ميقات حج سال دوم شماره پنجم پاييز 1372
در حريم دوست
محمد علي مهدوي راد
آنچه در پي مي آيد تأمّلها و درنگهايي است كه در سفر حج داشته ام معمولاً پس از پايان يافتن قسمتي از سفر آنرا به قلم مي آوردم و احساسم را مي نگاشتم. گفتني هاي مربوط به مني بسيار گذراست و از شور و هيجان و چگونگي انجام آن در روزهاي پي درپي و رمي جمرات آن چنان كه شايسته و بايسته بود سخن نرفت و آن حركتهاي زيبا و ديدني به تصوير نيامد، و اين همه بخاطر مسائلي بود كه در حج امسال پيش آمد و در روزهاي پس از مراسم مني آرامش را از راهيان ديدار دوست ربود. والي الله المشتكي.
از خانه كه بيرون مي آيي، نگاههايي بسويت قد مي كشد كه سرشار از تمنّا است. در عمق نگاهها و در التهاب سينه ها آروزي راه يافتن به حريم دوست را مي نگري، اكنون تو آهنگ ديار قدس داري و آنان كه از اين توفيق بزرگ محرومند، به بدرقه ات آمده اند و هر يك به گونه اي راز دل مي گشايند، و همه يك سخن مي گويند: التماس دعا، در مزار پيامبر ما را دعا كنيد. در كنار بقيع ما را فراموش نكنيد. در كعبه، طواف، عرفات، مني و...
و تو كه اين توفيق را يافته اي سر از پا نمي شناسي. ماشين كه از جا كنده مي شود و تو را به سوي مقصود مي كشاند در خود فرو مي روي; من و مكه! من و مدينه! ديار قدس، حريم الهي، سرزمين خاطره ها، شكوهمنديها، والائيها. سرزميني كه روزي و روزگاري قلّه سانان بي بديل بشريّت، بر گستره آن گام مي نهادند، و از بام تا شام براي گسترش آيين حق مي كوشيدند و براي عينيّت بخشيدن به آرمانهاي بلند پيشواي عظيمشان سر از پا نمي شناختند. اينك مي روي تا بر پيمان عبوديت، ولايت و استواري در راه، پاي بفشاري، مي روي تا با جلايِ دل و صفاي جان و زمزمه با معشوق جانت را از ناهنجاريها، ناراستيها بپيرايي و حرمت حريم پاكان و نيكان را پاس داري. قلب مي تپد و در سر سوداي حضور در محضر معشوق غوغا مي كند; و كيست كه قلبش براي ديدار ديار دوست نتپد; و سوداي زيارت مزار قلّه سانان بشريت را بر دل نداشته باشد. به فرودگاه كه مي رسي درهاي آستانه و رودي آن، جلوه شگفتي دارد، انبوهي از جمعيت آمده اند و گروه گروه گرداگرد افرادي حلقه زده اند. تبسّمهاي نشسته بر لبها، نشاني از رضايت خاطري است كه راهيان دارند; و التهاب دروني، نمايشي از سپاسي كه توفيق زيارت يافته اند. اشكهايي كه در ديدگان برخي حلقه زده است پيشتر و بيشتر از آنكه غم فراق كوتاه عزيزي را رقم زند، شوق ديدار، نياز زمزمه با يار و شعله هاي عشق به اين وادي مقدس را به تصوير مي كشد.
كساني هم كه بدرقه كننده اي ندارند آرام آرام به سوي سالن گام برمي دارند تا مقدمات پرواز را فراهم كنند، مجريان با مهرباني و لبخندهاي شيرين زائران را بدرقه مي كنند، و گاه با التماس دعايي، تمنّاي دل را مي نمايانند.
سالن آكنده از جمعيّت است، لحظه ها به كندي سپري مي شود، اين سو و آن سو كه مي نگري، چهره هاي برجسته علمي و فكري را نيز مي بيني كه سر در گريبان انديشه، با زائران لحظه هاي آغاز پرواز را انتظار مي برند. با اعلام مسؤولان، زائران يكجا از جا كنده مي شوند. صف طولاني و فشرده به هم، آرام آرام پيش مي رود. در داخل هواپيما سرمهماندار اعلام مي كند هر كجا صندلي خالي بود بنشينيد، يكباره به فكر مي افتم اين اوّلين گام بسوي بي پيرايگي است، مگرنه اين است كه اين سفر هيچ رنگي را برنمي تابد، پس آزاد از علقه ها گام بردار.
هواپيما از جا كنده مي شود و سينه فضا را مي شكافد، اكنون به سوي ميعاد به پيش مي روي، خلبان با لحني سرشار از ادب و صفا، موقعيت را اعلام مي كند و در ضمن سفر چگونگي سير را نيز برمي شمارد، پس از حدود سه ساعت اينك در جدّه هستي. راهيان ديار دوست در انتظارند تا سعوديان مقدمات گذشت آنان را به مقرّشان در فرودگاه، فراهم آورند. كار
به كندي پيش مي رود، و نوبت بازنگري وسايل كه فرامي رسد سختگيري شدّت مي يابد. تمام محتواي چمدانها بر روي سكوها فرو مي ريزد و با حساسيّت و ودقّت نگريسته مي شود، دست نوشتها بيشتر از هر چيزي، حساسيّت را برمي انگيزد، برخي از كتابها با اندكي تورّق، راهي چمدان مي گردد، امّا برخي ديگر را بايد مأموران اطلاعات ببينند، صداي مفتّشان بلند مي شود كه: اِعلام، اِعلام.
فردي مي آيد و گاه با نگاهي اخم آلود و از سر خشم، كتاب را به يكسو مي افكند و با صدايي زير و بم دار فرياد مي زند كه: ممنوع. اعلام ممنوعيّت چرا بردار نيست! وديگرگاه به سوي متاع پرتاب مي شود كه نشان بي مانع بودن آن است.
در پيشديد ما چمدان جناب بي آزار شيرازي مورد بازرسي قرار گرفت كه با ديدن دو مقاله، حساسيت افزون يافت از اين روي وي را به محلّ اطلاعات بردند.
ايشان پس از بازرسي هاي دقيق بدون اينكه مقاله ها را بازگردانند، بازگشت. تمام صفحات گذرنامه وي را زيراكس كرده بودند. يكي از مقالات وي نقد فتواي مزوّرانه و زشت عبدالله بن جبرين در حرمت اكل ذبيحه شيعه بود.
محل استقرار كاروان را يافتيم و نشستيم، چهره ها شاداب و نگاهها سرشار از رضايت است. شب از نيمه ها گذشته، كاروانها در حال انتظار براي كوچ به سوي مدينه اند، برخي از اينجا و آنجا گفتگو مي كنند، گروهي در حال استراحتند و بعضي آرام در گوشه اي به راز و نياز پرداخته اند و خداي را براي توفيق به دست آمده سپاس مي گويند، مسؤولان كاروانها با همت مجريان سختكوش نهادهاي مسؤول ايراني در حال فراهم آوردن وسائل كوچ هستند، و برخي مشغول پذيرايي از راهيان ديار دوست. اذان صبح فضاي فرودگاه را عطرآگين مي كند، تكاپوي شگفتي تمام فرودگاه را مي گيرد، زائران به نماز مي ايستند، جلوه هيجانبار و زيبايي است. پس از نماز گروهها آهنگ كوچ دارند، اتوبوسها آماده اند و راهيان در التهاب ديدار دوست.
طريق الهجره اتوباني كه جدّه را به مدينه متّصل مي كند اكنون پذيراي بهترين مسافران است، مسافراني كه آنان را اشتياق زيارت و شوق ديدار بدين سوي كشانده است.
در محضر پيامبر
به مدينه وارد مي شوي، مدينه ديگر حال و هواي ديروز را ندارد، بسياري از آثار تاريخي آن كه مي تواند تو را بر بال خاطره ها بنشاند و تا دور دستهاي تاريخ ببرد، ويران شده است، اما تو كه هويت تاريخي ات را از دست نداده اي، از وراي اين همه ديگرساني ها حقايق را خواهي ديد و در آن سوي آنچه به وجود آمده است پيوندت را با گذشته ها بازخواهي شناخت.
اكنون مدينه است; با آثاري شگرف و هيجانبار.
مدينه است; شهر پيامبر و شيران روز و پارسايان شب.
مدينه است; شهر ايثارها و مقاومتها، رادمرديها و بزرگي ها از يكسوي، و از ديگر سوي...
نـه، مـن تاريخ نمي گويم، بگذار سحرگاهان به سوي پيامبر ـ ص ـ برويم، و از شهر پيامبر ـ ص ـ بگوييم، شهر زيباييها عظمتها و... آري از مدينه مي گويم.
مدينه در قلب جزيرة العرب سرشار است از خاطره ها و يادها. جاي جاي آن مكانهايي است آكنده از خاطره كه بارِ سده ها حادثه را به دوش دارد. مساجد كهن در اين ديار از جلوه شگرفي برخوردار است امّا چه كسي مي تواند انكار كند كه مسجد النبي ـ ص ـ اين پايگاه توحيد و جايگاه فرياد عليه شرك و كفر و خاستگاه قهرمانان بي بديل تاريخ، دُرّ شاهوار اين مجموعه است. مسجدالنبي ـ ص ـ كه اكنون براساس ضرورتهاي تاريخي و اجتماعي بسي گسترده تر و عظيمتر از آنچه كه بوده، شكل گرفته است. در اين ايّام صدها هزار انسان دلداده بحق و عاشق رسول الله را به خود فرامي خواند. در دل شب و آستانه دميدن سحر كه جهان در خوابي سنگين غنوده است، راههاي منتهي به مسجد چونان جويباري زلال، شاهد ترنم قطره هايي است كه مي روند تا در اين وادي قدس، سيلاب عظيمي را شكل دهند. سحرگاهان، بدان هنگام كه هنوز چادر قيرگون شب دريده نشده است، آستانه مسجد ديدني است، مردم با صورتهاي گونه گون و سيرتي همگون با التهاب و عجله چونان كساني كه به سوي آوردگاهي به پيش مي روند از هم سبقت مي گيرند تا در مسجد رسول الله در پيشگاه اللّه زانو به زمين زنند و با خدايشان راز گويند و با پيامبرشان زمزمه كنند. امّا تو كه با اين جويبارها پيش مي روي اگر اندكي اين سوي و آن سوي را بكاوي زنهاي تكيده چهره و سياهي را خواهي ديد كه توشه اي اندك را بر سر گرفته اند و با اين جويبارها به پيش مي روند امّا نه براي رسيدن به آن سيلاب، بلكه براي آنكه بساطي پهن كنند، و در هنگام بازگشتِ اينان، جامه و متاعي عرضه كنند و چيزي براي زندگي فلاكت بار روزانه شان به چنگ آرند. چهره اينان در كنار قبر پيامبرِ مستضعفان، استضعاف را فرياد مي كند و
حضور اينان در كنار ساختمانهاي آسمانخراش در دخمه هاي كوچك، شكاف شگرف طبقاتي را در اين ديار مي نماياند و تو بايد با داغي در دل از كنار آنان بگذري كه قافله عشق در حال رفتن است.
اكنون در مسجد نشسته اي، بنگر! يكسويت برادرت مصري است و در سوي ديگر الجزايري، اندكي آن سوتر مغربي و كمي فراتر بحريني و... اينجا همه امت محمّدند، اي كاش اين حقيقت را با همه وجود باور مي داشتند. چشمها به مأذنه دوخته شده است همه منتظر فرياد توحيدند، سكوت سراسر مسجد را فراگرفته است برخي زانو به بغل گرفته غرق در انديشه اند و برخي ديگر قرآني بدست آرام آرام زمزمه مي كنند. هان! فرياد بلند شد: الله اكبر ، و در پي آن زمزمه ها، همهمه ها، آرام، آرام، الله اكبر، لااله الا الله و...
همه بر گامها استوار مي ايستند تا نماز بخوانند و خود را آماده مي كنند تا نماز جماعت را يك آهنگ و يك صدا با امام جماعت بجا آورند، امام جماعت با آهنگي دلپذير نماز را مي خواند و در اين روزها پس از ركوع ركعت دوم به تفصيل در قنوت به مسلمانان بوسني و هرزگوين دعا مي كند و به صربها و هجوم آورندگان آنها نفرين مي كند، و گاه آنچنان لحن از سرسوز و با آهنگي حزين است كه بسياري مي گريند و شانه ها تكان مي خورد، اين حالت در نماز مغرب نيز تكرار مي شود، چرا اين روزها؟! وچرا...
نماز تمام مي شود و صفوف منظم آرام آرام درهم مي آميزد. گروهي به سوي خانه اند و گروهي ديگر از لابلاي صفوف به سوي مزار رسول الله ـ ص ـ ; براي زيارت قبرش ـ كه مسلمان تمام رازهاي دين و ايمانش را در آن مي نگرد ـ عشق همگاني است. گو اينكه برخي پنداشته اند و يا چنين بر پندارها داده اند كه آن پنجره هاي رو به معشوق را اگر رخصتي باشد تنها شيعيان به آغوش مي كشند، امّا نه چنين است; سياهاني كه تمام آرمانشان را در اينجا مي نگرند با اشكهاي زلال غلطيده بر گونه هاي سياه، و با ناله هاي برخاسته از دلهاي سپيد در انتظارند كه رخصتي يابند و با آغوش كشيدن قبر، با رسولشان زمزمه كنند، مصريان، الجزايريان، و... تمام اقاليم قبله چنين اند، مگر نه اين است كه اينجا تنديس ابرمردي خفته است كه تمام عظمتها و كرامتها، شرافتها و راديهاي روزگاران و انسانيت را در خود يكجا دارد. مسلمان اينجا احساس قرابت مي كند و بر اين باور است كه در محضر پيامبر ـ ص ـ نشسته است، و با همه وجود آهنگ رازگويي دارد امّا...
* * *
تربت پاك امامان
نبوت در ولايت استمرار مي يابد و محمد ـ ص ـ در علي ـ ع ـ وفرزندانش در جاريهاي زمان جلوه مي كند، واكنون تو كه با پيامبر ـ ص ـ زمزمه كرده اي آماده مي شوي تا با امامت سخن بگويي، پس آهنگ بقيع كن.
بقيع گورستاني ديرپاست; كه انسانهاي بسياري بر خاك آن خفته اند. بقيع روزگاري بيرون
از مدينه بوده است امّا امروز در دل آن جاي دارد. در گوشه اي از بقيع قامت عطرآگين چهار تن از پيشوايان راستين هدايت (حسن بن علي، علي بن الحسين، محمد بن علي و جعفر بن محمد ـ عليهم السلام ـ) در دل خاك است كه روزگاري با حرمي خرد و مناره اي كوچك نمودي دلپذير داشته است. امّا امروز در تابشگاه آفتاب و با چهار سنگ ساده مزار، تو را فرامي خواند; مظلوميت شگفتي است، زائران غالباً با پاهاي برهنه بر خاك گام برمي دارند و در كنار گودي كوچكي كه اين مزارها در دل آن قرار گرفته است با چشماني اشكبار مي ايستند تا زيارت كنند. اكنون چندين سال است كه سعوديان روزي حدود 5 ـ 4 ساعت در دو وقت درهاي بقيع را باز مي كنند تا زائران در پيشديد، مأموران مزارها را زيارت كنند. جمعيتي انبوه سرازير آن مي شود هركس به آهنگي و هوايي. امّا اين مزار بي پيرايه كه تبلوري از مظلوميت است اكنون در گرداگردش شاهد تجمّعي شگرف است. تركان با لباسهاي متحدالشكل در ميان جمع نمودي زيبا دارند و پاكستانيان با احساسي رقيق و قلبي مالامال از عشق و مظلوميت; التهابي شگفت. آنان گويا در اين آينه مجموعه مظلوميت خود را نيز مي نگرند و مظلوميت خود با امامشان را يكجا فرياد مي كنند، بحرينيان با آرامش ستودني، جمعي و گاه فردي به گونه اي دلپذير با رهبرشان راز مي گويند. و ايرانيان حضورشان جلوه اي عظيم و نمودي خيره كننده دارد، اشكها كه بر گونه ها مي ريزد، شانه ها كه مي لرزد، سينه ها كه برمي آيد و فرو مي نشيند، رگها كه متورم مي شود، چهره ها كه ملتهبانه به سرخي مي گرايد; چشمها نه اشك كه خون مي ريزند همه و همه نمايش عظيمي را رقم مي زند.
جانبازان بر روي چرخها آرام مظلوميت را فرياد مي كنند و كهنسالان با كمرهاي خميده عشق به پيشوا را زمزمه. اينجا سرزمين عشق است و مظلوميت. عاشقان با معشوق راز مي گويند، و زمزمه هايي را بر لب دارند كه فقط عاشقان دانند و معشوقان.
بقيع نيز چونان ديگر بخشهاي كهن مدينه امسال دستخوش تغييرات گسترده اي است. مساحت آن در حدود قابل توجهي افزايش يافته و ديواري نو با ارتفاعي حدود 4 متر در حال احداث است. امّا آنچه همچنان باقي است مظلوميت بقيعيان است و مزار شاهدان تاريخ و تو كه اينك گام بر اين خاك نهاده اي اين همه را در اشكهاي جاري، بغضهاي تركيده و فريادهاي آميخته به اشك و ناله عاشقان مي بيني، به گوشه اي از احساسها و رازها بنگر:
بانويي كه در پس نرده ها ايستاده و با نگاهي حسرت آلود از دور مزارهاي امامان را مي نگرد و آرام، آرام اشك مي ريزد و صميمانه با امامانش راز مي گويد، در حالي كه اشكهايش پهنه صورتش را پوشانده است، مي گويد: درباره احساسم در اين وادي چه بگويم؟ گاهي واژه ها آنقدر محدودند كه انسان به راحتي نمي تواند احساسش را بيان كند، با غربت بقيع آشنايي ديرينه اي دارم، امّا باورم نمي شود كه هر سال نسبت به سالهاي پيش بر غربت اين مكان مقدس و متبرك افزوده شود، آخر چرا اين قوم احساس پاك ما را نمي شناسند؟!
دلسوخته اي از همين ديار كه گويا در ايّام ديگر نمي تواند، در كنار بقيع راز دل بگشايد، اكنون كه به يمن حضور گسترده و عظيم امت اسلامي به اين دريا پيوسته است، از مظلوميت اهل
البيت ـ عليهم السلام ـ سخن مي گويد:
اينجـا عشـق مـا، تـاريخ ما و مدفن امامان ماست. امّا ما از ديدار اين عزيزان نيز محروميم. آرزوي زيارت ثامن الائمه ـ ع ـ در دلهاي ما باقي است، امّا چه كنيم اينجا نيز آرزوي زيارتي آرام، بي دغدغه قلبهاي ما را مي فشارد.
گفتم روزها دوبار (صبح و عصر) بقيع باز مي شود، و زائران با هجوم شگرفي بقيع را از جمعيت مي آكنند امّا شگفتا كه زنان اجازه ورود و حضور ندارند، تنگ انديشي و جمودنگري اينان تهي تر از آن است كه شوقها، عشقها، التهابها، معنويتها و هيجانهاي عاشقان قلّه سانان تاريخ را دريابند و سوز و گدازي را كه از اين منع ها و جلوگيري ها بر جانها مي نشيند بفهمند.
شرطه ها جلوي جمعيت مي ايستند و آنان را از نزديك شدن به قبور جلو مي گيرند. و گاهي آمر به معروف و ناهي از منكري ! از فراز ديوار و بلندگوي دستي، به وعظ مي ايستد و تأكيد مي كند كه از اعمال بدعت آميز! بپرهيزند، اينان تا ديروز اصل حضور را هم بدعت مي شمردند و اينك دست نهادن، گريه كردن، راز دل گفتن را. امّا گفتني است كه هيچكس حتي آنان كه كاملاً سخنان آنان را درمي يابند (عربها) هرگز به آنچه جناب ناهي از منكر! مي گويد گوش نمي دهند، او آب در هاون مي كوبد و آب با غربال مي كشد، همين و همين... و زائران بي توجه به موعظه هاي! وي، در كار خويشند و در اوج مهرورزي، زمزمه و گفتگو با مرادها و معشوق ها. روزي يكي از اينان خطبه اي آغاز كرد و در ضمن آن گفت: ...نسألهُ ان يجعلنا من المتبعين وأن يجنّبنا من المبتدعين امّا ديگري از ادامه جلو گرفت، و با گفتگوي تنديكه بين آن دو گذشت، وعظ ادامه پيدا نكرد، و من از چرايي آن جلوگيري چيزي درنيافتم. آن آمر بمعروف! سپس بدون بلندگو بازگشت و به ارشاد! مشغول شد.
بقيع امسال حال و هواي عجيبي دارد و زائران اين مزار امسال بگونه اي شگفت افزايش يافته است. شاهدان عيني مي گويند: اين تجمّع شگرف بي سابقه است، صبحها و عصرها دهها هزار زائر وارد بقيع مي شوند، انبوه جمعيّت بحدّي است كه گام برداشتن در نزديكيهاي مزار به سختي صورت مي گيرد.
روزهاي مدينه رو به پايان است.
اينـك وداع
اكنون بايد آهنگ كوچ كني، تو را براي چند روزي آورده بودند.
روزهاي آغازين، ماهي دريايي را ماننده اي كه به خشكي هرگز نمي انديشي، امّا روزهاي پاياني هر چه به فرجام نزديكتر مي شود دلشوره ات زيادتر مي گردد.
يا رسول الله...! جدايي از مزارت؟!
بقيع! دوري از شميم دلنواز صبحهايت؟!
روز آخر دلدادگان آل علي از هر فرصتي براي رفتن به حرم بهره مي گيرند و فاصله كوتاه
مسجد النبي ـ ص ـ و بقيع را مي نوردند، گويي جدا شدن را به هيچ روي برنمي تابند و رفتن از كنار اين همه زيبايي. شور، هيجان و عظمت را نمي توانند بپذيرند.
بر سينه ديواري نوشته اند: حركت 30/17، دلها مي تپد، نفسها در سينه حبس مي شود; چاره اي نيست بايد رفت. ماشين با اندكي تأخير حركت مي كند. در چهره همه غم را مي نگري، همه رو به مزار پيامبر ـ ص ـ و ائمه بقيع ـ ع ـ نشسته اند، صاحبدلي همت مي كند و با نوايي دلنشين مي خواند:
السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا نبي الله...
بغضها مي تركد، اشكها فرو مي ريزد، هق هق گريه آغاز مي شود و گاه به ناله ها و فريادها تبديل مي گردد، چشمهاي اشكبار به مسجد النبي دوخته شده، جدايي باورناپذير است. سراينده با نواي دلپذيري زيارت پيامبر، زهرا، ائمه بقيع ـ عليهم السلام ـ و جاودانه هاي اين ديار را ياد مي كند و دلها را از غم مي آكند. شانه ها مي لرزد و گريه امان نمي دهد، فريادها آنگاه اوج مي گيرد كه اين يادآور هوشمند مدينه را به كربلا پيوند مي زند و از دردها و رنجهاي معلّم شهادت، و چگونگي هجرت سيدالشهدا از مدينه به كربلا ياد مي كند. اينك مدينه از چشم اندازها دور شده است و تو بايد آماده احرام باشي، دياري ديگر، ديار دوست.
مسجد شجره
مسجد شجره كه آميخته است به خاطره هاي شورانگيز تاريخ صدر اسلام، و صحنه غرورآفرين و شكوهزاد احرام بستن رسول الله ـ ص ـ و صحابيان را پس از سالها فراق از مسجد الحرام بر سينه دارد، اكنون بسي بزرگتر و وسيعتر از آن است كه تاكنون بوده است.
فضاي بيرون آن، چونان پاركي با نخلها و درختها پوشيده است، امكانات تطهير و مقدمات احرام بسيار گسترده است و بدون تضييع وقت زائران مي توانند براي احرام غسل كنند، وضو بگيرند و آماده احرام گردند.
شبستان بسيار بزرگ مسجد، حال و هواي عجيبي دارد. روحانيان ـ اين هاديان زائران ـ راهيان قبله را توجيه مي كنند و فلسفه احرام را باز مي گويند، و آنان را به وظايف و بايستگي هاي زيارت آشنا مي سازند.
زائران كه اينك آرزوي چندين و چند ساله را برآورده مي بينند، دلهايشان سرشار از سپاس و قلبشان آكنده از شوق است، اشك ها بر گونه ها مي غلتد و انسان در اين هنگامه بي بديل به وادي پيراستگي از همه چيز و وابستگي به الله گام مي نهد.
او اكنون با بستن دو جامه سپيد تمام وابستگي ها را گسسته و با نداي: لبّيك اللهمّ لبّيك... ، اعلام حضور در محضر دوست كرده است.
اندكي در آستانه مسجد درنگ كن، چه زيبا و دلپذير است.
زائران به مسجد وارد مي شوند، با رنگهاي گونه گون، شاخصه هاي ظاهري متفاوت و
پوششهاي مختلف و چون برمي آيند همه چيز فرو ريخته است، همه همگون هستند، همه يك رنگند. سپيدجامگاني كه مي روند با نداي لبيك و اجابت دعوت الهي، بر دلها نقش سپيدي زنند. زائران مسجد را به سوي مكه ترك مي كنند. نداي ملكوتي: لبّيك الّلهم لبّيك... بلند است. نيك نهادي از زائران مي خواند:
لبّيك اللّهم لبّيـك، لبّيـك لا شريـك لـك لبّيك، ان الحمد والنعمة لك و الملك لاشريك لك لبيك .
ماشين بر اسفالت جادّه مي لغزد و تو را پيش مي برد و تو به كعبه نزديك مي شوي نزديكتر، گام در حرم مي نهي، حرم أمن، حريم دوست، وادي قدس.
فريادهاي شورانگيز و دلپذير لبّيك ها قطع مي شود.
ترنّم دلنواز عاشقان اندك اندك كاستي مي گيرد و سپس يكسر قطع مي گردد.
سكوت، سكوت، سر در گريبان انديشه، تأمّل، تنبّه، بيداري.
يعني كه: رسيدي.
آنكه تو را فراخوانده بود (اذان من الله) و تو عاشقانه به فراخواني او پاسخ مي گفتي، اينجاست. به خانه او رسيده اي پس ساكت!
سكوتي آميخته به تأمّل. سكوتي همراه با تنبّه.
در حـريم يـار
اينك در مكه اي; شهر ديرپاي و دراز آهنگ تاريخ، شهر آكنده از خاطره ها، دياري كه پشته پشته حادثه را در خويش دارد و سينه اش انباشته است از هزاران هزار حادثه، واقعه، خاطره و...
شهري شگفت پيرامونش يكسر كوه، هر كوي و برزن و خيابان و كوچه اش در دره اي و شكاف كوهي.
شهر مكه نيز دستخوش ديگرسانيهاست و از آن همه ميراثهاي جاويدان و نمادهاي عشق و ايثار و مظاهر راستي و رادي، و يادگارهاي تاريخي آغازين روزهاي اسلام اكنون چندان اثري نيست، امّا تو به ژرفي بنگر; كه اگر با اشارتهاي ابرو آشنا باشي و با پيچش مو در پس اين همه، آن همه را خواهي ديد.
اينك كعبه در پيش رويت هست، صحني وسيع و در وسط آن يك مكعب خالي و ديگر هيچ.
اوّلين نگاه ميخكوبت مي كند، از حركت باز مي ماني، تحيّر سراپايت را مي گيرد، شگفتا!
اين است آن خانه ديرپاي ايستاده بر معبر تاريخ و فروزان چونان مشعل، بر رواق زمان.
خدايا اينجا كجاست؟!
به كجا آمده ام؟!
بگفته آن زنده ياد:
قصر را مي فهمم: زيبايي يك معماري هنرمندانه.
معبد را مي فهمم: شكوه قدس و سكوت روحاني در زير سقف هاي بلند و پرجلال و سراپا زيبايي و هنر.
آرامگاه را مي فهمم: مدفن يك شخصيت بزرگ، يك قهرمان، نابغه، پيامبر، امام...
امّا اين...؟ در وسط ميداني سرباز، يك اطاق خالي! نه معماري، نه هنر، نه زيبايي، نه كتيبه، نه كاشي، نه گچ بري، نه...
اينجا هيچكس نيست، هيچ چيز نيست، بدين سان تو يكسره خويشتن را به ابديت پيوند مي زني، تمام وابستگي هايت مي گسلد و تو وارسته از هر وابستگي و پيراسته از هر پيوستگي به او مي پيوندي: خـد .
اينجا حرم اوست، درون حريم او، خانه او، و تو همآهنگ، همرنگ، هم لباس، هم دل و هم سوي با خلق او آهنگ او كن. با مردم درآميز و در حركتي منظّم، سمبليك و خوش آهنگ، بر گرد خانه او، خانه ديرپاي، خانه آزاد، بگرد: طواف .
از ركن حجر الأسود در انبوه خلق داخل شو، پيمان توحيد و عبوديت را استوار ساز. حركت را با آهنگ عبوديت آغاز كن كه: ... هو يمين الله في ارضه .1
هفت بار بر گرد خانه مي چرخي، فقط هفت بار! نه كم و نه زياد. در نظمي استوار و بدون اندكي ناهنجاري. چرا هفت بار؟ تأكيد بر اين عدد جانت را به انديشه وامي دارد، هفت ، يادآور آفرينش هستي است؟ اين عدد از نوعي نگاه سمبليك برخوردار است؟! يا اين كه مهمترين راز حج در آن نهفته است: تعبّد ، همين. طواف كن. هفت بار. چرا؟ نپرس! و روح عبوديت، تعبّد، پذيرش و تسليم را در جانت بريز.
و اكنون دو ركعت نماز.
كجا؟
پشت مقام ابراهيم!
قطعه سنگي با دو رد پا.
نقش پاي ابراهيم بر روي سنگ، و تو با اين نگاه به اعماق تاريخ مي روي و ابراهيم را در هنگامه بنياد نهادن اين خانه، خانه توحيد، عشق، عرفان به ياد مي آوري، و جانت لبريز از شوق مي شود كه تو اينك بر مقام ابراهيم ايستاده اي.
ابراهيم: سمبل عشق و عرفان، ستيز و جهاد، توحيد و تعبّد، مهر و كين، عشق به الله و نفرت از هر آنچه جز اوست و تو بر اين جايگاه ايستاده اي تا نماز بجاي آوري، و با خدايت از اين مكانَتْ رازگويي، زمزمه كني، و پيمان عبوديت را استوار داري. اكنون كه جان را پيراسته اي، و از وابستگي ها وارسته اي. و با خدايت پيمان عبوديت بسته اي، آهنگ ديگر كن آزموني ديگر، رو به سوي مسعي. و سعي در ميان دو كوه صفا و مروه.
سعي; تلاش است، حركتي پرشتاب، جستجوگرانه و هدفدار.
پاسداشت تلاش يك زن، تجديد خاطره شكوهمند حركت سختكوشانه و تلاش
جستجوگرانه بنده وارسته خداوند; هاجر !
سمبل تسليم، رضا، تلاش، توكّل و عرفان.
مسعي ـ محبوبترين جايگاه براي خداوند، جايگاه نبرد قهرمان توحيد ابراهيم و رويارويي پيروزمندانه او با سمبل تزوير و شرك; شيطان 2
گامهايت را استوار دار و حركت را پرشتاب كن، دل به خدا بسپار و ياد خداي را در جانت زنده كن، در خلق غرق شو، خود را فراموش كن. به خدا بينديش و تلاش و توكّل، تا جباريّت هاي جانت فرو ريزد، و آخرين بقاياي ناخالصي پيراسته شود كه:
السعي مذلّة للجبّارين.3
و در پايان هفتمين سعي بر بلنداي مروه تقصير كن از احرام بيرون آي، جامه زندگي بپوش، اكنون از حركتي پرشكوه و تلاشي آميخته به عشق و عرفان رهيده اي و جانت را لبريز از آگاهي و معنويت ساخته اي، درنگي تا آغازي ديگر...
عـرفـه:
اكنون پس از روزهايي كه در مكه درنگ كرده اي و بر كعبه مقصود طواف نموده اي، وعاشقانه بر گرد اين خانه توحيدچرخيده اي، آهنگي ديگركن. كجا؟! عرفات.
از واپسين ساعات روز هشتم شهر مكه به تلاطم مي افتد. شب نهم را در مني درنگ كردن و روز نهم به عرفات براي وقوف در آن آمدن، ستوده است و مستحب.
اين است كه بسياري از زائران آهنگ مِني دارند و بسياري براي رهايي از دشواريهاي حركت در روز نهم به سوي عرفات; آهنگ عرفات.
خيابانهاي منتهي به سوي مشعر به گونه شگفتي ديدني و وصف ناكردني است. ماشين هاي خرد و كلان آماده جابه جا كردن زائران هستند، و آهنگ زير و بم دار: مِني، مِناي رانندگان، موسيقاي دلنواز شوق رفتن به سوي سرزمين عشق را در جانت فرو مي ريزد.
شب نهم بسياري از زائران در عرفاتند. چه زيباست آن شب، بسياري از زائران رازگويي پيشه مي كنند; و در درون چادرها، راكعان، ساجدان و قائمانِ پرستشگر، نماد زيباي عبوديت را رقم مي زنند.
سحرگاه كه شب مي گريزد و هستي در نور غرق مي شود، به بيابان كه مي نگري انسان است كه موج مي زند اينجا، عرفات: جامع الملل، جامع الشتات... چه مي گويم؟ نمايشگاه بزرگ انسان است. در بيابان عرفات سياه، سفيد، و... همه دوش در دوش هم، و آهنگ ندايشان يكي است: خـد .
جبل الرحمه در دل عرفات نيز ديدني است، زائران كه يكسر سفيدپوشند چون بر آن فراز مي آيند و از ستيغ تا دامنه آن را مي پوشانند از دور كوه بزرگي را ماننده است كه گويي تمام آن با برف پوشيده است: سفيدِ سفيد.
آفتاب بي دريغ حرارت مي بارد، عرق بر تنها نشسته امّا شوق و التهاب و دلدادگي با خدا همچنان در جان بسياري موج مي زند.
خيمه بزرگ بعثه مقام معظم رهبري چونان نگيني در ميان خيمه ها شور و هيجان ويژه اي داشت. در آستانه وقوف واجب (نزديك ظهر) مراسم دعا و نيايش اعلام مي شود. دلها آماده است، قلبها مي لرزد صاحبدلي بانواي دلنشين و شورانگيزي از معشوقي مي خواند كه صد قافله دل همره اوست از حجت حق، وليّ الله الأعظم، امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ .
ياد مهدي ـ عج ـ اشكها را بر ديده ها مي نشاند، سيلاب اشكها برگونه ها جاري مي شد. فريادهاي يامهدي فرازمي آمد وتمنّاي ديدار دوست را برجانها مي ريخت، نداي يابن الحسن هاي عاشقانه فضا را ديگرسان ساخته و عطرآگين كرده بود. زائران كه از ديرباز شنيده اند كه يار در اين ديار است، از ژرفاي جان و اعماق قلب فريادش مي زنند; و با مولايشان سخن مي گويند.
زيارت آل يس آغاز مي شود:
سلام علي آل يس، السّلام عليك يا داعي الله و ربّاني آياته، السّلام عليك يا باب الله وديّان دينه... السّلام عليك ايّهاالعَلَمَ المنصُوب والعِلْمُ المصْبوُب و...
ياد دوست حال و هواي هيجانباري را بوجود آورده بود. زائران حريم دوست، عاشقان امام، صاحبدلاني كه سنگيني بارگناه را بر دوش احساس مي كردند; و تمنّاي غفران داشتند، ديدگان اشكباري كه آرزوي نظاره بر چهره عزيز زهرا را در دل مي پرورانده اند و سرهايي كه شور ديدار سكّان دار والاي كشتي هستي را داشتند، او را مي خواندند، عزيزي كه با ظهورش تاريكزار يخزده انساني را گرمي خواهد بخشيد، نور خواهد پاشيد و به سپيدي و زيبايي خواهد نشاند.
عرفه، خاطره پرشكوه و شورانگيز دعاي عرفه معلّم بزرگ عشق و ايمان و ايثار سيدالشهدا اباعبدالله الحسين ـ ع ـ را نيز بر سينه دارد. شيعيان امام حسين ـ ع ـ كه مهرش را در ژرفناي جان نهاده اند، و روزها و شبهاي فراواني در رثاي آن چهره خونين مويه كرده اشك ريخته اند، اكنون مي خواهند در زير آسمان عرفات جايي كه حسين ـ ع ـ اين معلم بزرگ عشق و عرفان و شهادت با خدايش زمزمه كرده با او همنوا شوند و باكلمات شورانگيز و هيجانبار حسيني با خداي خود راز گويند، روحانيان ـ اين هاديان زائران خانه خدا و راهنمايان راهيان كوي دوست ـ در هنگامه فرويش آفتاب به سوي مغرب مراسم دعاي عرفه را برگزار مي كنند. جمع انبوهي نيز در بعثه مقام معظم رهبري گرد آمده اند كه با نواي دلنشين دعاي عرفه، با خدا زمزمه كنند; دعا آغاز شد:
الحمدلله الذي ليس لقضائه دافع، ولا لعطائه مانع ولا كصنعه صنع صانع، و هوالجواد الواسع،... .
زائران با اين احساس كه با امامشان هم نوايند سرشار از شوق و آكنده از طلب بودند، دعا با صدايي دلپذير خوانده مي شد و زائران آرام، آرام زمزمه مي كردند. فضاي ملكوتي عرفات،
مضامين بلند دعا، تضرّع نهفته در واژه ها، كلمات انديشه سوز و آتشين، قلبها را مي لرزاند و چشمها را اشكبار مي كرد. آنان به پيروي از امامشان كه با ديدگان اشك آلود عاشقانه زمزمه مي كرد:
اللهم اجعَلْني أَخشاكَ كاَني اراك و أسعِدْني بتقويك ولا تسقيني بمعصيك و خيّرلي في قضائك و بارك لي في قَدَرِكْ حتي لا اُحِبُّ تَعْجيل ما أخّرْت ولا تأخير ما عجَّلْتَ، اللّهم اجْعَلْ غِناتي في نَفسي واليقين في قلْبي... .
با خدا گفتگو مي كردند.
شور و هيجان آن محفل ربّاني چيزي نيست كه با اين قلم به تصوير آيد. ناله ها همچنان اوج مي گرفت، و تمنّاي دل مي گسترد، زمزمه هاي عاشقانه نمايش دلپذيري از دلدادگي بيقرارانه زائران سفيد پوش را رقم زده بود، همه با اين احساس كه با اشكهاي جاري زنگارهاي دل را مي شويند و تيرگيهاي جان را جلا مي دهند حال و هواي عجيبي داشتند. در سطور پاياني دعا مجري به عظمت صفت ارحم الراحمين و فرياد خداوند با اين صفت توجه داد پس از اين تنبّه فريادهاي يا ارحم الراحمين زائران فراز آمد كه مجلس يكسر شور و اشك و هيجان شد و براستي صحنه شگرفي پديد آمد.
لحظات پاياني دعاست، آفتاب مي رود كه در كام مغرب پنهان شود، اكنون زمزمه گران بدانجا رسيده اند كه پيشواي عارفان: چهره بسوي آسمان دوخت و دستها را فراز آورد و سيلاب اشكها محاسن زيبايش را شست و با ندايي بلند و جانسوز فرياد زد.
يا اسمع السامعين، يا ابصرالناظرين و يا أسْرَعَ الحاسبين و يا ارحَمَ الراحمين صل عَلي محمد و آل محمد السّادة الميامين...
يارب، يارب، يارب...
فرياد يارب يارب از جمعيت فراز آمد، التهاب، ناله، دلدادگي، و شور و هيجان جمع وصف ناشدني است. همه از عمق جان و ژرفناي قلب فرياد مي زدند: يارب...
در چنين حال و هوايي دعا به فرجام رسيد و زائران با دلهاي شكسته و چشمان اشكبار، بغضهاي تركيده، ناله هاي حزين، از امامشان ياد كردند و رضوان الهي را به آن عزيز از دست رفته و قلب تپنده امت از خداي خواستند و سلامت رهبري امت و مسؤولان را از خداوند طلب كردند.
مـشعــر
آفتاب كه مي گريزد و روز در آستانه به كام شب فرو رفتن قرار مي گيرد، عرفات يكباره در هم مي ريزد. خلق چونان سپاهي كه بانگ رحيل شنيده باشد به هيجان مي آيد، زائران اينك لشگرِ گراني را ماننده اند كه سواره و پياده با گريز آفتاب از عرفات آهنگ مشعر كرده اند.
سرتاسر اين بيابان يكسر حركت است و شور، هيجان است و نُشور همه در تكاپويند
اكنون سپاه توحيد كه در وقوف خويش در عرفات با شناختها، عينيتها آميخته، با خداي خويش رازها گفته به پيشگاه بي نياز، نيازها برده رو به سوي مشعر دارد. شب را بايد در مشعر باشد تنگه اي جاري از عرفات، به سوي مني و مكّه، كه هر چه پيشتر مي رود تنگتر مي شود و تجمّع عظيم مردم فشرده تر و آهنگ حركت كندتر.
در مجتمع يك روزه عرفات آشوبي به پاست، صدها هزار انسان با پوششهاي همگون با درهم آميختن، و پرشور و هيجان حركت كردن صحنه شگرفي را تصوير مي كنند، انبوه جمعيت بهم فشرده حركت را كند مي كند، و سپاه ناپيداي كرانه توحيد، اندك اندك وارد مشعر مي شود.
مشعر براستي محشري است، نه خيمه اي، نه دري و ديواري، نه سقفي، بياباني با دريايي از انسانهاي بهم فشرده! شگفتا اين چه حكمي است؟! حج رازناكترين، رمزآميزترين و سمبليك ترين احكام الهي است و مشعر راز آلودترين آن.
اكنون در دل شب سلاح برگير (ريگ جمع كن) و سپس به تأمل نشين كه اينجا مشعر است و سرزمين خودآگاهي. در انتظار صبح باش و با سلاحي كه بر گرفته اي به جنگ اهريمنهايي بپرداز كه با خود آگاهي تو در جنگند.
فرصت كوتاه است و آهنگ رحيل برفراز.
در اين لحظه هاي كوتاه گشت و گذاري در ميان زائران، در گوشه و كنار اين بيابان، در دامن آرام و گسترده كوه، در فرازمندي ها و گستره سينه آن، تأمل برانگيز، تنبه آفرين و دلپذير است. بسياري از كسان كه بر قامتشان جز دو تكه پارچه سفيد جامه اي نيست، بر روي حصيري خرد، يا مقوايي كوچك و يا ريگزار بيابان و خاكهاي آن ديار، بپا ايستاده و يا نشسته آرام سر به آسمان دوخته اند. و سيلاب اشك از چشمانشان جاري است. ستاره هاي آسمان مشعر چه خيال پرور و دل انگيز است. و لحظه هايش چه سان شورانگيز و الهام بخش.
طلوع فجر، مشعرِ آرام را برمي آشوبد، راهيان حريم دوست بپا مي خيزند. و در جمع هاي كوچك و بزرگ و يا تنها به پيشگاه خداوند نماز مي گزارند و آنگاه بار و بنه اندكي كه به همراه دارند برمي گيرند و گام در مسير مي نهند، كه بايد از تنگه اي درگذرند و به آخرين ميقات درآيند: مني .
مِنـي
اكنون سپاه توحيد مركب را نيز وا نهاده و استوار و راست قامت، به سوي معبد مي رود، آفتاب از پس ستيغ كوهها سر برمي كشد و انبوه جمعيت از وادي محسّر مي گذرد و به سرزمين مني گام مي نهد.
خيمه هاي توحيديان چهره نموده است و در بخش عظيمي از بيابان مني پرچمهاي پرافتخار جمهوري اسلامي ايران افراخته شده و زائران ايراني را به خود فرامي خواند. تجمّع هاي به هم فشرده، دقيق و منظم چينش چادرهاي استانها با بالونهايي كه سينه فضا را شكافته، و در گستره فضا در تكاپو مي باشد، مشخص شده است. و مجموعه خدماتي حاجيان و بعثه مقام
معظم رهبري با بالوني كه پرچم زيباي جمهوري اسلامي را در ديده ها مي نهد.
اكنون در من يي; سرزمين عشق و عرفان، سرزمين آرزوها، آرمانها، خواستها و... بي درنگ به سوي دشمن بتاز، آخرين سمبل شيطان و دشمن را بزن. چشمانت را تيز كن. گامهايت را استوار و آنگاه سعي كن مقصد را بزني، تيرت به انحراف نرود و بدون قطع به اصابت تيرها روي برنتاب. آگاه باش كه به گفته امامت ـ اين احياگر حج ابراهيم ـ
شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد، و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند .
اكنون كه از نبرد دشمن بازگشته اي، با تيغ بي دريغ آگاهي و ايمان، اخلاص و ايقان رگ طمع را بزن، و هواي نفست را در پيشگاه خداوند در قالب گوسفندي به مسلخ كَشْ.
شب را بيتوته كن، ياد خداي را در جانت زنده دار، با خدا زمزمه كن، از او نيرو (عشق و عرفان)بطلب و روز به سوي دشمن بشتاب و با او درآميز، و بيزاري و برائت و خشم و نفرتت را با آخرين قدرت بر سينه اش بزن (عشق و برائت) كه تو در چهره اصيل ترين مؤمن پيرو ابراهيم: پارساي شبي و شير روز.
ياد هيجانبار و شورانگيز مهدي ـ ع ـ در مني نيز تمناي ديدار يار را در جانت فرو مي ريزد و ياد آل علي در لطافت دلها و آماده سازي جانها براي زمزمه با خدا، اثر عظيم دارد. اوّلين شب مني، در مراسم شكوهمندي، آيات الهي با قرائت زيباي قاري ارجمندي دلها را جلا داد و سخنراني حضرت آية الله خزعلي بر معرفتها افزود، وي با استناد به آيات بسياري نشان داد كه حج: نفي است و اثبات ل است و ال . تيغ توحيد را بر فرق شرك كشيدن است و در جاودانه هاي معرفت الهي غرق شدن. نفي آلودگيهاي درون است از صفحه دل و زدودن طاغوتهاي كوچك و بزرگ از صحنه زندگي، و رسيدن به عرفان الهي است و دست يافتن به توحيد خالص و ناب.
آنگاه يادآوري پرسوز و گداز به رثاء آل علي پرداخت و مرثيه مظلوميت آن عزيزان را سرود و دلها رابا ياد مهدي فاطمه جلا داد و قلب منتظران را با نام زيباي او به التهاب كشيد، و عشق به آن امام هدايت را در جانها ريخت و به مراسم شب مني شكوه ويژه اي بخشيد.
شب دوازدهم مني حال و هواي عجيبي داشت. در مني امسال خشم عليه شرك و فرياد عليه زورمداران، زراندوزان و تزويرگرايان، و سمبل، جهل، ستم، شيطنت و جباريّت; آمريكا عينيّت يافت و فريادهاي مرگ بر آمريكا، سينه آسمان مني را شكافت و جهاد در حال و هواي عشق و عرفان و فرياد در هنگام زمزمه هاي عاشقانه تصوير دلپذيري از ابعاد توحيد; عشق به الله و خشم به شيطان را به نمايش گذاشت.
مراسم برائت در مني يكي از ماندگارترين خاطره هاي حج خواهد بود و شكوه و عظمت آن بر رواق تاريخ همچنان خواهد ماند.
و اكنون لحظه هاي پاياني مشاعر است و زائران كه از آخرين نبرد با اهريمن پيروزمندانه و با شكوه برگشته اند رو به سوي كعبه دارند. براي طواف و سعيي ديگر.
تركيب دلپذير مني روز دوازدهم در هم مي ريزد، و راهيان كوي دوست سواره و پياده به سوي مكّه و كعبه روي مي نهند. مرز سرزمين مني در لحظه هاي آستانه ظهر بسيار ديدني است، بسياري از زائران بر مرز مني مي ايستند تا با حلول ظهر آن سرزمين را ترك گويند. با فراز آمدن الله اكبر مؤمنان در جمع هاي كوچك و بزرگ به نماز مي ايستند و آنگاه روي به سوي مكه مي گذارند، خياباني كه مني را به مكّه پيوند مي زند جلوه زيبا، ديدني و دلپذيري دارد. سپاهيان توحيد سرشار از شوقند كه توفيق اعمال در مشاعر و عبادت در سرزمين مني و عرفات و راز گويي در وادي عشق و عرفان را يافته اند. به كاروان كه مي رسي خادمان زائران، اين سختكوشان ارجمند پذيرايي مي كنند، اندكي مي آسايي و با رهيدن از خستگي راه، آهنگ كعبه مي كني، طوافي ديگر و سعيي ديگر...
پاورقي ها:
1 ـ علل الشرايع، ج 2، ص 426; الحج في الكتاب و السنه، ص 121.
2 ـ الحج في الكتاب والسنه، ص 393 م 1036 و 1037.
3 ـ همان.
|