ميقات حج
سال ششم شماره بيست وسوم بهار 1377
مكّه، جنّت اوّل (2)
به كوشش: محمّد رضا فرهنگ
سلوك حاجيان در مواضع شريفه
اوّلا: مُحرم بايد خود را از اوساخ ظاهريّه و ارجاس باطنيّه پاك نموده تا قابل كبرياء حق شود، تلبيه كنان ذليل و خاضع گناهان خود را به نظر آورده از دَرِ بني شيبه وارد شود، مسجدالحرام را زيارت نمايد، و طواف كند، و از آداب ركن يماني و وقوف در مستجار و تقبيلحجرالأسود غفلت نورزد، و در مقام حضرت ابراهيم نماز واجب خود را ادا نمايد، و از آب زمزم بر بدن خود بپاشد، بعد از آن سعي ما بين صفا و مروه را قصد كند، و در اين سعي هروله كنان انيّت را از خود سلب كند، آرزوهاي خود را تمنا نمايد، و از منا كه اوّل مسالك و مناسك باشد به سوي عرفات قدم نهد، و اعتراف به گناهان خود نموده، و وقوف در عرفات را ركن اقوم اين فريضه داند، آنگاه بر عرفات تكبير گويد، به مزدلفه آيد و جمع بين الصلوتين در آن محل كرده و بيتوته نمايد و توبه از گناهان را فراموش نكند، پس در روز قربان به منا حاضر شده و قرباني كند و سر بتراشد، آنگاه به سوي خانه كعبه رود، و در راه كه شيطان را دشمن قوي مانع از وصول به بارگاه حضرت كبريايي است با هفت دانه رمي جمره از خود براند و دور سازد، آنگاه به خانه كعبه پناه آورد، و براي تشكّر و خلاصي از شيطان رجيم هفت مرتبه شوط نمايد، و گرفتنِ پرده اشارت است از دامن حقّ تعالي گرفتن، دست برندارد، و خلاصه آن كه از شرّ شيطان رجيم و از گناهان آينده پناه برده، و از اداي فرايض نيز غافل
1 ـ رفتار و كردار.
2 ـ به جهت رعايت امانت در انتشار اين نسخه، رسم الخطّ آن را حفظ كرده ايم.
3 ـ پليدي و كثافت.
4 ـ پليدي و كثافت.
5 ـ يكي از دروازهاي كهن مسجدالحرام كه به نام خانواده شيبي كه كليدداران كعبه هستند مي باشد و بنا بر روايات، پيامبر(عليه السلام) در روز فتح مكه از آن دروازه به درون مسجدالحرام مشرف گرديد. اين دروازه سنگي كماني شكل بعدها در اثر توسعه مسجد به درون مسجد راه يافته، در ميانه آن قرار گرفت و تا سال 1965 ميلادي در زاويه جنوب شرقي مسجد الحرام و در لبه سنگفرش مطاف باقي بود در اين سال به دستور ملك فيصل منهدم گرديد. عكس اين دروازه سنگي را كه در ميان قوس ورودي آن قنديل طلايي قرار داشته است مي توان در عكسهاي قديمي مسجدالحرام در نزديكي چاه زمزم ديد. امروزه در همان سمت و بر روي صفا و مروه دروازه اي به اين نام ساخته شده است.
6 ـ بوسيدن.
7 ـ دويدن آرام.
8 ـ كنايه از هواهاي نفساني.
9 ـ راهها.
10 ـ استوار.
11 ـ بنابر روايت شيعه و سني پيامبر(صلي الله عليه وآله) در ظهر روز عرفه و شب عيد قربان در مزدلفه نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشاي خود را به جمع بجا آورد و مسلمانان بايد بر اين سنت در اين دو جايگاه رفتار نمايند.
12 ـ استقرار در شب.
13 ـ پرتاب سنگ.
14 ـ طواف و گرديدن.
نباشد، روز عيد اضحي افعال تمتّع حاجيان اماميّه است و افعال حج اهل سنّت تمام مي شود و در آن روز بايد ذبح قرباني كنند، حجّاج يوم ترويه تهيه آب و آذوقه نموده از براي رفتن به عرفات روز ديگر در عرفات جمع مي شوند.
(اللّهمَ اجْعَلْنا مِنَ الْواقِفْينَ بِعَرَفاتِك بِمُحمّد وَآلهِ الطّاهرين)
در ثواب حج:
علاّمه حلّي در «إرشاد» خود مي فرمايد:
(قالَ رسولُ اللهِ(صلي الله عليه وآله): إنّ الحاجّ إذا أخَذَ في حِجارة، لَمْ يَرفَع شَيئاً وَلَمْ يَضَعهُ إلاّ كَتَبَ اللهُ لَهُ عَشر حَسَنات، وَمَحي عَنهَ عَشرَ سَيئات، وَرَفعَ لَهُ عَشرَ دَرَجات، فإذا رَكبَ بعيرَهُ لَمْ يَرفَع خَفّا وَلَمْ يَضعهُ إلاّ كَتبَ اللهُ لَهُ مِثلَ ذلِكَ، فإذا أطافَ بالبَيتِ خَرجَ مِنْ ذِنُوبِهِ، فَإذا سَعي بينَ الصّفا والمَروة خَرَج مِن ذِنوبهِ، فَإذا وَقَف بِعَرفات خَرجَ مِنْ ذنوبهِ).
وأيضاً:
«عن أبي عبدالله(عليه السلام): منْ يَحِجُّ حَجةً إنّ الله لا يَكتبُ عليهِ الذّنوبَ أربعةَ أشهر، ويكتبَ لهُ الحَسناتَ إلاّ أنْ يأتي بكبيرة».
قالَ الراوي:
قلتُ: يا مولايَ حِجةٌ أفضلُ أو عِتقُ رَقَبَة؟
قال: «حِجَّةٌ أفضل» حتّي بَلغتُ ثلاثينَ رقبة، فقال:
«حِجةٌ أفضل»، فَلَمْ أزل أُزيدُ وَيقولُ «حِجةٌ أفضلَ»، حتّي بلغتُ خمسينَ رقبة، فقال: «حِجةٌ أفضل.»
وعنه(عليه السلام):
«الحاجُ علي ثلاثة أصناف: صِنفٌ يُعتق مِنَ النّار، وصِنفٌ يَخرجُ مِنْ ذُنوبهِ كهيئةِ يوم ولدتهُ أمّهُ، وَصِنفٌ يُحفظ في أهلهِ ومالِهِ وَهوَ أدني ما يرجعُ بهِ الحاجّ.»
1 ـ يوم الترويه يا روز آب گيري، همان روز 8 ذي الحجة است. در گذشته بنابر سنت حاجيان پيش از رفتن به سوي دشت عرفات به جمع آوري آب مي پرداختند تا از آن در آن صحراهاي لم يزرع استفاده نمايند. از اين رو اين روز به نام روز آب گيري شهرت يافته است.
وقالَ النَبِيُّ(صلي الله عليه وآله): «حِجةٌ مبرورةٌ خيرٌ منَ الدُّنيا وما فيها، وَحِجةٌ مبرورةٌ ليسَ لها أجرٌ إلاّ الجنّة.»
يعني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرموده كه: يك حج خالص و مقبول بهتر است از دنيا و ما فيها، و حجّ خالص و مقبول را اجر نيست مگر بهشت.
و ايضاً آن جناب فرموده كه: حُجاج و عُمّار مهمان و زوّار خالق احديّت هستند، هرگاه حاجتي از وي سؤال كنند كرامت مي فرمايد، و هرگاه شفيع كرده شوند نزد حضرت حق قبول كند شفاعت آنها را.
و در حديث ديگر از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)وارد شده كه: به درستي كه خداوند احديّت وعده فرموده بر بيت الحرام كه هر سالي حج كند او را ششصد هزار نفر، و زماني كه اين عدد از اهل زمين تمام شد تكميل مي فرمايد او را به ملائكه، و كعبه بر محشر آيد چون عروس زينت داده شده، و هر كسي كه حجّ بكند و زيارت كند او را و چنگ زند به استار آن و بگردد به اطراف آن تا اين كه كعبه داخل بهشت مي شود و ايشان هم با او داخل مي شوند.
و در حديث ديگر: يك نفر اعرابي خدمت خاتم الانبياء(صلي الله عليه وآله) آمده، عرض كرد: يا رسول الله(صلي الله عليه وآله) من از خانه خود بيرون آمدم به قصد حجّ پس از من فَوْت شد، و مرد متموّل و غني هستم، پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چيزي را كه مقابل ثواب حج باشد.
فرمود: كه نظر كن به كوه ابوقبيس، پس هر گاه بشود كوه ابوقبيس براي تو طلاي سرخ و او را انفاق كني در راه خدا نمي رسي به آن ثوابي كه حج كننده مي رسد!
پس فرمود: حج كننده وقتي كه تدارك خود را ديد، بر نمي دارد چيزي و نمي گذارد الاّ اين كه عطا كند خداوند عالم به هر يكي از آنها ده حسنه و محو مي كند از آن ده سيّئه و بلند مي كند از براي او ده درجه، و زماني كه به راحله خود سوار شد، قدمي بر نمي دارد و نمي گذارد مگر اينكه بنويسد خداي تعالي براي آن مثل آنچه ذكر شد، پس زماني كه بيت را طواف كرد بيرون مي آيد از گناهان خود و سعي كرد مابين صفا و مروه بيرون مي آيد از گناهان خود، و وقوف به عرفات بكند خارج مي شود از گناهان خود، وقتي كه وقوف به مشعر نمايد خارج مي شود از گناهان خود و زماني كه رمي جمرات كرد خارج مي شود از گناهان خود.
1 ـ عمره آورندگان.
2 ـ پرده.
3 ـ چهار پاياني كه انسان بر آنان به سفر مي رود.
اعرابي گويد: آن حضرت شمرد همه را بعد فرمود كه: چگونه مي رسي تو به آن ثوابي كه مي رسد بر آن حاج؟
و ايضا سكوني روايت مي كند كه حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: بدرستي كه خداوند عالم مي بخشد حج كننده و اهل بيت و عشيره او را و مي بخشد كسي را كه حج كننده درباره او طلب مغفرت نمايد، و گناه نوشته نمي شود بر حاج چهار ماه و نوشته مي شود براي او حسنات، مگر اين كه از او گناه كبيره صادر شود، و صرف يك درهم در راه حجّ افضل است از صرف هزار درهم در غير آن.
قال ابو عبدالله(عليه السلام): (مَنْ سَقي حاجّاً فصافحهُ كانَ كَمنْ إستَلمَ الحَجَر)، و ثواب استلام حجر در محلّ خود ذكر خواهد شد ان شاء الله تعالي.
در فضيلت نيابت حج: في «الفقيه» مروي است از حضرت صادق(عليه السلام): پرسيدند از مردي كه حج كند از جانب ديگري او را از اجر و ثواب چيزي هست؟
آن حضرت اين مضمون ادا فرمود: كه مر او راست ثواب و اجر ده حج و آمرزيده مي شود گناهان او، و آمرزيده مي شود گناهان جميع اقربا و نزديكان او، «وإنّ اللهَ واسعٌ كريمْ».
به مفاد آيه كريمه:}مَنْ جاءَ بالحسنةِ فَلَهُ عَشْرُ أمثالها{خلاّق احديت اجر و ثواب ده حجّ را به او كرامت مي فرمايد.
شيخ صدوق:در كتاب «المُقْنِع» به حسب ظاهر به ظاهر اين اخبار قائل شده و حجّ را بر مستطيع در هر سال واجب دانسته، و علما آن را حمل نموده اند بر تأكيد استحباب و يا بر وجوب كفائي درهر سال بر كساني كه حجّ كرده باشند، يا بر اين كه هرگاه از سال استطاعت به تأخير افتد مانند ساير واجبات موقّته قضا نمي شود و هميشه اداست تا به عمل آيد، مثل صلاة زلزله، هر چند كه تأخيرش حرام است و هر سالي يك گناه كبيره در نامه عمل او نوشته مي شود و محو نمي گردد مگر به توبه، يا اينكه به تفضل الهي، هر چند كه بالأخره حجّ به عمل آمده باشد، پس محافظت بر حجة الاسلام ممكن شود در هر سالي واجب است بي عذر ترك نكنند.
اللّهمَ ارزُقنا زِيارةَ بَيت الله الحَرام في عامنا هذا وفي كلِّ عام، وَاغفر لي تِلْكَ الذُّنُوبَ العِظام، فإنّهُ لا يغفِرُها غيرُكَ يا رحمانُ يا عَلاّم.
1 ـ وجوب كفائي، واجبات شرعيه است كه در اصل بر همه مسلمانان انجام آن واجب است، ليكن با انجام آن از سوي يكي از مسلمانان از عهده ديگران بر داشته مي شود همانند دفن مرده مسلمان.
2 ـ واجبات موقّته، واجبات شرعيه اي هستند كه انجام آنها طي زمان معيني مي باشد همانند روزه يا نماز.
در ترك نمودن حج و عقاب آن:
بدانكه ترك كردن حج در صورت استطاعت گناه كبيره مُهلكه است، قال الله تعالي: }وَلله علي النّاسِ حِجُّ البيتِ مَنْ استطاعَ إليهِ سبيلاً وَمَنْ كفرَ فإنّ اللهَ غَنيٌ عَنِ العالمينْ{; يعني هر كه ترك حج كند بدون عذر شرعي، و اعتنا به وجوب آن نداشته باشد، پس بدرستي كه خداوند عالم غني است از عالميان و عبادت آنها، و تعبير به كلمه كفر يا حكايت از كفر باطني تارك حجّ است و يا از باب تأكيد و مبالغه ظاهريّه مي باشد.
الحديث: (مَنْ ماتَ وَلمْ يَحجَّ حَجَّةَ الإسلامْ فليَمتْ يهوديّاً أو نصرانيّاً).
ايضاً: در حديث از كاظم(عليه السلام) روايت شده كه آن بزرگوار در تفسير (قُلْ هَلْ اُنبِئكُمْ بالأخسرينَ أعمالاً) فرموده: كه زيان كارترين مردمان در عمل آنهايند كه حجة الإسلام بتأخير اندازند.
و ديگر صادق(عليه السلام) فرموده كه: مراد از قول خدا كه فرموده: (وَنَحشُرُهُم يومَ القيمة أعمي) كساني هستند كه حج بر ايشان واجب شود، وبي مانع شرعي خود را از حجّ باز دارد و حجّ نكرده بميرد او را غسل ندهيد و كفن نكنيد و بر مقبره مسلمانان او را دفن نكنيد، كه او بر ملّت يهود مرده.
در احوال كسي كه در راه حج بميرد:
در احاديث وارد شده كه اگر كسي در سفر حجّ بميرد، هول قيامت را نمي بيند و از او حساب نمي كشند، و با اصحاب بدر محشور مي شود.
ايضاً: وارد است كسي كه در حرم مدفون شود، ايمن مي باشد از فزع اكبر، خواه از نيكوكاران باشد يا از گناهكاران.
ايضاً: كسيكه در مدينه بميرد ايمن خواهد بود از عذاب الهي. قال الله تعالي: }وَمَنْ يَخرُج مِنْ بيتهِ مُهاجِراً إلي اللهِ وَرسوُلهِ ثُمَّ يُدْرِكهُ الموتُ فَقَدْ وَقَعَ أجرهُ علي الله وكانَ اللهُ غَفُوراً رحيماً{.
در وجه تسميه مكّه و معاني آن:
بعد از آن كه ميان مسلمين و يهود در باب افضيلت كعبه و بيت المقدس مباحثه و نزاع
1 ـ فزع اكبر يا وحشت و هول هراس بزرگ كه بنابر روايات عذابي است كه انسان در هنگام دفن يا در برزخ و يا در هنگام دميدن و بر پاشدن روز قيامت گرفتار آن مي شود.
افتاد، پس اين آيه شريف را خلاّق عالم نازل فرمود: }إنَّ أوّلَ بَيت وُضِعَ للنّاس للَّذي ببكّة مُباركاً وَهُديً للعالمين{.
مَكَّه: (به ميم مفتوحه) عبارت است از شهر بكّه (به باء موحدّه منقوطه تحت) بيت الله الحرام را گويند، حاصل سخن اهل لغت آن است شتر بچه در خوردن شير و مكيدن آن مبالغه مي نمايد چنانكه هيچ شير در پستان مادرش نمي ماند، پس مكّه مي كشد مردم را از هر طرف زمين به سوي خود به جهت عبادت خاصّه، يا كشيده مي شود در آنجا گناهان مردم به جهت عباداتي كه در آنجا مي شود، چنانكه بچّه حيوانات بمكد تمام آنچه را كه در پستان مادر است.
و بعضي گفته اند: به جهت اين كه آنجا مي كشند گردنهاي جبابره را، و ايضاً لفظ مكّه را از اين كلمه اشتقاق كردند و آن موضع مكرّم را بدان جهت كه آب كمتر دارد موسوم گردانيده، يا به مفاد «تمكّ الذنوب» جرايم و آثام عباد را محو و زايل مي سازد، و هم مفضّل گويد: بكّه (به باء) موضع بيت و ما حول آن را گويند از آن جهت كه مردم در طواف مزاحم يكديگر مي شوند.
قال الجوهري في الصحاح: «وسُمي بطنَ مكّة ببكّة لإزدحامُ النّاسِ فيهِ، لأنّهُ مِنْ مكّة أي زحمة».
وقد قالوا ايضاً: «لأنّها يُبِكُّ أعناق الجبابرة إذا أحدثوا فيها وَ أستحلوا حُرمتها».
و امّا بعضي اهل لغت گويند: كه مكه خانه مه آباد بود و آن را مه و كه مي ناميدند كه به پارسي جاي پيكرها است، زيرا كه پارسيان مانند ستاره ها از زر و سيم و سنگ آراسته در پرستشگاههاي خود مي گذاردند.
اُمُّ القري: مكّه را امّ القري نيز گفته اند، به سبب آن كه زمين را از تحت او گسترانيده اند، پس مكّه اصل ارض باشد و از اين جهة مكّه را اُمّ الأرضين نيز گويند.
قال ابن عباس: (خُلِقَ البيتُ قبلَ الأرض بألفي عام، ثُمَّ رَحُبتِ الأرضُ منهُ).
ابن عباس گويد: پيش از آفرينش زمين و آسمان، عرش الهي بر آب بود، حق سبحانه و تعالي باد را فرمان داد تا خود را بروي زد، آب در حركت آمد و به قدرت كامله در روي آب سنگي ظاهر گشت بر مثال قُبّه و آن قبّه از حركت باز نمي ايستاد تا به وجود جبال ساكن شد، و اوّل جبل كه در مكّه آفريده شد آن كوه ابوقبيس بوده و زمين را از تحت موضع بيت بگسترانيد (فلذالك سُميّتْ مكّة باُمّ القُري).
1 ـ گناهان.
2 ـ زير.
3 ـ مادر زمينها.
4 ـ كوه.
كعبه: محض از جهت انفراد و تربيع آن كعبه ناميده اند، هر بنائي كه آن مربّع و منفرد باشد، يعني پيوسته به هيچ بنائي ديگر نباشد در عربي آن را كعبه گويند.
و ديگر:
أُمِّ رحم گويند: كسي كه داخل بيت شود او را رَحم كرده مي شود.
بلد الأمين: مكّه را پيش از ظهور اسلام هميشه هر طوايف كه بوده اند مُعزّز و مكرّم مي داشته اند، و سكّان آنجا از آنچه در خارج مكّه مي ترسيده اند امن مي زيسته اند «فلذلك سُمي بلد الأمين لأمنه وأمانه».
و كعبه را بيت العتيق نيز گويند، چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد: }وَليُوفُوا نُذُورَهُم وَلِيطوّفوا بِالبَيتِ العَتْيق{، وجه تسميه به اين اسم را از چند وجه مي توان گفت:
اوّل: از جهت اين كه آزاد است از تملّك مخلوقات، چون كسي مالك آنجا نيست.
دوّم: از آن جهت كه قديم از همه خانه هاست كه در روي زمين است، چنانچه دلالت دارد بر اين معني آيه: }إنّ أوّل بيت وضع للنّاس{ وشيء قديم را عتيق مي نامند.
سيّم: از جهت آزادي از تسلط ظالمان، كه خلاّق احديّت آن مكان مقدّس را از ظلم ظالمان محفوظ داشته و هر كه را هم به اين صدد افتاده باشد دفع فرموده به مجازات كافيه، چنانچه استيصال اصحاب فيل كه قصد تخريب آن خانه كرده بودند شاهد بيّن است بر اين مدعي.
چهارم: از جهت آزاد شدن او از طوفان نوح(عليه السلام)، چنانچه به سند معتبر از صادق(عليه السلام)منقول است كه خدا غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح(عليه السلام) مگر خانه كعبه، پس از آن روز او را عتيق ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد.
راوي پرسيد: كه به آسمان رفت؟
فرمود: نه ولكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد.
در بعضي از كتب مروي است كه در طوفان نوح(عليه السلام) دو جا را از روي زمين آب نگرفت; يكي كعبه و ديگري مدفن مقدّس امام حسين(عليه السلام)، چنانچه ظالمين آل محمد(صلي الله عليه وآله)بعد از شهادت آن حضرت مكرّر به آنجا آب بستند و شخم كردند كه زراعت كنند، شايد كه اثر قبر مطهّر نور ديده خاتم الانبيا برطرف شود و هر دفعه آب بر در آنجا حلقه زده حيران ماند و روي
1 ـ مربع شكل بودن آن.
2 ـ الحج: 29
3 ـ آل عمران: 96
4 ـ يكي از معاني كلمه (عتيق)، بنده آزاد شده مي باشد.
هم بالا آمد، اين است كه آن مكان مقدّس را حائر حسينيّه مي نامند.
در بيان احرام و آداب آن:
چون كسي اراده حج كند بايد دل خود را خالي نمايد از هر چه كه آن را از خدا مشغول مي كند، تا حائل نشود ميان او و خداوند عالم، و تمامي امور خود را به خدا واگذارد و در جميع كارهايش توكّل به خدا نموده سر تسليم به قضاي او نهد. و اوقات نمازهاي واجبي و سنن نبوي را مراعات كند، تا استعداد و اهليّت رساند بر آن ثوابها كه در مقابل اعمال حج وعده فرموده اند. چنانكه رسول خدا فرموده: زماني كه شخص اراده سفر حجّ كند و بر راحله خود سوار شود، نمي گذارد راحله او پائي و بر نمي دارد پائي مگر آن كه نويسد خداوند عالم براي او حسنه و محو گرداند از او سيئه، و به همين پاكيزگي و پاكدامني كه طيّ منازل نموده و مستجمع كرامات الهيّه بوده، با تخليه قلب از ما سوي الباريء خود را مي رساند به ميقات كه محلّ احرام بستن است و اوّل اعمال و نُسك حجّ است.
و محلّ احرام بستن مختلف مي شود به اختلاف جهتي كه مكلّف از آن طرف عبور كرده به مكّه مي رود و آن شش مكان است:
اوّل = مسجد شجره:
و آن ميقات كساني است كه راه آنها از مدينه منوره باشد، و آن را ذُوالحُلَيْفَه نيز گويند (به ضم حاء مُهمله، وفتح لام، و سكون ياء) مُصغَّر حلف است، يا مفرد حَلْفاء كه عبارت باشد از نباتي كه آنجا مي رويد، و ميان اهل آنجا معروف است، يا به معني يمين است كه آنجا قومي از عرب تحالف نمودند، يعني يكديگر را قسم دادند.
و علّت شجره گفتن به آن مسجد باز به اين دو مناسبت است:
اوّل: شجره در لغت عرب (غير از درخت) به علف هم مي گويند كه تا زانو بلند شود و آن علف حلفا تا زانو بلند مي شود.
دوّم: اين كه شجره از مشاجره باشد، كه به معني مجادله و مباحثه است كه در آخر منجر به تحالف و تعاهد شده.
و بئر عليّ نيز گويند آن مكان را و آن تقريباً يك و يا دو فرسخ از مدينه دور است و
1 ـ مانع و جلوگير.
2 ـ چهارپاياني كه انسان بر آنها سوار شده، به سفر مي رود.
3 ـ ثواب.
4 ـ گناه.
5 ـ خالق موجودات.
6 ـ مناسك و واجبات در حج.
7 ـ كوچك شده نام كه در زبان عربي با اضافه نمودن حرف ياء به درون نام كه به ياء تصغير شهرت دارد مي توان آن نام را كوچك نمود. همانند حِلف كه تصغير آن حُليف است، يا حسن و حُسين.
8 ـ گياه.
9 ـ قسم.
10 ـ امروزه مسجد شجره كه در ميان اهلي مدينه به نام «أبيار عليّ» شهرت دارد در حومه شهر مدينه منوّره و در آغاز بزرگراه مدينه ـ مكه (= طريق الفتح) قرار دارد.
واقع شده در طرف چپ راه نسبت به كسي كه رو به مكّه رود.
دوم = جُحْفَه:
به ضم جيم و سكون حاء مهمله و آن شهري بُوَد ما بين مكّه و مدينه نزديك به رابُغ كه سيل آن را برده است، اوّل خوش آب هوا بود ولي به سبب دعاي پيغمبر تغيير يافته، و آن ميقات اهل شام و اهل مصر و اهل مدينه مي باشد.
سوم = يَلَمْلَمْ:
كه آن را مَلَمْلَمْ نيز گويند، و آن كوهي است از كوههاي تهامه كه ميقات اهل يمن مي باشد.
چهارم = قَرْنُ المَنازل:
كه ميقات اهل طايف است.
پنجم = وادي عقيق:
كه ميقات اهل عراق و نجد مي باشد، و آن واديي است طويل كه طول آن زياده از هشت فرسخ است و افضل احرام بستن از اوّل ]آن مي باشد[ كه آن را مسلخ نامند.
ششم = محاذات:
يعني آن مكاني كه محاذي يكي از ميقاتگاههاي مذكوره باشد، و آن از براي كسي است كه به حجّ رود از راهي كه در آن راه عبورش بر يكي از مواقيت متعارفه نيفتد، و از اين قبيل است راه دريا و ميقات آن كسي كه منزلش نزديك تر است به مكّه از ميقات، منزل خودش است، ديگر بر ميقات بر گشتن لازم نيست.
و ميقات اهل مكّه عبارت است از خود مكّه اگر اراده حجّ داشته باشد، و اگر خواهد كه عمره نمايد پس ميقات ايشان از خارج حرم، جايي است كه به حرم نزديك باشد از جاهاي خارج ديگر، و چنين است حكم درباره هر كسي كه اراده عُمره نمايد از مكّه، اگر چه اهل
1 ـ ميان.
2 ـ دشتي است در مسير حاجيان از جدّه به سوي مكه كه در پايان اين دشت جُحفه قرار گرفته است.
3 ـ دشت.
4 ـ به موازات و هم عرض.
5 ـ ياد شده.
6 ـ جمع «ميقات».
7 ـ مقصود، آن ميقات معيني است كه از آنها نام برد.
8 ـ يعني آناني كه با كشتي به حج مي روند نياز نيست خود را به يكي از آن ميقاتها رسانده و احرام بندند، بلكه مي توانند هنگامي كه در كشتي در نزديكي خشكي بوده و به موازات يكي از ميقاتها قرار داشتند احرام بندند.
9 ـ يعني آن كسي كه منزلش به مكه نزديك تر از نقطه ميقاتهاي پنج گانه است، چنين شخصي نياز ندارد راه خود را دور كرده و به ميقات آيد و از آنجا احرام بندد، بلكه مي تواند در نقطه هم عرض يكي از ميقاتها احرام بندد.
مكّه نباشد.
و ميقات حجّ تمتّع مكّه است.
و مستحبّ است چون خواهد احرام بندد بر طرف كند از بدن خود موي را، خصوصاً موي زهار و زير بغل را به تنوير كه آن سنّت مؤكد است، اگر چه از تنوير كردن او پانزده روز نگذشته باشد.
و مستحب است شارب گرفتن، نه سر تراشيدن و نه اصلاح ريش و سنّت مؤكد است كه اين فقره را از اوّل ذي القعده الحرام ترك نمايد، بلكه از آن وقت ترك نمايد كه اراده حج داشته باشد.
و هكذا مستحب است ناخن گرفتن، و مسواك كردن، و غُسل احرام كردن و مستحب است در حين غسل كردن اين دعا را بخواند:
«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، اَللّهُمَ اجْعَلْهُ لِي نُوراً وَطَهُوراً وَحِرَزاً وَ أمْنًا مِنْ كُلِّ خَوف، وَشِفآء مِنْ كُلِّ داء وَسُقْم، اَللّهُمَ طَهِّرْنِي وَطَهِّرْ لِي قَلْبي، وَاشْرَحْ لي صَدْري، وَاَجْرِ عَلي لِسانِي مُحَبَّتَكَ وَ مِدْحَتَكَ وَالثَناءَ عَلَيْكَ، فَإنَهُ لا قُوَّةَ إلاّ بِك، وَقَدْ عَلِمْتَ أنّ قِوامَ ديني التَّسْليمُ لَكَ، وَالاّتْباعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَواتكَ عَلَيهِ وَآلِهِ.»
و مستحب است وقت پوشيدن احرام اين دعا را بخواند:
«اَلْحَمْدُللهِ الَّذي رَزَقَني ما أواري عَوْرَتي، وَاؤَدّي فيهِ فَرضي، وَأعْبُدُ فِيهِ رَبّي، وَأنْتَهي فيهِ إلي ما أمَرَني رَبّي، اَلْحَمُد للهِ ألَّذي قَصَدْتهُ فَبَلَّغَني، وَاَرَدْتَهُ فَأعانَني وَقَبِلَني وَلَمْ يَقْطَع لي وَجهَهُ أرَدْتُ فَسَلَّمني، فَهُوَ حِصني وَكَهفي، وَحِرزي وَظَهْري، وَمَلاذي وَنَجاتي وَمَنجاي، وَذُخْري وَعُدَّتي في شِدَّتي وَرَخائي.»
همينكه از مقدمات احرام فارغ شد و ثناي الهي را بهجا آورد، صلوات بر جناب پيغمبر(صلي الله عليه وآله) بفرستد و بگويد:
«اَلَّلهُمَ اِنّيِ اَسئَلُكَ أنْ تَجْعَلَني مِمَّنْ اسْتَجابَ لَكَ، وَآمَنَ بِوَعْدِكَ، وَاتَّبعَ اَمْرَكَ، فإني عَبْدُكَ وَفي قَبْضَتِكَ، لا أُوفي إلاّ ما وَفَيْتَ، وَلا آخُذُ إلاّ ما اَعْطَيْتَ، وَقَدْ ذَكَرْتَ الْحَجَّ فَاَسْئَلُكَ أنْ تَعْزِمَ لي عَليهِ عَلي كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيّكَ(صلي الله عليه وآله)، وَتُقوِّيَني عَلي ما ضَعُفْتُ عَنْهُ، وَتُسَلِّمَ مِنّي مُناسبَتي في يُسر مِنْكَ وَعافِيَة، وَاجْعَلني مِنْ وَفْدِكَ
1 ـ شرمگاه.
2 ـ يا نوره كه مخلوطي از آهك است و براي زدودن مو از آن استفاده مي شود.
الَّذي رَضيتَ وَارْتَضَيْتَ وَسَمَيّتَ وَكَتَبْت، اَللّهُمَّ فَتَمّم لي حَجَّي وَعُمْرَتي، اَللّهُمَّ إنّي أُريدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إلي الْحَجِّ عَلي كِتابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ، فَإنْ عَرَضَ لي شيءٌ يَحْبِسُني فَحِلَّني حَيْثُ حَبَسْتَني بِقَدْرِكَ الذي قَدَّرْتَ عَلَيَّ، اَللّهُمَّ إنْ لَمْ يَكُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً اَحْرِمُ لَكَ شَعْري وَبَشَري وَلَحْمي وَدَمي وَعِظَامي وَمُخّي وَعَصَبي، مِنَ النِّساءِ وَالثِّيابِ وَالطّيبِ، اَبتَغي بِذلِكَ وَجْهَكَ وَالدّار الآخِرَة.»
همين كه شخص غُسل كرده مشغول احرام بستن شد بايد اين ]را[ ملاحظه بكند كه دست از همه لذائذ دنيا شُسته، خود را از ارجاس ونجاسات ظاهريه و باطنّيه پاك و منزّه مي نمايم، و عمامه بزرگي و خواجگي از سر نهد، و لباس تكبّر و خودپسندي از بدن بركند، و ازار و رداي درويشي به خود پيچيده به فكر پوشيدن كفن افتد، و ياد آورد زماني را كه او را به كفن خواهند پيچيد، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد، و با اين انتقالات علي الدّوام در فكر و صدد آن باشد كه خلعت و سرباله انوار الهي را پوشيده و به واسطه آن خود را از كردار عذاب سرمدي نجات دهد، چنان عذابي كه خلاصي نمي شود از آن مگر به پوشيدن اين خلعت كه لباس مغفرت و نجات است.
مُحرَّمات در حالت احرام:
و مادامي كه در احرام مي باشد حرام است بر او چند چيز، خواه آن مُحرم مرد باشد يا زن:
اوّل: صيد كردن، هر چندي كه خود مباشر نشود بلكه سبب شود، ]قتل آن كه[ اشاره نمايد، يا آن كه بنويسد و بفهماند او را، پس جميع اقسام دلالت بر صيد، حرام است.
دوم: جماع نمودن مطلقا.
سيّم: عقد نكاح بر وجه دوام يا انقطاع.
چهارم: بوسيدن زن و كنيز و همچنين دست به بدن آنها زدن، يا نظر كردن به شهوت.
پنجم: استمنا به هر نحوي كه بوده باشد.
ششم: استعمال طيب نمودن به خوردن و بوييدن، حتّي در دكّان عطر فروش نشستن به جهت آن كه لباس و بدن او خوشبو شود.
هفتم: گرفتن دماغ از بوي بد و مكروه.
هشتم: روغن به بدن ماليدن، اگر چه آن روغن بوي خوش نداشته باشد; و جايز است
1 ـ پليدي.
2 ـ لباس.
3 ـ شكار.
4 ـ راهنمايي.
5 ـ بيرون آوردن مني را از خود از راه تخيّل و جز آن.
6 ـ عطر.
خوردن روغن در حال اختيار اگر ]چه[ بوي خوش نداشته باشد، چنانچه جايز است استعمال آن در حال اضطرار.
نهم: سُرمه سياه در چشم كشيدن.
دهم: نظر كردن به آينه اگر چه به قصد زينت نباشد.
يازدهم: بيرون آوردن خون از بدن به فصد، يا حجامت، يا خاريدن، يا مسواك كردن.
دوازدهم: ناخن گرفتن در حال اختيار.
سيزدهم: موي از سر يا بدن جدا كردن.
چهاردهم: انگشتر در انگشت كردن به قصد زينت، و جايز است به قصد استحباب.
پانزدهم: كشتن جانور كه در بدن مي باشد بر وجه مباشرت يا بر وجه علاج و سبب، مثل آن كه به لباس خود جيوه بمالد، و فرق نيست در حكم مذكور ميان آن كه آنها در بدن باشد يا در لباس.
شانزدهم: دروغ گفتن، و احوط آن است كه ترك كند تفاخر و دشنام را و بد گفتن را، و بهتر مرتبه احتياط آنست كه از هر لفظ قبيح اجتناب نمايد.
هفدهم: جدال كردن و آن عبارت است از «لا والله» يا «بلي والله» گفتن، بلكه واجب ]است[ اجتناب از هر نوع قَسَم در مقام خصومت.
هجدهم: خضاب كردن به حنا به قصد زينت.
نوزدهم: دندان كندن.
بيستم: آلات حرب بر خود بستن بدون ضرورت.
بيست و يكم: كندن درخت و گياهي كه در حرم روئيده باشد.
بيست و دوم: استعمال كردن كافور و ساير انواع طيب مُحرَّم را بعد از مُردن مُحْرِم در غُسل و حنوط او.
محرمات في مختصات الرّجال:
و از مُحرَّمات چند چيز است كه مخصوص مرد مي باشد;
اوّل: پيراهن و زير جامه و قبا و هر لباس تكمه دار كه بعد از پوشيدن آن تكمبه هايش را گره بزند، و هر لباسي كه آستين داشته باشد و دستهاي خود را در آستين آن وارد نمايد، بلكه
1 ـ رگ زدن.
2 ـ احتياط.
3 ـ فخر فروشي.
مطلق رخت دوخته.
دوّم: پوشيدن چيزي كه پشت قدم را بپوشد مثل جوراب و چكمه و امثال آنها.
سوم: پوشيدن سر به هر چيزي كه بوده باشد، از قبيل ملبوس يا گل يا حنا يا دوا يا چيزي كه آن را بر سر خود بر دارد; و در حكم پوشيدن سر است ارتماس.
چهارم: با اختيار در وقت راه رفتن، در سايه چيزي برود كه آن چيز در بالاي سر بوده باشد نه در يك طرف از اطراف آن، پس جايز نيست نشستن در محمل و تخت روان كه روپوش داشته باشد الاّ در حين اضطرار.
مُختصَّات النّساء:
و چند چيز است از محرمات كه مخصوص مي باشد به زنان:
اوّل: زيور كردن، خواه به جنس طلا باشد يا نقره و نحو آنها.
دوّم: اظهار زينت خود براي زوج و محارم خود، بلكه مطلقاً.
سيّم: پوشيدن روي اگر چه به واسطه باد زن بوده باشد، ولكن جايز است كه يك طرف آن چيزي را كه سر خود را به آن پوشانيده بياويزد بر وجهي كه نزديك به روي او نشود.
مكروهات مُحْرِم:
و مكروه است براي مُحْرِم احرام بستن در لباس سياه، بلكه در هر لباس غير از سفيد بنا بر مشهور، و در لباسي كه چرك داشته باشد، و در لباسي كه الوان مختلف داشته باشد، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد يا بعد از آن.
و مكروه است لبيك گفتن در جواب كسي كه بخواند او را، بلكه در جواب او «يا سعد» بگويد.
و مكروه است به حمّام رفتن و شست و شو كردن در آن، حتي در غير حمّام.
و مكروه است خاريدن بدن اگر ]چه[ خون نيايد و موي آن را نكنده باشد، و بعضي از علما فرموده اند كه مكروه مي باشد شستن سر به سدر و خطمي در حال احرام، و بسيار مسواك كردن، و حرفهاي لغو زدن، و غُسل كردن از براي خنك شدن.
و همچنين مكروه است كُشتي گرفتن و شعر خواندن.
1 ـ كلاه.
2 ـ سر را در زير آب فرو بردن.
3 ـ رنگها.
4 ـ بيهوده.
در بيان تَلبيت گفتن:
بدان كه واجبات احرام سه چيز است:
اول نيّت است: به اين كه قصد كند احرام بستن را از براي عُمره تَمتُّعِ حَجَّةُ الإِسلام به جهت اطاعت فرمان الهي. و معني احرام بستن ـ چنانچه فرموده اند ـ به خود قرار دادن است ترك اموراتي را كه در فصل سابق گذشت به جهت توجه به مكه براي اداي افعال معهوده.
دوم پوشيدن دو جامه احرام: قبل از نيت، يكي از آنها را ستر كند ما بين ناف و زانو كه آن را رداء گويند، آن قدر باشد كه ساتر منكبين نگردد.
سيّم تلبيه است: و صورت آن: «اَسْئَلُكَ اَللّهُمَّ لَبَّيكَ، لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَيّكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْك لا شَريكَ لَكَ.»
و مستحب است جهر نمودن تلبيه و مكرّر گفتن آن در اكثر اوقات به قدر استطاعت.
و در چند حال تلبيه گفتن براي حاج مستحب است:
اوّل: وقتي كه به بلندي صعود كند.
دوّم: وقتي كه به گودي نزول كند.
سيّم: وقت بيدار شدن از خواب.
چهارم: وقت سوار شدن.
پنجم: وقت پائين آمدن از سواري.
ششم: وقت ملاقات نمودن به سوار]ديگري[.
هفتم: در وقت برخاستن شتري كه سوار آن شده است.
هشتم: وقت سحر.
نهم: بعد از هر نماز واجب و يا مستحب.
دهم: مستحب است كه علاوه نمايد بر تلبيه واجب بعضي فقرات ديگر، پس به اين نوع بگويد:
«لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَيْكَ لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ، لَبَّيْكَ ذا الْمَعارِجِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ داعِياً إلي دارِ السَّلام لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ غَفّار الذُّنوبِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ أهلَ التلْبِيَةِ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاِكْرام لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَبْدَءُ وَالْمَعادُ اِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْني وَتُفْتَقَرُ اِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ مَرهُوداً
1 ـ بپوشاند.
2 ـ پوشاننده.
3 ـ دو شانه.
4 ـ صداي بلند.
وَمَرعُوداً اِلَيْكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّيْكَ، لَبَّيكَ ذا النَّعماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَميل لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكَربِ العِظام لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابنُ عَبْدِكَ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ يا كَريم لَبَّيْكَ، يا رَحيمُ لَبَّيْكَ.»
و كسي كه احرام حج داشته باشد در وقت زوال روز عرفه تلبيات را قطع مي كند و بي زبان تلبيه را از خواطر مي گذراند. مرد و زن در تلبيه گفتن مساوي هستند، مگر اين كه ]بر[ زن بلند گفتن تلبيه لازم نيست.
در بيان دعوت حضرت ابراهيم(عليه السلام) و لبيك گفتن خلايق در جواب آن:
في الحديث: چون ابراهيم(عليه السلام) بناي كعبه را تمام نمود، خطاب الهي رسيد ياابراهيم ندا كن جميع خلايق را به حج.
عرض كرد: الهي صداي من به كجا خواهد رسيد كه تمام خلق را اعلام نمايم؟
خطاب رسيد: از توست كه ندا كني، و از ماست كه صداي تو را به تمام خلايق برسانيم.
پس آن حضرت در مقام ايستاد، و مقام آن قدر بلند شد و ابراهيم را آن قدر بلند كرد تا اين كه از تمامي كوههاي عالم بلندتر شد، پس ابراهيم(عليه السلام)دو انگشت خود را بگوش نهاده و روي مبارك را به مشرق و مغرب نموده به صداي بلند آواز نموده فرمود: (أيُّها النّاس هَلُمَّ إلي الحَجِّ); يعني اي مردم بيائيد و خانه خدا را حجّ كنيد.
پس خلاّق عالم صداي او را به همه خلايق رسانيد، حتي كساني كه در صُلب مردان و رَحِم مادران بودند كه متولد مي شوند تا روز قيامت.
پس جواب داد بر آن ندا از زير درياها، و از مابين مشرق و مغرب و اصلاب آباء، و ارحام امّهات، آن كساني كه حجّ خانه خدا مي نمايند، پس گفتند: (لبيكَ داعي الله)، پس هر كه يك بار حج كردني بود يك بار لبيك گفت، و هر كس بيشتر حج كردني بود، به عدد هر حجّ يك مرتبه لبيك گفت، و هر كه در دنيا حجّ كردني نبود لبيّك نگفت.
دعاي حضرت ابراهيم در حق امّت مرحومه:
و بعد از آن ابراهيم(عليه السلام) زبان گشوده در خصوص امّت محمد(صلي الله عليه وآله) دعا كرده گفت:«اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شُيُوخ اُمَّةِ مُحَمَّد(عليه السلام) فَهَبهُ لي»، اسمعيل و هاجر آمين گفتند.
1 ـ پدران.
2 ـ مادران.
بعد از آن اسمعيل(عليه السلام) دعا كرده گفت:«اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شباب اُمَّةِ مُحَمَّد(عليه السلام) فَهَبهُ لي». ابراهيم و هاجر آمين گفتند.
بعد از آن هاجر دست به دعا برداشت گفت:اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ نسآء اُمَّةِ مُحَمَّد(عليه السلام)فَهَبهُ لي». پس ابراهيم و اسمعيل(عليهما السلام) آمين گفتند.
فوايد تلبيه معنويّه:
بدان كه حاجّ همين كه احرام بسته مشغول تلبيه گفتن شد، بايد تصوّر كند كه اين تلبيه اجابت نداي خداوندي است، و مقام لبيّك مقام اضمحلال در سِحْر عبوديت است كه يكسر خود را در خدمت مولاي خود بر پاي ايستاده ببيند، و يكجا هواس ظاهريه و باطنيّه خود را مصروف به جانب او نمايد، اگر چه بايد اميد به قول لبيّك از جانب خداوندي داشته باشد، امّا از رد آن نيز خوفناك گردد و بترسد مبادا «لا لبيّك و لا سعديك» از جانب خداوندي داشته باشد، ميان خوف و رجاء از خود و عمل خود نااميد و به فضل و كرم ]خداوند[ اميدوار باشد، و بداند وقت لبيك گفتن ابتداي حجّ و محلّ خطر است، همين كه حاجّ زبان به تلبيه گشود و صداي تلبيه مردان بلند شد، متذكّر شود كه اين اجابت نداي خداوندي است، و از اين ندا، ياد كند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را كه كفنها در گردن به عرصات قيامت ايشان را مي خواند، كه آنها كفن پوشيده رو به محشر مي گذارند، پس به جهت اين ملاحظه و تفكّر و شوق، در گفتن تلبيه زياد كرده متذكّر آن باشد كه به هر قدمي كه بر مي دارد نزديك مي شود به جوار رحمت شاهنشاه عالم، و تلبيه را هر قدر بيشتر بگويد بر ثوابش بيشتر نايل شود.
ثواب تلبيه و فضيلت آن:
في الحديث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرموده: آن كس كه احرام بسته تلبيه گويد بنويسد خداي تعالي به هر تلبيه گفتن او ده حسنه و محو گرداند ده سيّئه.
ايضاً: امير ]المؤمنين[(عليه السلام) فرموده: كه هيچ كس آواز خود را به تلبيه بلند نسازد در احرام مگر آن كه لبيّك گويد به او به آواز بلند هر چه از جانب راست و از جانب چپ اوست تا منتهاي زمين، و هر كه لبيك گويد در احرام خود هفتاد بار از روي ايمان و احتساب، خداوند عالم گواه مي گيرد براي او هزار ملائكه را براتي از آتش و براتي از نفاق.
1 ـ صحراهاي.
2 ـ در نظر گرفتن خداوند.
تحقيقات در نداي حضرت ابراهيم(عليه السلام):
چنانچه ذكر شد حضرت ابراهيم(عليه السلام)بعد از اتمام ]ساختمان[ كعبه ندا كرد و فرمود «أيّها النّاس هَلُمَّ إلي الحجّ» به صيغه مفرد، به جهت اين كه خطاب شامل شود بر اشخاصي كه در آن زمان موجود و در عالم شهود بودند، و به كساني كه بعد از آنها خواهند آمد تا روز قيامت.
در حديث است كه هر گاه «هَلُّموا» مي فرمود به صيغه جمع شامل نمي شد مگر به حاضرين در آن زمان، و علما(رضوان الله عليهم) در اين مطلب تحقيقاتي فرموده اند، از آنها آنچه به نظر رسيده اين است:
اوّل: به درستي كه حقيقت و ماهيّت انسان موجود است به وجود فردي از افراد آن، و شامل است به جميع افراد انسان، موجود باشد يا نه، ولكن فرد خاص و معيّن از انسان پس نمي گردد فرد خاصّ و جزئي از او مادامي كه موجود نشده، پس ابراهيم(عليه السلام)به كلمه «هَلُمَّ» كه مفرد است، نداي حقيقت انسان و طبيعت واحده آن نموده كه شامل شود بر موجود و غير موجود، و اگر «هَلُّمُوا» مي گفت از اين خطاب معدود معيّن مستفاد مي شد، و بر معدومين در آن زمان شموليّت نمي رساند.
دوم: علما فرموده اند كه استغراق مفرد اشمل است از استغراق جمع، چنانچه زمخشري در چند موضع از كتاب «كشّاف» تصريح به اين مطلب نموده است، پس اراده ابراهيم(عليه السلام)استغراق جميع افراد ناس بوده از حاضر و غايب.
سوم: بدرستي كه صيغه خطاب شامل مي شود غير موجود را مگر مجازاً و با قرينه، و با جمع قرينه ندارد كه دلالت كند به شموليّت آن به غير موجودين به خلاف مفرد، پس بدرستي كه قرائن حاليه و مقاليه قائم است به عدم اراده خطاب به معيّن، و در علم معاني مقرر است اين كه بسااوقات ترك مي شود خطاب بامعين به غير به جهت قصد عموم و اراده جمع اشخاصي كه به اين خطاب صلاحيت داشته باشند، چنانچه درآيه شريفه }وَلَوْ تَري اِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ{كه كلمه «تري» در لغت عربي موضوع است بر خطاب با معيّن، ولكن از خطاب معيّن عدول نموده شده بر معين و غير آن به جهت شمول موعظه و تنبيه به همه از مخاطب و غير آن.
بيان حال كساني كه در جواب ابراهيم(عليه السلام) لبيّك نگفته اند:
كساني كه حجّ كردني نبودند و لبيك نگفته اند، ايشان بر سه قسم مي باشند:
1 ـ وي ابوالقاسم جارالله، محمود بن عمر بن محمد زمخشري خوارزمي از مشاهير دانشمندان مسلمان است. كه از فنون مختلف و علوم چندي همچون زبان و ادبيات عرب، تفسير، شعر و جز اينها آگاه بود و سرآمد دانشمندان دوره خود به شمار مي رفته است. وي در خوارزم از ولايات ماوراء النهر در 27 رجب سال 467هـ به دنيا آمد و براي كسب علم و تحصيل به سفرهاي طولاني رفت و سالها در مكه مجاورت گزيد و در آنجا تفسير مشهور خود به نام (كشاف) را نگاشت و از وي كتابهاي فراواني برجاي مانده است. وي در سال 538 هـ در جرجانيه درگذشت.
2 ـ انعام: 27
اوّل: آن طايفه است كه با وجود استطاعت ترك آن نموده ]و[ شقاوت ابدي را بر خود قبول مي كند، و جزاي اين كس در فصل ترك حجّ گذشت.
دوم: آن طايفه اند كه به جهت عدم امكان و استطاعت، مقتدر از حجّ كردن نمي باشند، در خصوص اين جور اشخاص خداوند كريم عوض قرار داده، پس مسجدهاي جامع در خصوص فقرا به منزله كعبه است در حقّ اغنيا.
|