متن کامل

میقات حج سال هشتم شماره سیو یکم بهار 1379المشاهد المشرّفة والوهابیّون (2) تألیف شیخ محمدعلی سنقری حائری (1293ـ1378 ق .) به کوشش رضا مختاری]ذکر قبابی که این جماعت خراب کرده اند[ آیا چه جواب گویند این خوارج، از خراب کردن بِقاع متبرکه و قُباب

ميقات حج
سال هشتم شماره سيو يكم بهار 1379


المشاهد المشرّفة والوهابيّون (2)

تأليف شيخ محمدعلي سنقري حائري (1293ـ1378 ق .)

به كوشش رضا مختاري


]ذكر قبابي كه اين جماعت خراب كرده اند[

آيا چه جواب گويند اين خوارج، از خراب كردن بِقاع متبركه و قُباب و قبور و مشاهد مشرفه در حرمين، از بزرگان دين و ائمه مسلمين و حمله وحي و رسالت و اجر نبوّت حضرت ختمي مرتبت، و هتك حرمت آن حضرت، مثل قبه كه مشتمل است بر ضريح فاطمه زهرا و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق، و قبر ابراهيم فرزند رسول خدا و قبه عبداللّه والد ماجد آن حضرت، و حمزه، عمّ آن سرور و عقيل و اسماعيل بن الامام جعفر الصادق و بيت الاحزان و قبّه زوجات و عمه هاي آن حضرت و قبه فاطمه بنت اسد والده اميرالمؤمنين، و قبور بسياري از صحابه و تابعين.

و آيا به چه چيز تمسك كردند از خراب كردن اين قباب طاهره؟! اگر مقصود خرابي ضريح و قبور بود، خراب كردن قُباب چرا و به چه وجه؟ اينها كه اصلا مربوط به اين مقصود نبود; زيرا كه آنها ظلال و سايه افكن و محل آسايش نمازگزاران و زواران و صاردين و واردين است از صدمه آفتاب و باران و گرما و سرما در زمستان و تابستان; چنانچه معلقات و چراغ ها براي تلاوت كنندگان قرآن، و لوازم آسايش آنها و حلي و حلل لايقه به آن مثل حليه كعبه از شعائر اسلامي است در مقابل اغيار كفار و اجانب ملل، و از صدر اسلام



167


تاكنون در هر دوره اين بنا و آثار محفوظ، و اين شكوه اسلامي از آن دوره ها در ]هر [عصري معمول بود پس تعرض به قبّه و طاق و حرم و رواق، عين طغيان و شقاق، و صريح در خصومت و كفر و نفاق، و محاربه با حضرت خاتم النبيّين و معارضه با رب العالمين است; } لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً  * تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً{.(1)

]سيره مستمره اسلاميه بر حفظ بقاع[

مگر نه سيره مسلمين بعد از رسول خدا از زمان ابوبكر و عمر و عثمان و اميرالمؤمنين تا خلفاي امويّين و تا عباسيين إلي يوْمنا هذا از علما و صلحا و فقهاي صحابه و تابعين و سلاطين مسلمين با كمال تصلّب در دين و قدرت و قوّت و تمكين سلطنت، پيوسته بناي همه در هر عصر و دهر و دوره بر تعظيم و تشريف و تشييد و تعمير اين قبور و قباب، و نماز در آنها و تلاوت قرآن و عبادات و طلب حوايج و استشفاعات بوده؟

آيا امروز اين يك مشت عرب بربري بياباني بر چيزي مطلع شدند كه در تمام قرون سالفه بر اين گونه رجال عالم، مخفي و پوشيده بوده؟ حاشا ثم حاشا، كلاّ ثم كلاّ.

واضح است كه اين سيره مستمره قويّه، اقوي از اجماع است. صحاح عامه و روايات متظافره صحيحه از كتب سنت و جماعت در توسل و تبرك به منبر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و قبر مطهر آن سرور بسيار است. مگر نه ابوجعفر منصور دوانيقي، خليفه عباسي، چون از امام مالك سؤال كرد كه آيا روي به قبله كنم و خدا را بخوانم در هنگام دعا، يا آن كه روي به قبر مطهر پيغمبر(صلي الله عليه وآله)كنم؟ امام در جواب گفت:


«يا اباعبداللّه وَلِمَ تصرِفْ وَجْهَكَ عَنْهُ وَهُو وَسِيلَتُكَ وَوَسيلَةُ أبيكَ آدم؟».(2)

«چرا روي خود از اين قبر بگرداني و حال آن كه اين بزرگوار است وسيله تو، به خدا و وسيله نجات پدر تو، آدم ابوالبشر.»


مگر نه عمر بن خطاب اول كسي بود كه قبه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را با خشت بست، پس از آن هر يك از خلفا تعميرات لايقه كردند؟

آيا مقصود آنها تعظيم شعائر بود يا عبادت قبر بود. مگر نه در تمام اقطار عالم، مليّين در هر عصري حفظ آثار قبور انبيا و اولياي صالحين مي كرده اند؟

قطع نظر از اين كه اين گونه تعظيم و تشييد، نسبت به اين قبور مقدسة، از ضروريات دين اسلام است، بلكه احترام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مريم : 89 و 90

2 ـ شفاء السقام، الباب الرابع.



168


نوع قبور مؤمنين و زيارت آنها از سنن خاتم النبيين و سيره عادت آن حضرت بود.

و بالجمله: احترام نوع قبور، ضروري همه اديان و مليّين عالم است. بلكه فطري بشر است زيارت قبور مردگان و تعاهد مزار ايشان. و حال آن كه ثبوت حيات مستقره شهدا به صريح آيات قرآن مجيد و حديث معروف نبوي در وجوب احترام مؤمن ميّتاً مثل وجوب احترام او حيّاً ]است[.

و احاديث نبويّه در آداب وارده و مستحبات مأثوره در باب جنايز به وجوب احترام جنازه هر مسلماني و تكفين و تدفين و تطييب و تحنيط و تشييع جنازه، و رفق با او و لزوم احترامات او و حرمت جسارت او به جنايت و مُثله و اهانت و آنچه منافي احترامات او است. چه نسبت به جنازه مسلمان، و چه نسبت به قبر او. و اخبار در كراهت نشستن بر قبر و لگد كردن آن به قصد اهانت، همه آنها در سنّت مقدسه، مأثور و واضح و لايح است، چنانچه از آن جمله است حديث شريف مروي از رسول خدا كه فرمود: «مَنْ وطيء قبراً فَكَأَنَّما وَطَيءَ جَمْراً».

و بالجمله امر به رفع و تعظيم و تشييد اين قبور مقدسه و مشاهد مشرفه از عمومات آيات و احاديث و صريح عقل، مجال تأمل نيست، به شرط آن كه ذهن، خالي از شبهه باشد و ممحّض براي طلب حق باشد، والاّ قرآن بر غير اينان اثر نكند. قال اللّه تبارك وتعالي:


} وَنُنَزِّلُ مِنْ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً{.(1)

]آيات دالّه اين مقام[

از جمله آيات است همين آيه مباركه «نور» مذكور در عنوان اين رساله به تقريب سابق، و نصّ تفسير عامه، بر اين كه مراد از «بيوت» در آيه، بيوت معنويّه است. و چون ابوبكر در محضر پيغمبر سؤال از معني آن «بيوت» نمود، رسول اكرم اشاره به خانه علي و فاطمه نمود و فرمود به اين كه «اين خانه از افاضل آن بيوت است».

و از آن جمله است كريمه:} ... وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَاللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ{،(2)تعظيم شعائر را خداي تعالي از صفات متقين ياد فرموده، و تفسير شده «شعار» به معالم دين از عبادات. و آياتي كه نصب شده است به معارف الهي. و بالجمله، هر چه طريق الي اللّه و مشعر به جناب احديّت و معرفات و اشاره كننده به سوي آن حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسراء : 82

2 ـ حجّ: 32



169


است، چنانچه يكي از مصاديق شعائر، شتر قرباني و هَدْي حاج است در مكه، كه فرمود: } وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لكُم مِنْ شَعائِرِ الله{،(1) پس به «مِن» تبعيضيّه، شرح داد كه يكي از شعائر الهيه «بَدَنه»، يعني شتر قرباني و هَدْي حاج به حجّ قِران است، و آن تكليف كسي است كه شانزده فرسخ از اطراف مكه و حرم به حجّ بيت اللّه بيايد، كه پس از عقد نيت احرام، با حربه، كوهان آن شتر را از جانب راست آن بشكافد و خونين نمايد، و اين را اشعار گويند. آن گاه نعلي را كه در آن نماز بجا آورده باشد به دو طرف گردن آن حيوان قلادهوار معلق و بياويزد. و اين را تقليد گويند. پس «لبيك»گويان به طرف كعبه و حرم روانه گردد.

پس چون دانستي كه اين يكي از شعائر الهيّه است، خواهي دانست كه غلط است تفسير «شعائر» به خصوص بَدَنه، يا به مناسك حجّ فقط; و اعظم شعائر بنابراين تفسير، اين بقاع متبركه و مشاهد و قبابِ حَمَله وحي و رسالت است كه معرفات الي اللّه; حضور و زيارتشان موجب تذكّر مزور و اقرب طرق است به خداي تعالي. پس تفسير مذكور در معني «شعار» با «باء» تبعيضيه و جمع منتهي الجموع، نصّ است در اراده اين معني، پس تفسير عامه، به خصوص قرباني، يا به مناسك حج، تفسير به رأي و بلادليل است.

اگر گويند: دليل بر اراده خصوص، مستفاد از كلمه «جعلنا» است، يعني بايد شعائر، منصوص و مجعول باشد در شعاريت. جواب گوييم: در جميع شعائر، تمسك به اطلاق لفظ كافي است.

و امّا اين آيه و خصوص بَدَنه، جهت مجعوليت او اين است كه چون شتر هَدْي، با قطع نظر از اين خصوصيت حج، با شعار و تقليد، شعاريت نداشت، لاجرم بعد از اين، لحاظ نسكيّت او از حج قارن، كلمه «جعلنا» معرّف و مبيّن شعائريت او است و در غير او محتاج به تعريف نيست. مثل حلّي و حلل و زينت حرم و مشاهد و معلقات آن، كه ظاهر در شعاريت است.

مگر نه وقتي كه عمر امر كرد به گرفتن حلي و حلل از كعبه به جهت صرف و انفاق آن در مجاهدين و عسكر اسلامي، اميرالمؤمنين(عليه السلام) به او او فرمود جايز نيست; زيرا كه رسول خدا اموال را قسمت كرد بر فقرا در حالي كه آن روز زر و زيور و حلّه كعبه موجود بود، و رسول خدا متعرض آن نشد، پس خلاف آن حضرت نبايد نمود. عمر گفت: «لولاك لأفتَضَحْنا»،(2)پس آنها را به حال خود گذارده ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجّ : 36

2 ـ الغدير، ج6، ص177، منابع گوناگون اين ماجرا در الغدير ذكر شده است.



170


متعرض نشد. پس معلوم شد كه ضرايح و قباب عاليه مشاهد انبيا و اوصيا و امامان، و زيور و حلي و حلل آنها كه شعائريت دارد، لازم و تصرفش حرام است.

و از آن جمله كريمه } وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّه فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ{(1) است. حرام و حرمات چيزهايي است كه حق تعالي منع فرموده است. هتك و يا تعرض به آن را بر وجهي كه سزاوار نيست، تعظيماً واجلالا وتكريماً لَه ولأمر اللّه ونهيه. مثل «مشعر الحرام» و «مسجد الحرام» و «بيت الحرام» و «بلد الحرام» و «اشهر الحرام»، كه همه اينها به اعتبار وجوب رعايت تعظيم آنها و حرمت هتك آنها است. عقد احرام حج، التزام به تروك و اتيان به واجبات او است. و در حديث مروي به سند معتبر از حضرت باقر محمد بن علي بن الحسين(عليهما السلام)است كه فرمود: «نحْن حُرُماتُ اللّه الأكْبر». و در مروي از صدوق از حضرت صادق(عليه السلام)، فرمود: «ان لِلّه عزّوجلّ حُرُمات ثلاث ليس مثلهنّ شيء: كتابُه وَهُو حِكمَتُهُ وَنُوره، وَبَيتُهُ الَّذِي جَعَلَهُ قبلَةً لِلنّاسِ، وَعترة نَبِيّكُمْ» الخبر.(2)

پس تفسير «حرمات اللّه» به خصوص مناسك حج، تفسير به رأي است و قرينه اتصال، زياده بر تعيين يكي از مصاديق آن را متكفل نيست.

و از آن جمله آيات است كريمه} فِيهِ آياتٌ ]بَيِّنات مَقامُ إبْراهِيم[{;(3) } وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهِيمَ مُصلّيً{(4) به تقريب آن كه «آيت» به معني علامت و آيات معرفات و شواهد الهيّه است، و چون قدم گاه خليل، به سبب نسبتش به خليل و آيت از پروردگار جليل بود، شريف و محترم و نمازگاه و مصلي گرديد. لاجرم بقاع اوصيا و خلفا و حجج الهيه، اعظم آيات و اشرف بيّنات است.

و از آن جمله است آيه ]سوره[ كهف: قال } الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً{.(5) در تفسير جلالين و كشاف است:


} الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً{ يصلّي فيه المسلمين وَيَتبرّكون بِمَكانهم، وفعل ذلك علي باب الكهف.(6)


صريح است در اين كه قبور صالحين، محترم و معبد است و مسجديت دارد، پس در وجوب رفع و تعظيم آن شبهه نيست.

و از آن جمله; حديث طويلي است كه امام فخر رازي در تفسير كبير، ذيل آيه «مودّت» از زمخشري در كشّاف از رسول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حجّ : 30

2 ـ معاني الأخبار، ص118 ; الخصال، ص146 ; بحار الأنوار، ج24، ص185، ح1

3 ـ آل عمران : 96

4 ـ بقره : 125

5 ـ كهف : 21

6 ـ الكشّاف، ج2، ص711ـ712



171


خدا(صلي الله عليه وآله)، در ضمن حديث طويلي روايت كرد كه فرمود:


«اَلا مَنْ ماتَ عَلي حُبّ آل محمّد](صلي الله عليه وآله) [جَعَلَ اللّهُ قَبْرَهُ مَزاراً لِمَلائِكَة الرَّحْمة»(1)


پس چون دوست دار محمد و آل محمد، به حكم اين حديث قبرش مزار ملائكه باشد، به طريق اولويت بقاع متبركه و مشاهد و قبور طاهره خودشان، مطاف و مزار آن ملائكه باشد. و البته احتياج ما در تحصيل فيوضات توفيقيّه از آن مشاهد متبركه به مراتب بيشتر است از آن ملائكه معصومين و سَدَنَه مقربين.

وأيضاً مزار بودن قبور مؤمنين با اين حديث كافي است در منع وهابيين.

و يا عجبا; تشريف قبور انبيا و
صلحا و ائمه هدي به اعتبار اضافه
آنها به صاحبان آن و مقبورين در آن مكان است، چنانچه تعظيم و رفع آن، تعظيم امر پروردگار منان است. حبّ محبوب خدا، حبّ خدا است. تقبيل حجرالأسود و استلام آن و تمسك به حرم، تمسك به صاحب حرم است:


أمُرُّ عَلَي الديار ديار ليلي *** أُقَبّل ذاالجدار وَذالجدارا

وَما حُبُّ الدّيار شَغَفن قَلْبي *** ولكنْ حُبُّ مَنْ سَكَنَ الدّيارا

]روايت ابوالهياج و مناقشات آن[

و امّا روايت ابوالهياج: در صحيح مسلم از اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه به آن تمسك كرده اند وهابيّين در خراب كردن بقاع و مشاهد، و علماي مدينه هم از ترس سيطره آنها امضاء آن نمودند، غافل از آن كه مأخوذند به اين حكم و امضاء، و اين مورد جاي تقيّه نيست. و روايت اين است كه فرمود: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، امر كرد مرا و فرمود: «لا تَدَعْ تِمْثالا اِلاّ طَمَسْتَهُ، وَلا قَبْراً مُشْرِفاً اِلاّ سَوَّيْتَهُ»،(2) يعني مگذار مجسمه اي را مگر آن كه محوش كن، و نه قبر مشرفي را مگر آن كه آن را مساوي كن.

پس گوييم اين روايت از وجوهي استدلال به آن باطل است.

اولا: منع مي كنيم صحت روايت را و معلوم نيست هر روايتي كه در صحيح مسلم است، صحت آن وجواز عمل بر آن; والاّ هرج و مرج لازم مي آيد، چنانچه از رجوع به آن واضح است.

و ثانياً: اين روايت از متفردات سنّت و جماعت است.

و ثالثاً: مخالف كتاب و سنت و سيره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الكشّاف، ج4، ص220ـ221، ذيل آيه 23 سوره شوري ; بحار الأنوار، ج23، ص233

2 ـ صحيح مسلم، ج3، ص61



172


و مستمره قويّه، بلكه فطرت سليمه نوع بشر است; چنانچه گذشت.

و رابعاً: مناقض و معارض است با احاديثي كه در صحيح مسلم و بخاري، بعد از اين حديث روايت شده; چنانچه مثلا بابي مستقلا براي دعاها و اعمال وارده در زيارت قبور و ثواب آن وارد است، و هم مخالف است با عمل رسول خدا و خروج آن حضرت به زيارت قبور شهدا. و همچنين بابي مستقل در اين كه رسول خدا از پروردگار خود اجازه خواست كه به زيارت مادر خود رود، و مشتمل است بر چهار حديث، اگرچه موافق اصول اماميّه نيست. زيرا كه اصلاب و ارحام، آباء و أمّهات آن حضرت، طيّب و طاهر و آلوده به شرك نبود، بلكه مقدس بود، مگر بر اصول عامه كه جايز و روا دانند آن را.

و بالجمله; نيز معارض است با حديث ديگر در صحاح، كه از آن حضرت روايت شده كه از آن جمله فرمود: «ونَهَيْتُكُم عَنْ زيارة القبور، ألا فزوروها»، اعلان داد و امر نمود به زيارت قبور.

چه گمان مي كني; پيغمبري كه منعوت است به آيه } وَما ينطِقُ عَنِ الْهَوي * إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحي{،(1) آيا به تناقض و جزاف سخن كند! يا به هوي و مشتهيات نفس تكلم نمايد؟! يك جا امر كند به خراب كردن قبور، و يك جا امر كند به زيارت قبور؟!

يا آن كه امر كند به خراب كردن آنها، آن گاه خودش به زيارت آنها بشتابد، و اعمال و ادعيه و آدابي براي زيارتشان مقرّر فرمايد؟!

اگر گويند: بنابر اين حديث ابوالهياج با ابواب اعمال و آداب زيارت و احاديث آن باب معارض و مزاحم باشد، و به قاعده اصول، لااقل احتياج افتد به اِعمال قاعده «تعادل و تراجيح» و جمع و توفيق و حمل ظاهر بر اظهر، و عام بر خاص، و مطلق بر مقيد; جواب گوييم: هيهات! اصلا و ابداً اين حديث مربوط نيست با مدعاي اين جماعت در خراب كردن و مساوي كردن قبور; زيرا كه «تسويه» عبارت است از تسطيح و تعديل چيزي در مقابل تحديب و تسنيم و تقعير. پس معني «لا تَدَعْ قَبْراً مُشْرِفاً إلاّ سَوَّيتَه» اين است كه: وامگذار قبر مسنّمي را. و مراد از مسنّم، بلند بودن به طور سنام شتر و تيزي او است. و مراد از «سوّيتَه» تسطيح و تعديل و به اصطلاح، پهن نمودن روي قبر است، نه مساوات با زمين. زيرا كه مصدر «سوّي»، «تسويه» است، كه به معني تعديل و پهن نمودن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نجم : آيه 4ـ5



173


است، نه مساوات است. بلكه مساوات، مصدر «ساوي» است، چنانچه گويي: سَوّي يُسَوّي تَسْوِيةً، و ساوي، يُساوي، مساواةً. و اين را اطفال صرفي هم مي دانند، چگونه بر اين جماعت و علما مخفي مانده؟ وگرنه در حديث مي فرمود: ساويته، و نمي فرمود: سوّيته.

و ايضاً كلمه «مشرفاً»، قرينه صريحه است بر اراده اين معني، والاّ اين قيد لغو بود. بلكه اگر مراد «ساويته» بود، كلمه «مشرفاً» لغو و عبث و مخلّ به مقصود بود; زيرا كه مخصوص مي بود امر به خراب كردن، به هر قبري كه برآمده گي او به طور سنام شتر مشرف و تيز بود.

پس كسي كه در لغت عرب، فرق ابنيه مصادر نداند و «تسويه» را به «مساوات»، امتياز ندهد، چگونه به اسم دين و ديانت چنين جسارت به عالم اسلامي وارد آورد. و يا به تمويه و مغالطه توحيد و شرك هتك حرمت خدا و رسول نمايد؟!

بالجمله; واضح شد كه روايت ابوالهياج در موضوع تعديل و تسطيح قبور است، در مقابل بدعت تسنيم، كه خلافي است از عامه با اماميّه معروف و مشهور، كه اماميه قبرها را پهن و مسطح، و آنان قبر را مسنّم و ذوشُرَف نمايند. و جمعي از عامه هم با اماميه موافق اند. حتي آن كه شارح «قسطلاني»از «صحيح مسلم» روايت ابوالهياج را براي اين معني شاهد آورده، و در مذاهب اربعه، شافعي نيز با اماميه موافق است، و تسطيح را افضل داند از تسنيم. و استدلال هم به عمل رسول خدا نموده اند كه قبر فرزندش ابراهيم را مسطح نمود. رجوع كن به كلمات شافعيّه، و كلام شارح قسطلاني. و ظهور لفظي همين روايت كه حجّتي است بر خوارج، واضح و گواهي است آشكارا و لايح. و با اين ظهور، كجا و كي مجال و نوبت مي رسد به معارضه و تزاحم و جمع و توفيق؟

و بعد از اين گوييم: بر فرض اين كه «سوّيته» به معني «ساويته بالأرض» هم باشد، باز هم مربوط به مراد ما نيست; زيرا كه دلالت كند بر مذمت يهود و نصاري و اهل مملكت حبشه كه قبرهاي صلحاي خود را به هيئت مجسّمه و تمثال صاحب آن قبر مي ساختند. چنانچه در اين جا اوّلا فرموده: «لا تَدع تِمْثالا اِلاّ طَمَستَه»، بعد فرمود: «ولا قَبْراً مُشْرِفاً» و اين نظر به همان مجسمه ها بوده كه مي ساختند و آنها را پرستيده و عبادت مي كردند. لاجرم رسول خدا(صلي الله عليه وآله) امر كرده باشد اميرالمؤمنين را به خراب كردن آن مجسّمه و تمثالها، و



174


مساوات آنها با زمين. و اين كجا مربوط به اين مقام و ]بهانه [جسارت كردن در دين اسلام است؟

اين بود مختصري از شبهات و خرافات اين جماعت و جواب آنها.

]كتب اعاظم علماي سنت و جماعت در ابطال وهّابيين[

ولكن علماي اعلام را در دفع شبهات ابن تيميّه كه مؤسّس مذهب اين خوارج و مبدع اباطيل آنها است، مؤلَّفات بسيار است، چه رسد به جوابهايي كه در ردّ تبعات الحاد او ]و [محمد بن عبدالوهّاب نوشته شده است و به قدري از طرق سنت و جماعت، از صحاح معتبره، ابواب مفصّله، در فضيلت و ثواب زيارت قبور، و ثبوت شفاعت و توسلات و استشفاعات ذكر شده، و استنباط مي شود كه مجال آن در اين مختصر نيست. حتّي آن كه علماي عامه، بنا بر آن چه ذكر نمود آن را بعضي از اجلّه اعلام معاصرين، كتاب «شفاء السّقام في زيارة خير الأنام»، ]نوشته[ با آن كه كتاب «شنّ الغارة علي مَنْ أنْكرَ فضل الزيارة» كه تأليف قاضي القضاة قرن هشتم ]و[ هو الشيخ الحافظ تقي الدين الحسن السبكي، مطبوع مصر و مرتّب بر ده باب است; بابي در اثبات حيات انبيا، و بابي در ثبوت شفاعت، و بابي در فضيلت زيارت و استحباب آن، و سفر به جهت زيارت، و اين كه سفر به جهت زيارت، قربت است، و بابي در استغاثات و توسلات، وهكذا...

و از آن جمله، كتاب ديگر; «والجواهر المنظّم في زيارة قبر النّبي المكرّم»، تأليف احمد بن حجر الشافعي، كه آن نيز مشتمل است بر فصولي، و ابوابي چنين، و نقل اجماع بر مشروعيت زيارت و سفر براي آن.

و استيفاء كلام در اين مقام را مجالي است واسع كه درخور اين كتاب نيست، و به اين چند كلمه استطراداً اشاره نموديم. إن شاء اللّه به اين زودي ها حرمين شريفين از بركت توجهات حضرت حجة اللّه ووليه المنتظر (عجّل اللّه فرجه) از لوث كثافت كفّارْ تطهير، و خرابي قباب منوّره ائمه بقيع و فاطمه زهرا و بقيه مشاهد شريفه را تداركي ظاهر نمايد.

]ذكر پاره اي از شبهات در منع زوّار عتبات عاليات[

و عجب تر از حركات عجيبه اين يك مشت عرب نجد و خوارج وهابيين در مغالطه و اخلال به دين مبين كه چون اخبار



175


زيارت را منكر نتوانستند شوند، گفتند زيارت پيغمبر سنت است، ولكن به سوي آن حضرت، سفر لازم نيست. نظير اين جماعتي ديگر از ملاحده دشمنان خدا و رسول اند كه در ظاهر منتحل به دين اسلام]اند[ و در ميان مردم با كمال علاقه و اتحاد ]و[ اخوت، يا به علاقه نسبت و رَحِميت، مقيد به حضور مجالسِ جماعات و محافلِ عبادات]اند[ و از براي پيشرفت مقصد باطل خود در اضلال عامه با مردم مربوط و مخلوط و به اطوار مختلفه و بيانات متفاوته به اسم دين و ديانت و اظهار امانت و صلاح جويي در مشورت، مردم را به انحاء اِضلال، وسوسه و از زيارت مشاهد مقدسه ائمه طاهرين منع كنند و به شبهات و تمويهات و مغالطات با ضعفاءالقلوب، سرّ باطن خود را همواره در دشمني با خانواده رسالت، با كمال جديت به هر وسيله اظهار نمايند. چنانچه بعضي از آنها متصدي ماموريت طرق و سرحدّات عبور و مرور زوار شوند، تا مگر به بهانه تفتيش تذكره و جنايز و قاچاق، براي اذيت و اهانت و جسارت مؤمنين رسماً موفق و به مقصد خود كه قطع اين طريق است نايل شوند. و بعضي ديگر به ملايمت و تمويه و مغالطه القاء شبهات كنند.

از آن جمله مثلا گويند: چون امام محيط به سراير و ضماير زوار خود هست و نزد او دور و نزديك فرق نمي كند، همه در نزد آن حضرت يكسان است، قلب مؤمن هم كه قبة الحسين است، پس چون همه جا كربلا و همه روز عاشورا است، لاجرم حركت سفر زيارت با صدمات وارده در راه و اذيت هاي دشمنان دين و مخالفين و سرقت و تلف اموال و اعراض و نفوس، لغو و عبث است و صرف كردن ماليّه خود در اين راه بي جا است.

ديگر آن كه گويند: چون مقصود از زيارت، توجه قلب بود، بعد از حاصل شدن آن، همانا بوسيدن ضريح و نقره و بي فايده است. و از اين قبيل وسوسه هاي باطل.

گوييم: همانا اينها غافل اند از اين كه توسل و استشفاع به توجهات قلبيّه، براي قضاء حاجات و انجاح طلبات و شفاء امراض و عاهات، غير از عنوان زيارات است.

]فلسفه حضور حاج و زوار در مشاهد مشرفه[

و اما زيارت و حضور در نزد مزور مراتبي دارد، كه اظهر افراد آن حضور عرفي



176


است كه حركت و شدّ رحال و مسافرت و حركت به جسد و بدن است، نه حضور عرفاني. پس اين گونه زيارت در واقع، آمدن براي تجديد عهد ولايت ائمه طاهرين و تصديق نبوت خاتم النّبيين و توحيد حضرت رب العالمين است.

ديگر آن كه فوايد اسلامي اين گونه سفر و اين حضور در نزد مزور از فلسفه فوايد سفر حج و حاضر شدن همه ساله در وقت موسم در نزد سنگستان مكه معظمه، و استلام و بوسيدن (سنگ) حجرالأسود و طواف آن واضح مي شود.

تأمل كن از اول حركت حاجّ و زوار تا هنگام برگشتن آنها به بلاد و اوطان خود، و به خصوص، اجتماع آنها از مشرق و مغرب عالم در آن مشاهد متبركه چندين هزار هزار فوايد و حكم و مصالح اجتماعي، ادبي، سياسي، ديني، و اتفاق جامعه اسلامي، و تعظيم شعائر اسلامي، و...، حاصل و فهميده مي شود، به حدي كه فلاسفه عالم در دقايق آن متحير و مبهوت اند.

لاجرم خواهي دانست كه پس احراز امن از ضرر در اين مسافرت، خداي نخواسته اگر به مصادفه قضا و قدر، هرگونه صدمه و ضرر به حاج و زواره وارد آيد، اگرچه اجل او در اين مسافرت در رسد، هر آينه، برابري نمي كند با كمترين فوايد و بركات و عطيّات و عنايات الهيه كه به زوار داده مي شود، شاهدش آيه } ...وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ...{ ]است[.

]جواب از شبهات و تلبيس منع زوّار[

و اما جواب از شبهه ديگر و قياس نقره به ضرايح مقدسه آل عصمت: به قياس باطل، مانند قياس كردن شيطان است آتش را به خاك. و كاش قياس مي كرد نار خود به نور آدم.

و يا عجبا، چه مناسبت است بين دو طرف قياس؟ آيا جلد و غلاف قرآن پوست ميشي بيش نيست؟ چگونه بايد بسا باشد قطعه اي از آن پوست، كفش پا شود و آلت تردد بيت الخلا گردد، و نصف ديگر از آن بوسه گاه مقرّبين و افتخار فرق فرقدان سلاطين عالم باشد. آيا نه اين امتياز به مجاورت آورده؟ آيا نه به مجاورت محترم، محترم شده؟ آيا نه چنين است كه از خواص جسد مطهّر پيغمبر اين بود كه آن بدن در آفتاب، سايه نداشت و اين يا به سبب نورانيّت غالبه او بود بر نور آفتاب يا



177


به سبب نفوذ نور بود در آن بدن مثل نفوذ
نور در زجاجه و بلور. به هر جهت، لباس آن حضرت كه سنخيّت با آن بدن انور نداشت. پارچه كرباس را چه مناسبت بود كه آن نيز در آفتاب سايه نداشته. البته اين كمال، به بركت مجاورتش از آن بدن تحصيل كرده و اين نورانيت با زجاجيّت از ملازمت با آن نور آمده. مگر نه حديده مُحماة در مدت چند دقيقه مجاورت با آتش، آتش گردد و كسب ناريت كند؟ چرا لباس آن حضرت به مجاورت آن بدن نوراني كسب نوريّت ننمايد؟ و چرا اين فلز نقره يا چوب ضريح و تخته مرقد مطهر حسيني يا خاك تربتش به اين مجاورت فايده و آثار كيميا و اكسير اعظم از او ظاهر نشود و شفاي هر دردي و مرض و اَلمي، نبخشد؟ حاشا ثم حاشا، كلاّ، ثمّ كلاّ. از حقايق بي خبر مباش. نقره باشد، يا آهن باشد، يا چوب، يا تخته باشد، خاك تربت باشد، به سبب مجاورت با محبوب، محبوب، و بوسيدن آن همان بوسيدن او و مطلوب است، از مجاورت بالوجدان و بالوضع است:


گلي خوش بوي در حمام ]روزي *** رسيد از دست محبوبي به دستم

بدو گفتم كه مِشكي يا عبيري *** كه از بوي دلاويز تو مستم

بگفتا من گِلي ناچيز بودم *** وليكن مدتي با گل نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد *** وگرنه من همان خاكم كه هستم[


ديگر آن كه در اين بوسيدن لطيفه اي است الهي، و آن كاشفيت او است از جوهره ولايت، و اثر التهاب شعله محبت حسيني است كه بي اختيار هر كجا اثري از محبوب بيند، ببوسد و ببويد، و از آنها وصل به حبيب جويد: «مَنْ أحَبَّ شَيْئاً أحَبَّ آثارَهُ»، و پيوسته چنين باشد تا گاهي كه به آن ضريح مطهر رسد و خود را سراسيمه بر روي قبر افكند.

]بيان آن كه هزاروچهار صدسال قبل، پيغمبر از اين دو طايفه خبر داد[

هيهات، هيهات! هزار و سيصد سال قبل از اين پيغمبر خاتم(صلي الله عليه وآله)، چنانچه خبر از اين اجتماع و تهاجم و تزاحم زوار بر اين قبور مطهره داد، و نيز فرمود كه: اين آثار، پيوسته روي به زيادتي گذارد و روز به روز وجيلا وجيلا و سنة بعد سنة، رَغَبات شيعيان زياده گردد، و از تمام روي زمين و بلاد عالم انبوه جمعيت و آثار كثرت زائرين



178


افزوده شود، و اجتماع عزاداري و مجالس سوگواري بر آل محمد همواره در اقطار عالميان برپا و نمونه محشر گردد، و پيوسته چنين باشد تا زمان رجعت و قيام حضرت حجت و روز خونخواهي اهل بيت عصمت(عليهم السلام). همچنين نيز از آن روز، آن حضرت خبر داد از اين دو طايفه و فرقه ضالّه كه اين يك ظاهراً به تخريب بقاع و هدم آثار و مشاهد مقدسه پردازد، و آن يك به وسوسه و تعيير و تلبيس، منع زوار نمايد، } ويَابَي اللّه إلاّ أنْ يُتِمَّ نُوره وَلَوْ كَرِهَ الكافِرون{. و اين اخبار آن حضرت، مانند قرآن از معجزات مستمره باقيه و حقيقت اين دين مبين است.

و گرچه (ذكر) احاديثي كه صريحاً خبر داده است از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، به ظهور اين دو طايفه با جدّ و جهد هر كدام در تخريب اين آثار و منع و تعطيل زوّار، بسيار است و اين مختصر را ذكر آنها مجال نيست ولكن به ذكر چهار حديث آن ناچارم، و بالله التوفيق وعليه الاتكال:

]حديث اول[

الأوّل: حديث شريف سابق الذكر به سلسله اسناد كه از ابي عامر، واعظ اهل حجاز گذشت و در بقيه اين حديث است كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) پس از بيان ثواب زيارت و فضل تعمير قبور و مشاهد مشرفه و حثّ و ترغيب بر آن نمود، فرمود:


وَلكن حُثالَةٌ مِنَ النّاس يُعيِّرونَ زُوّارَ قُبُوركم كَما يُعَيِّرُ الزّانِيَةُ بِزِنائِها، اُولئك شِرارُ أُمّتي لا أنالَهُم اللّه شَفاعَتي، وَلا يَرِدُونَ حَوْضي.(1)

مي فرمايد:

ولكن جماعتي از پست فطرتان مردم ظاهر شوند كه ملامت كنند زوّار قبور شما را، چنانچه سرزنش و ملامت كرده مي شود زنان زناكار به سبب زناي او. هر آينه اين جماعت اشرار امتان من اند و نمي رسد به آنها شفاعت من، و نمي آشامند از حوض  من.


و اين خبر، الحق منطبق است صريحاً با هر يك از اين دو طايفه.

]حديث دوم[

الثاني: حديث شريفي است كه از ذخاير علوم مخزونه آل محمد و ودايع مكنونه آثار اهل بيت رسالت است. و آن حديث أمّ ايمن است: روايت كرد آن را رئيس المحدثين شيخ ابوجعفر محمد بن قولويه، استاد شيخ مفيد، المتوفي سنه 306، در كامل الزّيارة، به سلسله اسناد خود، از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تهذيب الأحكام، ج6، ص22، 107 ; مستدرك الوسائل، ج10، ص215



179


امام زين العابدين به توسط عقليه اهل بيت، عصمت صغري، زينب كبري(عليها السلام) به دو طريق كه هر دو منتهي شود به رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) از جبرئيل امين از حضرت رب العالمين. و در اين حديث خبر مي دهد، آن حضرت از مهمّات شهادت اهل بيت و خصوصيات مهمّه مصايب كربلا و بزرگي اين مصيبت، تا آن كه مي فرمايد:


ثُم يَبْعَثُ اللّه قَوْماً مِن أُمَّتِكَ لا يَعْرفهم الكُفارُ وَلَمْ يُشْرِكوا في تلك الدّمآء بِقول وَلا فِعل وَلا نِيَّة فَيُوارُونَ أجْسامَهُم وَيُقيمُون رسماً بِقَبْرِ سيّدالشّهَداء بِتِلْكَ البَطْحا، يكُونُ عَلَماً لاَِهلِ الحقّ وَسَبَباً لِلْمُؤمنينَ إلَي الفَوْزِ وَتَحُفُّهُ مَلائِكَةً مِن كلّ سَماء مِأة الف مَلَك في كُلِّ يَوْم وَلَيْلَة وَيُصَلُّونَ عَلَيْه ويُسَبِّحُونَ اللّه عِندَهُ ويَسْتَغْفِرُونَ اللّه لِزُوّارِهِ ويَكْتُبُونَ أسْماء مَنْ يأتيه زائِراً مِنْ أُمَّتِكَ مُتَقرّباً إلَي اللّه وإليكَ بِذلِكَ، وَأسْماءِ آبائِهِمْ وَعَشائِرِهم وَبُلْدانِهِم وَيُوسَمُونَ في وُجُوهِهِم بِمِيْسَم نُورِ عَرْشِ اللّه:

«هذا زائرُ قَبْرِ خَيْر الشُّهَداء وَابْنِ خَيْرِ الأنْبِياء». فَإذا كانَ يَوم القيامة يَطْلَعُ في وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ ذلِك الميسمَ نُورٌ تَفْشي مِنْهُ الأَبْصار يَدُلُّ عَلَيْهِم وَيُعَرِّفُونَ بِهِ وَكَأَنّي بِك يا محمّد بَيني وَبَيْنَ ميكآئيل، وعَلِيٌّ أمامَنا، وَمَعَنا مِنْ ملائِكةِ اللّه ما لا تُحْصيْ وَنَحْنُ نَلْتَقِطُ مِن ذلك المَيسَم في وَجْهه مِنْ بَينِ الْخَلائِقِ حَتّي يُنْجيهِمُ اللّه مِنْ هَوْلِ ذلك اليوْم وَشَدائده وَذلك حُكم اللّه وعَطائِه لِمَنْ زارَ قَبْرِكَ يا مُحمّد، أوْ قَبْرِ أَخِيكَ، أوْ قَبْرِ سِبْطَيْكَ لا نُريدُ به غَير اللّه عَزَّوَجَلَّ.


آن گاه فرمود:


وَسَيَجِدُ أُناسٌ مِمّن حَقَّتْ عَلَيْهِم مِنَ اللّه اللَّعْنَةَ وَالسَّخَطَ اَن يَعْفُوا رَسْمَ ذلِك الْقَبْر وَيَمْحُوا أَثَرَه، فَلا يَجْعَلِ اللّه تَبارَك وَتَعالي لَهُم إلي ذلِك سَبِيلا.(1)


مي فرمايد:


به همين نزديكي ها جدّ و جهد و سعي و كوشش كنند جماعتي كه حكم شده است بر آنها از جانب خدا به لعنت و غضب، بر آن كه بردارند صورت آن قبر را، و محو كنند آثار او را. پس هر آينه قرار نداده است خداي تعالي براي آنها در آن اراده، راهي (يعني ظفر) بر اراده خود نخواهند يافت. يعني اگر چهار روزي بر باطل خود غلبه ديدند، نگذرد زمان كمي مگر آن كه ضرايح و قباب بهتر از اولين بنا گردد، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كامل الزيارات، ص265 ; مستدرك الوسائل، ج10، ص229



180


بالا گيرد، چنانچه از زمان عباسيّين و فتنه متوكّل تاكنون، و از زمان اولين فتنه محمد بن عبدالوهاب، و خرابي قباب و هكذا تا روز ظهور قائم آل محمد (عجل اللّه فرجه).


و بالجمله، لاجرم عليامكرمة، چون براي يادآوري امام اين حديث ]را[ در كنار قتلگاه، براي برادرزاده، علي بن حسين(عليه السلام)مي خواند، در اول چون شدت جزع آن حضرت ديد:


فقالَت: لا يَجزِعَنَّك ما تَري، فَوَاللّه إنَّ ذلك لَعَهْدٌ مَعْهُودٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ إلي جَدِّك وأبِيك وعَمّك. ولَقَدْ أخَذَ اللّهُ ميثاقَ أُناس مِنْ هذِهِ الأُمّة لا تَعرفُهم فَراعِنَةُ هذِهِ الأرض وَهُمْ مَعْرُوفُونَ في أهلِ السَّموات أنَّهُم يَجْمَعُونَ هذَا الأعْضآء الْمُتَفَرِّقَةَ فَيُوارُونَها وَهذِهِ الْجُسُوم الْمُضَرَّجَةَ وَيَنْصِبُونَ لِهذا الطَّفِ عَلَماً لِقَبْرِ أبيك سيّدالشُّهدَاء(عليه السلام)، لا يَدرِسُ أَثَرُهُ وَلا يَعفُو رَسْمُهُ عَلي كُرور اللَّيالي وَالاْيّام. وَلَيَجْتَهدنَّ أَئِمَّةُ الْكُفر وَأشياع الضَّلالَة في مَحْوِهِ وَتَطْمِيسِهِ، فَلا يَزْدادُ أَثَرَه إلاّ ظُهُوراً وَأمْرُهُ اِلاّ عُلُوّاً.(1)


مي فرمايد: محصلش آن كه:

برادرزاده! به جزع درنياورد تو را آن چه مي بيني از اين بدنهاي مطهّر، به خدا قسم كه اين عهدي است معهود، گرفته شده به سوي جدّت و پدرت و عمّت. و به تحقيق كه پروردگار گرفته است ميثاق جمعي از اين امت را كه نشناسد آنها را طاغيان اين زمين، و ايشان در ميان اهل آسمان ها معروف و مشهورند. به اين كه جمع مي كنند آنها اين بدنهاي متفرقه را و دفن كنند اجساد به خون آلوده را، و نصب كنند براي اين محل نشانه و علامتي بر اين قبر مطهر پدرت سيدالشهداء(عليه السلام) كه كهنه نخواهد شد آثار آن، و محو نخواهد ]شد [رسم آن، و هماره اين ضريح و حرم و گنبد ]و[ عَلَم كرور ايام و ليالي باقي و برقرار خواهد ماند. و هر آينه البته به تحقيق جد و جهد اكيد نمايند امامان كفر و گروه ضلالت و گمراهان در محو آن و برداشتن اثر اين قبور. پس زياد نمي شود اين آثار مگر آن كه پيوسته ظاهر گردد و امر اين قبور همواره بالا گيرد.


و واضح است كه اين حديث چنانچه به كمال ظهور، صريح است انطباق آن با مروانيّين و عباسيين. و حركات و افعال آنها و علوّ امر مشاهد مقدّسة در هر عصر و دهر، همچنين است شدت انطباق آن، با حركت فرقه وهابيّين. هم نسبت به حركات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : بحار الأنوار، ج28، ص57



181


اوليّه سنه 1217، و هم نسبت به جرئت و جسارت امروزه. چنانچه منطبق است نيز با وسوسه و اضلال اين فرقه ديگر. قال اللّه تعالي } يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ{(1)


چراغي را كه ايزد برفروزد *** هر آن كس پُف كند ريشش بسوزد


و اما درباره خصوص اين فرقه خوارج وهابيين و اخوان، و ظهور آنها در آخرالزمان، حديث معتبر نبوي(صلي الله عليه وآله) است، با تصريح به اين لقب. پس اين است ذكر آنها در اين خطبه شريفه:

]حديث سوم[

سيم خطبه اي است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد از فراغ از حرب جَمَل، در بصره خواند، و خبر داد از فتن و ملاحم.

روايت كرد آن را شيخ جليل نبيل كمال الدين ميثم البحراني در شرح نهج البلاغه، و علامه مجلسي در سماء والعالم و فتن ]و[ مِحن، از مجلدات بحارالأنوار، كه از جمله آن خطبه است آن كه فرمود:

«يا أهل البصرة; كَأَنّي أنْظُرُ إلي قَرْيَتِكُم وَقَدْ طَبَقَها الْماء حتّي ما يَبْقي مِنها إلاّ شُرَفُ المسجد، كَأَنَّهُ جؤجؤ طَيِر في لَجِّةِ بحر فقام إليه أخنف بن قيس فقال لَهُ يا أميرالمُؤمنين، وَمَتي تَكُونُ ذلِك؟ قال يا بحر; انّك لَنْ تُدْرِكَ ذلك الزّمان وَإنّ بَيْنَكَ وبَيْنَهُ لَقُرُوناً وَلكِن ليبلغ الشّاهِدُ مِنكُم الْغائب عنكم لِكَي يَبْلُغُوا إخوانكُم اِذا رَاَوُ البَصرَة قد تحوّلت أخْصاصُها(2) دُوراً وآجامُها قُصُوراً، فالهَرَب، الهَرَب، فَإنَّهُ لا بَصْرَةَ لَكُمْ يَوْمَئذ ـ ثمّ التفت عن يمينه فقال: ـ كم بَيْنَكُم وَبَيْن الأُبُلَّه؟ فقال لَهُ المُنذر بن جارُود: فِداك أبي واُمّي، أرْبَعَةُ فَراِسخ. فقال: صَدَقْتَ، فَوَ الّذي بَعَثَ مُحَمَّداً وآله: وَأكْرَمَهُ بِالنُّبُوَّةِ وَخَصَّصَهُ بالرِّسالَة وَعَجَّلَ بِرُوحِهِ إلَي الجَنَّةِ، لَقَد سَمِعْتُ مِنْهُ كَما تَسْمَعُونَ مِنّي، أن قالَ لي; يا علي، إنَّ بَيْنَ الْتي تُسَمَّي البَصْرَة والَّتي تُسَمَّي الأبُلَّه اَرْبَعَة فَراسِخ، وَسَتَكُونُ الَّتِي تُسَمَّي الأُبُلَّه مَوْضِعُ اصحاب العُشور، يُقتَلُ في ذلك مِنْ أُمّتي سَبعونَ ألْفاً، شهيدُهُم يَوْمَئِذ بِمَنْزِلَةِ شُهَداءِ بَدْر. فقال لَهُ المُنْذِر; يا أميرالمؤمنين، وَمَن يَقْتُلُهُم فداك أبي وأُمّي؟ قال: يَقْتُلُهم إخوان ـ وفي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توبه : 32

2 ـ اخصاص كوخ عرب و خانه هايي از قصب و ني است (مؤلف).



182


نسخة الفتن من البحار: اخوان الجنّ، وهم جيلٌ كَأَنَّهُمُ الشَّياطين، سُودٌ ألْوانُهُم، منتنةٌ أَرْواحُهُم، شَديد كَلَبُهُم، قَلِيلٌ سَلَبُهُم، طُوبي لِمَنْ قَتَلُوه،


و در نسخه فتن بحار:


طُوبي لِمَنْ قَتَلَهُم، وطُوبي لِمَنْ قَتلُوه، ينفرُ لجهادهم في ذلك الزمان قَومٌ هُمْ أذِلَّةٌ عِندَ الْمُتَكَبِّرين مِنْ أهْلِ ذلِكَ الزَّمان، مَجْهُولُونَ في الأَرْض، مَعْرُوفُونَ فِي السَّماء، تبكي السَّماء عَلَيهم وسُكّانُها، والأرض وَسُكّانُها، ثُمَّ أُهْمِلَت عَيْناهُ بِالبُكاء... تا آخر خطبه.(1)

]حديث چهارم[

چهارم: حديثي است كه روايت كرد آن را شيخنا و سيّدنا حجة الاسلام السيد حسن صدرالدين الكاظمي العاملي، از شيخ الاسلام احمد بن زيني دحلان، در كتاب خلاصة الكلام از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كه فرمود:


«سَتَظْهِرُ مِنْ نجدِ شَيْطانٌ تَتَزَلْزَلُ جَزِيرَةُ الْعَرَب مِن فَتْنَتِهِ».

يعني زود است كه آشكار شود از بلاد نجد، شيطاني كه به لرزه آيد تمام جزيرة العرب از فتنه او.

و حقّاً; اشاره به همين فتنه محمد بن عبدالوهاب و ظهور اين بدعت و جسارت و جرأت و هتك حرمات اللّه است، از خراب كردن بقاع متبركه و مشاهد مقدسة.

]تصريح حضرت خاتم(صلي الله عليه وآله) به فتنه نجديين[

و بلاد نجد، مذموم است در احاديث نبويّه(صلي الله عليه وآله) بسيار، از طرق عامه، چنانچه مؤيّد اين حديث است، حديثي را كه روايت كرد آن را در سماء والعالم از كتاب شرح السّنة، به اسناد خود از عُقبة بن عمر:


قال أشارَ رَسُول اللّه(صلي الله عليه وآله) بِيَدِه نَحْوَ الْيَمَنْ، فقال: الإيمان يمان هاهُنا، إلاّ أنَّ القَسْوَةَ وَغِلظَ القُلُوب في الغدّادين عِنْد أُصُول أذنابِ الإبِل حَيْثُ يَطْلَعُ قَرَنُ الشَّيطان في ربيعة ومُضر.(2)

وفيه بإسناده عنه(عليه السلام) عن ابن عمر، أنّه قالَ: رَأَيتُ رَسُولَ اللّه يُشِيرُ اِلَي المَشرِق ويَقُولُ إنّ الْفِتْنَة هاهُنا مِنْ حَيْثُ يَطْلَعُ قَرَن الشَّيْطان.

]بيان حديث شريف و توضيح عبارات آن[

بيان:

«فدّ» صداي بلندي است كه در قفاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الأنوار، ج60، ص224ـ 228، كتاب السماء والعالم، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ميثم.

2 ـ بحار الأنوار، ج60، ص231ـ234، كتاب السماء والعالم. علامه مجلسي(رحمه الله) توضيحات نافعي ذيل حديث بيان كرده است ; نيز نكـ : صحيح البخاري، ج4، ص1594ـ1595، ح4126ـ4129. در اين منبع «قرنا الشيطان» آمده است.



183


شتران نمايند كه او را عرب حُدي گويند و فدّادان، جمّالان و شترداران اند، و اين كنايه از مردمان نجديين است. مضمون محصّل حديث آن كه: ايمان در طرف يمن است ولكن قساوت و غلظت و سخت قلب در فدّادين، يعني خوانندگان قفاي شتران، و جماعتي كه جايگاه آنها همواره بيخ دُم شتران است، كنايه از شترداران، از طرف طلوع شاخ شيطان در دو طايفه ربيعة و مضر، كه كنايه است از بلاد نجد كه در شرقي مدينه واقع است.

و مؤيد اين حديث است، نيز حديث عينية بن حصين از رسول خدا، در روز عرض خيل، يعني روزي كه اسبها را از حضور آن حضرت مي گذرانيدند. و در آن حديث است كه چون عينيه مدح نجديان كرد، آن حضرت در غضب شد و فرمود: دروغ گفتي!، تا آن كه فرمود:


الجفاء والقسوة في الفدّادين اصحاب الوبر ربيعة ومضر من حيث يَطْلع
قرن الشمس ـ
تا اين كه فرمود: ـ
لعن اللّه الملوك الأربعة:
(1) جمداً،
وَمِخْوَساً، ومِشْرحاً، وأبْضعة، وأخْتهم العمّردة.


تا آخر حديث كه در سماء والعالم روايت كرد آن را از ثقة الإسلام در روضه  كافي.(2)

مؤيد آن كه از فتنه و بدعت و ضلالت رئيس نجديين، محمد بن عبدالوهاب خارجي است كه مكروه مي دانست صلوات بر پيغمبر را و از شنيدن آن متأذي مي شد و نهي و منع مي كرد اتباع خود را از صلوات بر مناره ها و مأذنه ها در شبهاي جمعه، و هرگاه مي شنيد صداي كسي را كه به صلوات بلند بود، فوراً او را عقوبت مي نمود. چنانچه مؤذن صالحي را به عقوبت صلوات بر پيغمبر كشت! و عذرش اين بود كه اين منع و عقوبت براي حفظ توحيد است.

همانا عذر بدتر از گناه اين است كه عذرش طعنه بر فعلش زند و خبر از سريره و كفرش دهد.

والحق عذر اين خبيث بدتر است به مراتب از عذر عبداللّه بن زبير كه او نيز در ايام خلافت خود قطع كرد صلوات بر حضرت رسالت را از جمعه و جماعت و قدغن كرد.

شارح، ابن ابي الحديد معتزلي، در ترجمه او ذكر كرده، قال:


قطع عبداللّه بن الزبير في الخطبة ذكر رسول اللّه(صلي الله عليه وآله)جُمَعاً كثيرةً فاسْتَعْظم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ هؤلاءِ الْمُلُوك الأرْبع هُمُ الَّذِينَ أسْلَمُوا مَعَ الأشعث وَارْتدوا فضّلوا فقال نائحتهم: يا عينٌ أبكي للملوك الاربعة... (مؤلف).

2 ـ الكافي، ج8، ص70ـ71 ; مسند أحمد، ج4، ص387 ; المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص81 ; مجمع الزوائد، ج10، ص43 ; كنز العمّال، ج12، ص54 ; وانظر القاموس، ص699، «خوس».



184


الناس ذلك. فقال أنّي لا أرغَبُ عَن ذكره ولكن لَه أُهيل سوء.

تا آن كه گويد: ولم يذكر رسول اللّه في خطبته لا يوم الجمعه ولا غيرها.

ترك كرد ذكر صلوات را مطلقاً، نه در جمعه و نه در غير آن، ذكر ننمود.


و چون خواص عبداللّه، آن را براي او شوم دانسته و بر عاقبتش بر او ترسيده و ملامتش كردند، جواب داد ]و[ گفت:


«ما أترُكُ ذلك عَلانِيَةً إلاّ وَأنَا أقُولُها سِرّاً وَأُكْثِرُ مِنْهُ»

مي گويد:

من ترك نكردم صلوات را در آشكار، مگر آن كه آن را مي گويم در پنهاني، ولكن به جهت كرامت من از ذكر آل آن حضرت ترك مي كنم صلوات را.

«وَاللّه لقد هَمَمْت أنْ اُحْظِرَ لَهُم حظيرة، ثُمَّ أُضرِمُها عَلَيهِم ناراً، فإنّي لا أقْتُلُ مِنْهم إلاّ آثِماً كفاراً سحّاراً... تا آخر كلمات كفر و زندقه اش.(1)


]در بيان اين كه فتنه محمد بن    عبدالوهاب از فتنه ابن زبير بدتر است[

و اما محمد بن عبدالوهاب خارجي در مسجد دَرْعيّه(2) كه بلد مركز و عاصمه نجديين و اتباع اوست از وهابيين، در هر خطبه اش صريح مي گفت:


«مَنْ تَوَسَّلَ بِالنَّبيّ فَقَدْ كَفَر».

هر كس متوسل شود به پيغمبر اكرم، تحقيقاً كافر است.


اگرچه «الكفر مِلّةٌ واحدة، والقوم أبناء القوم» ولكن جسارت ابن زبير و عذرش اگر نسبت به آل پيغمبر بود، ولي اين كافر را كراهت از نام شريف محمّد است. و حال آن كه گذشت از تفاسير عامه، حديث شريف در باب اين كه حضرت آدم صفي، و هر يك از انبيا به سبب توسل به ]اين[ اسم مقدس نجات يافتند. و نيز اجماع اهل قبله بر توسل و صلوات بر آن حضرت ]است[.

خداي تعالي لعنت كند منكرين ضرورت دين و آيات قرآن مبين را. اين است ]كه[خداي تعالي، خود صلوات بر آن حضرت فرستاد و امر به صلوات و تسليم و ترحم بر آن حضرت و آل او فرمود، چنانچه فرمود:


} إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً{.(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح نهج البلاغه، ج20، باب 461، ص128 ; مروج الذهب، ج3، ص88

2 ـ «الدَرْعيّة: مدينة في أراضي العارض في نجد (السعودية) شهيرة بخيلها...».

3 ـ احزاب : 56



185


اين مختصر را بيش از اين مجال اين مقال نيست. بسط كلام در جواب هذيانات و خرافات اين جماعت در رساله عربيه(1)گرديد.

والحمد لِلّه أوّلا وآخراً.

حرّره الراجي محمدعلي الحائري سنة 1345.


* پي نوشتها:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مراد رساله الوهّابيون والبيوت المرفوعة است كه در چاپ اولِ آن موسوم است به المشاهد المشرفة والوهّابيون، و در چاپ جديد، محقّقان آن را «الوهّابيون و البيوت المرفوعة» ناميده اند.



| شناسه مطلب: 80322