متن کامل

«آب زمزم» و «تربت کربلا» با هم مناظره می‌کردند. خاک کربلا گفت: ـ ای آب زمزم، تو شریف‌تر از آب فراتی، چون حسین و یارانش از تو نوشیدند و سیراب شدند، آنگاه، راه کربلا و آن سفر سرخ را پیش گرفتند، اما فرات، در عطش نوشیدن از لب‌های حسین ماند و... حسین را در

«آب زمزم» و «تربت كربلا» با هم مناظره مي‌كردند.

خاك كربلا گفت:

ـ اي آب زمزم، تو شريف‌تر از آب فراتي، چون حسين و يارانش از تو نوشيدند و سيراب شدند، آنگاه، راه كربلا و آن سفر سرخ را پيش گرفتند، اما فرات، در عطش نوشيدن از لب‌هاي حسين ماند و... حسين را در كنار فرات تشنه شهيد كردند. اين شطَ فرات بود كه تشنة لب‌هاي سيد الشّهدا عليه السلام بود.

آب زمزم گفت:

ـ اي خاك كربلا، تو در آن صحراي عطش و قحطي آب، خون‌هاي پاك و جوشان آن خدايي مردان را، گرم‌گرم، احساس كردي و بستر آن پيكرهاي مجروح گشتي. آن خون‌ها بردامن تو جاري گشت وآن لاله‌هاي سرخ، در خاك تو روييدند.

من از تو، بوي آن عزيزان را استشمام مي‌كنم.

تو بوي شهادت مي‌دهي.

تو، بوي حسين و عباس و اكبر مي‌دهي.

تو اي خاك، بوي خون مي‌دهي! بوي خون خدا، ثارالله.

***

چگونه مي‌توان از خاك، «لؤلؤ» ساخت و مرواريد آفريد؟

هنري مي‌خواهد به عمق عشق و ژرفاي شوق.

اين گوهر سازي و مرواريد آفريني، از تلاقي «آب» و «خاك»، پديد مي‌آيد.

خاك كربلا، آب زمزم؛ چه معجون عشق آفريني، چه داروي شفا بخشي، چه اكسير دگرگون سازي!

آنان­كه به زيارت مناي عشق رفتند و از خاك مزار حسين عليه السلام هديه‌‌اي گرانبها آوردند و آنان كه به زيارت كوي عرفان رفتند و از زمزم اسماعيل تحفه‌اي جانبخش آوردند و اين دو را در هم آميختند، گِلي پديد آمد كه صفاي اسماعيل ذبيح و عطر حسين شهيد را همراه داشت.

دانه‌هاي گِلي، به صورت «تسبيح» درآمد،

منظومه‌اي بلند از فداكاري، رشته‌اي پيوسته به ايثار،

و كهكشاني بي‌انتها از خداگونگي و خلوص.

كدام گِل بود كه به اندازة اين «تربت آميخته به زمزم» مي‌ارزيد؟

وكدام گُل بود كه به خوشبويي «تسبيح تربت» بود؟! اين همان گِلي بود كه همنشين گُل شد و چون گل معطر گشت.

وقتي آب زمزم به تربت كربلا نوشانده شود،

وقتي عطر خون «ثارالله» با خاك نينوا عجين گردد،

«تربت سيدالشهدا» پديد مي‌آيد، كه در دست ذاكران، «ذكر» مي‌گويد،

و از سجدگاه ساجدان، نور ابديت تا عرش، تنوره مي‌كشد.

آري... تسبيح تربت، قصيده‌اي صد بيتي است!

واژه‌هايش، همه عاشورايي،

و... تركيبش، كربلايي! و وزن و آهنگش، «زهرايي»...

***

قصيدة صد بيتي «تربت»،

گوياتر از معلّقات سبع است و شيواتر از «شاهكارهاي ادبي»!

واژه‌هايش همه عاشورايي است و... آشنا و مأنوس.

مضمون اين قصيده، هدية خداوند به «فاطمه» است،

الله اكبر،

الحمد لله،

سبحان الله،

اين سرود مقدس، سروش غيبي است كه جبرئيل، از عرش خدا سوغات آورد، سرودي عرشي است كه آهنگ ملكوت دارد و زير و بم آن ياد خدا و ثناي اوست.

زهراي اطهر، تسبيحي از تربت حمزة سيدالشهدا ساخت و اين منظومة بلند را به رشته كشيد و جاودانه ساخت.

بعدها وقتي «منا»ي حسين پيش آمد،

خاك كربلا، جايگزين خاك «ميدان اُحد» و قبر حمزه شد.

اين است كه قصيدة صد بيتي «تسبيح تربت»، ماندگار شد و «مفهوم» براي همگان گشت و ميان توده‌ها جا باز كرد و فراگير شد و بر سر زبان‌ها افتاد.

حتي زنان ساده‌دل روستايي ما نيز، اين قصيده را مي‌‌دانند و با تعابير و تركيب­هايش آشنايند و هر روز، آن را در سرودي آهنگين، با همة كربلاييان، «همنوايي» مي‌‌كنند.

گوهرها را يا از ژرفاي درياها و دل‌صدف‌ها بر مي‌آورند يا از سنگ كوه‌ها و معدن‌ها مي‌تراشند... يا به صورت مصنوعي و بدلي مي‌سازند.

«ياقوت سرخ» و «الماس چشم نواز» را بر انگشترها و زيورها مي‌نشانند،

از «دُرّ» و «لؤلؤ» و«مرجان»، گرانبهاترين وسايل زينتي مي‌سازند و از عقيق، فيروزه، لعل، زبرجد، يُسر و سنگ‌هاي قيمتي ديگر گردن‌بند و انگشتر.

اما... همة اين‌ها يك سو، يك دانة «تسبيح تربت» هم سوي ديگر. كدام قيمتي‌تر است و عيارش بالاست؟

باز، «خاك كوي عشق» است كه در اين موازنه برنده است،

وجلوة «تربت»، در ديدة‌ دل، افزون‌تر و مغناطيس آن، جان‌ها را جذّاب‌تر.

دانش بشري، چگونه «اشعة ليزر» را زادة ياقوت مي‌شناسد، ولي نور متصاعد از «مهر و تسبيح تربت» را هنگام سجود، در نمي‌يابد، كه هم دل ساجد را روشن مي‌سازد و هم فراتر از كهكشان­ها مي‌رود؟

چرا پنجره‌هاي گشوده به غيب را مي‌بنديم؟!

چرا به شبكوري خفاش گونه عادت مي‌كنيم؟...

چه كسي گفته است كه «جماد» حرف نمي‌زند و سنگ و خاك «نطق» ندارد؟

«كوه و دريا و درختان همه در تسبيح‌‌اند»؛ (وَ لكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم‏). [1]

***

«منا» يك قربانگاه بود، شاهد اخلاص و تسليم ذبيح،

و... «كربلا»، قربانگاهي ديگر كه هفتاد و دو قرباني در آن منا جان باختند.

تنها هاجر و ابراهيم نبودند كه «اسماعيل» را به «مذبح» آورند،

محمد و علي و فاطمه عليهم السلام نيز «حسين» را به قربانگاه عشق فرستادند و به اين «فدا» در راه «رضاي خدا» تن دادند.

اگر ابراهيم و اسماعيل را مي‌‌بايست آزمود،

محمد و حسين عليهما السلام را نيازي به آزمون نبود.

آن روز كه مشتي از خاك كربلا را، جبرئيل براي رسول الله آورد، همة قضايا روشن بود و همه تسليم محض بودند و اطاعتِ مطلق و راضي به رضاي دوست.

مگر خود حسين عليه السلام نفرمود:

«رِضَي اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَي بَلاَئِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ» [2]

اين، خط كربلايي حسين است،

و سرمشق «سلوك» در وادي «جهاد عاشورايي» و «ذكر اربعيني».

كجاست آن دل و ديده، كه برگوهر آن تربت خونين، اشك خون بارد؟

دل‌هاي دريايي و جان‌هاي كربلايي، گوهر «تربت» را در ساحل عشق، با «اشك» شست وشو مي‌دهند.

اين است رمز جلوه و جلاي هميشگي «تربت حسين».

«اربعين»، نگاهي مجدد به «عاشورا» ست.

وهمه... جا نيز «كربلا» ست!

قصيدة صد بيتي تربت، رتبت بالا دارد.

هركس‌ «رتبت تربت» را شناخت، از شميم آن سرمست شد و چهره و پيشاني برآن سود و بوي كربلا از آن استشمام كرد.

همنوايي با اين شعر موزون عاشورايي را از ياد نبريم و از رتبت تربت، غافل نشويم.



[1] . اسراء : 44

[2] . بحارالأنوار، ج44، ص366


| شناسه مطلب: 80391