متن کامل

گزیده‌ای از سفرنامة ابن بطوطة طنجی به عراق چکیده: ابن بطوطه، محمد بن عبدالله لواتی طنجی (703ـ779ق.) از جهانگردان شناخته شدة مسلمان است. و ابن بطوطه از قبیلة بربرهای لواته است که به زبان بربری، آن را «الواتن» می‌نامیدند. گروه‌هایی از این قبیله در سراسر

گزيده‌اي از سفرنامة ابن بطوطة طنجي به عراق

چكيده:

ابن بطوطه، محمد بن عبدالله لواتي طنجي (703ـ779ق.) از جهانگردان شناخته شدة مسلمان است. و ابن بطوطه از قبيلة بربرهاي لواته است كه به زبان بربري، آن را «الواتن» مي‌ناميدند. گروه‌هايي از اين قبيله در سراسر شمال آفريقا، مانند مصر پراكنده بودند. نسبت لواتي، نشانة تبار غير عرب و طنجي بودن وي و بيان گر رابطة ابن بطوطه با زادگاهش طنجة مراكش است.

ابن بطوطه در 22 سالگي سفري پرماجرا را پيش گرفت و در پنج شنبه 2 رجب 725 زادگاه خود، طنجه را ترك كرد. هدف او ازاين سفر به جا آوردن مراسم حج و زيارت تربت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود. ابن بطوطه هرگز گمان نمي‌كرد سفرش ساليان دراز به طول انجامد و پس از يك ربع قرن به موطن خود بازگردد. طول راهي را كه او پيمود75 هزار ميل تخمين زده‌اند.

ابن بطوطه آخرين جهانگرد بزرگي است كه به سراسر جهان اسلام و بسياري از سرزمين‌هاي غير مسلمان سفر كرد و پس از عبور از آسياي مركزي، ماوراء النهر و خراسان، به هند و چين رفت. او خاطرات اين مسافرت بزرگ و طولاني را كه مجموعه‌اي گرانسنگ از زنده‌ترين تصاوير و قطعات دنياي آن روزگار است، به نام «تحفه الأنظار في غرائب الأمصار و عجائب الأسفار» يا «رحلة ابن بطوطه» به عربي نوشت كه به دست محمد علي موحد، در سال 1337ش. به فارسي برگردانده شد. [1]

ابن بطوطه پس از حجاز، دو مرتبه به عراق آمد؛ در سفر نخست مشاهدات حضورش از شهر نجف اشرف و بصره را ثبت كرد و سپس راهي آبادان و اصفهان و شيراز شد و آنگاه در سفر دوم به كوفه، كربلا، بغداد و برخي از شهرهاي عراق آمد. اكنون گزيده‌اي از اين سفر خود نوشت او را تقديم شما مي‌كنيم:

خروج از طنجه

روز پنجشنبه، دوم ماه رجب سال 725 به قصد حج و زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه والاترين درود و سلام براو باد! يكّه و تنها از زادگاه خود «طنجه» بيرون آمدم. نه رفيقي بود كه با او دمساز باشم و نه كارواني كه با آن همراه گردم. ميل شديد باطني و اشتياقي كه براي زيارت آن مشاهد متبركه در اعماق جانم جايگزين بود، مرا بدين سفر برانگيخت. دل بر هجران ياران نهادم و بسان مرغي كه از آشيان خود جدا افتد، از وطن دوري گزيدم. در آن هنگام پدر و مادر من در حال حيات بودند و دوري ما در يكديگر سخت مؤثر بود. من بيست و دو سال داشتم. [2]

بيستم شهر ذي‌حجه در صحبت امير قافلة عراق، پهلوان محمد حويج كه از اهالي موصل بود و پس از مرگ شيخ شهاب الدين قلندر، امارت حاج را بر عهده داشت، از مكه حركت كردم. اين شيخ شهاب الدين مردي سخي و گشاده دست بود و پيش سلطان حرمت فراوان داشت و طبق مرسوم قلندران، ريش و ابروان خود را مي‌تراشيد.

امير پهلوان براي من نيمي از يك كجاوه را تا بغداد كرايه كرد و كرايه را هم از خودش پرداخت و مرا درجوار خود پذيرفت. بعد ازطواف وداع حركت كرده، به بطن مرّ رفتيم. همراهان ما عدة بيشماري از مردم عراق و خراسان و فارس و عجم‌ها بودند. زمين از كثرت جمعيت موج مي‌زد و گروه مادمان مانند توده‌هاي ابري كه روي هم متراكم شده باشد، در حركت بود.[3]

ورود به نجف

از قادسيه حركت كرديم و به شهر نجف كه مدفن علي بن ابي‌طالب عليه السلام است رسيديم. اين شهرِ نيكو، در زميني پهناور و سخت واقع شده است و يكي از بهترين و پرجمعيت‌ترين شهرهاي عراق مي‌باشد كه بازارهاي خوب و تميز دارد. از باب الحضرة وارد نجف شديم و بعد از عبور از بازار بقالان و طباخان و خبازان، به بازار ميوه فروشان و خياطان و قيصريه و بازار عطاران رسيديم. آخر بازار عطاران باب حضرت است و قبري كه معتقداند از آن علي عليه السلام مي‌باشد در اين محل است. رو‌به روي مقبره، مدارس و زوايا و خانقاه‌هايي قرار دارد كه داير و با رونق مي‌باشد ديوارهاي مقبره از كاشي است كه چيزي همانند «زليج»[4] اما از حيث جلا و نقش زيباتر از آن است. [5]

روضة امير المؤمنين عليه السلام

از باب حضرت وارد مدرسه بزرگي مي‌شود كه طلاب و صوفيان شيعه در آن سكونت دارند. در اين مدرسه، از هر مسافر تازه وارد تا سه روز پذيرايي مي‌شود و هر روز دو بار غذايي مركب از نان و گوشت و خرما به ميهمانان مي‌دهند. از مدرسه وارد باب القبه مي‌شود. حاجبان و نقيبان و سرايداران در اين محل مراقب زوار مي‌باشند و چون كسي براي زيارت وارد مي‌شود، به نسبت وضع و مقام او همة آن جماعت يا يكي از آن‌ها بلند مي‌شوند و با او در آستانه حرم مي‌ايستند و اذن دخول مي‌خوانند به اين مضمون:

«عن أمركم يا أمير المؤمنين هذا العبد الضّعيف يستأذن علي دخوله الروضة العليّة فإن أذنتم له وإلاّ رجع! وإن لم يكن أهلاً لذلك فأنتم أهل المكارم والستر».

«به فرمان شما اي امير المؤمنين، اين عبد ضعيف اذن مي‌خواهد به روضه عليّه وارد شود. اگر اذن مي‌فرماييد كه بيايد و گرنه باز گردد و اگر او اهليت و شايستگي اين مقام را ندارد، باري شما اهليت كرامت و عفو و اغماض را داريد.»

سپس اشارت مي‌كنند كه زائر آستانه را ببوسد و آنگاه داخل حرم بشود.

اين آستانه و دو طرف چارچوبة درِ ورودي از نقره است.

داخل حرم به انواع فرش‌هاي ابريشمين و غيره مفروش است و قنديل‌هاي بزرگ و كوچك از طلا و نقره در آن آويخته، در وسط حرم مصطبه چارگوشي است كه با تخته پوشيده و برآن صفحات طلاي پر نقش و نگار كه در ساختن آن كمال استادي و مهارت را به كار برده‌اند با ميخ‌هاي نقره فرو كوفته‌اند؛ چنان‌كه از هيچ جهت چيزي از چوب نمودار نيست. ارتفاع مصطبه كمتر از ارتفاع قامت آدمي است و در روي آن سه قبر هست كه مي‌گويند يكي از آن آدم عليه السلام و ديگري از آن نوح عليه السلام و سومي از آن علي عليه السلام مي‌‌باشد و بين اين سه قبر در تشت زرّين و سيمين، گلاب و مشك و انواع عطريات ديگر گذاشته‌اند كه زوار دست خود را در آن فرو برده، به عنوان تبرّك بر سرو روي خود مي‌كشند.

در ديگر حرم كه آن هم آستانة نقره‌اي دارد و پرده‌هاي ابريشمين الوان برآن آويخته است، به سوي مسجدي باز مي‌شود كه آن خود چهار در دارد و هر چهار در داراي آستانه‌هاي نقره و پرده‌هاي ابريشم مي‌باشد. داخل مسجد نيز فرش‌هاي عالي انداخته‌اند و ديوارها و سقف آن با پرده‌هاي حرير مستور است. مردم شهر همه بر مذهب رافضي‌اند. از اين روضه كرامت‌ها ظاهر مي‌شود و از همين جا بر آنان ثابت شده كه قبر علي عليه السلام در آن واقع است. از جمله آن‌ كه در شب بيست و هفتم رجب كه «ليلة الحيا»[6] ناميده مي‌شود. بيماران زمين‌گير را از عراقين و خراسان و فارس و روم به آن جا مي‌آورند و بدين‌گونه سي ـ چهل بيمار گرد مي‌‌آيند. بيماران را پس از نماز خفتن روي ضريح مقدس جاي مي‌دهند و خود در انتظار شفا يافتن آنان به نماز و ذكر و تلاوت و زيارت مي‌پردازند. چون نيمي يا حدود دو پاره از شب گذشت همة بيماران صحيح و سالم، «لاإِِله إلاّ الله»، «محمّد رسول الله»، «علي وليّ الله» گويان از جاي بر مي‌خيزند. اين حكايت در ميان آنان بحد استفاضه رسيده و گرچه من خود آن شب را درك نكردم داستان آن را از اشخاص مورد اعتماد شنيدم و در مدرسة حرم سه تن از اين اشخاص را ديدم كه هر سه زمين‌گير بودند، يكي از روم آمده بود و ديگري از اصفهان و سومي از خراسان، از حالشان جويا شدم، گفتند امسال به ليلة الحيا نرسيده‌اند و منتظرند كه سال آينده آن را درك كنند.

در اين شب مردم از شهرهاي مختلف در نجف گرد مي‌‌آيند و بازار بزرگي در شهر برپا مي‌‌شود كه تا مدت ده روز بر قرار مي‌ماند.

در شهر نجف نه مأمور عوارض و ماليات هست و نه والي. تمام كارهاي شهر دست نقيب الاشراف است. اهل نجف تجارت پيشه‌اند و در اقطار جهان به مسافرت و بازرگاني مي‌پردازند. به شجاعت و سخاوت شهره­‌اند. كسي كه در پناه آنان باشد زياني نمي‌بيند. من با آنان همسفر بوده و معاشرتشان را دلپذير يافته‌ام. پس از زيارت اميرالمؤمنين علي عليه السلام قافله به سوي بغداد حركت كرد و من به اتفاق عدّه زيادي از اعراف خفاجه به سوي بصره روان گشتم. [7]

ورود به بصره

در اين شهر، در كاروان‌سراي مالك دينار منزل كرديم. تقريباً در دو ميلي بصره عمارت بسيار بلند، قلعه مانندي به نظر مي‌رسيد كه پرسيدم كجا است؟ گفتند: مسجد علي بن ابي‌طالب است. بصره در قديم به قدري بزرگ بود كه اين مسجد در وسط شهر قرار گرفته بود و اكنون تا بصره دو ميل فاصله دارد و نيز از مسجد تا محل باروي نخستين بصره حدود دو ميل مسافت مي‌باشد؛ يعني مسجد در وسط بصرة فعلي و با روي قديم آن واقع شده است.

بصره يكي از مهمترين و مشهورترين مراكز عراق و شهري است وسيع و داراي مناظر زيبا و باغ‌هاي فراوان و ميوه‌هاي خوب. چون در ملتقاي دو درياي تلخ و شيرين واقع شده است، از سرسبزي و فراواني بهرة كافي دارد. در دنيا جايي نيست كه به اندازة بصره درخت خرما داشته باشد. خرما در بازار بصره هر چارده رطل عراقي به يك درهم فروش مي‌شود و در هم عراق ثلث نقره است. قاضي بصره حجت الدين براي من يك سبد خرما فرستاده بود كه يك حمال به دشواري مي‌‌توانست آن را حمل كند. من خواستم آن را بفروشم، به نُه درهم خريدند كه سه درهم آن را نيز حمال بابت اجرت خود برداشت.

در اين شهر يك نوع شيرة خرما مي‌سازند كه «سيلان» ناميده مي‌شود و آن مانند جلاب مي‌باشد و چيز خوبي است. بصره سه محلّه دارد؛ يكي محلة هذيل كه رياست آن با شيخ علاء الدين بن اثير بود كه از فضلا و كريمان روزگار به شمار مي‌آمد، وي مرا ميهمان كرد و جامه‌اي با مبلغي پول براي من فرستاد. محلّة ديگر «بني‌حرام» است كه رييس آن سيد مجد‌الدين موسي الحسني، مردي كريم و فاضل بود. او نيز مرا ميهمان كرد و مقداري خرما و سيلان با مبلغي پول به من داد. محله سوم موسم به «محلة عجم‌ها» (ايرانيان) است كه رياست آن با جمال الدين بن اللوكي مي‌باشد.

مردم بصره اخلاقي نيك دارند و نسبت به غربا مهربان و دلسوزند، به طوري كه در آن شهر كسي احساس غربت نمي‌كند. نماز جمعه را در مسجد علي بن ابي‌طالب به جاي مي‌آورند و بعد در آن مسجد را تا جمعه ديگر مي‌بندند. مسجد علي عليه السلام يكي از بهترين مسجدها و داراي صحن بسيار وسيعي است كه با سنگپاره‌هاي سرخ رنگ مفروش گرديده و اين سنگ‌ها را از وادي السباع به آن شهر آورده‌اند...

در همين مسجد بود كه يك بار براي اداي نماز جمعه رفتم. خطيب برخاست و خطبه‌اي خواند كه سراپا اغلاط نحوي فاحش بود، من تعجب كردم و موضوع را با قاضي حجت الدين در ميان نهادم. گفت: آري بصره عوض شده و ديگر كسي كه اطلاعي از نحو داشته باشد در اين شهر باقي نمانده است و اين امر واقعاً داستان عبرت آموزي است؛ چه بصره جايي بود كه مردم آن در نحو سرآمد روزگاران بودند و اين علم اصلاً و فرعاً از آن شهر پيدا شده و پيشواي نحويان كه همه به حق سبقت و فضيلت او معترف‌اند، از اين شهر برخاسته و مع‌ذلك اكنون كار به جايي كشيده كه خطيب آن شهر نمي‌تواند خطبة نماز جمعه را بي‌غلط بخواند. [8]

بازگشت به عراق و ورود به كوفه

كوفه از مهمترين شهرهاي عراق مي‌باشد و امتياز آن از ديگر شهرها به اين است كه مسكن صحابه و تابعين و جايگاه علما و صلحا و مركز خلافت امير المؤمنين علي عليه السلام بوده است ليكن در حال حاضر به سبب تعدّيات متمادي وضع آن شهر به ويراني كشيده است.

كوفه بارو ندارد و بناي آن از آجر و داراي بازارهاي نيك مي‌باشد. غالب متاعي كه در بازار كوفه معامله مي‌شود خرما و ماهي است. [9]

مسجد كوفه و اماكن اطراف آن

جامع اعظم كوفه مسجد بزرگي است داراي هفت شبستان كه بر روي ستون‌هاي سنگي قطور و بلند بنا شده است. اين ستونها از قطعه سنگ­هاي تراش تشكيل يافته كه روي هم قرار داده شده و وسط آن‌ها را ارزيز ريخته‌اند.

مسجد كوفه داراي آثار قديمة متبرّكه‌اي است؛ از جمله مقابل محراب از طرف راست اطاقي [اتاقي] است كه مي‌گويند مصلاي حضرت ابراهيم خليل بود و نزديك آن محرابي وجود دارد كه گرداگرد آن را به وسيلة چوب‌هاي ساج بلند گرفته‌‌اند و آن محراب علي بن ابي‌طالب2 بود كه ابن ملجم ششقي در همين جا بر سر آن حضرت زخم زد و مردم براي نماز به آن محراب مي‌روند.

در زاوية ديگر اين شبستان مسجد كوچكي است كه دور تا دور آن نيز با چوب‌هاي ساج گرفته شده و مي‌گويند تنوري كه در طوفان نوح آب از آن جوشيده، در اينجا بوده است.

در قسمت عقبي شبستان مزبور در خارج مسجد اطاقي [اتاقي] وجود دارد كه مي‌‌گويند منزل نوح پيغمبر بوده و روبه‌روي آن اطاق [اتاق] ديگري هست كه به اعتقاد مردم عبادتگاه ادريس عليه السلام بوده است. محوطة متصل به همين قسمت كه با ديوار جنوبي مسجد مربوط است، محلي بوده كه نوح عليه السلام كشتي خود را در آن جا ساخته و در منتهي اليه اين محوّطه، خانة علي بن ابي‌طالب2 و اطاقي [اتاقي] كه جنازة او را درآن غسل داده‌اند واقع شده و اطاق [اتاق] ديگري در مجاورت خانة آن حضرت است كه آن هم به نوح پيغمبر منسوب مي‌باشد و خدا بهتر مي‌‌داند از اين نسبت‌ها كدام درست و كدام نادرست است.

در جهت شرقي جامع، داخل بالاخانه‌اي كه با پله به آن جا مي‌روند، مقبرة مسلم بن عقيل واقع شده و در نزديكي آن، خارج مسجد، قبر عاتكه و سكينه دختران حسين عليه السلام قرار دارد. اما از قصر الامارة كوفه كه سعد و قاص بنا كرد، اكنون جز پايه‌هاي آن، چيزي برجا نمانده است.

رودخانة فرات در فاصلة نيم فرسخي طرف شرق كوفه جريان دارد و اطراف اين رودخانه را باغ‌هاي به هم پيوستة خرما فرا گرفته است. در طرف مغرب قبرستان كوفه، جايي را ديدم كه در آن چيزي به رنگ سياه تند در ميان زمينة سفيدي جلب نظر مي‌كرد. گفتند قبر ابن ملجم شقي است كه مردم كوفه همه ساله هيزم فراوان بدانجا مي‌برند و هفت روز آتش برگور او مي‌‌افروزند. در نزديكي قبر ابن ملجم گنبدي است كه مي‌گويند مدفن مختار بن ابي عبيد مي‌باشد. [10]

شحر حلّه

بامدادان از بئر الملاحه حركت كرديم و به شهر حلّه رفتيم كه شهري است بزرگ و در جهت جريان رودخانة فرات امتداد دارد. حلّه داراي بازارهاي خوب و مهم است كه همه قسم صنايع و ما يحتاج عمومي را در آن مي‌توان يافت. از همه سو نخلستان‌هاي به هم پيوسته شهر را فرا گرفته و خانه‌ها در ميان نخلستان‌ها واقع شده است. حله جسر بزرگي دارد كه از كشتي‌هاي به هم پيوسته تشكيل شده و آن از دو سو با زنجيرهاي آهنين به تير چوبي محكم و بزرگي در ساحل بسته است. همة اهالي اين شهر دوازده امامي و از دو تيره‌اند كه يكي را كرد و ديگري را هل الجامعين مي‌نامند و بين اين دو تيره، دائماً جنگ و نزاع هست. در نزديكي بازار بزرگ شهر مسجدي قرار دارد كه بر در آن پردة حريري آويزان است و آنجا را مشهد صاحب الزمان مي‌خوانند. شب‌ها پس از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشيرهاي آخته پيش امير شهر مي‌روند و از او اسبي يا استري زين كرده مي‌گيرند و به سوي مشهد صاحب الزمان روانه مي‌شوند. پيشاپيش اين چارپا طبل و شيپور و بوق زده مي‌شود و از آن صد تن نيمي در جلو حيوان و نيمي ديگر در دنبال آن راه مي‌افتند و ساير مردم در طرفين اين دسته حركت مي‌كنند و چون به مشهد صاحب الزمان مي‌رسند در برابر در ايستاده آواز مي‌دهند كه:

«باسم الله يا صاحب الزمان، باسم الله أخرج قد ظهر الفساد و كثر الظلم، و هذا أوان خروجك ليفرق الله بك بين الحق و الباطل».

«بسم الله، اي صاحب الزمان، بسم الله قيام كن كه تباهي روي زمين را فرا گرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است كه برآيي تا خدا به وسيلة تو حق را از باطل جدا گرداند.»

و به همين ترتيب به نواختن بوق و شيپور وطبل ادامه مي‌دهند تا نماز مغرب فرا رسد. [11]

كربلاي معلاّ

از حلّه به سوي كربلا، مشهد حسين بن علي عليهما السلام حركت كرديم. كربلا شهر كوچكي است كه نخلستان‌ها اطراف آن را گرفته‌اند و از رودخانة فرات آبياري مي‌شود. روضة مقدسة امام حسين عليه السلام در داخل شهر واقع شده و مدرسه‌اي بزرگ [12] و زاويه‌اي دارد كه در آن براي مسافران طعام مي‌‌دهند. خدام و حاجبان بر در روضة امام ايستاده‌اند و ورود به حرم بي‌اجازة آنان ميّسر نيست و هنگام ورود عتبة شريفه را كه از نقره است بايد بوسيد.

روي ضريح مقدس امام قنديل‌هاي زرين و سيمين گذاشته شده و از درهاي آن پرده‌هاي حرير آويخته‌اند. مردم كربلا از دو طايفه­اند؛ «اولاد رخيك» و «اولاد فائز» و اين دو دائماً با هم در جنگ و نزاع‌اند. اين هر دو دسته پيرو مذهب اماميه و فرزندان يك پدرند. [13]

بغداد

دارالسلام بغداد، پايتخت اسلام، شهري است محترم و مقدس كه مركز خلافت و مقر علما بوده است... بغداد را دو جسر است شبيه به جسر حلّه و شب و روز مردم از روي آن‌ها رفت و آمد مي‌كنند. در بغداد يازده مسجد هست كه در آن‌ها اقامة نماز جمعه و خطبه به عمل مي‌آيد، هشت تا از اين مساجد در قسمت غربي و سه تاي ديگر در قسمت شرقي شهر است. مساجد و مدارس ديگر هم در اين شهر به تعداد زياد وجود دارد اما بيشتر مدارس آن به ويراني افتاده است.

شماره گرمابه‌هاي بغداد زياد و نوع آن بسيار عالي است. سطح بيشتر اين گرمابه‌ها را با قير اندود كرده‌اند؛ به طوري كه انسان در اول نگاه خيال مي‌كند كه از مرمر سياه است. قير را از معدني كه در ميان بصره و كوفه واقع است استخراج مي‌كنند، از اين معدن دائماً قير مي‌جوشد و در اطراف و جوانب آن به صورت گِل ولا جمع مي‌شود و آن را به وسيلة بيل جمع مي‌كنند و به شهر مي‌آورند... بخش غربي بغداد پيش از ساير نقاط آن آباد گرديده و اكنون بيشتر آن خراب است، مع ذلك سيزده محلة اين بخش هنوز هم داير مي‌باشد. هر يك از اين محله‌ها مانند يك شهر مستقلي است كه دو يا سه حمام دارد و در هشت تا از آن‌‌ها مسجد جامع هم هست؛ از جملة اين محلّه‌ها باب البصره است كه جامع منصور خليفه در آن قرار دارد و بيمارستان بغداد كه نخست به صورت كاخ بزرگي بوده و اكنون ويرانه‌اي بيش نيست، در كنار دجله، بين باب البصره و محلّة شارع واقع شده است.

قبر معروف كرخي كه از زيارتگاه‌هاي بغداد است، در محلة باب البصره واقع است. در راه باب البصره زيارتگاه معتبر ديگري وجود دارد كه در داخل آن روي قبر بزرگي اين عبارت نوشته شده است: «اين قبر عون از فرزندان علي بن ابي طالب است» و قدري آن طرف‌تر قبر امام موسي­كاظم عليه السلام پسر امام صادق عليه السلام و پدر امام رضا عليه السلام قرار دارد كه قبر امام جواد عليه السلام هم در كنار آن مي‌باشد. روي اين دو قبر ضريح چوبين كار گذاشته شده كه سطح آن را با ورق نقره پوشانيده‌اند و هر دو قبر در داخل حرم قرار دارد.[14]

قبور خلفاي عباسي در رصافه واقع شده و روي هر قبري اسم صاحب آن نوشته است. قبور مهدي و هادي و امين و معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعين و معتز و مهتدي و معتمد و معتضد و مكتفي و مقتدر و قاهر و راضي و متقي و مستكفي و مطيع و طائع و قائم و قادر و مستظهر و مسترشد و راشد و مقتفي و مستنجد و مستضيء و ناصر و ظاهر و مستنصر و مستعصم در آن گورستان است.

قبر امام ابوحنيفه در نزديكي رصافه واقع شده و گنبدي بزرگ و زاويه‌اي براي اطعام وارد و صادر دارد.

در نزديكي رصافه قبر امام ابوعبدالله احمد بن حنبل واقع شده كه گنبد ندارد و مي‌گويند بارها روي آن گنبد ساخته‌اند ولي به قدرت خدا خراب شده است!

سامرا

شهر بغداد را ترك گفته نخست در جايگاهي بركنار نهر دجيل منزل كردم. دجيل از شعب رودخانة دجله است كه آبادي‌هاي بسياري را سيراب مي‌گرداند. پس از دو روز به قرية بزرگي به نام «حربه» كه جاي پر نعمت و وسيعي بود رسيدم و سپس در محلي نزديك قلعة معشوق در ساحل دجله منزل كردم. شهر «سرّ مَن رآي» در جانب شرقي اين قلعه واقع شده است و آن را «سامرّا» مي‌نامند و مي‌گويند اسم آن «سام‌راه» است كه به فارسي «راه سام» باشد. شهر سرّ من رآي، جز يك قسمت كوچكي از آن، كه به حالت ويرانه است، هواي آن خوب و معتدل مي­باشد و با همة خرابي و ويراني كه در آن راه يافته، هنوز زيبا مي‌نمايد. در اين شهر نيز مانند حله زيارتگاهي به نام «صاحب الزمان» وجود دارد.

از آنجا يك منزل راه رفته به تكريت رسيدم كه شهري است بزرگ و وسيع با بازارهاي خوب و مساجد متعدد و مردم آن به حسن اخلاق موصوف مي‌باشند.

رودخانة دجله در جهت شمالي اين شهر جريان دارد و در كنار آن رودخانه، قلعة محكمي واقع شده است. [15]

موصل

موصل شهري قديمي و پرنعمت است و قلعة مشهور بسيار استواري دارد كه به نام «الحدباء» خوانده مي‌شود. برج و با‌روي شهر هم مستحكم است و خانه‌‌هاي سلطنتي با باروي شهر پيوسته، از اين خانه‌ها تا خود شهر خيابان پهناوري وجود دارد كه امتداد آن از بالا تا پايين شهر كشيده شده است. شهر موصل دو باروي محكم با برج‌هاي متعدد و نزديك به هم دارد. در اندرون بارو دور تا دور آن اتاق‌‌هاي چند طبقه تعبيه شده و پهناي ديوار بارو چندان است كه بناي اين اتاقها را ميسر ساخته است و من در ميان باروهايي كه ديده‌ام، جز در دهلي، پايتخت هندوستان نظير آن را نيافته‌ام.

موصل حومة وسيعي با مسجدها و گرمابه‌ها و مسافرخانه‌ها و بازارها دارد كه مسجد جامعي نيز در آن واقع شده است. اين مسجد برساحل رودخانة دجله قرار دارد و گرداگرد آن را پنجره‌هاي مشبك آهني فرا گرفته و در كنار آن مصطبه‌هايي با نهايت زيبايي و استحكام مشرف بر دجله ساخته شده و در برابر آن بيمارستاني قرار دارد.

در داخل شهر هم دو مسجد جامع هست؛ يكي قديمي و ديگري جديد البناء. در صحن جامع جديد گنبدي وجود دارد كه در زير آن حوضچة مرمري هشت گوشه‌اي بر روي يك ستون مرمري ساخته شده كه آب از آن با نيروي زياد به بلندي بالاي آدمي فوران مي‌كند و منظرة زيبايي تشكيل مي‌دهد.

قيصريه موصل بسيار زيبا و داراي درهاي آهنين است كه طبقات دكان‌ها و خانه‌ها در گرداگرد آن بر روي‌ هم قرار گرفته و بناهاي عالي دارد. مشهد جرجيس پيغمبر در اين شهر است و مسجدي بركنار آن ساخته شده و قبر در گوشه‌اي از دست راست مدخل واقع شده است. مشهد جرجيس بين جامع جديد و باب الجسر قرار دارد و ما به زيارت مشهد و نماز در مسجد آن موفق شديم.

تلّ يونس نيز در شهر موصل است و به فاصلة يك ميلي آن چشمه‌اي منسوب به يونس عليه السلام وجود دارد كه مي‌‌گويند آن حضرت قوم خود را فرمان داد كه از آن چشمه تطهير كرده در بالاي تلّ گرد آيند. پس آن حضرت به همراه قوم خود دعا كرد تا خداوند عذاب را از آنان مرتفع ساخت. [16]

خرابه‌هاي نينوا

در نزديكي اين محل قرية بزرگي هست كه اكنون به حالت مخروبه است و مي‌گويند جايگاه شهر معروف نينوا مي‌باشد. نينوا شهري است كه يونس پيغمبر در آن مي‌زيسته و آثار بارويي در اطراف آن نمايان است و حتي محل دروازه‌هاي آن هم اكنون مشخص مي‌باشد. در تلّ يونس بناي بزرگي با يك رباط مشتمل بر اتاق‌ها و مقصوره‌ها و مطهره‌ها و دارالسقايه‌ها واقع شده كه مدخل همة آن‌ها يكي است. در وسط رباط اتاقي هست كه پرده‌اي ابريشمين بر در آن آويخته‌اند و درِ مرصعي دارد. اين محل به نام «موقف يونس» معروف است و محراب مسجدي كه در اين رباط وجود دارد به روايت مردم، نمازخانه و پرستشگاه يونس بود. [17]



[1] . ايگناتي يوليانوويچ كراچكوفسكي، ترجمة ابوالقاسم پاينده، تاريخ نوشته­هاي جغرافيايي در جهان اسلام، صص342 ـ330 ؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج3، مدخل ابن بطوطه.

[2] . رحلة ابن بطوطه، ترجمه، ج1، ص51

[3] . ج1، ص215

[4] . چيزي همانند «زليج»، زليج اصطلاحي است كه در اندلس متداول بود. اين كلمه از ريشة فارسي لاجورد آمده و معادل چيزي است كه ما «كاشي» مي‌ناميم.

[5] . رحله ابن بطوطه، ترجمه، ج1، ص219

[6] . اين شب مصادف با شب مبعث است.

[7] . ج1، صص226 ـ 222

[8] . ج1، ص230

زبان مردم بصره به علت اختلاط زياد با ايراني‌ها عوض شده بود و همين است كه ابن بطوطه مي‌‌گويد: خطبه نماز جمعه پر از اغلاط نحوي فاحش بود و قاضي تصديق مي‌كند كه آري بصره عوض شده است. مستوفي كه تقريباً همزمان با ابن بطوطه است، در «نزهة القلوب» نوشتة 740ق. آورده است: «زبان‌شان عربي مغيّر است و پارسي نيز گويند».

[9] . ج1، ص270

[10] . ج1، ص271

[11] . ج1، ص272

[12] . گويا مراد از مدرسة عظيم، مدرسة عضديه بوده كه در جوار صحن حسيني قرار داشته است.

[13] . ج1، ص273

[14] . ج1، صص274و 275

[15] . ج1، ص288

[16] . ج1، ص289

[17] . ج1، ص 290


| شناسه مطلب: 80401