متن کامل

توضیح: از فواید و آثار «سفرنامه نویسی»، ترسیم اوضاع تاریخی ـ اجتماعی و وضعیت حاکم بر هر زمان و زمین است. «زیارت عتبات» در زمان‌های مختلف و دوره‌های گوناگون، به صورتی و به گونه‌ای بوده است. آنان­که در دوران طاغوت و تیرگی روابط ایران و عراق، به صورت

توضيح:

از فوايد و آثار «سفرنامه نويسي»، ترسيم اوضاع تاريخي ـ اجتماعي و وضعيت حاكم بر هر زمان و زمين است.

«زيارت عتبات» در زمان‌هاي مختلف و دوره‌هاي گوناگون، به صورتي و به گونه‌اي بوده است. آنان­كه در دوران طاغوت و تيرگي روابط ايران و عراق، به صورت «قاچاق» به كربلا مي‌رفتند، آنان كه پس از پيروزي انقلاب و جنگ ايران و عراق، مخفيانه راهي اين سفر مي‌شدند، آنان كه پس از جنگ و تبادل اسرا و بازگشايي مرزها در دوران حكومت صدّام به زيارت عتبات مي‌شتافتند و بالأخره آنان كه پس از سقوط صدام و روي كار آمدن دولت مردمي عراق و حضور نظاميان اشغالگر آمريكايي، به كربلا و نجف مي‌رفتند، هركدام ويژگي‌هايي داشته و دارند و سفرنامه‌هاي هر دوره، بازتابي از وضعيت آن روزگار است.

نگارنده، در سال 1380 خورشيدي و در زمان حاكميت صدّام و پيش از اشغال عراق، به عنوان «روحاني كاروان» موفق به زيارت مرقد مطهّر امامان معصوم دركربلا، نجف، كاظمين و سامرا و ديگر اماكن زيارتي عراق شد.

از اين رو، اين سفرنامه، حال و هواي آن مقطع از زماني را دارد كه زوّار ايراني پس از ورود به خاك عراق، با حضور راهنمايان عراقي كه در اتوبوس‌ها مستقر مي‌شدند، به گونه‌اي تحت الحفظ و مانند اسير به زيارت مي‌پرداختند و آزادي عمل مطلوب را نداشتند. اميد است براي خوانندگان «زيارت»، مفيد باشد:

مقدّمات سفر

فكر نمي‌كردم حالا حالا‌ها نوبت ما شود كه به زيارت برويم. خانواده‌هاي شهدا در اولويت اول قرار داشتند. مي‌رفتند و بر مي‌گشتند و خاطرات سفر را مي‌گفتند و آتش شوق ما را تيزتر مي‌‌كردند.

ولي... زمينه فراهم شد و توفيق رفيق گشت تا به عنوان روحاني كاروان سفر عتبات، با يكي از كاروان‌هاي قمي بروم. چند روز پيش از سفر، جلسه توجيهي و توضيحي گذاشتند و اوضاع و احوال سفر را بيان كردند.

روز11 خرداد 88 (8 ربيع الاوّل1422ق.) دو اتوبوس كه حامل مسافران اين كاروان بود، از مقابل فرمانداري قم حركت كرد. من در يك اتوبوس بودم و مدير كاروان كه يكي از بازاريان بود، در اتوبوس ديگر تا گفتني‌هاي لازم در طول راه و سفر گفته شود. اين تقسيم كار، در خاك عراق و در هر بار سوار و پياده شدن از اتوبوس‌ها در هنگام زيارت اماكن ادامه داشت.

مسير حركت از قم به سمت اراك، ملاير، همدان و كرمانشاه طي شد. بعد از ظهر، ادامه مسير به سمت غرب بود. دو ساعت به غروب مانده به «قصرشيرين» رسيديم و در مسافرخانه‌اي اسكان يافتيم تا مقدمات حركت فردا صبح فراهم شود. مسؤوليت اين هماهنگي‌ها با مدير بود.

براي اقامة نماز مغرب و عشا، از محلّ اسكان بيرون آمديم و به يكي از مساجد نزديك رفتيم. پيش­نمازي نبود. من به امامت جماعت پرداختم. وظيفة روحاني من از همين­جا رسماً آغاز شد. شب 9 ربيع الأ ول بود، آغاز اقامت حضرت مهدي عليه السلام بين دو نماز دربارة وجود آن حضرت و امامتش و وظايف ما نسبت به ائمّه و معرفت حق اهل بيت صحبت كردم.

ورود به عراق

فردا صبح زود، پس از نماز جماعت در مسافرخانه، همسفران با دو اتوبوس جديد، فاصلة قصر شيرين تا مرز خسروي را در مدّتي حدود نيم ساعت طي كردند. من و مدير و نفر سوّم دنبال گذرنامه‌ها رفتيم. يك ساعتي طول كشيد.

فاصلة حدود200 متر (نقطة صفر مرزي ميان عراق و ايران) را با اتوبوس رفتيم. لب مرز عراق، طبق فهرست اسامي، به صف شديم تا وارد خاك عراق شويم و از گمرك بگذريم.

وارد گمرك عراق شديم. ساك‌ها و جيب‌ها را مي‌گشتند. هر كارواني حدّ اكثر مي‌توانست 5 مفاتيح الجنان با خود داشته باشد. بقية مفاتيح‌ها، كتاب‌ها، جزوات را از زائران گرفتند و رسيد دادند، تا در بازگشت، تحويل دهند. بعضي كتاب‌هاي دعا را لابه‌لاي لباس‌ها درساك‌ها مخفي كرده بودند و ردّ كردند. من كه فكر نمي‌كردم تا اين حدّ حساس و سخت‌گير باشند، استتار نكرده بودم. لاجرم كتاب‌هاي «كربلا»، «اماكن زيارتي كربلا»، «سفرنامه كربلا» و دفتر شعر و مطالب را گرفتند و خلع سلاح كامل شدم. البته بازار «رشوه» دادن به مأموران داغ بود. ولي من دلم نيامد كه به آن مأموران بعثي كه از آنان متنفّر بودم، رشوه بدهم تا كتاب دعا به آن سوي مرز ببرم. يكي ازعراقي‌ها كه فارسي هم مي‌دانست، به من گفت: اگر چيزي داده بودي، نه تفتيش مي‌شدي، نه وسايلت را مي‌گرفتند.

به هر حال، صبحانه صرف شد، طبق پاسپورت‌ها بليت‌ها را تهيه كردند، طبق حواله، به بانك گمرك رفتيم و براي دريافت پول عراقي درنوبت ايستاديم. مأموران عراقيِ تحويل پول، زنان بي‌حجبا بودند. بسته‌هاي پول را كه به اندازة يك گوني مي‌شد گرفتيم و به اتوبوس‌ها آورديم تا ميان زائران تقسيم كنيم. تفاوتِ پول ايراني و دينار عراقي خيلي فاحش بود. براي هر نفر در مقابل 40 هزار تومان، حدود 91140 دينار عراقي مي‌رسيد. تقسيم سه ميليون و دويست و هشتاد هزار دينار عراقي ميان 36 نفر مسافران اتوبوسي كه من در آن بودم. مدتي طول كشيد. اسكناس‌هاي عراقي همه 250 ديناري بود، با كاغذي كاملاً نامرغوب...، مسير ادامه يافت و بخشي از اين كارها در حال حركت انجام گرفت.

بغداد

عصر بود كه به بغداد رسيديم، تصوّر بغداد زمان جنگ در ذهنم به شكلي بود و تصوير بغداد زمان‌هاي كهن و عصر خلفا با تاريخي بزرگ و پيشينه‌اي درخشان، به شكل ديگر. اما آنچه مي‌ديدم، حقيرتر از همة تصوّرات ذهني‌ام بود. سيمايي نه در خور پايتخت يك كشور با سابقه كه روزگاري مهد تمدّن عظيم اسلامي بوده و نام و آوازة دانشگاه «نظامية بغداد» به همه جا رسيده بود.

در هتلي به نام «فندق الغدير» فرود آمديم. پس از استراحتي مختصر، به قصد زيارت «كاظمين» سوار اتوبوس‌ها شديم. پس از عبور از چندين خيابان و گذشتن از پلي كه در بغداد، روي دجله بود و يادآور بسياري از حوادث تاريخي اين شهر، از جمله تشييع جنازة مظلومانة پيكر مطهّر موسي بن جعفر عليهما السلام در دورة هارون الرشيد، به «كاظميّه» رسيديم، كه شهري متصل به بغداد و آن سوي دجله است و مانند تهران و شهر ري به هم متصل مي‌باشند.

در حرم كاظمين

وقتي به صحن كاظمين رسيديم، اذان مغرب را مي‌گفتند. وقت نماز بود و در نماز جماعتي كه برپا بود شركت كرديم، پس از آن، تشرّف به حرم امام موسي بن جعفر و حضرت جواد عليهما السلام كه كنار هم‌‌اند، نقطة آغاز زيارت‌هاي ما از حرم‌هاي ائمة عراق بود.

فرصت زيارت حرم محدود بود. به دو ساعت نرسيد. طبق قرار قبلي، ساعت 5/10 شب همه پاي اتوبوس‌ها جمع شدند؛ سرشماري و كنترل، سپس حركت به سوي بغداد، كه دير وقت بود، شام و استراحت، تا فردا برنامه‌هاي از پيش تعيين شده انجام شود.

سامرّا

روز دوم حضورمان در بغداد، برنامة «سامرا» و زيارت عسكريين را در پيش داشتيم. در سامرا غير از مرقد مطهّر امام هادي و امام عسكري عليهما السلام و سرداب مقدس معروف به «سرداب غيبت» كه بسته بود و فقط درگاه آن را زيارت كرديم. قبر «سيد محمد» فرزند بزرگ امام هادي عليه السلام را زيارت كرديم كه از عُبّاد و علما و بزرگان بوده و در زمان خود، تصوّر اغلب شيعه آن بوده كه پس از امام هادي، او امام خواهد شد، ولي امامت به حضرت عسكري عليه السلام رسيد.

حرم عسكريين يك گنبد بزرگ دارد و ضريحي كه قبر دو امام و نيز نرجس خاتون (مادر امام زمان) و حكيمه خاتون (عمة امام عسكري و دختر امام جواد) را در برگرفته است. قبر حكيمه خاتون پايين پاي امام هادي است. ضريح اين حرم مانند حرم حسيني شش گوشه دارد و گنبد طلايي سامرا بزرگ‌ترين گنبد طلايي قبور ائمّه است. صفاي توأم با سادگي و مظلوميت را در اين حرم شاهد بوديم.

هواي گرم و سوزنده و گزندة سامرا كلافه مي‌كرد. مواجهه با گداهاي سمج و دست فروش‌هاي سمج‌تر، آزار دهنده بود؛ مثل قديميِ «كداي سامره» در ذهنم تداعي كرد. اخّاذي صريح مسؤولان آستانه و خدّام و كفش‌ داري‌ها و زيارت نامه خوانانِ گردن كلفت و شكم گنده و اين كه بسيار زشت و گدامنش از زوّار با اصرار پول مي‌گرفتند، مشمئز كننده بود. بر مظلوميّت مضاعف شيعه و امامان سوختم.

سامرا تركيبي از شيعه و سنّي است و اكثريت اهل تسنّن‌اند. بعضي‌ها ترديد داشتند كه همين زيارتنامه خوانان و دعا خوانان شيعه باشند و مي‌گفتند: اين‌ها بعضي‌شان منافقانه عمل مي‌‌كنند و مزار أئمه را وسيلة كسب خود قرار داده‌اند. كاش روزي اين مظلوميت‌ها به پايان برسد! فرصتي بود كه بيرون از حرم به يكي دو تا كتابفروشي و دكّه‌هاي مطبوعاتي سرزدم. اغلب، راكد بود و كتاب‌ها گردو خاك گرفته. در كتابفروشي‌ها اگر كتاب‌هايي دربارة ايران بود، برضّد شيعه و امام راحل بود و چه تأسّف بار!

در هتلي كه ميان راه بود ناهار خورديم و به كاظمين برگشتيم. اين زيارت دوّم كه هنگام نماز مغرب بود، تا پاسي از شب ادامه داشت.در محدودة حرم، قبر شيخ مفيد و خواجه نصير طوسي در داخل رواق شرقي و غربي قرار دارد. قبر سيد رضي و سيد مرتضي، دوتن از بزرگترين علماي شيعه در قرن چهارم بيرون حرم بود و هر كدام بقعة خاصّي دارد و با فاصله‌اي نزديك به هم.

مسجد بُراثا

امروز، ديدار از مسجد بُراثا را در برنامه داريم كه در بغداد است. محلّ اين مسجد پيش از اسلام، دهكده‌اي مسيحي نشين بوده و در سفري حضرت علي عليه السلام كه از آن‌جا عبور مي‌كرده، به كرامت آن حجّت خدا چشمه و چاهي جوشيده است. در بيرون مسجد و حياط آن، سنگي است كه با اشارة حضرت از چاه درآمد و آب فوران زد. نيز سنگي ديگر آنجاست كه بازماندة روزگار كهن است و در ورودي مسجد قرار دارد. همچنين سنگِ گويا كننده (حجر مُنطقِ) كه گود بود و مي‌گفتند افراد، براي بازشدن زبان فرزندان لال، در آن گودي آب مي‌ريزند و به بچه مي‌نوشانند و...

مسجد براثا بسيار با فضيلت است و اعمال و دعاهاي خاصّ دارد كه در مفاتيح الجنان هم آمده است (ذيل زيارت موسي بن جعفر عليه السلام ). چاه منسوب به حضرت علي عليه السلام هنوز هم داير است و برروي آن بنايي ساخته‌اند. بعضي هم به عنوان تبرّك از آب آن مي‌‌نوشند.

به سوي نجف

مي‌بايست پايتخت عراق را ترك مي‌كرديم. بار ديگر فرصتي دادند تا كاظمين را زيارت و وداع كنيم و از بغداد به سمت نجف اشرف حركت كرديم. دل كندن از حرم دو امام، دشوار بود، امّا شوق ديدار نجف هم ما را به سوي خود مي‌كشيد.

اتوبوس‌ها در جاده پيش مي‌رفتند. دو ساعتي در راه بوديم. از دور گنبد طلايي حرم علوي آشكار شد. صداي صلوات زوّار با اشك‌هاي شوق آميخت.نجف هم خاطرات و وقايع بسياري را در ذهنم بيدار مي‌كرد. غير از حرم حضرت امير، حوزة علمية نجف كه از هزار سال پيش درخشيده و سال‌هاي اقامت امام امت در اين شهر و مراجع بزرگ عراق در گذشته و علامة اميني و... خيلي سوژه‌هاي ديگر در ذهنم رژه مي‌رفتند.

ابتدا ما را به هتلي بردند كه محلّ اسكانِ دو روزة ما بود. پس از رفع خستگي و استراحت، غسل زيارت كرديم و به قصد حرم مولا بيرون آمديم. وقتي به حرم رسيديم اذان مغرب بود. درگوشه‌اي خودمان نماز جماعت برگزار كرديم. چند بچة عراقي براي تكبير گفتن نمازمان با هم رقابت داشتند. پس از نماز، پولي به آن‌ها داديم، سپس دسته‌جمعي به سمت حرم و ايوان طلاي حضرت رفتيم. ايوان نجف عجب صفايي دارد!

مأموران عراقي گرچه به ظاهر ما را رها كردند و قرارمان پس از دوساعت كنار قبر مرحوم شيخ عباس قمي صاحب مفاتيح بود. ولي دورا دور مراقب بودند. از برنامه‌هاي گروهي ونوحه‌خواني و سروصدا مانع مي‌شدند و مرتب به مدّاح تذكر مي‌‌‌دادند كه آهسته‌تر بخواند. با اين كه محل استقرارمان در نجف (هتلِ دُرّة النجف) با حرم فاصله‌اي نداشت و پياده با پنج دقيقه زمان، مي‌شد رفت و آمد كرد، ولي مأموران همراه، در رفت و برگشت ما را الزاماً به اتوبوس‌ها سوار مي‌كردند و مواظب بودند كه همة نفرات سوار شده باشند و نمي‌گذاشتند افراد پراكنده شوند. شايد بيم داشته برخي سراغ بيت آيت الله سيستاني بروند. چه خون دلي خورديم به خاطر فرصت‌هايي كه هدر مي‌رفت. كنترل عراقي‌ها از يك سو، اهمال كاري و تعلّل برخي زائران براي حضور به موقع خيلي وقت گير بود. گاهي تا سه ربع ساعت يا يك ساعت طول مي‌كشيد كه همه گرد هم آيند و سوار اتوبوس‌ها شوند و سرشماري انجام گيرد، آنگاه اجازة حركت اتوبوس‌ تا هتل داده شود كه چند دقيقه بيشتر نبود. واقعاً زيارت با اعمال شاقه و مثل اسراي جنگي آزار دهنده بود. بارها مي‌شمردند، حتي اگر يك نفر هم ناميده بود، مجبور بوديم صبر كنيم تا گروه تكميل شود. البته مأموران هم حق داشتند، چون مأموريت حفاظت و كنترل و رفت و آمد دسته جمعي و طبق برنامه از پيش تعيين شده و توافق شدة بين ايران و عراق، بر عهدة آنان بود و تخلّف از آن براي خودشان هم مسأله ساز مي‌شد. ولي وقت زيادي از ما به خاطر همين قضيّه گرفته مي‌شد و بهرة ما از زيارت دو نوبت كامل بيشتر نشد.

وضعيت نامناسب زيارت تحت نظر و مراقبت، بردلم اين آرزو را گذراند كه كاش روزي زيارت عتبات، بدون حضور صدام در عراق و نيروي بعثي در كنار زائران انجام شود! خيلي دوست داشتم كه فرصت و مجال و آزادي بود تا از حوزة نجف، علما و بزرگان اين شهر، كتابخانة عمومي حضرت علي عليه السلام كه مرحوم علامة اميني، صاحب «الغدير» آن را تأسيس كرده، كتابفروشي‌هاي نجف، مدارس متعّدد ديني حوزة ديرپاي نجف كه سال‌هاست مورد بي‌مهري است، ديدار كنم، ولي زمينه فراهم نبود، راهنما و بلدي هم نداشتم، فرصت‌ها هم پرشتاب بود وبرنامه‌هاي زيارتي بسيار متراكم. كاش روزي اين آرزو برآورده شود! آن چه را هم كه جسته گريخته به دست آوردم، نتيجة پرس‌و جوها يا سركشي‌هاي خارج از برنامة خودم بود.

كوچه پس كوچه‌هاي نجف

علي‌رغم كنترل و محدوديت‌هايي كه بود، مايل بودم نجف را بيشتر بشناسم و خارج از برنامة تعيين شده، جاهاي ديگر را هم ببينيم. دردو روز اقامت در نجف، گشتي در دورو بر حرم و كوچه‌ها وگذرهاي اطراف و برخي خيابان‌ها زدم. نزديكي‌هاي حرم جامع‌ الشيخ الطوسي بود. مسجدي كه قبر شيخ طوسي در ورودي آن بود و دفتر آيت الله بحر العلوم هم آن جا بود. خود او حضور داشت و مراجعات مردم و طلاّب داير بود و از فضاي مسجد به عنوان «مدّرس» و محل مباحثه هم استفاده مي‌شد.

در كوچه پس كوچه‌هاي تنگ و خراب و كثيف اطراف حرم كه هيچ در شأن حريم علوي نبود، از دور چند گنبد كاشي توجه مرا جلب كرد. سراغ آن‌ها رفتم. يكي قبر مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا بود، يكي هم قبر مرحوم محمد حسن نجفي (صاحب جواهر الكلام) از فقهاي بزرگ شيعه، چند تا هم مربوط به علماي ديگر كه به صورت بقعه‌هايي در بسته و بعضي باز بود.

بيرون حرم در محدودة غرب، منطقة وسيعي گود برداري عميق شده است و ساختمان‌هاي قديمي را تخريب كرده‌اند. مي‌گفتند مي‌خواهند پاركينگ زير زميني و توسعه‌هاي مورد نياز داشته باشند. از دور دو گنبد كاشي به چشمم خورد. صبحگاه بود و لحظات طلوع آفتاب. صداي پارس سگ‌ها هم به گوش مي‌رسيد.حسّ كنجكاوي‌ام مرا به آن طرف كشاند. قدم زنان رفتم و رفتم تا نزديك آنجا رسيدم. يكي از آن‌ها «مقام امام زين العابدين» بود، يكي هم «مقام امام علي» و بقعه‌اي كه قبر «صافي‌صفا» در آن بود. ديداري كردم و به حرم برگشتم تا در موعد مقرّر در جمع زائران باشم براي برگشت به محلّ اقامت. آن روز، نماز صبح را به جماعت با جمعي از همسفران در ايوان اميرالمؤمنين عليه السلام خوانده بودم و چه قدر لذّت بخش و خاطره آميز بود! شب‌ها در صحن حرم علوي، آقاي سيد حسين الصدر نماز مي‌خواند.

ناگفته نگذرم كه در صحن حضرت امير و در بقعه‌ها و ايوان‌ها قبور تعدادي از علماست. از جمله قبر مقدّس اردبيلي و قبر حاج آقا مصطفي خميني كه در دو طرف ايوان طلا داخل بقعه است و درهاي آن بسته است. قبر مرحوم شيخ عباس قمي و استادش ميرزا حسين نوري در ايوان جلوي يكي از حجرات ضلع غربي است. قبر آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني، آيت الله خويي، شيخ انصاري، بحرالعلوم، خلخالي و... در حجره‌ها و راه‌روهاي خروجي صحن است و در همة اين مقبره‌ها هميشه بسته است.

اماكن ديدني نجف

روز دوم حضورمان در نجف، برنامة ديدار و زيارت چند جا بيرون شهر بود. ابتدا به «مسجد حنّانه» رفتيم؛ جايي كه مي‌گويند يك شب سر مطهّر امام حسين عليه السلام آنجا نگه‌داري شده است، در مسير رفتن اسراي اهل بيت به شام. سپس به زيارت قبر «ميثم تمّار» رفتيم، صحابي شهيد حضرت علي عليه السلام كه به دست واليان بني اميه شهيد شد.او را به دار زدند. از بالاي دار هم فضايل علي عليه السلام را مي‌گفت كه زبانش را بريدند. بعد از آن قبر مطهر جناب «كميل بن زياد» را زيارت كرديم، صاحبِ سرّ امام علي عليه السلام همان كه دعاي خضر را حضرت به او آموخت؛ دعايي كه به «دعاي كميل» مشهور است.

پس از آن، به «مسجد سهله» رفتيم؛ جايي كه مقدّس و با فضيلت است و بسياري از اولياي الهي در آن مكان نماز خوانده‌اند. خيلي‌ها چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله به عبادت گذرانده و به ملاقات امام زمان[ نائل شده‌اند. در ايران هم شب‌هاي چهارشنبه، مسجد جمكران به تبع اين مسجد رواج يافته و مردم در چنين شبي به جمكران مي‌روند. در مسجد سهله بعضي‌ها به حضور حضرت مهدي[ مشرف شده‌اند. صحن بزرگ آن بي‌‌سقف است، مثل مسجد كوفه، داراي چندين مقام (جايگاه خاص براي عبادت) است كه هر كدام نماز و دعاي خاصّي دارد كه در مفاتيح الجنان هم آمده است.

ديدارها به سرعت انجام مي‌شد، فرصت كم بود و جا هم زياد. توقع زوّار هم اين بود كه در همة اين اماكن، آداب و اعمال انجام شود ولي فرصت نبود. سررشتة كار را به عرب‌هاي دعا خوانِ حرفه‌اي آنجا داديم كه هم آشنا به مقام‌ها و دعاهاي هريك بودند و از حفظ مي­خواندند و هم صداي رسايي داشتند كه نيازي به بلندگو نبود. اين برنامه يك ساعتي طول كشيد. فرصتي بود براي رفع خستگي، تجديد وضو و نماز. اذان ظهر شد و در آن مسجد نماز جماعت خوانديم و به هتل اقامت برگشتيم تا ناهار و استراحت داشته باشيم وعصر به مسجد كوفه برويم.

خانة علي عليه السلام

فاصلة مسجد كوفه تا خانة حضرت علي عليه السلام چندان راهي نيست و ديدار هر دو مكان، با هم و يكجا صورت مي‌گيرد. پس از پياده شدن از ماشين‌ها، ابتدا وارد محوطه‌اي شديم كه چاه حضرت علي عليه السلام بود و اتاق حضرت زينب و امّ‌البنين. عرب‌ها در آن اتاق و كنار چاه، از آب آن مي‌كشيدند و در ليوان‌ها يا دبّه‌ها به زائران مي‌دادند و پول مي‌گرفتند. عشق به مولا سبب مي‌شد كه بازار آب فروشي آنان گرم باشد.

نزديك آن قسمت، اتاق مسكوني حضرت علي عليه السلام بود و جايگاهي كه آن حضرت را پس از ضربت خوردن و شهادت، غسل داده‌اند و جايي به عنوان محلّ نشستن امام حسن و امام حسين پس از شهادت مولا، كه مردم براي تسليت گويي مي‌آمدند. توضيحاتي كه داده مي‌شد و ديوار نوشته‌هايي كه اين اماكن را معرفي مي‌كرد، روزهاي واپسين عمر امام و سه روز پس از ضربت خوردن تا شهادت را در ذهن‌ها زنده مي‌كرد.

از آنجا بيرون آمديم و با فاصلة كمي كه پياده مي‌رفتند، «مسجد كوفه» قرار داشت، مسجدي بزرگ، با ابّهت، با دلوارهاي بلند و صحني بدون سقف، كه در قسمت قبله، منطقه‌اي رواق مانند و مسقّف بود كه «محراب مسجد كوفه» نيز آنجا قرار داشت. در قسمت مسقّف نماز مغرب به جماعت خوانده مي‌شد. از بدو ورود به مسجد كوفه، يكي از همان عرب‌هاي زيارت‌‌نامه خوان كه صداي رسا ولي توضيحي نارسا داشت، پيشاپيش جمعيت، هر يك از «مقام»‌ها را معرفي و آداب و نماز خاصّ آن را بيان مي‌كرد. لهجه‌اش سبب مي‌شد توضيحاتش اغلب براي زائران جانيفتد، به خصوص كه اغلب، مطالبي كليشه‌اي و حفظ شده را تندو تند مي‌گفت. گاهي من مطالب او را بازگويي و تبيين و تكميل مي‌كردم؛ از جمله در محلّ «دكّة القضاء» و «بيت الطّشت» كه خودم توضيح دادم.

هنگام اذان مغرب بود و در خلال حضور در مقام‌هاي مختلف ودعا و مستحبات آن‌ها به «مقام النبي» رسيده بوديم. پيشنمازي همراهان را بر عهده گرفتم و در محراب ايستادم، جايي كه نام مبارك پيامبر را داشت و به نمازگزار، احساس لطيف و معنوي مي‌داد. بين نماز مغرب و عشا، توضيحي دربارة اهميت و فضيلت مسجد كوفه و عبادت در آن دادم. برنامه‌ها ادامه داشت و وقت گير بود. من جمعيت را با عربي كه توضيح مي‌داد به حالشان واگذاشتم و از جمع جدا شدم. هنوز نماز جماعت داخل شبستان تمام نشده بود. صبر كردم. با اتمام نماز، خود را به امام جماعت رساندم. يكي از بستگان ده‌هزار تومان داده بود كه به فقراي شيعه داده شود. معادل آن را كه يك بسته اسكناسِ عراقي بود به امام جماعت دادم. فقراي متعددي كه اغلب از زنان بودند، به صف نشسته بودند و دفترچه‌هايي همراهشان بود و از مساعدت آن سيّد پيش­نماز برخوردار مي‌شدند و به هر كدام مبلغي مي‌داد و در دفترچه‌اي كه داشتند مي‌نوشت. خوشم آمد كه اين پرداخت‌ها روي حساب و كتاب و برنامة تحت تكفّل است.

هر دينار عراقي حدود پنج ريال ماست. اسكناس‌هاي 250 ديناري معادل صدتومان بود. نُه تا از آن‌ها را به جاي هزارتوماني مبادله و معامله مي‌كردند. اُفت شديد دينار عراقي محسوس بود. يك زمان دينار عراقي معادل 20 توماني ما بود، حالا تا اين حد سقوط كرده است! در عراق، به خصوص در شهرهاي مذهبي و اماكن زيارتي و بازار، هم با پول عراقي مي‌توان خريد كرد، هم با پول ايراني؛ يعني پول ما هم آن‌جا رايج است.

باري... پس از نماز مغرب و عشا ادامة نماز در مقام‌ها داير بود. اين همه اعمال، آن‌ هم با سرعت و پي‌درپي، زائران را خسته كرده بود. به شيوة كار ايراد داشتيم ولي چاره‌اي هم نبود. آن عرب همراه مشغول خواندن مناجات حضرت علي عليه السلام در مسجد كوفه بود (أنْتَ الْموَلي وَ أنَا الْعَبْد...) كه يك و نيم صفحه از مفاتيح بود. اشاره كردم كه مختصرش كند. دعا در محراب محل ضربت خوردن حضرت در مسجد كوفه هم انجام گرفت و مختصر نوحه و عزاداري. بيرون كه مي‌‌آمديم، با اين كه يكي از مقام‌‌ها باقي مانده بود، به عرب دعا خوان گفتم آن را از برنامه حذف كند و يكسره برويم به حرم حضرت مسلم بن عقيل كه چسبيده به مسجد كوفه است و گوشه‌اي از رواق حرم آن حضرت، قبر «مختار» بود، خونخواه شهداي كربلا. حرم حضرت مسلم روشن و با صفا و آينه كاري شده بود، با گنبدي بزرگ بر روي مرقد. روبه روي آن، حرم «هاني‌بن عروه» بود كه در ايام حضور مسلم در كوفه، ميزبان او بود. سپس ابن زياد او را دستگير كرد و به شهادت رساند.

شب از ساعت5/10 گذشته بود كه به سمت نجف برگشتيم و شام و استراحت، تا فردا آخرين روزمان را در نجف بگذرانيم.

وادي السلام

قرار بود امروز به قبرستان تاريخي و مهمّ «وادي السلام» برويم. صبح اول وقت، نماز را در حرم حضرت امير عليه السلام خوانديم و پس از زيارت به هتل برگشته، صبحانه خورديم و آماده شديم براي زيارت وادي السلام. بزرگ‌ترين گورستان كهن و مقدس كه قبر بسياري ازعلما و صلحا آنجاست، با آن وضع خاص قبور كه از سطح زمين تا نيم‌متر،يك متر و گاهي بيشتر بلند است و حركت در لابه‌لاي قبرها دشوار. قبر حضرت هود و حضرت صالح كه در محوطه‌اي داراي صحن كوچك و قبه و ضريح بود زيارت شد ولي ما همچنان تحت تأثير اين قبرستان بزرگ و حيرت انگيز بوديم. وسعت آن را تا 25كيلومتر مربع گفته‌اند و بعضي مي‌گويند از خود نجف بزرگ‌تر است. انتهاي آن ناپيداست. قبرها اغلب چند طبقه است. طبق روايات، ارواح مؤمنين پس از جدايي از بدن، در وادي السلام جمع مي‌شوند و يكديگر را ملاقات مي‌كنند و ارواح گنهكاران در وادي «برهوت» به هم مي‌رسند. اينجا هم دستفروشان و متكديّان حرفه‌اي و سمج ودوره گرد، ول كن نبودند و حال آرام را از انسان مي‌گرفتند. پيش از اذان ظهر دوباره به هتل برگشتيم تا با تحويل دادن ساك‌ها جهت حركتِ عصر براي زيارت وداع به حرم برويم.

زيارت وداع

روز آخر حضورمان درنجف بود. نزديكي ظهر گفتند براي «زيارت وداع» مي‌رويم. نوبت سوّم زيارتمان بود. هواي داغ خرداد ماه و ظهر داغ نجف و درهاي بستة حرم كلافه مي‌كرد. وقتي به حرم رفتيم، با درهاي بستة حرم ورواق‌ها روبه روشديم. مراسم غبار روبي (وغارت پول‌هاي اهدايي مردم) توّسط اوقاف عراق بود. قاعدتاً يكي دوساعتي طول مي‌كشيد. نتوانستيم آخرين زيارتمان را در درون حرم انجام دهيم. پشت‌درهاي بسته زيارت خوانديم. اذان گفتند. زوّار پراكنده بودند. من شخصاً در بيرون حرم در «جامع الشيخ الطوسي» كه محل درس و بحث علما بود و كنار قبر مرحوم شيخ طوسي، پشت سرآقاي بحرالعلوم نماز خواندم. پس از نماز، كم‌كم افراد جمع شدند تا به محل اقامت برگردند و حسرت زيارت وداع از نزديك و كنار ضريح، بر دل دوستان همسفر ماند، چون عصر مي‌بايست از نجف به سمت كربلا حركت مي‌كرديم. در همان فاصله، ساعتي هم به زائران فرصت دادند كه به طرف بازار بروند و اگر چيزي مي‌خواهند و سوغاتي و خريدي دادند انجام دهند. من كه حوصلة بازار گردي در آن هواي گرم نجف را نداشتم به بازار نرفتم و به پرسه‌زدن در حرم و اطراف آن پرداختم.

به سوي كربلا

تا افراد جمع شوند و هماهنگي صورت گيرد و حركت آغاز شود، عقربة ساعت روي 5 بعداز ظهر نشست.

فاصلة حدود 70 كيلومتري نجف تا كربلا طي شد. هرچه به شهر كربلا نزديك‌تر مي‌شديم، بر شدّت التهابمان مي افزود و بي‌تاب‌تر مي‌شديم. ورود به سرزمين شهادت، آن هم براي نخستين بار برايم عادي نبود. ما را به هتلي نزديك حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام راهنمايي كردند؛ «فندق شاطئ الفرات» ساعتي در آنجا استراحت كرديم و پس از غسل زيارت، به قصد تشرّف به سوي حرم راه افتاديم.

مي‌‌بايست ابتدا به زيارت امام حسين عليه السلام برويم، ولي براي گروه ما كه از مسير حرم حضرت عباس عبور مي‌كرديم و باطّي مسافت بين الحرمين به زيارت سيد الشهدا عليه السلام مي‌رفتيم، بسيار سخت بود كه بدون ورود به حرم عباسي، به حرم حسيني برويم، امّا ادب اقتضا مي‌كرد كه ابتدا به زيارت امام معصوم برويم.

لحظة ورود به حرم، غوغايي در دل‌ها به پاشد. بر آستانة حرم ايستاديم. آستان را بوسيديم، با اشك‌ها، ناله‌ها و شور و حالِ وصف‌ ناپذير. در ضمن، توسّلي انجام شد و اشكي جاري گشت، اذن دخول خوانديم. از آن پس جمع ما از هم پراكنده شدند تا هر كس حال و هواي خودش را داشته باشد و در ساعتي مقرّر، در جاي تعيين شده حضور يابند. زيارت به مغرب كشيد. نماز مغرب و عشا را خوانديم، حرم حضرت ابوالفضل هم زيارت شد، دير وقت بود كه افراد به هتل برگشتند، تا شام خورده به استراحت بپردازند.

قرار بود صبح زود، براي نماز جماعت به حرم حسيني برويم. فاصلة هتل تا حرم نزديك بود. پياده آمديم. با جمع زائران كاروانمان در ايوان طلاي حرم امام حسين عليه السلام نماز جماعت خواندم. بازهم از هم جدا شديم تا ساعت 7 صبح كه قرار شد همه براي صرف صبحانه در هتل حضور يابند.

قبر شش گوشه

بارها در دعاها گفته و شنيده و از خدا خواسته بوديم كه زيارت قبر شش گوشة امام حسين عليه السلام را با معرفت، نصيبمان كند. اكنون در كنار اين قبر مطهّر مشغول زيارتيم و زير قبة حسيني كه دعا مستجاب است، دستانمان به نيايش بلند است. داخل حرم حسيني، قبر حبيب بن مظاهر را كه ضريحي مستقل و كوچك دارد زيارت كرديم. باكمي فاصله، قبر ابراهيم مجاب بود، نوة حضرت كاظم عليه السلام كه مي‌گويند نابينا بوده و به زيارت قبر حسين عليه السلام آمده و سلام داده و در مرتبة دوم، جواب سلامش را شنيده است؛ از اين رو به ابراهيم مجاب معروف است. روي قبر وي داخل ضريحش، مقدار زيادي سيگار بود. پرسيدم چرا؟ گفتند: سيگاري‌ها يك نخ سيگار روي قبر مي‌اندازند، به عنوان اين كه تصميم به ترك سيگار دارند و اين را آخرين سيگارشان مي‌دانند.

ضريحي جدا براي شهداي ديگر كربلا بود، در پايين پاي امام حسين و علي اكبر كه در يك سمت نام شهدا را كه به بيش از 100 مي‌رسد بالاي ضريح نوشته‌اند، شامل نام شهدايي چون مسلم وهاني و... هم مي‌شود كه جزو شهيدان نهضت حسيني‌اند، امّا نه در صحنة كربلا در راه بازگشت به هتل، بيرون حرم حضرت عباس، دو جايگاه را كه به «كفّ العباس» معروف است و محلّ قلم شدن دست‌هاي علمدار كربلاست زيارت كرديم. معمولاً كاروان‌ها گروهي به اينجا هم مي‌آيند ونوحه و مرثيه‌اي خوانده مي‌شود.

مزارهاي ديگر

همان روز دسته­جمعي به زيارت قبرعون بن عبدالله بن جعفر (پسر حضرت زينب) رفتيم كه چند كيلومتر بيرون كربلا بود. سپس به زيارت قبر طفلان مسلم در مسيّب و آن سوي رودخانة پرآب فرات مشرف شديم كه كنار هم است و دو گنبد دارد. عبور از پلي كه روي فرات بود، هزاران حرف و حديث و حماسه و نكته به ذهنم آورد، مجال درنگ نبود و گذشتيم. در مسير بازگشت، قبر حرّبن يزيد رياحي را زيارت كرديم كه نزديك كربلاست و قبر طفلان مسلم حدود 40 كيلومتر فاصله با كربلا دارد. گرچه ديدارها با عجله بود و همچنان تحت كنترل مأمورهاي بعثي كه در اتوبوس‌ها بودند و به دل نمي‌چسبيد ولي باز هم مغتنم بود به كربلا برگشتيم.

ظهر حرم بوديم و نماز و زيارت و بازگشت به هتل. بعد از ظهر برنامة خاصي نبود. افراد به بازار رفتند تا خريد كنند. من حرم را ترجيح دادم و به زيارت مشرف شدم. شب، باز هم حرم حسيني و نماز و بازگشت به محل اسكان. گرچه به دليل نزديكي حرم و هتل، رفت و آمدها گروهي نبود، امّا مأموران عراقي را همواره در حال پرسه زدن و زير نظر داشتن افراد مي‌ديدم. حواسشان جمع بود و نفرات ما را به خوبي مي‌شناختند.

خيمگاه و تلّ زينبيّه

برنامة روز بعد، ديدار از خيمگاه و تلّ زينبيّه بود كه نسبتاً به حرم سيدالشهدا نزديك است. رفتن با ماشين بود و برگشت پياده. در محل خيمه پيش از ورود به آنجا، همه را جمع كرديم. توضيحي در تاريخچة اين مكان و وضع جغرافيايي منطقه و چگونگي اردو زدن امام حسين عليه السلام در آغاز ورود به سرزمين كربلا و چينش‌خيمه‌هاي امام و اصحاب و فاصلة خيمگاه تا ميدان نبرد و قضايايي كه به اين مكان و اين فاصله مربوط مي‌شود بيان كردم. وارد بناي خيمگاه شديم و در محلّي كه به «محراب امام حسين» معروف بود وارد شديم.همه نشستند. نوحه خواني آغاز شد. مدّاح كاروان مرثيه خواند و كاروانيان سير گريه كردند.

در كنار آن بنا، چاهي بود به نام «بئرالعباس» گويا همان چاهي كه به دستور امام در روزهاي بي‌آبي و غلبة عطش پشت خيمه‌ها حفر كردند و خبر آن به سپاه عمر سعد رسيد. زير همين ساختمان، خالي بود و در محوطه‌اي مثل سرداب، آب بود و شايد وصل به همان چاه، آبش راكد و بدبو به نظر مي‌رسيد و بعضي مي‌كوشيدند به نحوي يك ليوان از آن آب براي تبرّك بردارند، پشت اين محراب، اتاق و محرابي بود كه بر آن نوشته بود: محراب امام سجّاد و خيمة آن حضرت، كه خيلي كوچك بود. در گوشة محوطة پشت خيمگاه نيز، اتاق بزرگ و آراسته و داراي آينه و شمعدان بود كه «خيمة قاسم» نام داشت.

از آنجا بيرون آمديم و با عبور از يك خيابان و راه ميان بُر، به محلّ تلّ زينبيّه رسيديم ساختماني كاشيكاري شده به اندازة يك مسجد كوچك كه چند پلّه از سطح خيابان بالاتر و مُشرف به حرم بود، محلّي كه حضرت زينب روز عاشورا مكرّر به آن بلندي مي‌آمد و اوضاع ميدان و وضع برادرش امام حسين را مشاهده و پيگيري مي‌كرد. زائران آنجا هم به ياد اين قهرمان صبر و الگوي عفاف، نماز و دعا خواندند واداي نذر و نياز نموده، متفرق شدند. هركس به سويي، تا پس از نماز ظهر و عصر در هتل باشند.

خارج از برنامه

جاهايي كه كاروان مي‌‌بايست برود، از قبل مشخص بود و با راهنمايي همراهان عراقي به آنجا‌ها مي‌رفتيم، ولي من به اين حدّ قانع نبودم. شنيده بودم محلّي به نام «مقام صاحب الزمان» است.عصر كه افراد براي زيارت به حرم مي‌رفتند، چون حركت جمعي الزامي نبود، من جدا شدم و پرسان پرسان به آنجا رفتم، در منطقة غرب حرم ابوالفضل عليه السلام ساختمان مفصّلي بود كه مي‌گفتند امام زمان هنگام تشرف به زيارت جدّش، اينجا نماز خوانده است.دو سالن جداگانه براي آقايان و خانم‌ها تا مخلوط نشوند.نمازي خواندم و دعايي و به تماشاي اطراف پرداختم. اتوبوس‌هاي زيادي بود، ولي نه مربوط به زوّار ايراني، بلكه بيشتر زائران عرب زبان از سوريه و لبنان بودند.

كنار آنجا رودخانه‌اي بود و آب داشت و بچه‌ها در آن شنا مي‌كردند. پرسيدم، گفتند اين همان نهر علقمه است كه از فرات منشعب مي‌شود. در بازگشت به سمت حرم، از كوچه پس كوچه‌هاي آنجا مي‌گذشتم، منطقه‌اي محروم نشين با بافت قديم و فرسوده در يكي از گذرگاه‌ها چشمم به ديوار ساختماني افتاد كه روي تابلويي نوشته بود: «هنا وقف الامام الحسين مَعَ عمر بن سعد يوم عاشورا» كه اشاره به محلّ ملاقات و گفتگوي امام حسين عليه السلام با عمر سعد در روز عاشورا داشت و هفت ـ هشت بيت شعر عربي زير آن بود كه مضمونش اشاره به همين ملاقات و حرف‌هاي امام به عمر سعد و خواستن از او كه دست به خون وي نيالايد وامتناع عمر سعد از پذيرش حرف امام. البته من در تاريخ خوانده بودم كه اين ملاقات، قبل از عاشورا و درگيري و به اميد پيشگيري از جنگ و به پيشنهاد امام انجام يافته بود. شايد كمتر كسي از زوّار، گذارش به اين‌جا بيفتد. و شايد از اين گونه آثار و نشانه‌ها در جاهاي ديگر بازهم باشد كه بي‌خبريم و انسان تصادفاً از وجود آن‌ها آگاه مي‌شود راه را ادامه دادم تا به حرم رسيدم.

شب جمعة كربلا

شلوغي شب جمعه در كربلا استثنا نيست. در همة حرم‌ها و اماكن زيارتي ايران و عراق چنين است. ولي در كربلا شور و حال ديگري است! غروب بود كه از محلّ مقام صاحب الزمان به حرم رسيدم. نماز و زيارت، سپس زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام و بازگشت به خانه.

فاصلة حرم امام و علمدارش پر از جمعيت بود. داخل دو حرم نيز شلوغ. به سختي دست به ضريح مي‌رسيد. چهره‌ها نشان مي‌داد كه از جاهاي مختلف عراق آمده‌‌اند و زائران بومي‌اند. اين ازدحام، شب جمع و صبح جمعه و روز جمعه هم ادامه داشت. پس از مغرب ديگر خلوتي حرم و عادي بودن وضع محسوس بود.

مجلس جشن در حرم

روز سوم و آخرين روز ما در كربلا، مصادف با 17 ربيع الأول بود، ميلاد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و امام صادق عليه السلام به زائران گفته‌ بوديم كه پس از نماز صبح، ساعت7 در ايوان حرم حسيني جمع شوند تا عرض ادب كنيم. همراهان جمع بودند. از كاروان‌هاي ديگر هم بودند. چند دقيقه‌اي به مناسبت اين دو ميلاد صحبت كردم، ميدان را به دو مدّاح سپردم كه به مديحه سرايي حضرت رسول و ثناي اهل بيت و امام صادق پرداختند. طبق عادتشان، روز عيد هم در برنامة جشن، گريزي به كربلا زدند و توسّل و اشك و حال.

شكلات بين افراد حاضر تقسيم شد.

مأموران عراقي به اين برنامه‌ها هم حساسيت نشان مي‌دادند و همين كه صداي مدّاح كمي بلند مي‌شد و مي‌خواست شوري بدهد، تذكّر مي‌‌داند و گاهي هم عصباني و بداخلاق مي‌شدند. ما هم تحمّل مي‌كرديم و كوتاه مي‌آمديم، چاره‌اي نداشتيم.

روز آخر

رفتم ولي هواي تو از دل نمي‌رود.

كم‌كم داشتيم به كربلاي مظلوم انس مي‌گرفتيم كه مي‌بايست آماده بازگشت مي‌شديم و چه سخت بود اين دل كندن! پس از صبحانه، ساك‌ها را تحويل ماشين‌ها داديم، تا زيارت وداع انجام گيرد وعزيمت به سوي مرز. ولي مثل هميشه كه عده‌اي در كارهاي جمعي هماهنگي لازم ندارند و با تأخيرها وتك‌روي‌ها يك گروه را معطّل نگه مي‌دارند، آن روز زياد معطّل شديم. تا ظهر، فرصت آزاد گذاشته بودند براي زيارت وداع، خريد از بازار، استراحت و آمادگي براي بازگشت.

بعضي‌ها زياد لفت مي‌دادند و ملاحظة ديگران را نمي‌كردند. ساك‌ها و كليد اتاق‌ها را تحويل داده بوديم. مي‌بايست به نحوي در لابي هتل (يعني همان هم­كف مسافرخانة محل اقامت) نشسته يا سرپا وقت مي‌گذرانديم، تا موعد سوار شدن بر اتوبوس‌ها فرا برسد. تسويه حساب با هتل و دادن هديه به كاركنان و خدمه و... سرانجام سوار شدن به ماشين‌ها و اين در حالي بود كه ساعت، 3 بعداز ظهر را نشان مي‌‌داد.

بالاخر از هتل «شاطئ الفرات» و از دست گداها و كودكان سائل كه مثل مور و ملخ ريخته و ماشين‌ها و زوّار را محاصره كرده بودند، جدا شديم و اتوبوس‌ها حركت كردند. از راننده و مأموران خواستيم كه چند دور پيرامون اين دو حرم چرخ بزنند. سه دور چرخيدند و ما از پشت شيشة اتوبوس، عرض ارادت و سلام و خداحافظي و اشك و حال داشتيم و سرانجام حركت به سوي مرز خسروي.

از كربلا به بغداد و از آنجا به گمرك عراق، كه ديگر اذان شده بود. تا مقدمات خروج انجام شود و از نقطة صفر مرزي بگذريم ووارد گمرك ايران شويم بيش از يك ساعت طول كشيد جابه‌جايي افراد و ساك‌ها و عوض شدن اتوبوس‌ها و... بالأخره ساعت 5/9 شب بود كه به قصر شيرين رسيديم كه قرار بود نماز و شام در آنجا باشد. همزمان با بازگشت ما چند كاروان هم از ايران آمده بودند و در همان مهمان خانه براي صرف شام و اداي نماز پياده شده بودند. ولولة عجيبي بود و افراد همه مخلوط. آنان كه مي‌آمدند، در همان جا جشن ميلاد پيامبر را گرفته بودند. ما ديشب در كربلا جشن گرفتيم. افق عراق يك روز جلوتر از ايران است.

يكي دو ساعت طول كشيد تا كارها انجام شود و نفرات ما سوار شوند و حركت كنيم.

توقف مختصري در كرمانشاه داشتيم. نماز صبح را در ملاير خوانديم و حركت به سوي قم انجام گرفت. ساعت 5/9 صبح بود كه به قم رسيديم. اتوبوس‌ها در همانجا كه سوار شده بوديم متوقف شدند و مسافران را پياده كردند. از ميان انبوهي كه به استقبال زوّار كربلا آمده بودند گذشتيم و به اتّفاق آنان كه به استقبالمان آمده بودند، به خانه رفتيم.

سفري جالب و معنوي بود، امّا همراه با رنج‌ها و مرارت‌ها. آرزو كردم كاش نصيب همه آروزمندان شود، آن هم با حالت عزّت و سرافرازي و بدون وجود آقا بالاسر و نظارت مأمور و با فراغت كامل و آرامش مطلوب.

آنچه گشت، اجمالي از اين سفر بود.

شايد اگر مسؤوليت روحاني كاروان بودن نبود و فراغت بيشتري داشتم، به گونه‌اي ديگر و مفصّل‌تر مي‌نوشتم.

همين قدر هم براي يادگاري اين سفر غنيمت است. اميد است كه عشق و ارادت به ساحت عترت پيامبر، همواره در دل‌ها افزون‌تر شود.

زائر كوي حسينيم، خدايا مپسند

در ره عشق، گزينيم جز او يار دگر

هر كه را نيست به دل شور ولايت، برود

بفروشد دل بي مهر به بازار دگر

اي حسين، اي كه بود مرقد تو كعبة عشق

بر لبم نيست به جز ياد تو گفتار دگر

من كه عمري است به درگاه تو سرمي‌سايم

نروم از در اين خانه به دربار دگر


| شناسه مطلب: 80402