فصلنامه ميقات حج
سال دهم شماره سي و هفتم پاييز 1380
اخلاق گفتگو
سيّد محمّد باقر نجفي
يكي از بركات حج، آشنايي با اقوام و ملّيت هاي مختلف مسلمان در سرتاسر جهان است. مسلمانان با باورها و مذاهب گونه گون، در صفوف به هم فشرده نماز جماعت مسجدالنبي و مسجدالحرام كنار يكديگر نشسته، اخوّت ديني و اسلامي را به نمايش مي گذارند و از آن ميان، كساني كه با زباني از زبانهاي دنياآشنايي دارند، مي كوشند بابرادران وخواهران ايماني خود به گفتگو بنشينند و ازعقايد وآداب و رسوم آنهاآگاهي يابند وباهمديگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. محقّق ارجمند و فرزانه، آقاي سيّد محمّد باقر نجفي، در مقاله اي كه پيش روي شماست، اخلاق گفتگو از ديدگاه امير مؤمنان علي(عليه السلام)را بررسي، و برخورد نادرست غربيان با آن را نقد كرده اند. از آن جهت كه اين بحث براي مبلغان و افراد آگاه به زبان در موسم حجّ نيز كاربرد دارد، اقدام به درج اين مقاله ارزشمند نموديم. اميدواريم همگان را مفيد و سودمند واقع شود:
انگيزه طرح موضوع
مارس 2001 م. در يك برنامه تلويزيوني، كه به زبان آلماني از كانال PHOENIXپخش شد، گفتگو و گزارشي در باره «سال جهاني گفتگوي تمدن ها» نظر مرا به خود جلب كرد. برنامه اي كه سرتاپاي آن نقد دنياي اسلام بود. از جمله اين كه: مسلمانان تحت تأثير «دين اسلام» فاقد «ضوابط اخلاقي» شناخته شده در انجام گفتگوهاي فرهنگي
--[195]--
جهاني هستند. آنان به خصوص تركان، ايرانيان و عرب هاي مسلمان، مردمي قوم پرست، مستبد، فاقد روش، از خودراضي، متعصب، در سخن گفتن پنهان كار، خشن، پرخاشگر، صفاتي كه نه تنها آنان را از ديگر جهان مترقي و متمدن جدا كرده، بل دانشمندان و روشنفكران و نويسندگان و بلندپايگان دولت ها در كشورهاي متمدن غرب به گفتگوي مستقيم با مسلمانان و دولت هايشان در باره فرهنگ ها اظهار علاقه نمي كنند و ترجيح مي دهند محافظه كارانه و بي تفاوت از سال جهاني گفتگوي تمدن ها عبور كنند... .
همچنين تهيه كننده و مجريان در ادامه برنامه تأكيد داشتند: ايران كه خود پيشنهاد دهنده نام گذاري سال 2001 به عنوان سال جهاني گفتگوي تمدن ها است، در بعد فرهنگي و اجتماعي كلي گرا، با گذشته و حالي غير دموكراتيك و به لحاظ «تربيت ديني» مردم و حكومت هايشان بيش از هر جامعه مسلمان ديگر «آمادگي فرهنگي» با «زمينه هاي اخلاقي و ديني» براي انجام چنين گفتگوهايي را ندارد. آنان قرن هاست كه مطابق فِرَق مختلف ديانت «شيعه» پرورش يافته اند و به «پيروي» امام اولشان علي، نه تنها از اعمال سخت گيري و تعصب در هر گفتگويي باكي ندارند بلكه از انتقام گيري و طرد و يا كشتن گفتگو كنندگان مخالف آراي ديني شيعي خود شادمان مي شوند و به پرخاشگران اصول گرا و كشته شده هاي خود در اين راه به عنوان قهرمان و شهيد، اداي احترام مي كنند. نقش ايرانيان در حفظ و اشاعه شيعه، نقش شمشيري بوده كه هم براي بريدن گوش مخالفان ملي و هم دريدن مخالفان ديني به كار مي رفته است...
اين گفته ها با موزيكي هول انگيز و نمايش صحنه هايي از فقر و عقب ماندگي و جنگ هاي بي رحمانه در افغانستان، تاجيكستان، منطقه خاورميانه و ايران و عراق، شمال آفريقا و خاور دور و تظاهرات خشونت آميز ديني جناح هاي مختلف ديني در تركيه و اعدام ها و تيرباران هاي با فريادهاي الله اكبر! و رژه روحانيون مسلسل به دست، اقدامات تروريستي قرآن به دستان و جلسات بي نظم محاكم قضايي با قيافه هاي خشمناك متهمان و وكلا و قضات، و مصاحبه هاي كوتاه كه ما مشت محكمي به دهان مخالفان مي زنيم و فرياد مرگ بر اين و آن، هيچ شكي براي قبولاندن اين برداشت ها در بينندگان غربي باقي نمي گذارد... ! آن شب تا صبح نخوابيدم و در اين تصاوير هولناك از دين اسلام، شيعه و مردم و حكومت ها در جوامع مسلمان، غريبانه از اين سوي و آن سوي اتاق قدم زدم. سه
--[196]--
بعد هويت ايراني، اسلامي و شيعي مانند جام نازكي كه بر زمين سخت افتد و صد تكه شود، مرا در خود شكاند و در هويت خود سرگردان و براي ساعاتي از خود بيگانه كرده بود. هويتي كه در اين ديار غريب بيش از هر نعمت ديگر مورد نياز من بود، در آتش واقعياتي افتاده كه مرا با آن مي سوزاند... !
پس از روزهاي تأمل، به خود گفتم كه منِ فرهنگي را در اين هويت فرهنگي ديني پريشان خاطر كرد، روند تاريخ و زندگي اجتماعي ـ سياسي مسلمانانِ اين جامعه يا آن جامعه نيست; زيرا شخصاً در بينش فرهنگي فردي قدرت زدا و به مطامع وادي سياست آشنايم كه از اكثريت خلق بريده و غريبي را در خلوت خواص پذيرفته ام. از سويي ديگر با قيچي و چسب و تكه هاي پراكنده و انتخاب فيلم و اسلايد از وقايع براي تحميل نظريات سياسي ـ فرهنگي رسانه هاي اروپايي هم آشنايي دارم و مرا به سادگي نمي توانند تحت بازي نور و صدا درآورده از تشخيص حقيقت و واقعيت دور افتم. مسأله بُعد كشوري ايرانيت من يا عربيت و تركي بودن اين و آن هم مطرح نيست; زيرا در هر كشوري با داشتن تعلّقات ملي، از اين دروغ ها و تعصبات فراوان بوده و خدشه اي به جويبار پاك، معقول آن تعلقات مردم وارد نمي سازد; زيرا اوراق تاريخي همه جوامع غربي هم سرشار از همين قصه هاي انسان ظَلوماً و جَهولاً و كَفوراً و ضَعيفاً و عَجولاً است... تعهّدي هم به توجيه قوم پرستي عرب ها ندارم كه به خاطر غرور قومي خود، اسلام را وسيله حمله به ملت ها نمود و به خاطر هواپرستي قريشيان تازه مسلمان، اسلام را علي رغم خواسته مهاجران و انصار، وسيله توجيه تصرّف سرزمين ها كردند، باعث شدند كه در بُعد فرهنگي، قرن ها «عربي زدگيِ» آنان مانع بزرگي در گسترش معنوي اسلام گردد... .
اين ها را مي دانم و قلم فارسي خود را بر دامان خطاي ديگري نمي نهم!... .
اما ميراث اخلاقي فرهنگ ايراني ما چه؟ فضايل و كرامت هاي اخلاق ديني ما چه؟ تعاليم اسلامي كه آن را در هاله اي از حيات اهل بيت و صحابه گرامي ديده و فهميده ايم، چه؟ آن هم با ارادتي قلبي به اهل بيت پيامبر عموماً و علي بن ابي طالب، شخصيت والاي معنوي و مورد تجليل پيامبر اسلام چه؟ شخصيتي كه ملقّب به مولاي مؤمنان است و هربار كه نام او بر زبان آيد، با عباراتي نظير: «عليه السلام»، «كرم الله وجهه» و «رضي الله
--[197]--
عنه» مقام اولياء اللهي وي ستوده و ارج نهاده مي شود؟!... شخصيتي كه مقام معنوي او يكي از چشمه سارهاي عرفان و سررشته بسياري از سلسله هاي عرفاني تاريخ و معنويت فرهنگ ماست؟!... .
اين فكرها اعصاب مرا مي فشارد و روحيه مرا بالا و پايين مي برد تا اين كه امشب جعبه كامپيوتر كوچك و قديمي خود را گشودم تا به تحليل ابهام هاي اخلاقي در گفتگوي فرهنگ ها، بدون هيچ پيش داوري و پيش باوري بر واژه ها، انگشتان منطقي خود را فشار دهم و اين نوشته را به يادگار نهم:
پس از حذف جنبه هاي سياسي برنامه تلويزيوني، خود را در يك تقابل فرهنگي با سه موضوع آكادميك روبه رو ديدم:
1 ـ آيا بستر اخلاقي غرب براي گفتگوهاي جهاني درباره فرهنگ ها مهيّاست؟
2 ـ آيا اسلام براي انجام گفتگوهايي اخلاقي، بايسته هاي اخلاقي خاصي را تعليم داده است؟
3 ـ آيا علي بن ابي طالب ما را به رعايت اخلاق گفتگو و گفتگوي اخلاقي دعوت كرده است؟
بستر اخلاقي غرب براي گفتگوهاي جهاني درباره فرهنگ ها؟!
تهيه كننده عزيز!
اوّلين پرسش اساسي كه نظر مرا به خود جلب كرد اين بود كه ما اساساً به چه گفتگويي «اخلاقي» مي گوييم؟! براي پاسخ گويي مهم ترين نظريه هاي اخلاقي رايج در زمان خود را مورد بازنگري قرار دادم، يافتم كه ذهنيت زنده قرن 20 غربيان در تعريف و ريشه يابي مفاهيم اخلاقي متأثر از سه نظريه اساسي:
نخست: فيلسوفاني كه مانند برتراند راسل مسأله «خوبي» را كه مفهوم اساسي اخلاق و مركز مباحث «فلسفه اخلاق» در قرن بيستم است، صرفاً صفتي مي دانند كه نوعي بيان احساسات شخصي است و اصلاً صفتي واقعي نيست. و همان طور كه راسل صريحاً در كتاب « فلسفي» نوشت: «من به فضايل اخلاقيِ عيني معتقد نيستم»، بر شخصي بودن احساس خوبي و بدي در «اخلاق» اصالت بخشيدند.
--[198]--
دوم: فيلسوفاني كه مانند ديويد هيوم مي پندارند كه قضاوت هاي اخلاقي چون مبتني بر عقل و منطق نيست، پس «مشمول ادراك عقل نيستند». و لذا نظر مي دهد كه موضوع هر نوع قضاوت اخلاقي، احساسات ماست كه خود را هم در قالب واژه هاي اخلاقي بروز مي دهد. و هم قالب هايي هستند كه احساسات دروني ما را ابراز مي دارند. به طور مثال: چيزي «بد» است كه من نسبت به آن «احساس» تنفر مي كنم.
سوم: فيلسوفاني كه به تحليل هاي جي.اي. مور نظر دادند كه: خوبي ها و بدي ها در اخلاق از اعراض واقعي و مفاهيم ماهوي هستند، پس چون داراي ارزش عيني و خارج از وجود ما وجود دارند، لذا از مفاهيم انتزاعي نيستند. مور با چنين اعتقادي اثبات خوبي را مبتني بر استدلال نمي داند، عكس آن «صحيح» بودن كرداري كه مور آن را باتوجه به نتايج حاصله و مقايسه آن با نتايج ديگر اعمال مي سنجد، نتيجه مي گيرد كه به دليل اين كه چنين نتيجه اي دربردارنده بيشترين مقدار خوبي است، پس آن عمل، عمل خوبي مي باشد. به بيان ديگر مور در بيان «شهودگرايي اخلاقي»، خوبي و بدي را به شهود افراد واگذار كرده است.
اين سه بيان مختلف از فلسفه اخلاق در فرهنگ پويا و حاكم بر مغرب زميني هاي قرن ما، تحت تأثير مكتب غرب شمول پراگماتيسم ويليام جيمز كه حقيقت را نتيجه خوب و بد هر عملي دانست، موجب شد تا ما امروزه در ميان محافل دانشگاهي و فرهنگي و تحليل هاي روشن فكران و مردم عادي اين سرزمين ها، با نوعي از اخلاق روبه رو شويم كه نهايتاً نتوان بين عملي كه بايد صورت گيرد و عملي كه خوب است، مرزي را مشخص نمود، تا حقيقت برهنه فراتر از مرزي قرار گيرد كه گربه هاي قدرتمند در برابر موش هاي ضعيف ! موضع گيري مي كنند.
اخلاقي كه فقط حس اطاعت ديگران را در برابر تمايلات خود بخواهد، اخلاقي است سياسي و اساساً در قلمروي واقعيات نيست. من چون رهبر جامعه اي هستم، رهبري را خوب مي دانم كه درنتيجه از دارا بودن آن دلشادم. آن خوبي و اين دلشادي چون واقعي نيستند، اخلاقي نيست. و يا اين كه چون ارزش اخلاقي آن اثبات نشده، واقعيت ندارد.
برتراند راسل در كتاب قدرت متوجه اين سراب سياسي رايج در قلمروي اخلاق
--[199]--
شده ولي چون با ارزش هاي ديگري زندگي نكرده، گفته است كه وقتي من مي گويم نفرت بد است درواقع مي خواهم بگويم اي كاش هيچ كس «احساس» نفرت نكند. در اين بيان من آرزويي را بيان كرده ام. درنتيجه اين واقعيتي است از باب روان شناسي. نه اين كه در اخلاق واقعيتي در كار است !
در دموكراسي: اخلاق در لذت شخصي تجلّي كرده است و در ماركسيسم بياني از اقتصاد و در سياست: مقررات اخلاقي در نهايت چيزي جز تجلّي قدرت نيست. به طور مثال ترس خارجي در مجتمع غربي، موجب شد تا او خواستار رعايت ارزش هاي اخلاقي شود، حال آن كه بزرگواري در قبال خارجي ها وقتي اخلاقي است كه پناهندگان اسباب بزرگي حكومت و موجب اعتلاي ارزش هاي غربي عليه حكومت ها و مردمي كه به اين ارزش ها به ديده شك مي نگرند، نگردند.
اين ها همه و همه در انديشه ها و آرايي است كه عمده روشن فكران غرب مي خواهند اخلاق را بر حسب مفاهيم غيرديني بيان كنند.
من با چنين مفاهيمي، زندگي در غرب را آزموده ام و با انس گرفتن با خانواده ها، شركت ها و مؤسسات دولتي و زندگي كردن با مردم اروپا به خوبي آموختم كه دموكراسي غربي در بيزاري اخلاقي حفظ مي شود. راسل هم متوجه اين نتايج عملي در اذهان بعضي از دينداران انگليس هست كه نوشت: «بسياري از مردم به من مي گويند كه حفظ دموكراسي فقط در صورتي مقدور است كه تعداد زيادي از كودكان را در اتاق گاز خفه كنيم... من يقين ندارم كه اين برهان تا چه اندازه صادقانه است ولي به نظر من بايد از به كار بستن اين گونه وسايل خودداري كرد هرچند مرا قانع كنند كه اين وسايل هدف را تأمين مي كنند و اين كار از هيچ وسيله ديگري هم ساخته نيست». چرا؟ چرا وقتي به گفته خود راسل در كتاب « فلسفي» قضاياي اخلاقي مانند اوصاف واقعي اشياء نيستند و «صرفاً نوعي ابراز احساسات و تمايلات شخصي است». در نتيجه براي همه بايدهاي مسلّمي نيستند؟
فرهنگي كه تمامي اركان امروزين آن با اين انديشه هاي «حفظ من» قوام گرفت، طبيعي است كه از اوصاف خوب و بد قضاياي اخلاقي، خود را در يك الزام و تكليف و بايدهاي اخلاقي نمي يابد مگر آن كه رابطه آن را با مصالح و تمايلات شخصي و
--[200]--
وابستگي هاي گروهي بسنجد. احساسي كه در عمق ضمير چنين مردمي تخم خودخواهي و تعصب و تبعيض را كاشت و دائماً از پرورش آن عليه «غير از خود»، مراقبت مي كند. بدين لحاظ فرهنگ حاكم بر زندگي فردي، دلِ غربي را در برابر ارزش هاي اخلاقي، غير قابل نفوذ ساخته و درنتيجه با بي تفاوتي يا بي اعتنايي و لختي از برابر غم ها و رنج هاي ديگران عبور مي دهد، يا در قبال حفظ خود، با توانايي و قدرت اخلاق زدگي را مسخره مي كند. او مانند ديگران مي داند كه اخلاق در متن زندگي غربي ملاك سنجش رفتار مردم نيست. مي داند كه زشت ترين قضاياي اخلاقي فقط با احكام حقوقي و قانوني سنجيده مي شوند و نه با راستي ها و ناراستي هاي نهفته در وجدان اخلاقي شان. هر رذالت اخلاقي و خطايي وجداني پسنديده است اگر چنانچه كسي نتواند آن را عليه مرتكب اثبات كند. وكلا در مغرب زمين، به طور قانوني و مستند به مواد قانوني اخلاق را لگدمال مي كنند تا همه امور در ظلمت، از طريق ترفندهاي حقوقي حل و فصل شود تا قانوناً ! منافعشان حفظ گردد.
سلطه نظريه هاي اخلاقي غرب موجب متروك شدن رفتارها و گفتگوهاي اخلاقي شده، گلستان هاي اخلاق خانواده بي رونق تر شده و در عوض بر هر كوي و خيابان شهرهاي اروپا و آمريكا ده ها دفتر حقوقي وكلا روييده مي شود. محافل خانوادگي براي تربيت اخلاقي فرزندان و يا رفع مشكلات اخلاقي همسران متروك تر مي شود و در عوض حجم پرونده هاي حقوقي، تعداد جلسات مشاوره حقوقي فزون تر. پيروزي حقوقي چه هدف ناچيزي، چه جاه طلبي بي مقداري، آن روز كه ويكتورهوگو نوشت: «اخلاق شكفتگي حقايق است»، هنوز فلسفه هاي اخلاقي از سرمايه هاي صنعت و ذغال بانك ها و دو جنگ جهاني تغذيه نشده بود.
ديگر، قضاياي اخلاقي در نظريه هاي اخلاقي انديشمندان مغرب زمين قرن 20 قدرت تأثير گذاري خود را از دست داده و در ميان عموم مردم غرب بايدهايي نيستند كه نفوذ و حضوري در جلسات تجاري، بانك ها، بيمه ها و سرْسراي دادگستري هاي مغرب زمين داشته باشند. جهان معاصري كه از نظام هاي قانون گزاري غرب آموخت: راه ورود به محاكم، ارتش ها، دولت ها و اتاق شوراي مصالح سياسي يا امنيتي را به اخلاق نشان ندهيد. پيش از آن خود نشاني اخلاقيات را از ساحت تجارت آزاد و دموكراسي در
--[201]--
خانواده ها پاك و خطوط آن را مغشوش كرده بود، كه غربيان از مطالعه روزنامه هاي صبحِ قدرت نيرويي مي گيرند كه هيچ گاه صبحانه انگليسي آن قدرت نيروبخشي را ندارد.
غربيان در اين اغتشاش اخلاقي به كجا روند تا از نظريه هاي فلسفي قدرت زده رها شوند؟ نظريه هايي كه خود به صورت قدرت وجدان، غربيان را مسخّر خود كرده است! آيا توانسته اند براي روشن كردن ظلمتكده روح خود وسيله اي غير از افروختن شعله توپ هاي جنگ تمدن ها، بيابند؟
روزگاري كه غربيان مي پنداشتند: عظمت دموكراسي در اين است كه چيزي را از روح انساني انكار نكنند، در قرن بيستم به فراموشي سپرده شد. در اين قرن بيش از نيمي از آن به توحّش جنگ گرم گذشت و نيم ديگرش در ترس جنگ سرد و تحت تربيت نظام آموزشي علمي و هماهنگ با صنعت و بانك و سلاح، به نظريه فيلسوفاني مانند راسل روي آوردند كه وجدان را با تعابير نفع جويانه در روح انساني انكار كردند كه خوبي و بدي اصلاً صفت كاري نيست، بلكه درستي و نادرستي، صفت كارهاست. مور هم تلاش كرده بود تا اثبات كند خوبي فاقد استدلال است و نشان دهد: صحيح بودن مبتني بر قراردادهاي حاكم بر جامعه است. از اين رو براي رسيدن به كار صحيح بايد تحقيق علّي و استقرايي درباره نتايج كارها به ميان آورد.
از اين جايگاه تربيتي در نظام قانون گذاري در مغرب زمين است كه «بايد» اين كار را انجام داد، به معناي «چون اين كار خوب است پس بايد آن را انجام داد» نيست; زيرا اساساً «خوبي» براساس «بايد» تعريف نمي شود. درنتيجه در فرهنگ رايج براساس اين نظريه ها هيچ چيزي يا كاري را نمي توان «اخلاقي» خواند. چون هيچ نظريه اي نشان نمي دهد چه چيزي مي تواند يك «گفتار» يا «كردار اخلاقي» را، اخلاقي خواند! جاي تعجب نيست كه از نويسندگاني مانند ج.وارنوك مي خوانيم:
فلاسفه اخلاق در غرب نمي توانند بدانند كه واقعاً درباره چه چيزي بحث مي كنند! وقتي خصوصيات اخلاقي بودن در يك فرهنگ مشخص نباشد، اگر پليس نباشد، بي گمان از ددان چندگامي بيش دور نيست. چشم اندازهاي آرامي كه تمدن مي تواند پيش ديدگان ما شادي آورد، به غمي هولناك از تكاليف اخلاقي سردرمي آورد كه براي حل مشكل آن هيچ راهي جز اين نيست كه براي لحظاتي وجدان خود را با مكتب اصالت نفع،
--[202]--
سود يا لذت آرام كنيم... چه آرامش خيال انگيزي كه موجب «بيشترين لذت» مي شود. مكاتبي كه در اين رؤياي خيال انگيز، منش غربيان را به پست ترين پايه تسليم و زبوني به ماديات فرود آورد تا همچون سرنشينان ثروتمند كشتي «تايتانيك» از باده خيال آزادي و رفاه، غرق شدن ايده آل هاي خود را جدي نگيرند.
تحت قدرت فلسفه هاي مفاهيم غير ديني اخلاق، اخلاق مسيحي و تفكراتي مانند نظريه امانوئل كانت در دود ظلماني شعله هاي جنگ جهاني اول، محو شد و به طور جدي با موانع مدرنيزم دموكراسي روبه رو شد. آزاد است هرجا بخواهد برود، ولي هيچ كس نمي تواند بر اساس آن كاري انجام دهد. از آن همه اخلاقيات، كاج پرزرق و برقي به جاي مانده كه فقط براي خودستايي به كار برده مي شود. آن روزها كه خوبي نمي توانست خدمت گزاران بي دين داشته باشد، از زمره خاطرات نانوشته اي است كه تنها در آرشيو زيرزمين كليساها نگهداري مي شود. پيام هاي اخلاقي مسيح در قانون غرب، بر روابط خانوادگي و اجتماعي و اقتصادي، سنديتي قانوني ندارد. پيشرفت، دموكراسي، ثروتمند شدن، كنترل، نيازمند مرگ اخلاقي است. مردن هيچ است وقتي سال ها زندگي كردن را فراموش كرده باشند. فلسفه هاي اخلاق در غرب، اخلاق را فراموش كرده اند تا به كار بهبود جان بشر نيايد. صداي وجدان خاموش شد، تا صداي خدا شنيده نشود. آرامشي كه روزگاري در خانه، دعا، ميزبان نيازمندان بود، جاي خود را به خانه الكل داده است. نماز مسيحي تماس با لايتناهي نيست، تماس با صدايي است كه بيرون از كليسا به گوش نمي رسد. كشيش، كليسا، كتاب مقدس، هيچ راهي به سوي تفكر، مسؤوليت هاي علمي، دانشگاه، دادگستري، بانك ها، بيمه ها، پليس و شهرداري ها، انتخابات، سفارت خانه ها، فروشگاه ها... ندارند، يك قرن پس از زيستن كم با مسيح، نوبت زيستن با هيچ مي رسد. فلسفه هاي اخلاق نياز شركت ها و دولت ها و اقوياست، نه مسيحيت و نه مردم راهي جز پوشيدن لباس انيفورمِ بي تفاوتي ندارند. اخلاق زير پنجه هاي كفتارهاي: سوسياليسم، ماركسيسم، فرويديسم، كاپيتاليسم، ميليتاريسم، پراگماتيسم و... پاره پاره شد. و چون هركس با هر ديدگاهي تكه اي را برداشت تا آن را با برداشت هاي فلسفي از: دارونيسم، ماشينيسم، امپرياليسم، فاشيسم، نازيسم، نسبيت، تجربه و تحليل كند. همه سر از تقاطع اتوبان توماس هابس درآوردند كه «انسان گرگ انسان» است. ديگر در ميان مغرب
--[203]--
زميني ها معلوم نيست چه گفتاري، اخلاقي است و يا چه صفاتي مي تواند يك گفتار يا كرداري را اخلاقي نشان دهد. از فلسفه اخلاقي كانت، صرف تكاليف قطعي و بدون قيد و شرط باقي ماند، بي آنكه منشأ چنين قوانين اخلاقي كه ايمان به وجدان الهي بود، بتواند به حيات خود در درون آلماني ها ادامه دهد. خصوصيتي كه هميشه آلماني ها را به صورت خطري جدي براي همسايگانش درآورد. و امروز همين سيستم گرايي افراطي و سطحي انديشي بر روابط خانوادگي و اجتماعي و حقوقي آلماني زبان همچنان حاكم است و توان تحليل و فهميدن و تصميم گيري از فرد آلماني را سلب كرده و عموم آنان را به صورت بردگان قانون و ساجدان مأموران دولت درآورده است. اينان مانند بسياري از مردم اروپاي شمالي، مردمي ناتوان در گفتگو و فاقد صفات اخلاق شخصي براي طرح نظريات خودجوشِ خودند. وكلا مانند عصاي چوبي زير بغل گفتگوهاي آنان را گرفته اند. سيستم ! بازوان و تعقّل فرد فرد اينان را گرفته تا براي يك لحظه آنان احساس نكنند كه مي توانند بدون شناخت تكاليف قانوني در كل سيستم راه روند. چه دنياي بيگانه از خويشتني كه همه در انتظار پستچي، ترسان و لرزان براي دريافت نامه هاي مرگ خود لحظه شماري مي كنند. همه شرايط براي ظهور اطاعت كوركورانه قانون رهبران قدرتمند فراهم است و دائماً اين احساس اطاعت توأم با ترس را در برابر اداره دارايي و شهرداري محل و اداره كار و بيمه محل خود تمرين مي كنند. تا كي فرارسد و اين سيستم نازيستي دارايي و دادگاهي به سيستم سياسي و نظامي نازيان ناتو بدل شود. آن اس اس هاي استبداد، امروزه لباس مأموران دارايي «اي گ» را بر تن كرده اند و گشتاپو، به صورت مأموران پليس قضايي پارلمان اروپا، آرامش خواب و زندگي را از نژادهاي اروپايي ربوده اند.
اينان، با ديدهاي بسته به منافع آهنين تيسن كروپ، شل، توتال، بنر و بي ام و... مي خواهند درباره فرهنگ هاي بشري گفتگو كنند؟! و اصول اخلاقي را در گفتگوهاي جهاني فرهنگ ها رعايت كنند؟!
خوش باوري است اگر كسي كوچك ترين احتمال تحقق آن از اكثريت به اتفاق عوام و خواص اروپا و اولاد آمريكائيشان را در سر بپروراند.
احترام نهادن به عقايد يكديگر به معناي حقي نيست كه بايد همه از آزادي عقايد
--[204]--
برخوردار باشند، بل بر اساس زمينه هاي آموزشي و تربيتي مدارس اروپا، به معناي حفظ بي تفاوتي نسبت به تمايلات و موقعيت ديگران است. چنين سكوت نهفته در برخورد با شخصيت افراد، در برخورد نخست بسيار اخلاقي جلوه مي كند. ولي ديري نمي پايد كه خود را در نيستان خشكي احساس مي كني كه همه مانند ني هاي سخت پيش هم قرار دارند بي آنكه با مِهر در هم پيچيده شوند. هيچ دستي جز در تصور لذتي يا نفعي مادي، به گردن غير نمي افتد. آنان كه مسيحيان فرهنگ شناسي هستند گرچه از اين بحران اخلاقي نالانند. ولي هرگز نمي توانند بيش از حجم خود جاي بي عقيده ديگران را پركنند. بحران امروز غرب دست و پا زدن براي بهترين فكر فرهنگي نيست، براي يافتن راه هاي فرار از مسؤوليت پذيريِ اخلاقي و فرهنگي در سطح خانواده و جامعه است.
«حقوق بشر» كه آخرين تلاش فلسفي غرب در قرن 20 براي حفظ و احترام به بي تفاوتي هاي اخلاقي و فرهنگي در غرب بود، در عمل به صورت يك سلاح غير اخلاقي به كار گرفته شد، تا آزادي دلخواه را هم موجب دلشادي فرانسويان و ايتاليايي ها سازد و هم ضامن خودكامگي هم پيمانان نظامي، ورشو و ناتو. و در بعد اجتماعي، روحيه مسؤوليت پذيري جوامع فرهنگي را به بي تفاوتي اخلاق صنعتي سوق دهد. جهاني در هم بافته راهي به احياي آگاهانه وجدان آزاد ندارند، از هرسوي فلسفه قدرت، دربرابر مسير او تابلوهاي: «ورود ممنوع، منطقه نظامي است» نصب كرده، تا حقوق بشر، فقط بر اساس شرايط ژئوپولوتيكي اروپاي غربي و آمريكا پس از جنگ گرم با نازي ها و كمونيست ها، تعريف و تحليل شود. حافظ شرايطي است كه در اواخر قرن 20 به منافع غرب پس از جنگ سرد تبديل شد. در هردو شرايط نقض حقوق بشر، اين ميراث اخلاقي فرهنگ هاي جهاني درهم بافته بود كه يا «خردگرايي» آن در آتش داغ تعصبات دولتهاي غربي مي سوخت و يا «خردگريزي» او در سردخانه اجساد بي هويت نگهداري مي شود. از تمام مفاد عريض و طويل حقوق بشر فقط يك زندگي به اندازه مصرف سگ هاي پيرهاي اروپاي غربي به پناهندگان دفاع از حقوق بشر مي رسد. قوانين مهاجرت در بخل اخلاقي مغرب زميني ها، شخصيت اخلاقي مهاجران را لگدمال كرده است. چه ظاهر دل فريبي، درست مانند مردگاني كه آرايش شده، لباس برتن، دست روي دست نهاده، آماده بازگشت به موطن خود هستند. مهاجران در اروپا مطرودان اخلاقي
--[205]--
به شمار مي آيند تا تأثيرگذاري آنان بر اصلاحات فرهنگي غرب به حداقل خود رسد.
در اين بن بست يخ يا آتش، شكل مصرف جهاني توانست به نفع خودخواهي شركت هاي بزرگ توليدي عوض شود، محيط زيست، براي زيستن نامناسب گردد. توليد، در پناه حقوق بشر، به كارگيري هر شيوه اي براي فزوني توليد را توجيه كرد، تا آن جا كه انسان نداند چگونه مي تواند خود را از شيمي مواد غذايي و فيزيك تخريب و بيوشيمي سرمايه به دستان تشنه توليد طبيعت ساختگي و سلاح هاي شيميايي و اتمي و سيستم پيچيده جهاني كنترل هاي امنيتي و فضولات صنايع، رهايي بخشند تا روي تخت خواب بيماري، با ماسك اكسيژن توليدي و در فضاي دل آراي حقوق بشر نفسي كشد و از بي تفاوتي هاي وجداني آن در برابر حقوق طبيعي خود، احساس امنيت كند؟! آيا جهان غيرغربي حق ندارد اين نقض هاي آشكار حقوق بشر را در غرب مورد گفتگو با غربيان قرار دهد.
بديهي است اين عجوزه هزارداماد كه از جادوگري علم و سيرك فلسفه قدرت توليد مصنوعي غذا به ثروت سرشاري رسيده، چه شرايطي براي بهره مندي نوه هاي مفلوك خود به نام دولت هاي كوچولو فراهم سازد تا با سلاح امنيتي، ميراث اخلاقي جامعه خود را جارو كنند و با سلاح كشتار جمعي دفاع از حقوق بشر را حامي افزوني صادرات هشت كشور صنعتي جهان، به جهان غيرغربي نمايند تا بر آنان منت نهند و نامشان را در ليست ناقضان حقوق بشر قرار ندهند !
جايگاه اخلاق در گسترش سود منشانه تكنولوژي گم شد تا ضرورت بازآفريني فلسفه هاي قدرت، در هيكل پارلمانتاريسم فراهم شود. انسان ها در اين امواج خروشان دموكراسي چون قوطي هاي كنسرو، از هم جدا شدند تا خودپرستي قانوني ! بتواند به عنوان اصل ضروريِ جداانگاري ها در منطق علمي، منشأ قانوني آزمندي ها، كينه توزي ها، بدسگالي ها، ستمگري ها و غريب كشي ها شود. عشق در دل ها كوچك شد، تا در يك شيپور پلاستيكي جاي گيرد. از خودگذشتگي را به جرم تعصب در زندان نفس پرستي حبس كردند تا خس فداكاري، كيان مادي غرب پسند هشت جامعه صنعتي جهان را متزلزل نسازد. ناتو را سدي در برابر جهان غيرغربي برپا كردند تا عشق به حفظ محيط زيست و نزديكي فرهنگ ها، بر منطق ميليتاريسم علامت سؤال ننهد. چه سرمايه و
--[206]--
انرژي عظيمي براي حفظ غيراخلاقي غرب هزينه مي شود تا صدايي از درون آدميان، وجدان ديني را به ياري نخواند. پاپ چه مي تواند بكند وقتي فقط عصاي موعظه، در دستش مانده است و يواشكي از پشت پنجره اي كوچك مي تواند نقي بزند؟! هرچه مي تواند بكند تا وقتي كه در نظر غربيان، يك سامي نژاد است؟! دالائي لاما چه بگويد، وقتي كه حتّي نمي تواند به خانه خود بازگردد؟! كنيسه ها چه كنند وقتي كه صهيونيسم آرمان هاي سياسي خود را به تورات افزوده است. عارفان شيعي ايران و ترك، درهاي عرفان را بر روي ديگران بسته اند. سازمان هاي بين المللي براي جان دادن به اخلاقيات چه مي توانند انجام دهند در حالي كه زير اراده هاي اتمي پنج كشور از نفس كشيدن مي هراسند؟! ديگر كجا مي توان اخلاص اخلاقي را در آسمان خراش هاي قدرت سياسي و اقتصادي حكومت ها يافت، چهره اش را ديد و وراي هياهوي شبكه جهاني ارتباطات، با صدايش، گوش را نوازش داد؟!
در اين شرايط شكوفايي تمدن براي غربيان ولي بحران اخلاقي براي غيرغربيان! نمي دانم چرا رسانه هاي غربي و شرقي براي بي تأثيركردن فرهنگ اخلاقي بودا، كنفوسيوس، هندو و... عموماً و اسلام خصوصاً همه ابعاد جدي اخلاق اسلام را مورد انتقاد قرار مي دهند؟ آيا تا هر نوع تمايزي بين اخلاق اسلامي و فلسفه هاي غيرديني اخلاق در غرب برداشته شود؟! و همه در يك كاسه كساد بي فرهنگي جهان دست نهند تا تئوري غيراخلاقي جنگ تمدن ها جاي خود را به گفتگوي اخلاقي بين فرهنگ ها درباره تمدن ها ندهد؟! تلاشي كه منِ مقيمِ اروپا هر روز و شب ناظر اين برنامه هاي تبليغاتي در صدها رسانه عظيم شركت هاي تبليغاتي اروپا و آمريكاست. چرا؟ نمي دانم! مگر گفتگوكردن يك ضرورت نيست؟ يك منطق نيست؟ و آيا اين منطق نبايد به دور از تحميل احساس حقارت تحقّق پذيرد؟ و آيا بايد به جاي بعضي از دين داران متحجّر و دولتمندان رياكار و براي جلب خوشبختي در فلسفه قدرت، دهان بر شيپور نهاد كه اسلام چون ديني است كه زمينه هاي اخلاقي براي انجام چنين گفتگوهايي را ندارد، مسلمانان نمي توانند صفات اخلاق گفتگو در برخوردهاي جهاني را رعايت كنند؟!
با خيالي صلحشان و جنگشان با خيالي فخرشان و ننگشان.
كسي اين كلمات را بر صفحه لپ تاپ مي نگارد كه در شهر كُلن زندگي مي كند، از
--[207]--
فيلارمونيك كلن بازگشته، پاپيون خود را گشوده و پشت ميز تحريرش نشسته و از پنجره اي كه در برابر ديدگانش باز است رفت و آمد آلماني هاي شيك پوش و متموّل را نظاره مي كند، با صدها مدير كارخانه آشناست و بيش از ده سال مديرعامل يك واحد توليدي و سازنده و طراح خط توليدي در آلمان بود. سه فرزندش در دوره دكتري فيزيك و بيوشيمي و انفورماتيك دانشگاه هاي بن و مونيخ و يك دخترش در دانشگاه كارلزروئه آرشتكت مي خواند. بيش از ده جلد كتاب در آلمان چاپ كرده و با عالي ترين تكنولوژي چاپ آثار هنري و صنايع پيچيده بسته بندي مواد غذايي آشناست. در اروپا و كشورهاي شرقي سفرهاي فرهنگي داشته و صدها بار در برابر جمعيت هاي انبوه درباره فرهنگ ها سخنراني كرده است، از تجارب بسياري از فرهنگ شناسان و روشن فكران بهره ها گرفته و كاملاً با خطوط كلّيِ انحراف هاي فرهنگي در كشورهاي اسلامي و ايران آشناست.
چنين فردي نشسته در غرب و اظهار تعجب مي كند كه چرا بسياري از تحليل گران و نويسندگان تفسير و گويندگان در رسانه ها كه نمي خواهند در اعمال حاكميت تبليغاتي بر جهان غيرغربي، چشم ها و گوش هاي مخاطبان خود را بنگرند، انتقاد مي كند كه سياست غرب هميشه خود را براي تحقير فرهنگ غيرغربي تدارك مي بيند. و صريحاً مي نويسد: هيچ گاه محافل سياسي فرهنگي غرب نخواستند فرهنگ سياسي! متعصبانه و پرتبعيض خود عليه ديگرخط ها، زبان ها، هنرها، ارزش هاي اخلاقي، غذاخوردن ها و لباس پوشيدن ها را اصلاح كند. هيچ گاه زمينه تربيتي و آموزشي جامعه خود را براي قبول جهان غيرغربي و شنيدن حرف ديگرفرهنگ ها متحول نساخت و هميشه در عيوب اخلاقي خود دست و پا زد بي آن كه مجالي به ديگران دهد تا نقدهاي فرهنگي خود را به گوش آنان برسانند. عموم غربيان نمي خواهند مناسبات فرهنگي نوين جهان غيرغربي را متقابلاً بشناسند، نمي خواهند روحيه غيراخلاقي اكثريت مردم خود را به اخلاق حسنه بدل سازند، آنان احساس ضرورت مادي نمي كنند كه قدري به جهان درهم بافته اطراف، غيرمادي بنگرند.
آينده جهاني كه هردوسوي آن گريزان از همند، به كجا خواهد انجاميد؟ چرا بايد شرقي ها بگويند دانش و پول غربيان را بگيريد و در لجنزار زندگي غربي نمانيد و غربيان بگويند مواد اوليه شرقي ها را بار كنيد و يك لحظه در فرهنگ پوسيده آنان توقف نكنيد.
--[208]--
اين مقابله ساختگي قدرت هاي سياسي، جهان فرهنگيِ ما را به پرتگاهي رسانده است كه هيچ كس راه متوقف كردن آن را نمي داند. راه حل هايي مانند جنگ تمدن ها، پيش از آن كه به تفوّق متمدن هاي غربي منتهي شود، به احتمال زياد به پيروزي هويت پرستان ضد غربي مشرق زميني ها منجر خواهد شد. چرا بايد با مهره هاي فرهنگ، در قمار قدرت سياسي ثروت بازي كرد و جهان واحد خود را پاره پاره نمود؟ چرا؟... چرا بايد گل هاي جهاني درهم بافته را پرپر كنيم تا به جاي لذت از ديدن زيبايي اش و بوكردن عطرش با شاخه هاي خشكش به جان هم افتيم؟!... و چرا اروپاي غربي نمي خواهد جامعه خود را در فرهنگ هاي جهان جهاني كند؟! چرا از تعريف جهاني شدن بايد غربي شدن را بفهماند و درنتيجه حقوق بشر بيش از آن كه مدافع درك متقابل حقوق فرهنگ ها در مغرب زمين شود، عملاً به گسترش بي هويتي و بي تفاوتي فرهنگي ـ اخلاقي در شرق منجر گردد؟! آيا وقت آن نرسيده كه به جاي اهداف سياسي ـ اقتصاديِ رسانه هاي غربي، با اهداف اخلاقي ـ فرهنگي امكان گفتگو پيدا كنيم تا حركت چند طرفه اطلاعات فرهنگي را در تمدن ها تجربه كنيم؟!
نمي دانم شما چه فكر مي كنيد!... .
موضوع دوم: آيا اسلام براي انجام گفتگوهاي اخلاقي، بايسته هاي اخلاقي خاصي را تعليم داده است؟
اي تهيه كننده عزيز!
اگر اهانت زيركانه به تعاليم اسلام و يا هر دين و فرهنگي ديگر، براي دفاع سياسي ـ اقتصادي شما از جنگ تمدن ها نبود، هرگز راضي نمي شدم عيب هاي حقيقي فرهنگي محل اقامت خود و شما را نقد كنم. اين نقد براي بالا بردن يا بالا نشان دادن فرهنگ خود نيست، براي پايين آوردن واعظان اخلاق ستيزي است كه تريبون هاي جهان را به انحصار خود درآورده اند تا شايد پژوهشگراني مانند شما به آرامي وجدان اخلاق ديني خود را به يادآورند، با من و ماي حاضر در غرب ولي به جرم تعلق به فرهنگي ديگر، گمنام، همراه شوند. دستشان را در دستم نهم تا قلبم را در دستشان نهم و بي هيچ كين و كبر به دانسته هاي يكديگر گوش فرادهيم تا لااقل بدانيم: عليه كي ودرباره چي
--[209]--
خطابه مي خوانيم ! يكي با وسايلي كه امواج آن به جهان مي رسد و يكي مهاجر غريبي كه فقط تا صفحه اي كه روي آن مي نگارد سخنش ره به جاي دگر ندارد... با اين آرزو كه شايد بانگ اين مرغ شرقي، در صخره هاي سخت غرب وفرسودگي خشت شرق اثري داشته باشد... .
تهيه كننده عزيز!
فرهنگي كه من در آن پرورش يافته ام، گفتن و آن گاه پنهان شدن نيست. گفتن و شنيدن و اصلاح كردن است. از اين رو اگر با همه اصرارها نخواستي تا درباره گفته هايت بشنوي، من با نهايت احترام شما را از خود دور نمي بينم و مي گويم و در انتظار پاسخ شما و ديگران مي مانم، تا خود را اصلاح كنم. بي هيچ مهلت و تعيين زماني:
فرموديد: «مسلمانان تحت تأثير «دين اسلام» فاقد «ضوابط اخلاقيِ» شناخته شده در انجام گفتگويي فرهنگي هستند». و ايرانيان: «قرن هاست كه مطابق فرق مختلف ديانت «شيعه» پرورش يافته اند و به «پيروي» امام اوّلشان علي] (عليه السلام) [، نه تنها از سختگيري و اعمال تعصب در هر گفتوگويي باكي ندارند بلكه از انتقام گيري و طرد و تبعيد و يا كشتن گفتگوكنندگان مخالف آراي ديني شيعيِ خود شادمان مي شوند !».
در اين دو عبارت قضاوتِ فرهنگي، نكته اساسيِ با ارزش، توجه به اخلاق شايسته در يك گفتوگوي فرهنگي است. ولي توأم با يك قضاوتي در محكوم كردن اسلام، چون فاقد ضوابط اخلاقي است. و تعليمات امام علي بن ابي طالب] (عليه السلام) [ چون بر سخت گيري و تعصب و انتقام تأكيد نهاده است.
با اين همه، چون نكته با ارزش، توجه به اخلاق گفتوگو بود، مرا بسيار خوش آمد كه هم اهميت چنين اخلاقي را بررسي كنم و هم قضاوت شما را در بستر همان پژوهش مورد بازنگري مجدد قرار دهم، تا براي قضاوت نهايي، آن را تقديم فرهنگ شناسان كنم:
اسلام برخلاف فلسفه هاي اخلاقي حاكم بر فضاي تربيتي جوامع غربي، گفتوگويي را اخلاقي نمي داند كه صفات گسترده اخلاقي گفتوگو جاي خود را به يك «راستي» فلسفي يا قانون بازجويي دهد. گفتوگويي اخلاقي است كه در آن بدون هيچ اكراه و هراسي، آزاد با آگاهيِ نسبي و صرفاً به نيت آموختن و نادانسته ها را تكميل تر كردن و دانسته هاي خود را تصحيح كردن مي داند. رعايت اين، شالوده آزادي است كه
--[210]--
شرافت اخلاقي انسان بر اساس آن طرح ريزي شده است، قواعد پرهيزگرانه اي كه گفتوگو با دوست و دشمن، با هركس، از هر دين و قوميت و نژادي در آن يكسان دانسته شده است. اصلي كه اين قواعد از آن برمي خيزد، عقل فلسفي و دلايل خوب و بد اين و آن نيست، تعليمي است كه خداوند به پيامبر اسلام داد تا با مخالفانش جدال احسن داشته باشد; (وَ جادِلْهُم بِالَّتيهِيَ أَحْسَن). و از مجادله با مردمي كه داراي عقايد ديگر (اهلُ الْكِتاب) هستند، منع شد (وَ لا تُجادِلُوا)، مگر (اِلاّ)، «بِالَّتيهِيَ اَحْسَن».
«حسن» و «احسن» در زبان هاي ديگر به معناي نيكو و خوبي و صحيح و مهرباني است. چهار معناي نهفته در يك واژه قرآني است. شيوه گفتوگو در تعاليم قرآن وقتي نيكوترين است كه با درشت خويي، طعنه و اهانت توأم نباشد، پس بدان كه «وَاللهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ». عمل خوب چون امر اوست، براي هر فرد پاك ديني، يك بايست ايماني است كه به حقيقتي ختم مي شود و درنتيجه ذهن ما آن ها را خلق نكرده است. حق است كه خداوند مي داند چه نبايدهاي شرّي انجام مي دهيم و چه بايدهاي خيري. اوست كه ما را فراتر از خواسته ما، به رفتار نيكو (خوب) با پدر و مادر دعوت كرده و آن را براي ما واجب خوانده است: " وَوَصَّيْنَا الاِْنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً " . و چون خوبي، كارِ درستي است پاداش آن نيز خوب خواهد بود: " هَلْ جَزَاءُ الاِْحْسَانِ إِلاَّ الاِْحْسَانُ " . پس كنندگان كردار خوب، كساني هستند كه بخردانه ترين كار را مطابق خواست خداوند انجام داده اند و از اين روي خداوند از آنان راضي است: " وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ " . انسان هاي خوب، خوبي را چون بايدِ شدني است، در دل و ذهن خود مي پرورانند تا از زمره محسنين شوند; زيرا در قرآن آمده است: " وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ " .اگر مردم نادان قدر احسان شما را ندانستند، بدانيد كه كار اخلاقي، چون خداوند كننده آن را تأييد كرده، همو نمي گذارد پاداش محسنين از ميان برود: " فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ " . قرآن قرائت الهي اخلاقيات است و براي همه آناني كه در منابع فرهنگيِ عرفان اسلامي تفحّص كرده اند ترديدي باقي نمي ماند كه در اين ايمان بخردانه تكيه گاهي است كه همه مسلمانان مي توانند خود را در قبال اخلاق، از روحيه شكاكي گري رها سازند و با روحي باوركننده گام در سير علم و اخلاق گذارند.
وقتي خوبي و درستي و بايستي در قرآن عين يكديگر دانسته شود، بايد يك تنزيل و
1 . نحل: 125
2 . احقاف: 15
3 . رحمن: 60
4 . توبه: 100
5 . مائده: 93
6 . يوسف: 90
--[211]--
از همان سنخ هست ها دانسته شود.
از اين رو گفتوگو، در قرآن برخلاف فلاسفه طبيعي ميدان تنگ انديش مسلك انگلس، يك فرمان الهي در فراخناي وجدان انساني الهي است براي باهم انديشيدن. چون منشأ آن احساسات و ذهن ما نيست، پس هم ضرورت آن حق است و هم صفاتي كه بر آن مترتب است. وقتي ايمان داريم حق است، لازمه آن بايدهايي است كه مي بايست رعايت شود. لذا اسلام به گفتوگو به عنوان يك نيكي و بايدِ اخلاقي نگريسته كه چون كليت دارد، هم عقلاً صفت آن خوبي است و هم صفات آن عيناً بايدهاي خوب چنين كليتي چون برآمدهايي خوب اند، جنبه مصلحت جويي و انتفاعي ندارد. و از اساس مخالفت سوداگري، تعصبورزي در هر گفتگويي است. چنين اخلاقي، ره آورد صرف بخردانه برآمدهاي خوبي نيستند، «توفيقي» است كه مسلمان آن را از خداوند مي طلبد و از همان جا به معاد مي نگرد و احساس و تمايلات دروني خاصي كه او را در برابر اين قضاوت قرار مي دهد كه اين تكليف بايد بر اساس اختياري كه به ما ارزاني شده، خالصاً لوجه الله انجام داد. سير در اين حسنات، سير در مكارم اخلاق است، همان هدف والاي بعثت و دعوت كه پيامبر اسلام بدان اشارت فرموده بود: «إِنِّيبُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الأَخْلاق».
موضوع سوم: آيا علي بن ابي طالب در پيروي از اسلام انسان ها را به رعايت اخلاق گفتوگو و گفتوگوي اخلاقي دعوت فرموده است؟
آري، تهيه كننده عزيز!
«تعصب» در جهان بيني اسلام، گفتار و كرداري است شيطاني و علي كه خود پاك ترين مؤمنان به اسلام بود از تعصب به اين عنوان كه: ابليس نخست كس است كه عصبيت را آشكار ساخت ما را از نزديكي به آن منع ساخت و در خطبه اي فرمود: «شيطان دشمن خداوند، پيشواي متعصبان و پيشرو مستكبران، پايه عصبيت را نهاد». لذا همه ما را سفارش فرمود كه: «پس آتش عصبيت را كه در دلهايتان نهفته است خاموش سازيد».
بدين سان چون عصبيت از «آفات شيطاني» است، «تبعيض» نيز مي تواند در محيط تعصبات، رشد و نمو كند و مانع از استقرار روابط سالم بين انسان ها شود. لذا علي با
1 . الجامع الصغير، سيوطي، ج1، ص103 و سفينة البحار، ج1، ص411
2 . نهج البلاغه، خطبه 192، «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِيوَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ».
3 . همان: «فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِيقُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ».
--[212]--
نگراني بسيار از غلطيدن ما در كردار نااخلاقيِ تبعيض فرمود: «هان ! بترسيد، بترسيد از پيروي بزرگانتان كه به نژاد خود نازيدند و «تَرْفَعُوا فَوقَ نَسَبِهِم...» چرا؟ زيرا به فرموده ايشان: چنين مهتراني: «پايه هاي عصبيتند و ستون هاي فتنه».
تنها با چنين اراده آگاهانه، بخردانه و ايماني است كه مي تواند از كليات ذاتي حكم اخلاقي گفتوگو، صفات زشت اخلاقي را زدود و آن را از تعصبات، آزارگري، زبوني، خودگروي و نادرستي دور كرد و به صفات، حسنه آن را دليرانه، خردمندانه و آزادانه و سازنده ساخت:
چگونه؟
علي] (عليه السلام) [ فرمود با حسن نيت، زيرا: «النِّيّةُ اَساسُ الْعَمَل» و: «الأَعمالُ ثِمارُ النّيّات».
و با خودرأيي از خويشتن زدودن; زيرا: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ زَلَّ». و: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ خاطَرَ وَ غَرَرَ». اساس استبداد، ميل به فرمان دادن است كه چون به گفتوگويي داخل شود، آن گفتوگو را به تباهي خواهد كشاند. علي در نامه اي خطاب به فرزندش نوشت: «بدان كه خودپسندي آدمي را از راه راست بگرداند و خردها را زيان رساند».اساساً در اسلام خودپسندي در اَشكال مختلف تظاهر به جلب نظر ديگران نسبت به خود، مرتبتي از مراتب در شرك است، نابخردانه و نااخلاقي معرفي شده است، علي فرموده: «از بهترين فرصت هاي شيطان است تا بتازد و كرده نيكوكاران را نابود سازد».
از نظر علي گفتوگو مباد كه به احساس حسادت توأم باشد: «اَلْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوح». پس چون صفتي ناشايست است با ايمان جمع نگردد: «اَلإِيمانُ بَرِيءٌ مِنَ الْحَسَدِ». و در خطبه اي ما را فرمود: «وَ لا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاِْيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» عكس آن، اگر كسي را ديديد كه او مدعي مسلماني است ولي در گفتوگو نسبت به صفات خوب ديگران حسادت ميورزد، او چون عاطفه را بر عقلش فرمانروا ساخته، در خور سرزنش است: «مَن اتَّقي قَلْبُهُ لَم يُدخله الْحَسَد».
مسلمان بايد كه كلام خود را از هر نوع كين جويي و كين خواهي بزدايد; زيرا كين از عواطف شر است و علي فرمود: «سِلاحُ الشَّرِّ الْحِقْدِ». و فرمود: «رَأْسُ الْعُيُوبِ الْحِقْدِ». پس كينورزي صفت ناشايستي است كه عطوفت را از دل مي شويد و كلام را
1 . همان، «فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ».
2 . غرر و درر، ج1، آمدي 261
3 . غرر و درر، ج1، آمدي 79
4 . غرر و درر، ج5، آمدي 170; در نهج البلاغه، كلام 161، به جاي «زل»، «هلك» ثبت شده است.
5 . غرر و درر، ج5، آمدي 461
6 . نهج البلاغه، نامه 31، خطاب به حسن بن علي «وَ اعْلَمْ أَنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَةُ الاَْلْبَابِ».
7 . نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر «مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِينَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ».
8 . غرر و درر، ج1، آمدي 100
9 . غرر و درر، ج1، آمدي 160
10 . نهج البلاغه، خطبه 86
11 . غرر و درر، ج5، آمدي 207
12 . غرر و درر، ج4، آمدي 129
13 . غرر و درر، ج4، آمدي 51
--[213]--
از درستي و راستي دور مي سازدو علي] (عليه السلام) [ فرمود: كين «سَبَبُ الْفِتَن» و آن را «سِلاحُ الشَّرّ» خواند.
براي حذف همين صفت نااخلاقي است كه علي در كلامي ما را فرمود: «در گفتن عيب كسي كه گناهي كرده است شتاب مكن چه اميد مي رود كه آن گناه را بر او ببخشند و برگناه خرد خويش ايمن مباش چه بود كه تو را بر آن گناه عذاب كنند».
نشانه اخلاقي بودن يك گفتوگو، در همين خويشتن داري پرهيزكارانه و اخلاقي است كه عالي ترين جلوه گاه آن حلم است. حلم در كردار و گفتوگو، از زمره صفات مهمي است كه علي] (عليه السلام) [ نيز ما را به رعايت آن دعوت كرده، فرمود: «وَقارُ الْحِلْمِ زِينَةُ الْعِلْمِ». پس اظهار علم در گفتوگويي نتيجه بخش است كه: «حَتّي يُقارِنُهُ الْحِلْمِ».درنتيجه اسلام معتقد است كه رعايت حلم در هر گفتوگويي از صفات حسنه اي است كه: «دَلِيلُ وُفُورِالْعِلْم» است. براي تربيت پذيري و رعايت اين صفات اخلاقي، بايد در گفتوگو سخن به تندي نرانيم و با درشتي و خشونت مخاطب خود را آزار ندهيم. علي فرمود: «لِسانُ الْجَهْلِ الْخَرْقُ». مسلمانان را هشدار داد: «اَلْخَرْقُ مُعاداةُ اْلآراء وَ مُعاداةُ مَنْ يَقْدِرُ عَلَي الضَّرّاءِ». پس بايد همواره در گفتوگو با مدارا سخن گفت. مدارا كردن: «ثَمَرةُ الْعَقْلِ» و «رَأْسُ الْحِكْمَةِ» و «عُنْوانُ الْعَقْلِ». پس فرمود: «سَلامَةُ الدِّينِ وَ الدُّنْيا فِيمُداراة النّاسِ».
چنين مسلماني وقتي سخن مي گويد، به گستاخي كلمات را بر زبان جاري نمي سازد; زيرا علي] (عليه السلام) [ فرمود: «مَنْ أَقَلّ اْلإِسْتِرْسالَ سَلِمَ» و «مَنْ أَكْثَرَ اْلإِسْتِرْسالَ نَدِمَ». پس مسلمان بايد كه با مهري نرم و ملايم با مردم گفتگو كند; زيرا علي فرمود: «خُلق الإيمان الرفق». چنين كسي نيازي ندارد كه از سخن گفتن و يا شنيدن سخن ديگران، به خود ببالد. علي مسلمانان را خطاب فرمود: «رِضاكَ عَنْ نَفْسِكَ مِنْ فَسادِ عَقْلِكَ». از خود راضي بودن در گفتگو مقدمه رياي در گفتگو است، صفت زشت و ناراستي كه علي درباره اش هشدار داد: «آفَةُ الْعِبادَةِ الرِّياء». از گفتگو چون خود نمايي زدوده شد، متكي به رأي و تدبير طرفين قرار مي گيرد. علي فرمود: «اَلرَّأْيُ بِالْفِكْر». پس اي مسلمانان: «لا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَرُ». وقتي با تفكر نظري اظهار شود و آن نظر از ريا دور باشد، مجال براي راستگويي، درست گفتن
1 . غرر و درر، ج4، آمدي 121
2 . غرر و درر، ج4، آمدي 129
3 . نهج البلاغه، خطبه 140، «لا تَعْجَلْ فِيعَيْبِ أَحَد بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لا تَأْمَنْ عَلَي نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَة فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ».
4 . غرر و درر، ج6، آمدي 224
5 . غرر و درر، ج5، آمدي 63
6 . غرر و درر، ج5، آمدي124
7 . غرر و درر، ج2، آمدي 53
8 . غرر و درر، ج3، آمدي 329
9 . غرر و درر، ج4، آمدي 52
10 . غرر و درر، ج4، آمدي 360
11 . غرر و درر، ج4، آمدي 140
12 . غرر و درر، آمدي، 159
13 . غرر و درر، آمدي، 17
14 . غرر و درر، آمدي، 92
15 . غرر و درر، آمدي، 99
16 . 1: 20
17 . غرر و درر، آمدي، 308
--[214]--
مهيّا مي شود. انسان اخلاقي گرفتار دوئيتي نمي گردد كه زبان و قلب او را در گفتگو از هم جدا سازد. علي در خطبه اي شديداً مردمي را كه: «دوستي را به زبان به كار برند و به دل با هم دشمنند» مورد مذمّت قرار داده، صريحاً خردمندان خوش زبان را هشدار داده: «زبان خردمند در پس دل اوست، و دل نادان پس زبان او.»
راستي صفت پاك اخلاقي است كه علي آن را: «لِسانُ الْحَقّ». و: «أَمانَةُ الِّلسان»خواند. پس فرمود: «اَلصِّدْقُ رُوحُ الْكَلامِ». چون شرط ايمان به خداوند اين است كه انسان را نمي توان با كلماتي وسيله نابخردي ها قرار داد، پس: «اَلصِّدْقُ لِباسُ الدِّين»،«رَأْسُ الدِّين»، «لِباسُ الْحَقِّ»، و «عِمادُ اْلإِسْلام وَ دَعامَة الإِيمان» است. در اسلام اساساً راستگويي نه تنها: «لِسان الْعِلْمِ» همه انسان هاست، بل به فرموده علي] (عليه السلام) [: «مَنْ صَدَقَ أَصْلَحَ دِيانَتُهُ».
تأكيد اسلام به «راستي» بر اين پايه عقيدتي استوار است كه اسلام كلّ انسانيت را جزئي از غايت ربّاني مسلمانان دانسته است، لذا فهميدم چرا علي فرمود: «مِلاكُ اْلإِسْلام صِدْقُ الِّلسان». و در خطبه اي به ما فرمود: «راستگو بر گنكرهاي رستگاري و بزرگواري است و دروغگو كناره مغاك و خواري».
در مراعات همه اين سجاياي اخلاقيِ گفتگو، نبايست خردمندان، در ابراز دانش خود، بر مخاطبان خود منّت نهند، علي فرمود: «منّت نهادن ارج نيكي را ببرد، و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند.»
اخلاق در اسلام امري عمومي و جهاني است ولي بر خلاف نظر كانت كه قانون اخلاقي را صرف عين اراده معقول همگان مي داند، به ما تعليم داده كه هرگز نبايد به نفع جمع اكثريت نفي شود، اراده فرد و جمع در اراده حق به يك اعتبار است. لذا علي] (عليه السلام) [فرمود: «أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ».
پس چون بايد با هر نوع احساسي كه فرد يا جمعي را به نوعي به تمتّع و لذّت جويي از اخلاق سوق مي دهد، خط بطلان كشيد. بايد دقيقاً متوجّه گفتار مردم بود كه آيا از دهان او، بوي درون، در گفتار مردمان نهفته است و اصل: «اَللِّسانُ مِيزانُ اْلإِنْسان» را به ما تعليم فرمود. هم هشدارمان داد كه بايد بدانيم گفتار اخلاقي «تَرْجُمانِ الْعَقْل» است و هم: «ما عُقِدَ إِيْمانُهُ مَنْ لَمْ يَحْفَظْ لِسانُهُ».
1 . نهج البلاغه، خطبه 108، (اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ).
2 . نهج البلاغه، گزيده كلمات، 40، (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ».
3 . غرر و درر، آمدي، 72
4 . غرر و درر، آمدي، 65
5 . غرر و درر، آمدي، 104
6 . غرر و درر، آمدي، 125
7 . غرر و درر، آمدي، 139
8 . غرر و درر، آمدي، 236
9 . غرر و درر، آمدي، 40
10 . غرر و درر، آمدي، 124
11 . غرر و درر، آمدي، 164
12 . غرر و درر، آمدي، 118
13 . نهج البلاغه، خطبه 86، (الصَّادِقُ عَلَي شَفَا مَنْجَاة وَكَرَامَة وَالْكَاذِبُ عَلَي شَرَفِ مَهْوَاة وَ مَهَانَة)
14 . نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، (فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الاِْحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ).
15 . غرر و درر، آمدي، 422
16 . غرر و درر، آمدي، 339
17 . غرر و درر، آمدي، 141
18 . غرر و درر، آمدي، 76
--[215]--
ايمان به خداوند شالوده اخلاقيات است كه نمي گذارد در طبيعت، عاشق و در خود بگرويم، مانع از جوشيدن ارزشهاي اخلاقي شايسته و بايسته از درون خود شوند، و علي فرموده بود: «الرّاضِيعَنْ نَفْسِهِ مَغْبُونٌ وَالْواثِقُ بِها مَفْتُون».
علي بيش از هر كس ديگر زمان خود را شناخته بود كه ارزشهاي اخلاقي تنها در زبان مانده، و قلبها و اراده ها آنها را به كار نمي بندند، باكي نداشت كه زشتي هاي جامعه مسلمان دوران خود را به راستي آشكار نكند و آن را به راستي عبرت آيندگان نسازد. مي فرمود: «شما در زماني به سر مي بريد كه گوينده حق اندك است در آن، و زبان در گفتن راست ناتوان، آنان كه با حقّ اند خوارند و مردم به نافرماني خدا گرفتار.» از اين روي ما بر اساس تعاليم مولاي خود نمي توانيم هيچ تعصبي به توجيه رفتار مسلمانان در گذشته و حال از كوچكان تا مهتران داشته باشيم، مگر آن را با ارزشها و صفات اخلاقي بسنجيم و روش آنان را در گفتگوها با رفتارها محك زنيم و راستي ها را در نفس خود بيازماييم. دين دقيقاً در نقطه مقابل نفس قرار دارد كه مركز صفات ناپسند اخلاقي است از اين روي محك ديندار بودن در اسلام به نسبت مقاومتي است كه انسان در برابر صفات غير اخلاقي از خود بروز مي دهد. علي در اين خصوص به استاندار مصر نوشت: «پس تورا بايد كه با نفس خويش به پيكار در آيي و دين خود را حمايت نمايي».
براي بسته شدن راه هايي كه نفس مي تواند از طريق تقويت عاطفه دروغ پسندي و تعصب ورزي، جايگزين خداوند در اخلاقيات شود، علي به ما تعليم ها فرمود. كه در حدّ يك نامه، و در همان محدوده نظريه هاي فلسفه اخلاق فلاسفه انگليسي و آلماني و فرانسوي و آمريكايي، بازگويش مي كنم تا ملاحظه فرمايند تفاوت ره از كجا تا به كجاست:
چون خداوند در قرآن از ما خواست: " لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيرَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ... " پس اختيار انتخاب راه كمال، از انسان كامل آموختن را نيز به ما ارزاني داشته است. تا دانش و كردار خود را به اخلاق نيكو بياراييم. انسان كاملي كه خداوند رفتار اخلاقي او را ستود: " وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُق عَظِيم " . از اين روي، مكلّفيم، مختار هستيم كه حسنات را برگزينيم و مسلماني حقيقي شويم و يا سيئات را به كار بنيدم و پشت به كمال اخلاقي زنيم. علي فرمود: «اَلْمُؤمِنُ بِعَمَلِهِ» و : «الشَّرَفُ عِنْدَ اللهِ سُبْحانَهُ بِحُسْنِ اْلأَعْمالِ لا بِحُسْنِ
1 . غرر و درر، آمدي، 76
2 . نهج البلاغه، خطبه 233، (أَنَّكُمْ فِيزَمَان الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَي الْعِصْيَانِ...)
3 . نهج البلاغه، نامه 27، به محمّد بن ابي بكر، (فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَي نَفْسِكَ وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ).
4 . الاحزاب: 21
5 . قلم: 4
6 . غرر و درر، آمدي، 61
--[216]--
اْلأَقْوالِ» تماماً مبيّن آن است كه سجاياي اخلاقي متّكي بر امكان آزادي و اختيار ماست. در اين خصوص علي به افرادي كه چون انسان را در برابر خدا بي اختيار مي دانند، سجاياي اخلاقي كردار و گفتار را باور ندارند، خطاب مي فرمايند: «واي بر تو! شايد قضا لازم و قدر حتم را گمان كرده اي اگر چنين باشد پاداش و كيفر باطل بود و تهديد عاطل و در آنچه بدان مأمورند داراي اختيارند و نهي نمود تا بترسند و دست باز دارند.»
اينها تعاليمي است كه مسلمان به آن باور دارد، صوري و انتزاعي نيست، چون در آن باور اسوه حسنه اي در برابر ديدگانش قرار دارد تلاش مي كند اگر بخواهد اخلاقي باشد، رفتار و گفتار او چگونه بايد باشد.
بايد در گفتگو دروغ نگويد اگر چه بتواند و نفعش در آن و مصالحي بر آن مترتب باشد. علي] (عليه السلام) [ فرمود: «اَلْكِذْبُ وَالْخِيانَةُ لَيْسا مِنْ أَخْلاقِ الْكِرام». فرمود: دروغ «شَرُّ اْلأَخْلاق» است، در نتيجه: «لَيْسَ الْكِذْبُ مِنْ خَلائِقِ اْلإِسْلام». مسلمان در گفتگو با ديگران چون دروغ نمي گويد به خوب فهميدن، فكر كردن، نيازمند است، و چون راست نمي گويد به لجاجت، اصرار و پافشاري متوسل مي شود. علي فرمود: «اَللِّجاجُ يُفْسِدُ الرَّأْيَ»; زيرا به لحاظ اخلاقي: «خَيْرُ اْلأَخْلاقِ أَبْعَدُها عَنِ الِّلجاج».
در گفتگو بايد از جدل و جدال در سخن بپرهيزد، علي به ما فرمود: «اَلْجَدَلُ فِيالدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ». نبايد كه در رفتار و گفتار فرد بخيلي باشد و يا بخيلي را مشاور خود قرار دهد; زيرا به فرموده علي: بخيل «تو را از نيكوكاري بازگرداند و از ناداري مي ترساند.» و مباد كه مسلمان در گفتگويي زبان به افترا، بدگماني و بدنام كردن ديگران گشايد، چه بسيار بسيار كه علي ما را در ظاهر و پنهان از آن منع فرمود: «مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ». و فرمود: «أَبْغَضَ الْخَلائِقِ إِلَي اللَّهِ الْمُغْتاب». چنين فرد اخلاقي مي تواند كه اگر در گفتگو خشمگين شد، خشم خود را فرو برد تا به پيامبر اسلام، آن اسوه حسنه تمسّك جويد، علي در اين خصوص فرمود: «اَلْمُؤْمِنُ غَرِيزَتُهُ النُّصْح وَ سَجِيَّتُهُ الْكَظْم»; زيرا: «مَنْ خافَ الله لَمْ يُشْفَ غَيْظُهُ».
وقتي هدف از اخلاق، تربيت اخلاقي براي انجام كار خوب است، پس لازمه خوبي كردن در گفتگو، صرفاً شنيدن كلام خوب نيست، هر كلام را به خوبي شنيدن، در برابر ناروايي ها متحمّل و صابر بودن، آن را سنجيدن و بي هيچ بغض و كين و آزي بر آن
1 . 2: 81
2 . نهج البلاغه، گزيده كلمات، كلام 78 (وَيْحَكَ لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً).
3 . 1: 389
4 . غرر و درر، آمدي، 166
5 . غرر و درر، آمدي، 74
6 . ت: 269
7 . غرر و درر، آمدي، 425
8 . غرر و درر، آمدي، 308
9 . نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، (يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ).
10 . 5: 159
11 . غرر و درر، آمدي، 424
12 . غرر و درر، آمدي، 344
13 . غرر و درر، آمدي، 239
--[217]--
انديشيدن مورد تصريح اسلام است و نه فقط به كلام خوبِ خوبان گوش فرا دادن. علي] (عليه السلام) [فرمود: «مِنَ الدِّينِ التَّجاوُزِ عَنِ الْجُرْمِ». او انساني بود كه به همه صفات ناصحيح طرف مقابل با ديده عفو و گذشت مي نگريست، به پيروان روش او در اسلام تعليم مي فرمود كه در گفتگو: «درشتي كردن و درست سخن نگفتن با فرد يا افراد را بر خود هموار كن و تندخويي بر آنان و خود بزرگ بيني را از خود بران، تا خداوند بدين كار درهاي رحمت خود را بر روي تو بگشايد.» علي در حفظ احساس اغماض خردمندانه و تقويت اين خصيصه اخلاقي در روابط اجتماعي اصرار ميورزيد تا آنجا كه حتّي در آخرين لحظات زندگانيش، فرزندان و ياران خود را به عفو قاتل سفّاك خود تشويق كرد و صريحاً در نامه اي خطاب به آنان نوشت: اگر مُردم، مرگ وعده گاه ديدار است. اگر قاتل را ببخشم «فَالْعَفْوُ لِيقُرْبَةٌ وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ».
تاريخ اسناد زيادي در اختيار ما نهاده كه نشان مي دهد: «علي همواره راه عدل و رحمت و مردانگي را پيش ياران و دشمنانش به يكسان مي گستراند.» اسناد تاريخي به يادگار مانده از زندگاني اين انسان وارسته دقيقاً صدق اين ادّعاي راستين او را اثبات مي كند كه: «اي مردم! به خدا من شما را به طاعتي برنمي انگيزم جز اينكه خود پيش از شما به گزاردن آن برمي خيزم.» از اين روي است كه دائماً ما را هشدار داده فريب بدكاران را نخوريم كه از روي هوس دين را مي رانند و: «به نام دين، دنيا را مي خورند: «يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا».
تأكيد بر همه اين اصول اخلاقي در بيان علي، مبتني بر يك قاعده انساني است كه آن را در نامه خود به فرزندش چنين نگاشت: «پسرم! خود را در ميان خويش و ديگري ميزاني بشمار، پس آنچه براي خود دوست مي داري براي خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد براي او ناخوش بشمار، و ستم مكن چنانكه دوست نداري بر تو ستم رود; «وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ...» در اين قاعده اساسي اخلاق، ملاك صرف رفتار با هموطنان، يا همدينان نيست. علي در نامه اي به استاندار مصر نوشت: «مردم دو دسته اند: دسته اي برادر ديني تو هستند و دسته ديگر در آفرينش با تو همسانند، گناهي از ايشان سر مي زند... به خطاشان منگر و از گناهشان در گذر، چنانكه دوست داري خدا بر تو ببخشاند و گناهت را عفو فرمايد.»
1 . غرر و درر، آمدي، 37
2 . نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، (ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الاَْنَفَ يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ...).
3 . نهج البلاغه، نامه 23
4 . جرج جرداق در كتاب: صوت العدالة الانسانيّة.
5 . نهج البلاغه، خطبه 175، (أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّيوَ اللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَي طَاعَة اِلاّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَ لا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَة اِلاّ وَ أَتَنَاهَي قَبْلَكُمْ عَنْهَا).
6 . نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر.
7 . نامه 31، به حسن بن علي.
8 . نهج البلاغه، نامه 53، به مالك اشتر، (فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِيالدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِيالْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَي عَلَي أَيْدِيهِمْ فِيالْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِيتُحِبُّ وَ تَرْضَي أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ).
--[218]--
اين است كه عارفان مسلمان در طول هزار سال معترفتند: منشأ اصيل ارزشهاي اخلاقي، در عرفاني نهفته كه اسلام آن را سيره پيامبر و اوليايي مانند علي نشان داد. از عشقي به خداوند نشأت گرفت كه بس فراتر از احساس طبيعي و تعقل و قراردادهاي اجتماعي و وظيفه شناسي است. در اين نظريه عرفاني كه متأسفانه شما غربيان چندين قرن از آن فاصله گرفتيد، به علّت گسترش بازنگري ها به عرفان اسلام و عميق شدن مستمر در نتايج معنوي دانش، بار ديگر غرب را در يك نگرش اخلاقي، متوجّه ارزشهاي ديني كرده است. آري، اي تهيّه كننده عزيز! علي مولاي عارفان به ما فرموده بود: «ثَمَرَةُ الْعِلْمِ مَعْرَفَةُ اللهِ».
شرق و غرب، شما و ما، ديروز و امروز، براي علي كه فرموده است: «ما رَأَيْتُ شَيئاً إِلاّ وَرَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ وَمَعَه» چنين مقامي جز با رعايت اخلاق گفتگو و گفتگوي اخلاقي، فهم شدني نيست. نبايد در اعلام قضاوت خود پيرامون فرهنگها در خويشتن ماند و از گفتگوي صادقانه براي فهم حقايق شانه خالي كرد; زيرا علي] (عليه السلام) [ فرمود: «مَنِ اسْتَغْنَي بِعَقْلِهِ ضَلَّ». چون در گفتارت به هيچ يك از منابع موثق فرهنگ اسلام اشارتي نداشتي، دانستم از زمره كساني هستي كه علي درباره آن فرمود: «مردم دشمن آنند كه نمي دانند» از اين روي چون براي گشودن باب گفتگو، راستي را برگزيدم تا پشت به سود آوري دروغ كنم، نخواستم كه در غياب شما از گفتار نا صحيح شما، به اين و آن گويم، علي به من تعليم داده بود: «النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا» به قبول زحمت شب زنده داري ها، در اين ديار غريب، اين نامه را نگاشتم تا در ميزان خرد سنجيده شود.
افسوس كه تاريخِ سالهاي آخر عمر اين اَبر مرد اخلاقي را نمي داني! افسوس كه از تلاش او براي كوبيدن ميل به قدرت و صبوري او در برابر قدرت پرستاني كه مي خواستند تعصب و تبعيض را جايگزين مهر و عدل اسلام كنند، بي خبري! و آخرين صحابه پيامبر ونماينده معنويت اسلام در مدينه بود، و مخالفانش در پي عظمت بخشيدن به ميراث روم و احياي تعصبات قومي قريشيان در شام بودند. هر دو راه قدرت زندگي به شام ختم مي شد تا اخلاق و معنويت جاي خود را به ارزش هاي سياسي و اقتصادي امپراتوري شام دهد. شهري با ميراثي پر كين و كبر و اميري با ديرينه اي سرشار از تعصب و تفاخر اشراف قريش. يكي امير مؤمناني بود كه مي خواست ميل به قدرت را در پيروان خود متوجّه خُلق
1 . غرر و درر، آمدي، 322
2 . غرر و درر، آمدي، 169
3 . نهج البلاغه، گزيده كلمات، كلام 438، «الناس أعداء ما جهلوا».
4 . نهج البلاغه، گزيده كلمات، كلام 461
--[219]--
عرفاني و عشق به خداوند كند، تا جوهر معنوي اسلام باقي بماند، و ديگري معاويه! كه تلاش مي كرد ميل تسليم به خود را در پيروانش تحريك كند تا خُلق عربي، تسلط و تسليم را آسان سازد.
علي در اين سوي جهان رهبر كشورهايي است كه از پينه كردن مكرّر جامه پشمين خود شرمسار است ومي فرمود: «به خدا، اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرماني نمايم و پوست جوي را از مورچه اي بناحق بربايم، چنين نخواهم كرد.» و در آن سوي امير عربي كه ديوانهوار مي خواست ايالتي را با فلسفه خودبيني (سوليپ سيسم) اداره كند و به جاي تعاليم اخلاقي، فلسفه خودبيني قومي و نَسَبي را پايه حكومت بر مردم و ثروت اندوزي آنان كند.
علي در اين سوي جهان اميرمؤمناني است كه «بسنده كرده و به دو جامه فرسوده و دو قرص نان» تا به خود و همه انسان ها بگويد: «آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند، و در ناخوشايندي هاي روزگار شريك (گرسنگان) نباشم؟» و در آن سوي، عرب جنگجويي كه كيش قوم پرستي عربي را چون نتايج مادي آن خوش آيند جمعي بود، دليل حقانيت خود مي خواند.
علي در اين سوي انسانيت، عارف كاملي است، كه در قبول منصب خلافت مي گفت: «خدايا ! تو مي داني آنچه بر ما رفت، نه بر رغبت در قدرت بود نه از دنياي ناچيز خواستنِ زيادت، بلكه مي خواستم نشانه هاي دين را به جايي كه بود بنشانيم و در شهرها، اصلاح را ظاهر گردانيم تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد.» تمام لحظات زندگي او گواه صادقي بود بر اين سوگند صادقش: «به خدا قسم كه مرا به خلافت رغبتي نبود و به حكومت حاجتي نه، ليكن اي مردم، شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده ام گذاشتيد» به ياد همه مي آورد كه چگونه هر چه دستش را بست، هجوم جمعيت دستش را براي بيعت گشود، بر او مانند شتران تشنه كه روز آب خوردن به آبگيرهاي خود درآيند، كفش و ردايش را انداختند، پير و خردسال بيعت خود را با وي بستند. و در آن سوي جاهليت طبع عرب، عربي را مي بينيم كه مي خواست در تنازع ميان اخلاق و سياست، ديانت را براي اخلاق زدايي، وسيله تنازع قرار دهد.
انسان وارسته اي كه سرشار از حسّ همدردي عام، در سالهاي هجوم واليان متعصب
1 . نهج البلاغه، خطبه 224، (وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَي أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِينَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَة مَا فَعَلْتُهُ»...).
2 . نهج البلاغه، نامه 45، به عثمان بن حنيف فرماندار بصره.
3 . نهج البلاغه، نامه 45
4 . نهج البلاغه، خطبه 131
5 . نهج البلاغه، خطبه 205
6 . اقتباس از كلام علي در نامه 45، به عثمان بن حنيف انصاري.
--[220]--
و قتل و غارت لشكريان سرمست از شهوت و آز و تفاخر قومي عرب، عمر خود را بر اين فرمان نهاد: «بپرهيزيد از خونها و ريختن آن به ناروا... حكومت خود را با ريختن خوني نيرومند مكنيد... بپرهيزيد از آنكه چيزي را به خود مخصوص داريد كه بهره همه مردم در آن يكسان است.» سوگند مي خورد كه «به خدا دنياي شما در ديده من خوارتر از استخوان خوكي است كه در دست گري است.»
آيا انصاف است كه درباره چنين ابرمردي در مشرق زمين با كلماتي يادكني كه هم با الفباي پژوهش بيگانه است و هم وجدان فرهنگي صدها ميليون مسلمان را بيازاري؟! و آيا چنين خطاهايي را نبايست با مطالعه و گفتگو درباره فرهنگها تصحيح و بنيادهاي زندگي مسالمت آميز را فراهم ساخت؟! نمي دانم جواب شما چيست؟ شما مي توانيد از بهره مندي يك طرف بودن گردش اطلاعات در دنيا، تحمّل شنيدن پاسخ ديگران را نداشته باشيد، ولي به من اجازه خواهيد داد تا درسي را كه از علي آموخته ام شما را از آن آگاه سازم. فرمود: «آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وي دشوار بُوَد، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است.»
با بهترين درودها در سال جهاني گفتگوي فرهنگ ها، تمدنها.
باقر نجفي شوشتري. كلن، آلمان.
ساعت 23:20 بعدازظهر اوّل فروردين 1380ش.
برابر با 21 مارس 2001م به پايان رسيد.
منابع استناد به سخنان علي بن ابي طالب:
1: كتاب: غرر الحكم ودرر الكلم، تنظيم عبدالواحد تميمي آمدي، قرن 5/6 هجري قمري، همراه با شرح فارسي، از: جمال الدين خوانساري، به اهتمام: پروفسور دكتر محدّث ارموي، چاپ دانشگاه تهران، ايران، 1366ش.
2: كتاب: نهج البلاغه، متن اصلي، تنظيم شريف رضي، 359/404 هجري قمري و ترجمه از: پروفسور دكتر شهيدي، چاپ انتشارات علمي و فرهنگي، ايران 1379ش.
1 . نهج البلاغه، نامه 53
2 . نهج البلاغه، كلمات گزيده، كلام 236، (وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِيعَيْنِيمِنْ عِرَاقِ خِنْزِير فِييَدِ مَجْذُوم).
3 . نهج البلاغه، خطبه 217، (مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ).
|