متن کامل

میقات حج سال پنجم شماره هفدهم پاییز 1375 نگاهی از درون سید مسیح هاشمی هجرت خام را جز آتش هجر و فراق *** که پزد؟ که وارهاند از نفاق چون توئی، تو هنوز از تو نرفت *** سوختن باید تو را در نار تفت هنوز آفتاب غروب نکرده است، سوار بر ماشینها شده به طرف

ميقات حج
سال پنجم شماره هفدهم پاييز 1375

نگاهي از درون

سيد مسيح هاشمي

هجرت

خام را جز آتش هجر و فراق *** كه پزد؟ كه وارهاند از نفاق

چون توئي، تو هنوز از تو نرفت *** سوختن بايد تو را در نار تفت

هنوز آفتاب غروب نكرده است، سوار بر ماشينها شده به طرف مكه مي رويم. سر راه، در ترمينال، پليس پاسپورت ها را كنترل و اسامي را وارد كامپيوتر مي كند تا مبادا كسي دوباره به مدينه بازگردد. اينجا هم غلغله است و حاجيان از ملّيت هاي مختلف، ساك به دست و بقچه بر سر، براي سوار شدن به ماشينها لحظه شماري مي كنند. يك ساعتي توقف داريم كه غروب مي شود.

سرانجام راهي ميقات مي شويم، صفوف جماعت كوچك و بزرگ را مي بينيم كه در دو سوي جاده، به نماز مغرب و عشا ايستاده اند.

هنوز چند كيلومتري نرفته ايم كه از اتوبان خارج مي شويم; اينجا مسجد شجره است، مسجد شجره يا ذوالحليفه در منطقه آبارعلي است; جايي كه علي ـ ع ـ چاههاي بسياري حفر كرد و همه را وقف مستمندان نمود. زائران اينجا با خدا قرار ملاقات دارند!

در اينجا لباسها، كه عيوب و ناخالصي ها را پوشانده و براي همه، شخصيتي ايجاد كرده



220


است، فرومي ريزد. حتي كفش نيز نبايد دوخته شده باشد و نبايد پا را بپوشاند.

انسانهاي سفيدپوش، دسته دسته به مسجد وارد و يا از آن خارج مي شوند. داخل مسجد دسته هاي سپيدپوش پيرامون يك نفر حلقه زده اند و مرتب اعلام آمادگي براي ملاقات با خدا مي كنند. مي گويند:

«لبّيك اللهمّ لبّيك ..»

و جواب مي شنوند: «لبّيك».

آنان كه كر بوده اند يا كر شده اند و يا خود را به كري زده اند، اين جواب را نمي شنوند، همانطور كه قبلا هم بعضي حرفها را نشنيده بودند!

اينجا محفل ساده اي است، ديوارهايش از زينت و تجمل و اشرافيت بكلّي تهي است. فضا ملكوتي است و بدون آن كه مصيبتي خوانده شود اشك ها روان و حضور احساس مي گردد.

احرام

در علم روانشناسي هرگاه بخواهند شخصي، از افكار خارجي بريده شود و به خويشتن توجه كند، همينطور در زندان ها وقتي بخواهند مجرم به جرم خود فكر كند تا ابراز ندامت و يا اعتراف نمايد، بجاي بحث هاي طولاني فلسفي و كلامي و وادار كردن شخص به مطالعه كتب فلسفه يا دعوا و جرّ و بحث، سعي مي شود كه همه ارتباطات خارجي شخص قطع گردد. در حال احرام نيز وضع اينگونه است، دهها كار را نبايد انجام داد. كارهاي روزمره كه همگي ارتباط شخصيتي با دنياي خارج برقرار مي كنند; مثل عطر زدن، شانه كردن، نگاه در آينه، كندن گياه و يا حتي كندن يك مو از بدن، و ... و بدين ترتيب است كه راهي براي گذر به درون باز مي شود.

بهر حال حركت در سياهي شب به سوي مكه آغاز مي شود. آن هم لبيك گويان ـ  انفرادي و دسته جمعي ـ هنوز هوا روشن نشده كه به مكه مي رسيم. شهري با ساختمانهاي بلند و پر از تجارتخانه و مؤسسه تجاري. روحاني كاروان همه را صف مي كند كه برويم طواف.

به سوي مسجدالحرام روانه مي شويم. بناي عظيمي كه از سنگ و بتون در اطراف كعبه بنا شده است و در اطراف آن بازارهاي مختلف و مغازه هاي اغذيه فروشي و بوقِ گوش



221


خراش ماشينها و تونل. از فراز مردمي كه سعي بين صفا و مروه مي كنند، رد مي شويم و در يك لحظه به كعبه مي نگريم. اين همان است كه ميليون ها مسلمان در سراسر جهان روزانه از هزاران كيلومتر فاصله، رو به سوي آن مي ايستند و نيايش مي كنند؟ اين كه چيزي جز تكه هاي سنگ سياه نيست!

در اطراف كعبه انبوهي از خلق سفيد پوش را مي بيني كه همچون پروانه ها در چرخش اند. در گوشه اي حجرالاسود و در اين سوتر غرفه اي كوچك; مقام ابراهيم. اما انگار كعبه از يك سو درازتر است. آنجا حِجر اسماعيل است. مكان زندگي اسماعيل و مادرش و اينك مدفن آنها. درنگ جايز نيست، بايد دست از زير پارچه بيرون آوريد و با خدا بيعت كنيد و به سيل جمعيت بپيونديد.

بيعت

جاهلان تعظيم مسجد مي كنند *** در جفاي اهل دين جد مي كنند

آن مجاز است اين حقيقت اي خران *** نيست مسجد جز درون سروران

كعبه مردان نه از آب و گل است *** طالب دل شوكه بيت الله دل است

اكنون در آستانه طوافي. اول با خدا دست بده; يعني بيعت كن. حجرالاسود سمبل دست خدا در زمين است. وقتي دست دادي از بيعت هاي پيشين; بيعت با زراندوزان و زورمندان و تفكرات شيطاني شرقي و غربي و ... آزاد مي شوي. در ميقات بدن خود را آزاد كردي، اكنون رشته هاي تفكر خود را آزاد كن.

با حجرالاسود تماس برقرار كن و اگر به دليل ازدحام تماس ممكن نشد، اشاره هم كافي است.

امروزه عدّه اي براي استلام حجر، مرتكب معصيت مي شوند و احياناً خود را در معرض هلاكت نيز مي اندازند. آنان نمي دانند كه امام صادق ـ ع ـ همه را از اين امر بازداشته است.

طـواف

بعد از بيعت نوبت طواف است. طواف حركتي است فراگير، كه همه كائنات را فرا گرفته است. هستي و خلق و نشأت در گرو طواف است. از كوچكترين ذرات جهان تا بزرگترين كرات



222


عالم، همه حركتي طواف گونه دارند.

از كدام طرف بچرخيم؟ قلب خود را به قلب عالم هستي نزديك كن. مقام و جايگاه خود را بازياب، اينك دست خدا را احساس مي كني كه بر پشت تو است و مي گويد مخلوقم، اهل بيتم، اينجا خانه من، خانه تو است.

در طواف و سعي، دو جنبه بارز است; يكي اتصال به آفرينش و كائنات و حركت در جهت و مسيري كه تمامي ذرات عالم صيرورت مي يابند; يعني يافتن هويت در اين كهكشان عظيم و اين خلقت بي منتها و اتصال به خالق هستي و خروج از هيچي و پوچي. و نيز يافتن هويت فرهنگي و تاريخي.

اينجا نخستين نقطه از دريا است كه به خشكي تبديل شد. نخستين انساني كه برگِرد آن طواف كرد آدم بود و نخستين سنگي كه آدم كنارش پا نهاد و بر آن بوسه زد; حجرالاسود بود. خانه اي كه معمارش ابراهيم ـ ع ـ بود و هنگام ساختن آن، روي سنگي كه اكنون در غرفه است، پا مي نهد. همه انبيا; از هود و صالح و شعيب و موسي و عيسي و ... آن را طواف كرده اند و عدّه كثيري از آنان در كنارش دفن شده اند.

پيامبر خدا ـ ص ـ مشركين را از اطراف كعبه مي راند و حج ابراهيم را احيا مي كند و در روز عيد قربان برائت از مشركين را اجرا مي نمايد و ... بالاخره در آخرالزمان ظهور قائم  ـ عليه السلام ـ از كنار آن خواهد بود.

به اين ترتيب تو همان اعمالي را انجام مي دهي كه از ابتداي خلقت، همه صالحان و پاكان و موحّدان انجام داده اند. با يافتن اين هويت فرهنگي ـ تاريخي، از بند هويت هاي كاذبي كه مستكبران و زرمندان ـ بنا بر مقتضيات قومي و قبيله اي و اقتصادي و فرهنگي ـ ساخته اند آزاد مي شوي و در مسير هستي و آفرينش و در مسير تاريخي و هويت فرهنگي صالحان و موحّدان قرار مي گيري و خويشتن فراموش شده را باز مي يابي.

طواف عبادتي است كه با جسم و با حركت انجام مي گردد، نه همچون رياضت كشان و عابدان صومعه در محراب هاي خنك و خلوت. نسيم و عطر الهي را در دل گرماي سخت و حركت بدن در ميان انبوهي از مردم ـ اعم از زن و مرد ـ در حالي كه عرق سياهان به تنت مي مالد و لگد كوبت مي كنند و گهگاه تنه مي زنند، احساس مي كني. گويي كه خدا اين بار عبادت تو را در اين سرزمين و ميان اين مردم و اين شرايط عجيب طلب كرده است.



223


سعي

يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديت *** يك گوهر جان كو، اگر از بحر خداييد

مقام ابراهيم در شمال كعبه به فاصله حدود 13 متر از آن قرار دارد و عبارت از سنگي است كه حضرت ابراهيم به هنگام نماز يا ساختن كعبه، روي آن مي ايستاده است. و تو با قرار دادن مقام ابراهيم در ميان خود و كعبه، بواقع عهد مي بندي كه ابراهيموار از نمازگزاران باشي و بدين ترتيب بر هويت تاريخي خود تأكيد مي كني. پس از آن سعي مي كني. مي گويند محل سعي فيمابين دو كوه صفا و مروه است.

بر روي اين مسير و صخره ها سالني دو طبقه ساخته اند كه تماماً از سنگ و بتون است و از يكطرف درهاي متعددي به سمت بازار ابوسفيان از آن باز مي شود، طرف ديگر آن هم متصل به مسجدالحرام است. وقتي در مسير، از صفا به مروه يا بالعكس حركت مي كني، در قسمتي از مسير كه با مهتابي هاي سبز مشخص است و كعبه هم در اين قسمت ديده مي شود، بايد به شكل هروله; يعني شبيه دويدن شتر حركت كني. در صفا از وراي ستون ها مي شود كعبه را مشاهده كرد. صفا اصولا بلندتر است و شايد ارتفاع آن به 15 تا 20 متر برسد. بعضي ها مي روند ساعتي در بالاترين نقطه آن مي نشينند و دعا يا قرآن مي خوانند.

سعي يادآور تلاش هاجر براي كسب آب است. اكنون تو كه هويت خويش را در عالم خلقت يافته اي و مسير تاريخي خويش را، كه مسير ابراهيميان است، پيدا كرده اي، به دنيا برگرد و سعي كن، امّا نه سعي دنياپرستان، بلكه سعي موحّدان، سعي هاجرگونه.

هاجر كه با آگاهي و توكّل و متعبّدانه زندگي در اين صحراي خشك را پذيرفته بود، در جستجوي آب به آسمان ننگريست. برخاست و «سعي» كرد.

در سعي، با هروله غرور شكسته مي شود و گناهان مي ريزد و بنابر قول امام صادق ـ ع ـ ستمگران و سركشان ذليل و خوار مي شوند.

تقصير

اكنون كه تو آزاد شده بيت عتيق گشتي، نحوه حركت و برخورد خود را در زندگي مادي تمرين كردي، آب رحمت الهي را در جوي سعي يافتي و كوير تشنه روحت را سيراب نمودي و از تنهايي بدر آمدي و در درياي رحمت زمزم شناور گشتي، از سنگستان مروه بيرون آي، اثري از حضور خود در اين نمايش بشري بجاي گذار (تقصير كن) و به زندگي بازگرد.



224


عرفات

روز هشتم ذي حجه است كه هنگامه رحيل مي رسد. باز هم بايد داخل احرام شد و حركت كرد، گويي كه حركت نيز از اركان حج است. نيازي نيست كه به ميقات ها بروي، زيرا كه در حَرَمي. هر كجا كه هستي باز لباسها را بريز و آن دو پارچه را بر خود ببند و آماده حركت شو. اكنون زمان حج تمتع است.

ساعت دو بعد از ظهر است و خورشيد مي تابد. پزشكان و پرستاران و پرسنل درماني بايد زودتر از همه كاروان ها به عرفات بروند; زيرا شب هنگام كه حجاج از راه مي رسند بايد همه چيز آماده باشد. اتوبوس ها سقف ندارد. به سرعت سوار مي شويم و در زير آفتاب سوزان، لبيك گويان، بسوي دور دست ها، دورترين نقطه حرم كه در بيست كيلومتري ما قرار دارد، به راه مي افتيم. از كناره تپه اي رفيع كه كاخ ملك فهد در بالاي آن است مي گذريم. سرزمين عرفات، مشعر و منا چيزي جز بيابان نيستند و هيچ مرز طبيعي و جغرافيايي آنها را از يكديگر جدا نمي كند. اين كوههاي كوچك كه از دوران اول زمين شناسي بر جاي مانده اند، گويي تكه سنگ هاي سياه و زشتي هستند كه بر روي هم ريخته شده اند، و رملهايي در بيابانهاي دره مانند وجود دارد كه حتي به خار هم اجازه رستن نمي دهد، تنها گهگاه چيزهاي شبيه به درخت، اما خشك و بدون برگ بر فراز اين كوهها ديده مي شود. عجيب مي نمايد كه خداوند، خداوندي كه آفريننده ياقوت و مرواريد و جنگل هاي سرسبز و رودهاي خروشان و آبشارهاي زيباست، اين سرزمين خشك و زشت را براي شكوهمندترين و زيباترين عبادت بشري انتخاب كرده است. در اين بيابانها كه هيچ ندارد و تو نيز هيچ نداري بجز تكه اي پارچه بر بدن و مختصري خرده ريز. چيزي نيست كه توجّه تو را به خود جلب كند، و تو نيز انگيزه اي بجز عبادت و حضور براي اطاعت امر خدا در اين گرماي سخت و بيابان خشك نداري، و بعد تفكر و برگشت به خويش و بريدن از دنيا، دنيايي كه اصلا در اطراف تو وجود ندارد، گرچه موقتي است.

عرفات امروزه با سالهاي قبل تفاوت زيادي نموده است. خيابان كشي، وجود نورافكن هاي زرد، درختكاري، ساخت توالت ها و لوله كشي از اقداماتي است كه چهره عرفات را عوض كرده است. گرچه انجام چنين كارهايي موجب رفاه نسبي حجاج مي گردد و ضروري به نظر مي رسد ولي مي شد اين اقدامات را بشكلي انجام داد كه چهره بيابان و طبيعت



225


ـ حتي الامكان ـ حفظ گردد.

كوه جبل الرحمه كه در مقابل ماست، سابقه تاريخي دارد و گويند كه محل هبوط آدم و  حواست.

حسين ـ ع ـ كه حج را رها كرد و به سوي شهادت شتافت، در سر راه خود برفراز اين كوه دعاي زيباي عرفه را خواند.

پيامبر نيز در آخرين حج خود ـ حج وداع ـ بر آن ايستاد و مسائل فرهنگي، سياسي و  عبادي را براي مردم تشريح كرد.

ظهر روز نهم ذيحجه است. با اذان ظهر نيت وقوف مي كنيم. وقوف، سكون و ماندن نيست بلكه توقف كوتاه و موقتي است. از حال تا غروب بايد در عرفات باشي. واجب، ماندن است ولو آنكه بيشتر آن را هم در خواب باشي!

اما هيچكس نمي خوابد و در حالي كه خورشيد به شدت مي تابد و عرق از بدن مي ريزد، همه در حال عبادتند. اهل تسنن دعاي مخصوص روز عرفه را و شيعيان دعاي امام حسين ـ ع ـ و يا امام سجاد ـ ع ـ را مي خوانند. جانبازان كه در همسايگي ما هستند بلندگو گذاشته و با تضرع و زاري دعا مي خوانند. دعا در پايان به ياد حسين منتهي مي شود و شدت گرما و فضاي عاطفي، كربلا را تداعي مي كند.

غروب نزديك مي شود و ندا مي دهند كه آماده حركت باشيد. مشعر در پيش است. آنها كه عارف شدند و شناختند، بايستي به وادي شعور قدم نهند.

تغيير آب و هوا و ... موجب شده است كه تعداد بيماران رو به ازدياد نهد. اين ها اكثراً دچار امراض تنفسي و لارنژيت هستند. بعضي هم كه پير و ناتوانند و طاقت گرما را ندارند. به هر حال بستريشان مي كنيم.

هنوز هوا تاريك و روشن است كه فرياد اذان بلند مي شود. ناگهان عرفات در سكوت مي رود و بيش از يك ميليون انسان به نماز مي ايستند، غالباً در جماعت هاي كوچك.

روحاني كاروان پزشكي اعلام مي كند: به علت سابقه راه بندان هاي طولاني، پياده خواهد رفت، ما نيز متابعت مي كنيم و به صورت كاروان بزرگي، همچون ذره اي از اين اقيانوس انسانها به راه مي افتيم. يك جفت دمپايي، دو تكه پارچه بر تن و كوله پشتي مختصري، تمام دار و ندار ما را در اين هجرت تشكيل مي دهد، به زحمت از ميان اتوبوسها و ماشينهايي كه در



226


كنار هم توقف كرده و مشغول سوار كردن هستند رد مي شويم و همراه با هزاران انسان ديگر به سمت مشعرالحرام مي رويم.

مشعر

... راه رفتن ادامه دارد. نيازي به پرسش براي يافتن مسير نيست. كافي است همچون جويباري كه در جستجوي درياست، تن را به «قضا» بسپاري ...

در كناره راهي كه عرفات را به مشعر متصل مي كند، حركت مي كنيم. در كناره جاده كهنسالان يا كساني كه بار زيادي دارند منتظر توقف ماشيني هستند كه بر آن سوار شوند. اينها اكثراً كساني هستند كه از آفريقا، يمن، اتيوپي، هند و پاكستان با اتوبوس و كشتي و در مشقت فراوان خود را به مكه رسانده اند و چون پولي در بساط ندارند، اثاث زندگي خود را به دوش مي كشند. بهر جا كه مي رسند، بساط خود را پهن مي كنند و چون به حركت در مي آيند، اثاث را نيز با خود مي برند. تنها سايه و يا تاريكي شب براي اقامت آنان كفايت مي كند.

با اشاره مأمورين، از اتوبان به سوي بيابان سرازير مي شويم. در دوردست نه چندان دور، سيل عظيمي از انسانها طي مسير مي كنند. اين «طريق المشاة» است. اتوباني بسيار عريض شايد صد متر، كه مخصوص پياده ها ساخته شده. چراغهاي خياباني طرفين، و نور ماه و چشمان ما كه اينك به تاريكي عادت كرده جزئيات را بخوبي به تصوير مي كشند. اينك صدها هزار انسان، آرام همچون رودي عظيم به سوي مشعر گام بر مي دارند. برخي زنان آفريقايي كودكان خردسال را به پشت بسته اند، عده اي تمام اثاث خود را در يك لگن بر سر نهاده اند، و پيرمردهاي هندي با هيكلي تكيده و استخواني، در خود فرو رفته و آرام ذكر مي گويند. جوانكي كه يك پايش كوتاه بود چوبي در دست داشت و لنگان و پر مشقت راه مي رفت. با خويش مي گويم: چگونه اين راه دراز را مي پيمايد! و جواني آفريقايي، مادر پير و تكيده خود را بر پشت گرفته و عرق ريزان و خندان همراه ما مي آمد، اين جماعت عظيم اكثراً مالي نداشته اند تا ماشيني كرايه كنند و سعي مي كنند كه در حداقل قيمت، حج كنند. سعي شان مشكور و حج شان مبرور.

اسلام كه دين عزت و سلامت است، چرا بايد پيروانش در ضعف بمانند؟! و چرا سياستهاي تحميلي اجازه ندهد انسانهايي كه براي حج مي آيند، به تبادل افكار و چاره جويي



227


براي رفع معضلات كشورهاي اسلامي و برداشت صحيح از تعاليم اسلامي نمايند. حداكثر كوشش انجام مي شود تا مناسك بصورت اعمالي تكراري، بدون شناخت، بدون شعور و در نتيجه خالي از عشق انجام شود و حاجيان را با دستهاي خالي از معرفت و پر از كالا روانه خانه ها سازند!

جمعيت تسبيح گوي، آرام آرام راه را طي مي كنند. چراغهاي مشعر پيداست و چيزي تا مقصد نمانده است. براي شناختن، چشمان بينا و فضايي روشن و جستجوگر ـ وقوف در روز ـ نياز است، اما براي شعور كه بايد بر اساس معرفت و شناخت باشد، نيازي به روز نيست. در شب نيز وقوف ممكن است. و اينك زمان تسليح است براي تصليح ... .

منا

... هنوز صبح نشده و اذان نگفته اند. همسفران صدايم مي زنند، بسياري از مردم هنوز خوابند بعضي ديگر مشغول دعا يا نماز، كم كم آماده مي شويم ...

اي روح بيقرار كه براي ديدنِ هيچ و به دعوت خدايت به سرزميني بي هيچ آمده اي آيا در اين وقوف كاسه شعورت را در زير بارش وحي گرفتي؟

آيا با گم كردن خويش در مردم و حركت با عامه، خود را در زير پاي خداوند افكندي؟

آيا در اين مشعر ـ كه اسم مفرد است ـ همانگونه كه او خواسته بود به حكمت واحد دست يافتي؟

به سوي سرزمين منا حركت مي كنيم. در تنگه فشرده، كه عرض آن كمتر از 500 متر است و بر روي آن سوله زده اند كه گذرگاه را به كمتر از 100 متر رسانده است، مي ايستيم تا آفتاب طلوع كند و همراه با خورشيد به سرزمين عشق پا نهيم. فشار جمعيت شديد است، همه عرق كرده اند. و سرانجام خورشيد طلوع مي كند و حركت به منا و وقوف در آن آغاز مي گردد. از دور در آسمان منا بالن عظيمي بشكل پرچم ايران ديده مي شود. و اين كار خوب موجب مي گردد كه گمشدگان براحتي خود را به منطقه ايراني ها برسانند. منا هم مانند عرفات خيابان كشي و داراي آب و برق شده است. تعدادي ساختمان كوچك در آن ساخته اند و مؤسسات دولتي نيز ساختمان هاي بزرگ به پا كرده اند. ارتش هم يك بيمارستان موقتي در مدخل منا ساخته است.



228


بعثه مقام معظم رهبري در حاشيه خيابان اصلي قرار دارد. چادرها را مرتب و منظم برپا كرده اند. در طول مسير در چندين نقطه تابلوهايي نصب شده كه محل دقيق كاروان هاي ايراني را مشخص كرده ولي عملا درك آن براي اكثر حاجيان، كه از عامه مردم اند و گاه سواد كافي هم ندارند، مشكل است ولي به هر حال كار مفيدي است.

بيمارستان را در محوطه اي باز با تعدادي چادر راه اندازي كرده اند. بخش هاي اورژانس، داخلي، داروخانه و درمانگاه را هر يك در داخل چادر بزرگي ايجاد كرده اند. چادرهاي درماني همه كولر آبي دارند، اما چادر استراحت بزرگي كه براي همه پرسنل برپا كرده اند فقط چند پنكه دارد و در ساعت تابش خورشيد، بيشتر به كوره شبيه مي شود.

خسته و كوفته صبحانه را مي خوريم تا براي مرحله بعدي كه رمي جمرات و قرباني است آماده شويم، امروز دهم ذيحجه است. فردا و پس فردا را بايد در منا «وقوف» كنيم. آماده مي شويم تا به آخرين جمره سنگ بزنيم و فردا و پس فردا هر سه جمره را سنگباران كنيم.

رمي جمرات

همه سنگ در دست روانند. از محلي كه هستيم به طرف جمره مي رويم جمره در انتهاي خيابانها و نزديك مكه است. تپه اي كه كاخ هم برفراز آن است در پيش روي ماست. صداي كر كننده بوق ماشين ها و قيل و قال مردمي با زبانهاي مختلف كه با شتاب در پي رسيدن به چادرهاي خود و يا رفتن براي جمرات و يا برگشتن از آن هستند، منظره غريبي را ايجاد كرده است. از بالاي پل به اطراف مي نگرم، انبوه چادرهايي كه همچون اهرام كوچكي، سفيد، تا دوردستها نصب شده است و راهروهاي كوچكي در بين اين ها تعبيه كرده اند، ذهن را نوازش مي دهد. از پل به طرف سمت راست مي پيچم. خيابان باريك تر مي شود. مضافاً آن كه دو سه رديف ماشين هم اين وسط گير كرده اند و بيش از يكي دو متر راه براي انبوه آدميان نگذاشته اند. هرچه جلوتر مي رويم فشار و ازدحام مردم بيشتر مي شود. گرمي هوا و نبودن اكسيژن وضعيت نامناسبي را ايجاد كرده است. زن ها در وضعيت بدتري هستند. به هر جان كندني بود خود را به جمرات رساندم; ستونهايي كه سمبل شيطان است. اين ها چيزي جز يك ستون سنگي نيستند. ستون اول را جمره اولي و بعدي را وسطي و سومي را عقبي مي گويند، براي استفاده بيشتر يك پل هوايي درست كرده اند كه مي شود از طبقه دوم; يعني از روي پل



229


هم جمرات را سنگ زد.

تاريخ باز هم تكرار مي شود. ابراهيم در معرض عظيم ترين امتحان الهي قرار گرفته بود و از او خواسته شد كه اكنون فرزند خويش را قرباني كند، هنگامي كه فرزند را به قربانگاه مي برد سه مرتبه در معرض وسوسه شيطان قرار گرفت و هر بار براي رهايي از آن هفت سنگ نثارش كرد.

آري از شناخت به شعور رسيديم و در تاريكي، افزار نبرد با شياطين فراهم كرديم، در سرزمين عشق با شياطين به نبرد برخاستيم. مقدمات اين سفر بسيار عظيم است و بي مقدمه سنگ زدن، شايد خود حركتي شيطاني باشد و چه مي گويم، چه بسا كه خود از اصحاب او باشيم و هنگام رمي ندا برسد كه تو ديگر چرا؟!

محل جمرات بسيار شلوغ است، بويژه آن كه مأمورين نيز سازماندهي كافي براي مسيرهاي ورودي و خروجي نكرده اند و رفت و آمدها كنترل شده نيست. زباله هاي مختلف بسياري هم زير دست و پا ريخته است.

رمي جمرات از عبادات است و بايد با حضور قلب و توأم با دعا و نيايش باشد. در هر حال در ميان ازدحام جمعيت با مشقت زياد رمي را انجام مي دهيم. البته امروز كه روز دهم و عيد قربان است فقط به سومين جمره سنگ زديم و فردا و پس فردا هر سه جمره را سنگ باران خواهيم كرد.

در بازگشت شاهد مناظر عجيبي هستيم. اهل تسنن كه تراشيدن سر را پيش از قرباني جايز مي دانند، اكنون در كناره پل و در اطراف محل جمرات مشغول سر تراشي هستند. باد موهاي سر را پراكنده مي كند و منظره غريبي را مي سازد. خلاصه وضع بهداشت بسيار بداست.

به هر جان كندني بود خود را از شرّ شيطان رهانيديم و پشت به جمرات و تپه الماس نشان، به سمت بيمارستان بازگشتيم. از همراهان كسي نمانده بود، همه در غرقاب خلق از يكديگر وا افتاده بودند باز هم گرفتار گرداب انساني و فشارهاي شديد شديم. چند زائر پاكستاني كه گويي فرشته نجات بودند، يك تكه حلبي بزرگ را كندند و دست من و بقيه را گرفته، بالا كشيدند و به جاده ديگري انداختند كه اگر اينان نمي رسيدند، معلوم نبود چه حالي پيدا مي كردم! و پس از 25 كيلومتر راه پيمايي و بيخوابي شبانه، اكنون اين من بودم كه پاهايم را بدنبال خود مي كشيدم و راهي براي رهاندن خود مي جستم.



230


قرباني

ابراهيم ـ ع ـ كه از امتحان عظيم الهي (آتش نمرود و سالها سختي و رنج در راه آرمان يكتاپرستي) سربلند بيرون آمده است، اكنون به امتحان بزرگتري فرا خوانده شده است. ابراهيم! در راه خدا و بسط يكتاپرستي و زدودن جهل و شرك، از خويشتن گذشتي و خدايت آتش را گلستان كرد. اما اين بار با تو كاري نيست، زيرا از خويشتن مي گذري، اما آيا از فرزند خويش نيز مي گذري؟ چه مي شنوم؟ آيا بخاطر خدايت حاضري از فرزند خويش بگذري؟ اي كسي كه مردانه چكمه ها را پوشيدي و به نبرد دشمن شتافتي، آيا مي تواني دست فرزند خويش را بگيري و در سنگر خطوط اول نبرد بنشاني؟ ابراهيم كه در عمر دراز خويش با چنين امتحاني برخورد نكرده، درنگ مي كند، شياطين وسوسه مي كنند و نفس اماره سرزنش. توجيه و تأويل هاي مادي و غير مادي هجوم مي آورند. عجبا! قتل فرزند، آنهم به دست پدر! و بالاخره پيامبر خدا در اين كشاكش عظيم بر شيطان غلبه مي كند و فرزند را براي ذبح فرا مي خواند. فرزند استقبال مي كند و ... امّا كارد نمي برد. ابراهيم كه به عشق معبود، وجودش را از ماديت تهي كرده است با خشم كارد را بر سنگ مي كوبد و شگفت است كه سنگ شكسته دو قسمت مي شود. ابراهيم فرياد مي زند: كه اي كارد آيا گلوي فرزندِ من از اين سنگ سخت تر است؟

و فَديناهُ بذبح عظيم.

عظمت ذبح نه به بزرگي شاخ ها و سنگيني بدن و بزرگي آن است كه عظمت در ايمان خالصانه پدر و تسليم عاشقانه فرزند مي باشد. با خود گفتم: اي حاجي كه جايگاه خويش را در خلقت يافتي و به هويت تاريخي خويش بازگشتي، از شناخت به شعور رسيدي و در سرزمين عشق، به نبرد با شياطين برخاستي و اينك در هاله اي از تقدس به مرز آن رسيده اي كه توان ذبح فرزند خويش را يافته اي، اسماعيل و فرزند تو كيست؟ عزيزترين يافته تو، كه بيشترين دلبستگي را بدان داري، كه مي تواند ايمان تو را درهم ريزد و قلب تو را از تپش اندازد و تو اكنون مي خواهي آن را ذبح كني چيست؟ پول، فرزند، كار، طبابت، مقام ... ؟ سرانجام نيت كردم و وجه قرباني را پرداختم.

سرها را كه تراشيديم از احرام خارج شديم. شايد تحولي شده باشد و شايد هم فقط رنج سفر را برده باشيم!



231


مراسم برائت در منا

بعد از كشتار سال 66 در اطراف پل حجون و خيابانهاي اطراف، كه عده زيادي از زائران خانه خدا به شهادت رسيدند، مشكلات فراواني براي انجام مراسم برائت به وجود آمده است.

امسال نيز معلوم بود كه فشارها بيشتر مي شود. از مدتي قبل فشارهاي سياسي زيادتر شده بود و از حدود 3 ماه قبل از موسم حج، آمريكا و متحدين از صدور برخي انواع كامپيوترها و ادوات الكترونيك شديداً جلوگيري كرده بودند و 2 هفته قبل از مراسم حج، رئيس جمهور آمريكا گفته بود كه بايد فشار بر ايران را افزايش دهيم. چهار روز قبل از مراسم برائت (كه همه ساله روز ششم ذيحجه برگزار مي شود) نيز قرار بود سمينار پزشكي برگزار شود كه چون برگزار كننده آن ايران بود، حاكم مكه اعلام كرد كه ملك فهد دستور عدم برگزاري برائت را صادر كرده است. ظهر روز پنجم بود كه دكتر لسان پزشكي را، سرخ و گرمازده ديدم، از حالش پرسيدم، گفت: با آمبولانس عازم بعثه بوده كه بدليل محاصره با نفر و نفربر، دو سه ساعتي سرگردان و بعد برگشته است.

روز ششم هم بسياري از ايراني ها براي شركت در مراسم برائت از مشركين و دشمنان اسلام به طرف بعثه رفته بودند ولي بدليل ممانعت و محاصره شديد ساختمان و اطراف بعثه، برگشته بودند.

دولت سعودي از سويي بنا به ماهيت عقيدتي خود با مذهب جعفري، ميانه خوبي ندارد و افراطيون مذهبي سعودي دروغهايي مثل تحريف قرآن، كافر شمردن اهل سنت و متّهم كردن جبرئيل به خيانت! و ... را به شيعه نسبت مي دهند و از سوي ديگر گرفتار فشارهاي سياسي آمريكا شده و بناچار فشار را بر گرده ايراني ها گذارده اند. به نظر مي رسد دو عامل ذكر شده، آنان را به سويي كه نمي خواهند كشانده است. بطوري كه از بروز هر گونه حركت مذهبي يا سياسي جلوگيري مي كنند. در مسجدالحرام و مسجدالنبي تنها مراسمي كه برگزار مي شود نماز جماعت و تلاوت قرآن و مسائل فقهي است.

در چند جاي مسجدالنبي و مسجدالحرام صندليهاي بزرگي قرار دارده اند و روي آنها نوشته اند «شؤون التدريس» كه بعد از نماز مغرب گاهي يكنفر بالاي آن رفته و مسائل فقهي مثل وضو، نماز و حج را بيان مي كند. اينان تجمع و حتي صلوات به صداي بلند را ناپسند



232


مي دانند و در مورد مراسم برائت از مشركين نيز شديداً معترض و آن را حرام! مي شمرند، اما چرا و به چه دليل؟ روشن نيست. در حالي كه خودشان را پيرو سنت! مي دانند. طبق روايات بسيار، كه در كتابهاي اهل سنت هم مفصل نقل شده، پيامبر ـ ص ـ در حجة الوداع; يعني آخرين حج خود، بيانيه اي را به صورت خطبه، در پنج نوبت با جمع كردن مردم بيان كرده است. اين خطبه را روز هشتم در مسجدالحرام، روز نهم در عرفات، دو بار; صبح و عصر، و در روزهاي يازدهم و دوازدهم در منا تكرار كرده است. گفته اند بر اثر كثرت جمعيت، علي بن ابيطالب ـ ع ـ در وسط جمعيت ايستاده و سخنان پيامبر را تكرار مي كرده است.

مضمون اين خطبه كه بسيار جالب هم هست، درباره مسائل اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، الغاي امتيازات نژادي، سفارش نيكي كردن به بردگان، مسائل حقوقي و زناشويي و غيره بوده است. حال چگونه تجمع و برائت از مشركان حرام شده است، چيزي است كه همه مي دانند!

و سرانجام

موسم حج به اتمام مي رسد. دوره پايان مي يابد، اما كدامين محصل، كدامين رتبه را آورده است؟ هر كسي خود مي داند و خدايش و آيا آنها كه در اين كلاس ناموفق بوده اند شركت دوباره براي شان ممكن است؟!

 


| شناسه مطلب: 80529