متن کامل

میقات حج سال پنجم شماره هفدهم پاییز 1375 به سوی شهر پیامبر ـ ص ـ احمد احمدی بیرجندی گوشه ای از خاطرات فراموش ناشدنی سفر مکه و مدینه در سال گذشته. (ذیحجّه 1395 هـ . ق.) ماه فرو مانَد از جمال محمد *** سرو نباشد به اعتدال محمد قدرِ فلک را کمال و منزل

ميقات حج
سال پنجم شماره هفدهم پاييز 1375

به سوي شهر پيامبر ـ ص ـ

احمد احمدي بيرجندي

گوشه اي از خاطرات فراموش ناشدني سفر مكه و مدينه در سال گذشته. (ذيحجّه 1395 هـ . ق.)

ماه فرو مانَد از جمال محمد *** سرو نباشد به اعتدال محمد

قدرِ فلك را كمال و منزلتي نيست *** در نظر قدرِ با كمال محمد

وعده ديدارِ هر كسي به قيامت *** ليله اسري شبِ وصال محمد

عرصه گيتي مجال همت او نيست *** روز قيامت نگر مجال محمد

سعدي اگر عاشقي كني و جواني *** عشق محمد بس است و آل محمد

سعدي

بعد از ظهر روز سه شنبه، چهارم آذرماه 1354، از جده بار سفر بربستيم و با دلي مالامال از شوق و شادي، به سوي شهر پيامبر بزرگوار اسلام (مدينة النبي) به راه افتاديم. مي بايست فاصله 425 كيلومتر، برابر با 71 فرسنگ بين جده و مدينه، را طي كنيم.

مدينه منوره نزديك بود; و نيز به نيمه شب چيزي باقي نمانده. همسفران بين خواب و  بيداري در دو اتوبوس آرميده بودند.

لحظه به لحظه، نور چراغهاي اتومبيلهاي مختلف كه از جهت مقابل با سرعت در



22


جاده وسيع آسفالته راه مي پيمودند، در سقف و بدنه اتوبوس ما مي تابيد; اتوبوسهاي برگ سفيدي كه مخصوص «حاج» آماده شده بود. ماشينها با سرعت سرسام آوري از كنار ما مي گذشتند.

من و دو سه نفر از همسفران بين راه ـ به جاي ميوه، هندوانه و پرتقال و موز و... ـ چون از چاي غليظ عربي، استفاده كرده بوديم، خواب را از چشمانمان ربوده بود!

شوق ديدار مدينه، شهر مقدس پيامبر گرامي ـ ص ـ ، ديار مقدسي كه پاك ترين بندگان خدا را در آغوش خود فشرده است، آن چنان دل و جان را از وجد و سرور لبريز كرده بود كه نه خستگي و نه فرسودگي ده دوازده ساعت اتوبوس نشستن و از جا نجنبيدن محسوس بود و نه بي خوابي در مدينة الحاج كه غرش هواپيماها و جتهاي غول پيكر، آن به آن، بر زمين مي نشستند يا از زمين برمي خاستند و هر يك از شكم خود بيش از دويست يا سيصد نفر زن و مرد از ملّيتهاي مختلف را با لباسهاي رنگارنگ و چهره هاي سياه يا سفيد، در صفهاي منظم بر زمين فرودگاه مي نهاد و چون عقابي تيزپرواز از زمين برمي خاست! نه تنها اين صداهاي مهيب خواب را از حاجي مي گرفت بلكه در داخل جمجمه اش طنيني دوارانگيز توليد مي كرد! با اين همه بي خوابي و انتظار در مسجد امام صادق ـ ع ـ در تهران و فرودگاه پايتختِ وطن و اعصاب شلاق خورده; حالي خوش و شوقي زايدالوصف در خودمان احساس مي كرديم!

به كجا مي رفتيم؟ به يثرب، به مدينة النبي، همان جايي كه پيغمبر بزرگوار اسلام نخستين بار قانون اخوّت و برادري را در آنجا اجرا كرده بود و روح تازه اي در آن شهر دميده و  فضايي محبت آميز فراهم كرده بود. شهري كه هنوز بوي دل نواز محمدي را در فضاي آن مي توان استشمام كرد و گامهاي موقّر منجي بزرگ را جاي جاي در كوچه هاي خاك آلود آن احساس نمود. در اين شهر تاريخي كه هسته مركزي گسترش اسلام در آن پايه ريزي شد و از آنجا بود كه اسلام سايه هدايت و رحمت بر سر كشورهاي ديگر، كشورهاي پرتوان و قدرتِ آن زمان ـ ايران و روم ـ گسترد و تخت و تاجهاي صاحب قدرتان را سرنگون ساخت و رعب و وحشت در دلهايي كه لانه شيطان و آشيانه اهريمن بود درافكند.

در كوچه و پس كوچه هاي مدينه هنوز با چشم بصيرت مي توان اثري از قدمهاي مباركِ پيغمبر خاتم ـ ص ـ و علي ـ ع ـ شهسوار اسلام، ابر مرد يگانه روزگار، و گامهاي متين فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ دخت گراميِ پيغمبر اسلام و دو جوان بهشتي حسن و



23


حسين  ـ عليهماالسلام ـ و اثر مكتب بزرگِ امام جعفر صادق ـ ع ـ و حلقه درسِ شاگردانِ آن حضرت كه پروانهوار بدور آن مشعل معارف جعفري مي چرخيدند و ناله هاي شبانه حضرت سجاد ـ ع ـ و افاضات معنوي حضرت باقر ـ ع ـ ، درياي زخّار علوم قرآني را در زلال فضا و جوّ سيال مدينه، با چشم دل و گوش جان ديد و شنيد و دهها خاطره شادي آور و يا غم انگيزِ ديگر  ...

همين شهر است كه با آغوش باز محمد ـ ص ـ را ـ بعد از آن همه آزارهاي جان گدازِ خويشانِ بيگانه صفت در مكه ـ به سوي خود فرا خواند و مقدم مباركش را به جان پذيرا شد و  مهاجران به تبعيت از پيشواي عاليقدر خود، دسته دسته از شهر و ديار خويش دست شستند و به آغوش گرم اين شهر پناه آوردند و با انصار و برادران مسلمان خود عقد اخوّت و برادري بستند. آري در فضاي اين شهر مقدس بوي عطر گلابِ محمدي به مشام جان مي رسد.

اتوبوس طومار راه را در دلِ شبِ تاريك درمي نورديد و به «مدينه» نزديك تر مي شد. تاريكي بيابانِ بي فرياد كه از هر سو دامن به فضايي وهم آلود مي كشيد و دراز ناي شبِ تاريك و شعشعه نورانيت حرمِ پاكِ پيامبر ـ ص ـ كه امواج تاريخ را پس مي زد و به ملكوت اعلي پر مي كشيد و همچون برج نوري از زمين به آسمان كشيده مي شد، تصور ظلمت بت پرستي و طلوع نور محمدي ـ ص ـ را در آن سرزمين اسرارآميز پيش نظر نمودار مي كرد.

گنبد مطهر حرم رسول خدا ـ ص ـ كه از سنگ يشم سبزرنگي ساخته شده است و به همين جهت به آن «قبّة الخضراء» مي گويند، با گلدسته هاي سپيد ـ غرق در نور ـ در فرود جاده با جبهه اي روشن كم كم پيدا شد.

«محدثي» زمزمه آغاز كرد:

بلغ العلي بكماله *** كشف الدجي بجماله

حسنت جميع خصاله *** صلُّوا عليه وآله

ديگران نيز با زمزمه هاي شوق آميز و صادقانه او دلها را آماده كردند.

اتوبوس همچنان با سرعت به پيش مي رفت.

در كناره جاده گاهي گله هاي شتر، پراكنده، با چند عرب بدوي، ديده مي شدند. آثار شهر و باغستانها نمودار بود.

نور قوي و روحانيّت بي نظيرِ مسجدالنبي كه همچون نگيني در ميان شهر قرار گرفته،



24


چشمها را خيره مي كرد.

همه از خواب پريدند ـ غوغا و ولوله اي برپا شد! ـ صداي رساي: اللّهمّ صلِّ علي محمّد وآل محمّد پي درپي به گوش مي رسيد.

هيجان شديد راهِ نَفس را گرفته و اشكهاي شوق پي درپي بر گونه ها و رخسارهاي گَرد گرفته فرو مي غلتيد. اشكي، همراه با شادي و علاقه مندي و نيز همراه با شوق زيارتِ مرقد پاك بهترين خلق جهان.

اينجا كجاست؟ و ما در كجاييم؟ در مدينه، شهر هجرت، شهر نشو و نماي اسلام، شهر پيغمبر خدا ـ ص ـ ; شهري كه پيغمبر خدا ـ ص ـ دوست داشت آن را «مدينه» بنامد. زيرا كلمه «يثرب» نام قديم مدينه يادآورِ خاطره خوبي نبود. گفته اند: «يثرب» مشتق از «ثرب» به معناي «فساد» است و نيز از ماده «تثريب» كه آن نيز به معناي «سرزنش» است. در نظر پيغمبر گرامي ـ ص ـ يثرب ناخوشايند بود. بدين جهت پس از هجرت نام اين شهر به «مدينه» تغيير كرد و اين نامي بود كه رسول خدا ـ ص ـ براي اين شهر برگزيد و مسلمانان آن را به «مدينة النبي» تبديل كردند و پيغمبر نيز چنين خواست.

گرچه براي اين شهر مقدس، هيجده نام ديگر مانند: ارض الهجره، قبّة الاسلام، الحبيبه ذكر كرده اند ولي «مدينة النبي» و به اختصار، «مدينه» گويي لطف ديگر دارد.

از بخت بد و ناشايستگي خود، باور نمي داشتم كه به اين فيض بزرگ نائل شده ام. باز دل را تسلّي مي دادم و با خود مي گفتم:

چه شود كه گاهي بدهند راهي *** به حضورِ شاهي چو منِ گدا را

آري منم كه از شهر فرزند پيامبر (مشهدالرضا) كوچ كرده و به عَتَبه بوسي حرمِ مطهر رسول خدا (جد آن بزرگ امام بر حق) نائل آمده ام.

حالتي روحاني بر همه دلها حاكم بود. بعضي جز گريه شوق و اشكِ ريزان، ترجماني براي بيان احساسات خود نمي يافتند. من هم يكي از آن جمع بودم.

در اين لحظات پرارزش، تاريخ اسلام و سيره پيامبر ـ ص ـ ، همچون تابلويي در برابر چشم دلم در حركت بود، مي آمد و مي گذشت; تولّد پيامبر ـ ص ـ ، رفتن به صحرا در دامانِ حليمه سعديه، بازگشت به شهر، نوجواني، جواني، محمد امين نوه پاكِ عبدالمطلب كه ضرب المثلِ امانت و راستي بود، رفتن به سفرِ شام با عمويش ابوطالب، برخورد با بُحيراي



25


راهب و پيشگوييهاي آن مرد ديرنشين، بازگشت پيروزمندانه از سفرهاي تجارتي، كناره گيري از خلق، رفتن به غارِ حرا، بويژه در ماه رمضان، حالت توجه خاص و انجذاب در برابر عظمت خالق، آشنايي با خديجه كبري آن بانوي فداكار و مجلّل، دلباختگي و علاقه خديجه نسبت به محمد امين، ازدواج و بعثت رسول خدا ـ ص ـ ، پيش بيني و دلگرمي ورقة بن نوفل و خبر دادن از حقيقت دعوت محمد و پيش بيني آزار قريش برحسب آنچه در عهد عتيق و عهد جديد آمده است. اسلام آوردن خديجه ـ س ـ و علي ـ ع ـ در سنين نوجواني، طعنه هاي ابولهب و ابوسفيان و عتبه و برخي ديگر از ثروتمندان قريش و رفتن از زادگاه خود. جريان شعب ابوطالب، هجرت به حبشه، رفتن به طائف و آن آزارها و سنگ زدنها، علني كردن دعوت با همه سخت گيريها، زياد شدن تعداد مسلمانان، آمادگي براي هجرت به «ارض الهجره» همين شهر عزيز، فداكاري علي ـ ع ـ در شبِ هجرت، رسيدن به مدينه و انتظار پيغمبر ـ ص ـ در محل مسجد قبا و پيوستن حضرت علي ـ ع ـ به آنها، وارد شدن به شهر مدينه، استقبال كم نظير مردم اين شهر از پيغمبر گرامي ـ ص ـ ، راه افتادن آن حضرت سوار بر شتر در كوچه هاي مدينه و فرود آمدن در خانه ابوايوب انصاري، آن صحابي عالي قدر، و دهها نكته ديگر كه تاريخ آنها را براي ما با كمال امانت و صداقت ثبت دفتر روزگار كرده است.

همه اين مطالب فهرستوار از نظرم گذشت. تسلسل مسائل تاريخي اسلام و تكامل تدريجي دعوت اسلامي در مدت 23 سال و پيشرفت اسلام كه دين حق و حقيقت است، توأم با منطق استوار مبتني بر وحي و مرتبط با تأييدات الهي و مجهز به جهاز ايمان و مسلّح به سلاح عقل، قرآن، عدل، شمشير و...

با آن كه ساعت نزديك به يك بعد از نيمه شب بود، صداي صلوات توأم با هيجان، همهمه و صداي اتومبيل ها و آمبولانسهاي بهداري، اورژانس، بيش از همه آمبولانس كشور ليبي با آمد و شد پي درپي خود و صداي مخصوص، باز بودنِ مغازه ها به انتظار حاجي هايي كه به بهانه خريد از مغازه اي به مغازه ديگر وارد مي شدند و براي گرفتن ضبط صوت و نوار و بلندگو براي زيارت بقيع شتابزده مي نمودند و بازگشت مردان و زنان مؤمن از حرم مقدس رسول خدا ـ ص ـ ، با آن كه ساعت ده شب درها بسته و مقفل مي شود، همه و همه حكايت از هيجان عمومي و شوق زيارت آن مرقد پاك و مطاف فرشتگان آسماني و بوسه گاه هفتصد ميليون مسلمان جهان مي كرد كه شبهاي اول ورود بود ساعت به دو نزديك مي شد كه به



26


مسافرخانه، محل كاروان حاتمي، روبروي باب عبدالمجيد، داخل در كوچه اي كه دوسه بار مي پيچيد، رسيديم و هر دو ـ سه نفر، برحسب قرار قبلي، در يكي از اتاقها، جا گرفتيم. هر يك تختخوابي را صاحب شدند. هوا بالنسبه گرم بود اما نه به گرميِ مكه.

همان شب، با همه خستگي، بعضي و من از آن جمله، اصرار داشتند كه به حرم مطهر پيامبر ـ ص ـ مشرّف شوند، بي خبر از اين كه درهاي مسجدالنبي را شبها، ساعت ده، مي بندند.

سرانجام، قرار بر اين شد كه بامداد، پس از غسل و آمادگي دسته جمعي به حرم مطهر مشرف شويم.

در محيطي به نسبت آرام آرميديم. شبي فراموش ناشدني بود، با آن كه يك ساعت خواب پس از خستگي، بسيار لذت بخش و ترميم كننده قواست، با شگفتي بسيار خواب به چشمانم نمي آمد، شايد در مجموع يكي دو ساعت خوابيدم و همين كافي بود.

ساعت پنج صبح نماز جماعت گزارده شد و قرار بر اين بود كه تمام نمازها، در مدت اقامت، به جماعت گزارده شود. براي برخي از دوستان، نماز جماعت تازگي داشت، گرچه به تدريج خو گرفتند و قبل از اقامه نماز، سجاده ها را پهن مي كردند و كم كم به اين نكته مهم كه گفته اند: «يدالله مع الجماعه» و نيز به اين نكته توجه شد كه چرا صاحبِ شريعتِ مطهّر اين همه براي نماز جماعت اهميت و فضيلت قائل شده و چقدر اجتماع ما در نمازگاه و گزاردن نماز به جماعت براي افراد كاروان از زن و مرد موجب انس و آشنايي و همدردي عملي در امور جاري زندگي و باعث مشاوره در كارها و اطلاع از حال و احوال يكديگر و دوستي و محبت شده بود و... به طوري كه اگر يكي از اعضاي كاروان مريض مي شد بي درنگ همه باخبر مي شديم و دسته جمعي از حالش جويا مي شديم و اين احوال پرسي تا چه حد در روحيه همسفر ما اثر نيكو بر جاي مي گذارد. پس از هر جماعت، وعظ و موعظه و دعا و پرسش و پاسخ و رفع اشكالاتِ مذهبي درباره مطالب ديني و مناسك ـ كه سخت مورد نياز بود ـ مطرح مي شد. نكته مهمي كه همگي در عمل تجربه كرديم، مسأله مهم مساوات و مواسات بود كه در صف جماعت و نشستن و برخاستن، هيچكس هيچ نوع امتيازي براي خود نمي خواست و نمي توانست قائل باشد; با آن كه از لحاظ دانش و آگاهي و نيز از جهت مشاغل ظاهري دنيوي، بين افراد كاروان تفاوتهايي وجود داشت. هر كس هر كجا مي رسيد مي نشست ـ صدر و ذيل و تقدّم و تأخّري به هيچ وجه در زندگيِ چهل روزه ما باهم وجود نداشت و نمي توانست



27


هم وجود داشته باشد. در نتيجه منازعات و گله گزاريهاي معمول بين مردم، هيچگاه در اين مدت پيش نيامد. اين سفر مقدس براي همه ما كلاس بود; كلاسي كه درسِ فضيلت و اخلاق و انسانيت مي آموخت. افسوس كه خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود.

بامدادان پس از صرف صبحانه و اندكي معطلي، براي اين كه همسفران همه آماده شوند، پشت سر پرچمدار كه به نوبت عوض مي شود، به راه افتاديم.

دو كوچه خاكي و باريك بيشتر تا مسجدالنبي فاصله نبود.

به زودي متوجه شديم كه خانه ما بسيار نزديك به حرم است و اين خود توفيقي بزرگ بود و رييس كاروان آن را امتيازي بزرگ به حساب مي آورد و حق هم داشت.

هواي مدينه، اگرچه آذرماه بود، ولي در حد اعتدال و مايل به سردي بود.

مدينه در مشرق جده و شمال مكه قرار دارد. مدينه از شهرهاي قديميِ حجاز است و گويا پس از خراب شدن بيت المقدس به دست بخت النصر، پادشاه بابل، در قرن ششم قبل از ميلاد و رفتن بسياري از يهوديها بدانجا، رونق گرفته و به صورت شهر درآمده است.

در مدينه، بر خلاف مكه، باغها و نخلستانها و چمنزارها و مراتع زيادي ديده مي شود. به همين جهت هواي آن از مكه سردتر است و در چمنزارهاي اطراف گله هاي گوسفند ديده مي شود كه به چرا مشغولند و در مدينه است كه قصابي گوشت گوسفندي مي توان ديد. و در آنجاست كه مي توان با جرأت از گوشت گوسفند استفاده كرد و يقين داشت كه گوسفندهاي مدينه برخلاف مكه كه گوسفندها بيشتر كاغذ و مقوا مي خورند، علف چريده اند!

ورود افراد غير مسلمان به اين دو شهر مقدس ممنوع است، گرچه كالاهاي آنها به فراواني در اين دو شهر پيدا مي شود. عيسوي و يهودي درين شهر اگر در حكم كيميا نباشد به يقين ناياب است! شايد به همين منظور است كه پايتخت سياسي كشور حجاز را «رياض» قرار داده اند كه اگر براي بعضي منظورها غربيها وارد حجاز شوند در جده و رياض بمانند. شهر مقدس مدينه مانند مكه حرم است و در حريم آن نمي توان شكار كرد. حدّ حرم اين شهر مقدس دو كوه است كه در مشرق و مغرب قرار دارند. فرودگاهش را در چهارده كيلومتري شهر قرار داده اند كه اگر خلبان يا كاركنان هواپيما غير مسلمان باشند از حد حريم حرم قدم فراتر نگذارند.

* * *



28


با حالت خضوع و احترام هرچه تمامتر در برابر باب جبرئيل كه در طرف مشرق حرم مطهر قرار دارد ايستاديم اذن دخول و دعا خوانده شد پاها را برهنه كرديم با گامهاي كوتاه در ميان انبوه جمعيت وارد مسجدالنبي شديم، چه عظمت و وسعتي دارد اين مسجد عظيم و كم نظير! مساحت آن اكنون 16326 متر مربع است.

اگرچه مدينه نزديك به چهل مسجد دارد ولي از همه مجلل تر و باشكوه تر همين مسجدالنبي است كه در آغوشِ شهر قرار گرفته.

يكبار شبي كه، در ساعت يك بعد از نيمه شب، در حال احرام به مكه و سپس به مسجدالنبي داخل شديم و بار ديگر آن روز صبح ـ كه سخن از آن مي رود ـ به داخل مسجدالنبي راه يافتيم ـ حالتي به من دست داد كه يُدرك ولا يُوصَف بود. همچون قطره اي ضعيف در برابر عظمتي بي نظير آن چنان از خود بيخود شدم كه چيزي نمانده بود زير دست و  پاها بيفتم و جان به جان آفرين تسليم كنم ـ دست غيبي و تأييد الهي ياري كرد كه هستي خود را ـ وگرچه به كوچكترين حد احساس مي كردم ـ همچنان «هست» بماند.

اين مسجد عظيم در سال اول هجري قمري به دست مبارك پيامبر ـ ص ـ و نظارت شخص شخيص ايشان و كمك مهاجران و انصار و ياري ابرمرد روزگار حضرت علي ـ ع ـ با سنگ و گل بنا نهاده شد و كم كم در دوره هاي بعد وسعت پيدا كرد و طبق دلخواه خلفاي تجمل پرست اموي و عباسي زينتها يافت و در آن طلا و نقره به كار رفت. اين مسجد در ابتداي بنا از شمال به جنوب 35 متر و از مغرب به مشرق 30 متر عرض داشت و داراي ده ستون ساده از تنه درخت خرما بود و سقف آن از شاخ و برگ درختان پوشيده شده بود. در سال هفتم هجرت اين مسجد به دستور پيامبر عاليقدر ـ ص ـ به صورت مربع درآمد و آن قسمت اصلي مسجد هنوز هم مشخص است.

در قديم حجره مقدس رسول خدا ـ ص ـ و فاطمه زهرا ـ س ـ دخت گراميِ آن حضرت، در كنار مسجد و خارج از آن بوده و به مسجد راه داشته است ولي در زمان وليد بن عبدالملك اموي آن دو حجره را كه امام حسن و امام حسين ـ عليهماالسلام ـ دو فرزند عزيزِ پيامبر ـ ص ـ ، در آن ساكن بوده اند برحسب دستور خليفه به مسجد وصل كردند و آن را از صورتِ خانه خارج كردند.

مرقد مطهر حضرت رسول خدا ـ ص ـ در خانه مسكونيِ آن حضرت، در جنوب شرقي



29


مسجد وصل به مسجد قديم بوده و اكنون به «حجره مطهّر» معروف است. طول حجره مطهر 16 متر و عرض آن 15 متر مي باشد. گنبد خضرا بالاي مرقد مطهر بر چهار ستون در چهار طرف حجره مقدسه قرار دارد.

برخي از ستونهاي مسجدالنبي و حجره مطهر نامهاي به خصوصي دارند كه هر اسمي بازگو كننده خاطره و حادثه تاريخي است و در حال حاضر ما را مجال بحث آن نيست; مانند ستون حنّانه (كه از دوري پيغمبر ناله ها كرده است) و ستون ابي لبابه كه خود ماجراي ديگري دارد.

در قسمت شمال حجره مطهر، محوطه كوچكي است كه حدود يك پله از سطح مسجدالنبي بالاتر است و به نام جايگاه «اصحاب صفّه» مشهور است. اين سكو مانند، محل زندگي عده اي از فداكاران و جان بازانِ راه حق بوه است; آنهايي كه مصداق «زاهد الليل و اسدالنهار» بوده اند كه شبها را به عبادت پروردگار به روز رسانده و روزها را با شمشير زدن در صف اول لشكر اسلام، از حريم حق و حقيقت دفاع مي كرده اند و نهال نوپاي اسلام را با خونهاي پاك خود آبياري كرده اند، اينها همان فداكاراني بوده اند كه وظيفه شان در شبانه روز ده سير نان و خرما بود و ديگر هيچ. اما سرمايه شان عفت و تقوا، ايمان و فضيلت، شجاعت و رأفت و اعتقاد خلل ناپذير بود. همينها بودند كه در صف اول لشكر اسلام همچون كوه پابرجا مي ايستادند و دستها را به يكديگر استوار پيوند مي دادند و صداي اَحد اَحد آنها در دلهاي تيره كفار رعب و وحشت مي ريخت. شمشير مي زدند، مي كشتند و كشته مي شدند. اينها سربازان فداكاري به معناي درست كلمه بودند. اينها كارگران و بناكنندگان نخستينِ كاخ رفيع و باشكوه اسلام بودند. شبها در همين محل بيتوته مي كردند و چشم بر حكم و گوش بر فرمان پيامبر گرامي ـ ص ـ مي داشتند.

وقتي در برابر حجره مطهر و خانه فاطمه زهرا ـ عليها سلام ـ مي ايستيم و جايگاه اصحاب صفه را مي نگريم آرزو مي كنيم كاش آن خانه هاي به ظاهر مختصر را با همان سنگ و گل ساده و پاك به همان صورت اوليه نگاه مي داشتند تا بهتر مي توانستيم تاريخ اسلام را از ابتداي ظهور در اين مهبط وحي و خانه اي كه هر ذره گلش بر تاج قيصران طعنه مي زد، به چشم ظاهر مشاهده كنيم. اما آنها كه طرفدار تجمل بودند و خود نيز دين را فداي تجملات كردند گويا خوش نداشتند كه آن سادگي و صفاي ظاهري بر جاي بماند اگرچه در معنا و در



30


برابر چشم دل مي توان آن كيفيت را مجسم كرد، همچون حقيقتِ دين مبين اسلام كه تا ابديت روشني و پاكي و راستي خود را حفظ مي كند و گرچه آن را با شاخ و برگهاي عنادآميز يا جاهلانه مدتي يا مقداري از انظار دور نگه بدارند. سادگيِ اسلام در ابتدا با سادگي ظاهر هماهنگ بود. خانه هايي گِلين، ظرفهايي سفالين و رختخوابي از برگ و ريشه هاي گياهي با شن هايي بر كف به جاي فرش ـ اما در معنا رفيع تر از هر كاخي كه تصور شود. مهبط وحي و جايگاه نزول آيات قرآني و منزل عفت و پاكي، تقوا و ايمان با همه صداقتها و بي پيرايگيهايش.

مرقد مطهر پيامبر ـ ص ـ

ضريح مطهر از فولاد ساخته شده و داراي چهار در است، شرطه هاي زرد پوش با شلاق ها و چهره هايي رعب انگيز در اطراف ضريح بي رحمانه بر سر مردمي كه به قيمتِ يك بوسه حاضرند جان خود را از دست بدهند، مي كوبند و ظالمانه مي كوبند ولي مگر با شلاق خوردن، از بوسيدنِ ضريحِ مطهرِ بزرگمرد جهان مي توان دست برداشت! اگرچه من با ضعف مزاج و عدم توانايي جسمي چنين كاري نتوانستم كرد ولي حسرت اين بوسيدن ها همچنان در دلم ماند كه از دور مي نگريستم و آن هلهله و شوق و شعف اشك از چشمانم سرازير مي كرد.

بالاي سر مرقد مطهر رسول خدا ـ ص ـ عمامه اي است از زمرد يكپارچه كه گويند: ميلياردها تومان ارزش دارد.

در حجره مطهر از جنوب به شمال ابتدا قبر منور رسول گرامي و سپس قبري متعلق به ابابكر بن ابي قحافه و قبر ديگري از عمر بن خطاب و در قسمت شمالي به محاذات مرقد منور رسول گرامي خدا ـ ص ـ قبر منور فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ قرار دارد. قبر ابوبكر و عمر هر كدام از قبر منور رسول خدا عقب تر و آن ديگري از آن ديگر باز هم عقب تر است و صورت پلكاني دارد.

درهاي مسجدالنبي

مسجدالنبي ده در دارد به نامهاي: باب جبرئيل، باب النسا، باب عبدالعزيز، باب عثمان، باب عبدالمجيد، باب عمر بن خطاب، باب سعود، باب الرحمه، باب ابوبكر و باب السلام.



31


محل اقامت ما در موقعيتي بود كه وقتي از كوچه خارج مي شديم روبروي «باب عبدالمجيد» قرار مي گرفتيم. معمولا به طرف چپ، به سوي شارع ابوذر مي پيچيديم و سپس از باب جبرئيل داخل مي شديم و پس از انجام مراسم زيارت و دعا و نماز، از باب عبدالمجيد خارج مي شديم و هرگاه تا حدّي خلوت مي شد، از همان باب ورودي به سوي شارع ابوذر و در طرف راست به سوي قبرستان بقيع پيش مي رفتيم.

قبرستان بقيع

در آن سال از رفتن به قبرستان بقيع جلوگيري به عمل نمي آمد. جز زنها كه پشت ديوار مي ماندند تا مردها از زيارت فارغ شوند و به آنها بپيوندند.

«بقيع» در لغت به معناي زمين وسيعي است كه در آن درختهاي فراوان يا ريشه هاي درخت باشد.

اين قبرستان در طرف مشرق مدينه واقع است و از مقدس ترين قبرستانهايي است كه جهان شاهد عظمتِ آن بوده و هست; زيرا اين سرزمينِ مقدس كه جز ويرانه اي انباشته به خاك نيست و بدون سايبان و بدون چراغ است، اجساد طاهره اهل بيت پيامبر خدا ـ ص ـ را در آغوش خاكهاي خود گرفته است. كدام سنگين دل است كه به اين قبرستان ويران پاي بگذارد و باران اشك بر رخسارش سرازير نشود؟

در يك محوطه بي در و پيكر، به مساحت 32 متر مربع نزديك به هم چهار نفر از پيشوايان بزرگوار ما آرميده اند; حضرت امام حسن، حضرت امام زين العابدين، حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق ـ عليهم السلام ـ رئيس مكتب و مذهب جعفري، آثار ظلم فرقه وهابي كه گنبد و بارگاه ائمه ـ عليهم السلام ـ را درهم كوبيده و آن را به تلّ خاكي بدل كرده اند در اين قبرستان مشهود است.

در اين قبرستان، جز صداي ضجه و شيون و گريه هاي جان گداز شيعيان و مسلمانان به گوش نمي رسد. در هر كشور و در هر مذهب و آيين كه در جهان تصور شود، براي بزرگان خود در حيات و مماتشان عظمتي قائلند و بناي يادبود مي سازند و ياد آنها را گرامي مي دارند، جز اين فرقه كه عواطف بشري و انساني را زير پاي نهاده و جگرگوشه هاي پيغمبرشان را و دخت گرامي و بزرگوارش را كه به روايتي در همين قبرستان مدفون است غريبوار و بدون اثر



32


و آثار در اين قبرستان نگه داشته اند و حاضر نيستند به منطق انساني لااقل گوش فرا دارند. غير از قبور ائمه ـ عليهم السلام ـ قبر عباس عموي پيغمبر و قبر ابراهيم فرزند 16 ماهه رسول خدا، قبر فاطمه بنت اسد مادر علي ـ ع ـ ، قبرهاي همسران پيغمبر ـ ص ـ غير از قبر خديجه، كه در قبرستان ابوطالب و بني هاشم مدفون مي باشد، همه در همين سرزمين پاك مدفونند.

قبور حضرت زينب و رقيه و ام كلثوم، دختران پيغمبر ـ ص ـ و نيز قبر منوّر امّ البنين مادرِ حضرت ابوالفضل ـ ع ـ و نيز قبر صفيه عمه رسول خدا و قبر حليمه سعديه دايه حضرت رسول ـ ص ـ و بسياري از اصحاب و ياران و خويشان پيغمبر بزرگوار اسلام در همين قبرستان به ظاهر مخروبه مدفون مي باشند. بيشتر زائران اين قبرستان مقدس با همه خاك و خار و شني كه در كف راهها ريخته شده است با پاي برهنه و با خضوع كامل وارد مي شوند و زيارت مي كنند.

چند روز اول اقامت در مدينه منوره برنامه بدين قرار بود كه صبحها به حرمِ مطهر رسول خدا ـ ص ـ مي رفتيم و پس از زيارت و نماز به قبرستان بقيع مشرف مي شديم و با اشك و آهي، دلِ غمديده را تسكين مي داديم و پس از مختصر گشت و گذاري در بازار مدينه به خانه برمي گشتيم، شبها نيز عموماً به شنيدن مواعظ و ذكر مصائب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و در شبهاي آخر اقامت، بيشتر به شنيدن مناسك حج كه برنامه بعدي ما بود مي گذشت و حضرات وعاظ با آوردن ميزي كه سياهپوش مي شد، در عمل مناسك را تشريح و توصيف مي كردند تا اشتباهي در اعمال پيش نيايد.

چند روز آخر اقامت در مدينه ـ كه در مجموع از دوازده روز تجاوز نكرد ـ به ديدن و  زيارت قبرستان اُحد و مساجد معروفِ مدينه رفتيم.

قبرستان اُحد در شمال شرقي مدينه به فاصله پنج كيلومتر واقع است. اين قبرستان مدفن شهيدان جنگ اُحد است. در اين جنگ كه در سال سوم هجرت پيامبر اتفاق افتاد، حمزه سيدالشهدا و عده اي از مسلمانان پاك عقيدت به درجه رفيع شهادت رسيدند و در همين محل به خاك سپرده شدند.

اين قبرستان هم مانند قبرستان بقيع، تلّ خاكي است كه آن را وهابي ها بدين صورت درآورده اند. آنجا كه قبر مطهر حمزة بن عبدالمطلب قرار دارد و زائران زيارت نامه مي خوانند، با اندكي برجستگي و علامت مختصري كه با چند سنگ پهلوي هم مشخص مي شود، پشت



33


پنجره آهني است كه گويا پيشتر درِ قبرستان بقيع بوده و بعد به اينجا منتقل شده است.

روز بعد، به قصد ديدن مساجد معروفِ مدينه; مانند مسجد قبا و ذوقبلتين از خانه خارج شديم.

مسجد قبا، در چهار كيلومتري جنوب غربي مدينه واقع است. اين همان مسجد بزرگي است كه سنگ بناي اول آن به دست مبارك پيغمبر بزرگوار ـ ص ـ نهاده شد و در همين جا بود كه مسلمانان مدينه به استقبال آن حضرت آمدند و آن حضرت تا آمدن حضرت علي ـ ع ـ و دخت گراميش و فاطمه بنت اسد، چند روز در آنجا توقف فرمود و در آن مسجد نماز گزارد. بعدها نيز به علت علاقه زياد; پيغمبر اكرم براي نماز خواندن به اين مسجد كه (اساس آن بر تقوا)(1) نهاده شده است از مدينه به اين محل نزول اجلال مي فرمود و نماز مي گزارد.

مسجد ذوقبلتين; در اين مسجد دو قبله (دو محراب) برابر هم، شمالي و جنوبي وجود دارد. چون پيغمبر در اين مسجد يك نماز را به دوقبله; يكي بيت المقدس و ديگري كعبه معظمه ـ خوانده است بدين جهت آن را مسجد دوقبله مي گويند. برگشتن قبله از طرف بيت المقدس كه قبله يهوديان بود به طرف كعبه معظمه در ظهر روز دوشنبه نيمه ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد و با آن كه دو ركعت نماز ظهر را وجود مقدسِ پيغمبر خاتم ـ ص ـ گزارده بودند بدين صورت وحي نازل شد كه:

«فولِّ وجهك شَطْرَ المسجد الحرام و حيثُ ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره ...»(2)

«... پس روي خود را به جانب مسجدالحرام بگردان و شما مسلمانان هم هر جا باشيد، رويهاي خود را سوي آن كنيد ...»

بدين سبب پيشواي عاليقدر اسلام دو ركعت بعدي نماز ظهر را به طرف كعبه به اتمام رسانيد. آنهايي كه به دنبال آن بزرگوار نماز مي گزاردند نيز پيروي از آن حضرت كردند و در نتيجه مردان بجاي زنان رفتند و زنان بجاي مردان ايستادند و نماز همچنان ادامه يافت.

به اين ترتيب به امر خداوند يگانه، مسلمانان داراي قبله مستقلي شدند و از سرزنش و  شماتت يهوديان آزاد گشتند.

در اُحد هم، كه پيشتر از آن سخن گفتيم، چند مسجد كوچك است كه بعضي در دامنه كوه و تپه ساخته شده و بسيار ساده و قديمي به نظر مي رسد; به نامهاي مسجد سلمان، مسجد زهرا ـ س ـ ، مسجد علي ـ ع ـ ، مسجد فتح و مسجد اُحد.

روز دوشنبه دهم آذرماه از مسجد امام علي ـ ع ـ و مسجد «غمام» يا «غمامه» ديدن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اشاره است به آيه شريفه «لا تَقُم فيه ابداً لمسجدٌ اُسّس علي التّقوي من اوّل يوم أحقّ أن تقوم فيه» توبه : 108

2 ـ بقره : 144



34


كرديم. اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه در هر يك از اين مسجدها دو ركعت نماز تحيت خوانديم. فضيلت و ثواب آن بسيار است و همه اين عمل را انجام مي دهند. «غمام» به معناي «ابر» است و چنان كه شنيديم پيغمبر خدا ـ ص ـ روزي كه بسيار گرم بوده، در اين محل نماز مي گزارده اند، ابري بالاي سر آن حضرت سايه افكن شده و بعدها آن مسجد را بيادبود آن روز گرم ساخته اند و بدين مناسبت آن را «مسجد غمام» نام نهاده اند والله العالم.

چيزي كه قابل تأسف است و همه جا، بخصوص در مساجد مدينه و حتي مسجدالنبي، احساس مي شود و موجب ناراحتي هر بيننده را فراهم مي كند، رعايت نكردن نظافت است. به ويژه كه در برابر ميدان، روبروي باب المجيديه، تابلوي بزرگي نصب شده و بر آن اين عبارت با خط درشت و برجسته نگاشته شده است: «النّظافة وَحُسن الخُلق من مراتب الإيمان». با اين حال كوچه هاي مدينه به علت خاك آلود بودن و آشغال و قاذورات و كاغذ و مقواهاي باطله كه هر جا ريخته شده بود، عبور و مرور را بر عابران مشكل مي كرد. البته ازدحام جمعيت هم در آن مواقع مزيد بر علت بود.

از ديگر جاهايي كه زائر را سخت متأثر مي كند، قبر حضرت عبدالله پدر گرامي رسول خدا است كه پرسان پرسان آن را پيدا كرديم. اين قبر در كوچه و پس كوچه هاي تنگ و باريك مدينه منوره است. مدتي ايستاديم و حالت تأثر همه را فرا گرفته بود، دسته دسته مسلمانان مي آمدند و از اين محل كه به سرايي مخروبه متصل بود ديدن مي كردند و اشكي مي افشاندند.

به سوي كعبه معظّمه

«وأذّن في الناس بالحج يأتوك رجالا وعلي كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق ليشهدوا منافع لهم»(1)

«اي ابراهيم، مردم را به اداي حجّ خانه خدا اعلام كن تا اينكه پياده يا سواره، بر هر شتر لاغر و مركب سبكرو، و از هر راه دور و دراز به سوي تو آيند و بهره و سودهاي دنيوي و اخروي كه براي آنان در حجّ قرار داده شده است، دريابند.»

اين نداي ملكوتي است كه حضرت ابراهيم خليل الرحمن ـ عليه السلام ـ را به اعلام انجام دادن حج امر مي كند; از آن زمان كه حضرت ابراهيم خليل ـ ع ـ پايه هاي خانه خدا را برافراشت و مردم را به عبادت خدا و پذيرش دعوت حق براي گزاردن حج فراخواند، چهل قرن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره حج: 27.



35


مي گذرد.اين دعوت عام را ديگر بار، نزديك بيست قرن بعد، فرزند بزرگوار حضرت ابراهيم ـ ع ـ يعني حضرت محمد بن عبدالله ـ ص ـ ، اعلام فرمود و مقررات و مناسك اين وظيفه مهم اسلامي و آداب اين كنگره بزرگ جهاني را به مسلمانان پاك عقيدت آن زمان و به مسلماناني كه در گستره زمانهاي نامعلوم در واپسين روزگاران كه دامن به قيام قيامت مي كشاند، آموخت تا قدر اين اجتماع بزرگ را بدانند و براي حل مشكلات خود در گرد اين «بيت عتيق» فراهم آيند، پيمانها را استوار كنند، از حال و كار يكديگر آگاه شوند با وحدت نظر، وحدت عقيده، وحدت قبله، وحدت كتاب و كلمه، در زير لواي كلمه توحيد، در طريق اجراي عدالت با يكديگر رايزني كنند و از سودهاي مادي و معنوي اين سفر روحاني و جسماني و اين مانور نظامي و مذهبي كه سلامت روح و جسم را به دنبال دارد به نيكوترين صورت بهره مند شوند.

پيامبر گرامي ـ ص ـ اين فريضه بزرگ را به ـ امر خداوند ـ براي تمام كساني كه استطاعت مادي و معنوي دارند فرض قرار داد تا در عمر، دست كم يكبار اين دعوت آسماني را به گوش جان بشنوند و از هر ديار و سرزميني كه در آن زندگي مي كنند، چه شرق و چه غرب، از هر كجا و هر جا، به سوي خانه خدا بشتابند; «ولله علي النّاس حجّ البيت مَن استطاع إليه سبيلا»(1).

در روزهاي آخرين اقامت مدينه، كه حجّاج بار سفر بر مي بستند و كارواني از پي كاروان ديگر عازم مكه معظمه بودند، اين آيه و آيات ديگر مربوط به اداي حج در كوچه هاي مدينه با نواهاي نافذ و تكان دهنده به گوش مي رسيد، گويي در و ديوار ما را به انجام دادن اين فريضه بزرگ و بازگشت به مكه دعوت مي كرد.

باري، مدت اقامت ما در مدينه منوره به پايان رسيده بود.

ماه حج نزديك شده و موقع آن رسيده است كه خود را براي رفتن به «مكه» آماده سازيم و بار سفر بربنديم.

* * *

شب و روز جمعه 14 آذرماه 1354 هـ .ش. را در مدينه مانديم تا بيشترين بهره را از اقامت در اين شهر عزيز و فضاي قدسي برده باشيم.

شب شنبه 15 آذر، واپسين روزهاي ذيقعده 1394 هـ . هيجان عجيبي در كاروان ما ديده مي شد; حالتي بين خوف و رجا بر همه دلها حاكم بود. سرپرست كاروان كه خود چند روز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران: 97.



36


قبل براي تهيه محل اقامت ما به مكه رفته بود، ديگر بار برگشته، شب هنگام اعلام كرد كه فردا صبح زود همه آماده حركت باشند.

جامه دانها را همان شب از ما گرفتند تا در كاميونهاي مخصوص به مكه حمل شود. سرپرستي كاروان حج اگر سودي مادي و معنوي در بردارد ولي بحق بايد اعتراف كرد كه مسؤوليتي سنگين و كاري بس شاق و طاقت فرساست.

سليقه هاي مختلف و ذائقه هاي گوناگون را از همه جهت ارضا كردن، حذاقت و مهارتي خاص مي بايد كه هر كس مرد ميدان عمل نيست.

الحق سرپرست كاروان ما با چند نوبت مسافرت به حجاز و دانستن زبان عربي و آشنايي به ريزه كاريهاي آن و تجربه چند ساله، فردي ممتاز و شايسته و اهل خبرت و بصيرت شده بود. امتحان كردن و معلومات خواستن از سرپرست كاروان بجاي عمل، نه كافي است و نه قابل اعتماد.

به قول سعدي:

به عمل كار برآيد، به سخنداني نيست.

* * *

بامداد پگاه، پس از زيارت حرم مطهر رسول خدا ـ ص ـ و اداي دوگانه به درگاه يگانه و زيارت و دعاي وداع و اشك و آهي دلپذير و صفابخش و زيارت قبور بقيع و توديع با قبور مقدس ائمه بقيع ـ عليهم السلام ـ با قلبي شكسته و اشكي ريزان، به محل حركت كاروان بازگشتيم.

عجب آن كه در تاريكي بامداد، در پرتو چراغهاي برق مغازه ها، چنان ازدحامي است از زن و مرد نمازگزار كه جاي قدم نهادن در كوچه ها نيست. عجب علاقه اي دارند حضرات حجاج، به ويژه اهل تسنن از زن و مرد، كه نمازها را حتماً به جماعت و در مسجد بگزارند، در تمام كوچه ها و حتي پس كوچه ها و حتي پس كوچه هاي مسجدالنبي. و عجب فعاليتي مي كنند كسبه اطراف حرم در فروش كالاهايشان كه پيداست در آن ايام با چشمهاي بادكرده وقرمز شده، از شدت بي خوابي و نداشتن استراحت كافي، گويي مي خواهند از خرمن كار و كوشش خود بيشترين محصول را بردارند و در باقي سال به جبران مافات، استراحت كافي كنند. بر اثر خستگي و حرصي كه در فروش كالاها و مصرف آنها دارند، اعصابشان متشنج و آماده جدال با



37


مشتري است، به ويژه اگر مشتري جعفري باشد كه به زعم آنها موجودي است عجيب!

به دست آوردن اتوبوس روباز براي سرپرست كاروان، كار ساده اي نبود. شيعه ها يا به تعبير حجازيها جعفري ها در اقليت اند. بناچار دوندگي و آشنايابي در آنجا هم لازمه اين كار بود; زيرا هجوم جمعيت و آمادگي همه افراد كاروان، براي حركت به سوي كعبه معظمه، كار دست يابي به اتوبوسهاي آنچناني را بسيار سخت كرده بود. سرانجام با راهنمايي صاحب خانه ما در مدينه، كه مردي صاحب دفتر و علي الظاهر متنفّذ بود، دو اتوبوس فراهم گرديد. اما اين انتظار بمانند بسياري ديگر از انتظارها، كه در اين سفر كم نيست، دامنه اش از بامداد به نزديك ظهر رسيد. تشنگي و خستگي بر همه غلبه كرده بود اما براي آنهايي كه توجه به اين سفر معنوي و روحاني دارند اين انتظارها نيز، كه خواه ناخواه پيش مي آيد، خالي از لذّتي نيست بلكه حداقل مجال تأملي به مسافر درون گرا مي دهد كه در اين سفر باسالكان راه حق، چند منزلي، هم سفر شود. از گرفتاريهاي مادي روزانه اندكي برهد و به آيات خداوند در آفاق بنگرد و بداند كه براي «انسان» شدنِ «آدميزاد» چه برنامه هايي از جانب حق به وسيله پيغمبر گراميش آورده شده كه يكي از آنها سفر حج و تأمل در آفاق هستي و نگريستن به شيوه زندگي مردمان در پهنه اين جهان پر هيجان پهناور است، با همه اختلاف طبايع و اختلاف رنگها، شكلها، زندگي ها و پراكندگي در گوشه و كنار دنيا، «هدف» يكي است و آن تعالي و ترقي وسير الي الله و هجرت به سوي حق و رسيدن به كمال است كه غايت زندگي مي باشد و اين كمال طلبي با معرفت خدا و پرستش ذات پاكش و طاعتش و عبادتش، كه تمرين و رياضت است در اين راه، و پسنديدن و انجام دادن آنچه جانان پسنديده و امر كرده و فرمانبرداري كامل. پس در اين راه درد و درمان و وصل و هجران و انتظارها و چشم براه دوختن ها همه و همه شيرين و گواراست. درين راه به عشق اين وصل كه تنها واصلان و شايستگان را حاصل مي شود. اما من افسوس كه با همه اميدي كه داشتم و دارم در خود چنين قابليت هايي حس نمي كردم و زبان حالم پيوسته گفته سعدي بود در اين حكايت كه:

«درويشي را ديدم سر بر آستان كعبه همي ماليد و مي گفت: يا غفور يا رحيم تو داني كه از ظلوم جهول چه آيد;

عذر تقصير خدمت آوردم *** كه ندارم به طاعت استظهار

عاصيان از گناه توبه كنند *** عارفان از عبادت استغفار



38


عابدان جزاي طاعت خواهند و بازرگانان بهاي بضاعت.

من بنده اميد آورده ام نه طاعت و به دريوزه آمدم نه به تجارت، إصنع بي ما أنت أهله

بر در كعبه سائلي ديدم *** كه همي گفت ومي گرستي خوش

من نگويم كه طاعتم بپذير *** قلم عفو بر گناهم كش»(1)

اگر چه در اين ايام با وسائلي كه براي حاجيان آماده شده است، جاي شكايت نيست بل جاي شكر است و سپاس، با وجود اين اگر كمترين نا ملائمي روي مي نمود، با روي باز پذيرا مي شديم و نه با پا، كه با سر به استقبال آن مي رفتيم. و من آنجا كه پاي امتحاني در ميان بود با نداشتن طاقت جسمي چنان شوق مي دوانيدم كه ياران هم سفر دچار تعجب و من خود دچار حيرت مي شدم. از آن جمله زيارت «غارِ حرا» بود كه خاك آن عزيز مكان را توتياي ديدگان خود خواستم كرد و اشكي از سر شوق فرو ريختم و زبان حالم در كشش دشوار راه اين بود;

هواي كعبه جان مي داندم به نشاط *** كه خارهاي مغيلان حرير مي آيد

به هر حال، در ساعت 11 صبح صداي «الرحيل» بلند شد و هر دو نفر در يك صندلي پهلوي هم نشستيم و زنها در اتوبوسي ديگر به سرپرستي سرپرست كاروان نشستند كه دوران مُحرِم شدن نزديك بود و جداشدن از مخدرات لازم!

اين نكته را نيز بيفزايم كه سرپرست كاروان ما، افزون بر محاسن ديگري كه داشت، نقش روحاني كاروان رادر موارد بسياري ايفا مي كرد كه هم اهل مصيبت خواني بود و هم مرد ميدان خوش بزمي ولطيفه گويي; در اين جا نيز حساب خود را جدا كرد و پهلوي راننده عرب زبان قرارگرفت كه هم ترجمان خواهشهاي مسافران باشد و هم در مسجد شجره آداب مُحرم شدن را به زنها بياموزد. بقيه افراد كاروان را به روحانيهاي ديگر كاروان سپرد كه از اين لحاظ هم در نعمت بوديم و بدين سان سوي مكه براه افتاديم...

* * *

در دو فرسنگي مدينه محلي است كه ميقات رسول خدا ـ ص ـ در حجّه الوداع بوده است. بدين جهت حجاج بيت الله، بويژه آنها كه بدين نكته واقف و آگاهند آرزو دارند كه وقتي از مدينه به طرف مكه حركت مي كنند در «مسجد شجره» كه ميقات رسول خدا ـ ص ـ بوده است، محرم شوند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گلستان، باب دوم، حكايت دوم.



39


ما نيز حوالي ظهر به مسجد شجره رسيديم و اين توفيق رفيق شد كه پس از اداي نماز واجب لباسهاي عادي را ـ كه نماينده تعينات ظاهري است و به هر حال در اين حرم مقدس و حريم پاك بايد بدور افكنده شود ـ از تن بيرون آورديم و به لباس احرام كه دو قطعه پارچه سفيد (لنگ وردا) است، محرم شديم. اين مكان مقدس و با فضيلت موقع خاصي دارد. كاروانها يكي پس از ديگري مي رسند، همه مي خواهند غسل كنند و يا وضو بگيرند، لباس عوض كنند، جايي براي نماز گزاردن پيدا كنند، در نتيجه ازدحام جمعيت و نوعي شتابزدگي و وحشت ديده مي شود و اين حالت بويژه براي مسافراني كه نخستين بار بدين جا قدم نهاده اند، اجتناب ناپذير است. از شما چه پنهان من هم دچار اين هول و هراس و شتابزدگي شده بودم. چند روز بعد، وقتي به مكه رسيديم و از اعمال عمره و حج فراغت حاصل شد، به سرپرست كاروان گفتم: چه شود كه باهم به مسجد شجره برويم و ديگر بار از آن مكان مقدس ديدن كنيم؟!

سرپرست كاروان تصور كرد نباي شوخي و آزاري است! تعجب كرد و گفت: براي چه منظور؟

گفتم: در ازدحام جمعيت و حالت رعب و وحشتي كه در خود احساس مي كردم «كفشها»يم را در مسجد شجره فراموش كرده ام و اكنون پاي افزار ندارم!

گفت: از اين بابت غمي نيست! زيرا سال آينده كه به خواست خدا، از آنجا بگذرم، كفشها را خواهم آورد! مگر آن كه خداي ناكرده يكي از ابليس سيرتانِ آدمي صورت، آن را بردارد! البته در اين امر هيچ تعجبي نيست; زيرا در سرزمين حجاز دست طمع كسي به مال مردم دراز نيست ]![ چه، حدود اسلامي را اجرا مي كنند و در اجراي حدود تعارفي در كار نيست! انگشتان دست سارق را، پس از اثبات سرقت قطع مي كنند، بگذريم. اين ماجرا مرا به ياد جلال آل احمد انداخت كه در كتاب «خسي در ميقات» مي نويسد:

«... از كوه پايين مي آمدم گله به گله از ميان بساط حجاج مي گذشتم كه هر كدام در حفاظ خرسنگي تمام روز را از آفتاب محفوظ مانده بودند و حالا آفتابي مي شدند. در نور ماه و در گرد نوري كه از دره برمي آمد، سر راهم يكجا بر سرسنگي، يك ساعت مچي ديدم. برجا مانده، بي اختيار دولا شدم و برش داشتم، و دو قدمي رفتم. بعد يادم افتاد كه كجا هستم و كه هستم! برگشتم و ساعت را سر جايش گذاشتم»(1). در روايت آمده است كه(2) حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جلال آل احمد، خسي در ميقات، ص142

2 ـ بحار الانوار، ج47، ص16.



40


صادق  ـ ع ـ به هنگام مُحرم شدن، دچار حالت وحشت و اضطراب مي گرديد و رنگ مباركش تغيير مي كرد و عقده راه گلويش را مي گرفت، به طوري كه ياران و همراهان متوجه مي شدند و مي پرسيدند: شمابا اين جلالت قدر و عظمت مقام چرا چنين حالتي پيدا مي كنيد؟ در جوابشان مي فرمود: مي ترسم وقتي پس از تغيير لباس و محرم شدن لبيك بگويم، در پاسخم ندا آيد: «لا لبيك» و من شرمنده شوم!

تصور اين معاني و مطالب و از سوي ديگر آلودگي و دست تهي بودن از طاعت و دامني تر از نا فرماني و عصيان، هر بنده منصفي را وا مي دارد كه دچار دگرگوني حال شود و خود و زندگي اش را به فراموشي بسپارد و اگر جز اين باشد، نشانه دلبستگي بسيار آن فرداست به دنيا و متعلّقات آن. ما نيز چگونه بر خود نلرزيم و دچار هول و هراس نشويم؟

جايي كه عقاب پر بريزد *** از پشه لاغري چه خيزد؟!

به مسجد شجره، كه ميقات است، مسجد «ذو الحليفه» نيز مي گويند در باب وجه تسميه آن گفته اند: چون در آن مكان تنها يك درخت بوده، به «شجره» معروف شده است. در حوالي جنوب خراسان هم مواضع زيادي داريم كه به نام «يكّه درخت» شهرت يافته و بعدها به همان نام مشهور شده است و «شجره» نيز چنين جايي بوده است.

درباره نام دوم آن (ذو الحليفه) نيز نوشته اند كه در آنجا آب بوده و گياهي در داخل آب مي روييده و «حلفاء» نام داشته است.

به هر حال اكنون مسجد بزرگي در آنجاست كه ظاهراً چندان كهنگي ندارد و شبستان و صحني دارد كه بي يقين در مكان مسجد شجره اصلي است كه پيامبر عاليقدر اسلام اصل آن را بنا كرده و در آنجا نماز گزارده و محرم شده است و اكنون آن را تو سعه داده اند. علاقه خاص ما و همه به اين امر كه در مسجد شجره محرم شوند، جز اين نيست كه اقدام مبارك پيامبر گرامي ـ ص ـ را دنبال كنيم و در آن فضاي قدسي و سرزمين پاك، در عالم تصور، پيامبر عظيم الشأن اسلام را در ذهن مجسم كنيم كه در همين موضع از شتر فرود آمد و به لباس احرام ملبّس گرديد و لبيك گويان به راه افتاد. ما نيز مي خواستيم از اين محيط پاك و فضاي با صفا كه گامهاي حضرت محمد ـ ص ـ بر آنجا قرار گرفته، طلب خير و بركت و قبولي طاعات از پيشگاه كبريايي حق كنيم و به افتخاري بزرگ مفتخر شويم.

بعد از اداي نماز، كفن سپيد احرام پوشيديم. با رنگي كه از بي رنگي، حكايت مي كند.



41


رنگ سپيد، رنگ صلح، رنگ فطرت نخستين و رنگ توحيد و خدا پرستي است. حاجيها همه لباس سپيد مي پوشند. رنگهاي ديگر و امتيازات و تعيّنات ظاهري را بيك سو مي اندازند. پزشك و مهندس، زارع و كاسب، گله دار و سرمايه دار و كارخانه دار همه و همه در يك صف و با يك رنگ، رو به سوي كعبه مقصود مي آورند. اين هم نموداري است از صحراي محشر و عالم حشر ونشر.

* * *

همچنانكه تكبيرة الاحرام سرآغاز نماز است و نماز بدان منعقد مي شود، محرم نيز پس از آن كه لباس احرام را پوشيد و نيت محرم شدن را نمود، بي درنگ بايد با الفاظ صحيح و بويژه با توجه كامل قلب، اين سرود آسماني و آهنگ روح نواز را تكرار كند، بايد با تمام وجود حاضر براي گفتن اين كلمات مقدس گردد:

«لبيك الّلهم لبّيك، لبّيك لا شريك لك لبيك...»

آري با زبان دل مي گويد:

«اي خداوند بزرگ به سوي اجراي امر تو روي آوردم و دعوتت را براي اداي فريضه حج اجابت كردم، اينك آماده ام. اي خداوند بزرگ براي تو شريكي نيست. ستايش و نعمت و  پادشاهي حقيقي از آن تو است وبس. هان آماده ام، آماده.»

مگر لطف وعنايت خداوند بزرگ كاري بكند و ما را به سوي حقيقت راهبر شود، «او»ست كه بايد با كرم عميم ولطف شامل خود به ما پاسخ مثبت دهد و قلم عفو بر گناهان ما در كشد. در اين حالت بي اختيار اشكها فرو مي ريزد و حالت هيجان بر انسان دست مي دهد.

* * *

همچنان لبيك گويان به مركبها بر مي آييم و راه مكه را پيش مي گيريم. در بلنديها و پستي ها، در حالت سوار شدن ها و پياده شدن ها پس از بيداريها و پس از هر نماز واجب و در موقع برخورد به هم سفران كه هر كدام فلسفه خاصي دارد و يادآور حالت احرام است، اين كلمات روح نواز به طور جمعي تكرار مي شود و تا پيدا شدن خانه هاي شهر مكه (تلبيه) ادامه پيدا مي كند.

* * *

نزديك غروب آفتاب به «بدر» رسيديم. اين مكان خاطره انگيز را خاطره هاي تاريخي



42


پر ارزشي است; يادآور «روز بدر» در سال دوم از هجرت است كه در آن جا يا در كنار آن، چاهي كه «بدر بن قريش» كنده بود، جنگ واقع شد. در اين جا هم اكنون قصبه بدر وجود دارد و نيز مسجد عريش كه محل ديدباني پيغمبر مكرم ـ ص ـ هنگام فرماندهي در غزوه بدر بود و به يادبود آن روز تاريخي ساخته شده و بر بلندي است. بدر اكنون دهكده بالنسبه بزرگي است كه در آن چند صدخانه سنگي بنا شده است. بدر موقعيت خاصي داشته; زيرا راههاي سوريه (شام) و مكه و مدينه در اين محل به يكديگر متصل مي شده است. سرزمين بدر، محصور در ميان كوهها، دشتي است بيضي شكل، كه در قسمت شمال غربي اردوگاه مسلمانان قرار داشته و در قسمت جنوب شرقي در كنار راه مكه ابوسفيان و دشمنان اسلام موضع گرفته بوده اند و چون برابر دستور اسلام، پس از جنگ مي بايست كشته شدگان در همان محل مدفون شوند قبرستان شهداي بدر; هم اكنون در محلي است كه از دور ديده مي شود و محل لشكر اسلام بوده است. زيارت شهداي بدر خوانده شد و ياد كرديم از آن سربازان رشيدي كه تعداد آنها را سيصد نفر ثبت كرده اند ولي تعداد كشته هاي دشمنان، بالغ بر هزار نفر بوده ويكصد اسب سوار نيز داشته اند.

تاريخ مي نويسد: در روز بدر مسلمانان فاقد همه وسائل بودند و حتي وسيله نقليه كافي در اختيار نداشتند; زيرا هر دو نفر يا سه نفر داراي يك شتر بودند. ولي قدرت اخلاقي و روحيه قوي مذهبي آنها فوق تصور بوده است. در همين نقطه بود كه صف آرايي و طرح نقشه جنگي مسلمانان، شب قبل از وقوع جنگ انجام شده بود و پيامبر ـ ص ـ با چوبي كه در دست داشت صف مسلمانان را منظم فرمود و وظيفه هر يك از فرماندهان را تعيين كرد و رموز جنگي را به سربازان اسلام آموخت، در همين مكان جنگ هول انگيز بدر اتفاق افتاد صداي «أحد أحد» سربازان اسلام و نداي «ياخيل الله» در ميان همين كوههاي تيره رنگ طنين انداز بود. در همين محل بود كه قبل از جنگ، پيغمبر ـ ص ـ باخداي خويش راز ونياز مي كرد. در همين جا و در همان شب بود كه دست به دعا برداشت و گفت:

«اي خداي توانا! اين جمعيت را حفظ كن! زيرا اگر اينها نابود شوند ديگر كسي وجود نخواهد داشت كه تو را پرستش كند.»

شور و وجد مسلمانان مشتاق در آن شب و روز حد ومرزي نداشت. براستي لشكريان جانباز اسلام از مرگ نمي هراسيدند. اينان مطمئن بودند كه مكّيها براي حمايت كاروانشان از



43


همه وسائل استفاده خواهند كرد و صفوفي از كلّيه قواي داوطلب و متحدينشان كه دشمنان سرسخت اسلام مي باشند فراهم خواهند ساخت. بنابراين، طبيعتاً دور شدن از مدينه و به طرف مكه رفتن در نظر بسياري از آنها مانند اين بود كه: «به كام مرگ رانده مي شوند» اما بنا به گواهي تاريخ; عشق و شور مسلمانها به حدّي بوده است كه تصور آن دشوار است. از جمله نوشته اند:

«وقتي كه رسول خدا ـ ص ـ عمير را كه داوطلب خردسالي بود و آماده جنگ بدر شده بود نپذيرفت، اين كودك به طوري نعره كشيد كه پيغمبر ـ ص ـ مجبور شد به او اجازه شركت در جنگ را بدهد و خوشوقتي و شعف اين كودك حدي نداشت و برادر بزرگش سعد بن ابيوقاص به او كمك كرد تا بتواند ساز وبرگ پدر را بردارد(1). در اين سرزمين ها و فضاهاي پاك است كه تاريخ اسلام و سرّ پيشرفت آن ديگر بار در ذهن مجسم مي شود و آدمي را غرق در شور و هيجان مي سازد. درود فراوان نثار روح پاك پيامبر بزرگوار اسلام ـ ص ـ و سرباز دلاورش حضرت علي ـ ع ـ وشهداي عاليقدر اسلام باد كه براي نجات بشريت از كفر، جانبازيها كردند و ناهمواريها به جان خريدند تا اسلام نيرو گرفت. باري سرزمين بدر ياد آور چنين خاطراتي است براي مسافران آن سرزمينهاي پاك كه هنوز هم از خون شهيدان گلگونه است; شهيدان چهارده قرن قبل. در بدر استراحت كوتاه و زيارتي كرديم اما با افسوس بسيار وقت آن نداشتيم تا كه در اين مكان مقدس تاريخي مدتي بمانيم و تأملي كنيم و رخسار بر جاي پاي آن آزاد مرداني بگذاريم كه در جنگ بدر با رشادت شركت كردند و پيروز شدند و اعمال و رفتار آنها براي تاريخ و مردم جهان سرمشق آزادگي و مروت شد.

نتوانستيم از نزديك قبور پاك شهداي بدر را بوسه زنيم كه پيشاهنگان دين پاك و مقدس اسلام و راهگشاي ديگران بودند.

هنوز تا غروب اندكي مانده بود كه از بدر رهسپار مكه شديم.

بعد از صرف صبحانه در مدينه، تا اين لحظه كه نزديك غروب بود مجالي براي خوردن غذاي حاضري به دست نيامد. غذاي آن روز و شب كه از بامدادي تا بامداد ديگر به سفر وعمل مي گذشت، در كيسه پلاستيكي زرد رنگي جاداشت كه به دست هر يك از حاجيها، در مدينه، داده بودند. و بايد با آن ساخت كه راهي ديگر جز آن نبود و چه جاي شكوه و شكايت كه مطلب اصلي وظايف ديگري بود؟!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دكتر محمد حميدالله، «رسول اكرم ـ ص ـ در ميدان جنگ»، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، ص48



44


هوا تاريك گشته و آسمان عربستان ستاره باران شده بود. در جاده مدينه به مكه نيز وسائل نقليه با سرعت سرسام آوري در حركت بودند.

در سفره كيسه مانندمان يك سيب زميني پخته، يك سيب، يك پرتقال و مقداري نان و پنير بود. كم كم دستها به كيسه يا بهتر بگويم به سفره رفت تا سد جوعي شود. نماز مغرب و عشا را در منزلي ديگر، كه شايد «رابوع» يا «اديمه» و يا «دف» و يا جاي ديگري بود و چون شب بود درست ندانستم، خوانديم و به راه افتاديم. هوا سردتر مي شد. براي بعضي لباس احرام كافي نبود; از جمله من، بنده ضعيف، كه پتو را گشودم و بر دوشم انداختم و ديدم بعدها ديگران هم همين كار را كرده بودند... نزديك نصف شب، چراغهاي مكه از دور پيدا شد. عظمت مسجدالحرام واقعاً خيره كننده است. آسمان پر ستاره به زمين نزديك شده بود. ديده اي خدا بين و خداجو مي بايد كه آثار قدرت «او» را بشناسد و به عظمت اين پايگاه توحيد كه به امر خدا و به دست حضرت ابراهيم ـ ع ـ پايه ريزي شده است، بفهمد;

هر زماني صد بصر مي بايدت *** هر بصر را صد نظر مي بايدت

تا به هر چشمي نگاهي مي كني *** صد تماشاي الهي مي كني

* * *

چشمها از پرتو افشاني دور نماي شهر مكه، زادگاه پيامبر گرامي ـ ص ـ و پايگاه توحيد و خداپرستي، نخستين آموزشگاه پرستش حق، به ويژه نورانيت خاص مسجد الحرام، با آن همه مناره هاي سپيد غرق در نور و مأذنه ها و هيمنه و شكوه بي مانند آن; خيره شده. بر دلها تپشي بي سابقه، لطيف، شوق آميز، ناشكيبا، خوف آور و پراميد حاكم گرديده است. معبودا! اين چه حالتي است؟ براستي قلم از توصيف چنين حالتي ناتوان است.

گويي تمام وجودت چشم مي شود، چشم دل، دلي پر راز و نياز، نيازي از ژرفاي وجود، نيازي از عمق ضمير. نيازي از خاستگاه فطرت بشري; فطرتي كه هميشه نقطه اتكايي مي جويد; منبع نور و قدرتي لايزال مي خواهد كه پيش پاي فطرتش نهاده شود و پاهاي لرزانش را به سوي آن منبع قدرت توان بخشد; و او را به سوي «خدا» به سوي بي نهايت بزرگي، به سوي عظمت بي پايان كه همه چيز از آن اوست و در اختيار اوست رهبري كند. در اين حالت گويي جاذبه عظيمي او را; يعني انسان را همچون كاهي سبك وزن، بل بيوزن، در فضاي قدسي كعبه، به سوي «خود» مي كشد. در اين هنگامه عظيم، بيش از همه «انسان» به



45


ناتواني خويش مي انديشد، به طغيانها و عصيانهايي كه از سر ناداني، به كمك جهالت ها، كورباطني ها، كژرويها و اوهام، مرتكب شده است و در اين هجرت به سوي «كعبه»، به سوي «قبله»، به سوي «بازگشت» و از «خود» و «خويش» كنده شدن، اميد دارد كه از آن آلودگيها «خود» را وارهاند. اميدوار است براي تهذيب وجود و پالايش تن و روان از آن ناپاكيها و آلودگيها كه خود مي داند و «الله»، پاك شود و به پاكي و طهارت جسم و روح روي آورد. آدمي هنگامي كه خود را در آن مطاف عظيم و پرشكوه احساس مي كند چه اندازه خود را زبون و ناچيز مي بيند و اگر سهمي اندك از «خودآگاهي» داشته باشد; نيك در مي يابد كه چه بيراهه رفته است و اكنون به راهي پاي نهاده است كه هر قدم او را به هدف، هدف غايي يعني معرفت حق و وصول به سرمنزل واقعي كمال; نزديكتر مي سازد و راه را به روشني از بيراهه باز مي شناسد و با گوش جان، گويي اين زمزمه را مي شنود كه:

«بازآ! بازآ هر آنچه هستي بازآي...»

هر گامي كه به كعبه نزديكتر مي شود شيفته تر و هراسان تر و اميدوارتر مي گردد. «خوف و رجاء» حاكم بر وجود است. البته به قدر معرفتش. چه، سهم هر كس را به قدر معرفتش مي دهند.

آن كسي كه سهمي بيشتر از معرفت حق دارد در همه ذرات وجود «آفتاب معرفت» حق را به چشم دل مي بيند و «نبض حيات» را براي او و به خاطر او در تپشي عجيب احساس مي كند. يك لحظه از زمان و يك نقطه از مكان را از حضور «او» تهي احساس نمي كند، كه: «في كل شيء له آيةٌ...».

يك ساعت از نيمه شب گذشته بود. به كنار دروازه مكه رسيده بوديم. همه هم سفران مُحرم بودند. دوستان وهمسفران عزيز را عقيده بر اين بود كه همان لحظه ورود، پس از آمادگي لازم، به سوي مسجد الحرام، براي آغاز اعمال حج و انجام دادن وظايف و فرائض خود برويم. عمره تمتع، طواف، نماز، سعي بين صفا و مروه و تقصير (كم كردن موي يا ناخن) و خارج شدن از لباس احرام و آمادگي براي حج تمتّع.

با همه خستگي راه و بي خوابي اين «پيشنهاد» را به جان و دل پذيرا شديم.

در برابر كعبه... ايستاديم. چه مي بينيم؟

دريايي مواج از جمعيت، در آن ساعت از شب، همه سپيد پوش گرداگرد خانه توحيد



46


پروانهوار در طواف اند. دسته هاي گوناگون با پرچمها و علامتهاي خاص خود، براي اين كه از هم جدا نيفتند و كسي در آن درياي جميعت گم نشود، در رفت و آمدند. شب و روز در مسجد الحرام تفاوتي ندارد. همه وقت، همه جا، در دل شب يا در گرماي نيمروز، جمعيت موج مي زند. همه جا غرق در نور است. نوري ظاهر كه با چشم مي بيني، و نوري در باطن كه در دالان تاريك تاريخ كه با مشعل توحيد در دست حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ جلا و نورانيتي خاص دارد و از آن اعصار دور تا كنون نور را در برابر ظلمت مي بيني; ابراهيم ـ ع ـ و نمرود را، محمد ـ ص ـ را و ابوجهل و ابو سفيان و ... را. ذرات نور و ذرات فضا و كعبه همه بازگو كننده نور يكتاپرستي و توحيد است.

به كعبه مي انديشي، كعبه چيست؟ خانه اي از سنگ وگل، مكعب ساده و خالي. در اطراف صحني وسيع پر از مردم، مردم مسلمان، از مليت هاي مختلف، با رنگها و شكلها و قد و قامتهاي گوناگون، اما همه مسلمان. همه توحيد گوي، شيفته عبادت و پرستش حق، روي نياز بر آستان نهاده و چشم نياز به سوي كعبه گشوده. با دلهايي پر تپش از غير گسسته و به دوست پيوسته، همه به كعبه چشم دوخته اند. در طواف هم متمايل به كعبه اند. به سوي همين خانه مكعب خالي، با سنگهاي سياه و خشن، با روپوشي سياه رنگ به رنگ برخي از بندگان خدا، از آفريقا يا جاهاي ديگر، كه مبادا از رنگ پوست خود احساس حقارتي كنند، كعبه همرنگ آنهاست. در اسلام رنگ مطرح نيست. سياه و سپيد برابر است. دلي سپيد همچون برف بايد و روحي متعالي و آگاه و ديگر هيچ.

كعبه عظمتي شگفت انگيز دارد، شكوهي بي مانند. شكوهي از نوع شكوه مردان حق، مردان پولادين حقيقت پرست. شكوهي آميخته به قدس و پاكي، با حالتي ملكوتي، با هاله اي از پرستش خداي يگانه، با تاريخي روشن از زمان آدم ـ ع ـ يا بهتر بگوييم از زمان حضرت ابراهيم ـ ع ـ تا كنون.

فضاي عجيبي دارد كعبه، با هيچ جاي عالم قابل قياس نيست.

پرستشگاههاي جهان همه چنين اند; اما كعبه را حال و هوايي ديگر است.

ناله ها، ضجّه ها، تهليل ها، تكبيرها، دعاها، گريه ها، وردها، رازها، رمزها، همه و همه در هم آميخته است.

ناله ها و دعاهايي كه در تمام مدت شبانه روز قطع نمي شود، با نور درهم مي آميزد،



47


كلمات پاكيزه و نور و آه و ناله ها به سوي «او» صعود مي كنند. كه جاي آنها در جهان فرودين نيست. پاكي و پاكيزگي به سوي او در حركت است. بايد پاك شد و از چاه طبيعت بدر آمد تا با آن قافله همراه گرديد. صعود كرد و بالا رفت و به پايگاه «قرب» نزديك شد.

در اين فضاي ملكوتي همه نام «او» و ياد «او» بر زبانها و دلها جاري است.

«او»ست فرمانرواي دلها.

اين اجتماع عظيم فقط براي اطاعت امر «خدا» شكل گرفته، نه براي هيچ انگيزه ديگر، همه مطيع امرند و سر طاعت و بندگي بر آستان ملكوتيش نهاده اند كه رشحه اي از آن بحر كرم بدانان رسد.

عده اي نشسته اند، قرآن يا دعا مي خوانند. دسته اي نماز مي گزارند. گروهي نشسته اند، تنها به كعبه مي نگرند چون شنيده اند كه:

«النظر الي الكعبة، البيت الحرام، عبادة».

«نگريستن به كعبه عبادت است.»

گويي مي خواهند با اين نگريستن دل را صفا و جلا دهند.

دل عبرت بين با ديده دل و از روزن دل مي نگرد، مي انديشد، انديشه كردن نيز خود عبادت است، چه عبادتي بزرگ، كه به دل آگاهي دهد، عمق دهد و آن را از آلودگيها وارهاند و به معبود حقيقي پيوندش زند. به كمال گرايد، به نقطه اوج كه غايت كوششها و كششهاست، پرگشايد، نزديك شود و وارهد از پليدي ها و سبكسريها. باشد كه رهتوشه اي از اين سفر روحاني با خود باز پس آورد و به «انسان» شدن روي آورد; «انساني والا» «خدابين» و «خداترس» و «كمال انديش» و سرانجام «عاشق حق» «عاشقي سر و جان در راه» در راه دوست باخته.

اما وصف اين خانه ساده سنگي را از علي ـ عليه السلام ـ ، والاترين شاگرد مكتب پيامبر اكرم ـ ص ـ بشنويم كه مي فرمايد:

«ألا ترون أن الله، سبحانه، اختبر الاوّلين من لدن آدم صلوات الله عليه الي الاخرين من هذا العالم بأحجار لاتضرُّ ولا تسمع، فجعلها بيته الحرام (الذي جعله الله للناس قياماً...)»

آيا نمي بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم ـ كه درود و رحمت خدا بر او باد ـ تا بازپسين نفر از اين جهان آزمايش فرموده به سنگهايي كه (كعبه مقدسه از



48


آنها بناشده) نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مي بيند و نه مي شنود; پس آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد; خانه اي كه آن را براي مردم بر پا گردانيد. پس آن را در دشوارترين جاهاي زمين ـ از جهت سنگستان بودن ـ قرار داد، و كمترين جاهاي بلند دنيا از جهت كلوخ و خاك داشتن و تنگ ترين دره ها كه در جانبي از زمين واقع گشته است; (خانه را قرار داد) بين كوههاي ناهموار و ريگهاي نرم و چشمه هاي كم آب و دههاي از هم دور كه نه شترآنجا فربه مي شود و نه اسب و نه گاو و نه گوسفند (چون آب و هوا و گياه مناسب ندارد) پس آدم ـ عليه السلام ـ و فرزندانش را امر فرمود كه به جانب آن متوجه شوند و بيت الحرام محلي براي سود دادن سفرها و مقصدي براي انداختن بارهاشان گرديد (بعلاوه سود اخروي كه بر اثر بجا آوردن فريضه حج مي برند سود دنيوي هم در بردارد) ميوه هاي دلها به آن خانه فرود مي آيد (اهل دل آنجا گرد آمده و از يكديگر سود معنوي به دست مي آورند) از بيابانهاي بي آب و گياه دور از آبادي و از بلنديهاي دره هاي تيز و سراشيب، و از جزيره هاي درياها كه (بر اثر احاطه دريا به آنها از قطعات ديگر زمين) جدا شده است (از راههاي دور و دراز كوچ كرده باسختي بسيار به آنجا مي رسند) تا اين كه دوشهاي خود را باخضوع و فروتني هرچه تمامتر (در سعي و طواف) مي جنبانند; در اطراف (خانه) تهليل (لا اله الا الله) مي گويند و بر پاهاشان هروله مي كنند در حالي كه براي رضاي خدا ژوليده مو و غبار آلوده روي هستند; جامه هاشان را پشت سر انداخته اند...

خداوند آنان را بدين عمل امتحان و آزمايش مي كند; آزمايشي بزرگ و سخت و آشكار و كامل كه آن را سبب دريافت رحمت و رسيدن به بهشت گردانيده است...»

سپس مي فرمايد:

«ولو أراد، سبحانه، أن يضع بيته الحرام ومشاعره العظام بين جنّات وأنهار وسهل وقرار جمّ الاشجار، داني الثمار، ملتف البني، متصل القري، بين برّة سمراء وروضة خضراء وأرياف محدقة وعراص مفدقة و رياض ناضرة وطرق عامرة لكان قد صغر قدر الجزاء علي حسب ضعف البلاء...»

«اگر خداوند سبحان مي خواست خانه محترم و عبادتگاههاي بزرگ خويش را بين باغها و جويها و زمينهاي نرم و هموار با درختهاي بسيار و با ميوه هاي در دسترس و  ساختمانهاي بهم پيوسته و روستاهاي نزديك بهم و بين گندمهاي سرخ گونه و  مرغزارهاي سبز و خرم و زمينهاي پرگياه بستان دار و كشتزارهاي تازه و شاداب و  راههاي آباد قرار دهد، مقدار پاداش را به تناسب كمي وسادگي آزمايش اندك مي گردانيد»(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه، ترجمه وشرح فيض الاسلام، خطبه قاصعه، صفحه 766



49


پس بناي كار بر آزمايش بوده است، آزمايشي دشوار و مصالحي كه بندگان را شايسته است در فلسفه وضع اين «بيت عتيق» و مناسك و مراسم پر رمز و راز آن نيك بينديشند تا ثمرات نيكو از اين سفر روحاني برگيرند كه ثمره ها بسيار است و درسهايي بس آموزنده در اين مكتب. حج زيباترين و استوارترين جلوه همبستگي بشري و اسلامي را در پيش چشم مجسم مي دارد. سفري كه تنها براي خداوند و به امر خداوند انسان انجام مي دهد و چه لذت بخش است وقتي خود را تسليم امر پروردگار مي سازد و مي فهمد تنها عاملي كه او را بدينجا كشانده است عشق بوده; آنهم عشق متعالي، خدايي، وارسته از تمام تعلقات و تعيّنات مادي و دلبستگي هاي ظاهري.

نكته اي كه در اين جا از كلمات درر بار حضرت علي ـ ع ـ، مظهر عدالت انساني، به ذهن مي رسد; اين است كه پيشوايان بزرگوار ما با دلي روشن و قلبي آگاه آنچه در آينده واقع خواهد شد يا به اذهان خواهد رسيد، چه نيك و بجا پيش بيني مي كرده اند و به اصطلاح پاسخ سؤال مقدر را پيشاپيش، در سخنان حكمت آموز خود; مي آورده اند.

دوستي آگاه نقل مي كرد كه در سفر عمره، جواني از ديار فرنگ به مكه آمده بود و از جمله نكاتي كه به عنوان ايراد و اشكال بر زبان مي آورد اين بود كه مي گفت: چرا كعبه در چنين سنگستاني بي آب و علف پايه گذاري شده است؟!

و چراهاي ديگر كه برخي ناشي از ندانستن فلسفه اعمال و «سمبلها»ي خاص مناسك بود كه هر يك باز گو كننده حوادثي بس عظيم و آموزنده است; وبعضي ديگر نكته و نكته هايي بود كه به استناد همين خطبه شريفه «قاصعه» جوابش گفتم و قانع شد.

من خود در حين اقامت در مكه يا مدينه، وقتي به رفتار برخي از همسفران عزيز توجه مي كردم و در حال خود نيز تأملي مي نمودم با خود مي گفتم:

از آن زمانها كه حجاج بر شتران لاغر شكيبا و پويندگان كند سير، از اقصي نقاط جهان به سوي «كعبه» مي آمدند، گرماها و سرماها، طوفانها و كولاكها، تابشهاي بي امان خورشيد كه تن و جان آنها را به التهاب و تب و تاب مي انداخت و ريگهاي روان بيابانهاي قفر پر رمل كه بيم نابودي، هر آن قافله را تهديد مي كرد و مرحله به مرحله ـ كه از چهار يا پنج فرسنگ راه تجاوز نمي كرد ـ بار مي افكندند و ديگربار رواحل را با بارهاي سنگين كه به اضطرار مي كشيدند گرانبار مي نمودند و هرگاه از دور چشمان خسته شان به درختي و يا نخيلي يا چشمه آبي و



50


واحه اي مي افتاد، نور شادي و اميد در ديدگانشان مي درخشيد و گاه سفرشان يك سال ـ كمي بيشتر يا كمتر ـ به درازا مي كشيد; زماني دچار حراميان و راه زنان مي شدند، گاهي به امراض جان اوبار دچار مي گرديدند، واين همه را به شوق ديدار كعبه، به جان تحمل مي كردند و خارهاي مغيلان را در زير پاي تصميم و ايمان خود چون پرنيان مي پنداشتند; كجا رفتند؟ آنها چه حالي داشتند؟ چه توجهي، چه شوقي و چه كششي آنها را بدان زادگاه توحيد و خداپرستي مي كشاند؟ جز ايمان و اعتقاد راستين؟ انصاف دهيد.

اما امروز، من مسافر بيت الله و ديگر حاجيان در اين روزگار با راحت ترين وسائل ممكن، در سه ساعت از تهران ـ وحتي از شهر خود ـ به جده پرواز مي كنم و از جده به مدينه در يكي دو ساعت، آسوده مي روم و در آسايشگاههاي راحتي كه از پيش برايم آماده شده است مي آرامم. سفره غذا را ديگران مي گسترند، غذاي مطبوع را آشپز فراهم كرده است. وقتي با همسفران در كنار سفره مي نشينيم و چلومرغ و شيرين پلو و اگر حاجي هوس كرد، چلوكباب و جوجه كباب هم براي ما آماده مي كنند و ما تنها زحمت خوردن را به خود مي دهيم! بعد از غذاي چرب و نرم موز و پرتقال و سيب و آب ميوه و انواع نوشيدنيهاي خنك ديگر به دستمان مي دهند، سپس در رختخوابي تميز و راحت مي آساييم از حمام گرم وسرد ـ به دلخواه ـ استفاده مي كنيم و كمترين غباري را كه بر تن و سرمان احياناً نشسته است، هر ساعت مي شوييم و خستگي را از تن دور مي سازيم، همه جا تحت مراقبت كاروان دارانيم همه جا تحت نظر بهترين پزشكان متخصص و داروهاي شفابخشيم; و هيچگونه بيماري در خود احساس نمي كنيم. راحت مي رويم و آسوده برمي گرديم. باخود مي گويم: انصاف را، اجر من و ارزش عمل من با آن كسان كه باديه پيموده و جان در خطرها نهاده و رنج راه تحمل كرده اند; برابر است؟ با اين همه آيا سزاوار است باز هم زبان به شكوه و شكايت بگشايم؟!

و شكر اين همه نعمت نگويم و از معنا و مفهوم اين سفر مقدس بي خبر بمانم؟!

با اين امكانات و موجبات راحت، آيا سخن مولي الموالي حضرت علي بن ابيطالب  ـ عليه السلام ـ كه مي فرمود: «... لكان صغر قدر الجزاء علي حسب ضعف البلاء...» درباره من صادق نيست؟ چه بگويم؟! در اين جا جز عنايت حق ولطف بي پايان خداوند جليل، چيز ديگر نمي تواند دستگيرمان باشد. جز شكر و سپاس الطاف بي پايانش گفتن و سر بر آستان ملكوتيش نهادن، راهي ديگر هست؟ لا والله، كاش اين همه امكانات و وسايل آسايش



51


ما را ديگر بار به طغيان و عصيان نكشاند و از شكر منعم ذو الجلال باز ندارد و به چاره غرورمان نيفكند.

واما مسجد الحرام و صحن عظيمي كه از چهار جانب با شبستانهاي عظيم و رواقهاي رفيع و گلدسته هاي با شكوه كه چشم هر بيننده را به خود مي كشد و او را به حيرتي بي مانند فرو مي برد. چگونه است؟ اجازه دهيد در اين مقام با زبان ارقام و اعداد سخن بگويم. چاره چيست؟ گاهي زبان ارقام روشن و گوياتر است:

مسجد الحرام اكنون بيش از 160 هزار متر مربع مساحت دارد و سيصد هزار جمعيت را مي تواند، در آن واحد، در هنگام گزاردن نمازهاي پنجگانه، در خود جاي دهد. هنگامي كه صداي «الله اكبر» از مأذنه ها به گوش مي رسد، بيش از پانصد هزار نفر در داخل و خارج مسجدالحرام، به نماز مي ايستند. همه رو به يك نقطه; كعبه معظمه. اينجاست كه شكوه نماز را با تمام وجود مي توان احساس كرد. اينجاست كه عظمت دين اسلام و عظمت دعوت آن كودك يتيم را مي توان درك نمود كه با صدايي رسا فرياد برآورد:

      «قولوا لا اله الا الله تفلحوا.»

واسلام را، در آغاز، در همين شهر، بطور پنهاني بر اهل و عشيره و بعدها بر نزديكان و دلباختگان عرضه كرد و تعداد مسلمانان، در آن هنگام، از انگشتان دست تجاوز نمي كرد.

اكنون پنج نوبت صداي اذان، صداي «الله أكبر» نداي روشن «أشهد أن محمداً رسول الله» فضا را مي شكافد و بر بال امواج برق مي نشيند و به گوش هفتصد ميليون مردم مسلمان جهان مي رسد. و دلها را متوجه مبدأ هستي و خالق كائنات مي نمايد. همه عقد نماز مي بندند وروي به سوي همين خانه ساده از سنگ و گل ساخته شده، مي آورند.

اين خانه ساده كه اين همه جذابيت و اين همه روحانيت دارد همراه اين نداها تا دامنه قيامت بر پاي خواهد بود. چه اين خانه را خداوند بزرگ پاسدار است. همين خانه است كه از مراحل وحشتناك گذشته و بعد از چهار هزار سال همچنان رونق و صفاي خود را حفظ كرده است. همين خانه است كه حمله پيل سواران ابرهه و تعصب قحطانيان و دوران جاهليت و بت پرستي اعراب و منجنيق هاي كينه توزانه يزيد و آتش گيرانه هاي ابن زبير و حجّاج و دشمني يهوديان و نفاق عيسويان متعصب و دشمنان سرسخت را همه و همه پشت سر نهاده است و همچنان سرافراشته و سربلند مانده است و هزاران مسجد و معبد ديگر از اين خانه



52


همچون جويبارهاي زلال جدا شده و در گوشه و كنار جهان به صورت عبادتگاه مسلمانان باقي مانده است، در قلب شهرهاي اروپا و آمريكا و شرق و غرب عالم همچنان اين معابد خدا پرستي معمور و آبادان مانده و خواهد ماند و از مأذنه هاي آنها نداي «الله اكبر» و «أشهد أن محمداً رسول الله» شنيده خواهد شد.

عجباً كه از كاخهاي نمرود و بهشت شدّاد و فرعون و حدائق سبعه معلّقه و كاخ سبز معاويه و قصرها و دار العماره يزيد پليد اثري بر جاي نيست. چه، خانه حقيقت و خانه توحيد خراب شدني نيست. و خانه ظالم هميشه ويران است.

مسجد الحرام، اين مسجد عظيم 24 در دارد; پنج در از طرف مشرق، هشت در از سوي شمال، چهار در در مغرب و هفت در به سوي جنوب.

هفت گلدسته بزرگ كه ارتفاع آنها از سطح مسجد الحرام نود متر است، در چهار گوشه و اطراف ساخته شده است.

نوشته اند: اين مسجد عظيم در زمان پيامبر گرامي ـ ص ـ ديوار نداشته و خانه هاي مردم تا نزديك محل مطاف پيش آمده بوده است. مأذنه اي در زمان پيغمبر ـ ص ـ وجود نداشته. صداي روحنواز بلال حبشي مؤذن محبوب رسول خدا ـ ص ـ بعد از فتح مكه، از پشت بام كعبه به گوش مشتاقان مي رسيده است.

در هر نقطه اي از نقاط مسجد الحرام جايگاه گامهاي مبارك رسول گرامي را با چشم دل مي توان ديد كه چه سان وارد كعبه شد و با شتر طواف فرمود و سپس آن محيط مقدس و يادگار توحيد را از لوث وجود بتها پاك كرد و آن را با آب زمزم شستشو داد كه ديگر در آن فضاي قدسي نامي از بت و بت پرستي بر جاي نماند.

اكنون چند سالي است كه افتخار شستشوي خانه كعبه نصيب كشور شيعه نشين ما ايران مي گردد كه آن را هر سال در ذيحجه با گلاب و عطر كاشان شستشو مي دهند. اين كه گفتم: نشانه هاي قدرت لايزال خداوند در هر گوشه و كنار خانه كعبه نمودار است; نكته اي است كه قرآن كريم بدان ناطق است بدين صورت:

«فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم»(1) در اين خانه مقدس و مطاف عالم اسلام، نشانه هاي روشن است; از آن جمله جايگاه عبادت حضرت ابراهيم ـ ع ـ است. و اين همان جايگاه مقدسي است كه در سمت راست و يا چپ و يا عقب آن نماز طواف، پس از انجام عمل طواف، گزارده مي شود. و باز قرآن به منطوق اين امر ناطق است،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران: 97



53


در جاي ديگر، بدين سان: «واتخذوا من مقام ابراهيم مصلّي»;(1) (مقام ابراهيم را جايگاه نماز گزاردن گيريد.)

حجرالاسود كه آغاز طواف از محاذي آن آغاز مي شود، مكان مقدسي است كه صفوف طواف كنندگان در آنجا سخت فشرده تر مي شود و صداي «الله اكبر» و بلند كردن دست به علامت استلام، براي آنها كه نمي توانند به فيض بزرگ تقبيل حجر نائل آيند، دلها را به تب و تاب مي اندازد.

حجرالاسود سنگ كبود رنگ بيضي شكلي است كه بر بدنه كعبه به بلندي يك متر و نيم از سطح مسجد نصب شده. اين سنگ مقدس را حضرت ابراهيم خليل الرحمن ـ ع ـ براي اين كه مبدأ طواف روشن باشد و اختلاف در هيچ چيز ـ در اعمال و مناسك حج ـ پيش نيايد در اينجا نهاده است. مي گفتند كه : اين سنگ از آب سبكتر است شايد به علت خلل و فرجي كه در آن است. اين سنگ سياه را داستانهايي است بس دلكش و مفصل. بعضي آن را آسماني، برخي بهشتي و گروهي نيز آن را آورده شده از كوه مي دانند.

در فضيلت اين سنگ، تنها اين حديث را نقل مي كنم و خواننده عزيز را به كتب مشروح تر حوالت مي دهم كه جوينده يابنده است:

از حضرت رسول مكرم ـ ص ـ نقل شده است كه فرمود:

«الحجر الاسود يمين الله في أرضه يصافح بها عباده المؤمنين»; (حجر الاسود دست راست خدا برزمين است كه به واسطه آن خداوند با بندگان مؤمن مصافحه مي كند.)

گروهي راستين حق بااستلام و تقبيل اين سنگ مقدس كه يادگار چهار هزار سال قبل ـ در سر آغاز نشردين حنيف و يكتاپرستي ـ بوسيله حضرت ابراهيم خليل ـ ع ـ است; پيمان ايمان و عهد و ميثاق خداپرستي و ستايش پروردگار عالم را به اين عمل تجديد و تحكيم مي كند. و اين سنگ بر اين پيمان واسطه و گواه است و بي سبب نيست كه طواف كننده و استلام كننده حجر باانكسار و خضوع هر چه تمامتر به درگاه حق مي نالد و از سر صدق مي گويد:

«ألّلهمّ أمانتي أدّيتها و ميثاقي تعادته لتشهد لي بالمؤافاة»

وبدين طريق سنگ مقدس را بر اداي امانت و پيمان خود گواه مي گيرد.

در چهار گوشه كعبه چهار ركن است: ركن اسود يا ركن عراقي از جهت مجاورت با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره: 125



54


حجرالاسود و رو به سوي كشور عراق بودن.

ركن شامي، سمت حجر اسماعيل، به جهت روبرويي با كشور شام در جهت شمال.

ركن غربي، در سمت ديگر حجر اسماعيل، برابر با كشور مصر در مغرب.

ركن يماني، در زوايه جنوبي، مقابل كشور يمن.

طواف كنندگان، از ركن مياني كه به سوي ركن اسود يا حجرالاسود نزديك مي شوند هيجان شگفت آوري دارند كه هر بيننده را بي تاب مي كند; از اينجا به بعد است كه ازدحام فوق العاده براي نزديك شدن به حجرالاسود پيش مي آيد و بايد دست از جان شست يا نيروي بسيار زيادي داشت كه در بين آن چنان صفي و ازدحامي، در زير باران درنه هاي شرطه ها كه پي در پي فرو مي بارد! خود را به حجر رسانيد اين است كه بسياري بيشتر به ذكر «الله اكبر» و بلند كردن دست و متوجه شدن به آن و اظهار پيمان و تعاهد ميثاق; به استلام بسنده مي كنند و مي گذرند كه جاي توقف نيست، مگر در واقع خاص، غير از زمان حج و عمره تمتّع.

فاصله بين در خانه كعبه و حجر الاسود را ملتزم يا حطيم مي گويند. ديوار پشت در خانه كعبه، بين ركن يماني و غربي را، مستجار مي نامند; كه در آنجا مي توان لحظه اي لذيذ و شيرين را سر بر ديوار كعبه ايستاد و اشك باريد و از اشك ريختن لذتي برد و حالتي پيدا كرد كه دل سخت شده قسي; سخت بدين اشكها وناله هاي از دل برخاسته، نيازمند است. چه لذتي دارد آن احوال و آن حال و هوايي كه در آن، خودت مي داني چه مي گويي و خدايت كه سميع و بصير است به حال تو. بنده گنهكار را مي داند كه چه مي گويد و نيك در مي يابد و مي شنود; به هر زباني، به هر لهجه اي كه سخن گويي و راز و نياز كني. بگذرم كه اين حديث را سررشته دراز است. در پي اين ديوار; يعني مستجار ـ كه گويي پناهگاه گنهكاران است ـ حالتها ديدم از سپيد و سياه مردم; از سوداني و افغاني كه عجيب است.

در سمت شمال كعبه ديواري از سنگ مرمر به شكل نيم دايره ساخته شده است كه دو سر قوس اين ديوار تا ديوار كعبه دو متر فاصله دارد، همين جا را «حجر اسماعيل» يعني پناه يا دامن اسماعيل ـ ع ـ مي گويند; و حجاج مي توانند از اين دو راهرو به حجر اسماعيل وارد شوند. در اين محل مقدس ازدحام زيادي است; همه مي خواهند پس از طواف به حجر وارد شوند و زير ناودان طلا نمازگزارند، دعا و راز ونياز كنند. نماز در اين محل فضيلت ها دارد. حضرت اسماعيل ـ ع ـ و مادر مكرمه اش هاجر و به قولي هفتاد پيغمبر از پيامبران الهي در



55


همين مكان مقدس مدفونند.

بعضي را عقيده بر اين است كه حضرت هاجر در داخل خانه كعبه دفن شده است. والله العالم. مگر درهمين مكان مقدس نبود كه حضرت حمزه سيدالشهدا عموي گرامي پيغمبر ـ ص ـ حضرت رسول مكرم ـ ص ـ را ـ پس از اطلاع از آزار و اذيت قريش به وجود مقدسش ـ در همين نقطه در حال عبادت و راز و نياز با خالق خويش يافت و سخت شادمان شد. مگر در همين حجر اسماعيل نبود كه حضرت حمزه پس از مختصر گفتگويي به برادر زاده گراميش ايمان آورد و آن حضرت را با بازوان نيرومند خود در آغوش مهر و حمايت فشرد و به اسلام توان تازه اي بخشيد.

باري اين جايگاه مقدس از خاطره انگيزترين نقاط مكه معظمه و بخصوص مسجدالحرام است و كدام سنگ و گلي است كه در خود خاطره هايي از اين دست حفظ نكرده باشد. اين سنگهاي تيره همه با خاطره هايي روشن از تاريخ اسلام در آميخته است و با ما سخن مي گويند.

خواننده عزيز! هر چه مي كوشم سخن كوتاه كنم ـ و اين رشته سخنها را بگسلم ـ كه اگر سودي ندهد، ملالي نيفزايد. گويي ممكن نيست. و اما چاره چيست؟ مي انديشم كه شايد خواننده عزيز و مشتاق را، اين نوشته ها، به زيارت «كعبه» بر انگيزد و خواننده از حج بازگشته و اين عوالم را گذرانده، لا اقل، اين سخنان در هم و آشفته، تجديد خاطره اي باشد مغتنم ـ سخن از سخن مي زايد و سيل يادها و خاطره ها بي اختيار برصحنه روشن و نيم روشن ذهن مي آيد و از نوك خامه بر صفحه كاغذ نقش مي بندد.

اگر اين يادها سودي ندهد و يا خداي ناخواسته ملالي پديد آورد، آن را گناه و قصور من خواهيد دانست نه موضوع كه سخت ارزشمند و متعالي است. بهرحال پوزشم را كريمانه خواهيد پذيرفت.

خدايا! دلهاي ما را به نور معرفتت روشن كن; چنان كه «بيت» خود را از پس چهل قرن، بل بيشتر، از دست حوادث روزگار و تصاريف ايام نگهداشته اي، دينت را نيز برپاي دار و نيرومندبدار، قلبهاي مسلمانان را نيز در پرتو نور قرآنت گرم و پذيرنده محبت و نزديك به يگديكر قرارده! تا اين سنت ديرين و اين كنگره بزرگ اسلامي، هر سال پر رونق تر، شاداب تر و سرشارتر شود و پرتوي از آن بر دلهاي به ظاهر دور از آن، و در معنا نزديك بدان بتابد و



56


منافع مادي و معنوي آن همگان را شامل شود. چه، رسول بزرگوارت ـ ص ـ وعده فرموده است كه: «لايزال الدين قائماً ما قامت الكعبة.»

وچنين بوده و چنين خواهد بود. ان شاء الله.(1)

* پي نوشتها:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در نوشتن اين خاطرات آنجا كه سخن از ابعاد و ارقام رفته از كتاب «احكام حج و اسرار آن» تأليف جناب سرهنگ حسن بيگلري بهره برده ام.



| شناسه مطلب: 80531