متن کامل
New Page 1دستی در زلف یار - گزارش عمره شعبانیه ساعت چهار صبح 29 مرداد دوشنبه، با هواپیمایی ماهان ـ البته به نمایندگی از هواپیمایی سعودی ـ پرواز کرده و مستقیم به مدینه منوّره مشرف شدیم. این نمایندگی؛ یعنی این که سعودیها، این هواپیم
دستي در زلف يار - گزارش عمره شعبانيه
ساعت چهار صبح 29 مرداد دوشنبه، با هواپيمايي ماهان ـ البته به نمايندگي از
هواپيمايي سعودي ـ پرواز كرده و مستقيم به مدينه منوّره مشرف شديم. اين نمايندگي؛
يعني اين كه سعوديها، اين هواپيما را از شركت ماهان اجاره كردهاند. دو ساعت و سي
و پنج دقيقه پرواز كرد. البته در راه اعلام نمود كه اندكي باد ميآيد و ممكن است
پنج دقيقه بيشتر طول بكشد. از هواپيما پياده شديم. امسال به جز همسرم، فرزندم، محمد
باقر نيز همراهم بود. قرار شد وي لبتاب را از سالن فرودگاه و بازرسي بيرون ببرد تا
حساسيتي ايجاد نشود. بازرسان كامپيوتر را روشن كرده و اندكي با آن كار كرده و پس از
ده دقيقه پس دادند. در اين فاصله دلهره داشتم.
سرانجام سوار اتوبوس شده به هتل ماريوت آمديم. اين هتل در ضلع جنوب
غربي مسجدالنبي با فاصله تقريبي سيصد متري است. كاروان ما درجه دو بود و ميان ما و
مسجدالنبي (ص) مسجد «غمامه» و مسجد امام علي (ع) قرار دارد. شب را تا صبح نخوابيده
بوديم. البته من در هواپيما اندكي خوابيده بودم. ساعت 9 صبح بود كه خوابيديم. ظهر
برخاسته ناهار خورده باز خوابيديم. عصر ساعت 5 راهي حرم شديم. هتل ما براي حرم
ماشين داشت و تا انتهاي اسواق الحرم در كنار بقيع ميرود. از آنجا به سمت حرم
رفتيم. متوجه شديم كه بقيع باز است. از پلهها بالا رفته وارد بقيع شده زيارت
كرديم. جالب است كه حتي زنها تا بالاي بقيع ميآمدند؛ چيزي كه در اين اواخر به كلي
برافتاده بود. سابقا مردم از همان دري كه داخل ميشدند، بيرون ميآمدند، اما اكنون
از در اصلي وارد شده از در ديگري خارج ميشدند و به اين ترتيب، مزاحمتي براي زنان
نيست. البته از آنجايي كه خانمها سخت به پنجرهها ميچسبند، مأموراني كه لباس
انتظامي دارند، فاصله بين آنان و پنجرهها هستند، اما از مأموران امر به معروف به
ندرت ديده ميشد. پس از زيارت، راهي حرم پيامبر (ص) شديم.
در زيارتنامه مفصل ائمه (ع) تعبير و «مفاتيح جنانه» را ديدم و احتمال
زياد دادم كه مرحوم شيخ عباس قمي، تعبير مفاتيح الجنان را از اين تعبير گرفته باشد.
هرچند ميدانيم كه پيش از اين، كتاب دعايي به نام «مفتاح الجنه» بوده و شيخ عباس به
اقتفاي آن عنوان مفاتيح الجنان را برگزيده است. عنوان «مفاتيح الجنان» نام كتابي هم
هست كه نسخهاي از آن در فهرست نسخههاي خطي كتابخانه مسجدالنبي(ص) بود؛ اين
تكرارها طبيعي است.
مسجدالنبي خلوت بود، اما ما مجبور بوديم در مكاني بنشينيم كه جاي سجده
سنگ باشد. در آنجا بسياري از شيعيان قطيف و احساء هم بودند. پيرمردي در ويلچر نشسته
بود كه از من پرسيد: از تهران هستيده پاسخ مثبت دادم. گفت: من از احساء هستم. بعد
از شيعه سعودي ديگري نشسته بود. باز همين پرسش را كرد. او ملك عبدالله را كلب خطاب
كرد و از مصيبت شيعيان در عراق ياد كرد و ادامه داد كه همه شيعيان، اعتمادشان به
ايران است؛ اين جمله را دو بار تكرار كرد.
يك سعودي ديگر هم با صداي بلند زيارتنامه ميخواند. كساني هم به او
مينگريستند، اما او تا به آخر هر آنچه خواست خواند. من هم به همراه محمد باقر در
آنجا زيارت نامه پيامبر(ص) و حضرت فاطمه (ع) و نماز زيارت خوانديم و نزديك به يك صد
آيه بقره را هم تلاوت كرديم. نماز مغرب را به جماعت خوانده نماز عشا را خودمان
خوانديم و راه افتاديم. در راه قدري خرماي عجوه خريديم. مقداري هم پول در صرافي
تبديل كرده به آرامي و قدم زنان، راهي هتل شديم.
امسال كاروان ما دو بخش بود؛ بخشي در هتل الانوار و برخي هم در ماريوت.
فاصله اين هم تقريبا زياد بود. در آغاز گفته بودم كه ماريوت ماشيني داشت كه ما را
تا نزديك بقيع ميبرد و برميگرداند.
امروز سه شنبه 30 مرداد است.
صبح پس از صبحانه، قدري سفرنامه هدايهالحجاج را مقابله كرديم و سپس راهي كتابفروشي
مكتبهالعلوم شديم. آنجا يكي از محلهاي اصلي خريدهاي ماست و صاحبش دكتر ابودجانه ـ
كه در سفرنامه سال گذشته، اطلاعاتي درباره او نوشتهام ـ است. در آنجا به اضافه
كتابهاي قديم، كتابهاي تازه ديگري هم خريدارديم؛ از جمله اثري در دوازده مجلد
درباره روايات فضائل الصحابه از كتب تسعه و معجم طبراني كه البته هنوز فرصتي براي
ارزيابي آن به دست نيامده است.
پس از آن به سمت حرم آمده و در راه به هتل الانوار رفته به ديدن آقاي
شهرستاني رفتيم. سپس به مسجد مشرف شده، نماز و زيارت خوانده و به هتل بازگشتيم.
غذاي امروز درست مثل ديروز هيچ كيفيتي نداشت. عصر پس از استراحت، به ديدن آقاي ري
شهري به هتل مونبيك رفتيم كه در سمت قبله مسجدالنبي (ص) وراي اسواق الحرم بود.
آقايان ديگري هم آمده بودند. ساعتي در آنجا بوديم و ضمن صحبتها از كتابهاي
توزيعي سعوديها سخن به ميان آمد و اين كه هدف اصلي آنان، دانشجويان و دانشآموزان
است. نقل شد كه امروز صبح، دانشآموزي، در وقتي كه كتابي به او داده شده، آن را
گرفته و پاره كرده است. براي همين او را چند ساعتي نگه داشتهاند. در ميان منشورات
فارسي آنان، يك جزوه تازه چند برگي درباره حديث غدير منتشر شده بود. قرار شد آقاي
سيدعلي ميلاني كه امسال در عمره آمده، پاسخ كوتاهي بنويسد تا در همين جا ميان
دانشجويان و دانشآموزان توزيع شود. با اين كه وضع اطراف بقيع در برخورد با زايران
بهتر شده، همچنان بحث و جدل ديني در آنجا و يا اطراف احد ادامه دارد. آقاي قاضي
عسكر گفتند: ديروز در احد در حال خواندن زيارت، يك افغاني مرتب آمده و درباره شفاعت
و «لذت بقبرك» اشكال و مجادله ميكرد. خوب اين بسيار راحت است كه اجازه ورود هيچ
كتابي به حجاج داده نميشود، اما در اينجا با آزادي آنچه ميخواهند ميان زايران
توزيع ميكنند. اين شرايط نابرابر است. بايد به فكر چاپ برخي از جزوات و توزيع آنها
در اينجا بود. در ميان سخنان گفته شد كه در هتل مريدين در مكه، به دليل برگزاري
مراسم شهادت حضرت فاطمه (س)، اختلاف پيش آمده و صاحب هتل به رغم آن كه قرارداد
داشته، زايران ايراني را از آنجا بيرون كرده و شكايت زايران هم به جايي نرسيده است.
ساختمانسازي در اطراف مسجدالنبي به عنوان هتل بسيار گسترده ادامه
دارد. اين روزها زميني كه در شرق مسجد قرار دارد و بازارها و بناهاي كهنهاي آن كه
در اين چند سال در حال تخريب تدريجي بود، به طول كامل خراب شده و در حال ساخت است.
همچنين اطراف آن را بستهاند و امكان ديدن داخل آن نيست، اما عليالقاعده باز هم
بحث محاصره مسجدالنبي (ص) با هتلهاي بزرگ است. در سمت قبله هم مساحت وسيعي از سطح
زمين را تخريب كرده و گويا در حال تعويض سنگفرشها يا چيزي شبيه به آن هستند. پس از
آن عازم مسجد شده نماز مغرب را به جماعت و عشا را فرادا خوانده به هتل برگشتيم. پيش
از ورود به مسجد، برابر بقيع ايستاده زيارت كرديم. نيروهاي انتظامي فراواني در فضاي
جلوي بقيع پراكنده هستند. مردم هم گوشه و كنار مشغول خواندن زيارتند. امروز آقاي
حسون ميگفت: ديروز كه با لباس روحاني به حرم رفتم در بيرون، توهين ميكردند. امروز
ملاحظه كرده بيلباس بيرون آمدم.
شب پس از نماز عشا همراه دكتر ابودجانه به كتابفروشي او در دانشگاه
مدينه رفتيم. جامعهالاسلاميه، دانشگاه بينالمللي است و هدف آن در اصل رشته تبليغ
و دعوت است كه البته در گرايشهاي گوناگون تا دكترا دارد. در مدينه دانشگاه ديگري
هم با نام جامعه طيبه هست كه بيشتر يك دانشگاه با علوم متعارف؛ يعني رياضي و طبيعي
است. در آنجا هم البته بخش دراسات اسلاميه مختصري دارد. هماكنون دانشگاه مدينه
تعطيل است و تنها چهار روز پيش از ماه رمضان باز ميشود.
حدود يك ساعت در كتابفروشي بوديم و چندين كتاب خريديم؛ از جمله كتابي
با نام «الخلافات السياسيه بين الصحابه» از نويسندهاي با نام محمدبن المختار
شنقيطي كه اثر جالب توجهي بود و بايد گزارش آن را بنويسم. اين كتاب كه با گرايش
انتقاد از صحابه نوشته شده، مورد انتقاد برخي از نويسندگان افراطي اهل سنت است؛ از
آن جمله نقدي بود كه همانجا درباره اين كتاب بود و آن را هم خريدم. نام آن نقد اين
بود: «جولات نقديه في كتاب الخلافات السياسيه بين الصحابه» از منير غضبان. جالب آن
كه اثر نخست با مقدمه راشد الغنوشي منتشر و در شهر جده چاپ شده است. شنقيطي ازغلوي
كه سنيان در قالب دفاع از صحابه كرام كردهاند ياد كرده و پيش از آن غلو شيعيان را
مفروض گرفته است (ص 30). طبيعي است كه هدف وي بخش مربوط به سنيان است. وي با زيركي
مبناي خود را بر پايه روش ابنتيميه قرار داده كه درباره بررسي اختلافات سياسي
صحابه، بيش از ديگران نوشته است (ص 40 – 42) وي براي اين كار دلايل ديگري را هم
بيان ميكند.
به عقيده شنقيطي، «وعي تاريخي» است كه ميتواند در شناخت درست اصول
سياست شرعي به ما كمك كند و به واقع، بدون آن نميتوان كاري انجام داد. قصص قرآني
هم نشان از آن دارد كه بايد مناقب و مثالب را با هم بيان كرد. نمونه روشن وي در
داشتن انصاف، انتقاد عمار ياسر از عايشه در سخنرانياش در كوفه است. او سياست علي
(ع) را بر عايشه ترجيح ميدهد، اما همزمان عايشه را امالمؤمنين ميخواند (ص
36-38). بايد عرض كنم در اين باره ترديدهايي است.
نويسنده جز آن كه در اين زمينه خود را پيرو ابن تيميه ميداند، آن را
روش اهل حديث هم برميشمرد و دلايلي را در اين باره بيان ميكند، از جمله دقت اهل
حديث در جرح و تعديل و ديگر آن كه برخي از بزرگان اهل حديث، مانند ذهبي و ابنكثير،
اهل تاريخ هم بودهاند (ص 43). به نظر ميرسد در اين باره بيش از آن كه واقعا
پايبند روش اهل حديث باشد، در ظاهر خود را وفادار به يك گروه افراطي نشان ميدهد تا
متهم نشود. خارج از اين بحث ميدانيم كه اهل حديث تا چه اندازه در اين زمينه،
متعصبتر از ديگران هستند. به هر روي، وي تأكيد مي كند كه هدفش از تمسك به
ابنتيميه ارايه ديدگاههاي او در زمينه اختلافات سياسي صحابه نيست، بلكه به دست
دادن روشي است كه بتوان بنا بر آن با عدل و انصاف به مسائل مورد بحث پرداخت. بحث با
اين روال آغاز شده و ادامه مييابد.
بدون تأمل زياد، ميتوان تصور كرد سرنوشت اين كتاب چه شده است. كتاب
سخت به كساني كه از يزيد و مروان حكم دفاع ميكنند و از جبهه شام ستايش كرده، آنان
را در خط درست و مستقيم ميدانند حمله كرده است. وي حتي ابنتيميه را هم در اينجا
هدف قرار داده و با اشاره به حريت او در انتقاد همزمان از عثمان و علي، از اين كه
او درباره معاويه و عمرو بن عاص جمود به خرج داده و حاضر نيست بپذيرد كه اين دو نفر
هم در طرح قصاص خون عثمان، صرفا انگيزه ديني نداشته و شهوت ملك و حكومت هم مؤثر در
مواضعشان بود، به ابن تيميه كه به دفاع كوركورانه از آنان پرداخته، انتقاد كرده و
آن را نوعي دوگانگي در مواضع ابن تيميه ميداند (ص 206). اين نشان ميدهد كه هدف
مؤلف، استفاده از برخي از روشهاي ابن تيميه، و شايد نام ابن تيميه و بيشتر ايجاد
نوعي تعديل در جمودي است كه اهل سنت در تحليل اختلافات سياسي ميان صحابه گرفتار آن
هستند. وي تا آنجا به ابن تيميه وفادار است كه ميپذيرد صرف تمسك به اصل تأويل در
رفتارهاي صحابه مشكلي را رفع نكرده و بايد بپذيريم كه در ميان آنان هم مذنب و مسيء
وجود دارد (ص 207).
چهارشنبه 31 مرداد ماه، ساعت پنج صبح نماز را در اتاق خواندم و به
همراه محمد باقر، به بقيع مشرف شده بعد از زيارت گشتي در بقيع زده تا انتهاي آن
رفتيم؛ جايي كه قبر منسوب به حليمه سعديه است. به محل قبر عثمان هم سرزديم. آنجا
بسيار خلوت بود و چند نفري هم روي صندلي به عنوان مراقب نشسته بودند. يك گروه از
ايرانيها به اشتباه به آن طرف آمدند. نزديك آنجا كه رسيدند روحاني آنان متوجه شده
دستور داد سريعا از سمت چپ حركت كرده در آن جا توقف نكنند. قبر عثمان بنا به نوشته
منابع متقن تاريخي، در بيرون بقيع بوده و در زمان معاويه، آن زمين را كه به نام «حش
كوكب» خوانده ميشد، داخل بقيع كردند. براي همين در انتهاي بقيع قرار گرفت. بلاذري
پس از نقل اين مطلب مينويسد كه آنجا مقبره بني اميه شد (انساب الاشراف: 5/577)
البته در سالهاي اخير باز هم بقيع را گسترش دادند.
كاروانهاي دانشجويي در دستههاي بسيار بزرگ با روحاني خود در حال حركت
و ايستادن كنار مزارهاي شناخته شده بودند. بچههاي دانشجو و دانشآموز خيلي استقبال
ميكنند. ساعت هفت به هتل برگشته صبحانه خورده به اتاق آمدم و به مقابله سفرنامه
مشغول شدم.
نماز ظهر و عصر را در مسجدالنبي (ص) به جاي آورده براي ناهار به هتل
الانوار رفتيم. در آنجا مهمان آقاي شهرستاني بوديم. برخي از دوستان را ملاقات كرديم
و ساعت 3 بعد از ظهر بود كه به هتل برگشتيم. عصر را استراحت كرده ساعتي به مطالعه و
مقابله گذشت. براي نماز مغرب و عشا راهي حرم شديم. جزيره ايرانيها كه اين روزها از
جوانان دانشجو انباشته است، جايي است برابر درهاي ورودي از سمت قبله در كنار باب
جبرئيل يا باب الرحمه كه زمين بدون فرش است. فضاي ايراني در آنجا حاكم است و حرف
زدنهاي بلند با يكديگر نمونه بارز آن است. بعد از نماز به هتل آمديم.
ساعت 9 بود كه براي خريد كتاب عازم كتابفروشي عُبيكان شديم؛ يك
انتشاراتي به روز كه كتابفروشي بسيار بزرگي دارد و بخشهاي گوناگون آن، انواع و
اقسام كتابها را دارد. كتابهاي تازهاش در جايي معيّن و در ابتداي ورود مشتريان
بود. برخي از عناوين را برگزيديم. تنوع آنها جالب است.
صبح پنجشنبه اول شهريور زيارت دوره بود؛ بنابراين، همراه كاروان عازم
احد شديم. به محض ورود دريافتم كه اوضاع اطراف مزار حمزه را درهم ريختهاند تا شكل
جديدي به آن بدهند. ديوار تازهاي در اطراف مزار حمزه كشيدهاند كه دقيقا شبيه
ديوار اطراف قبرستان بقيع اما قدري كوچكتر است. نزدههاي آهني آن تا نزديك زمين است
و براي همين، ديد داخل مزار كافي و وافي است. در ضمن از طرف جنوب بيش از 5-6 متر به
مساحت مزار و از ديگر طرفها هم از يك تا چند متر افزوده شده است. زمين بيرون مزار
را نيز سنگفرش مخصوص كرده و در حال تكميل آن بودند. اگر گمان كنيم كه اين طرح كامل
شود، ميتوانيم دريابيم كه اصلاح وضعيت مزار حمزه هم در مجموعه طرح حرم نبوي (ص) در
مجراي خوبي پيش رفته و از اين بابت بايد متشكر بود. با اين حال به قدري تابلوي بزرگ
به همين نردههاي كنوني براي آداب زيارت از ديد وهابي زدهاند كه هنوز درست نشده،
چهره آن كريه شده است. مزاحمت خاصي هم براي خواندن زيارت نبود و تنها يك بار كه
شخصي كه پنج شش نفر اطرافش بودند و با بلندگو در حال خواندن زيارت نامه بود، به
آرامي مورد تذكر واقع شد و او هم صداي بلندگو را قطع كرد. بدون ترديد اگر بخواهند
زيبايي آنجا را در طرح جديد حفظ كرده و به رخ بكشند، بايد كار دستفروشان را هم كه
شمارشان از صدها ميگذرد جمع كنند. از آنجا عازم مسجد قبليتين و سپس قبا شديم.
در مسجد قبا بودم كه دوستان تلفن زدند كه ميبايد براي حساب و كتاب
كتابهاي خريداري شده از مكتبه عبيكان به آنجا برويم. من پس از توقف ربع ساعت در
مسجد قبا، ماشين گرفته به هتل برگشته و از آنجا با دوستان عازم عبيكان شديم. حساب
كتابهاي قبلي تمام شده و كتابهاي ديگري هم خريداري كرديم. جمعا كتابهاي من دو
كارتن شد. باز هم از ديدن چنين كتابفروشي بزرگي در حسرت وجود مشابه آن در تهران و
قم افتادم. بعيد ميدانم چنين همتي باشد. بسياري از كارگزاران ما ديگر فرهنگي
نيستند يا اگر هستند با كتاب سروكاري ندارند. برخي از آنها اصلا حتي يك بار در عمر
خود اين قبيل كتابفروشيها را در جايي نميبينند.
امروز خانواده گفتند به رغم آن كه قرار است بعد از نماز ظهر، بخش روضه
را براي زنان باز كنند، تا ساعت 2 زنان را معطل ميكنند. شيوه جديد آن است كه زنان
هر كشوري را جدا كرده، زناني از خودشان با بلندگو براي آنان سخنراني كرده، سپس دسته
دسته آنان داخل روضه ميكنند. حدود يك ربع ساعت بعد آنان را روضه دور كرده دسته
ديگري را داخل ميكنند. در داخل مسجد هم نظارت روي آنها شديد بوده و مرتب براي
نشستن و برخاستن اينجا و آنجا امر و نهيشان ميكنند. اين را هم بگويم از سالهايي
كه من يادم ميآيد در مسجدالحرام هم سال به سال نظارت بر جداسازي زن و مرد زيادتر
شده و امسال تقريبا اين طرح كامل شده بود، جز آن كه در ساعاتي كه خلوت است، عملا
چنين كاري ناممكن است.
عصر پس از استراحتي مختصر و مقابله تعدادي از صفحات سفرنامه، براي نماز
راهي مسجدالنبي (ص) شدم. محمد باقر هم همراهم بود. چند تصوير از مسجد غمامه گرفتم.
توجه به آثار تاريخي تا حدودي بهتر از گذشته شده است.
از آنجا به مسجدالنبي (ص) رفته نماز مغرب و عشا را خواندم. همراه
دوستان به مكتبه العلوم و الحكم رفتيم. كتابهاي من را كارتن كرده بود. چند كتاب
ديگر از جمله «بيان تلبيس الجهميه» ابن تيميه را كه در هشت جلد به صورت بسيار شيك
چاپ شده خريدم. قيمت آن 500 ريال سعودي بود كه واقعا كتابي گران است. كتاب «الفضائل
الوارده في الصحابه» را هم همانجا مرور كردم. اين كتاب پانزده جلد و 450 ريال است
كه 150 ريال هم تخفيف داد. بخشي از مجلد پنجم و بخش مهمتري از مجلد ششم درباره
فضائل امام علي ـ عليه السلام ـ است. احساس كردم ميشود اين دو بخش را ترجمه و چاپ
كرد. از آنجا بيرون آمده به سمت خيابان اباذر رفتيم. وقت عشا بود، و مسجد اباذر
باز، اما ما نمازمان را خوانده بوديم. راه خيابان اباذر را ادامه داديم تا به مكتبه
الرشد رسيديم.
اين هم كتابفروشي بزرگي است. در آنجا هم كتابهاي خود دارالرشد را عرضه
ميكند و هم آثار ديگر ناشران را كه البته بيشتر آنها به ويژه در بخش تاريخ كهنه
بود. با اين حال، كتابهاي زيادي جدا كردم. متأسفانه پول كافي نيست. قرار شد فردا
عصر براي حساب و كتاب برويم. در ميان اين آثار، چندين كتاب ضد شيعه هم بود. كتاب
توحيد و عبادت شريعت سنگلجي را هم به عربي ترجمه كرده بودند. دو نسخه برداشتم.
معمولا اين كتابها را در بخش عقايد ميگذارند. سال ده و نيم شب بدون آن كه شام
خورده باشيم به هتل الانوار رفتيم. در اتاق عمومي آقاي شهرستاني كه دعاي كميل تازه
آغاز شده بود شركت كرده پس از آن نيم ساعتي هم در اتاق ديگري با شماري از دوستان با
آقاي شهرستاني بوديم. يكي از دوستان گفت: سه نفر از يك خانواده شيعه نزديك مدينه
تصادف كرده آنان را در بقيع دفن كردند. محلي پايينتر از جايي كه حليمه سعديه مدفون
است اختصاص به شيعيان دارد. او گفت كه از گفتن لااله الا الله و تلقين و... جلوگيري
كردند.
ساعت يك بود كه از آنجا درآمده با يك وانت بار و در حالي كه پانزده نفر
سوارش بوديم به هتل ماريوت آمديم. حالا هم ساعت نزديك يك و نيم بعد از نيمه شب است
كه اين يادداشت را مينويسم.
صبح روز جمعه 2 شهريور ، محمد باقر براي نماز و زيارت تنها رفت و من از
خستگي نتوانستم بروم. امروز دو ساعتي به مقابله سفرنامه هدايت الحجاج گذشت. صبح
دوست قديمي ما سيد انس كتبي به هتل آمد. فكر ميكنم از سال 76 با ايشان آشنا هستيم.
در اين سالها، تقريبا در همه سفرها ايشان را ديدهايم. بارها به خانهاش رفتهام.
نخستين بار آقاي روضاتي ايشان را در يك كتابفروشي ديده بود. بعد از آن قرار شد
كتابي براي وي بياورم و از طريق يك پزشك افغاني كه در داروخانهاي نزديك آن
كتابفروشي بود، ايشان را پيدا كردم.
به هر حال، ساعتي درباره كارهاي گوناگون گفتوگو شد. به تازگي، دكترايش
را در اقتصاد از قاهره گرفته و سه شنبه گذشته برگشته است. خوشحال به نظر ميرسيد.
به مباحث حديثي علاقهمند است. كتابهايي كه آقاي معراجي براي ايشان آورده بود، در
فرودگاه گرفتند. امروز سيد انس گفت كه فردا خودش به فرودگاه رفته و تلاش ميكند
آنها را بازپس گيرد. اين نكته قابل توجه بود. يكي از دوستان كه بخشي از خطبههاي
نماز جمعه مكه را شنيده بود گفت: خطيب همهاش از فضائل اهل بيت (ع) گفت. بعدا معلوم
شد كه اصل ماجرا اين بوده است كه آغاز سخنش با اشاره به اين كه كساني كه داراي
مطامع سياسي و دنيوي هستند و مدعي ولاي اهل بيت، طعنههاي زيادي به دولت سعودي
زدهاند كه گويي، محبت اهل بيت را ندارد، روي محبت اهل بيت به عنوان يك اصل تكيه
زده و شروع به نقل فضائل اهل بيت (ع) كرده است.
گويا خطيب در وسط خطبه حالش بد شده و بخشي از متن را نخوانده كه روز
بعد در روزنامه الحيات چاپ شده است. در متني كه از سخنان وي در روزنامه الاقتصاديه
روز شنبه 12 شعبان نقل شده، آمده است كه البته در برخي از ادوار تاريخ نسبت به اهل
بيت كوتاهي صورت گرفته است. با اين حال، «ان الطابع العام للامه هو معرفه قدرهم و
بذل الموده لهم و محبتهم و موالاتهم، شهدت بذلك عقائدهم المدونه و تفاسيرهم
المبسوطه و شروحات السنن و كتب الفقه، كيف لا و هم وصيه نبينا محمد (ص) و هم بقيته
اذ يقول: أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي». خطيب اين هفته شيخ
صالح آل طالب بود. وي در پايان صحبت باز هم از اين كه كساني زير لواي محبت اهل
البيت دنبال هدم دين و اساس آن هستند سخن گفت. وي گفت: كساني از آل البيت كه اكنون
در سعودي زندگي ميكنند، كاملا از عقايد آنان دور هستند. به نظر ميرسد اين روش
تازهاي براي برخورد با مسأله پيشرفت تشيع است.
ديدار از شهر بدر و زيارت شهداي غزوه
بدر
امروز صبح، ضمن صحبت با شريف انس، بنده با احتياط گفتم كه قصد رفتن به
شهر بدر را داريم. ايشان با كمال ميل پذيرفت. وي كه به تازگي از مصر برگشته اظهار
كرد كه ماشين خود را با كشتي برگردانده و هنوز نرسيده، اما يك ماشين ديگر دارد كه
با آن خواهيم رفت. قرار شد پس از نماز عصر راهي شويم. ما ساعتي پيش از آن به حرم
نبوي مشرّف شده نماز ظهر و عصر را خوانده و پيامبر و فاطمه زهرا و ائمه بقيع ـ
عليهم السلام ـ را زيارت كنيم. پس از آن بازگشته ساعت چهار و نيم در هتل بوديم و به
سوي بدر حركت كرديم. پنج نفر شامل آقايان مهدوي راد، معراجي، عابدي، مهريزي و بنده
به سختي سوار ماشين ايشان كه اندكي كوچك بود، شديم. قرار آن بود تا از راه قديم
مدينه به مكه كه از بدر ميگذرد راهي شويم. پس از گذشت سي كيلومتر به پليس برخورد
كرديم. ما هيچ كدام گذرنامه همراه نداشتيم. ايشان پايين رفت و پس از دقايقي آمده و
اظهار كرد كه اجازه رفتن از اين راه را نميدهند؛ بنابراين دوباره اين سي كيلومتر
را تا مدينه بازگشتيم. ما تقريبا نااميد بوديم، اما شريف انس جدي بود و ما را از
راه ينبع كه اتوبان تازهاي است و به سمت ينبع كشيده و از نزديك بدر ميگذرد، به
سوي بدر برد.
اين راه تا سر جادهاي كه به بدر ميرود 154 كيلومتر بود كه با توجه به
4 تا 6 كيلومتري كه از آنجا تا بدر بود، جمعا بايد گفت: در اين مسير فاصله بدر تا
مدينه 160 كيلومتر است. ظاهرا جاده قديم مدينه ـ مكه، فاصلهاش كمتر است. بيشتر راه
كوههاي سنگي بود، اما در نزديكي بدر ما به منطقه رملي رسيديم. رملها واقعا
وحشتناك بودند و برخي از كوهها را كاملا پوشانده بودند. در بخشي از جاده هم رملها
آمده بود و پيدا بود كه تا چه براي پوشاندن جاده آمادگي دارند. در اين راه روستاهاي
كوچكي بود كه برخي هم آباد بودند، اما در مجموع چندان زياد نبود. مسير هم هيچ
استراحتگاه و پمپ بنزين نداشت. دليلش آن بود كه بسيار تازه و نو بود.
من گمان نميكردم بدر شهر بزرگي باشد، ولي چنين بود. امارت مدينه منوره
نه محافظه دارد كه يكي هم بدر است و جمعيت آن در حدود 250 هزار نفر است؛ شهري در
ميان چند رشته كوه، و تا حدودي روي تپه ماهور. به نسبت مدرن شده و در ميانه آن
قبرستان شهداي بدر است و ديواري به دور آن كشيدهاند. در بلندترين نقطهاي كه امكان
ديدن درون آن بود، دفتر نظارت و ارشاد هست. همانجا مأموري ايستاده بود. سيد انس
پياده شده صحبت كرد. حتي اجازه پياده شدن هم به ما ندادند. گويا، دو سال پيش فرمان
خاصي از ملك عبدالله صادر شده است كه هيچ كس حق رفتن به آنجا را ندارد. واقعا
خشمگين شديم. زمان نزديك غروب بود و هنوز امكان گرفتن تصوير بود، اما هيچ امكاني به
ما داده نشد. همراه سيد دور زده از جايي ديگر وارد يك كوچه شده پشت ديوار قبرستان
درآمديم. اما ديوار بلند بود و امكان ديدن درون آن نبود. كنار ديوار كوهكهايي بود
كه حتي با رفتن روي آنها هم امكان نداشت داخل قبرستان ديده شود. خانههايي هم بود و
وقت مغرب بود. مردي از خانهاي درآمد و شروع به انتقاد از ما كرد كه سيد انس پاسخش
را داد. او ميگفت كه اين كارها در و ديوارپرستي است!
از شهر فيلم مختصري گرفتم. از همين ديوارها نيز چند تصوير برداشتم، اما
كاري جز خواندن فاتحه نميشد كرد. فرصت ما چندان نبود و ما به راه افتاديم. خوشحال
از اين كه سرانجام بعد از سالها بدر را ديديم و سخت متأثر از اين كه نتوانسته بوديم
مزار شهدا را از نزديك زيارت كنيم. همچنين كه نتوانستيم نشاني از «عدوه الدنيا» و
«عدوه القصوي» پيدا كنيم. دست كم در دو نقطه شهر، اسامي شهداي بدر را روي تابلو يا
ديوار نوشته بودند. در مورد دوم، تصويري هم از صحنه جنگ بدر كشيده بودند. ما اين
سفر را مديون زحمت شريف انس بوديم. انصافا آنچه در ظاهر ميبينيم، كرامت و شرافتي
است كه در چهره ايشان مشهود و ويژگي سادات است. واقعا اگر رفت و آمد را به اين شهر
آزاد ميگذاشتند چه اندازه ميتوانست براي شهر بدر سودمند باشد، اما گمان اين جماعت
پر از تبليغات منفي عليه اين قيبل اماكن است. اين تحكم عجيبي است كه سعوديها و
وهابيها اصرار دارند همه مثل آنها فكر كنند. به چه دليل آنان اجازه نميدهند
مسلمانان حس ديني خود را در ارتباط با جنگ بدر و شهداي آن ابراز كنند.
صبح روز شنبه 3 شهريور براي نماز صبح حرم مشرّف شده، زيارت حضرت رسول
(ص) و فاطمه زهرا (س) را خوانده و پس از آن به بقيع رفتم و زيارت كردم.
برخوردهاي مأموران امر به معروف و نهي از منكر با ايرانيان اين روزها،
به حداقل رسيده و به نظر ميرسد گفتوگوهاي سياسي براي كاهش مزاحمتها نتيجه بخش
بوده است.
امروز روز آخر اقامت ما در مدينه منوّره است. ديشب ساكها را تحويل
داده و خودمان هم بايد عصر ساعت چهار به سمت مسجد شجره برويم. ساعت 5/2 براي وداع
به حرم نبوي رفتيم. زيارت كرده نماز خوانده به جلوي بقيع آمده آنجا هم زيارت وداع
را خوانده به هتل برگشتيم. ساعت 5 از هتل حركت كرده نيم ساعت بعد در مسجد شجره
بوديم. بعد از غسل به داخل مسجد رفته نماز مغرب و عشا را خوانده راهي شديم. نيمه
راه توقف كوتاهي شد و پس از آن ساعت 5/1 بعد از نيمه شب بود كه به مكه رسيده در هتل
الرواسي اقامت كرديم. نيم ساعت بعد عازم مسجد الحرام شده تا ساعت 5/3 اعمال عمره را
تمام كرديم. سپس به هتل برگشته، ساعتي بعد نماز صبح را خوانده و به استراحت
پرداختيم. هنوز هم در مطاف و در مسعي، گروههاي ايراني با صداي بلند به خواندن
اذكار مشغولند. گاهي گروههاي دانشجويي هستند كه صداي نهيبي از آنان ايجاد ميشود
كه البته يك بار هم در مطاف، مأموري به آنان تذكر داد. آنا ابتدا ساكت شدند اما
دوباره شروع كردند. با اين كه خود من زماني اين كار را ميكردم، اكنون كاملا احساس
ميكنم مزاحمت براي ديگران است و به هيچ روي، روش پسنديدهاي نيست. اصلا تصور
ميكنم ما يك ملت پرسروصدا هستيم. دعاها كه همه بايد با متانت خوانده شود، همراه با
صداي بلند و گاه نعره كشي ميخوانيم.
ديشب دريافتم كه سعوديها در حال ايجاد بخش تازهاي در كنار مسعي هستند
تا آن را دو برابر كنند؛ يعني درست به موازات آن يك مسعاي ديگر هم ايجاد كنند تا
اين دو مجموع فضاي رفت و برگشت حجاج را تأمين كنند. كارگران در نيمه شب كه رفتيم
مشغول كار بودند و به نظر ميرسد مصمم هستند تا پيش از حج آينده اين طرح را تمام
كنند. البته طرح بزرگي است. از نظر شرعي نميدانم در اين باره چه اظهار نظري شده
است.
بعد از ظهر روز دوشنبه 5 شهريور به استراحت و بخشي هم به مقابله
سفرنامه گذشت. نماز مغرب و عشا را در حرم خوانديم. هوا بسيار گرم بود و عرق از سر و
رويمان ميريخت. پس از آن، شام را نزد آقاي شهرستاني بوديم. ميهمانان امسال ايشان
هم با سال گذشته تفاوت چنداني ندارد. آقايان سيد جعفر كريمي، مقتدايي، طاهري خرم
آبادي، غيوري، عابدي، علامي، شيخ حسن جواهري، با شيخ محمد و شيخ كاظم و شماري
ديگر. امسال آقاي سيدان نيامده است. آخر شب ساعت يازدهم بود كه حرم مشرّف شديم.
اينجا امشب شب نيمه شعبان است و به همين دليل مسجد الحرام اندكي شلوغتر از حد معمول
است. زيارت كميل براي شب نيمه شعبان وارد شده كه خواندم. مناجات شعبانيه را هم
خواندم. ركعاتي نماز و ساعت دوازده و اندي بود كه به هتل برگشتم. محمد باقر تا نماز
صبح در حرم مانده بود. در زيج حاسبي كه از قرن پنجم برجاي مانده ديدم كه شب نيمه
شعبان را شب چك ناميده بود. عليالقاعده بايد به معناي شب قدر باشد.
صبح روز سه شنبه 6 شهريور، ساعاتي را به خواندن سفرنامه گذرانده، سپس
براي شركت در جشن نيمه شعبان عازم دفتر آقاي شهرستاني شديم. اصحاب ايشان و ميهمانان
ديگر همه جمع بودند. چند مداح خواندند. هوا بسيار گرم است و سوزان. من براي ادامه
خواندن سفرنامه به هتل رفتم. ظهر ناهار را به هتل شرايتون نزد دوستان برگشتم. بعد
از ظهر ساعتي خوابيده دوباره پس از مطالعه ساعت 5 به دانشگاه امالقري رفتيم. همه
دوستان اهل كتاب بودند. در جمع اين كاروان ما پنج نفر را با هم ميشناسند.
مهدويراد، معراجي، مهريزي، عابدي و من كه كلمه «مجمع» از آنها ساخته شده است.
قرار بود نمايشگاه دايمي كتابهاي چاپ دانشگاه را ببينيم. نيم ساعتي
معطل شديم تا عبدالغفور كه مسئول نمايشگاه بود آمد.
يك شماره مجله الحسبه را از آنجا گرفتم كه بسيار شيك و در قطع تبليغاتي
چاپ ميشود. اين شماره از سال 14 و شماره مسلسل آن 77 در 42 صفحه است. اين مجله از
سوي «هيأت امر به معروف و نهي از منكر» منتشر ميشود؛ از جمله مقالات اين شماره،
اساسنامه هيأت امر به معروف و نهي از منكر در 37 ماده است. به نظر آمد كه اين
اساسنامه بخش اجرايي امر به معروف و نهي از منكر و درباره دستگيري اشخاص، كيفيت ثبت
گزارش مربوطه و ديگر قواعد و قوانيني است كه به امر تحقيق و تفحص بر ميگردد. در
بخش نظارت بر بازار و اماكن عمومي، رعايت بر چند مورد تصريح شده و به عبارتي موارد
خلاف شرع، شرح داده شده است:
اختلاط زنان و مردان، تشبه مرد به زن يا به عكس، تعرض مردان به زنان با
قول يا فعل. به زبان آوردن كلمات زشت و مخل به حيا، بلند كردن صداي نوار يا
تلويزيون نزديك مسجد به طوري كه مشكل براي نمازگزاران ايجاد كند، نامسلمان عقايدش
را اظهار كند يا شعائر دينش را آشكار سازد، عرضه و فروش تصاوير مستهجن، عرضه تصاوير
و مجسمههاي ملل غير مسلمان، ساخت مسكرات و فروش آنها، زنان و لواط و خانههاي
فساد، بدعتهاي آشكار مربوط به بزرگداشت روزهايي كه جنبه شرعي ندارد يا مكانهايي
كه بزرگداشت آنها شرعيت ندارد، كارهاي سحر و شعبده بازي، كم فروشي، نظارت بر
مسلخها براي ذبح شرعي، نظارت بر اماكن فروش لباس زنان. رنگ
و روي مقالات نشان ميدهد كه مخالفت با اين هيأت در سعودي وجود دارد و برخي از
مقالات آشكارا براي پاسخگويي به شبهاتي است كه درباره رفتارهاي اين هيأت مطرح
ميشود. از جمله نمازهاي اجباري جماعت كه هميشه مورد انتقاد بوده است. درگيري ميان
مأموران امر به معروف و نهي از منكر با جوانان، گاه به ضرب و شتم مأموران
ميانجاميد كه در همين مجله، يك خبر در اين باره در ص 29 آمده است. خبر ديگر كه در
همان صفحه آمده است اين كه در يكي از فروشگاههاي لباس زنانه در جده، لباسهايي
عرضه شده كه كلمات زشتي روي آنها درباره حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده
است. اصل خبر در روزنامه المدينه بوده است. بحث دفاع از آبرو هم مطرح شده و اين كه
جواني، دختري را تهديد كرده است كه عكس او را در اينترنت خواهد گذاشت.
امروز اخباري از كربلا رسيده كه دو روز است درگيري در اطراف حرم ادامه
دارد. هنوز روشن نيست چه كساني به حرم يورش آوردهاند، اما آنچه هست اين كه آقاي
شيخ عبدالمهدي داخل حرم و در واقع محاصره است. دشمن تك تيراندازهاي فراواني را در
اطراف گذاشته است. عصري خبر رسيد كه نيروهاي كمكي رسيده و محاصره تا حدودي شكسته
شده است.
پس از شام عازم حرم شده طواف كردم. سالهاي اخير عادت كردهام در طواف
مناجات شعبانيه را ميخوانم. بعد از طواف قدري نشسته عازم هتل شدم. اكنون كه اين
سطور را مينويسم، ساعت يك بعد از نيمه شب است.
امروز چهارشنبه هفتم شهريور صبح، قدري استراحت كرده بعد از آن با خانم
به مقابله سفرنامه مشغول شديم. ظهر نماز را در حرم خوانده و براي ناهار به هتل
شرايتون رفتيم. بعد از ناهار در جمع دوستانهاي شركت كرديم كه براي روز عيد برگزار
شده بود. پس از آن به هتل خودمان برگشته باز مشغول خواندن شديم. طبق قراري كه با
دوستان داشتيم، ساعت 5/5 به كتابفروشي دارالمنهاج رفتيم كه نزديك حرم است.
دارالمنهاج يكي از ناشران سلفي است كه آثار بسيار فراواني چاپ كرده
است. البته كتابهاي ناشران ديگر را هم داشت. من نزديك به يك كارتن بزرگ با يك بسته
اضافي كتاب خريدم. قيمتها به نسبت متعادل بود. جمع آنچه من خريداري كردم نزديك
1400 ريال سعودي بود. آثار اين ناشر عمدتا افكار وهابي و سلفي است. يك جوان روسي هم
مشغول خريد بود و وقتي فهميد من از ايران هستم، يك كتاب ضد شيعه را نشان داد و گفت:
كتاب خوبي است! هم او و هم دو كتابفروش ابتدا گمان ميكردند ما سني هستيم. وقتي در
اين باره پرسيد، به او گفتم: جعفري هستيم. گفت: خدا شما را به مذهب سنت هدايت كنم.
گفتم: ان شاء الله خداوند شما را به مذهب اهل بيت هدايت كند. بعد هم گفتم كه ما همه
را مسلمان و برادر ميدانيم. مجموعا خيلي دمغ شده بود.
اينجا مشخصه وهابي بودن، ريش فوقالعاده بلند و پيراهن سفيد كوتاه است.
اين جوان روسي كه بايد اجدادش از تركان مغولي ميبود و موهاي كمي در صورت مثل همان
تيره و طايفه داشت، همان چند مو را به اميد آن كه يك سلفي معتقد شناخته شود، بلند
گذاشته بود تا وفاداريش را به مذهب سلفي ثابت نشان دهد.
در اين كتابفروشي بيش از پانزده اثر ضد شيعه وجود داشت كه عنوانش به
روشني ضد شيعه بود. بايد گفت در بيشتر كتابهاي سلفي، قافيهاش نعرهكشي بر ضد شيعه
است. مغرب به حرم رفته نماز خوانديم و باز به كتابفروشي برگشته، حساب كتابهايمان
را كرديم. از برخي از دوستان براي بعد از عشا ماند. حوالي ساعت يازده شب بود كه به
حرم مشرف شده طواف كرده و نماز خواندم. ساعتي بعد براي استراحت به هتل برگشتم.
جمعه نهم شهريور آخرين صفحات كتاب سفرنامه طباطبايي را مقابله كرديم.
ظهر نماز را در مسجدالحرام خوانده براي ناهار نزد دوستان در هتل شرايتون رفتيم.
عصري خريدهاي جزيي بود. سري هم به كتابخانه مكبته مكه المكرّمه زدم. همچنان به
مانند سالهاي پيش، زايران ترك به آنجا ميآيند، اما حتي اجازه ورود را هم به آنان
نميدهند. نماز مغرب و عشا را در مسجدالحرام خوانده به هتل برگشتم. بازهم قدري
كارهاي نوشتني داشتم. مقرر شده بود ساكها را به هتل رواسي ببريم. ساعت يازده بود كه
آنها را تحويل داديم. حوالي ساعت يازده و نيم يك شب نشيني مختصر با دوستان بود و
انتهايش هم مجلس روضهاي برقرار شد. شب وداع بود. ساعت يك بود كه عازم حرم شديم.
طواف و نماز و قدري هم قرآن خواندم. محمد باقر هم بود و بعد از من هم در مسجد ماند.
كنار من چند نفر از اسماعيليهاي نجران بودند.
از يكي از آنها خواستم تا به چند پرسش من پاسخ دهد. قبول كرد. گفتم:
آيا شما مانند ديگر مسلمانان نماز و روزه و حج داريد؟ گفت: آري. گفتم: رمضان چند
روز است. گفت: همه سالها سي روز حساب ميشود. از اذان پرسيدم. گفت: ما حي علي خير
العمل الصالح ميگوييم. و گفت كه شهادت به ولايت امام علي هم ميدهيم. از روز غدير
پرسيدم. گفت: نماز و دعا ميخوانيم، اما معلوم بود كه خيلي مهم گرفته نميشود. همين
اظهار نظر را درباره عاشورا هم كرد. از مولد النبي (ص) پرسيدم. گفت: جشن زياد در
يمن برگزار ميكنيم. از نماز ميت پرسيدم كه چند تكبير است، گفت: پنج تكبير. گفتم:
چرا روي فرش سجده ميكنيد؟ گفت: براي ما فرقي ندارد، اما روي فرشهاي مسجدالحرام
سجده نميكنيم، چون پاكيزه نيست.
در واقع همه آنها سجاده مخصوص ميآوردند. او پرسيد: صحيفه سجاديه
داريد. گفتم: در ايران زياد چاپ ميشود. گفت: مقصودم اين است كه الان داريد به من
بدهيد؟ گفتم: نه. از امامشان پرسيدم. گفت: نامش شيخ عبدالله است. گفت: فكر ميكنم
امام پنجاه و يكمي يا همين حدود باشد. گفتم: او از نسل رسول الله است؟ گفت: آري،
نسل اندر نسل از نسل پيامبر (ص) است. باز هم درباره نماز تأكيد كردم. گفت: مثل بقيه
مسلمانها نماز ميخوانيم. پرسيدم: چرا شماها بيشتر در نيمه شعبان ميآييد؟ جواب
درستي نداد، شايد هم نفهميد، اما گفت: براي شب نيمه شعبان احترام قايل هستند.
حالا كه اين مطالب را مينويسم، از حرم برگشتهام و ساعت دو و نيم بعد
از نيمه شب است. امشب آخرين شب اقامت ما در اين سفر است. مكه همچنان شلوغ است و به
نظر ميرسد تنها شهري در دنيا باشد كه اينچنين تا صبح يكسره رفت و آمد جريان دارد.
صبح ساعت هفت و نيم صبحانه را خوردم و سر كارهاي مطالعاتي نشسته تا
ساعت ده مشغول بودم. ساعت ده همراه آقاي معراجي به قبرستان معلات رفته اهل قبور را
زيارت كرده، از همان راه به سمت حرم آمدم. در راه از مسجد «جن»، مسجد «شجره» و
«مسجد الرايه» كه به تازگي اسمش را «جامع خادم الحرمين الشريفين»! گذاشتهاند،
تصوير گرفتم. در اين باره چند اشكال هست. يكي اين كه اين مسجد قديمي است و نام
مخصوص به خود را دارد؛ بنابراين، چرا بايد عوض شود؟ ديگر آن كه اساسا اينها براي
مساجد نامگذاري نميكنند، چطور شده است كه اين مسجد را به نام «خادم الحرمين
الشريفين» نامگذاري كردهاند! سه ديگر آن كه مقصود از خادم الحرمين الشريفين، فهد
است كه اكنون مرده يا ملك عبدالله كه زنده است يا مصداق كلي پادشاه عربستان است.
مسجدي هم روبهروي مسجد شجره، كنار پل سليمانيه بود كه به تازگي آن را
بازسازي كردهاند. چنين ياد دارم كه ترديدي هست كه آن مسجد، شجره اين است يا مسجدي
كه در اين سوي قرار دارد!
از آنجا به بازار «جودريه» يا به اصطلاح ايرانيها ابوسفيان آمدم. سقف
اين بازار را امسال برداشتهاند. وضعيت نظافت مطلوب نيست و به نظرم خيلي كوتاهي
ميشود. از آنجا برخي از اشياي كوچك ميخواستم خريدم. سري به كتابخانه مكه مكرمه
زدم و دو جلد كتاب به آن اهدا كردم. سپس راهي هتل شدم. آفتاب واقعا سوزان است و حتي
وقتي ابر هم ميشود، گرماي شديد براي ما آزار دهنده است.
ناهار را در هتل خودمان صرف كردم و براي طواف وداع عازم حرم شدم.
معمولا در اين وقت؛ يعني ميان نماز ظهر و عصر، مسجد الحرام خلوت است. ايراني به
ندرت ديده ميشود. همراه محمدباقر طواف كرده و ركعاتي نماز در حجر اسماعيل خوانديم.
ساعت چهار و نيم بعد از ظهر بود كه خبر رسيد پرواز دو ساعتي تأخير دارد. ما بنا بر
برنامه به جده رفته و ساعت 12 شب بود كه به سمت ايران پرواز كرديم. ساعت سه و نيم
در فرودگاه با استقبال سجاد و جعفر روبهرو شده و به خانه آمديم. اين هم يك سفر
عمره ديگر، و هشداري از سوي خداوند متعال كه ما تو را دعوت كرديم، اما اين كه تو
آدم شدي يا نه به خودت مربوط ميشود.