متن کامل
الهی تا اثر زین خانه باشد / تنم بال و دلم پروانه باشد گزارشی از سفر عمره مفرده تیرماه 1390 به قلم استاد رسول جعفریان. ... ورود به مدینه امسال روز پرواز ما 18 تیرماه ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه عصر بود. تقریبا سر ساعت پرواز کردیم.
الهي تا اثر زين خانه باشد / تنم بال و دلم پروانه باشد | |||
گزارشي از سفر عمره مفرده تيرماه 1390 به قلم استاد رسول جعفريان. ... | |||
امسال روز پرواز ما 18 تيرماه ساعت پنج و چهل و پنج دقيقه عصر بود. تقريبا سر ساعت پرواز كرديم. در داخل هواپيما در نزديكي ما اطفالي بودند كه مرتب صلوات خبر مي كردند و سروصدا داشتند. يكي از ميهمان داران مرد هم كه شوخ مسلك بود و در اين باره افراط مي كرد. حوالي هفت به وقت سعودي در فرودگاه مدينه نشستيم. در وقت ورود، بحث انگشت نگاري و عكس گرفتن از چشم مطرح بود. به همين دليل صف طولاني و حركت بسيار كند بود. شايد نزديك يك ساعت و نيم ايستاديم تا نوبت ما شد. با اين حال حضور دوستان و گفتگو دباره مسائل مختلف از جمله فيلم مختار و همين طور مقدمات ساخت فيلمي درباره حضرت محمد (ص) و جز اينها، گذشت زمان را آسان كرد. امسال آقاي حجت الاسلام سيد علي مصطفوي خميني هم بودند و در همين صف بحثي درباره اقليم خاطرات شد. ايشان گفت پيشنهاد وي اين بوده كه نام كتاب برف و آفتاب گذاشته شود. بعدا اقليم خاطره انتخاب شد كه به خاطر شعر وي كه در آغاز كتاب آمده، اقليم خاطرات انتخاب شد. در وقت گرفتن عكس از چشم يا صورت، بايد عمامه را بر مي داشتيم كه برابر صف جمعيت صورت خوشي نداشت و گاه خنده اي هم در كار بود. اول چهار انگشت دست راست بعد چپ و بعد هم دو شست. بالاخره عبور كرديم. جالب اين كه امسال اصلا ساكها را باز نكردند. گرچه كيف دستي من را كه لب تاپ در آن بود باز و كنترل كردند. متاسف شدم كه چرا يك دوره هشت جلدي سفرنامه هاي قاجاري را براي مركز تحقيقات مدينه منوره نياوردم. ترس آن داشتم كه طبق معمول در فرودگاه بگيرند. با اين حال برخي از سفرنامه هاي مكه را كه مستقل چاپ كرده ام، آوردم. مسجد النبي تا صبح باز است شب ساعت نه بود كه وارد هتل شديم. ساعت ده شام خورديم و عازم حرم شديم. هتل ما در سمت شمالي مسجد به نام دارالهجره داراي موقعيتي عالي است. مسجد را نيم دوري زده، در محل واقع ميان حرم رسول و ائمه عليهم السلام قرار گرفتيم. خلوت بود. نزديك مسجد شده، مشاهده كرديم كه در مسجد باز است و رفت و آمد برقرار. داخل شديم. معلوم شد سنتي كه يك سال است آغاز شده، يعني باز بودن درب مسجد در تمام ساعات شب و روز، خوشبختانه همچنان حفظ شده است. جمعيت حاضر مشغول نماز و زيارت بودند. قسمت قديم مسجدي دو نيم شده، نيمي در اختيار مردان و نيم عقب تر در اختيار زنان است. غالب مردم در حال زيارت و گرفتن تصوير از حرم پيامبر با دوربين هاي موبايل هستند. درون مسجد رفتيم، زيارت كرديم و نماز خوانديم و برگشتيم. اين يكي از بهترين كارهاي سعودي هاست كه اصلا انتظارش را نمي برديم. جمعيت حاضر از تمام اقوام و ملل بود، اما حضور ايراني ها محسوس تر. در هر حال مزاحمتي براي مردم و زايرين نديديم. امروز كه روز يكشنبه 19 تيرماه بود حال خوشي نداشتم. قدري استراحت كردم. اينترنت به صورت وايرلس هست و ميشود اخبار ايران را دنبال كرد. قدري كارهاي كتابخانه را نيز دنبال كردم. ظهر غسل كرده، عازم حرم شدم. ساعت دوازده و نيم اذان مي گويد و بعد از تقريبا 17 دقيقه نماز ظهر اقامه ميشود. نخستين ناهار دسته جمعي را در اطاقي كوچك در كنار دوستان صرف كرديم. عصري حالم بدتر شد. به داروخانه رفته، قدري داروهاي مسكن و سرماخوردگي گرفتم. حول و حوش مغرب آقاي سجادي را ديدم. همراه دوستان آقايان معراجي و مهدوي به اطاق وي كه در هتل مبارك فيضي بود رفتيم. ساعت نه در هتل خودمان شام خورديم. سر شام مقرر شد كه ديگر كسي جلوي پاي افرادي كه وارد مي شوند بلند نشود. همه رعايت كردند. ساعت ده شب بود كه عازم حرم شديم. خلوت شب ما را شيفته خود كرد. ساعتي در مسجد به خواندن دعا و نماز و زيارت گذرانديم. جالب است كه در تمام اين لحظات كارگران حرم مشغول تميز كردن ميله هايي بود كه حد فاصله ميان جلو مسجد با قسمت روضه است. همين طور برخي هم بر فراز بالابرها مشغول گردگيري بودند. به نظرم سعودي ها خيلي به خودشان فشار آورده اند كه قبول كنند شب تا صبح مسجد باز باشد. اين يك تحول جالبي است. حالم اصلا مساعد نبود و شب را تا صبح دوشنبه خواب درستي نداشتم. كما بيش تب و لرز بود. ديدار از مركز تحقيقات تاريخ مدينه تا حوالي ساعت ده روز دوشنبه 20 تيرماه مشغول كارهاي نوشتني بودم. در اين ساعت همراه دوستان به مركز دراسات و بحوث مدينه منوره رفتيم. امسال به عكس سه چهار سال گذشته، رئيس آن كه در واقع معاون است، يعني دكتر عبدالباسط حضور داشت. حدود ده كتاب سفرنامه حج از كارهاي خودم براي كتابخانه آنجا بردم. پيشنهاد كردم كه اطلاعات مربوط به مدينه را از سفرنامه هاي فارسي درآورده و به آنان بدهم. وي گفت بهتر است در باره تمامي سفرنامه هاي حج با الداره كه مركزي در رياض است مكاتبه كنيد. افزود كه ما هم در ارتباط با آنجا قرار گرفته ايم. در هر حال يك نامه عربي نوشتم و آمادگي خودم را اعلام كردم. دكتر عمار كه معاون اوست آمد. مهم ترين كار انتشاراتي آنان در سالهاي اخير چاپ التحفه اللطيفه سخاوي است كه تاكنون شش مجلد آن چاپ شده است. مجله المدينه المنوره هم تا شماره 36 رسيده است كه چهار شماره اخير را گرفتم. مقالات قابل استفاده دارد. مثلا در شماره 33 دكتر عبدالباسط تحليلي در باره كتابهاي منتشره در باره مدينه منوره در طول سي سال گذشته مورد بحث و بررسي قرار داده است. يك مقاله صد صفحه اي هم در باره نقاط جغرافيايي مسير هجرت پيامبر (ص) دارد كه سعي شده با تطبيق دوازده روز سفر با اين اماكن، و همين طور با استفاده از نمودارها و تحقيقات، كار تازه اي ارائه دهد. در شماره 35 مقاله مفصلي در باره آثار جنگ احزاب دارد. همين طور مخطوطات قرآني موجود در كتابخانه عارف حكمت فهرست شده است. به علاوه مقاله بلندي درباره صرّه حرمين شريفين دارد كه درباره همان پولي است كه هر ساله دولت عثماني براي كمك به اين دو شهر و مردمان و چهره هاي شاخص همراه محمل مي آورد. گزارشي هم درباره تاريخچه كتابخانه حرم نبوي دارد. شماره 35 مقاله اي درباره تاريخ مدرسه علوم شرعيه مدينه دارد. همين طور مقاله اي در باره وادي فرع از نواحي اطراف مدينه در قرن سيزدهم هجري. در شماره 36 مقاله درباره ويژگي هاي طبيعي مدينه و تأثير آن در جنگ احزاب، مقاله اي درباره طرحهاي تمدني در مدينه در دوره ملك سعود در زمينه آبياري و كشاورزي، و مقاله اي درباره خصائص نبويه دارد. در همين شماره يك مقاله مفصل هم درباره وسائل شخصي پيامبر (ص) دارد كه جالب است. نزديك ظهر برگشتيم. از تهران مقالهاي را كه رجانيوز عليه مقاله من درباره ميدان داري بهائيان و مسيحيان زده بود ارسال كرد. نوشته بود كه چرا بدون اشاره به آمار به گسترش مسيحي شدن بچه مسلمانها اشاره كردم. جالب بود كه سر سفره شاهد از غيب رسيد. سيد محمود سدهي روحاني كه در طول سه دهه گذشته مقيم در سانتياگو است، گفت كه سالانه عده زيادي از ايراني ها گرفتار اين مشكل مي شوند. بهائيان هم البته فعال هستند. البته بسا اين آمار هم دقيق نبوده و اغراق باشد. از مؤسسات پژوهشي معروف سعودي كه عمدتا كار عربستان شناسي دارند، يكي همين الداره است كه در رياض مستقر است و منشورات و مجله اي هم دارد. از فهرست مجلات آن كه روي سايت گذاشته اند معلوم مي شود كه نشريه ياد شده به صورت فصلي از سال 1413 تاكنون منتشر مي شود. مقالات به صورت پي دي اف قابل دسترسي و عمده آنها در حوزه تاريخ و جغرافي جزيرة العرب است. مقالات را مي توان از روي مجله آنان با آدرس زير برداشت: http://aldarahmagazine.com/index.php عصري به بقيع مشرف شدم كه سجاد هم همراه بود. بقيع ساعت چهار و نيم باز ميشود، يعني درست بعد از نماز عصر. هوا به شدت گرم است، اما عشق به زيارت مافوق گرمي هوا عمل مي كند. عده زيادي از نمازگزاران پس از اتمام نماز عصر به بقيع مشرف ميشوند. در آنجا اجازه خواندن زيارت از روي كتاب داده نمي شود. يعني مرتب مأمورين بين جمعيت راه رفته و از مردم مي خواهند تا كتاب را ببندند. دوستي گفت كه ديروز دم در بقيع جلوي مردي را كه نوجواني را همراه داشت گرفتند. اين نوجوان از نظر مأمور دختر بود، اما در واقع پسر بود. در كتابفروشي رشد و مغامسي بعد از نماز مغرب به همراه دوستان مهدوي راد و مهريزي، عازم كتابفروشي رشد شديم. كتابفروشي مغامسي هم در كنار اوست و هر دو در ابتداي شارع ابوذر هستند. عناوين تازه اي بود كه برخي را براي كتابخانه مجلس و برخي را براي كتابخانه تاريخ خريداري كردم. مشكل بردن كتابهاست كه در حال صحبت براي ارسال آنها با باربري از همين جا به تهران هستيم. يك كتاب كه موضوعش برايم جذاب بود، كتاب «طريق الحج البصري» بود كه با نقشه ها و عكسهاي زياد چاپ شده و مسير حج را از بصره به مكه مورد بررسي قرار داده است. بنده قبلا كتاب «راه حج» را منتشر كردم و اين كتاب به طور ويژه اين راه مورد بررسي دقيق قرار داده است. يك سفرنامه حج هم از يك زن فرنگي با عنوان «حج الي مكه» چاپ شده بود كه گرفتم. نام اصلي وي افلين كوبولد متوفاي 1963 است كه پس از مسلمان شدن، نامش را زينب گذاشته است. اين كتاب توسط حسن بن علي خياط به عربي ترجمه شده است. سفر حج وي در سال 1935 ميلادي بوده است. از نكات شگفت در ترجمه اين است كه هر كجا در متن اصلي الخليج الفارسي آمده، ضمن ضبط آن به عنوان فارسي، در پرانتز و با حروف درشت العربي نوشته شده است. سال گذشته كه در مدينه مشرف بوديم ديداري با مرحوم آيت الله عمري داشتيم. در واقع اين رسم هر ساله دوستان بعثه آيت الله سيستاني بود. امسال كه ايشان درگذشته، جايشان خالي است. ديشب كتابي با عنوان «آيت الله الشيخ محمد علي العمري، سيرة و عطاء» به قلم آقاي شيخ صالح الجدعان ديدم. كتاب روي كاغذ گلاسه و بسيار خوش چاپ عرضه شده و حاوي زندگينامه مرحوم آقاي عمري با عكسي روي جلد از دوران ميانسالي ايشان است. اميدوارم بتوانم اين شيخ را ملاقات كنم. بر اساس اطلاعات اين كتاب، مرحوم آقاي عمري از چهار همسر، 15 پسر و 14 دختر دارد. زاد و ولد در بين عربها طبعا زياد است و براي اقليت ها مطلوب تر. تصاوير بسياري از اجازات علما به ايشان نيز در پايان كتاب آمده است. تصاويري از تشييع جنازه وي نيز كه بسيار مفصل بوده در اين كتاب درج شده است. آقاي صالح جدعان نويسنده اين كتاب را صبح سه شنبه ملاقات كردم. با دوستي ديگر. طرح هايي براي كار در زمينه تاريخ مدينه داشتند كه توضيح دادند. به نظرم جوانان موفقي بودند. امكان سفر سياحتي به خيبر، بدر و ينبع دو ساعتي در خدمت جناب آقاي آيت الله سيد علي محقق داماد كه از زائران امسال كاروان ما هستند بوديم. داستان فعاليت هاي ذخيره علوي و بناي صفا شهر و يزدان شهر را به تفصيل نقل كردند كه نوشتم و بايد در وقت ديگري منتشر كنم. نزديك نماز ظهر از آيت الله محقق داماد خداحافظي كرده براي نماز جماعت عازم حرم شديم. بعد از نماز همراه دوستان ديگر ميهمان بعثه مقام معظم رهبري بوديم. طي ناهار با برخي از دوستان قديم از جمله جناب آقاي فقيهي كه مسوول عمره دانشجويي است صحبت كرديم. در بازگشت در كنار يكي از راهروهاي هتل خودمان كه دارالهجره بود، چند جزوه تبليغي ـ سياحتي ديدم. يكي از آنها ارائه برنامه دو روزه بازديد از خيبر بود. طي اين جزوه تمامي برنامه سفر به طور دقيق گزارش شده بود. در ضمن بازديد از چشمه ها ، قلعه هاي تاريخي، سدها، مناظر جغرافيايي و سنگهاي حرهاي ياد شده است. اين مطلب كه چنين سفرهاي سياحتي تنظيم كرده اند دست كم براي بنده كاملا تازه بود. از آن مهم تر جزوه اي درباره بدر و ترتيب برنامه سياحتي براي ديدار از آن شهر بود. اين برنامه دو روزه هم در نخستين مرحله شامل بازديد از مكان جنگ بدر است. خاطرم هست شش سال قبل كه ما همراه سيد انس الكتبي ـ كه ديروز هم سري به ما زد ـ به بدر رفتيم با چه ترس و لرزي توانستيم از لب ديوار نگاهي به داخل محوطه داشته باشيم. بازديد از ميناء الجار يا بندر جار هم كه يكي از بنادر كهن در حاشيه درياي سرخ است، جزو اين برنامه مي باشد. در اين سفر دوستي را هم ديدم كه از قبيله حرم از اطراف بدر بود و مي گفت بخش اندكي از قبيله حرب شيعه هستند. همين طور قبيله مطير هم شيعه اند و در آن نواحي سكونت دارند. پاي درس يك واعظ در مسجد النبي (ص) عصر اندكي استراحت كردم. براي نماز مغرب عازم مسجد النبي (ص) شده پس از نماز پاي منبر يكي از مدرسان نشستم. طبق معمول طلبه از طلاب متني را مي خواند و استاد شرح مي كند. متني كه مي خواند شرح چند مطلب درباره اسامي خداوند بود. اول با اشاره به روايت «لاتسبوا الدهر» گفت كه ابن حزم به غلط تصور كرده است كه دهر از اسامي خداوند است و از اين بابت است كه نهي از سب آن شده است. بعد از آن نقلي درباره بكار بردن الفاظي مانند ملك الملوك راجع به امرا كرد و اين كه اينها درست نيست، زيرا خداوند ملك الملوك است. همين طور به كار بردن تعبير قاضي القضات هم درست نيست، زيرا خداوند شايسته اين لقب است. دنبال همان روايت، سخني از سفيان الثوري بود كه گفته بود كلمه شاهنشاه هم در فارسي حكم همان ملك الملوك را دارد. بعد هم روايتي درباره تغيير كنيه ابوشريح پدر شريح معروف توسط پيامبر نقل كرد كه اول اباالحكم بود و رسول الله فرمودند كه خداوند حكم است و چون فرزند بزرگ تو نامش شريح است، همان بهتر كه كنيه تو ابوشريح باشد. جلسه شبانه بين ده تا يازده برقرار بود و هر كسي اشعار خواند. من هم تعدادي از اشعار بانوي اصفهاني را خواندم. بعد هم ساعتي در اتاق اقاي مهدوي راد همراه آقايان معراجي و عابدي بوديم و گفتگوهاي متفرقه بود. زيارت احد و فرياد حرام حرام صبح چهارشنبه ساعت پنج و نيم عازم زيارت دوره شديم. 62 نفر در يك اتوبوس! فكر كردند افراد زيادي نخواهند آمد. مستقيم به احد رفتيم. هنوز كسي نيامده بود. تنها بساطي هاي خرمافروش و ديگر اشياء حضور داشتند اما از زائر خبر چنداني نبود. همه با هم جلوي قبر حمزه شروع به خواندن زيارت نامه كردند. دو مأمور مرتب تذكر دادند اما حتي يك نفر به حرف آنان گوش نداد. زيارت نامه كه تمام شد، همه جمعيت كه اكثرا روحاني بودند، به طرف اين دو نفر كه حرام حرام مي گفتند رفتند، و با عصبانيت اعتراض كردند. اين هجوم به قدري شديد بود كه اين دو نفر خفه شدند. يكي از آنها رفت مأمور بياورد كه سر صبح مأموري در كار نبود. بعد هم، زائران با آرامي آمده سوار اتوبوس شده به سمت مسجد قبلتين رفتيم. از آنجا عازم قبا شده و ساعت هفت و نيم بود كه به هتل برگشتيم. در اين سفر سجاد هم همراه بود. به رغم آن كه پايش درد مي كند، اما سعي مي كند همراهي خود را حفظ كند. به ياد مرحوم آيت الله عَمري در حسينيه ايشان امروز تا ظهر قدري استراحت كرده، نماز را به مسجد النبي مشرف شدم. بعد از نماز همراه دوستان عازم باغچه مرحوم آيت الله عمري شديم. شيخ كاظم عمري فرزند بزرگ و جانشين ايشان، دم در به استقبال آمد و با گريه همه را درآغوش گرفت. هر سال اين جمع خدمت آقاي عمري مي رسيديم. از جمله سال گذشته كه همگي حاضر بودند. ديشب فرزند ديگر ايشان كه مدتي در قم بود آمد و جمع را دعوت كرد. ابتدا وارد حسينيه شده، سپس به اطاقي رفته، سي دي مفصلي از مرحوم عمري مشاهده كرديم. نسخه اي از آن را گرفتم. جملاتي از وي شايد از وصيت نامه اش هم در آن برنامه ديده شد. از جمله اين عبارت: عليكم بالصبر، ثم الصبر، ثم الصبر. اين روشي بود كه آن مرحوم طي شش دهه رهبري شيعيان در مدينه و زير فشار وهابيان داشت. تصويري به ديوار بود كه محل دفن را در بقيع مشخص كرده بود. زيرا سعودي ها اثري از قبر جز يك سنگ ميان سنگها كه معمولا و به سرعت گم مي شود، باقي نمي گذارند. آن مرحوم تقريبا ده بيست متري يا شايد بيشتر پايين تر قبر حليمه سعديه دفن شده است. آن تصوير را گرفتم، يعني از روي ديوار كندم! چون چاره اي نداشتم. بعد از آن براي ناهار به قسمت فوقاني حسينيه رفتيم. ناهار عربي مفصلي بود. پس از آن آقاي طلال آمد. دوستي كه دو روز قبل برخي از تحقيقات خود را درباره مدينه براي بنده آورده بود. جواني كوشا و فعال كه آينده درخشاني در شناخت تاريخ مدينه خواهد داشت. وي با صالح جدعان پسر خاله و پسر عمه هستند. طلال كتاب تازه منتشره اي را كه جديدا درباره تراث شعبي در مدينه منوره در قرن چهاردهم و پانزدهم منتشر شده آورد كه اثري نفيس درباره تاريخ اجتماعي اين شهر است. نام اين كتاب «موروث المدينه المنوره الشعبي» است كه توسط محمد صالح حمزه عسيلان نوشته شده و به سال 2011 چاپ شده است. بخش مهمي از اين كتاب در باره محله هاي قديمي مدينه است كه در تغييرات جديد گرفتار تغيير شده اند. اصطلاحات و لغات محلي و همين طور ضرب المثل ها و بسياري از مسائل ديگر متعلق به مدينه در اين كتاب مورد بررسي قرار گرفته است. حوالي ساعت سه بود كه از حسينيه آقاي عمري برگشتيم. عصري اندكي كارهاي نوشتني و اينترنتي داشتم. طبيعي است كه اينترنت امكان كنترل از راه دور را در اختيار مي گذارد و بنده هم تا سر حد امكان از آن براي برخي از امور اداري و سايت كتابخانه مجلس استفاده كردم. پيش از غروب اندكي در بازار پرسه زديم و براي نماز مغرب عازم حرم شديم. خيابان سلطانه شيك ترين خيابان مدينه شب هنگام همراه آقاي معراجي براي خريد لباس عازم شارع سلطانه شديم. شياكه يكي از دو شركت معروف توليد لباس دشداشه در اينجاست. شركت ديگر الاصيل است و البته مراكز ديگر هم فراون. دو عدد لباس خريداري كرديم. شارع سلطانه در غرب مدينه، خيابان بسيار شيك مدينه و محل جولان دادن ماشين هاي مدل بالاست. اندكي كه خلوت تر مي شود، ماشين ها با صداهاي مهيب و سرعت هاي سرسام آور در آن مانور مي دهند. جواناني كه در اين خيابان ظاهر مي شوند، قيافه هاي كاملا متفاوت دارند. نسل جوان جديد سر و وضع خود را به صورت عجيب و غريب در آورده و موها و ريش هاي خود را به شكل شگفت انگيزي در مي آورند. حتي جواني كه ما را سوار كرد با صداي بلند به عنوان سلام به سه خانم محجبه هم متلك گفت و بعد هم موسيقي رپ وحشتناك پر سر و صدا گذاشت. اين صحنه در اين خيابان مكرر ديده مي شود. براي شام عازم الطازج شديم كه غذاي تازه اي دارد و آن جوجه هاي هفده تا بيست روزه است كه تقريبا سه چهار ساعت پيش ذبح شده و به رستوران آورده مي شوند! بعد از آن به سراغ مكتبه جرير رفتيم كه بسته بود و فقط افرادي كه داخل بودند اجازه خروج داشتند. ساعت يازده و نيم بود به هتل رسيديم. هنوز محفل انس برقرار بود و ما به ثوابش رسيديم. زان پس تا ساعت نزديك دو با دوستان درباره مباحث مربوط به حوزه ارتباطات و نيز سياست صحبت مي كرديم. در قلب نخلستانهاي مدينه صبح روز پنج شنبه 23 تيرماه ساعت شش و نيم همراه جواني از اهل مدينه به ديدار مراكز مذهبي و سياحتي شهر رفتم. طلال كه معلم عربي در مدارس ثانويه است، علاقه مند به تاريخ مدينه و فردي مشتاق براي شناخت تاريخ و جغرافياي اين شهر و آثار اهل بيت است. ابتدا از بستان صافي شروع كرديم. در سفرنامه ها خوانده بودم كه در كنار بقيع يا در محله نخاوله باقي بوده است كه حجاج ايراني در نزديك آن خيمه مي زدند. آب فراواني در قالب يك استخر در آنجا وجود داشته و حجاج ايام اقامت در مدينه را در كنار آن سپري مي كردند. خوشبختانه اكنون اين باغ باقي مانده، و در خياباني در حاشيه هتل مواببيك در سمت قبله بقيع قرار دارد. (اين غير از هتل موابيك در شمال غربي مسجد النبي است). باغ صافي در ملكيت هتل درآمده، اما اطراف آن بسته شده و به شكل بستان حفظ شده است. راه ورودي آن هم از هتل است. آل صافي از سادات حسني مكه هستند. از انتهاي همان كوچه وارد خيابان اصلي شده، به سمت باب الشاميه قديم رفتيم. در آغاز شارع سلطانه كه اكنون پل زير گذر از آنجا در مي آيد، درست در آغاز شارع، سمت راست، دو هتل به نام دارالسعاده و لؤلؤة العاصمه هست كه ميان آنها يك فضاي خالي است و يك نخل پلاستيگي و چهارچوبي در اطراف خودنمايي مي كند. اينجا قبر نفس زكيه است. سالهاست صورت قبر را برداشته اند اما اجازه ساختمان هم روي آن نداده اند. اين نقطه درست همان ثنيه الوداع است كه دارالسعاده روي آن قرار گرفته است، محل وداع با كاروان هايي كه عازم شام مي شدند. وقتي وارد شارع سلطان مي شويم، تقريبا بعد از گذشت پانصد متر سمت راست كوه ذباب قرار دارد كه روي آن خانه هاي فراوان ساخته و يك مسجد هم لابلاي آنها هست كه از دو طرف كوه پيداست. اينجا به نام حي الخندق ناميده مي شود كه نامي درست است. سمت ديگر شارع سلطان كوه سلع است كه شب ها به صورت آبشار مصنوعي از روي آن آب پايين مي ريزد و كسي كه از انتهاي سلطانه به سمت حرم مي آيد آن را مشاهده مي كند. در همين شارع سلطانه، اندكي بعد از كوه ذباب، سوق الدولي، يك ساختمان تجاري مهم در حاشيه خيابان است كه دقيقا خندق در اين نقطه قرار داشته است. روبروي در سوق الدولي هم خيابان است كه امتداد خندق تا كوه سلع است. از سوق الدولي كه عبور كنيم در واقع محل اسكان سپاه مشركين در ماجراي خندق بوده است. خندق از اينجا تا حره شرقي به صورت يك قوس ادامه داشته است. پشت كوه سلع مساجد سبعه قرار داد. روبروي اين مساجد در سمت شمالي مزارع جابر بن عبدالله انصاري است كه بخشي از آن هم اكنون در اختيار شيعيان است و حسينيه اي هم در آن دارند. مزرعه انصاري در حال حاضر، پشت محطه يا پمپ بنزين مجيديه قرار دارد. شيعيان بر اين باور هستند كه بئر امام زين العابدين در اينجا بوده است. از اينجا به سمت ميدان راه آهن قديم مدينه يا عنبريه رفتيم. وقتي به ميدان مي رسيد، روبروي شما ساختمان زيباي راه آهن هست. قبل از آن دست راست، يك موزه تاريخي است. ساختمان اين موزه، دانشكده علوم نظامي از زمان عثماني ها بوده كه اكنون مَتحف يعني موزه شده است. ساعت هفت و نيم صبح كه ما آنجا بوديم در آن بسته بود. پست ايستگاه راه آهن، به سمت شمال، جايي است كه شيعيان بر اين باورند كه مسجدي بوده و پيش از آن محل ورود اسراي كربلا به مدينه بوده است. نكته اي كه صرفا شفاهي اما ميان شيعيان شايع است. اين مسجد تا سال 1402 وجود داشته و همان زمانها يك بار شيخ محمدعلي عَمري همراه با شيعيان آمدند و اين مسجد را تميز كردند. الان محل آن به پمپ بنزين تبديل شده است. قاعده سعودي ها اين است كه اگر شما به جايي توجه كرديد، تخريبش مي كنند تا از اذهان محو شود. وارد شارع عنبريه كه بشويم، ابتدا مسجد سقيا كنار ديوار داخل محطه راه آهن پيداست. چندي كه در همين شارع پيش برويم مسجد منارتين كه بازسازي شده در كنار خيابان آشكار مي شود. آخر عنبريه، حره غربي است كه البته به دليل تغييرات جديد و مسكوني شدن اثري از آن زمين هاي حره اي ظاهر نيست و بايد براي يافتن نشانه هاي صخره اي جستجو كرد. اين مسير، همان مسير قديم مكه است كه اكنون به طريق عمر بن الخطاب معروف شده و در نهايت به مسجد شجره مي رسد. موازي آن راهي است كه از قبا به شجره مي آيد. وقتي از راه قديم مكه مي رويم سمت راست كوه جماوات است كه پشت آن محله عزيزيه است كه محله اي جديد در مدينه و يك شهرك بزرگ است. باديه نشينيان طي سي سال گذشته به اين بخش منتقل شده و اين شهرك را پديد آورده اند. نكته مهم آن است كه در قديم مدينه اصلي ديوار داشت كه بيشتر ساكنان آن مجاورين از اقوام مختلف بودند. خارج از سور، ساكنان اصلي بودند كه اغلب آنان را شيعيان نخاوله و غيره تشكيل مي دادند. از حوالي سال 1396 حكومت تلاش كرد تا باديه نشينيان را به داخل شهر منتقل كند و شهرك عزيزيه يكي از آن شهركهاست. اين امر وضعيت گذشته را كلا بهم زد. ما مسير را تا مسجد شجره ادامه داديم و از آنجا به سمت قبا رفتيم. در راه از وادي عقيق رد شديم كه پشت آن در اين ناحيه منطقه حمراءالاسد قرار دارد. از آنجا راه را ادامه داديم تا به وادي رانوناء رسيديم. محلات شيعه نشين و گاه سني نشين در اينجا هست. يك جا شعار روي ديوار عليه نخاولي ها نوشته بودند. در اينجا به بستان يكي از مؤمنان رفتيم كه در كنار وادي بطحان قرار دارد. مرزعه اي كه وقف حسين بن علي عليه السلام است. جد صاحب آن يكي از علما بوده و مثل ساير اين بساتين، حسينيه اي بسيار قديمي در آنجا بود. مي گفتند اين قديمي ترين حسينيه اي است كه باقي مانده است. توجه داشته باشيم كه در مدينه، وقتي به محله اي مي رسيم كه مسجد ندارد، يعني ساكنانش شيعه هستند. دليل اين امر آن است كه آنان فقط حسينيه دارند و نماز جماعت و مراسمات در حسينيه ها برگزار مي شود. اگر مسجد ساخته شود طبق قانون در اختيار دولت سعودي خواهد بود. حسينيه اي كه ملاحظه شد و متروكه شده بود، بسيار كهن بود. تصاويري از داخل آن گرفتم. دليل متروكه شدن هم اين بود كه درست مقابل آن حسينيه تميز و شيكي ساخته شده است. اينجا حتي در هر خانه ممكن است يك حسينيه باشد. ايام ويژه اي در آن مراسم برگزار مي شود. در برخي كه بزرگتر است طبق معمول نماز جماعت يوميه برقرار است. ايرانيان معمولا حسينيه مرحوم آقاي عمري را مي شناسند ولي در اين شهر حتي بزرگتر از آن هم حسينيه وجود دارد. خيلي دلم مي خواست اين حسينيه قديمي مرمت و بازسازي شود. البته نبايد دست بخورد و فقط در همان قالب كهنه، تميز و زيباسازي شود. از آنجا به سمت قبا و سپس مسجد جمعه آمديم و به محله قربان رفتيم. قنات بطحان در قربان قرار دارد و در اينجا مشغول زدن پل بزرگي بودند. وادي مدينب با قنات كوچكي در اينجا به وادي بطحان متصل مي شود. در اين حوالي مزرعه عبدالرحمن بن عوف بوده كه الان متعلق به اشراف مدينه است. اين اشراف حسني كه هشتاد و پنج در صدشان سني هستند، در مدينه صاحب املاك و موقوفات فراوان هستند. ساكنان منطقه قربان همگي شيعه اند. اينجا مسجد نمي بينيند و فقط حسينيه وجود دارد كه به دليل آن كه شبيه منازل عادي است، از بيرون قابل تشخيص نيست. وادي بطحان در وسط محله قربان است و كنار آن هم مسجد شمس است. اين نواحي كلا متعلق به بني النضير بوده است و نماز پيامبر هم كه گفته مي شود، رد شمس در آن رخ داده، در همين ناحيه است. اشاره كردم كه عصبه در غرب قبا است، اما وقتي به سمت جنوب شرق قبا مي آييم در واقع به منطقه بني قريظه آمده ايم. حره شوران در انتهاي اين منطقه قرار گرفته و همان جايي است كه مشركين نقشه ورود به مدينه را از آنجا مي كشيدند. اين منطقه باغ و بستان ندارد در واقع روي منطقه بلندي است كه صخره اي و حره اي است. به اين نكته هم توجه كنيم كه قسمت جنوب مدينه بلند است و قسمت شمال پايين. براي همين قسمت جنوب را عوالي مي گويند. اگر در يكي از مسيرهاي اصلي از جنوب به شمال در حال حركت باشيد دقيقا اين تفاوت ارتفاع آشكار مي شود. در بخش ديگري از همين وادي بطحان، نخلستان ديگري را ديديم كه در درون وادي بود. از بالاي آن كه آمديم صخره هاي حره اي فراوان بود. شيعيان بر اين باورند كه در آن نخلستان، چندين نخل بوده است كه در وقت آمدن رسول الله و علي بن ابي طالب به اينجا، به آنان سلام داده است. جالب است كه هيئت امر به معروف آمده و نخلهاي اين قسمت نخلستان را كنده به طوري كه كاملا پيداست كه اين گوشه خالي مانده است. نكته جالب سدّي بود كه در سال 1386 ق روي بطحان زده بودند تا آب را در پشت آن گردآورند. اما به دليل آن كه مسيرهاي آب از سمت طائف به اين سوي، همه به سوي درياي سرخ هدايت شده، سالهاست كه در اينجا آبي وجود ندارد و در دو طرف سد و در درون وادي، در واقع جايي كه بايد آب جمع يا خارج شود، همه مسكوني شده است. وادي مهزور هم در همين نواحي است. يعني در منطقه قريظه. در واقع ترتيب مناطق جنوبي به اين شرح است. از شرق به سمت غرب، با جبل قريظه و حي مهزور شروع شده، اندكي به سمت شمال منطقه قربان قرار دارد. پس از آن طريق قبا است كه شمالي ـ جنوبي است. درست در جنوب غرب قبا، حي العصبه قرار دارد. سه مسير منطقه قبا را به مركز شهر متصل مي كند. نخست طريق قبا، دوم شارع علي بن ابي طالب كه در وسط منطقه عوالي واقع شده و سومين راه كه شرقي تر است، راه امير عبدالمجيد. منطقه قبا ميان شارع علي بن ابي طالب و شارع قبا قرار دارد. وادي مهزور در حال حاضر، ميان مردم به سيل الفحل شهرت دارد. وادي مذينب بخشي از امتداد آن است كه به بطحان و سپس بطحان به عقيق متصل مي شود. اما بخشي از وادي مهزور كه بسيار پهن است و حتي در نقطه اي به اسم بحر هم شهرت دارد، در سمت شرق به سوي شمال به وادي قنات متصل مي شود كه در پايين احد است و از آنجا به غابه و نهايت بطحان مي رسد. اگر در امتداد مزارع بني قريظه به سمت مركز بياييم به مسجد بني قريظه مي رسيم كه به غلط به عنوان مسجد فضيخ شهرت يافته است. اين مسجد تا چند سال پيش به شكل زيبايي در وسط يك محله قرار داشت، اما به دليل رفت و آمد فراوان شيعيان، و شكايت سني هاي همسايه مسجد، اين مسجد زمان رسول الله كاملا تخريب گرديد و الان يك زمين رها شده به صورت يك ميدان گاه است. در داخل عوالي، حوايط يا باغها و نخلستانهاي هفت گانه قرار دارد كه شرح مبسوط آنها را سمهودي اين مورخ بسيار بسيار بزرگ مدينه در كتابش آورده است اما برخي از دوستان مؤمن، مدينه مشغول گردآوري اطلاعات بيشتر به ويژه از سرنوشت آنها در چند قرن اخير هستند. باغاتي بسيار زيبا كه راه قديم عوالي از ميان آنها مي گذرد. در اين باغات، كه مشربه ام ابراهيم هم در ميانه آنهاست، معمولا نخلستاني بزرگ است با يك چاه آب. در اينجا چاه هايي كه آب براي نخل از آنها استخراج مي شود دهانه هاي بسيار بزرگي دارد، اما چاه هايي كه براي شرب آب است كوچك است. نمونه چاه كوچك در مشربه ام ابراهيم بوده است. باغاتي كه در اختيار شيعيان است حسينيه هاي بزرگي دارد كه از آن جمله مزرعه امّ غله است كه حسينيه بزرگي هم دارد. اين ها همه از اوقاف امير المؤمنين است. در واقع اگر اين اوقاف نبود اولا ممكن بود تشيع از ميان رفته باشد ثانيا به زور ساكنان آنها عوض شده بودند. به عبارت ديگر، اين باغات حافظ ساكنان اصلي است كه هم موقوفات را اداره مي كنند و هم تشيع را پاسداري. بايد توجه داشته باشيم حايط آقاي عمري سمت شرقي بيمارستان الزهراء و محله سُنح، جايي كه نامش را در جريان وفات پيامبر (ص) داريم كه ابوبكر آنجا بود و از سنح به مدينه يعني محل مسجد و خانه رسول برگشت، در آنجا قرار داشته است. اين خلاصه اي از مطالبي بود كه در حاشيه اين سفر چهار ساعته به ذهن سپردم. طبعا بدون نقشه درك آن مشكل است. ادامه گزارش سفر ساعت يازده بود كه به هتل برگشتم. از آنجا مستقيم به دو كتابفروشي رشد و مغامسي رفتم تا خريدهايي كه به همراه دوستان كرده بوديم حساب و كتاب كنيم. كتابهاي تازه اي را هم انتخاب كردم. پول را داديم و قرار شد كتابها را به مكه به مكتبه الرشد بفرستد تا همراه خريد هاي ديگرمان به ايران ارسال كنيم. ناهار را در خدمت دوستان بوديم و بعد از آن هم قدري استراحت كرديم. عصري گزارش سياحت صبح را نوشتم و سپس براي نماز مغرب همراه سجاد به حرم مشرف شديم. پس از آن برابر حرم پيامبر (ص) رفته زيارت خوانديم. سپس نزديك بقيع رفتيم. شب جمعه بود و به همين دليل نيروهاي سعودي بيشتر شده و به كنترل بخش پايين بقيع مشغول بودند. زيارتي خوانديم و به طرف هتل رفتيم. سر شام شنيدم كه در همان اطراف بقيع مشكلي براي حضرت حجت الاسلام و المسلمين شهرستاني پيش آمده است. اندكي بعد خبر بردن آنان را به قسمت بالاي مسجد النبي شنيديم. تماسهايي گرفته شد تا عاقبت خبر رسيد كه آمدند. ظاهرا بر سر خواندن زيارت نامه با مأموران سعودي درگير شدند. آنان قصد بردن شماري را به داخل داشته اند كه همه با هم رفته اند. نيم ساعتي بعد مصالحه كرده با عذرخواهي آنها را روانه مي كنند. آقاي شهرستاني از همراهان خواسته بود كه ايشان را معرفي نكنند. من اين خبر كوچك را تنظيم كرده به ايران فرستادم: برخورد نامناسب سعودي ها با نماينده آيت الله العظمي سيستاني در مدينه: روز پنج شنبه 23 تيرماه ساعتي پس از نماز مغرب، شماري از آيات، علما و فضلا ايراني و عراقي به همراه حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد جواد شهرستاني ـ رياست محترم دفتر حضرت آيت الله العظمي سيستاني ـ برابر بقيع مشغول خواندن زيارت بودند كه با اعتراض تند مأموران سعودي روبرو مي شوند. اين روبرويي، به گفتگوهاي جدال آميز ميان دو طرف كشيده شده ومأمورن سعودي آنان را كه نزديك به بيست نفر بودند به سمت بخش فوقاني مسجد النبي (ص) هدايت مي كنند. علماي حاضر به طور متحد و با شدت با اين رفتار برخورد كرده و مأموران سعودي را به خاطر ايجاد مزاحمت براي زائران مرقد مطهر نبوي و قبور امامان آن هم در شب جمعه مورد اعتراض قرار مي دهند. سعودي ها كه در مي يابند طرف آنان گروهي از علماي متشخص و مبرز هستند بتدريج سعي در آرام كردن آنان كرده و پس از نيم ساعت ماجرا را خاتمه مي دهند. شايسته است مقامات مسؤول در ايران، برابر اين قبيل رفتارهاي بي حساب و كتاب سعودي ها آن هم در كنار قبر رسول اكرم (ص) اعتراض كرده و مانع از رفتارهاي ناشايست و اهانت آميز آنان نسبت به مردم و علما شوند. (تمام). گفتني است كه پس از آن كه دوستان بالاي مسجد النبي رفته بودند، وقت عشاء شده، پايين آمده نماز را به جماعت خوانده و دوباره بالا مي روند. اين بار آنان عذرخواهي كرده و با چايي پذيرايي مي كنند و تعدادي كتاب نيز به آقاي آيت الله شيخ حسن جواهري به هديه مي دهند. اين زمان ما بر سر سفره منتظر نشسته بوديم و دلهره داشتيم تا اين كه خبر رسيد كه در راه آمدن هستند. كتابي در باره علائم آخر الزمان روز پنج شنبه ضمن خريد كتابها، كتابي با عنوان «نهاية العالم، اشراط الساعه الصغري و الكبري» خريدم. نويسنده سعودي و استاد عقيده و ايمان در دانشگاه ملك سعود است. كتاب مصور با عكسها و نقاشي ها و نقشه ها و درباره آخر دنياست. در انتخاب تصاوير رفتار كودكانه هم شده است، اما در فروش كتاب بي نهايت مؤثر بوده است. اين چاپ دهم كتاب بود. پايين آن هم نوشته بود: در طول 150 روز 520 هزار نسخه از اين كتاب منتشر شده است. از همين جا مي توان دريافت كه علاقه به اين مباحث چه اندازه است. آدمي فكر مي كند فقط ما از اين دست افراد داريم و اين قبيل سي دي ها و كتابها را منتشر مي كنيم. بايد توجه داشت كه اين مباحث شيعه و سني هم ندارد. براي مثال وي 131 علامت از اشراط ساعت يعني قيامت بيان كرده و براي هر كدام روايتي و تصويري و نقشه اي بيان مي كند. بحثي درباره دجال دارد. از جمله روايتي كه مي گويد: «يتبع الدجال من يهود اصفهان». بعد هم نقشه اي از اصفهان چاپ كرده است! يا اين روايت: ان الدجال يخرج من ارض المشرق يقال لها خراسان يتبعه اقوام وجوههم المجان المطرقه. بعد هم چند عكس از تصاوير مغولها گذاشته است! به هر حال حكايتي است. اگر كسي در فكر پول درآوردن از كتاب است مي تواند اين اثر را ترجمه كند يا آن كه مشابه آن را تأليف نمايد! البته روي جلد آمده كه به سه زبان تاكنون ترجمه شده. نمي دانم فارسي هم هست يا نيست. محتمل است كه باشد. منازعه بر سر يك كتاب برابر هتل ما يك كتابفروشي كوچك به اسم مكتبه مالك بن انس هست كه از مغازهاي هتل مقابل و بيشتر تبليغاتي است. با اين حال دوست ما آقاي معراجي كتابي با نام امتاع السامر بتكملة متعة الناظر از انتشارات الداره خريده بودند. اين كتاب مفصل در انتقاد از كتابي با همين نام است كه چند سالي پيش از شخصي به نام شعيب بن عبدالحميد بن سام الدوسري چاپ شده است. اين كتاب معلوماتي از تاريخ و انساب طوايفي از نجد دارد كه به طايفه هاي نزديك به حكومت برخورده است. اصل كتاب را از اينترنت گرفتم. پسر مؤلف در مقدمه نوشته است كه سالها پيش اين اثر در خانواده آنها بوده و اكنون فرصتي براي چاپ فراهم آمده است. فرزند مؤلف هم قبل از پنجاه سال درگذشته است. جالب است كه جوابيه الداره به كتاب حجمي دست كم سه برابر اصل كتاب دارد. بخش عمده اي از اين نقد بر حواشي كتاب امتاع السامر است كه از اصل آن مفصل تر مي باشد. منتقدان مدعي هستند كه در اين كتاب اسامي دهها كتاب به عنوان منبع آمده كه اساسا شناخته شده نيستند. امروز كه روز جمعه 24 تيرماه است آماده براي رفتن به مكه مي شويم. صبح مشغول نوشتن چند مطلب شدم. يكي يادداشتي در باره ابن خلدون بود كه در وبلاگ خبر آنلاين گذاشتم، داير بر اين كه چرا ما فقط يك ابن خلدون داريم. ديگر مقدمه اي بود كه براي چاپ تفسير قرآن موزه توپقاپي نوشتم. ظهر ناهار را با دوستان بوديم. يادداشتي از آقاي انس الكتبي كه در روزنامه صوت الامه در مصر به تاريخ 2/ 5/ 2011 چاپ شده به دستم آمد. وي درباره وضعيت سعودي، انقلاب مصر و تلاش هاي رژيم استبدادي سعودي براي مقابله با جريان شورش و زدن انگ ايراني و شيعي بودن به آنها، به تفصيل سخن گفته است. وي از تلاش هاي گسترده سعودي براي تقويت گرايش وهابي در مصر ياد كرده است. حركت به سمت مكه و خراب شدن اتوبوس
وقتي آمديم همراهان سوار اتوبوس شده بودند. به زحمت جايي پيدا كرديم و سوار شديم. ساعت پنج و نيم در شجره بوديم. نماز مغرب و عشاء را خوانده و سوار اتوبوس شديم. تمام اين برنامه ها منظم و يك نواخت است. وقتي اتوبوس حركت مي كند، چند لبيك مي گويند و سپس تقسيم شام. حركت كرديم. بنده كه به سرعت خوابيدم. يك وقتي با صداي راننده بيدار شدم كه فرياد مي زد بر برّ. يعني بيرون بيرون. چند زن هم با بچه و بدون بچه از ترس در حال رفتن به پايين بودند. متوجه چيزي نشدم. فقط سعي كردم زودتر پايين بروم، البته با لب تاپ كه بعدهم مورد تمسخر بچه ها قرار گرفتم. يا با لب تاپ يا هيچ! وقتي پايين رفتم از عقب ماشين دود در مي آمد. يكي دو بار هم آتش از اگزوز بيرون زد و صداي مهيبي كرد. معلوم شد مشكلي پيش آمده و از ترس آتش گرفتن همه با عجله پايين رفتند. خوشبختانه اين عجله كه معمولا مشكلاتي ايجاد مي كند، تلفاتي نداشت. هوا تاريك بود. برخي چيزي پهن كرده روي خاك نشستند و تعدادي هم ايستادند. روحاني كاروان ما آقاي مهدوي راد همان ابتدا پارچه اي پهن كرد و نشست و تا آخر. كاروان ما جمعا سه اتوبوس بود. دو اتوبوس رفته بود و سومين مانده بود. شماري هم با ماشين شخصي رفته بودند. بر اثر تماسهايي كه از طرف آقاي معراجي گرفته شد، يك ربع ساعت بعد از آن يك نفر از ستاد كه در يكي از مقرهاي بين راهي بود آب آشاميدني آورد. ساعتي بعد ماشيني براي تعمير ماشين از شركت سابتكو آمد، اما معلوم شد كه قابل تعمير سريع نيست و در نهايت بعد از يك ساعت و نيم اتوبوسي رسيد. اين اتوبوس از فاصله هشتاد كيلومتري آمده بود. راننده اي قوي هيكل با سبيل مخصوص. در اين فاصله افراد گروه گروه ايستاده و در تاريكي صحبت مي كردند. حالا كه خطر دفع شده بود، به نظر مي آمد تفريح خوبي بود. اتوبوس حركت كرده چند دقيقه بعد در ايستگاه حرمين توقف كرديم. همراهان نفسي تازه كرده حركت كرديم. دوستاني كه در اين اتوبوس با ما بودند آقايان مهدوي راد، معراجي، عابدي، و مهريزي، انواري، محتاج، آيت الله تهجدي و عده اي ديگر. حوالي ساعت سه بعد از نيمه شب به مكه رسيديم. فرصت رفتن به مسجد الحرام براي اعمال نبود، زيرا وقت ضيق بود و به علاوه شب نيمه شعبان به وقت اينجا كه شلوغ است. استراحت كرديم و صبح ساعت پنج و نيم به حرم مشرف شده، مشغول اعمال شديم. به رغم اين كه تصور مي كردم سجاد به دليل درد پا و روماتيسم نتواند به راحتي اعمال را انجام دهد، اما از لطف خداوند و عنايت باري، به راحتي و بدون كمترين زحمتي انجام داد، هرچند بايد اندكي آرام تر حركت مي كرديم. در ميانه طواف يكي از وليچرها به پاي بنده خورده از پشت زخم شد كه به اجبار كنار آمده و پس از توقف خون آن را تطهير كرده و اعمال را ادامه دادم. ساعت نه و ده دقيقه اعمال تمام شد. همراه خانم و علي و سجاد و بعثت راهي هتل شديم. راه اندك بود اما به خاطر پادرد سجاد تاكسي گرفتيم. تاكسي كه ديد، علي عربي صحبت مي كند جزواتي به او داد. اين اولين بار بود كه مي ديدم راننده تاكسي جزوات تبليغي توزيع مي كند. صفة صلاة النبي از بن باز، صلة الارحام، سه گرانقدر مقاله از شيخ ابن باز، العمل العمل يا معشر الشباب، جزواتي بود كه مركز خدمة المتبرعين بالكتاب، يعني جمعيت متبرعين كتاب، آنها را در قالب پالتويي چاپ و توسط تاكسي ها و لابد مراكز ديگر توزيع مي كنند. انتشارات جزوات تبليغي توسط تاكسي ها مي توانند جالب باشد، مشروط به اين كه سياسي نشود و اشاره اي هم از سياست و آرم هاي سياسي روي آن نباشد و صرفا جمعيت هاي بي طرف آنها را نشر كنند. خريد كتاب از مكتبة الاسدي عصر شنبه 25 تيرماه نگران حال سجاد بوديم كه بحمدالله بهتر شد. ساعت پنج عازم حرم شده، مجددا طوافي كردم و از آنجا به عزيزيه رفتم. مكتبه الاسدي كتابفروشي پررونقي است كه در سالهاي اخير خريد ما از آن فراوان بوده است. كتابهاي تازه به سرعت به آنجا مي رسد و مشتريان فراواني آنجا رفت و آمد دارند. هنوز نرسيده از آقاي معراجي پرسيد كه اگر بگويم شهرت وي در ميان كتابفروشان مكه و مدينه بسيار شگفت است، نبايد تعجب كنيد. سالهاست كه كار خريد كتاب براي چندين مركز به عهده ايشان است و با حافظه دقيق به تهيه كتاب مشغول است. رفاقت وي با بسياري از كتابفروشان اين دو شهر، سبب شده است تا آنان هر گونه همكاري را با ما داشته باشند. با اسدي صحبت كردم كه كتابهاي خريداري شده را توسط باربري به ايران بفرستد، همان طور كه سال پيش فرستاد. آن گاه به جدا كردن كتاب مشغول شدم. تا ساعت هفت كتاب جدا كرده و پس از آن به هتل برگشتم، چون به نماز مغرب نمي رسيدم. دو كتاب در باره جغرافياي شيعه از جمله كتابهايي كه خريداري كردم و البته مربوط به دو سال پيش است، كتابي است با عنوان «البعث الشيعي في سوريه 1919 ـ 200» اين كتاب گزارش مفصلي است از تاريخ شيعه در سوريه با تأكيد بر جريان پيشرفت آن طي سالهايي كه معين شده است. مقدمه كتاب با عبارت «سنهزم امريكا و اسرائيل في لبنان» از آيت الله خامنه اي آغاز شده است. نام نويسنده اي روي كتاب نيامده و تنها عبارت المعهد الدولي للدارسات السوريه با حروف اختصاري IISS روي جلد ديده مي شود. در اين كتاب تلاش شده است بدون موضعگيري آشكار و صرفا بر اساس داده هايي كه ارجاعات خاص خود را دارد و نيز با روش علمي، بحث گسترش تشيع در سوريه پيگيري شده و آمار دقيقي از رشد تشيع در ابعاد امامي، اسماعيلي، علوي و سنيان شيعه شده به دست داده شود. روشن است كه رقم ها چندان بالا نيست و بع عكس محدود اما با دقت و بسيار ريز است. اين كه در هر شهري يا روستايي چه كساني، چه مقدار و از چه خانواده هايي شيعه شده اند به طور خاص مورد توجه است. فصول كتاب به اين شرح است: فصل اول مقدمه در باره اصل وجود شيعه در سوريه، فصل دوم: اتحاد علويان و شيعيان، فصل سوم توافق ايراني ها و سوري ها. فصل چهارم اشغال مركز. فصل پنجم طرح هاي شيعي در سوريه. جداي از اين فصل تلاش مولف آن است كه نشان دهد بي طرفانه به موضوع مي نگرد در حالي كه به صراحت براي ايجاد تحريك در ميان سوري ها عليه شيعه و ايران و حزب الله تلاش مي كند. اين كتاب مدل خاصي از گرايش تحريك آميز را دنبال مي كند كه امروزه آثارش را در سوريه ملاحظه مي كنيم. دقيقا در همين زمينه كتاب ديگري هم امروز خريداري كردم. عنوان آن «حركة التشيع في الخليج [الفارسي] بود كه البته آگاهيم كه اين سالها جاي فارسي چه كلمه اي گذاشته مي شود. اين كتاب رشد تشيع را در كشورهاي منطقه خليج فارس از سال 1391 ق تا سال 1431 (1971 ـ 2010) بررسي كرده است. ناشر آن المركز العربي للدراسات الانسانيه و نويسنده عبدالعزيز بن احمد البدّاح است. اين كتاب نيز كه با ارجاعات بي شمار به نگارش درآمده فهرستي از تلاش هاي صورت گرفته توسط شيعيان را در كشورهاي مزبور طي اين چند دهه مورد بررسي قرار داده است. اين كتاب رساله دكتري مؤلف در دانشگاه اسلامي ام درمان در سودان بوده كه در سال 2010 از آن دفاع شده است. جمعه شب پس از مغرب يادداشت هاي سفر را تنظيم كرده و باز هم فرصتي براي مقابله سفرنامه مكه سياح با سجاد گذاشتم. ساعت دوازده نيز محفل انس دوستانه با حضور حجت الاسلام و المسلمين شهرستاني بود كه تني چند از دوستان از جمله آقايان مهدوي راد و آقاي تبرائيان اشعاري در ستايش امام زمان (ع) خواندند. آقاي مهدوي شعر مرحوم قدسي را خواند و آقاي تبرائيان سروده اي از خودش را. اكنون ساعت يك بامداد است كه در اتاقم در هتل رمادا نشسته ام و اين مطالب را يادداشت مي كنم. اين هتل 29 طبقه است كه هشت طبقه آن از كف تا هشتم مقدماتي و از طبقه يكم يا بيستم نيز اتاق است. امسال ما در طبقه بيستم هستيم. در طول اين سه سال كه مكه مشرف شده ايم در همين هتل بوده ايم و جالب است كه پشت اين هتل يكسره مشغول برداشتن كوه بودند. امسال كه آمديم يك كه چه عرض كنم چند كوه بزرگ كاملا از صفحه جغرافيايي مكه فقط در اينجا حذف شده است. لابد بزودي در اين زمين ها هتل هايي ساخته خواهد شد. خريد از كهنه كتابفروش حوالي ساعت ده روز شنبه نيمه شعبان بود كه به آدرسي كه از يك كتابفروشي با كتاب هاي دست دوم داشتم رفتم. اين كتابفروشي به نام شمس العلوم در خيابان ستين واقع در خيابان السراء جنب مسجد اميره شيخه بود. اين زن گويا والده ماجد بن عبدالعزيز يا فهد است و سه مسجد در مكه ساخته كه اين يكي از آنهاست. يك پاكستاني مسوول فروش بود و گفت صاحبش نيست. دو ساعتي كتاب هاي مورد نيازم را جدا كردم. به نظرم اارزان بود. در اين فاصله شخصي آمد و بنده را اشتباها كتابفروش تصور كرده گفت: من مغازه حلاقي يا به اصطلاح آرايشگاه دارم. كتابهايي مي خواهم كه مشتريانم در فاصله اي كه معطل مي شوند آنها را بخوانند. او را راهنمايي كردم به بخشي كه هر كتاب يك ريال است برود و جزوات مورد نيازش را فراهم كندد. ساعتي بعد بيست سي جدا كرده خريد و رفت. شايد بيش از دويست عنوان كتاب جدا كردم كه به قيمت به نسبت ارزاني فاكتور كرد. قرار شد عصر يا شب مراجعه كنم تا با صاحب مكتبه به مستودع يا انبار وي برويم. امروز ظهر ناهار را در خدمت دوستان بوديم. هيجده نماينده مجلس نيز به ميهماني آقاي حجت الاسلام و المسلمين شهرستاني آمدند. بعد از ميهماني نيز جلسه كوتاهي با آقاي حجت الاسلام سيد علي خميني داشتند. روز شلوغي بود. مجددا جلسه انسي در اتاق آقاي شهرستاني داشتيم و ساعت سه براي استراحت به اتاق رفتم. ايميل تبريكي براي دوستان فرستادم. يكي از دوستان از تهران (آقاي باستاني راد) اين متن را نوشت: چند روز پيش، پس از مدتها فرصتي پيش آمد تا يكي ـ دو روز را به خواندن و ديدن اطلس شيعه بپردازم. الحق كه كاري است كارستان. دست شما و همكارانتان درد نكند. شنيده بودم كه به علامه قزويني مي گفتهاند علام? دقت؛ به همشهري ما سعيد نفيسي هم گفتهاند علام? ...ت، نسخهبازان و كتاببازان خطي خوب مي دانسنند كه چقدر نسخ? خطي از چهارگوش? جهان برداشت و با خود به زادگاه آن نسخ خطي در ايران آورد. اگر راستش را بخواهيد به شما مانند شادروان ايرج افشار ميگويم علام? سرعت و دقت، او كه هم زياد كار كرد و هم دقيق؛ اما براي شما چاپ دهها كتاب و صدها مقاله و اين روزها در كتابخان? مجلس چاپ دوازده شماره از پيام بهارستان كه هر كدامشان را يك تريلر بايد بكشد، و بيش از صد كتاب در آن انتشارات و راهاندازي كتابخان? ديجيتال با همكاري دوستان پركارتان كه هركدامشان علام? سرعت و دقت هستند، واقعا كاري شايان تقدير است؛ راستي اين همه كار در حَضَر و سفرهاي مكرر چگونه است؟ شنيدم كه در جوار بارگاه باريتعالي و در كنار قب?الخضر پيامبر هم «لپتاپ» را گذاشتهايد وَرِ دست و هم «ذكر ميگوييد» و هم «ذكر مينويسيد». اينجاست كه بايد گفت: سعيكم مشكور و حجّكم مقبول [چون تعريف بنده را كرده بود آوردم!! حتما براي تشويق نوشته اند.]. بعد از نماز عصر با آقاي مهدوي راد به انتشارات دار منهاج رفتيم. يكي از ناشران سلفي كه آثار متعلق به گرايش خود را بسيار شيك چاپ مي كند و ارزان هم مي فروشد. بيش از هزار دلار خريد كردم. برخي براي كتابخانه مجلس و شماري هم براي كتابخانه تاريخ. يك عراقي نزديك شد و گفت: من ابوبكر هستم. شما از تركيا هستيد. گفتم: ايران. گفت: سني. گفتم نه شيعه. خيلي درهم شد. قيافه هم كاملا سلفي بود. در حال حاضر كاروان هاي عراقي هم كمابيش ديده مي شود. جالب است كه برخي از كاروان دارهاي عرب شيعه دفاتر مشتركي در سوريه، بيروت و عراق دارند. تعداد زائران عراقي فراوان بود. بعد از شام عازم حرم شده و دو ساعتي با بچه ها و دوستان بوديم. گاه صحبت مي كرديم و گاه نماز و دعايي مي خوانديم. راننده تاكسي: آيا در ايران بازار نيست؟ صبح ساعت نه بعد از مرور بر اخبار و ايميلها راهي كتابفروشي اسدي شدم. كتابهاي تازه اي گرفتم. حساب را پرداخت كردم و قرار شد با باربري مذاكره كند. فكر مي كنم بيش از پانزده كارتن كتاب خواهم داشت. دوستان هم هر كدام چند كارتني دارند. از آنجا به دارمنهاج آمدم. باز كتابهاي تازه اي انتخاب كردم. پشتوانه منهاج پول هاي خيريه بايد باشد، زيرا كتابهايشان بالنسبه ارزان است. تا ساعت دوازده آنجا بودم و كتابها را خودم كارتن گذاشته بستم. از آنجا به هتل آمدم. در راه راننده تاكسي آدم پر حرفي بود. چند ايراني را ديد. فرياد زد: بازار بازار! باوارث بلازا و اسم چند جاي ديگر. بعد گفت: مگر در ايران شما بازار نيست كه اين ايراني ها اين قدر بازار دوست دارند؟ از احمدي نژاد پرسيد. گفتم خوب است. البته به نسبت سالهاي قبل كه علاقه منداني داشت، اكنون يا فراموشش كرده اند يا بي تفاوتند. گاهي كسي اسمي بپرسد. در باره علي دايي هم همين طور بود. چند سال هرچه ما را مي ديدند سراغ علي دايي را مي گرفتند. يك طنز واقعي هم بگويم بد نيست، گرچه ربطي به ماجراي ما ندارد. يك يا زدوستان گفت: قديم قديما، سالهاي اول بعد از انقلاب، يكي از علما در سعودي به ارشاد راننده اي پرداخته بود و بعد از دو ساعت صحبت با وي كه تصور كرده بود، كاملا ارشاد شده، ملاحظه كرده بود كه راننده مي گويد: شيخنا! غوغوش حي؟ گوگوش زنده است؟ تازه اين عالم جليل دريافته بود كه براي چه كسي حرف زده است! سه كتاب تازه درباره شيعه اسدي سه كتاب تازه درباره تشيع داد كه يكي جديد نبود، هرچند من نديده بودم و خودش هم گفت كه در بازار نبوده است. دو كتاب تازه هم بود كه هر دو جالب توجه بود. يكي كتاب «التشيع بين مفهوم الائمة و المفهوم الفارسي» از محمد البنداري چاپ سوم و با مقدمه سعيد حوي بود. چاپ اول 1988 بوده است. اين كتاب به رغم پذيرفتن اصل اختلاف ميان امام علي و برخي از صحابه و در ادامه مسائلي كه مطرح شده سعي دارد ميان تشيعي كه امامان طرح مي كنند با تشيعي كه در ايران يا به عبارت وي در مفهوم فارسي آن مطرح است، تفاوت بگذارد. «التشيع في افريقيا، تقرير ميداني» نام كتاب بسيار مفصل ديگري است كه توسط مركز نماء للبحوث و الدراسات در بيش از 750 صفحه با بهترين كاغذ و با تصاوير رنگي منتشر شده است. نويسنده با ياد از تك تك كشورهاي افريقايي مناسبات ايران را با آنها بحث كرده، از بناهاي ايراني و مساجد و حسينيه ها ياد كرد و از تمامي چهره هايي كه به نوعي در اين حوزه فعال هستند سخن گفته است. چاپ اول اين كتاب 2011 يعني همين امسال است. سومين كتاب با عنوان هذه هي الحقيقه «الأعداد و النسب السكانيه لأهل السنة و الشيعة في العراق» به بحث در باره تشيع در عراق و نسبت جميعتي آنها با يكديگر پرداخته و در ظاهري پژوهشي تلاش كرده است تا ديدگاه خود را در اين زمينه اثبات كند. نويسنده طه حامد الدليمي و ناشر دارنهاوند للتأليف و الطباعة و النشر و سال نشر 2009 است. اين كتاب هم به صورت رنگي و با جداول مختلف جمعيتي چاپ شده است. بخشي از اين كتاب رد كتاب بطاطو است كه آمارها وي همگي حكايت از برتري عدد شيعه بر ديگران دارد. مولف تلاش كرده است تا مطالب بطاطو را رد كند. دو كتاب ديگر هم جلب توجه كرد. نخست كتاب احكام الدُف في الفقه الاسلامي كه بسيار مبسوط و با حروف ريز در 320 صفحه توسط مريم بنت ولي علي احمد حكمي در همين امسال يعني 1432 منتشر شده است. آدمي فكر مي كند اگر احكام دف اين قدر طولاني است، با احكام ديگر چه بايد كرد؟ كتاب جالب ديگر از اين بابت كه در حوزه بحثي است كه اين روزها در ايران هم هست، با عنوان الاختلاط بين الجنسين توسط خالد بن عثمان السبت توسط دارمنهاج در همين امسال يعني 1432 در 288 صفحه منتشر شده است. اين همان موضوع تفكيك جنسيتي است كه اين روزها در ايران هم سياسيا مطرح شده است. اهانت به دو روحاني ناهار را خدمت دوستان بوديم. پس از ناهار حجت الاسلام و المسلمين خطيب از روحانيون مشهد گفتند كه امروز صبح با زائران براي زيارت حجون رفتيم. بعد حرم رفتم. در راه بازگشت نزديك پل سليمانيه چند نفر كه بعدا فهميدم توطنه مشترك داشتند، ابتدا يك نفرشان سريع آمد و از پشت سر عمامه مرا برد. دو نفر ديگر آمدند و گفتند چه شده و در حال صحبت عباي من را هم كشيده و فرار كردند. چند روز قبل هم نمونه توهين ديگري به يكي از روحانيون ايراني بود كه شخصي از داخل ماشين به او آب دهان انداخته بود. طبيعي است كه تبليغات سعودي ها عليه ايران چنين بازتابي ميان مردم اينجا داشته باشد. شرح احوال يكي از دوستان ميهمان در كاروان ما يكي از ميهماناني كه اين چند سال در اين كاروان خدمتشان بوديم، حضرت آيت الله سيد محمدصالح تهجدي فرزند آيت الله سيد علي (م 1339 و مدفون در داخل مقبره ابن بابويه قم) هستند كه بنا به گفته خودشان به سال 1315 در ساوه متولد شده، در سال 1329 براي تحصيل عازم نجف شده و سال 1355 به ايران برگشتند. خانواده ايشان از خانواده هاي روحاني اصيل ساوه بوده و اسناد و مداركي كه برجاي مانده، در مجله پيام بهارستان شماره 10 منتشر كرديم. مرحوم آيت الله سيد مرتضي عسكري عموي ايشان بوده و به دليل اين كه در سامرا متولد شدند، به نام عسكري ناميده شدند. قبل از پدر فاميل اين خانواده شيخ الاسلام بود كه پدر ايشان با استدلال به اين كه افراد ملقب به شيخ الاسلام بيسواد هستند، فاميل را عوض كردند. آقاي تهجدي سطح را نزد شيخ مجتبي لنكراني، شيخ غلامرضا باقري اصفهاني، شيخ علي فلسفي و اندكي هم نزد آقا موسي صدر خواندند. درس خارج را نزد آيت الله مستنبط، آيت الله خويي، مرحوم امام خميني (در تمام سالهاي اقامت امام شاگرد ايشان بودند). در وقت هاي تعطيلي از جمله ماه رمضان مرحوم ميرزا باقر زنجاني تحصيل مي كردند. طي اين سالها به جز پنج شنبه و جمعه كه قم هستند، باقي ايام را در ساوه بوده و در مسجد جامع ساوه معروف به مسجد قرمزي مستقرند. پدر ايشان هم در همين مسجد نماز مي خواندند. ايشان تا سال گذشته هم يك درس لعمه در مدرسه ولي عصر داشتند. يك درمانگاه شبانروزي به نام امام حسن مجتبي (ع) ساخته اند. جنب آن هم مسجدي به نام امام حسن (ع) است. درآمد درمانگاه هم براي بيماران كليوي است. زمين ميان اين مسجد و درمانگاه نيز مركز علمي پژوهشي امام صادق (ع) خواهد شد. در روستاهاي ساوه نيز بناهاي متعددي داشته اند از جمله روستاي سوقانليق دو باب حمام زنانه و مردانه، در روستاي هريسان مسجد و آب انبار، روستاي كوهپايه يولاق مسجد، روستاي مرقكان تكميل درمانگاه. در سالهايي كه امام نجف بود، در درس شركت كرده و در بيت هم رفت و آمد داشتند روابط خانوادگي با حاج آقا مصطفي سبب شد تا چند بار همسر ايشان به ساوه آمدند. گاهي كه امام اجازه مي دادند و معمولشان اين بود كه دو نفر گواهي كنند، از ايشان مي خواستند كه گواهي كنم. ايشان از شيخ آقابزرگ طهراني اجازه روايتي دارند. از آيات حكيم، ميرزا عبدالهادي شيرازي، سيد محمود شاهرودي، امام، و آقاي خويي اجازه امور حسبه دارند. اين مطالب از زبان مباركشان نقل شد. كتاب محمد طاهر كردي درباره تبرك الصحابه عصر قدري سفرنامه حاج سياح را با سجاد مقابله كرديم. ساعت پنج و نيم به سراغ كتابفروشي شمس العلوم رفتم. امروز صاحب كتابفروشي را كه جواني از فارغ التحصيلان ام القري بود ديدم. اسامه بن مسلم بن حامد حازمي كه رساله اي هم در نحو به نام اللطيفه البكرية و النتيجة الفكرية في المهمات النحويه را تصحيح و چاپ كرده است. به انبار وي رفتيم. زمان اندك بود. كتابهاي تازه اي از ميان كهنه ها يافتم كه خوب بود. يكي از بهترين ها كتاب كوچك اما ارزشمند تبرك الصحابه از محمد طاهر كردي نويسنده تاريخ القويم در تاريخ مكه است. كتاب كاملا با موضع نوشته شده و عليه وهابيت است. اين كتاب در سال 1385 ق در مصر چاپ شده و نمونه هاي جالبي از تبرك صحابه را آورده و آنچه از ميراث رسول الله در طول تاريخ مانده و مورد تبرك بوده را نيز بحث كرده است. اميدوارم اين كتاب مجددا چاپ و حتي به فارسي ترجمه شود. (در كتابفروشي اسدي فهرست انتشارات دار منهاج جده را كه غير از منهاج سلفي است ديدم و دانستم كه كتاب تبرك الصحابه در حال تصحيح و نشر مجدد است.) نماز مغرب را در مسجدي در نزديكي همان مستودع رفتم. تابلوي ورودي مسجد نوشته بوده به نفقه مادر عبدالاله كعكي ساخته شده است. معلوم مي شود زنها علاقه خاصي به ساختن مساجد دارند. گفتني است كه در مكه، اغلب مساجد بدون تابلوي اسم است و شايد بزرگترين استثناء مسجد بن باز است كه تابلوي عظيمي بر سردر آن نصب است. البته مساجد اسم دارد اما وهابي ها علاقه اي به اين مساجد را با نامشان بشناسند ندارند. زماني سعي كردند شماره گذاري كنند كه آن هم نگرفت. اما اين كه چرا در باره مسجد بن باز استثناء قائل شده اند، معلوم است. استاد سيد مهدي خرسان در كاروان ما امشب سر شام آقاي سيد مهدي خرسان آمده بود كه از علماي برجسته عراق و شهر نجف است. ايشان به قم آمده بودند و مشهد. اما با تلاش جناب آقاي شهرستاني عازم عمره شده در مكه به ما پيوستند. كتاب مفصل وي در شرح حال عبدالله بن عباس به تازگي در ايران منتشر شده است. اين كتاب در چندين مجلد خواهد بود و تاكنون پنج جلد آن نشر شده است. آقاي شهرستاني بنده را به اسم معرفي كرد، بلافاصله گفت: كتابخانه مجلس؟ صبح سه شنبه ديداري با آيت الله مقتدايي داشتيم و درباره برخي از تحولات در حوزه در سال گذشته با ايشان صحبت كرديم. به جز اين، قدري مطالعه كرده و اخبار را مرور مي كرديم. امسال در هتل رمادا در مدينه كه ما مستقر هستيم، اينترنت تنها در طبقه همكف وجود دارد و يكي هم طبقه M. بنابرين هر بار بايد پايين رفته نيم ساعتي اخبار را نگاه كنيم و برگرديم. عصر روز سه شنبه باز براي خريد كتاب و حساب كتاب به كتابفروشي شمس العلوم كه كتابهاي كهنه دارد رفتم. كتابهاي تازه اي جدا كرده بود. صورت همه را نوشت و مجموعا سه كارتن كتاب را به سه هزار ريال حساب كرد. پرداخت كردم. قرار شد همه كارتن ها در كتابفروشي اسدي جمع شده و توسط باربري به ايران ارسال شود. چند معلم در كتابفروشي بودند كه گفتگوهاي زيادي شد. علاقه مند به تاريخ جزيره العرب بودند. بحث هايي هم در باره مسائل مذهبي شد. يكي از آن معلمان گفت: مي گويند در تهران اصلا مسجد نيست و فقط حسينيه است. توضيحاتي دادم. از درصد اهل سنت در ايران پرسيد. گفتم آمارها مختلف است اما توجه داشته باشيد كه اهل سنت بيشتر در شهرهاي مرزي هستند و مناطق حدودي كم جمعيت است. اما به هر حال اختلاف هست. در باره عاتق بن غيث بلادي صحبت شد. گفت چون نجدي نبود چندان تحويلش نمي گرفتند. گفتم كه من در ايران يادداشتي در باره درگذشت وي نوشتم و از او ستايش كردم. به وي گفتم كه ما بارها به منزل وي رفتيم. او تاييد كرد كه خود عاتق به ما مي گفت كه تعدادي ايراني نزد وي مي آيند. خاطرم هست تا همين اواخر آقاي قاضي عسكر هر سال هدايايي براي وي مي آورد. در بازگشت براي نماز به مسجد الحرام رفتم. نماز مغرب و عشا را خواندم و سپس همراه آقايان عابدي و مهريزي برگشتيم. در راه دوستان قصد داشتند از صرافي پولي بگيرند. كتابهاي ضد شيعه به صورت انبوه، كنار دست صراف بود كه توزيع مي كرد. يكي را خواستم، چندين عدد داد. يكي از آنها كتاب «سؤالاتي كه باعث هدايت جوانان ... شد» است. به نظرم تقليدي از كتاب ثم اهتديت، آنگاه هدايت شدم است. شبهاتي را در باره شيعه از زاويه تاريخي در 186 مورد مطرح كرده است. كتاب ديگر با نام «راهي ديگر براي كشف حقيقت» در باره غدير خم است. نويسنده اين كتاب كه به نظر مي رسد نام مستعار باشد محمد باقر سجودي است. مترجم هر دو كتاب اسحاق دبيري (دبيره) است. مؤلف كتاب اول سليمان الخراشي است. يك كتاب هم چند روز پيش توزيع كرده و سجاد نمونه اي را آورد با نام «عجيب ترين دروغ تاريخ» در باره مهدويت از نظر شيعه است. نويسنده آن عثمان بن محمد الخميس و باز مترجم همان اسحاق دبيري است. كتاب «حقيقت توحيد از ديدگاه ائمه» باز اثر ديگري از همين دست و همان مترجم است. خبر اعدام شانزده پليس پاكستاني توسط طالبان وهابي خبر پخش ويدئو كليپ مربوط به اعدام شانزده پليس پاكستان بهت آور بود. پس از ديدن آن اين يادداشت را در اتاقم در مكه نوشتم: خبر كشتن شانزده پليس پاكستان توسط طالبان و انتشار فيلم آن در رسانه ها خبري وحشتناك بود. تمام اين جنايات به نام اسلام صورت مي گيرد، اسلامي كه عربستان سعودي مبدأ و مروج آن است و سالانه ميلياردها دلار براي ترويج آن در كشورهاي مختلف از جمله شبه قاره صرف كرده و اساس آن ايجاد نفاق و شقاق ميان مسلمانان است. اين شانزده پليس همه از اهل سنت بودند، طالبان نيز مدعي داشتن مذهب اهل سنت از نوع وهابي آن هستند. اما دست سياست و افراط گري برخاسته از تربيت ويژه مذهب وهابي، سبب شد تا اين افراد اين چنين به جان هم افتاده و در مرئي و منظر شش ـ هفت ميليارد انسان، دست به اين جنايت هولناك بزنند. تازه با افتخار از آن فيلم گرفته و منتشر مي كنند تا درس عبرت براي ديگران باشد. در حال فكر كردن در باره اين جنايت هولناك بودم كه جزوات تبليغي سعودي ها را در مراكز مختلف در مكه ديدم. محتواي آنها را نگاه كردم، ديدم تبليغ دشمني و نفاق ميان مسلمانان است، تلاش براي اين كه از زاويه ديگر مسلمانان را به جان هم بيندازد و جز وهابيت باقي مسلمانان را منحرف بنمايانند. اصلا فرض كنيد صدها فيلم در تبليغ اسلام بسازند، و هزاران كتاب به زبان هاي مختلف منتشر كنند، و دهها مسجد در گوشه و كنار عالم بسازند، و برنامه هاي سخنراني را از دهها شبكه كه با پول نفت اداره مي شود، پخش كنند.... اما هيچ مي دانند كه كشتن شانزده مسلمان توسط يك گروه افراطي، و متهم كردن آنان به منحرف شدن از راه حق و صدور حكم اعدام به نام اسلام و بعد انتشار فيلم آنها چه چيزي از اسلام در ميان مردم جهان و حتي جوانان مسلمان باقي مي گذارد؟ در چنين شرايطي كدام آدمي در دنيا پيدا مي شود كه اسلام را مظهر رأفت و مهرباني و محبت بداند و مطالبي را كه در باره خلق و خوي پيامبر گفته مي شود بپذيرد؟ چه كسي است كه در دنياي امروزي كه نه فقط روي حقوق بشر بلكه روي حقوق حيوانات نيز تا اين اندازه تأكيد مي شود، زندگي كند و آن وقت بتواند چنين حادثه اي را هضم كند؟ در چنين شرايطي وقتي به اسلام و مسيحيت مقايسه مي شود، چه نتايجي گرفته مي شود؟ آن افريقايي سياه كه هر روز با تبليغات مداوم مسيحيت روبروست و فقط و فقط نداي آرام و تبليغ سكون و گذشت و محبت را مي شنود، در كنار اخبار چنين كشتارهاي وحشتناكي چه تصوري از اسلام و تبليغات اسلامي خواهد داشت؟ روزگاري بود كه اسلام صوفيانه وارد ماوراءالنهر شد و تا مرز چين رفت و ميليونها نفر را به اسلام جذب كرد و اسلام را بدون خشونت در آن نواحي منتشر كرد. ... به عكس روزگاري هم عثماني ها با خشونت هرچه تمام تلاش كردند اسلام را در اروپا گسترش دهند... كدام موفق شد؟ بدون ترديد اولي و بدون شك دومي نه. و هنوز هم خاطرات آن خشونت ها باقي است. از اسلام و تبليغات اسلامي كه بگذريم... اين رفتارها بشدت در توجيه رفتارهاي تند و كشنده غربي ها با ما در اذهان مردم دنيا نيز تأثير خود را خواهد داشت. آنها به مردم دنيا خواهند گفت كه ما قصد داريم ريشه اين قبيل آدمهاي خشن را از دنيا براندازيم... و آنگاه هواپيماهاي بدون سرنشين و دهها نوع سلاح ديگر را به جان مردم اين نواحي انداخته و همه آدم كشي هاي خود را توجيه مي كنند. دست كم بر مراكز ديني ماست كه اين قبيل اقدامات را به طور رسمي محكوم كنند. حوزه علميه قم مي تواند به طور رسمي اين جنايات را محكوم كند و دست كم نشان دهد كه اين رفتارها نشاني از اسلام ندارد. همچنين دولت ايران مي تواند و بايد اين خشونت ها را به طور رسمي محكوم كند و بگويد كه مدافع حقوق اين مسلمانهاست، مسلمانان مظلومي كه در پاكستان و افغانستان اين چنين گرفتار خشونت شده اند. ساعت بزرگ در كنار مسجد امشب شام را با دوستان بوديم. پس از آن در ساعت ده همراه با سجاد حرم مشرف شديم. در شرايط خلوتي مسجد توفيق طواف و نماز را داشتيم. ساعت دوازده و نيم بود كه به هتل برگشتيم. بناي ساعت بر روي وقف عبدالعزيز كاملا مسجد الحرام را تحت الشعاع قرار داده است هرچند مكه را زيبا كرده و از هر نقطه مكه مي توان موقعيت مسجد الحرام را به خوبي به دست آورد. برج ساعت زيباست و به دليل موقعيت كوهستاني مكه از هر نقطه مكه نوعي خاص از تصوير و نما را به نمايش مي گذارد. در حال طواف نگه كردن به آن چندش آور است و به نظرم به تدريج وضعيت آن بدتر هم خواهد شد. به هر حال از ديد معماري، مسجد و كعبه را تحت الشعاع قرار داده است. آباداني در مكه بيشتر شده و تعداد تونل هاي مكه هم زيادتر شده و حيرت انگيز است گرچه كثافتي كه در بسياري از كوچه پس كوچه ها و خيابان هاي كوچك ديده مي شود توجه برانگيز است. دوباره در كتابفروشي اسدي صبح ساعتي اخبار و ايميل ها و كارهاي كتابخانه را دنبال كردم. ساعت ده براي خريد كتاب و كار ارسال آنها ابتدا به مكتبه منهاج و سپس به مكتبه الاسدي رفتيم. آقايان مهدوي و عابدي و مهريزي هم بودند. آقاي معراجي هم همراه آقاي سيد مهدي خرسان به ما ملحق شد. در كتابفروشي منهاج آثار تازه اي ديديم كه از آن جمله كتابي در باره سن عايشه در وقت ازدواج بود. يك كتاب مفصل! آثار ديگري هم خريداري شد. در مكتبه اسدي با محمد علي يماني آشنا شديم. گفت كه در موقع ... در اينترنت مطالبي در باره علماي مكه مي نويسد. اما نه از علماي وهابي. ايشان با آقاي خرسان گرم گرفت و مدتي با هم در كنجي گفتگو كردند. باز هم كتابهايي براي مجلس خريداري كردم. از جمله كتابي در باره دكتر سامي النشار و موضع او در قبال فرق اسلامي. هر لحظه كتابهاي تازه اي به اين كتابفروشي مي رسد. شگفت است. ساعت دوازده بيرون آمديم. يك اغذيه فروشي معروف در مكه با نام ... هست كه بسيار شلوغ است و به رغم بدي اسمش در فارسي، غذايش مطبوع است. ناهار را آنجا صرف كرديم. پس از آن به هتل برگشتيم. روز آخر است و بايد وسائل را جمع و جور كرد. امسال شايد جمعا پنج دقيقه در بازار غير كتاب گشتم. اين هم اتفاقي بود. جمعا براي ارسال كتابها 2400 دلار براي باربري بايد بپردازيم كه پرداختم. عصر چهارشنبه 29 تيرماه پس از دو سه ساعتي استراحت عازم حرم شده تا مغرب بوديم. پس از آن برگشته شام صرف شده مجددا حرم مشرف شده، طواف وداع كرديم. در آنجا گفته شد كه از حوالي ساعت شش تاكنون يعني تا ساعت يازده و ربع از آقاي سيد مهدي خرسان خبري نيست. همه نگران بودند. عازم هتل شديم. نزديك هتل گفتند كه ايشان حرم مشرف بوده و برگشته است. آخرين محفل انس شبانه برگزار شد و حوالي ساعت يك بود كه به اتاق برگشتيم. قرار است صبح ساعت پنج عازم فرودگاه جده شويم. ساعت پنج و نيم بود كه از هتل عازم فرودگاه شديم. ساعتي بعد در جده بوديم. مراحل تحويل ساك و گذرنامه را پشت سر گذاشته و ساعت نه و نيم بود كه آماده سوار شدن شديم. وقتي سوار شديم، معلوم شد كه هر كسي هر كجا خواسته نشسته است، يعني شماره اي در كار نيست. اين امر سبب منازعه و جدالهايي شد كه دامنه آن دست كم در اطراف ما تا ايران ادامه داشت. در بازگشت هم گرفتار يك ميهماندار مرد ديگر بوديم كه به بهانه حرف زدن انگليسي مرتب با خانم هاي جوان صحبت مي كرد. خاطرتان باشد، اول اين سفرنامه را هم با مطلبي شبيه به اين آغاز كردم. اما دردناك تر از همه اين بود كه كتابهاي خوبي كه جدا كرده بود كه به دست خودم به ايران بياورم، در فرودگاه نرسيد. تا لحظه اي هم كه بودم يافت شد. شايد بعدها جايي پيدا شود. ساعت به وقت ايران، چهار بود كه در فرودگاه پياده شده به خانه آمديم. يك بار ديگر خداي را شاكرم كه نه تنها توفيق عمره را نصيب كرد كه فرصت نوشتن اين يادداشت ها را نيز به من داد. |