متن کامل

میقات حج سال اول شماره دوم زمستان 1371 والیان مکه (از صدر اسلام تاکنون)   تألیف و تحقیق: دکتر هادی امینی ترجمه: محسن آخوندی  والیان و فرمانروایانی که امارت مکّه و حکومت آن را برعهده داشتند، در طی قرون گذشته، چه در عهد جاهلی و چه در دوران

ميقات حج
سال اول شماره دوم زمستان 1371

واليان مكه (از صدر اسلام تاكنون)

 

تأليف و تحقيق: دكتر هادي اميني ترجمه: محسن آخوندي

 واليان و فرمانرواياني كه امارت مكّه و حكومت آن را برعهده داشتند، در طي قرون گذشته، چه در عهد جاهلي و چه در دوران تابناك اسلام، مكّه و شعائر و مآثر و ساكنان و زائران آن را مورد توجّه و عنايت بسيار خود قرار مي دادند; چه، مكّه از طرفي داراي قداست و عظمت وجلالتي امتداد يافته از ذات خداوندِ واحدِ اَحد است و از طرفي دربرگيرنده خانه خدا است كه آن را براي مردم، مايه بركت قرار داده، در آن آيات بيّنات است و هر كس داخل آن شود، آمن خواهد بود و از روزي كه انسان بر كره زمين پاي نهاد، چنين بوده و تا ابد چنين خواهد بود.به همين جهت است كه مي بينيم خلفا و سلاطين در عهد اسلام، حاكمان و والياني را بر آن مي گماشتند كه به زيور ايمان، فضيلت، خير، صلاح، تقوا و بزرگواري آراسته باشند تا مكّه را همانند ديگر شهرها مپندارند و براي آن موقعيّتي برتر و متمايز از هر حيث قائل باشند.البته، كساني نيز به زور شمشير بر مكّه حكومت يافته اند و ساكنان مكّه را مورد آزار و فشار قرار داده اند، ليكن حكومت آنان دوامي نداشته و پس از مدت كوتاهي حكومت را به ديگران سپرده اند.واليان و حاكماني كه از جانب خلفا و سلاطين در دوران اسلامي بر حرمين شريفين مأمور مي شدند و اغلب از ميان اشخاصِ صاحب فضيلت و شرافت و تقوا و مؤمن انتخاب مي شدند تا حرمين شريفين را در رديف ديگر شهرهاي اسلامي قرار ندهند.آنها بايد شرافت مكّه و مدينه را با اخلاص و صداقت رعايت مي كردند و همه جهات و شئونات و مسؤوليتها را در نظر مي گرفتند. گاهي بعضي پيدا مي شدند كه به زورِ شمشير و ستم، اين مقام را به دست مي آوردند، ليكن مدت حكومت و زندگي آنان چندان طول نمي كشيد و چند صباحي بيش در آن منصب باقي نمي ماندند و جاي آنها را افراد صالح مي گرفتند و آنان به كلّي فراموش مي شدند. اين مطلب حتي در عهد رسول اكرم ـ ص ـ و خلفا نيز صادق است. پيامبر اسلام ـ ص ـ پس از اينكه مكّه را فتح كردند و آهنگ خروج از مكّه را به جانب حُنين (در دهه اول شوال سال هشتم هجري) داشتند، يكي از بهترين اصحاب خود را به عنوان حاكم مكّه تعيين فرمودند. مورّخان مي نويسند: پيامبر، عتّاب بن اسيد ابن ابي العيص بن امية بن عبد شمس بن عبد مـنـاف بن قصي بن كلاب قرشي اموي را ـ كه در فتح مكّه اسلام آورد و نيز مرد صالح و فاضلي بود و حدود بيست و چند سال داشت ـ به حكومت مكّه مأمور فرمود.او در برابر مؤمنان ملايم و در برابر ديگران شدّت عمل داشت و مي گفت: به خدا! هر كه را دانستم كه از نماز جماعت اعراض كرده است، گردن زده ام، زيرا جز منافق هيچكس از نماز جماعت اعراض نمي كند.
اهل مكّه گفتند: يا رسول الله ـ ص ـ تو يك اعرابي خشك را بر بندگان خدا حاكم كرده اي؟! پيامبر ـ ص ـ پاسخ فرمود: من در خواب ديدم كه او بر در بهشت آمد، حلقه در را گرفت و به صدا درآورد تا در باز شد و داخل بهشت گرديد.1روايت كرده اند كه عتّاب گفت: در انجام وظيفه اي كه از جانب رســـــول خدا ـ ص ـ به من محوّل شده بود، به دو بُرد رسيدم كه آن دو را به تن غلامم. (كِسان) پوشاندم و هرگز احدي از شما نمي تواند ادّعا كند كه من چيزي از او دريافت كرده ام، چرا كه پيامبر ـ ص ـ روزانه دو درهم براي من مقرّر فرمود و خداوند شكمي را كه با دو درهم سير نشود، هيچگاه سير نكند. او در زمان خلافتِ ابوبكر درگذشت، گفته اند كه مرگ او و ابوبكر در يك روز واقع شده است.2چون حضرت رسول ـ ص ـ عتّاب را به ولايت مكّه گماشت، فرمود: «مي داني تو را بر چه كساني فرمانروا كردم؟ من تو را بر اهل خدا ولايت دادم، پس با آنها به خوبي رفتار كن» و اين كلام را سه بار تكرار نمود.در اينجا مناقشه و جدالي بين مورّخان وجود دارد. آنان گفته اند: عتاب اولين كسي نبود كه پيامبر ـ ص ـ او را به حكومت مكّه انتخاب فرمود، بلكه حضرت به هنگام عزيمت به حُنين، معاذ بن جبل بن عمرو بن اوس بن عابد بن عديّ بن كعب بن عمرو بن ادي بن علي بن اسد بن ساردة بن يزيد بن جشم بن عدي بن بابي بن تميم بن كعب بن سلمه ابوعبدالرحمن انصاري خزرجي را كه در شام به بيماري طاعون در سالهاي 17 يا 18 هجري درگذشت، تعيين فرمود كه در دانش و تميز حلال از حرام پيش كسوت بود.ابو ادريس خولاني مي نويسد: او سفيد چهره و داراي دندانهاي سفيد و برّاق و چشماني سياه بود.كعب بن مالك گفته است كه: او جواني زيبا و سخاوتمند و از بهترين جوانان قوم خود بود و در تمام مشاهد شركت كرده بود. نبيّ اكرم ـ ص ـ امارت يمن را به او سپرد و هنگام وداع به او فرمود: «خداوند، تو را از پس و پيش، راست و چپ، بالا و پائين و از شرّ انس و جن محافظت فرمايد».
نوفل فروه مي گويد: ما او را به ابراهيم ـ ع ـ تشبيه مي كرديم. ابونعيم در حلية الاولياء مي نويسد: او امام فقيهان و گوهر دانشمندان بود، در واقعه عقبه و بدر و ديگر مشاهد شركت داشت و يكي از بهترين جوانان انصار از حيث حِلم، حيا، سخاوت و زيبايي بود. صحابه از او روايت كرده اند كه خواسته هايش از خداوند به اجابت مي رسيد. گفته اند: رسول اكرم ـ ص ـ در موقع عزيمت به حنين، معاذ بن جبل سلمي انصاري را به حكومت مكّه تعيين فرمود و دستور داد كه به مردم قرآن بياموزد و به دين آشنايشان كند. بين اين گفته ها چنين مي توان سازش داد كه نبيّ اكرم ـ ص ـ عتّاب را امير مكّه و معاذ را پيشوا و فقيه آن شهر قرار داد.ابن عبدالله نيز اين مطلب را بيان مي كند و مي گويد كه: عتاب روز فتح مكّه اسلام آورد و پيامبر ـ ص ـ پس از فتح مكه، هنگام عزيمت به حُنين، او را حاكم مكّه قرار داد، او در آن سال (سال هشتم هجري) امر حُجّاج مكّه را به عهده گرفت و مشركين نيز حجّ را به شيوه خود به عمل آوردند، سپس اضافه مي كند كه عتاب همچنان پس از رحلت پيامبر ـ ص ـ حكومت مكّه را داشت و ابوبكر نيز او را در اين منصب باقي گذاشت و سرانجام در اين منصب نيز وفات يافت.3سپس حكومت مكّه به حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن كلاب قرشي هاشمي رسيد، كه در زمان خلافت عثمان در بصره درگذشت.
حارث بن نوفل به بصره منتقل شد و در ولايت عبدالله بن عامر بن كريز خانه اي در آنجا ساخت و صاحب فرزندي شد به نام عبدالله كه به او «ببه» مي گفتند.گفته اند: پيامبر اسلام ـ ص ـ حارث را والي جدّه ساخت و از اين جهت او در حُنين شركت نداشت. پدرش پسر عموي پيامبر بود و در زمان حيات پدرش، پسرش عبدالله به دنيا آمد. وي در سال 35 هجري درگذشت.در كتاب صفين تأليف نصر بن مزاحم آمـده است كـه اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ او را مأمور قريش بصره كرد. در كتاب تجارب السلف، تأليف هندو شاه بن سنجر بن عبدالله صاحبي نخجواني نوشته شده: او در صلح بين امام حسن ـ ع ـ و معاويه واسطه بود.ابن سعد در كتاب طبقات خود، روايتي را از عبدالله بن حارث و او از پدرش نقل مي كند كه حضرت رسول اكرم ـ ص ـ نماز ميّت را به آنها چنين تعليم داد:«خداوندا! زندگان و مردگان ما را ببخشاي و ميان ما را اصلاح كن و ميان قلبهاي ما الفت بيانداز. خداوندا! از بنده تو فلان بن فلان، جز خوبي چيزي نمي دانيم و تو داناتري به او، او را ببخشاي». به حضرتش گفتم: من كوچكتر قومم، پس اگر خير و خوبي نمي دانستم؟ فرمود: «جز آنكه مي داني مگوي».طبري نيز در ذيل فديل به سند خود از عبدالله بن حارث از پدرش نظير اين را روايت كرده است. طبري در همان كتاب با سند خود از عبدالله بن حارث بن نوفل و او از پدرش روايت مي كند كه پيامبر ـ ص ـ هنگامي كه صداي مؤذن را مي شنيد كه مي گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، «اشهد ان محمداً رسول الله»، مي فرمود: «چنين است كه مي گويد» و وقتي مؤذن مي گفت: «حيّ علي الصلوة»، مي فرمود: «لاحول و لاقوة الاّ بالله» و هنگامي كه مؤذن مي گفت: «حيّ علي الفلاح»، باز مي فرمود: «لا حول و لاقوة الاّ بالله».4پس از حارث، محرز بن حارثة بن ربيعة بن عبدالعزي بن عبد شمس بن عبدمناف قرشي، ولايت مكّه را عهده دار شد و بعد از او قنفذبن عمير بن جدعان قصيمي و بعد نافع بن عبدالحارث بن حبالة بن عمير بن حارث بن عمرو بن حسان خزاعي... كه در روز فتح مكّه اسلام آورد و از بزرگان و فضلاي صحابه بود و بعد طارق بن مرتيع كناني بن حارث بن عبد مناف و سپس عبدالرحمن بن ابزي خزاعي كه رسول اكرم ـ ص ـ را درك كرده، پشت سرش نماز خوانده بود، وي كوفي بود و به نيابت از نافع بن عبدالحارث، اين پست را به عهده گرفته بود. گفته اند كه: عمر تا وقتي با نافع در عسفان ملاقات كرد، به او گفت: چه كسي را بر مكّه گماشته اي؟ جواب داد: عبدالرحمن بن ابزي را، عمر گفت: غلام بنده اي را بر آنها گماشته اي، او جواب داد: او قاري كتاب خدا و عالم به واجبات است.ابويعلي روايت را به سند ديگري نقل كرده و در آن چنين آمده است: «من او را قاري ترين و فقيه ترين آنان در دين خدا يافتم».
عمر به خاطر گماشتن ابن ابزي به خشم آمده و نافع را بر اين كار، مورد سرزنش قرار داده بود; زيرا ارزش اهالي مكّه در نظرش عظيم بود، امّا با شنيدن اين سخنان، خشمش فروكش كرد.پس از او، علي بن عدي بن ربيعة بن عيدالعزي بن عبد شمس بن عبد مناف قرشي عبشمي والي مكّه گرديد كه سبط رسول اكرم ـ ص ـ و مادرش زينب بود، او را براي شيرخوردن به بني غاضره سپرده بودند كه رسول اكرم ـ ص ـ او را از آنها به مناسبت اينكه ابوالعاص در مكّه مشرك بود جدا كرد.سپس خالد بن عاص بن هشام بن مغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم مخزومي بر مكّه حاكم گرديد و پس از او عبدالله بن خالد بن اسيد بن ابي العاص ابن امية بن عبد شمس قرشي، برادرزاده عتاب بن سعيد جانشين شد و پس از او عبدالله بن عامري حضرمي... كه در زمان قتل عثمان، او حاكم مكّه بود.ابن اثير در الكامل مي نويسد: عايشه پس از حجّ و مراجعت از مكّه، چون از قتل عثمان با خبر شد، براي خونخواهي عثمان به مكّه مراجعت كرد و بر آن تشويق و ترغيب مي نمود. عبدالله بن عامر كه از جانب عثمان، فرماندار مكّه بود به او گفت كه نخستين طالب خونخواهي عثمان است بدينگونه نخستين كسي بود كه اين دعوت را اجابت كرد و بني اميّه از او پيروي كردند. آنگاه اميرالمؤمنين علي ـ ع ـ زمام خلافت را در روز جمعه بيست و پنجم ذيحجه سال 35 هجري به دست گرفت. (بين كشته شدن عثمان ـ كه در 18 ذيحجه اتفاق افتاد ـ و زمامداري اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ يك هفته فاصله بود).حاكم در المستدرك با سند خود روايت كرده است كه: علي ـ ع ـ سال 35 هجري خلافت را عهده دار شد، در حالي كه 58 سال و چند ماه داشت. روايات در اين باره مختلف است. عدّه اي گفته اند پس از چهار روز و برخي ديگر معتقدند پس از پنج روز و گروهي هم گفته اند پس از 3 روز از قتل عثمان، اميرالمؤمنين علي ـ ع ـ بيعت كردند و حاكم مي گويد: صحيح ترين روايت اين است كه علي ـ ع ـ تا به خاك سپردن عثمان از بيعت گرفتن امتناع كرد. سپس آشكارا بر بالاي منبر حضرت رسول ـ ص ـ از مردم بيعت گرفت و نخستين كسي كه بيعت كرد طلحة بن زبير بود، حضرت فرمود: اين بيعت، يك بيعت شكننده است.چون حضرت ـ ع ـ به خلافت رسيد، اوضاع و احوال والياني كه بر مكّه و ساير شهرها حكومت داشتند را مورد تجديدنظر قرار داد. خالد بن عاص بن هشام بن مغيرة بن عبدالله مخزومي را از مكّه عزل كرد و ابوقتاده، حارث بن ربعي بن بلدمةبن خناس بن سنان بن عبيد ابن عدي بن غنم بن كعب بن مسلمه انصاري مدني را به جاي او گماشت.وي در سال 38 يا 40 هجري در خلافت اميرالمؤمنين ـ ع ـ درگذشت. او محدّث بود و در جنگ احد و جنگهاي بعد، حضور داشت و به عمل خالد بن وليد در مورد قتل مالك بن نويرة و عقد همسرش اعتراض كرد و بر اسب خود سوار شد و خود را به ابوبكر رساند و داستان را براي ابوبكر بازگفت و سوگند ياد كرد كه در هيچ اردويي كه تحت فرماندهي خالد بن وليد باشد شركت نخواهد كرد. ابوبكر گفت: راستي كه غنائم، اعراب را فريفته است و خالد، مأموريتي را كه به او داده بودم رها كرده است.روايــت كرده اند كه حضرت رســول ـ ص ـ در سفري بود، نزد ابوقتاده وضو گرفت، پس از وضو مقداري آب در ظرف وضو باقي ماند، پس چون روز، به شدّتِ گرمايِ خود رسيد و تشنگي بر مردم غلبه كرد، نزد پيامبر شتافته، از او آب طلبيدند، پيامبر اكرم ـ ص ـ با مقدار آبي كه باقيمانده بود، همگي را سيراب كرد، آنگاه خطاب به ابوقتاده فرمود: «بنوش». او گفت: «نه، اي رسول خدا! شما بنوشيد». پيامبر فرمود: «سقّاي مردم، آخر از همه آب مي خورد» ابوقتاده از آن آب خورد، سپس رسول خدا ـ ص ـ نيز از آن آب نوشيد.صاحب ضود الشهاب در شرح اين كلام گفته است: اين سخن پيامبر كه فرمود: سقّاي قوم، آخرين نفري است كه آب مي نوشد، اشاره به خُلق كريمه اي دارد كه مكرراً به اصحاب خود گوشزد مي نمود; چرا كه ساقي قوم تشنه و خسته، اگر خود اوّل آب بخورد، دليل بر حرص و بي اعتنايي او به ياراني است كه به او متكي شده اند و زمام جسم و روح خويش را در اختيار او قرار داده اند; تا آنكه مي گويد: خلاصه مستفاد اين حديث، ترغيب و تشويق بر انجام گرامي ترين كارها و دوري از هر چيزي است كه انسان را در معرض لغزش و پستي قرار مي دهد.در تهذيب التهذيب آمده است كه: اهل كوفه روايت كرده اند كه ابوقتاده در سال 54 هجري در كوفه درگذشته و علي ـ عليه السلام ـ بر او نماز خوانده است. ]اين گفته صحيح نيست، زيرا اميرالمؤمنين در ماه رمضان سال 40 هجري به شهادت رسيد[.5پس از مدّتي، اميرالمؤمنين ابوقتاده را عزل و به كوفه احضار فرمود و به جايش قُثَم بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشي هاشمي، پسر عمومي پيامبر ـ ص ـ را گماشت. مادرش امّ الفضل و خود برادر رضاعي امام حسن مجتبي ـ ع ـ بود.روايت كرده اند كه امّ الفضل به حضرت رسول اكرم ـ ص ـ گفت: ديدم يكي از اعضاي تو در خانه من است. رسول اكرم ـ ص ـ فرمود: خوب ديدي، فاطمه دخترم، فرزندي خواهد آورد كه تو با شير قُثَمْ، او را شير خواهي داد، پس امام حسن ـ ع ـ به دنيا آمد و او با شير قُثَم حسن مجتبي را شير داد.
قُثَم به پيامبر اكرم ـ ص ـ شباهت داشت. ابن ضحّاك از ابن عباس نقل مي كند كه عباس چون فرزندش، قثم را ديد، او را در آغوش گرفت و بر سينه خود چسباند و شباهت او را به پيامبر چنين بيان كرده است:حـــبــــي قـــثـــــــمشبيه ذي الانف الاشمنــبــيّ زي الـنـــــعـمبــــرغـــم مـــن رغـمابن عبدالله بن جعفر روايت كرده است كه من با عبيدالله و قثم، پسران عباس بازي مي كرديم، رسول خداـ صـ سواره بر ما گذر كرد (اشاره به قثم كرده) فرمود: اين بچه را به نزديكم آوريد، حضرت او را بلند نموده و بر حيوان سوار كردند، آنگاه مرا در مقابل خود قرار داده و برايمان دعا كردند.و نيز از عبدالله بن عباس نقل مي كند كه گفت: آخرين ملاقات را با پيامبر، قثم داشت، يعني آخرين كسي بود كه از قبر پيامبر خارج شد، مغيرة بن شعبه مدّعي شده كه آخرين نفر من بودم، و حضرت اميرالمؤمنين علي ـ ع ـ اين ادّعا را ردّ كرد و فرمود: آخرين نفر قثم بن عباس بود.و نيز گويد قثم از طرف اميرالمؤمنين علي ـ ع ـ والي مكّه بود. حضرت امير خالد بن عاص بن هشام را كه از جانب عثمان والي بود عزل فرمود و ابتدا ابوقتاده انصاري و سپس قثم بن عباس را به جاي او گماشت و او تا شهادت حضرت علي ـ ع ـ اين منصب را داشت.زبير بن بكار گويد: علي ـ ع ـ قثم بن عباس را به مدينه والي ساخت. قثم در سمرقند شهيد شد و گويند در عهد عثمان در آنجا فوت كرد و قبرش در خارج سمرقند واقع شده و مزارش داراي گنبدي بلند موسوم به «مزارشاه» است.6داود بن مسلم كه ساكن مدينه و شاعري بود كه هر دو حكومت اموي و عباسي را درك كرده بود، در باره قثم اشعاري مي سرايد.7پس از شهادت اميرالمومنين ـ ع ـ خلافت را امويان و سپس عباسيان غصب كردند. حاكمان و واليان حرمين شريفين توسط آنها تعيين مي شدند. آنها حكّام و والياني را بر حرمين شريفين مي گماشتند تا آنكه در سال 338 هجري، يعني در زمان اخشيديان، حرمين شريفين با پيروزي و غلبه امير جعفر بن محمد بن حسن بن محمد بن موسي بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابيطالب از سيطره و حكومت آنان آزاد شد.شايد ولايت جعفر بر مكه، پس از مرگ كافور اخشيدي و پيش از گرفتن عبيديان مصر از دست اخشيديان بوده است... انقراض دولت اخشيديان پس از مرگ كافور بوده است. (مرگ وي در ماه جمادي الاول سال 356 يا 357 هجري اتفاق افتاد). در سال 358 هجري، دولت اخشيديان به دست قائد جوهر غلام معزّ فاطمي، امير مغرب منقرض گرديد و جعفر در يكي از اين سالها به ولايت رسيد. وي به نام خليفه فاطمي خطبه مي خواند و بر منبر، خليفه فاطمي را ثنا مي گفت. وي چندين سال در آنجا حكومت كرد و پس از مرگ وي، پسرش عيسي بر حكومت مكّه دست يافت و بدينگونه حكومت شرفا در مكّه آغاز شد.
 پس از وي، برادرش ابوالفتوح حسن بن جعفر حسني حاكم گرديد و مدينه را نيز بر قلمرو حكومت خود افزود و حكومت بني مهنا حسينين را در سال 390 هجري از ميان برد. ابوالفتوح در مكّه همچنان حاكم بود تا در سال 430 هجري درگذشت. ولي حاكم عبيدي در طول زماني كه ابوالفتوح از اطاعت او سرباز زده بود، پسر عموي او ـ تاج المعالي محمّد ـ را حاكم مكّه كرد و چون ابوالفتوح به اطاعت از حاكم عبيدي برمي گردد، باز از جانب وي حكومت را به دست مي گيرد و حاكم عبيدي به او و بزرگان بني حسن اموال و هداياي فراوان مي بخشد. او بارها با مردم مدينه به جنگ برخاست و در يكي از جنگها، بر آنجا دست يافته، به مدّت 23 سال بر حرمين شريفين و حجاز حكم راند.در سال 455 هجري، علي بن محمّد صليحي حاكم يمن به مكّه آمد و حكومت را از دست فرزندان ابوالطيّب بازپس گرفته، به ابوهاشم محمّد بن جعفر بن محمّد بن عبدالله بن ابي هاشم محمّد بن حسين بن محمّد بن موسي بن عبدالله بن موسي بن عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب حسني سپرد و او از طرف صليحي حاكم گرديد. وي از اشراف حسني بود و با مردم به نيكي و عدل و داد رفتار مي كر و قلوب مردم از او خرسند بود و در زمان حكومتش، قيمت كالاها ارزان گرديد و ثناگوي بسياري ميان مردم پيدا كرد. او خانه كعبه را با پوشش سفيدي پوشانيد و بني شيبه را از كارهاي زشتشان باز داشت و زيورآلاتي را كه بني ابوالطيّب برداشته بودند، به كعبه بازگردانيد. (آنان خانه كعبه و ناودان را از هر گوهري لخت كرده بودند). تا آنكه بيماري وَبا به مكّه راه يافت، كه به دنبال آن علي بن محمّد صليحي به يمن بازگشت و محمّد بن ابي هاشم در مكّه جانشين او شد. حسنيان گرد او جمع شدند و حكومت بين آنان دست به دست مي گشت تا نوبت به فليتة ابن قاسم بن محمّد بن جعفر در سال 518 هجري رسيد. او مردي دلير و نيرومند و از اديبان و شاعران بود و با رعيّت رفتار نيك داشت.در سال 595 هجري، شريف ابوعزيز قتادة بن ادريس بن مطاعن عبدالكريم بن عيسي بن حيف بن سليمان ابن علي بن عبدالله بن محمّد بن موسي بن عبدالله بن موسي بن عبدلله بن موسي بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب حسني نيبعي مكّه را تحت سلطه خود درآورد. او نياي سلسله شريف ها در مكّه است. وي به زور شمشير سلطنت حجاز را به دست گرفت و هاشميان را از آنجا راند و امير محمد بن مكثر بن فليتة را به قتل رساند. قتاده، ستمگري خونريز، سختگير و سنگدل بود. ناصر يا پدرش مستنصر عباسي، او را به جانب عراق فرامي خواند و به او وعده ها مي دهد، او دعوت را پذيرفته، به جانب عراق حركت مي كند و چون به نزديكي نجف رسيد، ترس او را فراگرفت و هنگامي كه به مشهد شريف رسيد، اهل كوفه به استقبالش بيرون آمدند و در ميان آنان گروهي بودند كه شير زنجير بسته اي را همراه مي آوردند و چون قتاده اين شير را ديد، فال بد زده گفت: من به كشوري كه شير در آن ذليل و دربند شود، پا نمي گذارم. پس فوراً به حجاز بازگشته، علت انصراف خود را ضمن اشعاري به خليفه (ناصرالدين الله) نوشت.8او صاحب قصيده هايي معروف در مرثيه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ است كه مطلعش چنين است:مالعيني قد غاب عنها كراهاوعداها من عبرة ماعــداها9قتاده برادران و عموهايي داشت كه از هر يك نسلي باقي ماند. و نسل او نيز، از نُه پسر ادامه پيدا مي كند كه «قتاده گان» خوانده مي شوند. از فرزندان او اميرحسن بن قتاده است كه در سال 623 هجري درگذشت.
 او پس از پدرش بر حكومت مكه دست يافت. در زمان حكومت او فتنه و آشوبي بين مردم مكّه و كاروان عراق درگرفت كه منجر به كشته شدن امير كاروان گرديد و شريف حسن بن قتاده، سر او را بر ناودان كعبه آويزان كرد، پس از خاموش شدن فتنه شريف حسن براي عذرخواهي به دربار خلافت فرستاد. ديگر فرزند قتاده، امير راحج است كه در سال 645 هجري درگذشت و پس از برادرش حسن به حكومت مكّه رسيد. اُقشب مسعود بن كامل، مدّتي بر مكّه مستولي شد و امير راحج بن قتاده را از آنجا راند، وي قهرماني دلاور بود. آنگاه پس از برادرش، ابوسعد حسن بن علي بن قتاده با وي در حكومت مكّه شريك شد و سپس ابوسعد به تنهايي حاكم گرديد. وي قهرماني دلاور و مادرش كنيزي حبشي بود. او در سال 651 هجري وفات يافت.حكايت كرده اند كه اباسعد در يكي از جنگها با جمع زيادي به ميدان آمده بود، چون دو سپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند، مادرش سوار بر شتر، در هودجي سوي او آمد و كسي را در طلب او روانه ساخت. چون بيامد به او گفت: تو در موقعيتي هستي كه اگر پيروز و يا كشته شوي، گويند: فرزند رسول خدا ـ ص ـ پيروز و يا كشته شده است و چون فرار كني گويند: فرزند كنيز سياهي فرار كرد، پس بنگر كداميك را مي پسندي؟ در پاسخ مادرش گفت: خداوند ترا پاداش نيك دهد كه چه خوب نصيحت كردي، آنگاه مادر را برگرداند و آن چنان جنگ نماياني نمود كه نظيرش شنيده نشده، تا آنكه پيروزي را به دست آورد.پس از ابي سعد، حسن بن علي بن قتاده، پسرش نجم الدين محمّد ابونمي ابن ابي سعد حاكم مكّه شد و در سال 701 هجري درگذشت. او در نهايت ذكاوت و شجاعت بود و در همان اوان جواني با پدرش در حكومت مكّه مشاركت داشت، بدينگونه كه راحج بن قتاده در يكي از جنگهايش با برادرزاده خود ـ ابي سعد ـ از دايي هاي خود ـ بني حسين ـ كمك خواست و آنان نيز در قالب هفتصد سوار به رياست اميرعيسي ملقب به «حرون» كه در زمان خود سواركار بني حسين بود، به كمك او شتافتند.ابو سعد و پسرش ابونمي در ينبع، از خروج آنان اطلاع يافتند. ابوسعد فرزندش ابونمي را كه در آن روز تقريباً 17 سال داشت در طلب وي روانه ساخت و او از ينبع به جانب مكّه خارج شد و در راه با آنان كه به جانب مكّه رهسپار بودند، برخورد نمود، بر آنان يورش برده و شكستشان داد و آنها، شكست خورده به مدينه بازگشتند.نقيب تاج الدين ابوعبدالله جعفر بن محمد بن سعيدالحسني كه زبان بني حسن در عراق است، در قصيده اي، اين واقعه را ذكر كرده، ابونمي و كارهاي نيكوي او را مدح مي كند. چون ابونمي، نزد پدرش به مكّه مراجعت كرد، در حكومت مكّه او را شريك كرد، او هم همچنان در كنار پدرش و پس از او، حاكم بود تا آنكه در سن نودسالگي وفات يافت. او بارها براي جنگ با مصريان از مكّه خارج شد و بر آنان ظفر يافت. شجاعت او چنان بود كه همتايي در عصر خود نداشت.
 وي 30 پسر داشت كه از آن جمله اند، امير ابوغيث بن ابي نمي كه در سال 714 هجري به دست برادرش حميضه به قتل رسيد، و امير عطيفه كه در مكّه حكومت يافت، هم چنان كه برادرش حميضه نيز به حكومت رسيده و بعدها گرفتار و به اسارت به مصر برده شد و از اسارت به عراق گريخت و به سلطان الجاتيو، پسر ارغون پناهنده شد. وي او را بسيار گرامي داشت و سپاهي در اختيار او گذاشت كه به همراه آن به مكه و سپس به شام و يا از ابتدا به سوي شام رود; چرا كه او وعده داده بود كه شام را براي او تسخير كند و الجاتيو كه شجاعت و دلاوري و همّت بلندي را در او يافته بود، ده هزار اسب سوار را به فرماندهي اميرطالب دلنقدي افطسي، در خدمت او گماشت و آنان از بصره به سوي قطيف و به قصد شام حركت كردند. حميضه به امراي عرب از هر قومي پيام فرستاد و آنان نيز پاسخ مثبت دادند و اين اهل شام را بسيار نگران و محزون كرد، پس به اميران طَي و قوم آنان كه از حيث جمعيّت و ثروت در ميان اعراب نظيري نداشتند، پناهنده و متوسل شدند و اميران آنان «آل فضل» بودند.
 در همين هنگام، الجاتيو درگذشت و رشيدالدين طيب وزير او، به خاطر دشمني كه با امير طالب فرمانده سپاه داشت، طي نامه اي از سپاه خواست كه متفرّق شوند، پس سپاه پراكنده شده و همه كساني كه سيد حميضه از اعراب گرد آورده بود به همراه اعراب طي، بر او شوريدند و سيد حميضه در آن روز، آن چنان جنگي كرد كه همانندي براي آن شنيده نشده است.از سيد طالب دلنقدي حكايت مي كنند كه گفته است: من همواره وصف حمله هاي علي بن ابيطالب ـ ع ـ را مي شنيدم، امّا نمونه آن را در حمله حميضه بالعيان مشاهده نمودم.و نيز از جمله فرزندان او، سيد عزالدّين زيدالاصغر بن ابي نمي است كه بر سواكن تسلّط يافت كه از آن جدّ مادريش، از طائفه بني عمر بن حسن مثني بود. آنگاه از آنجا رهسپار عراق شد. او قبل از تصرف سواكن نيز يك مرتبه به عراق رفته بود.او زعامت آن ديار پاك را به عهده گرفت، زيد مردي كريم و سخاوتمند و وجيه بوده و در حلّه وفات يافت و در آن مشهد شريف، در پشت نجف، مدفون شد. از وي فرزندي باقي نماند. و باز از جمله فرزندان ابونمي، ثميلة بن ابي نمي است كه شاعري شجاع و دلاور بود. ازجمله فرزندان وي محمّد بن حازم بن شميله كه سواركاري دلاور و تنومند بود، مادرش دختر حميضة بن ابي نمي است، او به عراق آمد و به جانب تبريز رفت و با سلطان اويس بن شيخ حسن ملاقات كرد، سلطان او را گرامي داشت و انعام كرد، سپس به حجاز برگشت و در آنجا وفات يافت. يكي ديگر از فرزندان او ابي نمي رمثيه است، كه نامش منجد و كنيه اش ابي عرادة، ملقب به اسدالدين بود. او مدتي طولاني بر مكّه، حكومت كرد و امارت مكّه در اولاد او موروثي شد و او چندين فرزند داشت. از آن جمله شريف شهاب الدين ابوسليمان احد بن رميثه كه در زمان حيات پدرش به عراق آمد و نزد سلطان ابوسعيد پسر الجاتيو رفت كه مورد اكرام او واقع شد و مدتي نزد او بماند.سپس همراه كاروان حج به راه افتاد. در آن سال وزير غياث الدين محمد بن رشيد و جمعي از معاريف عراق و زمامداران كشور به حج آمدند. شهاب الدين احد، مردان و سلاحها و پولهاي مسكوكي به نام سلطان ابوسعيد، فراهم آورده بود، چون به عرفات رسيدند و هنگام ظهر شد و مردم آماده وقوف در عرفات شدند، مردانش اسلحه گرفتند و محمل سلطان ابوسعيد را با پرچمهايش بر محمل مصري، مقدّم داشتند و آن را بر كوه عرفات بالا بردند و بالاتر از محمل مصري برافراشتند.
اين كار پس از انقراض دولت بني عباس تا آن روز سابقه نداشت و مصريها نيز قادر به جلوگيري از اين كار نبودند، پس به شريف رميثه پدر او متوسّل شدند و او از بني حسن و فرماندهان كمك خواست. امّا آنان به خاطر مكانت و موقعيت احمد، فرزند رميثه و محبّتي كه به او داشتند و احسانهاي هميشگي او، از اين كار سرباز زدند. شريف احد دستور داد كه با درهم هاي مسكوك به نام ابوسعيد معامله كنند و اين كار در موسم از ترس او صورت گرفت. آنگاه همراه كاروان عراق نزد سلطان ابوسعيد برگشت و او وي را بسيار بزرگ داشت و امر اعراب عراق را به وي واگذارد، پس دست به غارت و كشتار فراواني ميان آنان زد، پيروانش فزوني يافت و مقام و شوكتش بالا گرفت و در حلّه اقامت كرده در حالي كه فرمانش نافذ و ياران بسيار داشت، تا آنكه سلطان ابوسعيد درگذشت. در پي آن شريف احد، حاكم حلّه، امير علي بن امير طالب دلقندي حسيني افطسي را از آنجا بيرون راند و خود بر شهر و اطراف آن حاكم و به جمع آوري اموال پرداخت. در زمان او ظلم و ستم رواج بسيار يافت.10سپس ابوسعد بن علي بن قتاده حسني، حكومت مكّه را به دست گرفت تا آنكه در سال 651 هجري به قتل رسيد.جماز بن حسن بن قتاده كه به ياري ملك ناصر، حاكم مصر حكومت مكّه را به دست گرفت و پس از وي، راحج ابن قتاده اين منصب را يافت و جماز را بدون جنگ از مكّه بيرون كرد و سپس پسرش غانم بن راحج اين منصب را عهده دار شد و از سال 656 هجري اولاد حسن بن قتاده اين منصب را عهده دار شدند، هم چنان حكومت مكّه در خانواده «شريف ها» بود، تا آنكه در سال 827 هجري سيد علي بن عنان بن مغامس بن رميثه حسني از جانب برساباي پادشاه مصر، عهده دار حكومت مكّه شد. سيد علي همراه با سپاهيان منصور اشرافي از مصر به سوي مكّه آمد و بدون خونريزي بر آن تسلّط يافت و در حاليكه خلعت حكومت بر تن داشت، هفت بار دور كعبه طواف كرد، در حالي كه مرد و زن در زمزم، ثنا و دعاي او مي گفت. پس از فراغت از نماز طواف، فرمان حكومت و ولايت او در پاي زمزم قرائت شد.پس از او در سال 828 هجري، حسن بن عجلان به حكومت رسيد، و در سال 829 هجري در مصر وفات يافت. او از صاحبان علم و فضيلت بود و پس از او پسرش بركات بن حسن ـ كه او نيز مردي دانا و دانشمند بود ـ حكومت را به عهده گرفت. حكومت اين خاندان حسني در مكّه هم چنان ادامه يافت تا حركت وهابيّت در نجد به وجود آمد و تمام كوشش و تلاش خود را براي تسلّط بر حرمين و حجاز بطور كلّي، به كار برد و با استعمار و مزدورانش هم پيمان گرديد و به كمك «جون فيلبي» كه ابتدا به نام «محمد بن عبدالله فيلبي» و سپس به نام «حاج شيخ عبدالله فيلبي» خوانده شد، پيمانها و قراردادهايي با استعمار بست كه نتيجه آن، هم پيماني دو طرف بر سوداگري با مذاهب و از بين بردن آن بود، چنين اتفاق كردند كه:
طرف اول ـ محمد بن مسعود و فرزندانش مادام العمر اميرالمؤمنين و حاكم باشند.
طرف دوم ـ
محمّد بن عبدالوهاب و ذريّه اش تسلط مذهبي داشته باشند.يعني حكم تكفير و قتل هر كسي كه بر طريق آنها سير نكند و در جنگها با آنها همراهي ننمايد و يا اموال و دارايي هاي خود را در اختيار قرار ندهد، با آنها باشد و بتوانند كساني را كه دعوت آنها را ردّ كرده باشند بكشند و بر اموال و دارائيها و امكانات آنان استيلا يافته و آثارشان را از بين ببرند. معامله و قرارداد اين چنين تمام مي شود و حركت پليد استعماري آغاز مي گردد. طرف اول محمد بن آل مرد خامي عنوان امام المسلمين مي يابد و طرف دوّم به نام «امام الدعوه» موسوم مي گردد،و اين چنين، اين حركت منفور و ناخجسته در تاريخ پرمجد اسلام و ملل مسلمان آغاز مي شود كه هنوز هم، مسلمانان از جنايت و مصيبتهاي دردناك آن رنج مي برند. چون اين توافق و پيمان بين طرف اوّل محمّد بن سعود با طرف دوّم محمد بن عبدالوهاب قرقوزي در مبارزه با شريعت جاودان اسلام تحقق يافت، اين اتفّاق ناميمون، كارش به ساختن مذهب جديدي انجاميد كه اركان و پايه هايش بر خيانت و جنايت و بر زمين ريختن خونهاي پاك و غارت اموال و از بين بردن آثار اسلامي استوار است. تمام اين اعمال براي حفظ منافع استعمار و ساختن جامعه و ملّتي بود كه هرج و مرج و درگيري و فقر و كفر و جهل و ركود بر آن حكم فرما است.قرنها و سالها سپري مي شد و حرمين شريفين و سرزمين مقدس حجاز جايگاه با عظمت و عالي و مقدّس خود را داشت، تا اينكه عوامل خارجي و جريانهاي استعماري چنان بر اين سرزمين يورش بردند كه سكّانِ كشتيِ حكومت اسلامي به دست بيگانگان افتاد و اين سرزمين مقدّس از چنگ مسلمانان و عالمان و فقيهان به درآمد.تيرگي و ظلمت به سرعت سراسر جامعه اسلامي را فراگرفت، به خصوص در شبه جزيره عربستان به اوج خود رسيد. بگونه اي كه چند سالي بيش نگذشت كه تمام ارزشها و فضيلتهايي كه اسلام براي جامعه مسلمين به ارمغان آورده بود دستخوش اضمحلال و گسيختگي گرديد، تعاليم اسلام و احكام قرآن كه مايه قوام جامعه و استحكام روابط است فراموش شد. كشتار و غارت و چپاول و خونريزي و تجاوز و ظلم و ستم، به ميهن اسلامي بازگشت و تمام ارزشهاي زندگي، از جامعه رخت بربست، گويا كه اصلاً اسلامي در شبه جزيره عربستان ظاهر نشده و هيچ اثر كمالي را بر آن خاك و بر دلها و افكار فرزندان آن به وجود نياورده است.اشراف حسني نزديك به نُه قرن در حجاز حكم راندند و حرمين شريفين را از هر نوع تجاوز و دست درازي محافظت نمودند، ليكن استعمار حكومت را از دست آنان گرفت و سرزمين مقدس را به دست كساني سپرد كه از شرافت و ارزش هاي انساني به دور بودند.

 

 

پـاورقي ها:

ــــــــــــــــ
1 ـ الاصابة 2/451 ـ الاستيعاب 3/153 ـ جمهرة النساب العرب /113 ـ الكامل في التاريخ 113/229 .
2 ـ اسدالغابة 3/358 .
3 ـ الاصــابـه 3/426 ـ المنتـفـي فـي اخبار ام القري /158 ـ الاصابه 3/153 .

4 ـ اعيان الشيعه 18/105 ـ تاريخ طبري 13/24 ـ جمهرة النساب العرب 20 و 70 ـ تنقيح المقال 2/176 .

5 ـ الاستيعاب 1/294 ـ الاصابه 1/278 ـ اعيان الشيعه 4/305 ـ تاريخ بغداد 1/159 ـ الجرح و التعديل    3/74 ـ جمهرة النساب العرب /360 .
6 ـ الدرجات الرفيعه /151 ـ اصحاب و رواة اميرالمؤمنين ـ ع ـ نسخه خطي ـ الاستيعاب 3/275 ـ اسدالغايه    40/157 .

7 ـ معجم الاوباء 6/97 .
8 ـ عمدة الطالب /141 ـ المجالس السفية 5/101 ـ شذرات الذهب 5/76. الكامل في التاريخ 12/79 ـ    النجوم الزاهرة 6/202 ـ البدايه و النهايه 13/41 ـ المـنـتـفي مــن اخـبــار ام القري /214 .
9 ـ فاطمة الزهرا /121 ـ (قصيده /72 بيت دارد).
10 ـ عمدة الطالب /146 .


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* . متن سخنراني نماينده ولي فقيه و سرپرست حجاج، حجة الاسلام والمسلمين محمدي ري شهري در   مورخه 31/2/1370 در كنار مرقد مطهر امام خميني«ره».

* جَمْع با فتح جيم و سكون را به معناي مشعر است. مجمع البحرين، ج 1، ص 397.

* حج قِران با حج افراد در جميع جهات يكسان است، جز اينكه، در حج قِران هنگام احرام مكلّف بايد قرباني را همراه داشته باشد.   مناسك.

* حجِ افراد عين صورت جمع تمتع است با يك فرق كه در حج تمتع هدي بايد ذبح كند و در حج افراد واجب نيست. مناسك امام   خميني ص 45 .



صفحه 190


 

 


| شناسه مطلب: 80594