متن کامل

میقات حج سال دوم شماره سوم بهار 1372بحثی درباره «نسئ» و رابطه آن با حجّ یعقوب جعفری       آگاهی اعراب عصرِ جاهلی از نجوم و هیئت و سیر اَجرام فلکی هر چند که محدود و اندک بود امّا در مقایسه با علوم دیگر; مانند طب و

ميقات حج
سال دوم شماره سوم بهار 1372


بحثي درباره «نسئ» و رابطه آن با حجّ


يعقوب جعفري


      آگاهي اعراب عصرِ جاهلي از نجوم و هيئت و سير اَجرام فلكي هر چند كه محدود و اندك بود امّا در مقايسه با علوم ديگر; مانند طب و فيزيك و رياضيات، حجم قابل ملاحظه و چشمگيري داشت و اگر هم سخن «ابن قتيبه» را كه مي گفت:«عربها داناترين مردم به علم نجوم بودند»1 نپذيريم و آن را حمل بر نوعي مبالغه و تعصب كنيم، در اينكه اعراب عصر جاهلي تا اندازه زيادي با دانش عصر خود درباره نجوم و ستاره شناسي آشنايي داشتند، نبايد ترديد كنيم.

      آيا اعراب جاهلي اين آگاهي ها را از كلداني ها آموخته بودند يا از صائبين كه جانشينان كلداني هاي مهاجر بودند؟ آيا از يهود و نصاري يادگرفته بودند يا از ايران و هند و يونان؟2 و يا خود آنها به علّت نيازي كه در معيشت خود داشتند، از طريق تجربه و ممارست چيزهايي را در نجوم و انواء يا همان منازل قمر به دست آورده بودند3 و ... براي رسيدن به پاسخ اين پرسشها نياز به بحث مفصلي است كه اينجا جاي ذكر آن نيست و تنها اين نكته را خاطر نشان مي سازيم كه: به نظر ما آگاهيهاي آنان از نجوم و هيئت، آميزه اي بود از تجربيات خودِ آنها و اطلاعاتي كه از اقوام ديگر كسب كرده بودند.



صفحه 122


      يكي از كارهايي كه عربهاي جاهلي با اقتباس از يهودي ها و اقوام مجاور ديگر، دست به آن مي زدند، كبيسه كردن سالهاي قمري بود. بطوري كه مي دانيم تقويم معمول ميان عربها، بر اساس «سير قمر در آسمان» بود كه از «رؤيت هلال» و «رؤيت دوباره آن» يك ماه حساب مي شد و دوازده ماه يك سال به شمار مي آمد. از آنجا كه اين روش بسيار آسان بود و نيازي به تخصّص و محاسبات پيچيده نداشت، اعراب و بسياري از ملل قديم در گاه شمارهاي خود، از همين روش استفاده مي كردند و اسلام نيز آن را به رسميّت شناخت و برنامه هايي مانند روزه و حج را بر اساس تقويم قمري قرارداد.

      در ميان اعراب جاهلي، چهار ماه از دوازده ماه قمري به عنوان ماههاي «حرام» شناخته مي شد كه عبارتند از: ذيقعده، ذيحجه، محرم و رجب. در اين چهار ماه جنگ و خونريزي ممنوع بود و نوعي آتش بس برقرار مي شد. اسلام نيز اين سنّت را كه به نفع صلح بشري بود امضاء كرد و به آن رسميّت داد و جنگ در آن ماهها را حرام كرد.

      در قرآن كريم آمده است:

«يسئلونك عن الشهرالحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به».4

«از تو در باره جنگ در ماه حرام مي پرسند بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به اوست».

      علاوه بر حرمت جنگ در ماههاي حرام، ماه ذيحجه امتياز ديگري نيز داشت و آن انجام مناسك حج در آن ماه بود.

      هر چند كه اعراب عصر جاهليت، احترام ماههاي حرام را رعايت مي كردند اما گاهي به خاطر مصلحتهايي، حرمت بعضي از آن ماهها را پس و پيش مي كردند و مثلاً به جاي محرم، ماه صفر را ماه حرام اعلام مي كردند و اين جابجايي و به تأخير انداختن را «نسئ» مي گفتند.


مفهوم «نسئ» و تاريخچه آن

      «نسئ» بر وزن فعيل، از ماده «نسأ» به معناي تأخير است و به گفته ابن منظور، اين واژه در مواردي مانند به تأخير افتادن عادت ماهانه زنها از وقت خود و يا تأخير افتادن اجل كسي و تأخير در قيمت كالاي فروخته شده و مانند آنها استعمال مي شود و «نسئ» به معناي ماهي است كه عربها در جاهليت آن را به تأخير مي انداختند. سپس از «فرّاء» نقل مي كند كه نسئ يا مصدر است و يا فعيل به معناي مفعول است.5 اما طبرسي از ابوعلي نقل مي كند كه گفته: نسئ مصدر است مانند: نذير و نكير، اينكه بعضي ها گفته اند نسئ فعيل به معناي مفعول است درست



صفحه 123


نيست زيرا در اين صورت نسئ نام آن ماه مي شود در حاليكه منظور از نسئ عملِ به تأخير انداختن ماه حرام است.6 ولي بطوريكه در عبارت ابن منظور ديديم و ديگران نيز گفته اند نسئ به معناي خود ماه به تأخير افتاده نيز گفته مي شود.

      همه كتب لغت نسئ را به معناي تأخير گرفته اند اما در بعضي از آنها معناي ديگري ذكر شده و آن اضافه كردن و افزودن است. گفته مي شود.

      «نسأتُ ابلي في ظمئتها»; «بر تشنگي شترم افزودم»7 كه البته اين افزايش عطش از جهت تأخير در آب دادن است بنابراين مي توان گفت اين واژه به معناي «افزايش ناشي از تأخير» است.

      جابجايي و تأخير انداختن بعضي از ماههاي حرام رسم و عادتي بود كه اعراب جاهلي تا سال دهم هجرت، طي مراسم خاصي آن را انجام مي دادند و اين كار براي خود، متصديان ويژه اي داشت كه به آنها «قلامسه» مي گفتند. آنها اين سمت را از پدران خود به ارث مي بردند.

      ابن هشام مي گويد: اولين كسي كه ماهها را براي عرب نسئ كرد و آن را حلال يا حرام نمود «قلمّس» بود كه حذيفة بن عبد بن فقيم نام داشت و پس از او پسرش عبادبن حذيفه جاي او را گرفت و پس از او پسرش قلع بن عباد و پس از او امية بن قلع و پس از او عوف بن امية و پس از او ابو ثمامه جنادة بن عوف متصدي اين كار شد كه آخرين آنها بود و در اوائل اسلام همو بود كه عمل نسئ را انجام مي داد. عربها پس از فراغت از حج دور او جمع مي شدند و او چهارماه حرام را كه عبارتند از رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم، مشخص مي كرد و اگر مي خواست يكي از آنها را حلال كند ماه محرم را حلال مي كرد و عربها هم مي پذيرفتند و به جاي محرم، ماه صفر را حرام مي كرد و عربها مي پذيرفتند و تعداد چهار ماه حرام كامل مي شد».8

      از عبارت ابن هشام چنين برمي آيد كه عمل نسئ ميان عربها سابقه زياد و طولاني نداشته و تنها در طول مدت شش نسب، اين عمل انجام مي گرفته است. اين مطلب، سخني را كه بيروني گفته و تاريخ نسئ را به دويست سال پيش از اسلام مربوط دانسته، تقويت مي كند. او مي گويد:

      «عربها خواستند كه حج را به هنگامي بيندازند كه كالاهاي ايشان از پوست و ميوه فراهم شود و بهترين ازمنه و خرّمترين اوقات باشد. از همسايگان يهود خود قريب دويست سال پيش از اسلام كبيسه را ياد گرفتند و همانگونه كه يهود، تفاضل سال خود را با سال



صفحه 124


خورشيدي بهنگامي كه به يكماه مي رسيد در آخر سال قمري قرار مي دادند، ايشان هم چنين مي كردند و كساني در موسم حج در صورت لزوم يك ماه را نسئ اعلام مي كردند.9

      شبيه اين مطلب را قلقشندي نيز آورده است، مي گويد:

      «عرب جاهلي بر رسم ابراهيم و اسماعيل بودند و در سالهاي خود نسئ به كار نمي بردند تا اينكه يهود در يثرب با آنها مجاورت كرد و عربها خواستند حج خود را در خرّمترين وقت سال و آسانترين زمان براي رفت و آمدهاي تجارتي انجام دهند، لذا كبيسه را از يهود گرفتند.10

      همانگونه كه گفتيم اين كار براي خود متصدي و مباشر خاصي داشت و با لقب قَلَمَّس ملقب بود و به مجموع آنها قلامسه مي گفتند. قَلَمَّس در لغت به معناي درياست و اين لقب كنايه از كثرت جود و بخشش آن افراد بود. قلامسه كه از قبيله بني كنانه بودند، در ميان عربها قدر و منزلتي داشتند و لذا شاعران بني كنانه همواره با اين سمت كه در انحصار قبيله آنها بود، بر ديگران تفاخر مي كردند. عمير بن قليس مي گويد:

لقد علمت معدّ انَّ قومي *** كرام الناس انّ لهم كراما

فأيّ الناس فأتونا بوتر *** و أي الناس لم نُعلِكْ لجاما

السنا الناسئين علي معدّ *** شهور الحل نجعلها حراما11

      رسم بر اين بود كه هر سال پس از پايان مراسم حج، متصدي امر نسئ خطاب به مردم مي گفت: كسي حق ندارد به من ايراد كند و يا پاسخ بگويد و يا سخن مرا رد كند و مردم او را تصديق مي كردند، سپس او يا ماه محرم را حرام اعلام مي كرد و يا ماه صفر را به جاي محرم، ماه حرام معرفي مي نمود.12 اين كار تا سال نهم هجرت ادامه داشت تا اينكه اسلام آن را ممنوع كرد و از سال دهم به بعد، اين برنامه ديگر عملي نشد.


نظر اسلام درباره نسئ

      قرآن كريم درباره نسئ مي فرمايد:

«انما النسئي زيادة في الكفر يُضَلّ به الذين كفروا يحلّونه عاماً و يحرّمونه عاماً ليواطئوا عدة ما حرم الله فيحلوا ما حرّم الله زين لهم سوء أعمالهم والله لا يهدي القوم الكافرين»13

«همانا نسئ افزايش در كفر است و به وسيله آن، كافران به گمراهي كشيده مي شوند. يك سال



صفحه 125


آن را حلال مي كنند و يك سال حرام، تا تعداد ماههايي را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند. زشتي اعمال آنها در نظرشان زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمي كند».

      بطوريكه ملاحظه مي فرماييد اين آيه شريفه عمل نسئ را به شدّت مورد انتقاد قرار مي دهد و آن را موجب افزايش كفر و مايه گمراهي كافران مي داند، زيرا كافران و مشركان علاوه بر اينكه از نظر اعتقادي كافر بودند و به خداوند ايمان نداشتند، با اين كار عملاً حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مي كردند و اين، گمراهي مضاعف و افزايش در مراتب كفر بود.

      سال نهم هجرت كه آخرين سال استفاده از نسئ بود موسم حج به ماه ذيقعده افتاده بود و در اين سال پيامبر خدا ـ ص ـ درباره حج دو تصميم مهم گرفت:

      1 ـ شركت مشركان در حج ممنوع است.

      2 ـ استفاده از نسئ ممنوع است.

      از اين دو تصميم مهم كه از سال بعد قابل اجرا بود، تصميم اول در موسم حج سال نهم هجري ابلاغ گرديد و حضرت علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ به دستور پيامبر، آياتي از سوره برائت را در مِني تلاوت كرد تا همه تكليف خود را بدانند14 و تصميم دوّم در سال بعد كه شخص پيامبر در مراسم حج شركت كرده بود ابلاغ شد.

      در سال دهم هجرت كه به حجة الوداع معروف است، موسم حج به ذيحجه واقعي افتاده بود و در همين سال پيامبر خدا همراه با ساير مسلمانان حج بجا آورد و در چندين نوبت خطبه هاي روشنگرانه اي ايراد فرمود و تذكرات مهمي به مردم داد; از جمله در روز عيد قربان ضمن خطبه اي، آيه مربوط به نسئ را كه پيش از اين آورديم قرائت كرد سپس فرمود:

«الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات والأرض و ان عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهراً في كتاب الله منها أربعة حرم ثلاثة متوالية ذوالقعدة و ذوالحجة و المحرّم و رجب الذي يدعي شهر مُضر الذي بين جمادي الآخرة و شعبان و الشهر تسعة و عشرون يوما و ثلاثون الاهل بلغت؟ فقال الناس: نعم. فقال: اللهم اشهد ...».15

«آگاه باشيد كه زمان به حالت روزي برگشت كه خدا آسمانها و زمين را آفريد. همانا تعداد ماهها نزد خدا و كتاب خدا دوازده تاست، چهار ماه از آن حرام است، سه ماه پشت سر هم: ذيقعده، ذيحجه، محرم، و يكي هم رجب كه ماه مُضر خوانده مي شود و ميان جمادي الآخر و شعبان است و ماه ممكن است بيست و نه روز يا سي روز باشد. آيا رساندم؟ مردم گفتند:



صفحه 126


آري. فرمود خدايا شاهد باش ...».

      منظور پيامبر از «برگشتن زمان به حال اول خود» چيست؟ بيشتر مفسرّان گفته اند منظور اينست كه چهار ماه حرام كه به سبب نسئ از جاي اصلي خود منتقل شده بودند، در سال دهم هجري به حالتي كه قبل از پيدايش نسئ داشتند، برگشتند.16 بعضي ها هم احتمال داده اند كه چون عيد قربان سال دهم هجري در اعتدال ربيعي قرار داشت و ساعات شب و روز مساوي بودند، پيامبر چنين فرموده است.17

      در اينجا احتمال ديگري نيز به نظر مي رسد و آن اينكه منظور پيامبر اين بوده كه با لغو نسئ، تعداد ماههاي سال، ديگر از دوازده ماه تجاوز نخواهد كرد، زيرا بطوريكه خواهيم گفت عمل نسئ باعث مي شد كه تفاضل حاصل از نسئ را كبيسه كنند و بعضي از سالها را از سيزده ماه بگيرند. اين احتمال از آنجهت قوت مي يابد كه تعبير پيامبر كه فرمود: «كهيئته يوم خلق السّموات والأرض» درست مشابه آيه قرآن است كه قبل از آيه نسئ آمده و در مقام بيان دوازده ماه بودن سال است:

«ان عدة الشهور عند الله اثني عشر شهراً في كتاب الله يوم خلق السموات و الأرض».18

«همانا تعداد ماهها نزد خدا و در كتاب خدا در همان روزيكه آسمانها و زمين را آفريد، دوازده تاست».

      ديگر اينكه خود پيامبر پس از بيان بازگشت زمان به حال اول، بلافاصله دوازده ماه بودن سال را ذكر مي كند. بنابراين بعيد نيست كه منظور حضرت از «استداره» همان باشد كه ما احتمال داديم.


هدف از «نسئ» چه بود؟

      مهمترين مسأله در بحث «نسئ» اينست كه ببينيم هدف اعراب جاهلي از اين عمل چه بود و چه انگيزه اي سبب مي شد كه آنها ماههاي حرام را جابجا كنند و به تأخير بيندازند؟ در اينجا دو نظريه وجود دارد كه هردو را نقل مي كنيم و سپس به تحقيق پيرامون آن مي پردازيم:

      1 ـ از آنجا كه عربها روح جنگجويي داشتند و زندگي آنها از طريق جنگ و غارت اموال ديگران تأمين مي شد، در ماههاي حرام كه سه ماه آن پشت سر هم بود و مي بايست در آن ماهها دست از جنگ و غارت مي كشيدند، دچار مضيقه مالي مي شدند و زندگي بر آنها سخت مي گذشت و لذا ماههاي حرام را جابجا مي كردند و حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر



صفحه 127


واگذار مي نمودند تا فرصتي براي جنگ و به دست آوردن غنائم جنگي پيدا شود.

      2 ـ موسم حج براي عربها بخصوص مردم مكه بسيار مهم بود و علاوه بر ارزش اجتماعي و سياسي، براي آنها ارزش اقتصادي فراواني داشت و از آنجا كه حج بايد در ماه ذيحجه انجام مي گرفت و گاهي ذيحجه به فصل گرماي طاقت فرساي مكه مي افتاد كه هم حج گزاران در زحمت بودند و هم محصولات اعراب از قبيل ميوه و پوست در بازار نبود و مبادلات تجاري به نحو مطلوبي انجام نمي گرفت، اين بود كه با عمل نسئ و شناور كردن ماههاي قمري، كاري كردند كه موسم حج هميشه در يك فصل معتدلي باشد تا بتوانند به راحتي محصولات خود را عرضه كنند و بازار پررونقي داشته باشند.

      بيشتر مفسرّان نظريه اول را انتخاب كرده اند و انگيزه عمل نسئ را خصلت جنگجويي و غارتگري اعراب دانسته اند.19 طبق اين نظر، نسئ يك عمل ساده اي بوده كه بعضي از سالها انجام مي گرفت و حرمت ماه محرم به صفر انداخته مي شد. اگر چنين باشد نبايد اين جابجايي به ماههاي ديگر هم سرايت داده شود و بايد محدود به محرم و صفر باشد در حاليكه از ظواهر آيات و روايات، خلاف اين فهميده مي شود.

      فخر رازي گفته است: اكثر علما معتقدند كه اين تأخير مخصوص يك ماه نبود، بلكه تمام ماههاي سال را شامل مي شد. فخر رازي اضافه مي كند كه پيش ما همين نظر صحيح است.20

      بعضي از مفسرّان و بسياري از علماي نجوم و هيئت، نظريه دوم را انتخاب كرده اند و نسئ را مربوط به تعيين وقت مناسب براي انجام مناسك حج دانسته اند. بنا به گفته «نلينو» قديمي ترين شخصي كه اين نظر را اظهار كرده، ابو معشر بلخي (متوفي 272) است كه در كتاب «الألوف» گفته:

      «... اعراب چنان خواستند كه زمان حجشان سازگارتر با زمان سوداگريشان باشد و هوا معتدل باشد و زمان برگ كردن درختان و روئيدن گياه باشد تا سفر به مكه و سوداگري كردن در عين انجام مناسك حج آسان شود پس عمل كبيسه كردن را از جهودان آموختند و آن را نسئ يعني تأخير ناميدند، جز اينكه در بعضي از كارها مخالف جهودان عمل كردند، اينان در هر نوزده سال قمري هفت ماه قمري كبيسه مي كردند تا مطابق با نوزده سال شمسي شود ولي اعراب در هر بيست و چهار سال قمري دوازده ماه قمري كبيسه مي گرفتند».21

      ابوريحان بيروني هم همين نظر را دارد و در عبارتي كه پيش از اين از كتاب «الآثار الباقيه» او نقل كرديم اين نظر را تأييد نموده است. علاوه بر آن كتاب، در كتاب «التفهيم» نيز



صفحه 128


همين نظر را ابراز كرده، مي گويد:

      «پس عربها خواستند كه حج ايشان هم به ذيحجه باشد و هم به خوشترين وقت از سال و فراخترين گاه از نعمت ... اين كبيسه از جهودان بياموختند و آن به دست گروهي كردند به لقب قلامس و آن شغل از پدر همي يافت و اين شمارنگاه مي داشت. چون كبيسه خواستي كردن، به خطبه اندر گفتي فلان ماه را تأخير كردم».22

      طبق اين نظر، نسئ فقط تأخير انداختن يك ماه حرام به ماه ديگر نبود; بلكه اين عمل نوعي كبيسه كردن و تطبيق سالهاي قمري با شمسي بود كه عربها آن را از اقوام ديگر آموختند و به خاطر حجّ آن را به كار گرفتند.

      آقاي «نلينو» پس از نقل اين نظريه از ابومعشر و بيروني و چند تن از مستشرقان غربي، آن را نظريه اي مبتني بر حدس و گمان قلمداد مي كند و كبيسه كردن را در خور يك جامعه متمدن مي داند و اينكه عرب جاهلي بتواند كبيسه كند بعيد مي شمارد.23

      ما تصور مي كنيم كه نظر ابو معشر بلخي و بيروني در بيان انگيزه نسئ درست و مطابق با شواهد و قرائن است كه در دست است و عمل نسئ يك نوع كبيسه كردن براي تثبيت موسم حج در يك فصل مناسب از سال بود كه هوا خوب باشد و هم ميوه ها و محصولات ديگر به دست آمده باشد و هم مبادلات بازرگاني به خوبي انجام گيرد. بعضي از شواهد و قرائني كه اين نظريه را تأييد مي كند، عبارتند از:

      1 ـ در قرآن كريم در آيه اي كه قبل از آيه نسئ است روي دوازده گانه بودن ماهها تأكيد بسيار شده است و اين مي رساند كه قرآن هرگونه عملي را كه موجب افزايش تعداد ماهها باشد نفي مي كند و مي توان گفت كه: آيه ناظر بر عمل كبيسه كردن ماههاست كه در بعضي از سالها تفاضل حاصل از ماههاي قمري را جمع مي كردند و آن را يك ماه به حساب مي آوردند و در آن سال، تعداد ماهها به سيزده مي رسيد. بنابراين آيه نسئ و آيه قبل از آن در مقام نفي كردن عملي است كه تعداد ماهها را از دوازده تا افزايش مي دهد و اين معني جز با نظر به كبيسه كردن براي تطبيق سالهاي قمري و شمسي جور در نمي آيد. بخصوص اينكه پيشتر نقل كرديم كه طبق گفته بعضي از لغت شناسان، واژه نسئ به نوعي افزايش و زيادت نيز دلالت دارد.

      2 ـ اگر اسامي ماههاي قمري را كه هم اكنون نيز مورد استعمال است، مورد توجه قرار بدهيم خواهيم ديد كه چند تا از آنها ناظر بر فصول سال است مانند ربيع كه به معناي بهار است و جمادي كه به معناي يخ بستن آبست و رمضان كه به معناي شدت گرماست.24

      پيش از نسئ، ماههاي قمري نامهاي ديگري داشتند كه در كتابها آمده است.25 نامهاي



صفحه 129


فعلي كه در دوران جاهليت معاصر با اسلام نيز به همين صورت بوده بيانگر مطابقت سالهاي قمري و شمسي است كه از كبيسه كردن و نسئ حاصل شده است. البته بعيد نيست كه ترتيب نامها به مرور زمان به هم خورده باشد كه مثلاً دو جمادي بلافاصله بعد از دو ربيع آمده اين احتمال هم وجود دارد كه ربيع عربستان همان خريف مناطق ديگر باشد بگونه ايكه صاحب بلوغ الارب احتمال داده است.26

      3 ـ بطوريكه از آيه نسئ ظاهر مي شود، حسابگران نسئ به صورت مرتب ماه حرام را (كه منظور همان ماه محرم است) يك سال حلال مي كردند و يك سال حرام (يحلونه عاماً و يحرمونه عاماً) و اين نشان مي دهد كه اين كار از روي برنامه خاصي بوده و حساب و كتابي داشته و يكسال در ميان انجام مي گرفته است، و اگر هدف از اين كار تنها فاصله انداختن ميان ماههاي حرام و دادن فرصت به جنگجويي و غارتگري بود، لازم بود كه همه ساله اين كار را انجام دهند و يا حداقل امكان اين بود كه چند سال پشت سرهم اين كار را بكنند و يا آن را ترك نمايند. اينكه بطور مرتب، آنهم يكسال در ميان اين عمل انجام مي شد، دلالت بر نوعي كبيسه كردن دارد كه هدف ديگري غير از دادن فرصت به جنگجويي و غارتگري داشته است.

      4 ـ رواياتي از بعضي از مفسرّان اوليه نقل شده كه آشكارا دلالت بر ارتباط نسئ با موسم حج مي كند. از جمله روايتي كه از مجاهد نقل شده است، مي گويد:

      «مشركان در هر ماه دو سال حج به جاي مي آوردند، دو سال در ذيحجه دو سال در محرّم، دو سال در صفر و همينطور تا اينكه موسم حج در سال قبل از حجة الوداع كه همان سال نهم هجري بود، به ذيقعده افتاد و سال بعد كه موسم به ذيحجه افتاده بود پيامبر حج به جا آورد.27

      5 ـ اينكه گفته شده كه عربها نمي توانستد سه ماه پشت سر هم از جنگ و غارت دست بردارند و معيشت آنها دچار مضيقه مي شد، اگر هم درست باشد در مورد اعراب بدوي درست است وگرنه درباره اعراب شهرنشين به خصوص مردم مكه، نمي توان چنين داوري كرد زيرا كه مردم مكه نوعاً سوداگران و سرمايه داراني بودند كه از طريق تجارت و رباخواري به ثروت خود مي افزودند و براي آنها آرامش و امنيت بيش از هر چيزي سودمند بود. حال با توجه به اينكه متصديان و حسابگران نسئ از اشراف مكه بودند، درست تر اين مي نمايد كه آنها اين عمل را نه به جهت رخصت دادن به جنگ و غارت و ناامني، بلكه به جهت رونق دادن به تجارت و سوداگري خود انجام مي دادند.




صفحه 130


پاورقي ها:

1 . به نقل از بيروني در: الآثار الباقية ص 228.

2 . جرجي زيدان، تاريخ التمدن الاسلامي، ج 3، ص 13.

3 . ابن العبري، تاريخ مختصر الدول، ص 94.

4 . سوره بقره آيه 217.

5 . ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 166 ـ 167.

6 . طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 44.

7 . زمخشري، اساس البلاغه، ص 929 و شبيه آن: زبيدي، تاج العروس، ج 1، ص 124.

8 . ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 46، مسعودي در كتاب التنبيه و الاشراف، ص 186 اولين قلمس را جنادة بن عوف معرفي كرده كه اشتباه است بلكه او آخرين قلمس و معاصر با پيامبر اسلام بوده و در اينكه آيا او اسلام را پذيرفت يا نه اختلاف است.

9 . بيروني، الآثار الباقيه، ص 93.

10 . قلقشندي، صبح الاعشي، ج 2، ص 398.

11 . ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 46، صاحب بلوغ الارب اين شعرها را به كميت نيز نسبت داده است.

12 . مجمع البيان، ج 5، ص 45.

13 . سوره توبه آيه 37.

14 . تاريخ طبري، ج 2، ص 192 و سنن ترمذي، ج 2، ص 183.

15 . واقدي، المغازي، ج 2، ص 1112 و علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 21، ص 381.

16 . فخر رازي، التفسير الكبير، ج 16، ص 57.

17 . آلوسي، بلوغ الارب، ج 3، ص 72.

18 . سوره توبه آيه 36.

19 . شيخ طوسي، التبيان، ج 5، ص 217 و طبرسي، مجمع البيان، ج 5، ص 45 و علامه طباطبائي، الميزان، ج 9، ص 284 و زمخشري، الكاشف، ج 2، ص 270.

20 . تفسير فخر رازي، ج 16، ص 57.

21 . آلفونسو نلينو، تاريخ نجوم اسلامي، ص 112.

22 . بيروني، التفهيم لاوائل صناعة التنجيم، ص 224. مسعودي نيز همين نظر را دارد: التنبيه و الاشراف، ص 186.

23 . تاريخ نجوم اسلامي، ص 118 به بعد.



صفحه 131


24 . البته رمضان در بعضي از روايات يكي از نامهاي خدا معرفي شده ولي بهرحال معني لغوي آن همان است كه گفتيم.

25 . مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 191.

26 . بلوغ الارب، ج 3، ص 77.

27 . مجمع البيان، ج 5، ص 45 و تفسير طبري، ج 6، ص 131. در روايت طبري اضافه شده كه سال نهم هجرت دومين سالي بود كه حج در ذيقعده انجام مي گرفت و در اين سال ابوبكر با مسلمانان به حج رفت.



| شناسه مطلب: 80596