متن کامل

میقات حج سال اول شماره چهارم تابستان 1372 حجّ ابراهیمی ـ حجّ جاهلی صادق آئینه وند لآلِ رَسُولِ اللّه بِالْخَیْفِ مِنْ مِنیً *** وَ بِالرُّکْنِ وَ التَّعْریفِ وَالْجَمَرَاتِ دِیارُ عَلیّ وَ الْحُسَیْنِ وَجَعْفَر *** وَ حَمْزَةَ وَ السَجَّا

ميقات حج
سال اول شماره چهارم تابستان 1372



حجّ ابراهيمي ـ حجّ جاهلي


صادق آئينه وند


لآلِ رَسُولِ اللّه بِالْخَيْفِ مِنْ مِنيً *** وَ بِالرُّكْنِ وَ التَّعْريفِ وَالْجَمَرَاتِ

دِيارُ عَليّ وَ الْحُسَيْنِ وَجَعْفَر *** وَ حَمْزَةَ وَ السَجَّادِ ذِي الثَّفَناتِ

وَ سِبْطيْ رَسُولِ اللّهِ وَ ابْنَي وَصِيِّهِ *** وَ وَارِثِ عِلْمِ اللّهِ وَ الْحَسَنَاتِ

(دِعْبِل بن عليّ الخُزاعيّ)


منزلگاههايِ آل پيامبرـ ص ـ، در مسجد خَيفْ در مِني، در خانه كعبه، در عَرَفات و در جَمَرات است.

منزلگاهِ علّي ـ ع ـ، حسين ـ ع ـ جعفر، حمزه و سجّاد ـ عليهم السلام ـ آن كه از كثرت سجده، پينه بر جبين بسته است. منزلگاههاي، فرزند زادگانِ پيامبر خُدا ـ ص ـ و فرزندانِ وصيِ ـ ع ـ او، وارثانِ علمِ خداوند و همه نيكيها.


مقدّمه:

      اصول حجّ ابراهيمي همان است كه دين مُبين تشريع فرموده است و دشوار بتوان از طريق متون و اسناد برجاي مانده ـ غير از قرآن كريم ـ به چيزي كه بتواند ترسيمي صحيح از آن بدست دهد، برسيم. ولي از آنجا كه امروز در ميان مذاهبِ اسلامي بر سرِانجام حج بر نهجِ ابراهيم خليل ـ ع ـ و آنچه منظور دين مُبين است، و بويژه در آنچه به جوانبِ سياسي و اجتماعي و تولّي و تبرّي مربوط مي شود، تفسيرهايي شده است كه به نظر مي رسد، طول زمان



صفحه 85


و حاكميت امويان و عبّاسيان و برداشتهاي سياسي و ملاحظات اجتماعي اي كه هريك از آنان داشته اند، و نيز همسويي پاره اي از فقيهان و عالمان كه خود را با آن دو حاكميت، مربوط مي دانسته اند، در ايجاد آن بي تأثير نبوده است. بي مناسبت نيست كه اگر آثار برجاي مانده از شعائر و مناسك حج ابراهيمي را بررسي كنيم.

      در اين بررسي، برآنيم تا آثار انحراف و زمينه هاي آن را بيان كرده و با مروري، تبديل «تلبيه هاي ابراهيمي» به «تلبيه هاي جاهلي» و بهره گيري از آن در جهتِ خاطرِ مقاصد اجتماعي و سياسي و مباني شرك آلود، نشان دهيم.

      آنچه مي تواند حجّ ابراهيمي را با نشاط كند و در آن روح و احتوا بدمد، مضامين و مزاميري است كه پيوسته مي بايد با تمسّك و توّسل بدان و با حضور دينيِ در حج، صدوربينشيِ ابراهيم خليل ـ ع ـ و محمد حبيب ـ ص ـ را به ارمغان آورد. و الاّ تمسّك بي روح در انجام مراسم و مواسم، يادآور حجّي است بي زيان كه از بوسُفيان هم به انجام مي رسيده است.

      زيرا، حج به معناي عام ـ نه خاص ـ اسلام است; بلكه آنچه اسلام بدان دستور فرموده. برآن اصرار دارد، حج ابراهيمي است از ميان حجِّ جاهلي، حجّ حَنيفي و حجّ صابِئين.


حَجِّ ابراهيم ـ ع ـ

      آنچه از مضمون اخبار و روايات عربي بدست مي آيد; حجّ در عصـر حضـرت ابراهيم ـ ع ـ به معني قصدِ كعبه در مكّه و طواف خانه و تلبيه و اجراي ساير مناسك بود. بت پرستي و شرك باآداب و عادات خود، بعداً، حجّ را نيز به عنوان يكي از سُنن بكار گرفت.1

      حجّ در قرآن كريم، از بارزترين شعائر توحيدي دين ابراهيم ـ ع ـ است. ابراهيمـ عـ براي برپايي آن دعا كرده و آن را از مباني عقيده توحيدي خويش قرار داده است:

      «وَ اءِذْ بَوّأْنَا لاِءِبراهيمَ مَكانَ البَيتِ أَنْ لاَتُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَطَهَّرْبَيْتِيَ لِلَّطائفينَ وَ الْقَائمينَ وَ الرُكَّعِ السُّجُودِ. وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحجَّ يَأتُوكَ رِجالاً، وَعَلَي كُلِّ ضامِر، يَأْتِيْنَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيق.»2

      «و مكان خانه رابراي ابراهيم ـ ع - آشكار كرديم و گفتيم: هيچ چيز را شريك من مساز و خانه مرا براي طواف كنندگان و برپاي ايستادگان و راكعان و ساجدان پاكيزه بدار. ومردم را به حجّ فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راههاي دور، نزد تو بيايند.»

      آنچه امروز براي پژوهندگان تاريخ اديان جاي شك نيست، برپايي خانه خدا



صفحه 86


ديگربار، توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل ـ عليهماالسلام ـ است. پاسداشت آن و وضع منطقه حرم، همه از سُنن اوست.3 اين سنّت در ميان اقوام ديگر كه در هزاره پيش از ميلاد مسيح ـ ع ـ يا بيشتر مي زيسته اند، معمول بوده و حرمت حرم و مكه را مرعي مي داشته اند.

      كارشناسان كتب مقدس (عهد عتيق وجديد) و پژوهندگان اديان، وجود حضرت ابراهيم و اسماعيل را حدود دوهزارسال پيش از ميلاد مسيح، تخمين مي زنند. با اين حساب از پيدايش جديد كعبه با بناي ابراهيمي اكنون حدود 40قرن مي گذرد.

      ديودروس سيسيلي (Diodorus of Sicily) كه خود در قرن نخستين پيش از ميلاد مي زيسته، به هنگام ذكر نَبَطي ها سخن از كعبه به ميان آورده است: «پشت سرزمين نبطي ها، سرزميني است كه در آن مكان مقدسي (هيكلي) است كه همه عربها آن را سخت محترم مي دارند.»4

      پاره اي از محققين، برآنند كه لفظِ «مَكُورابا» (Macoraba) ودر تلفظ يوناني «مقورويا»، كه يونانيان از آن نام شهري را مراد كرده اند، به معني مكان. تقرّب به خدا، همان «مكه» است.

      مي دانيم كه كلمه «مَكْرُب» يك واژه ديني قديمي است كه مقارن هزارسال پيش از ميلاد سبائيان آن را بكار مي برده اند.

      بَطْلميوس (ptolemy)، منجم و جغرافيدانِ قرن دوّم ميلادي به لفظ فوق اشاره كرده است.5

      براين اساس مي توان گفت كه لفظ «مكّه» براي خانه خدا صفت و نعت است و اسم خاص نيست. ولي براثر استعمال و اشتهار، برجاي اسم نشسته است، مثل بيت المقدس كه صفت برجاي علم نشسته است. معادل همين كلمه «بكّة» است كه بنا بر رأي دكترجوادعلي هردو، تسميه واحدي است و در لهجه هاي قبايل«ب» را از طريق قلب و ابدال، جاي «ميم» قرار مي دهند، خاصه در لهجه هاي جنوبي جزيرة العرب.6

      پاره اي از محققين، برآنند كه لفظ «بَكّة» به معناي وادي عربي، معادل دره فارسي است. «إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلّذي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً و هُديً لِلْعَالَمينَ.»   (آل عمران: 96)

      «نخستين خانه كه براي مردم بنا شده همان است كه در مكه است. خانه اي كه جهانيان را سبب بركت و هدايت است».

      در القاموس آورده است: بَكّةُ«تقال» لِمكّةَ، أولِمابين جَبَلَيْهَا. به نظر مي رسد كه: واژه «بَكْ» سامي قديمي باشد. كلمه «بُقعاه» عبري به معناي دره بكار رفته است و بر دره واقع بين



صفحه 87


لبنانِ ساحلي و لبنانِ شرقي كه روميها سوريه فرو رفته مي ناميدند، نهاده اند.

      شهر «بَعْلبَك» تركيبي مزجي است از دو واژه بَعْل (آلهه باستان) و بك دره. و اين همان نامي است كه به مناسبت آلهه معروف سامي ها، براين شهر نهاده اند.7

      امروز اين دره را، دره «بُقاع» مي نامند و رود ليطاني آن را مشروب مي كند.

      در قرآن كريم، از مكّه به نام «أُمّ القُري»8 و «قريه»9 يادشده و در سوره زُخرف، آيه 31 آن را با طائف مقايسه كرده است: «وَقَالُوا لَوْلاَنُزِّلَ هَذَا اْلقُرآنُ عَلَي رَجُل مِنَ الْقَرْيتَيْنِ عَظِيم.»10

      «گفتند: چرا اين قرآن بر مردمي از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است؟»

      مُفسّرين، غالباً قريتين را «مكه» و «طائف» ذكر كرده اند.

      مسعودي در مروج الذهب آورده است: ابراهيم پس اقامت در مكه در حالي كه اسماعيل سي ساله بود، مأمور بناي بيت شد، و با مساعدت فرزندش اسماعيل خانه را بساخت.11

      آنچه كه از لحاظ تاريخي قابل اهميت و در خور توجه است، سخن مينگانا (Mingana)است كه از قول كشيش سُرياني نَرْسَيْ (Nar sai) در باره نبرد فرزندان هاجر در (بيت عربايه) ]در مرزهاي شام[ آورده است. اين خبر، اولين نقل قول يك تن از اهل كتاب است (متوفي سال 485ميلادي) كه از وجود قريش در شمال جزيره خبر مي دهد و با آنچه اخباريان و نسبدانان عرب، در ارجاع نسب قريش به اسماعيل آورده اند، مطابقت دارد.12

      آيات سوره مباركه بقره (150 ـ 140) كه در آنها دسيسه هاي يهود در ميان مسلمين در باره تغيير قبله، از بيت المقدس به كعبه، محكوم مي شود، مي فرمايد: «وَ إِنَّ الذّينَ أُوتُوا الكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهم وَ مَااللّهُ بِغَافِل عَمَّا يَعْمَلُونَ.»13

      «اهل كتاب مي دانند كه اين دگرگوني به حق و از جانب پروردگارشان بوده است و خدا از آنچه مي كنيد غافل نيست.»

      بيش از هرچيز بر آگاهي يهود از افضليت و اقدميت كعبه برايِ محل قبله، اشاره دارد. و اين مي رساند كه آنان پيش از ظهور اسلام بر فضايل و سوابق و اتصال آن به حضرت ابراهيم مقرّ بوده و در اين باره براي اعراب سخن گفته اند.

      از حج صحيح ابراهيمي غير از آنچه قرآن كريم تعليم مي دهد، چيزي كه يقين آور باشد، در حافظه تاريخي برجاي نمانده است. حج حنيفي كه مدّعي پيروي از حج آن حضرت



صفحه 88


است،گذشته از آنكه در تقابل با حجّ مشركين، طرح مي شود و نيز در محيط شرك آلود جاهلي بدان عمل مي شده است، چندان روشنگر نيست. گرچه در پاره اي موارد به شبهه شرك هم آلوده است.

      به عقيده ما حجّ ابراهيمي، همان حج اسلام است، ولي ارزش و مكانت اين حج زماني شناخته مي شود كه ما «حجّ جاهلي» و حجّ مشركين را بازشناسيم و بتوانيم به مقايسه اي دست زنيم تا مبادكه خداي ناخواسته، رسوباتي از آن در ذهن مسلمين برجاي مانده باشد و در برابر «حج ابراهيمي» كه نخستين بار در اين عصر رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، حضرت امام خميني ـ قدَّسَنَا اللّهُ بِسِرِّه الْعزيزِ ـ طرح افكند و بدان امر فرمود، رخ نمايد.

      در باره ورود شرك به جزيرة العرب و شيوع آن، مورّخان گذشته، بريك نهج از قول نرفته اند; پاره اي چون هِشام كلبي در الأَصنام، برآنند كه چون اسماعيلـ ع ـ در مكه سُكني گزيد و اولاد او فزوني گرفت، به قصد معاش و بر اثر نزاع از مكه خارج شدند. اينان به احترام كعبه و براي پاسداشت قداست آن به هنگام سفر، پاره اي از سنگ حرم را با خود به همراه مي بردند.

      اين كار در دراز مدت باعث ايجاد بت تراشي و بت پرستي شد ودر نتيجه شرك جزيره را فرا گرفت.14

      اينان در ديار غربت، برگرد همان بُتان مي چرخيدند و لسان طوافِ كعبه، برآنها طواف مي كردند. ولي هشام مي افزايد كه اينان حج را هم بنا برارث ابراهيم و اسماعيل به جاي مي آوردند:

      «وَهُم بَعدُ يُعَظِّمُونَ الكَعْبةَ و مَكّةَ، ويَحُجُّونَ و يَعْتَمِرُونَ، عَلَي إِرْثِ إِبراهيمَ و إِسماعيلَ ـ عليهما السَّلام ـ.»15

      هِشام، همين علت گرايش به شرك و غلبه بر دين ابراهيم را، توغّل و توجه بيش از حدّي مي داند كه اينان براي بُتان معطوف مي داشتند. وي توضيح مي دهد كه با اين همه، بقايايي از عهد ابراهيم واسماعيل برجاي مانده بود كه اهل جاهليت، آن مناسك را با آدابِ شرك آلود در هم آميخته بودند و انجام مي دادند و حجّ جاهلي به معناي دقيق، از همين زمان شروع مي شود:

      «وفِيهم عَلي ذَلكِ بَقايا مِنْ عَهْدِ إِبراهيمَ وإِسْماعيلَ يتنسَّكُونَ بِها: مِنْ تَعظيم الْبَيتِ، و الطّوافِ بِهِ، و الْحَجّ، و العُمْرَة، و الوُقُوفِ علي عرفة وَ مُزدَلِفة، و إِهْداءِ الْبُدْنِ،و الاِْهْلاَلِ بالْحَجِّ و الْعُمْرَةِ، مَعَ إِدْخالِهِم فِيه مَا لَيْسَ مِنْهُ.»16



صفحه 89


      «با اين همه، در ميان ايشان، بازمانده هايي از رسوم عصر ابراهيم و اسماعيل برجاي بود كه از آن پيروي مي كردند، همانند، تعظيم و طواف كعبه و حجّ، و عُمره و وقوف بر عَرفه و مُزدَلِفَه و قرباني شتران، و تهليل و تلبية در حج و عمره، با افزودن چيزهايي برآن كه از آن نبود.»


مراسم حجّ در جاهليّت:

      حج در جاهليّت از ابتداي روز نهم ذي حَجَّه، به هنگامي كه خورشيد نزديك به غروب مي رفت، آغاز مي شد. پيش از آن كساني كه قصد تجارت داشتند، در ماه ذي قَعده در بازار عُكاظ گرد مي آمدند و به مدت بيست روز به خريد و فروش مي پرداختند. پس از انقضاي مدت فوق، روانه بازار مَجَنَّه مي شدند و تا پايان ماه در آنجا به داد و ستد مي پرداختند. چون هلال ذي حَجّه پديدار مي شد. به ذِي المَجَاز مي رفتند و هشت روز نيز در آنجا به دادو ستد مشغول مي شدند.

      روز نهم مُنادي بانگ برمي آورد كه:

      «تَرَوَّوا بِالمَاءِ لاِنَّه لامَاءَ بِعرفَةَ وَ لاَبِمُزْدَ لِفةَ».

      «ازآب به اندازه برگيريد كه در عَرفه و مُزدلفه آبي نيست.»

      اين روز را به همين مناسبت «تَرْوِيَه»گفته اند.در روز ترويه، موسمِ بازارهاي حجّ جاهلي پايان مي يافت.17

      حُجّاج در روز نهم ذي حجّه وارد عرفه مي شدند. و بنابرنقل جاحظ، لباس خاص حجّ برتن مي كردند:

      «كانَت سِيماء أَهلِ الحَرمَِ إِذاخَرَجوا ِالَي الحِلِّ في غير الاَْشْهرِ الْحُرُمِ، أَنْ يَتَقَلَّدُوا القَلائدَ و يُعَلِّقُوا العَلائقَ، فَإِذا أَوْجَبَ أَحَدُهُم الْحَجَّ، تَزَيَّا بِزيِّ الحاج»18

      «چهره اهل حرم، هنگامي كه در غيرماههاي حرام، از اِحرام برون مي آمدند، آنسان بود كه برخود گردن آويز مي افكندند و كمربند مي بستند. ولي هرگاه حج بر يكي از آنان واجب مي شد، خود را به لباس حاجّ مي آراست.»

      قبل از آنكه وارد مواقف شوند، تلبيد مي كردند. عمل تلبيد عبارت بود از آنكه حاجّ مقداري از گياه خطمي و آس و سِدْر را با كمي از كتيرا بهم مي آميخت و آن رادرميان موهاي سرش مي نهاد، تلبيد براي آن بود كه از مرتب كردن مو و كشتن شپش خودداري كنند.

      اُميّة بن اَبي صَلْت، حاجيان تلبيد كرده رااينگونه وصف مي كند:



صفحه 90


      شَاحِينَ آباطَهُم لَم يَنزَعُوا تَفَثَا *** وَلمْ يَسلُّوا لَهُم قُمَّلا وَ صِئْبانا19

      «بغلهاي خويش را گشوده اند و موهاي بهم پيچيده را از هم باز نكرده اند. آنان نه شپشي و نه رشكي را نيز از موي باز نگرفته اند.»


مَواقف:

      نخستين موقف، همانگونه كه بيان شد عَرفَه بود كه روزنهم ذي حجّه بدان وارد مي شدند.

      در مورد نام «عرفه» وجوهي ذكر كرده اند; ازجمله اينكه جبرئيل حضرت ابراهيم را در مشاعر مي گردانيد و مواضع را به او ياد مي داد و او مي گفت:«عَرَفْتُ» يا اينكه گفته اند آدم و حوا بعد از هبوط در اينجا، همديگر را بازشناختند. نيز گفته اند كه در آنجا مردم با هم آشنا مي شوند.20

      ياقوت گفته است: عَرفه، از عرف به معناي صبر است; زيرابراي رسيدن به آن صبر فراوان بايد. و هم افزوده است كه: مردم در اين وقت به گناهان خويش اعتراف مي كنند.21

      هوتسما(Houtesma) وقوف جاهليان رادر عرفات به وقوف يهود بربالاي كوه سيناتشبيه كرده است.22 كه در آنجا خداوند از طريق رعد و برق بر موسي تجلي كرد.

      از آلهه جاهليت در عرفات چيزي نمي دانيم، ولي احتمالا همان كوه «قُزَحْ» آلهه مزدلفه باشد كه خداي برق و طوفان و رعد و باران بود، كه پيش تر ادومي هاآنها را مي پرستيدند و اكنون در ميان اهل جاهليت جز آتش افشاني برآن در مُزد لفه چيزي بر جاي نمانده بود.

      هر قبيله در عرفه موقف خاص داشته كه اكنون جز نام چند موضع برجاي نمانده است. وحدت صفوف حاجيان در اسلام، بي هيچ امتياز و موضعي خاص سبب شد تا اسامي آن مواضع ازياد برود.

      آنچه از اين مواقف ويژه برجاي مانده يكي «نَفْسعَه» است مربوط به قبيله رَبيعَه كه در شعر عمروبن قَميئَه آمده است.

و مَنْزلة بالحَجَّ أُخري عَرَفْتُها *** لَها نَفْعَةٌ لايُستَطاعُ بُروحُها23

      «منزلگه ديگري ازبراي اوست به نام نفعه كه نتواند آن را ترك كند.»

      قريش و اهل مكه خود را از ديگر اعراب متمايز مي دانستند و در موضعي نزديك قربانگاه در مُزدلفه بنام «نَمِرَه» جاي مي گزيدند.



صفحه 91


      كوه «إِلال» درعَرفه، را معظّم مي دانستند و بدان سوگند ياد مي كردند. در شعر نابغه. چندجا از آن ياد شده و طُفَيل غَنَوي آن را در شعر آورده است:

يَزُرْنَ إِلالاً لايُنَحَّبْنَ غيرَه *** بِكُلّ مُلَبّ أَشْعَثِ الرأسِ مُحْرِمِ24

      «آن شتر سواران، در حالي كه تلبيه كُنان، غبار آلود و پريشان موي و محرم اند، جز زيارت كوه اِلال، قصد ديگر نكرده اند.»

      انتقال سريع از عَرفه به مُزدلفه را «اِفاضَه» يا «اِجازَه» مي گفتند. كساني بودند كه پيشاپيش آنان را هدايت مي كردند.

      در سيره ابن هشام آمده است كه، غوث بن مُرّبن اُدّ، مسؤول اجازه از عرفه بود و پس از او، فرزندانش اين مسؤوليت را برعهده داشتند. او و فرزندانش را«صُوَفَه»25 مي گفتند. در وجه اين نامگذاري گفته اند: هنگامي كه مادرش او را به كعبه بست، پارچه اي پشمين بر او انداخت.

      در حج ابراهيمي، بنابر نقل ابن عباس، پيامبر خداـ ص ـ از حركت شتابان منع فرموده و دستور حركت به آرامي صادر كرد: «أيّها النّاسُ عَليكُم بِالسَّكينةِ فَإِنَّ الْبِرَّ لَيْسَ بالإيضَاعِ.»26

      «اي مردم، آرام حركت كُنيد، نيكي در شتابِ مزاحمت آلود نيست»

      برحسب نقل اَزرقي، اول كس كه بركوه قُزَح آتش افروخت، قُصيِّ بن كِلاب بود و اين كار تا ظهور اسلام ادامه داشت. شايد هدف از برافروختن آتش بربالاي آن، راهنمايي حاجياني بود كه ممكن بود، پيش ازآنكه به مزدلفه برسند، تاريكي آنها را فرا گيرد.27

      همه در مزدلفه كه بين عرفات و مني است گرد مي آمدند و حتي قريش و مكّيان نيز در اينجا خود را داخل جمع مي كردند. شب را در آنجا به دعا و تلبيه بسر مي آوردند و در انتظار برآمدن تيغ آفتاب مي ماندند. پاره اي از سرشتاب خطاب به كوه «ثَبِير» كه خورشيد از پشت آن برمي آمد، چنين مي خواندند: «اُشْرُقْ ثَبيرْ، كَيْما نُغِيرْ»;«خورشيد برآ، تا از اينجا براي قرباني كردن روان شويم.»

      در حجّ ابراهيمي، برخلاف حج مُشركين، افاضه از عَرفه، بعدازغروب و از مزدلفه پيش از طلوع آفتاب، انجام مي شود.

      أبوذُوءَيب هُذَلي، بيتوته مشركين در مُزدلفه و از آنجا به مِني را در شعر زير كه در وصف حاجِّ مُشركي كه اعمال خود را شتابان براي خريد عسل، انجام مي دهد، آورده است:

فَباتَ بِجَمْع ثُمَّ تَمَّ إِلي مِنيً *** فَأَصْبَحَ رادّاً يَبْتَغِي الْمَزْجَ بِالسَّحْلِ28

      «او شب را در مزدلفه بسر آورد و پس از آن به مني رفت، پس از انجام مناسك، با پول



صفحه 92


خود به دنبال خريد عسل است.»

      در بيان سبب شتاب در عبور از مزدلفه به قربانگاه مِني، تاريخ ساكت است، ولي مي توان حدس زد كه شايد براي گرفتن جاي مناسب، يا تعجيل در قرباني كردن باشد.

      در مزدلفه هم، صُوَفه كار افاضه را انجام مي دادند و اين امر بر عهده خاندانهايي از قبايل بود.


موقف مِني:

      مشركان پس از ورود به مني به نَحْرِ هَدْي مي پرداختند. اين كار از صبحگاه تا غروب خورشيد ادامه داشت. با طلوع خورشيد، سنگهايي را به اماكن خاصي به نام مُحَصَّبْ و جِمار مي افكندند تا مكّيان آنجا را به زير كشت نبرند. معلوم است كه سنگها بايد درشت باشد تا كاملا زمين را غيرقابل كشت كند و اين با سنگريزه كه در حج ابراهيمي براي رمي جَمَرات بكار مي رود، تفاوت دارد.

      جاهليان پس از نَحر و رمي در مِني ظاهراً، از اِحرام خارج مي شدند. در كتاب الحيوان جاحظ، شعري از قول عبداللّه بن العَجْلان آورده كه همين مفهوم از آن مستفاد مي شود.

      مُشركان پس از نَحْر، متوجه رمي مي شدند ولي، انجام اين كار منوط به اجازه صُوَفَه اي بود كه از عرفه و مزدلفه، امر افاضه را برعهده داشتند و آنان تا نزديك غروب آفتاب رمي نمي كردند.29

      در كتاب المُفضّليّات از قول شَنْفَري شاعِر صُعْلوكِ جاهلي بيتي آمده كه كلمه جِمار درآن آمده است.

قَتَلْنا قَتِيلا مُهْدِياً بِمُلَبَّد *** جِمَارَ مِنيً وَسْطَ الْحَجِيجِ الْمُصَوَّتِ30

      «ما محرمي را كه هَدْي به قربانگاه مي برد به قصاصِ مُحرمِ تلبيد كرده اي، در ميان جمره مِني در بُحبوحه صداي حاجيان كُشتيم.»

      پس از فراغت از رمي، حاجيان را در عقبه محبوس مي كردند و هيچ يك اجازه حركت نداشتند تا آنكه ابتدا صَوَفه بگذرند. پس از عبور آنان، به حاجيان اجازه حركت مي دادند.

      مُرَّة بن خُلَيف الفَهمي،اشتياق حاجيان به حركت و ممانعت صوفه از آن را در اين شعر بيان كرده است:

إِذَاما اَجازَتْ صُوفةُ النَّقبَ مِنْ مِنيً *** وَلاحَ قَتارٌ فَوقَه سَفَعُ الدَّم31



صفحه 93


      چون صُوَفه، اجازه عبور از مِني ندادند، كنگره اي از دودِ گوشتِ قرباني كه بر روي آن هاله اي قرمزرنگ قرار داشت به هوا خاست.»

      مراسمِ حجّ پيش از غروبِ روز نهم ذي حجّه آغاز مي شد و پس ازعرفه و مزدلفه و آتش افروزي بر بالاي كوه قزح، و نحر هَدي وَرمي جمار به هنگام غروب پايان مي يافت. و در واقع شامگاه دهم ذي حجّه اينان از مراسم حج فراغت يافته بودند. تنها دخول مكه و طواف بود كه مي بايد به جاي آورند و آنگاه هريك به ديار خود روند.

      مراسم حَلْق و تقصير، اكنون بعداز تلبيد انجام مي شد. برحسبِ نقل صاحب تاج العروس، يمني ها، مقداري آرد ياقاووت بر موهاي تلبيد كرده خود مي بستندو چون، حلق مي كردند، آرد ياقاووت فرو مي افتاد و فقرا از آن بهره مي بردند.32

      البته بايد دانست كه عمل حلق و تقصير تنها در مني انجام نمي شد، بلكه بنابرقول هشام كلبي «كانَتِ الأَوْسُ والخَزْرجُ و مَنْ يَأْخُذُ بِأَخْذِهم مِنْ عربِ أهلِ يَثْربَ و غيرِها، فكانوا يَحُجُّونَ فَيَقِفُونَ مَع النّاسِ المَواقفَ كُلَّها، ولاَيَحْلِقُونَ رُؤُوسَهُم. فَإِذا نَفَروا أَتَوْه، فَحَلَقوا رُؤُوسَهُم عِنْدَه وَ لاَيرَوْنَ لَحِجِّهِم تَماماً إِلاّبِذَلكَ».33

      «اوس و خزرج و هركه از عرب يثرب و غير يثرب كه بر روش آنان مي رفت، حجّ مي كردند و چون ديگران در همه مواقف حاضر مي شدند. ولي حلق نمي كردند. و چون از حج خارج مي شدند، پيش مناة مي آمدند و حلق مي كردند. آنها حج را جز به اين عمل، كامل نمي شمردند.»


اختلافات و امتيازات:

      اگر مراسم حجِّ جاهلي را از خلال تاريخ و ادب مكتوب بررسي كنيم به اختلافاتي برمي خوريم كه خود ناشي از امتياز خواهي پاره اي از قبايل است. اين اختلافات پيش از هرچيز نحوه اجراي حجّ مُشركان را نشان مي دهد كه تحت نفوذِ خوي برتري جوئيِ قبايلِ زورمند مكّي، رنگ ديني و وحدت خود را از كف نهاده بود.

      حجاج جاهلي برسه دسته بودند: 1 ـ حُمْس 2 ـ حِلَّه 3 ـ طُلْس

      1 ـ حمس: قرشيان خود را برتر از ساير عرب مي دانستند و به جهت مجاورتشان با مكه مي گفتند:

      «نَحْنُ أَهلُ الحَرَم، فَليس يَنْبَغي لَنا أَنْ نَخْرُجَ مِنَ الْحُرْمَةِ، ولاَنُعظِّمُ غيرَها كَما نُعَظِّمُها، نَحْنُ الْحُمسُ.»34



صفحه 94


      آنگونه كه از اين متن برمي آيد، امتياز حُمْس خاصِّ ساكنانِ حرم از قريش بوده است.

      در كتاب المُحَبَّر، آمده است: «قُريشُ كُلُّها، وخُزاعَةُ لِنُزولهامَكَّةَ، ومُجاورتها قُريشاً.»35

      براي معناي لغتِ حُمْس، دو وجه ذكر كرده اند: «أَلْحُمْسُ، جَمع أَحْمَسَ و حَمِس، مِنْ حَمِسَ: أَي;إِشْتَدَّ وصَلُبَ في الدِّينِ و الْقِتالِ،وَقِيلَ: إِنَّهم لُقِّبُوا بِذَلكَ لإِلْتِجائهِم بِالْحَمْسَاءِ،وَهِيَ الكَعْبَةُ، لاَِنَّ حَجَرَها أَبْيَضُ إِلَي السَّوادِ.»36

      پس با عنايت به متن فوق، حُمْس يابه معناي سختگيري و استواري در دين و نبرد است و يا به مناسبت رنگ سنگهاي كعبه است كه سفيد متمايل به سياهي است.

      آنچه، پيروان حُمْس در حج ايجاد كردند، اينهاست: ترك وقوف در عَرفه و افاضه از آنجا به سوي مزدلفه. آنها در عينِ اقرار به اين مناسك، مي گفتند: ما اهل حرميم نمي بايد از حرم بيرون رويم و غير حرم را تعظيم كنيم. چون حاجيان در عرفه قرار مي گرفتند، اينان در

اطراف حرم وقوف مي كردند و شامگاهان به مزدلفه مي رفتند.

      اين امر تا ظهور اسلام برجاي بود، تا كريمه 199از سوره بقره، آن را ملغي كرد.

      «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ..»37; «سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مي گردند، شما نيز باز گرديد.»

      ديگر كارها كه قريشيان بايد به جهتِ رعايتِ حُمس، انجام مي دادند، اين بود:

در خوردني، إِقّط، (شير خشكانده كه با آن غذا تهيه مي شد) نمي پختند. روغن داغ نمي كردند، شير برشير نمي افزودند و نگه نمي داشتند.و روغن نمي ماليدند، گوشت نمي خوردند و چيزي از گياه حرم مصرف نمي كردند.

      در پوشيدني، پارچه مويين و پشمين از شتر و گوسفند و بز و پنبه اي نمي بافتند. ولباس جديد برتن مي كردند.

      در مَسكن، در زير چادر مويين نمي رفتند و از سايبان آن بهره نمي گرفتند. اگر مي خواستند سايبان گزينند از چادرهاي چرمين استفاده مي كردند.38

      از در خانه وارد آن نمي شدند، بلكه از پشت بامها داخل مي شدند.

      قرآن كريم در سوره بقره، آيه 189، اشاره به اين عمل مي كند و از آن نهي مي فرمايد:«و لَيْس الْبِرُّبِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا، وَلِكنَّ الْبِرَّمَنِ اتَّقَي، وَ أتُوا الْبُيوتَ مِنْ أَبْوابِها..».39

      «...و پسنديده نيست كه از پشتِ خانه ها به آنها داخل شويد، پسنديده آن است كه پروا



صفحه 95


كنيد و از درها به خانه درآييد..»

      از ديگر آيين اهل حُمس، اين بود كه مي گفتند: بر غير اهل حرم، نمي زيبد كه از طعام غير حرم در حرم بخورند، بلكه چون براي حجّ يا عُمره آيند بايد از طعامِ اهلِ حرم بخورند، يا بروجه مهماني ويا بر سبيل خريد.40

      نيز بر هر كه براي اولين بار به طواف مي آمد، الزام كرده بودند كه در لباسِ اهل حرم; يعني اهل حُمس طواف كند و اگر نيافت، عُريان طواف كند.41

      همينسان اگر به مردي از خود زن مي دادند، هركه از او به دنيا مي آمد بر آئين حُمس بود.

      اين امر، جنبه هاي سياسي و اقتصادي نيز داشت كه در قضيه تزويج حُمسيان با غير اهلِ حرم پديدار است. و پاره اي از شعراي جاهلي بر اين افتخار كرده اند.

      2 ـ حِلَّه: قبايلي كه خارج از حرم بودند و در حِلّ مي زيستند، به حِلّه معروف بودند. اختلاف حِلّيان با حُمْسيان در اين بود كه، اينان در ايام حجّ، روغن ذوب مي كردند و خوراك إقّط مي خوردند و بر خود روغن مي ماليدند و گوشت مي خوردند.

      و از پشم و مو، لباس مي بافتند و چادر برپا مي كردند. در لباس خود مناسك به جاي مي آوردند. پس از فراغت، چون داخل كعبه مي شدند، كفش و لباس را صدقه مي دادند و براي طواف از حُمسيان لباس كرايه مي كردند.42

      3 ـ طُلْس: در باره طُلْس گفته اند كه اينان يمنيان اهالي حَضرموت و عَكّ و عجيب و ايادبن نزارند. در وجه تسميه گفته اند، چون از مكانهاي دور مي آمدند و در حالي كه غبار راه برآنها نشسته بود، به طواف خانه مي پرداختند، بدين نام خوانده شده اند.43

      اينان در احرام بسانِ اهل حِلّه، و در پوشيدن لباس و دخول خانه چون اهل حُمس عمل مي كردند.44

      عُمْره: اهلِ جاهليت از حُمس و حِله و طُلس، به غير از حج براي عُمره هم به كعبه مي آمدند. در عمره خلاف حجّ قبلا حلق كرده و از تلبيد خودداري مي كردند.

      در ايام حج انجامِ عمره را گناهي بزرگ مي شمردند. و عمره در ماههاي حج، ذي قعده، ذي حجّه و محرم را ]برحسب اعتقاد جاهلي[ بس نابخشودني مي دانستند. مي گفتند: «إِذَا بَرَأَ الدُّبُرْ وَعَفَا الْوَبَره، و دَخَلَ صَفَرْ، حُلَّتِ الْعُمْرَةُ لِمَنْ اعْتَمَرْ.»45

      «چون پسين شتر از رنجِ سِفرِ حج پاك شود و پشمش برويد و ماه صفر درآيد، عُمره برآنان كه عزم كرده اند، حلال شود.»



صفحه 96


      عمره، از حيث احرام و طواف با حج فرقي نداشت، الاّ كه وقوفِ در عرفه و مزدلفه و مِني و رمي جمار نداشت.



سِقايَه و رِفادَه:

      چون مكه در دره اي لم يزرع واقع شده، و از حيث آب كمبود داشت، عمده تلاشِ قرشيان در ايام حج تهيه آب براي حجّاج بود. اين عمل را سِقايه مي گفتند. گفته اند اول كس كه براي حُجّاج چنين كرد، قُصي بود.

      بعد از آب رساني، مشكلِ ديگر در اين ايام، اطعام بود، اين عمل را «رِفاده» مي گفتند و باز گفته اند، نخستين كس كه دست به اين اقدام زد، قُصي بود.46

      اين شغل در اولاد قصي برجاي بود، پس از او هاشم بن عبدمناف و پس از او عبدالمطلّب پسرش و بعد از وي ابوطالب تا ظهور اسلام اين كار را برعهده داشت.

      به غير از اين خاندان، كسانِ ديگر بودند كه در اين كار شركت مي جستند، ازجمله بايد عَدين بن نَوفِل را نام برد كه معاصر عبدالمطلّب بود و در صفا و مروة با شير و عسل به سقايت حاجيان مي پرداخت.47


طَواف و تَلْبيَه:

      آنچه كه قابل تأمل است و در حقيقت ماهيّت حجّ جاهلي را برمي نماياند، توجه به محتواي تلبيه ها و ارتباط آن با بتهاست. در اينجاست كه از حجّ آنان با آنهمه هيمنه ظاهري، جز حركاتي عبث و تلاشهايي بيهوده، برجاي نمي ماند.

      به واقع، اعمال حجّ رموزي است الهي با روح توحيدي كه از خليلِ بُت شكن برجاي مانده است، غفلت در آن و بيگانگي با آن رازها و رمزها و دل تهي نكردن از غيرمطلوب و چرخيدن بي حضور، دَوَراني است خُسران آور.

      از همه، عمده تر ربط بينِ آن رموز و شعائر در آن مواقف و مناسك، با صحنه بُروني است كه بعد از آن يك حاجّ ابراهيمي با او درگير خواهد بود، صحنه هايي كه بايد دين و دل و دنيا را برآيين ابراهيم ـ ع ـ و محمد ـ ص ـ يعني اسلام بپردازد و در جمع بين اين سه، آن كُند كه خليل ـ ع ـ كرد و آن رود كه حبيب ـ ص ـ رفت.



صفحه 97


      حج جاهلي، حج مُشركان بود، آنان پس از ورود به مكه، پيشِ بتان مي رفتند و به كُرنش مي پرداختند، در عرفه و مزدلفه و مني، پيوسته يابه ياد بت بودند و يا دركنارِ بت در مِني هفت بت را در نزديكيهاي جمرات سه گانه نهاده، تا حاجيان، پس از آن به آنان تعظيم كنند. قربانگاه مِني، پر از اَنْصاب بود، كه مشركان خونِ قرباني را برآن مي ماليدند.

      در سيره ابن هشام از قول معاوية بن زبير آمده است:

فأُقسمُ بِالَّذي قَدْكانَ رَبِّي *** وَ أَنْصاب لَدَي الْجَمَراتِ مُعرِ48

      «سوگند به آنكه خداي من است و به بُتاني كه در نزديكيهاي جَمرات از شدتِ ريختن خونِ قرباني برآنان سُرخفام شده اند.»

      پس از ختامِ حج، احرامشان را پيرامون بُتان مي گشودند.

      آنچه از خلال اشعار و آثار برجاي مانده جاهلي بدست مي آيد، همراهي انجام مناسك تلبيه با بانگ بلند است. بايد دانست كه از اين تلبيه كه خاص حجِّ ابراهيم است;

      لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَشَرِيكَ لَكَ، نشاني در دست نيست; بلكه تلبيه را به صورت زير و موافق با عقايد شرك آلودِ خويش، دگرگون كرده بودند.

لَبَّيْكَ اللَّهُمَ! لَبَّيْكَ!

لَبَّيْكَ لاَشَريكَ لَكْ! إِلاَّشَريكٌ هُوَلَكْ!

تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكْ!49

      در اين تلبيه باور شرك پديدار است. در حقيقت قرآن كريم در آيه از روي عقيده شرك آميز آنان پرده برمي گشايد آنجا كه مي فرمايد: «و ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّوَهُمْ مُشْرِكُونَ.»;50«و بيشترشان به خدا ايمان نياورند مگر به شرك»

      ابن كلبي، اين تلبيه را خاصِ نزار و ابن اسحاق و ابن حبيب خاصِ قريش و ازرقي مربوط به همه مشركان مي داند. شكي نيست وقتي اهالي حرم به چنين تلبيه اي اقدام مي كردند براي اهالي حِلّ قابل پيروي بود.

      بنابر نقل يعقوبي و ازرقي هر قبيله به هنگام حجّ برگرد بُت خود تا ورود به مكه تلبيه مي كرد. «ذَلكَ أَنَّ عُبَّادَ كُلِّ صَنَم كانُوا إِذَا أَرادُ واالحَجَّ، إِنطَلَقُوا إِلَيه، و أَهَلُّوا عِنْدَه، و رَفَعُوا أَصْوَاتَهُم.»51

      «پرستندگان هرُبت، چون عزم حج مي كردند، ابتدا به سوي آن مي رفتند و تلبيه كنان بانگ برمي آوردند»

      نيز: «إِذَا أَرادَتْ حَجَّ الْبَيْتِ وَ قَفَتْ كُلُّ قَبِيلَة عِنْدَصَنَمِها، وصَلُّوا عِنْدَهُ».52



صفحه 98


      «هر قبيله چون قصد حجّ مي كرد، پيش بُت خود مي رفت و برآن نماز مي كرد.»

      پرستندگان هربُت از قبيله هايِ مختلف، تلبيه هايِ خاص داشتند. از اين ميان بُتهاي لات، عُزّي، مَنَاة، هُبَل، ذُوخَلَصَه، ذُوكَفَّيْن، جِهار، ذُرَيْح، ذولَبَّا، سَعيدَة، شَمُس، مُحَرِّق، مَرْحِب، نَسْر، يَعُوق، وَدّ و يَغُوث هريك داراي تلبيه هاي مخصوص به خود بودند كه در متون تاريخي برجاي مانده است و به جهت رعايت اختصار از ذكر آن خودداري مي كنيم.

      غير از اين بُتان، قبايل كِنَانَة، ثَقيف، هُذَيْل، بَجِيلَة، جُذَام، عَكّ و أَشْعَر، رَبيعَة، قَيس عَيْلان، بَنو اَسدَ، تَميم، مَذْحَج، حِمْيَر و هَمْدان، بَكْربن وائل، بنو مَعَدّ، بنونَمر، نيز تلبيه هاي خاص داشتند.

      به هنگام همخواني و تكرار تلبيه ها، كف مي زدند و صفير برمي آوردند.

      مي توان گفت كه حج جاهلي آميزه اي از شرك، افتخارات قبيله اي و اغراض تجاري و اهداف سياسي قومي بود، از اينرو به هنگام گردآمدن، هر قبيله سعي داشت تا با بانگ بلند مظاهر اين آميزه هاي ناهمگن را در يك ميدان رقابتي به نمايش بگذارد.

      قرآن كريم، از اين حركت مشركان به هنگام طواف چنين تعبير فرموده است:

      «وَمَاكانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَالْبَيْتِ إِلاَّمُكاءً وَتَصْدِيَةً.»53

      «دعايشان در نزد خانه خدا جز صفيركشيدن و دست زدن هيچ نبود..»

      مشركان پس از مني روانه مكه مي شدند و سه روز در مكه مي ماندند، اين سه روز را ايام «تَشْريق» گفته اند. در وجه تسميه آن اقوالي ذكر كرده اند: پخته شدنِ گوشت قرباني بر اثر تابشِ خورشيد، نحر قرباني به هنگام سركشيدن تيغ آفتاب.

      اين سه روز را مهم مي شمردند ولي از اركان اساسي حج نبود.

      غير اهِل حُمْس مي بايد، به هنگام طواف يا لباس به عاريه گيرد و يا اجاره كند و اگر نيابد، عُريان طواف كند. البته اين كار آنان مي كردند كه نخستين باربه حجّ آمده بودند.

      اهل حِلّ، پس از طواف، لباس را در مكاني نزديك مكه مي افكند و حق نداشت آن را بپوشد. اين لباسها را كه از شدت تابش خورشيد و تغييرات جوّي و لگدمال شدن، غيرقابل استفاده مي شد; «لَقَّي»54 مي ناميدند.

      طواف عُريان بر بيت رايج بوده و شامل زنان نيز مي شده است. آورده اند كه زني به هنگام طواف لباسي نيافت و به ناچار عريان به طواف پرداخت و چون از زيبايي بهره داشت، جمعي فراوان به نظاره پرداختند.

      نيز آورده اند، كه پاره اي از مشركان، اين ايام را مغتنم مي شمردند و براي نظر سوء در



صفحه 99


اطراف كعبه گرد مي آمدند. خُفَاف بن نُدْبَه، كه به دنبال رؤيت معشوقه خود بود، بنابر قول خود در اين ايام توانست او را عريان نظاره كند.

      وَأَبْدَي شُهُورُ الْحَجِّ مِنْهَا مَحاسِناً وَ وَجْهاً مَتَي...55

      ريشه اين گونه طواف را بايد در سودجويي حُمْسيان جُست كه سعي داشتند از طريق كرايه دادن لباس، آنهم براي يكبار، محل درآمدي براي خويش نگهدارند. اهلِ حلّ، يكي به جهتِ فقر و ناداري، و ديگر به سببِ عدم تمكين در برابر مقررّات و امتيازاتِ برتري جويانه قريش، گاه زير اين بار نمي رفتند و چون غرض از حجّ، برپايي سُنّتي قبيله اي و جاهلي بود، حاضر مي شدند زنانشان هم عُريان طواف كنند!

      برحسب نقل ابن كثير آيه سي ام سوره اعراف براي جلوگيري از اين عمل نازل شده است. «يا بَني آدَمَ خُذُو ازِينَتَكُمْ عِنْدَكُلِّ مَسْجِد...»56

      «اي فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباسِ خود بپوشيد.»

      اِساف و نائله را در كنار كعبه نهاده بودند. يكي در لصقا و ديگري در محل زمزم، طائف ابتدا از اساف شروع مي كرد و پس استلام حَجَرالأسْوَد و ختمِ طواف، بار ديگر حجرالاسود را استلام مي كرد و پس از آن با استلام نائله، طواف را به پايان مي آورد.

      بنابر رسم مُشركان، طوافِ حجّ و عُمره، هميشه جنبه تعبد نداشت; بلكه گاه براي اظهارِ خشم و شر و گواه گرفتن خانه بر ظلم دشمنان بود.

      گفته اند كه ابوجُندَب بن مُرَّة، كسي را از اهالي مكه پناه داد، ولي زُهَير اللَّحياني، او را و زنش را بكُشت.

      چون اين خبر به ابوجندب رسيد، از خانه بيرون آمد و پس ازاستلام ركن، عورت خود نمايان كرد و به طواف پرداخت، مردم دانستند كه او قصد شرارت دارد.57

      سعي صَفا و مَروه، هم جزء طواف بود ولي همه مُشركان، در آنجا سعي نمي كردند، اهل حُمْس و شايد برخي ديگر، به اين كار دست مي زدند.

      سعي بين صفا و مروه از شعائر خليل ـ ع ـ بود ولي ترك و مسخ شده بود با ظهور اسلام و فتح مكه، دستور انجام آن از سوي پيامبر خدا صادر شد. «إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائرِ اللّهِ، فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلاَجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما.»58

      «صفا و مروه از شعائر خداست. پس كساني كه حجّ خانه را به جاي مي آورند يا عُمره مي گزارند، اگر برآن دو كوه طواف كنند، مرتكب گناهي نشده اند.»




صفحه 100


پــاورقـي ها:

1 ـ الوثنية في الأدب الجاهلي، الدكتور عبدالغني زيتوني، ص 273.

2 ـ قرآن كريم، سوره حج، آيات 26و 27 ترجمه عبدالمحمد آيتي.

3 ـ تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة في جزيرة العرب، محمد عزّة دروَزَه، ص 116 ـ 115.

4 ـ Booth, the historical library of diadorus of the sicilian p.105

به نقل از تاريخ العرب في الاسلام، الدكتور جواد علي، ص 46.

5 ـتاريخ العرب في الاسلام، صفحات 47ـ 45.

6 ـ همان منبع، ص 48 ـ 47.

7 ـ تاريخ الجاهلية،الدكتور عمر فَرُّخ، ص 109.

8 ـ شوري : 8 .

9 ـ محمد : 13 .

10 ـ زخرف: 31 .

11 ـ Encyclopeedia of religion and ethics, by Hasting, vol. 8, p. 511

12 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 164.

13 ـ تاريخ العرب في الإسلام، ص 49 ـ 48.

14 ـ كتاب الأصنام، ابومنذر هشام بن محمّد كلبي، ص 6.

15 ـ همان منبع، همان صفحه.

16 ـ همان منبع، همان صفحه.

17 ـ الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 284 ـ 282 و أسواق العرب في الجاهلية والإسلام، سعيد الافغاني ص .25ـ 249.

18 ـ البيان و التّبيين، الجاحظ، ج3، ص 95.

19 ـ شرح ديوان أمية بن أبي الصّلت، ص 80.

20 ـ في طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمد سليم الحوت، ص 150.

21 ـ مُعجم البلدان، ج 3، ص 646.

22 ـ Encyclopeedia of Islam, vol. 3, p. 32

23 ـ الوثنية في الأدب العربي، ص 287.

24 ـ همان منبع، ص 289.

25 ـ السّيرة النّبوية، ج 1، ص 119.

26 ـ صحيح البخاري، ج 2، ص 201.

27 ـ أخبار مكّه، ج 2، ص 154.

28 ـ الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 293.

29 ـ السّيرة النبوية، ج1، ص 120.

30 ـ المُفضَّليّات، الضَّبّي، ص 111.

31 ـ معجم الشعراء، المَرزباني، ص 294.



صفحه 101


32 ـ تاج العروس، ج 3، ص 486.

33 ـ كتاب الأصنام، ص 14.

34 ـ السّيرة النبوية، ج 1، ص 199.

35 ـ المُحَبَّر، ابن حبيب، ص 178.

36 ـ القاموس المحيط، (ماده حمس)

37 ـ قرآن كريم، بقره، 199، ترجمه آيتي.

38 ـ المحبّر، ص 180 و السّيرة النبوية، ج 1، ص 202.

39 ـ قرآن كريم، بقره، آيه 189، ترجمه آيتي.

40 ـ الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 305 ـ 304.

41 ـ السّيرة النبوية، ج 1، ص 202.

42 ـ المحبّر، ص 180.

43 ـ الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 308.

44 ـ المحبّر، ص 181.

45 ـ صحيح البخاري، ج 2، ص 175،170.

46 ـ الوثنية في الأدب الجاهلي، ص 313به نقل از أخبار مكة.

47 ـ همان منبع، ص 315.

48 ـ همان منبع، ص 319و The life of Muhammad, A. H. SIDDIGHI, p. 31

49 ـ كتاب الأصنام، ص 7.

50 ـ قرآن كريم، يوسف، آيه 106، ترجمه آيتي.

51 ـ أخبار مكة، الأزرقي، ج 1، ص 75.

52 ـ تاريخ اليعقوبي، ج 1، ص 296.

53 ـ قرآن كريم، انفال، آيه 35، ترجمه آيتي.

54 ـ السيرة النبوية، ج 1، ص 202.

55 ـ الوثنية في الأدب العربي، ص 340 ـ 339.

56 ـ قرآن كريم، اعراف، آيه 30، ترجمه آيتي.

57 ـ خزانة الأدب، البغدادي، ج 1، 292.

58 ـ قرآن كريم، بقره، آيه 158، ترجمه آيتي.


مـنـابع

ـ قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمّد آيتي ( تهران، سروش ، 1367)

ـ أخبار مكّة، الأزرقي ( مكّة المكرمة، الماجدية، 1352)

ـ أسواق العرب في الجاهليّة و الإِسلام، سعيد الأفغاني(دمشق 1927)

ـ تاج العروس مِن جواهر القاموس، محمّدبن مرتضي الزّبيدي(بيروت، دارمكتبة الحياة، بدون تاريخ)

ـ تاريخ الجاهليّة، الدكتور عمر فرّوخ (بيروت، دارالعلم للملايين، 1984)

ـ تاريخ العرب في الاسلام، الدكتور جواد عليّ(بيروت، دارالحداثة، 1984)

ـ تاريخ العرب قبل العروبة الصّريحة، محمّد عَزّه دَرْوَزَه(صيدا، المكتبة العصرية للطباعة و النّشر، 1376)

ـ تاريخ اليعقوبي، ابن واضح اليعقوبي(بيروت، دارالعراق، 1900)

ـ خزانة الأدب و لُبّ لُباب لسان العرب، عبدالقادربن عمرالبغدادي، تحقيق و شرح، عبدالسّلام محمّد هارون (القاهرة، مكتبة الخانجي، 1409)



صفحه 102


ـ السّيرة النبوّية، لإبن هشام، تحقيق، مصطفي السَقَّا، إبراهيم الأبياري، عبدالحفيظ شلبي(القاهرة، البابي الحلبي، 1955)

ـ شرح ديوان أمية بن أبي الصَّلْت، تحقيق، سيف الدين الكاتب، أحمد عصام الكاتب (بيروت، دارمكتبة الحياة، 1980)

ـ صحيح البخاري، محمدبن إسماعيل (القاهرة، مطابع دارالشعب، 1378)

ـ في طريق الميثولوجيا عندالعرب، محمود سليم الحوت (بيروت، دارالنّهار للنشر، 1983)

ـ القاموس المحيط، الفيروز آبادي(بيروت، مؤسسة الرسالة، 1406)

ـ كتاب الأصنام، أبومنذر هشام بن محمّدالكلبي، تحقيق، أحمدزكي باشا(القاهرة، دارالكتب المصرية، 1924)

ـ المُحَبّر، أبوجعفر محمّدبن حبيب، تصحيح، الدكتوره إيلزه ليختن شنيتر (بيروت، دارالآفاق الجديدة،بدون تاريخ)

ـ مُروج الذَّهب و معادن الجوهر، المسعودي، تحقيق و تصحيح، شارل پلاّ(بيروت، منشورات الجامعة اللبنانية، 1965)

ـ مُعجم البلدان، ياقوت الحَمَوي(بيروت، دارصادر، 1955)

ـ معجم الشعراء، ألمَرْزباني، أبوعُبيداللّه محمدبن عمران، تحقيق، عبدالستّار أحمد فراج (دمشق، مكتبة النوري، بدون تاريخ)

ـ المُفَضَّليّات، المُفَضَّل الضَبِّي، تحقيق و شرح، أحمد محمد شاكر، عبدالسلام هارون (القاهرة، دارالمعارف، 1976)

ـ الوثنية في الأدب العربي، الدكتور عبدالغني زيتوني(دمشق، وزارة الثقافة، 1987)

)6891 ,llirB .J .E ,nedieL( malsI fo aideepolcycnE --

T ,hgrubnidE( sgnitsaH semaJ yb scihte dna noigiler fo aideepolcycnE --)0891 ,kral c T &

noitacilbuP cimalsI( ihgiddiS dimaH ludbA ,dammahuM fo efil ehT --)18 ,1 ,natsikaP detimiL



صفحه 103



| شناسه مطلب: 80602