ميقات حج
سال دوم شماره هشتم زمستان 1372
نبرد بدررسول جعفريان
نخستين برخورد جدي مسلمانان با قريش در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجري در منطقه بدر روي داد; حادثه اي كه مي بايست آن را از بزرگترين رويدادهاي صدر اسلام دانست. كاروان قريش با سرمايه بسيار بزرگي كه همه زن و مرد قريش درآن سهيم بودند، عازم شام ـ منطقه غزهـ شده بود. هنگام رفتن كاروان، رسول خداـ ص ـ اخبار آن را داشت و در بازگشت مترصد بود تا در سر راه آن قرار گيرد. از اين رو كساني را مأمور
1 ـ منطقه مزبور كه اكنون شهري در آنجا ساخته شده، گرچه از بزرگراه مدينه ـ مكه بدور افتاده، در فاصله 155 كيلومتري مدينه، 310 كيلومتري مكه و 45 كيلومتري ساحل درياي سرخ قرار دارد. گفته اند نام آن به مناسبت شخصي است با نام «بدربن مخلد» و برخي گفته اند «بدربن حارث»; قبيله بني غفار، مالكيت كسي جز خود را نسبت به بدر انكار كرده و نام آن را برگرفته از اسم كسي ندانسته و گفته اند كه بدر تنها يك اسم است وبس. در اين باره نكـ : سبل الهدي والرشاد، ج4، ص120 2 ـ سرمايه اي قريب به پنجاه هزار دينار(سكه طلا) و در نقلي آمده: «وكانت العير، الف بعير»، انساب الاشراف، ج1، ص288 3 ـ المغازي،ج1، ص28 4 ـ المغازي، ج1، ص28
جمع آوري اخبار پيرامون مسير كاروان كرد و زماني كه خبر نزديك شدن آنان را شنيد، اعلام حركت كرد. ابوسفيان كه خطر را درك مي كرد، از همان تبوك شخصي را به مكه فرستاد تا قريش را به حمايت از اموالش فرا خواند. گفته شده كه ابوسفيان، زماني كه در شام بود، خبر آمادگي مسلمانان را براي حمله به كاروان شنيده بود اما محتمل آن است كه خبر دقيقي نداشته و لذا، در بازگشت تا نزديكيهاي چاههاي بدر نيز آمد. پيش از آمدن ضَمْضم غفاري از طرف ابوسفيان، عاتكه فرزند عبدالمطلب خوابي ديد. او گفت: در خواب مردي را ديد كه به مكه آمد و گفت كه تا سه روز ديگر شما به كشتارگاه خويش مي رويد. آن مرد مطلب را سه بار در مكه، بر كعبه و بر كوه ابوقبيس فرياد كرد و بعد سنگي به پايين انداخت كه هر ذره آن داخل يكي از خانه هاي قريش ـ جز بني هاشم و بني زهره ـ شد. ابوجهل از شنيدن اين خواب برآشفت و گفت: نبوت در مردان بني هاشم كم بود، زنانشان نيز ادعاي آن را دارند! همو در برابر اعتراض يكي از بني هاشم گفت: از زمان جاهليت در سقايت و خدمت به حجاج و ديگر مناصب، با بني هاشم رقابت داشته اند. اما بني هاشم با ادعاي نبوت، امري را مطرح كرد كه در وسع طايفه اونبود; او افزود: به خدا زير بار آنان نخواهد رفت. فريادهاي ضمضم بن عمرو غفاري براي درخواست كمك، در سوّمين روز خواب عاتكه در مكه، طنين انداز شد. دراين لحظه موج ترس همراه با اختلاف ميان قريشيان پديد آمد. ابوجهل بر مخالفتها فائق شد. حتي قرعه كشي هايي از نوع جاهلي در كنار بتها ـ اَزْلام ـ حكايت از كراهت رفتن به اين سفر را داشت; اما مكيان براي دفاع از اموال خويش ناچار به رفتن بودند; كساني نيز مجبور به رفتن شدند; هر كس كه خود نمي رفت، ديگري را به جاي خود و با مخارجش مي فرستاد. بايد توجه داشت علاوه بر مسأله مالي، حمله مسلمانان به كاروان و تصاحب آن، جنبه حيثيتي براي قريش داشت; زيرا چنين تلقي مي شد كه محمد همراه عده اي جوان صابئي شده
1 ـ طبقات الكبري، ج2، صص12 و 13 2 ـ المغازي، ج1، صص29 ـ30; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص607 و 608; سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص32 ـ34. 3 ـ المغازي، ج1، ص30 4 ـ المغازي، ج1، صص33و34
ـ اصطلاحي كه مشركين براي مسلمانان بكار مي بردند ـ بر قريش غلبه كرده است. بويژه كه چندي قبل، نيز اموالي از قريش به دست آن حضرت افتاد و اين باره قريش نمي خواست اتفاقي نظير آن بيفتد. به هر روي قريش به سرعت آماده شد. كسان زيادي از سران قريش، اموال فراواني را تقديم كرده و سپاهي را سامان دادند. ابولهب كه گفته شده ترس خواب عاتكه را داشت، به زحمت راضي شد كسي را به جاي خويش گسيل كند واين در عوض بدهي آن شخص به ابولهب بود. از «عداس» نام; (مسيحي)، سخن به ميان آمده كه غلام عُتبه و شيبه بود و از آنان مي خواست تا به جنگ محمد نروند. آنان خود رفتند و كشته شدند و عداس را نيز به سرنوشت خود مبتلا كردند. به هر روي ـ به تعبير واقدي ـ اهل رأي قريش نگران رفتن بودند; اما گواين كه چاره اي جز قبول اين كار نداشتند; بويژه كه دائماً متهم به ترس شده و اين براي روحيه عربي قبيله اي آنان قابل تحمل نبود. در ماجراي رفتن قريش، سيره نويسان چند بار از نقش شيطان سخن گفته اند كه در قيافه سُراقة بن جُعْشم مُدلجي ظاهر شده و قريش را بر رفتن تحريض كرده است. پيش از اين، در بحث «تحريف در سيره نويسي»، از اين قبيل اخبار در سيره سخن گفته ايم.
به هر روي سپاه قريش با قريب نهصد و پنجاه جنگجو، با همه امكانات، كف زنان و شادي كنان به راه افتاد. در راه كنيزان به آوازخواني پرداختند آنان گروهي حبشي ـ احابيش ـ را همراه خود آورده بودند تا با زدن حربه ها، سپاه را تحريك كنند. ابوجهل مطمئن به پيروزي بود; او مي گفت: آيا محمد گمان مي كند كه همانند آنچه در نَخْله ـ جريان سريه عبداللّه بن
1 ـ المغازي، ج1، ص32; سبل الهدي والرشاد، ج3، ص35. 2 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص 609; سبل الهدي والرشاد ج2 ص 35. 3 ـ انساب الأشراف، ج1، ص292 ش 656. 4 ـ المغازي، ج1، ص33. 5 ـ واقدي گويد كه او در بدر حاضر نشد گر چه يك خبر حكايت دارد كه در آن واقعه به هلاكت رسيد. اين عداس در شمار «اهل كتابي» است كه در حول و حوش او اخبار جعلي چندي وجود دارد. المغازي، ج1، ص35 6 ـ انساب الاشراف، ج1، ص292، ش655; امية بن خلف كه سنگين وزن بود و قصد رفتن نداشت چون متهم شد كه همچون زنان است اجباراً راهي شد; نكـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص610 7 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص 612 8 ـ المغازي، ج1، ص39; نسخه بدل بجاي حبش، جيش است كه ما نخستين را ترجيح داديم.
جَحْش ـ از كاروان ما برده، اين بار نيز خواهد برد؟!از آن سوي رسول خداـ ص ـ با دريافت خبر نزديك شدن كاروان، روز دوازدهم رمضان از مدينه حركت كرده و محله سقيا در نزديكي مدينه، براي نظم دادن سپاه خويش توقف كرد. عده اي از مسلمانان با رسول خداـ ص ـ همراهي نكردند. واقدي مي گويد: عده زيادي از اصحاب از آمدن خودداري ورزيدند و كراهت از بيرون شدن همراه وي داشتند و در آنجا سخن زياد و اختلاف فراوان بود. گرچه كساني كه نيامدند سرزنش نشدند! زيرا رسول خداـ ص ـ نه براي جنگ بلكه به قصد كاروان مي رفت. با اين حال، آنچنان كه از قرآن به دست مي آيد، كساني به دلايل ديگري حاضر به همراهي نشده اند: «آن چنان بود كه پروردگارت، تو را از خانه ات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهي از مؤمنان ناخشنود بودند. با آن كه حقيقت بر آنان آشكار شده، با تو مجادله مي كنند. چنان قدم بر مي دارند كه گويي مي بينند كه آنها را به سوي مرگ مي برند.» اين تمثيل براي نشان دادن اوج كراهت برخي از مؤمنان است كه به كندي قدم بر مي داشتند.رسول خدا در محله سقيا تأمل كرد; جايي كه پيش از آن نامش «حُسَيْكه» بود و رسول خداـ ص ـ نامش را تغيير داده، سقيا ناميده بود. اين كاري بود كه رسول خداـ ص ـ با اسامي اشخاص نيز انجام داده، اسامي بد را به اسامي زيبا تبديل مي كرد. رسول خدا در محله سقيا يك يك سپاهيان خود را ورانداز كرد و هر كسي كه سنش متناسب با جنگ نبود به مدينه بازگرداند. عبداللّه بن عمر، اسامة بن زيد، زيد بن ارقم و چند نفر ديگر بازگردانده شدند. عمير بن ابي وقاص كه شانزده سال داشت، از ترس آن كه او را باز
1 ـ المغازي، ج1، ص39 2 ـ المغازي، ج1، ص21; الطبقات الكبري، ج2، ص12 (أبطأعنه بشرٌكثير) 3 ـ انفال، آيات 5و6 4 ـ المغازي، ج1، ص23; زماني مكه براي شركت در مراسم حج سال 1414(1373) به مدينه مشرف شديم، روزي به ديدار مسجد سقيا رفتيم. اين مسجد در كنار ايستگاه راه آهن قديم مدينه و در محوطه آن قرار داشت. متأسفانه مسجد مزبور در نهايت بي توجهي تبديل به مزبله مانندي شده بود. 5 ـ تاريخ ابي ذرعة الدمشقي، ج2، ص635; المغازي، ج1، ص82; حكايت جالبي در اين باره نقل شده: پيش از اسلام نام عبدالرحمان بن عوف، عبد عمرو بود. وقتي مسلمان شد نامش را عبدالرحمان كرد. از آنجا كه مشركين با كلمه «رحمن» مخالف بودند، از صدا زدن او با اين نام خودداري مي كردند. از جمله امية بن خلف كه دوست او بود، او را به نام قديمي اش مي خواند اما وي پاسخ نمي داد تا آن كه نه وي را «عبد عمرو» و نه «عبدالرحمن» بلكه «عبدالإله» صدا مي كرد و او جواب مي داد. اِله مورد اعتقاد مشركان جاهلي بود. نكـ : السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص623
گردانند، خود را در لابلاي جمعيت متواري و پنهان كرد. زماني كه رسول خداـ ص ـ وي را ديد و خواست تا او را برگرداند، عمير گريه كرد و پيامبرـ ص ـ او را پذيرفت; وي در بدر به شهادت رسيد. رسول خداـ ص ـ دستور شمارش سپاهيان خويش را داده و در نهايت، مسلمانان با كمترين امكانات به راه افتادند، بطوري كه بر هر شتر سه نفر نشسته بودند و حتي خود رسول خداـ ص ـ نيز همراه علي بن ابي طالب ـ ع ـ و مَرْثد ( يا زيدبن حارثه) بر يك شتر سوار بودند.در تمام سپاه، تنها دو اسب بود كه يكي در اختيار مقداد و ديگري از آن مَرْثَدبن ابي مرثد غَنَوي بود. رسول خداـ ص ـ مرحله به مرحله حركت كرد تا در روز چهاردهم ماه رمضان به منطقه عرق الظَّبيه رسيد; جايي كه تنها حدود سه كيلومتر با منطقه روحاء (كه در فاصله 75 كيلومتري مدينه قرار داشت و محل استراحت كاروان بود) فاصله داشت. در آن هنگام دو نفر را نزديك چاههاي بدر فرستاد تا اطلاعاتي به دست آورند. آن دو از صحبتهاي دو دختر متوجه حضور كاروان در روحاء شده و به سرعت باز گشتند. ابوسفيان نيز كه كاملا در حالت ترس بود، از مَجْدي بن عمرو كه در آن ديار سكونت داشت خبر از سپاه پيامبرـ ص ـ مي گرفت. او در نهايت از روي مدفوع شتران آن دو نفر كه هسته خرما در آنها بود،ـ واين نشان مدني بودن آنها بود ـ چنين حدس زد كه عوامل سپاه رسول خداـ ص ـ در آن نزديكي بوده اند، لذا به سرعت نزد كاروان بازگشت و آن را از منطقه بدر به سوي ساحل دريا حركت داد و بدين ترتيب كاملا از تيررس مسلمانان دور شد. در پي رهايي كاروان از بند تهديد مسلمانان، ابوسفيان كسي را به سراغ سپاه قريش فرستاد تا به آنان پيغام دهد: كاروان نجات يافته و آنان خود را در معرض كشته شدن به دست اهل يثرب قرار ندهند. ابوجهل حاضر به بازگشت نشد و گويي با اصرار او همه چيز براي وقوع يك جنگ تمام عيار ميان مردم مكه و مسلمانان مدينه، آماده مي شد. البته به خواهش ابوسفيان كنيزكان را باز گرداندند تا اگر قريش شكست خورد رسوايي ديگري را تحمل نكنند!
1 ـ المغازي، ج1، ص21 2 ـ المغازي، ج1، ص26; در كتاب سبل الهدي والرشاد(ج4، ص40) آمده است كه وقتي اصحاب را شمردند سيصد و سيزده نفر بودند. رسول خداـ ص ـ از شنيدن اين عدد خوشحال شده و فرمود: به عدد اصحاب طالوت هستند 3 ـ المغازي، ج1، ص24; انساب الأشراف، ج1، ص289; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص613; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص39 4 ـ سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص46
ابوجهل اصرار داشت كه سپاه تا بدر برود; زيرا اين منطقه به عنوان موسمي از مواسم دوره جاهلي بود كه عربها در آن فراهم مي آمدند و بازاري نيز در آن برقرار بود. او گفت كه در بدر توقف كرده، شتران را ذبح كنيم، ديگران را اطعام دهيم، شراب مي نوشيم و پس از آن است كه همه عرب از ما حساب خواهند برد. پس از آن همه قبايل، مقاومت آنان و جرأتشان را در برابر مردم مدينه دريافته و عظمت آنان را خواهند ديد. با همه اصرار ابوجهل كه رسول خدا او را «فرعون امت» لقب داده بود، كساني بازگشتند. طايفه بني زهره ـ كه گفته شده قريب يكصد نفر بوده اند ـ با حيله خاصي خود را از جمع سپاه قريش جدا كرده و به مكه برگشتند. آنان گفتند كه براي دفاع از كاروان آمده اند اما حاضر نيستند كه در قتل فرزند خواهر خود ـ چون مادر رسول خداـ ص ـ از اين طايفه بود ـ شركت كنند، حتي اگر پيغمبر نيز نباشد.شامي مي گويد: تنها دو تن از عموهاي مسلم بن شهاب زهري در اين جنگ شركت كردند كه بر كفر خويش كشته شدند. گفته شده كه طايفه بني عدي نيز راه خويش را جدا كرده به سمت ساحل دريا رفتند و در «مرّ ظهران» به ابوسفيان برخوردند. آنان گفتند كه به خاطر دستور ابوسفيان بازگشته اند. زماني كه رسول خداـ ص ـ در حال رفتن به سوي بدر بود، دو نفر از مدني هاي مشرك را ديد كه وي را همراهي مي كنند. يكي از آنها خُبَيب بن يساف و ديگري قيس بن مُحَرّث بود; حضرت سؤال كردند كه براي چه آنان را همراهي مي كنند؟ آنان گفتند: تو فرزند خواهر ما ـ كه از بني النجاربود ـ و در جوار ما هستي و ما همراه قوم خويش به قصد غنيمت مي آييم. رسول خداـ ص ـ فرمود: «لا يخرجنّ معنا رجلٌ ليس علي ديننا»; «كسي كه بر دين ما نيست نبايد ما را همراهي كند.» آنان از شجاعت خود سخن گفتند اما رسول خدا ـ ص ـ نپذيرفت تا
1 ـ الطبقات الكبري، ج1، ص13 2 ـ المغازي، ج1، ص44; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص618 و 619 3 ـ المغازي، ج1، ص46; انساب الاشراف، ج1، ص298; سبل الهدي و الرشاد، ج4، صص79 و 80 ( لكلّ أمة فرعوناًو فرعون هذه الأمّة ابوجهل). 4 ـ المغازي، ج1، صص44 و 45. 5 ـ سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص47 6 ـ درباره بازگشت بني زهره وبني عدي، نكـ : الطبقات الكبري، ج1، ص14; انساب الاشراف، ج1، ص291; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1 ص619. 7 ـ اِساف نيز گفته مي شود.
در نهايت خبيب اسلام آورد و قيس بن محرث بازگشت گرچه بعدها مسلمان شد و در احد به شهادت رسيد. نكته ديگر آن بود كه رسول خداـ ص ـ روزه خويش را افطار كرد اما عده اي نپذيرفتند تا آن كه منادي آن حضرت اعلام كرد: اي سرپيچي كنندگان (العصاة) افطار كنيد. گفته شده كه اين تعبير بدان دليل بود كه پيش از آن نيز از آنان خواسته بود اما افطار نكرده بودند! اين نقل براي شناخت روحيات اصحاب رسول خداـ ص ـ حكايت جالبي است. در حال حركت به سمت بدر، خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است; مسلمانان هنوز خبر دور شدن كاروان را نداشتند با اين حال با رسيدن اين خبر، اوضاع بكلي دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را براي حمله به كاروان آماده كرده بود; آيا اكنون مي توانست در برابر يك لشكر مسلح كه بيش از سه برابر آنهاست بايستد؟ در برخورد با كاروان جنگ و قتال جدي در كار نبود، اما اكنون يك جنگ تمام عيار درپيش رو بود. رسول خداـ ص ـ مصمم بود تا از همراهان بپرسد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه؟ واقدي مي گويد كه ابوبكر برخاست و سخن گفت و نيكو گفت ( و كسي نقل نكرده كه او چه گفت)آنگاه عمر برخاست و گفت: اي رسول خدا! اين قريش است، از آن روزگاري كه عزيز شده ذليل نگشته، همانگونه كه از زماني كه كافر شده ايمان نياورده، و به خدا هرگز عزتش را از دست نمي دهد و با شدت، با تو خواهد جنگيد وتو بايد خود را برابر آنان آماده سازي! اين سخنان كه به همين صورت واقدي و ديگران نقل كرده اند بوي تهديد وترس نيز مي دهد. شايد به همين دليل ابن اسحاق به اين تعبير اكتفا كرده كه «فقال و أحسن»! پس از آن مقدادبن عمرو بر خاست و گفت: براي انجام فرمان الهي حركت كن، ما همراه تو هستيم; ما همانند بني اسرائيل به تو نمي گوييم: تو و خدايت برويد بجنگيد ما همين جا نشسته ايم!
1 ـ المغازي، ج1، ص47; انساب الاشراف، ج1، ص288; سبل الهدي والرشاد; ج4، ص38 2 ـ المغازي، ج1، صص47 ـ 48; انساب الأشراف، ج1، صص292 و 293 3 ـ در صحيح مسلم آمده كه ابوبكر سخن گفت و رسول خداـ ص ـ از او اعراض كرد و عمر سخن گفت و رسول از او اعراض كرد، نكـ : سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص121; صحيح مسلم، ج2، ص84 4 ـ سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص42 5 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1 ص615 6 ـ مائده،24. سوره مائده، آخرين سوره اي است كه نازل شده وروشن نيست چگونه مقداد اين آيه را پيش از نبرد بدر در سال دوم هجري خوانده است; مگر آن كه به نحوي حكايت را شنيده، و مضمون آن را گفته باشد.
بلكه مي گوييم: تو و خدايت برويد، جنگ كنيد، مانيز همراه شما هستيم. رسول خدا(ص) باز روي به مردم كرده فرمودند: «أشيروا عليّ ايهاالناس»; در اصل، رسول خدا ـ ص ـ خطابش به انصار بود; زيرا گمانش اين بود كه بر اساس تعهدات مربوط به بيعت عقبه دوم، آنان، تنها در خانه خويش او را ياري مي رسانند. در تعهدي كه آنان در بيعت عقبه دوم عهده دار شدند آمده بود: «إنا برآءٌ من ذمامك حتّي تَصِلَ الي دارنا، فاذا وصلت إلينا، فأنت في ذمتنا، نمنع منك مِمّا نمنع منه آباءنا و نساءنا»; « تا زماني كه به خانه ما قدم نگذاري، ذمّه اي ـ تعهدي ـ نسبت به شما نداريم; زماني كه نزد ما آمدي، نسبت به تو متعهد هستيم و همانگونه از تو دفاع مي كنيم كه از پدران و زنانمان.» سيره نويسان گفته اند كه رسول خداـ ص ـ پيش از آن از احدي از انصار در جنگها استفاده نكرده بود. با توجه به اين مطلب تعبير «اشيروا» و يا تعبير «استشار» كه ابن سعد آن را آورده به معناي مشورت مصطلح نيست بلكه رفع يك مشكل با انصار است گرچه مشورت در همه امور، بويژه امر جنگ كه بار گرانش بر دوش مردم است امري پسنديده بود و موارد استشاره رسول خداـ ص ـ نيز در جنگهاست. سعدبن معاذ كه متوجه ماجرا شد گفت: گويا مقصودت ما هستيم! من از سوي انصار پاسخ مي دهم. گويا تو به دستور خداوند از خانه ات بيرون آمدي، ما به تو ايمان آورده و تصديقت كرده ايم و شهادت به درستي آيات قرآني داده ايم، با تو پيمان بسته ايم كه اطاعت و فرمانبري تو را كنيم، اي رسول خدا! حركت كن، اگر از اين دريا بگذري و در آن فرو روي، ما همراه تو خواهيم بود. سعد طي سخنان خود ـ كه به تفصيل در منابع ياد شده ـ حمايت جاني و مالي كامل انصار را ياد آور شده و گفت: ديگراني نيز كه در مدينه مانده اند تصور نمي كردند جنگي در مي گيرد و الاّ حتما در آن شركت مي كردند. پس از سخنان سعد، رسول خدا ـ ص ـ اعلام حركت داده و فرمود كه خداوند وعده نصرت بر يكي از دو گروه ـ كاروان و يا سپاه ـ را به وي داده است. تنها در اينجا بود كه پرچم جنگ برافراشته شد.
1 ـ المغازي، ج1، ص48; انساب الاشراف، ج1، ص293; سبل الهدي و الرشاد; ج4، ص42. 2 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص615 3 ـ الطبقات الكبري، ج2، ص12. 4 ـ المغازي، ج1، ص49; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص615.
سيره نويسان مسير حركت رسول خداـ ص ـ را منطقه به منطقه ياد كرده اند. رسول خداـ ص ـ شب جمعه، هفدهم رمضان به منطقه بدر رسيد. فاصله ميان مسلمانان و مشركان يك سري تپه هاي شني بود و آنان از حضور يكديگر در منطقه اي واحد بي خبر بودند. رسول خداـ ص ـ در راه با سفيان ضمري برخورد كرد. در آنجا بدون معرفي خود از سپاه قريش و سپاه محمد ـ ص ـ پرسيد. او گفت: شنيده است كه قريش فلان روز از مكه حركت كرده و اگر چنين باشد اكنون در نزديكي اين وادي هستند. و نيز شنيده است كه سپاه محمد نيز فلان روز از مدينه حركت كرده; اگر چنين باشد، اكنون در نزديكي اين وادي هستند. جالب اين كه رسول خدا به سفيان ضمري تعهد كرده بود كه در برابر پاسخ به سؤالاتش، جواب سؤال او را نيز بدهد. سفيان پرسيد: شما از كجا هستيد. رسول خداـ ص ـ بطور مبهم پاسخ داد: ما از آب... هستيم و به سوي عراق ـ يعني شمال كه مدينه نيز در همان مسير بود ـ اشاره كرد.! عليـ ع ـ زبير و سعد وقاص در پي آب به نزديكي چاهي كه در كوهك ظريب بود رفتند. در آنجا دو تن از سقاهاي قريش را اسير كردند. يك نفر گريخت و خبر حضور سپاه اسلام را براي نخستين بار به قريش رساند. اسارت سقايان قريش علاوه بر اين كه نخستين ضربه بر قريش بود، آگاهيهايي از چند و چوني دشمن در اختيار سپاه اسلام قراد داد. به گزارش واقدي در آن شبِ باراني، دلهره سختي بر لشكر قريش حاكم بود واين تنها ابوجهل بود كه مي كوشيد تا وضع را طبيعي جلوه داده، پيروزي بر مسلمانان را آسان تصوير كند. زماني سقايان را نزد رسول خداـ ص ـ آوردند كه آن حضرت در نماز بود. مسلمانان قصد آن داشتند تا از آن افراد خبر كاروان را بگيرند، اما آنان گفتند كه از سپاه قريش اند. مسلمانان كه اين خبر را دوست نمي داشتند و مايل به شنيدن آن نبودند، گمان كردند آنان به دروغ چنين مي گويند به همين دليل شروع به آزار آنان كردند. نماز رسول خداـ ص ـ تمام شد و آن حضرت، سخن آن دو نفر را تأييد كرد و از مسلمانان خواست تا آنها را آزار ندهند. زماني كه رسول خداـ ص ـ درباره افراد سپاه قريش آگاه شد فرمود: قريش تمامي جگر گوشه هاي خود را به سوي شما
1 ـ الطبقات الكبري، ج1، ص13; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص613 و 614; سبل الهدي و الرشاد، ج4 ص41; سقيا، تُرْبان، عرق الظبيه، سَجْسج كه همان بئرالروحاء است، نازيَه، وادي رحقان، مضيق الصفراء، وادي ذفران، ثنية الاصافر، الدبّة، بدر. 2 ـ المغازي، ج1، ص50; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص616; سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص44
روانه كرده است. حُباب بن منذر از رسول خدا ـ ص ـ سؤال كرد: آيا در جايي كه توقف كرده اند، به دستور خدا منزل كرده اند يا آن كه در اينجا «رأي، جنگ و حيله» نقش دارد؟ رسول خداـ ص ـ فرمود: رأي، جنگ و حيله، آنگاه حباب گفت: بنابراين بهتر است نزديك چاهي كه آب گوارايي داشته توقف كرده، حوضچه اي بر پا كنند; و در حال جنگ به راحتي با ظروف خود از آن بهره برند. رأي حباب پذيرفته شد و در نزديكي چاه توقف كردند. اين در حالي بود كه ميان دو سپاه تنها يك تپه شني فاصله انداخته بود در آن شب همانگونه كه قرآن تصريح كرده، خواب راحتي چشمان مسلمانان را فرا گرفته و تا صبح خوابيدند. امام علي ـ ع ـ مي گويد: آن شب همه در خواب بودند جز رسول خداـ ص ـ كه تاصبح زير درختي به نماز مشغول بود. خبر عمار ياسر و عبدالله بن مسعود كه دورادور گشتي اطراف سپاه قريش زدند، حكايت از اضطراب كامل آنان داشت بطوري كه تحمل شنيدن صيحه اسبان را نداشته و آنان را مي زدند تا آرام بگيرند. آنان، با آن كه ده شتر كشته و گوشت آنها را كباب كرده بودند، از ترس نتوانستند لب به غذا بزنند و گرسنه به استراحت پرداختند. صبح زود، رسول خداـ ص ـ صفوف سپاه خويش را منظم كرد تا آن كه قريش ظاهر گشتند. گفته شده است كه در اين جنگ «لواء» مهاجرين در دستان مصعب بن عمير بود. به علاوه دو «رايت» نيز بود كه يكي از آنها را كه «عقاب» مي ناميدند، علي ـ ع ـ حمل مي كرد، و ديگري را شخصي از انصار. نقل ديگري مي گويد: معروف آن است كه در بدر، لواء مهاجرين در دست علي بن ابي طالب بوده است. سپاه رسول خدا ـ ص ـ پشت به آفتاب و در برابر مغرب بودند و قريش ناچار در برابر، رو در روي آفتاب و مشرق. در جريان منظم كردن صفوف، آن حضرت چوبدستي خود را بر شكم سوّادبن غزيّه زد. او از درد گله كرد و رسول خداـ ص ـ از او خواست كه قصاص كند. حضرت پيراهن بالا زد و
2 ـ المغازي، ج1، صص 53 و 54; الطبقات الكبري، ج1، ص15; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص620; سبل الهدي و الرشاد، ج2، صص 48 و 493 ـ الطبقات الكبري، ج1، ص15 (وانما بينهم قَوْز من الرمل) 4 ـ سبل الهدي والرشاد، ج1، ص48 5 ـ المغازي، ج1، ص55 6 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص612و613; سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص39 7 ـ سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص39
سواد به جاي قصاص، شكم رسول خداـ ص ـ را بوسه زد. روايتي حكايت از آن دارد كه ابوبكر بر ميمنه بود و ديگري بر ميسره و در سپاه مشركان نيز...; واقدي تصريح مي كند كه نه در سپاه اسلام و نه مشركان كسي بر ميمنه و ميسره نبود; و بايد دانست كه اين گونه اخبار مجهول براي فضايل اشخاص، بويژه فرد ذكر شده، در سيره فراوان است. پيامبر، در صبحگاه روز بدر، ضمن خطابه اي، مسلمانان را به پيروي از حق دعوت كردند و صبر را در اين قبيل دشواريها، كليد نجات و وسيله اي شناساندند كه خداوند به كمك آن غم واندوه را از انسان دور مي كند. پس از آن نيز با ديدن طليعه سپاه دشمن، از خداوند خواستند تا نصرتي را كه وعده كرده بود، فرود آورد. از برخي اشارات تاريخي چنين به دست مي آيد كه قريش در پي آن بود، تا ماجراي سريّه عبدالله بن جحش را در نَخْله جبران كند! در عين حال گذشت كه اصولا قريش طالب جنگ نبوده وحتي ابوجهل نظرش آن بود كه براي تهديد عرب تا منطقه بدر بيايند. مشكل ديگر قريش اين بود كه بالاخره بايد جلوي حملات مسلمانان را به كاروانهاي تجارتي خود مي گرفت. لذا وقتي ابوسفيان خبر داد كه كاروان نجات يافته باز گرديد. آنان گفتند: ما محمد و عده اي صَبَائي كه در اطراف وي هستند را رها نمي كنيم كه بعد از اين به اموال و تجارت ما دست اندازي كنند. رسول خداـ ص ـ نيز از اين كه جنگي صورت نگيرد ناخشنود نبود. از اين رو كسي را به سوي قريش فرستاده، فرمود: اگر ديگري جز شما به جنگ با من بيايد نيكوتر است، من نيز دوست دارم تا با جز شما بجنگم. ابوجهل گفت: حاضر به ترك جنگ نيست. چه، فرصتي به نقد پيش آمده كه آن را به نسيه وا نمي گذارد! شماري از مشركان به سراغ حوضچه آب آمدند. عده اي از مسلمانان قصد طرد آنان را داشتند اما رسول خداـ ص ـ اجازه داد تا آب بنوشند. عُمَيربنوهب از مشركان، در اطراف گشتي زد تا ببيند آيا غير از سيصد و اندي
1 ـ المغازي، ج1، صص56 و 57; السيرة النبويه; سبل الهدي و الرشاد، ج4 ص55 ابن هشام، ج1، ص626 2 ـ المغازي، ج1، ص58 3 ـ المغازي، ج1، ص59 4 ـ انساب الاشراف، ج1، ص291 5 ـ المغازي، ج1ص61 6 ـ ابن هشام، السيرة النبويه، ج1، ص622; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص51
مسلمان، عده ديگري در آن نواحي پنهان شده اند. اما كسي را نيافت، وقتي بازگشت، به قريش اطمينان داد كه هيچ كمين و كمكي در كار نيست. با اين همه، اين قوم هيچ پناهگاهي جز سلاحهاي خود ندارند. آيا نمي بينيد كه (از ترس) سكوت كرده، زبانهاي خود را چونان افعي از دهانشان بيرون مي آورند؟ تصور من آن است كه كشته نشوند مگر آن كه مردي از ما را بكشند; او درباره جنگ با چنين مرداني، از قريش خواست تا تأمل بيشتري كنندابوسلمه جشمي براي جستجو رفت و سخن اصلي او نيز اين بود كه گر چه مسلمانان سلاحي ندارند اما گويي هيچ يك از آنان قصد بازگشت به خانه هايشان را ندارند، گروهي كه تنها در انتظار مرگ بوده، اعتمادشان به شمشيرهايشان است. در اين لحظه كساني چون حكيم بن حزام سخت به ترديد افتادند. او از عُتْبة بن ربيعه خواست تا خونبهاي مقتول در واقعه نَخْله همراه با قيمت كالاهايي كه در آن جريان به دست مسلمانان افتاد بپردازد و از وقوع جنگ جلوگيري كند. عتبه پذيرفت و از قريش خواست تا از جنگ بپرهيزند. او گفت: اگر محمد رسول خدا نباشد، گرگهاي عرب او را كفايت مي كنند. اگر به سلطنت برسد، قريش در سلطنت برادرزاده خود بهره مند خواهد بود و اگر به راستي رسول خدا باشد قريش نيك بخت ترين مردم خواهند بود. ابوجهل در برابر او ايستاده وعامربن حضرمي، برادر شخص مقتول در نخله را تحريض كرد تا عتبة بن ربيعه را كه همپيمان برادرش بود، از بازگشت منع كند. او همچنين مخالفين را به ترس متهم مي كرد و با تحريك، رگ جنگي عربي، آنان را به ورطه هلاكت افكند. عامر حضرمي نخستين حمله را به صفوف مسلمانان كرد و بدين ترتيب قريش آغازگر جنگ شد. او در جنگ با يكي از مسلمانان به نام مِهْجَعْ وي را به شهادت رساند. بنابراين ترديدي نيست كه قريش بر اين جنگ اصرار داشته و جنگ را شروع كرده است. مسبّب و باعث آتش افروزي نيز ابوجهل بوده همانگونه كه قبلا اشاره شد قريش در مجموع، تمايل
1 ـ الطبقات الكبري، ج1، ص16; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص622; سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص51 2 ـ المغازي، ج1، ص16; سبل الهدي والرشاد، ج4،صص51و52 از اين نقل، و نقلهاي ديگر به دست مي آيد كه جنگ بدر به اصرار مشركين آغاز شده و سبب آن نيز خونخواهي ماجراي نخله بوده كه ضمن آن يك نفر از قريش كشته شد. 3 ـ المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص350 4 ـ المغازي، ج1، صص63 و64; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص622و623 سبل الهدي والرشاد، ج4، صص52و53
چنداني به جنگ نداشته و اصولا قريشيان در سالهاي اخير حياتشان، به دليل اشتغال به تجارت و نقش و موقعيت برتر معنويشان، چندان اهل جنگ نبوده اند. به هر روي دشمن به جلو آمد و عُتْبة بن ربيعه كه گرفتار نيشهاي تند قريش و در رأس آنان ابوجهل شده بود، به ميدان آمده مبارز خواست. مسلمانان وظيفه داشتند تا زماني كه دشمن آنان را محاصره نكرده، شمشير نكشند و تنها با كمانهاي خود، آماده تيراندازي باشند. اسودبن ابي اسود مخزومي به سوي حوضچه آب آمد و گفت: با خدايش عهد كرده يا از آن بنوشد، يا آن را منهدم كند و يا در اين راه كشته شود. در آن لحظه، كه جنگ آغاز شده بود، حمزه در برابرش برآمد و ضربتي به پايش نواخت او خود را در حوضچه انداخت و با پاي سالمش به انهدام آن پرداخت. حمزه بر سر او آمده به قتلش آورد. بر پايه سنت عربي، جنگ با مبارزه طلبيدن فردي آغاز شد. سه تن از قريش شيبه، عتبه، و فرزند وي وليد، در برابر سه تن از بني هاشم قرار گرفتند. پيش از برخاستن بني هاشم سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند; به نقل ابن سعد، گويا رسول خداـ ص ـ نمي خواست در اولين برخورد مشركان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گيرند. حمزه، علي ـ ع ـ و عبيدة بن حارث; حمزه و علي ـ ع ـ ، عُتبه و وليد فرزند عتبه را كشتند، شيبه ضربتي بر پاي عبيده زد و آن را قطع كرد. آنگاه علي و حمزه به ياري عبيده شتافتند و شيبه را كشتند. اين رخداد براي قريش سنگين بود. اما ابوجهل گفت كه نبايد از كشته شدن آنان هراسي داشته باشيم; آنان در جنگ عجله كردند. او شعار داد: اِنّ لنا الْعُزّيْ ولا عُزّي لكم; و مسلمانان گفتند: الله مولانا و لا مولي لكم; ابوجهل توصيه مي كرد كه بيشتر اسير بگيرند تا بعد
1 ـ المغازي، ج1، ص67و68 2 ـ المغازي، ج1، ص68; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص624 3 ـ عبيده در لحظه شهادت، خود را مصداق شايسته يكي از اشعار ابوطالب ـ ع ـ خطاب مشركان دانسته كه واقدي آن را آورده (المغازي، ج1، ص70): سوگند به خانه خدا دروغ مي گوييد ما محمد را رها نمي كنيم تا آن كه براي او نيزه بزنيم و تير بياندازيم; او را تسليم نمي كنيم تا بر گرد او كشته شويم; و در راه او از فرزندان و همسران خود خواهيم گذشت عبيده در راه بازگشت در منطقه صفرا، شهيد شد، نكـ : سبل الهدي والرشاد، ج4، ص96، سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند; به نقل ابن سعد، گويا رسول خداـ ص ـ نمي خواست در اولين برخورد مشركان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گيرند. الطبقات الكبري، ج1، ص17; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص57 4 ـ از امام علي ـ ع ـ نقل شده كه آيه «هذان خصمان اختصموا في ربهّم» (حج: 19) درباره نزاع حمزه و علي و عبيده با اين سه نفر نازل شده است. نكـ : سبل الهدي والرشاد، ج4، ص58 5 ـ سبل الهدي والرشاد، ج4، ص59
از آن، به آنان نشان دهند كه بخاطر جدا شدن از دين پدران خويش و خدايان آنها چه بر سرشان آمده است. خواهيم ديد كه مسلمانان مكلف بودند تا در حين جنگ كسي را به اسارت نگيرند گرچه چنين نكردند و مورد سرزنش قرآن قرار گرفتند. به هر روي جنگ عمومي آغاز شد و سپاهيان از دو سوي با يكديگر گلاويز شدند. كسان خاصي از مسلمانان در پي قتل مشركان شناخته شده اي بودند، اين بدان دليل بود كه افراد مزبور از چهره هاي برجسته قريش بوده و در آزار مسلمانان نقش فعالي داشتند. در ميان مسلمانان چند نفر از قدرت بالايي برخوردار بودند. از جمله آنان حمزة بن عبدالمطلب و علي بن ابي طالب ـ عليهماالسلام ـ از مهاجران و ابودجانه از انصار بودند. بنا به نقل بلاذري تعداد نوزده نفر از كشته گان قريش تنها به دست امام علي ـ ع ـ انجام شده است علاوه بر قرآن، اخبار بي شمار حكايت از همراهي ملائكه با مسلمانان در جنگ بر ضد مشركان دارد. بعدها، بسياري از مسلمانان تأييد كردند كه در جريان نبرد شاهد نبرد ملائكه با مشركان بوده اند. واقدي از خطبه اي از امام عليـ ع ـ در كوفه ياد كرده كه حضور ملائكه را در بدر تشريح كرده است.رسول خداـ ص ـ خود نيز شركت فعّالي در جنگ بدر داشت. از امام عليـ ع ـ نقل شده كه فرمود: در روز بدر، آنگاه كه كارزار سخت مي شد، ما به رسول خداـ ص ـ پناه مي آورديم و آن حضرت خود سخت در كارزار شركت داشته و كسي نزديكتر از او به مشركان نبود. رسول خدا ـ ص ـ پيش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از كشتن افرادي كه به نحوي در رخدادهاي مكه به او كمك كرده و يا به زور به بدر آمده بودند صرفنظر كنند، بني هاشم در
1 ـ المغازي، ج1، ص71 2 ـ در اين جنگ حمزه پر شتر مرغ و علي ع ـ دسته اي موي سفيد بر كلاهخود خود نهاده و همراه زبير كه او نيز دستمال زردي بر سر داشت تنها كساني بودند كه در اين جنگ نشان مشخصي داشتند 3 ـ انساب الاشراف، ج1، صص301ـ297 در فهرست كساني كه اسير گرفته اند، تنها يك بار نام امام علي ـ ع ـ آمده و اين نشان آن است كه او مطيع دستورات رسول خدا در از بين بردن مشركان بوده است. اين تصور كه حاضران در اين جنگ گروهي «اهل الشجاعة» و گروه ديگر «اهل الضعف» بوده اند، در اخبار جنگ بدر منعكس شده است; نكـ : المغازي، ج1، ص99 4 ـ نكـ : سبل الهدي والرشاد; ج4، صص69ـ61 5 ـ المغازي، ج1، ص57 6 ـ الطبقات الكبري، ج1، ص23( وكان من أشد النّاس بأساً يومئذ و ما كان أحد أقرب الي المشركين منه); سبل الهدي والرشاد، ج4، ص71; مسند احمد، حديث شماره 1042(طبع دارالمعارف)
شمار اين افراد بودند. يكي از آنان ابوالبختري بود كه زماني مانع آزار رسول خدا ـ ص ـ شده بود; با اين حال گويا قاتل وي او را نشناخته و به قتل رساند. همچنين رسول خدا ـ ص ـ از قتل حارث بن عمربن نوفل نهي كرده بود، چون به اكراه به اين جنگ آمده بود. او نيز كشته شد. رسول خدا ـ ص ـ در انتظار خبر قتل ابوجهل بود. زماني كه خبر قتل وي را آوردند، فرمود: اين خبر از داشتن شتران سرخ موي براي او نيكوتر است. كشته شدن ابوجهل كه رسول خداـ ص ـ او را «فرعون امت» و «رأس ائمة الكفر» ناميده بود، آن مقدار اهميت داشت كه رسول خدا ـ ص ـ گفت: خدايا وعده خود را محقق ساختي. كشته شدن ابوجهل در همان جنگ نيز بدان معنا بود كه همه چيز تمام شده است. آن حضرت از خداوند خواست تا نَوْفل ابن خويلد را نيز از ميان بردارد. زماني كه به دست يكي از انصار به اسارت در آمد، علي ـ ع ـ به سراغش رفته او را به هلاكت رساند; آنگاه رسول خداـ ص ـ بخاطر اجابت دعايش خداي را سپاس گفت. با كشته شدن سران قريش، و سر جمع هفتاد كشته و همين تعداد اسير، سپاه مكه روي به شكست نهاده و متفرق گرديد. در واقع، تا نيمروز جنگ به سود مسلمانان خاتمه يافته و دشمن منهزم شده بود. آنان در بيابانهاي اطراف پراكنده شده و شماري از ايشان با تعقيب مسلمانان به اسارت در آمدند. اين در حالي بود كه آنان براي فرا رسيدن شب لحظه شماري مي كردند تا از دست مسلمانان خلاصي يابند. پس از پايان كار، اُسرا كه هر كدام به دست كسي به اسارت در آمده بودند، همراه با غنايم بر جاي مانده كه عمدتاً تجهيزات نظامي بود گرد آوري شدند. به اين ترتيب يكي از تاريخي ترين روزهاي صدر اسلام با پيروزي شگفت آور و تعيين كننده مسلمانان خاتمه يافت. اين در حالي بود كه چهارده تن از مسلمانان در اين جنگ
1 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص629; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص76 2 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1 ص629 3 ـ المغازي، ج1، ص81 4 ـ المغازي، ج1، ص91 5 ـ طبقات الكبري، ج4، ص43 6 ـ المغازي، ج1، ص92 7 ـ المغازي، ج1، ص112; بنا به نقل ابن سعد(ج2ص23)، آن روز، روز گرمي بود(وكان يوماً حاراً); اين علي رغم باران شب بود و اين براي هواي حجاز امري طبيعي است.
به شهادت رسيدند. رسول خداـ ص ـ فرمود كه شيطان آن اندازه كه در اين روز حقير و كوچك و ذليل شده ـ بجز غضب شيطان در روز عرفه در هنگام نزول رحمت و بخشش خداوند از گناهان بزرگ ـ هيچ چنين نشده بود. و در جاي ديگر فرمود: بدر نخستين غزوه اي بود كه خداوند مسلمانان را در آن عزت بخشيده و مشركان را ذليل كرد. غنايم جنگ بدر بيش از يكصد و پنجاه شتر، ده اسب و مقداري چرم و پارچه و ابزارآلات جنگي بود. افراد جز آنچه از وسايل شخصي افراد كشته شده به دست خود، بر مي داشتند، سهمي نيز در تقسيم كلّي غنايم گرفتند. از آيات قرآن و نيز اخبار تاريخي چنين به دست مي آيد كه در تقسيم غنايم اختلافاتي به وجود آمده است. اين امر طبيعي بود; زيرا به هر روي تا آن زمان قانون معيني براي اين كار وجود نداشت; علاوه بر آن حتي در ميان چنين مؤمناني، انگيزه هاي مالي نيز بطور محدود مي توانست سبب اختلاف شود. روشن بود كه با حضور رسول خداـ ص ـ و نزول آيات در اين باره، به سرعت اختلاف مزبور حل شد. رسول خدا ـ ص ـ براي كساني نيز كه به جاي خويش در مدينه نصب كرده و نيز فردي كه او را بر منطقه قبا جانشين خويش كرده بود، سهمي از غنايم پرداختند. سعدبن عباده نيز كه در كار تحريك انصار براي شركت در اين واقعه نقش داشته و اندكي پيش از آمدن، به دليل مارگزيدگي نتوانست حضور يابد، سهم خويش را دريافت كرد. چند نفر ديگر نيز كه به دليل تعقيب كاروان يا دلايل ديگر نتوانسته بودند در نبرد شركت كنند، سهم خويش را گرفتند.گفته شده كه رسول خدا(ص) سهمي نيز براي جعفربن ابي طالب كه در حبشه بود قرار داد. اصطلاح انفال براي نخستين بار بر غنايم اين جنگ اطلاق گرديد. در واقع اين غنايم نخستين اشيايي بودند كه نام انفال به عنوان اموال عمومي به آنها داده شد. افراد درباره اثاثيه بر جاي مانده، با يكديگر اختلاف كردند و مرتب نزد رسول خداـ ص ـ مي آمدند تا مشكل آنها را حل كند; آيه نخستِ سوره انفال حكايت از اين سؤال داشته و خداوند اختيار همه آنها را به
1 ـ الطبقات الكبري، ج1، ص17ـ18; شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. در اين جنگ اندكي بيش از شصت مهاجر و نيز اندكي بيش از دويست و چهل انصاري شركت داشتند; نكـ : الطبقات الكبري ج1، صص19و20 و گفته اند كه در اين جنگ تنها قريش يا همپيمان آنان يا موالي آنها و نيز انصار يا همپيمان و يا موالي آنها شركت داشته و جز آنان كسي در اين واقعه نبوده است; نكـ : انساب الاشراف ج1، ص290 2 ـ المغازي، ج1، ص78 3 ـ المغازي، ج1، ص21 4 ـ المغازي، ج1، ص101
رسول خود واگذار كرد تا قسمت كند. بدين ترتيب هر كسي كه چيزي برداشته بود، مكلف شد تا سر جايش بگذارد. مسأله ديگر، اسيران بودند كه در كيفيت برخورد با آنها، اختلافي ميان مسلمانان به وجود آمد. از جمع اسيران، رسول خداـ ص ـ دو نفر را به قتل رساند. يكي عُقْبة بن أبي مُعَيط بود و ديگر نضربن حارث; اين هر دو، در طول دوران بعثت، از فعّالترين عناصر مشرك بر ضد رسول خدا(ص) و مسلمانان بودند. نضربن حارث و عقبة بن ابي معيط به دستور شخص پيامبرـ ص ـ وبا شمشير علي بن ابي طالب ـ ع ـ كشته شدند. نضربن حارث كه از نگاه رسول خداـ ص ـ مرگ را احساس كرده بود، دست به دامن مُصْعب بن عمير شد و از او خواست تا از وي شفاعت كند. نضر به او گفت: اگر تو به دست قريش اسير مي شدي من اجازه نمي دادم تو را به قتل رسانند، مصعب گفت: آري، اما اسلام همه آن پيمانهاي جاهلي را قطع كرده است.درباره بقيه اسرا نظر برخي از اصحاب آن بود كه همه آنان را به قتل رسانند. اما شماري ديگر از مهاجر و انصار اصرار بر گرفتن «فداء» داشته و دليل خود را خويشي آنان با رسول خداـ ص ـ بيان مي كردند. آيه اي در سوره انفال درباره همين اختلاف نظر دانسته و گفته اند كه خداوند حكم كشتن اسيران را صواب مي دانسته گر چه «فداء» را نيز پذيرفته است: «براي هيچ پيامبري
1 ـ المصنف، عبدالرزاق، ج1، ص352; السيرة النبويه، ابن هشام ج1، ص644; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص97 (عقيده ابن اسحاق آن بود، كه عاصم بن ثابت او را كشته، و عقيده ابن هشام آن بوده كه عليـ ع ـ او را كشته است). 2 ـ المغازي، ج1، صص106و107 3 ـ در اخبار تاريخي آمده است كه بيش از همه سعدبن معاذ و عمربن خطاب در كشتن اسرا اصرار داشتند. بايد دانست كه صرفنظر از آيات قرآن و بطور اصولي، اخلاق سياسي عمر چنين سختگيريهايي را اقتضاء داشت. در اينجا مهم آن بود كه خداو رسول ـ ص ـ چه تكليفي براي اسيران معين كنند. اما عمر از همان آغاز به هر كسي كه اسيري در دست داشت اصرار مي كرد تا اسير خود را بكشد (المغازي، ج1، ص105) و زماني نيز كه سهيل بن عمرو را نزد رسول خداـ ص ـ آوردند به آن حضرت گفت: دندانهايش را بكش و زبانش رااز حلقش بدر آور. تا ديگر بر ضد شما خطابه سرايي نكند و رسول خداـ ص ـ فرمود كه او كسي را مثله نمي كند (المغازي، ج1، ص107) سهيل، در فتح مكه مسلمان شد و گفته اند كه با خطابه خود از ارتداد مردم مكه پس از رحلت رسول خدا(ص) جلوگيري كرد. انساب الاشراف، ج1، ص304; و نكـ : السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص649 جالب اين كه عمر در كشتن اسرا از رسول خدا مي خواست تا دستور دهد: علي(ع)، عقيل را بكشد و حمزه، عباس را; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص92 اين در حالي بود كه از خاندان عمر كه طايفه بني عدي بودند يك نفر در بدر شركت نكرده بود. و نيز خود عمر نتوانسته بود در جنگ اسيري به چنگ آورد.
نسزد كه اسيران داشته باشد تا كه در روي زمين غلبه يابد. شما متاع اينجهاني مي خواهيد و خدا آخرت را مي خواهد، و او پيروزمند حكيم است.» گفته اند دليل ترجيح قتل اسيران يكي آن بود كه افراد مزبور بيشتر از شخصيتهاي قريش بوده و از بين بردن آنان قريش را ذليل تر مي كرد. به علاوه نشان از آن داشت كه مسلمانان چشمداشت دنيوي نداشته و براي رسيدن به اهداف خود حاضر بودند از گرفتن مشتي پول براي رها كردن دشمنان قطعي اسلام صرفنظر كنند. و اين نيز مسجل مي شد كه رسول خداـ ص ـ در راه عقيده نه تنها جنگ با قبيله خود را مي پذيرد كه اسيران آن را نيز از ميان مي برد، نه آن كه كسي تصور كند، آن حضرت با وجود مشرك بودن قريش، تنها به دليل خويشي، تمايلي به نگهداري آنان دارد. در اين حال انصار مطمئن مي شدند كه پيامبرـ ص ـ تنها و تنها به اسلام و عقيده مي انديشد نه آن كه هنوز در انديشه قوم و طايفه خويش است. با همه آنچه كه گذشت يك نكته نزد فقهاي شيعه مسلم است و آن اين كه اسير گرفتن عمدتاً در دو مرحله صورت مي گيرد: يكي اسيري كه در هنگامه بر پايي جنگ به اسارت در مي آيد، ديگر اسيري كه پس از پايان جنگ گرفتار مي شود. در قسم اول رسول خداـ ص ـ و حاكم مخيّر در كشتن اوست و در قسم دوم، تخيير بين آزاد كردن، فديه گرفتن و بنده كردن اسير است. گرچه در همين مورد نيز اگر حاكم عنصري را خطرناك تشخيص مي دهد مي تواند او را به قتل برساند. آنچه با توجه به آيه انفال اهميت دارد، اين است كه قيد «حتي يثخن في الأرض» به چه معناست. رسول خداـ ص ـ نبايد اسير بگيرد تا آن كه بر زمين پابرجا شود. اگر اين آيه را در كنار آيه اي كه در سوره محمد آمده، بگذاريم، معناي آن روشن مي شود. در آنجا مي فرمايد: «چون با كافران روبرو شديد، گردنشان را بزنيد، و چون آنها را سخت فرو كوفتيد (اثخنتموهم) اسيرشان كنيد و سخت ببنديد; آنگاه يا به منت آزاد كنيد يا به فديه، آنگاه كه جنگ به پايان رسيد.» در اينجا قيد «حتي تضع الحرب اوزارها» دارد. مقايسه دو آيه، با توجه به آن كه كلمه «اثخنتموهم» در آيه دوّم آمده و نيز با توجه به روايت امام
1 ـ انفال، آيه 67 2 ـ الصحيح من سيرة النبي(ص)، ج3، صص248و249 3 ـ نكـ : الخلاف، ج2، ص332; النهايه ص296; دراسات في ولاية الفقيه، ج3، صص263 ـ 259 4 ـ شئ ثخين يعني چيزي كه غليظ شده، سيلان ندارد، كنايه از پابرجا 5 ـ محمد، آيه 4
باقرـ ع ـ كه فرمود: «اذا كانت الحرب قائمة لم تضع اوزارها ولم يثخن أهلها»، روشن مي شود كه مقصود عدم صواب بودن گرفتن اسير در حين جنگ به قصد گرفتن فديه است، نه اختلاف بر سر حكم بعدي آن، كه البته گرفتن فدا رواست. خداوند خطاب به رسول خود مي گويد كه در حين جنگ نبايد اسير گرفت. در بدر مسلمانان بخاطر آن كه بعداً فديه اي بگيرند كمتر از مشركان مي كشتند و اسير مي گرفتند و اين در كار جنگ بسيار خطرناك است. البته از نظرگاه فقه حكم اين گونه اسير با اسيري كه بعد از جنگ گرفته مي شود، حتي پس از اتمام جنگ، فرق مي كند; زيرا حاكم مي تواند او را بكشد.اين اصولا يك اصل عقلاني است كه در حين كارزار نبايد به گرفتن اسير انديشيد و تنها بايد به از بين بردن توان دشمن فكر كرد. بنابراين با توجه به توضيحات فوق، برخلاف آنچه برخي گفته اند اين طور نيست كه در سوره انفال دستور قتل هر اسيري داده شده و بعداً اين حكم در سوره محمد نسخ شده است. بلكه در هر دو مورد، تنها يك حكم بيان شده و آن نگرفتن اسير تا هنگامي است كه وضع نيروهاي اسلام ثابت نشده است. كساني در حين جنگ در پي گرفتن اسير بودند; مثلا ابن عوف، امية بن خلف و فرزندش را اسير كرده بود اما بلال در رسيد و او را از بين برد. از جمله اسيران عقيل فرزند ابوطالب، و عباس عموي رسول خداـ ص ـ بود. از عباس مقدار 800 يا 1600 مثقال طلا گرفته شد. بعدها، گويا براي خوش آمد مذاق بني عباس،ـ وبه روايت يكي از نوادگان وي گفته شد كه او پيش از بدر بطور مخفيانه اسلام آورده بود. اما برخورد رسول خداـ ص ـ با عباس در بدر و حوادث ديگر حكايت از آن دارد كه گرچه عباس همراهيها و همدليها با رسول خداـ ص ـ داشت اما جز در فتح مكه اسلام نياورد.پس از پايان كارزار، رسول خداـ ص ـ دستور داد تا چاههاي بدر را كور كرده و كشته هاي مشركين را در آنها بريزند. جسد امية بن خلف كه سنگين بود، در همان هواي گرم بزودي نفخ كرده و وقتي خواستند آن را بر روي زمين بكشند، گوشت بدنش فرو مي ريخت، پس همانجا
1 ـ سبل الهدي، والرشاد، ج4، ص93 2 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1 ص632; سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص73 3 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج1 ص646; سند اسلام عباس چنين است: قال ابن اسحاق: حدثني حسين بن عبدالله بن عبيدالله بن عباس، عن عكرمة مولي ابن عباس! 4 ـ نكـ : الصحيح من سيرة النبي(ص)، ج1، ص253
رهايش كردند. آنگاه رسول خدا بر لب چاه آمد و خطاب به مشركان فرمود: اي عُتْبه، اي شيبه، اي ابوجهل، آيا آنچه را خداوند وعده داده بود، محقق يافتيد؟ من آنچه را خداوند وعده داده بود، درست يافتم، چه بد خويشاوندي براي پيامبرتان بوديد! شما مرا تكذيب كرده از شهرم بيرونم كرديد در حالي كه ديگران مرا پناه دادند. در آن لحظه ابوحذيفه فرزند عتبه، چهره پدرش را ديد كه به خاكش مي كشيدند و در چاه مي انداختند. قدري ناراحت شد. رسول خداـ ص ـ پرسيد: آيا از آنچه بر پدرت رفته ناراحت شدي؟ ابوحذيفه گفت: من در پدرم عقل و شرفي مي ديدم و اميد هدايت او را داشتم و چون نشد خشمگين شدم. حقيقت آن است كه جنگ بدر براي مهاجران، يك جنگ داخلي خانوادگي تلقي مي شد چيزي كه تا به اين پايه در عرب سابقه نداشت. عموزاده ها در برابر هم و نيز فرزندان با پدران خويش. رسول خداـ ص ـ بار ديگر از اين كه ابوجهل كشته شد، اظهار رضايت كرده، خداوند را ستايش نمود. آن حضرت مقتولين را همان «ملاء» قريش مي دانست، كساني كه خداوند فراوان از شيطنت آنها ياد كرده بود. يكشنبه نوزدهم رمضان خبر باورنكردني شكست قريش، كشته شدن ابوجهل، امية بن خلف، عتبه بن ربيعه واسارت سهيل بن عمرو به مدينه رسيد. براي هيچ كس در لحظه اول چنين خبري باور كردني نبود تا به اين حد كه آنان زيد بن حارثه را كه خبر آورده بود يك فراري شكست خورده از جنگ مي دانستند. بيشتر، منافقان
1 ـ المغازي، ج1، ص112; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص84 السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص638 و 639 حسان در اشعاري كه به مناسبت بدرالقتال سروده درباره ريختن اجساد مشركان در چاه مي گويد: يناديهم رسول الله لمّا قذفناهم كباكب في القليب الم تجدوا كلامي كان حقّاً وأمْرالله يأخذ بالقلوب فما نطقوا ولو نطقوا لقالوا صدقت و كنت ذا رأي مُصيب در آن لحظه از رسول خداـ ص ـ سؤال شد كه آيا آنچه را شما مي گوييد مي فهمند؟ حضرت فرمودند: آنان اكنون آگاهند كه آنچه من مي گفتم بر حق بوده است; سبل الهدي والرشاد، ج4، ص85 در اين باره كه دقيقاً رسول خداـ ص ـ در برابر سؤال اصحاب درباره سخن گفتن با كشته هاي قريش چه فرموده، اختلاف نقل فراوان وجود دارد. نكـ : سبل الهدي، ج4، صص129ـ 127 2 ـ سبل الهدي والرشاد، ج4، ص87 المغازي، ج1، صص111 و 112; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص640و641 3 ـ پيش از بدر، عُتْبه به قريش گفت تا جنگ با محمد را رها سازند; زيرا اگر بر او غلبه كنند، بخاطر آن، ميان قريش به دليل كشته شدن عموزاده ها به دست يكديگر اختلاف خواهد بود; نكـ : السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص623 4 ـ المغازي، ج1، ص116 5 ـ المغازي، ج1، ص115
و يهود مي كوشيدند تا اين شكست را باور نكنند و در قلوب ساير مردم دلهره اندازد. مردم براي استقبال رسول خداـ ص ـ عازم شدند. در برابرتهنيت مردم، سلمة بن سلامه گفت كه كشتن مشتي پير و كچل تهنيت ندارد و رسول خداـ ص ـ فرمود: كه آنان ملاء قريش بودند، اگر آنان را مي ديدي، وحشت مي كردي، و اگر دستوري به تو مي دادند اطاعتشان مي كردي; در آنجا سلمه فرصت را غنيمت شمرد و گفت: چرا رسول خداـ ص ـ از زماني كه در «روحاء» عازم بدر بودند از وي ناراحت است. حضرت فرمودند به آن دليل كه در آنجا يك اعرابي نزد من آمد و پرسيد: اگر پيامبري، بگو بدانم كه شتر حامله من، چه مي زايد؟ تو گفتي كه، خودت با او جماع كردي و از تو حامله شده; و تو البته برخورد زشتي كردي! سلمه از رسول خداـ ص ـ عذر خواست و پيامبر عذرش را پذيرفت. به هر روي اين حكايت نوع رفتار رسول خداـ ص ـ را در تأديب اصحاب خويش نشان مي دهد. رسول خدا در روز چهارشنبه 22 رمضان وارد مدينه گرديد، در حالي كه كودكان با شعر «طلع البدر علينا» از وي استقبال كردند. پيامبر همراه اسيران به مدينه آمد. ابوالعاص بن ربيع كه از اسرا بود مي گويد: من با گروهي از انصار بودم. شبانگاه و صبحگاه، آنان كه خود نان كمي داشته و توشه شان بيشتر خرما بود، نان را به ايثار به ما داده و خودشان خرما مي خوردند. وليدبن مغيره مخزومي نيز مي گويد: آنان ما را بر مركبها سوار كرده و خود پياده مي آمدند. از برجسته ترين چهره هاي اسير شده، سهيل بن عمرو است كه يكبار در نيمه راه به قصد رفتن به آبريزگاه، در صدد فرار بر آمد كه دوباره به چنگ مسلمانان در آمد. او را در حالي كه دستش را به گردنش بسته بودند به مدينه آوردند. اين ذلتي بزرگ براي قريش بود; آن اندازه كه سوده همسر رسول خداـ ص ـ از ديدن اين وضع بر آشفت و به سهيل گفت: آيا نمي توانستيد با شهامت بميريد؟ در اين لحظه رسول خداـ ص ـ او را به خاطر اين سخن سرزنش كرد كه چگونه به دشمن خدا و رسول چنين
1 ـ يكي از منافقان به اسامه ـ كه در آن زمان نوجواني بوده ـ گفت: محمد و يارانش، همگي كشته شدند. ديگري به ابولبابه گفت: اصحاب شما پراكنده شده و هرگز مجتمع نشدند و محمد نيز كشته شد واين شتر اوست كه من آن را مي شناسم; نكـ : انساب الاشراف، ج1، ص294 سبل الهدي و الرشاد، ج4، ص89 2 ـ نكـ : المغازي، ج1، صص46، 116; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص613و 644ـ643 3 ـ سبل الهدي والرشاد، ج4، ص98 4 ـ المغازي، ج1، ص119; و درباره احكام اسيران نيز نكـ : مجمع الزوائد، ج6، ص86; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص645
مي گويد؟ سوده عذرخواهي كرد. شكست قريش در اين ماجرا چنان افتضاح آميز و پر دامنه بود كه گويند. اشعاري از دو جوان متخلف از بدر نقل شده كه گفتند تنها شنيديم كسي آنها را مي سرود اما قائل آن را نديديم; آن اشعار چنين بود: حنيفيان مصيبتي در بدر برپا كردند كه پايه هاي سلطنت كسري و قيصر را در هم خواهد ريخت; سنگهاي كوهها از آن به جنبش افتاده، و قبايل ميان وتير (محلي در ديار خزاعه) و خيبر به وحشت افتادند; كوه ابوقبيس و احمر مكه به لرزه در آمده و پارچه هاي حريري كه (شجاعان) بر سينه مي بستند از جاي كنده شد. اشعار مزبور حكايت از عمق اهميت ماجراي بدر در قلوب مكيان و قبايل اطراف داشته و به حق نخستين ضربه بر پايه هاي سلطنت كسري و قيصر بوده است. در خبري، واقدي آورده كه نجاشي حبشه، با شنيدن خبر پيروزي رسول خداـ ص ـ جعفربن ابي طالب و ديگر مهاجران حبشه را خواسته و ضمن اعلام خبر اين پيروزي، آن را نعمتي از جانب پروردگار دانست. پيروزي اسلام در بدر، مشركين و منافقان مدينه را نيز گرفتار بهت كرد; واقدي مي گويد: هيچ منافق و يهودي در مدينه نبود، جز آن كه در برابر حادثه بدر سر فرود آورد، و يهوديان گفتند كه از اين پس هيچ پرچمي را بر افراشته نمي كند جز آن كه پيروزي از آن اوست. كعب بن اشراف از برجستگان يهود مي گفت: ديگر زندگي در عمق زمين بهتر از روي آن است. قريش اشراف مردم و شاهان عرب بودند، آنان اهل حرم و منطقه امن بودند و اين چنين گرفتار شدند. وي در اشعاري كه در مرثيه كشتگان بدر سرود، گفت: در اصل اين پادشاهان عرب بودند كه كشته شدند. او مي گفت: اي كاش، در لحظه اي كه اينان به قتل در آمدند، زمين اهلش را مي بلعيد. قريش تا آن لحظه كه يك ماه از واقعه بدر گذشته بود، به
1 ـ المغازي، ج1، ص118; انساب الاشراف، ج1، ص303; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص645 2 ـ از اين قبيل اخبار كه صداي هاتفي شنيده شده، اما خود او ديده نشده فراوان است. ابن ابي الدنيا كتابي تحت عنوان «الهواتف» نگاشته و اين قبيل اخبار را گردآوري كرده است. 3 ـ در شعر عربي «الحنيفيون» دارد كه مقصود حنفا يعني موحدان است; در ادامه توضيحات واقدي نيز آمده كه مقصود همان حنفاست. 4 ـ المغازي، ج1، ص88، و نكـ : سبل الهدي والرشاد، ج4، ص100 5 ـ المغازي، ج1، صص120و121 6 ـ المغازي، ج1، ص121
دستور ابوسفيان مرثيه سرايي نكرده بودند تا عقده خويش را نگاه داشته و خشم خود را نگاه دارند. پس از مرثيه كعب بود كه تازه نوحه سرايي در مكه آغاز شد. علاوه بر غنائم بدر، مسلمانان در قبال آزادي اسراي بدر، از چهار هزار درهم تا هزار درهم گرفتند. افرادي نيز كه پولي نداشتند، با منت رسول خداـ ص ـ آزاد شدند. زينب دختر رسول خداـ ص ـ نيز گردنبندي كه مادرش خديجه به وي داده بود، به عنوان فديه، براي آزادي شوهرش ابوالعاص بن ربيع به مدينه فرستاد. مسلمانان اسير او را بخاطر پيامبرـ ص ـ آزاد كرده و گردنبند را نيز باز پس فرستاد. به نقل از شعبي كساني كه قادر به نوشتن بودند براي آزادي خويش، به انصار نوشتن مي آموختند. در نقل ديگر آمده كه هر يك به ده نفر نوشتن ياد مي دادند و زيدبن ثابت از كساني بود كه در آن ماجرا نوشتن آموخت. در نقل ديگر آمده كه اهل مكه قادر به نوشتن بودند اما اهل مدينه چنين نبودند. لذا هر اسيري كه ده نفر از كودكان مسلمان را نوشتن مي آموخت، پس از مهارت كافي آن كودكان، آزاد مي شد. ابو عزيز برادر مصعب بن عمير، در بدر به اسارت در آمد. در راه به برادرش برخورد و از وي خواست تا به او كمك كنند. مصعب گفت: برادر وي مسلماني است كه او را اسير كرده; آنگاه رو به آن انصاري مسلمان كرد و گفت: او را محكم نگاه دار، خانواده اش صاحب مكنت اند.
پي نوشتها:
1 ـ المغازي، ج1، صص123و 124 2 ـ ابن اسحاق نام افرادي را كه با منّت رسول خداـ ص ـ آزاد شدند آورده است; نكـ : السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص659 و 660 3 ـ الطبقات الكبري، ج2، ص20 (هر سه خبر در طبقات آمده است.) ونكــ : ص26 4 ـ انساب الاشراف، ج1، ص302; السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، ص646 مجمع الزوائد، ج6 ص86;
|