ميقات حج
سال سوم شماره دهم زمستان 1373
سلمان
عطاء الله مهاجراني
سلمان(1)محل ولادتنخستين كتابي كه درباره زندگاني سلمان و پيشينه او در ايران آگاهي هاي گرانقدري در اختيار مي نهد، سيره ابن اسحاق است. گرچه در برخي كتب مقدّم بر ابن اسحاق; مثل كتاب سليم بن قيس هلالي مطالبي درباره سلمان آمده و يا در تفسير مجاهد به سلمان اشاره شده است. امّا ابن اسحاق در ذكر داستان زندگي و گرايش سلمان به اسلام، درباره محل زندگي و شيوه زندگاني خانواده سلمان، نكاتي را مطرح مي كند كه همان نكات، پنجره ورود ما به شناخت سير زندگي و تحول انديشه سلمان است.ابن اسحاق به نقل از عاصم بن عمر، به نقل از محمود بن لُبيد، از قول عبدالله بن عباس روايت مي كند كه سلمان براي عبدالله بن عباس گفته است: «من مردي فارسي (ايراني) از اهالي اصفهان، از قريه اي كه نام آن جيّ بود مي باشم. پدرم دهقان قريه بود.»از آنجا كه اين نكته كه «سلمان اهل كدام منطقه ايران بوده است»، در منابع بعدي مورد اختلاف و ابهام قرار گرفته، ضرورت دارد اهليّت سلمان بررسي شود. قول ابن اسحاق مبني بر اين كه سلمان اهل جَي اصفهان بوده، در منابع متعددي مطرح شده است.تنوّع، تقدم و اهميت منابعي كه سلمان را اهل جي مي دانند، بحدي است كه نمي توان پذيرفت كه سلمان به منطقه ديگري تعلق داشته است. بويژه نكته اي كه ياقوت از قول
1 ـ ابن اسحـاق، سيرة النبي ـ ص ـ به تحقيـق محمد محيي الديـن عبدالحميـد (قاهـره، مكتبة محمد علي صبيح، بي تا)، ج 1، ص 1392 ـ ابن هشام، السيره، ج 1، ص 228; مافروخي، محاسن اصفهان، ص 23; ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 7، ص318; ابن سعد، الطبقات الكبير، ج 4، ص 53; المقدسي، البداء و التاريخ، ج 5، ص 110; ياقوت، معجم البلدان، ج 2، ص 270ياقوت از هبة الله بن عبدالوارث شيرازي نقل مي كند: هنگامي كه اصفهان توسط مسلمانان فتح شده بود، سلمان به اصفهان مي رود و در آنجا مسجدي مي سازد. مسجد سلمان در جي تا روزگار ياقوت معروف بوده است.ابن كثير، السيرة النبويه، ج 1، ص 296 و 297; ابي نعيم اصفهاني، حلية الاولياء، ج 1، ص 190; ابي نعيم اصفهاني، دلائل النبوه، ج 1، ص 258; النووي، تهذيب الاسماء و اللغات، ج 1، ص 226; كازروني، نهاية المسؤول في رواية الرسول، ج 1، ص 364; ابي الشيخ الانصاري، طبقات المحدّثين باصبهان، ج 1، ص 209; البستي، مشاهير علماء الامصار، ص 44 و كتاب الثقات (همو) ج 1، ص 249
هبة الله بن عبدالوارث شيرازي نقل مي كند كه بلافاصله سلمان پس از فتح اصفهان توسط سپاه اسلام، به اصفهان مي رود، مدتي در جي مي ماند و در آنجا مسجدي مي سازد كه آن مسجد تا روزگار ياقوت برجاي بوده است. اين مطلب براساس قول ابي نعيم اصفهاني در ذكر اخبار اصفهان نيز تأييد مي شود. ابو اسحاق از قول ابوالحجّاج الازدي نقل مي كند كه او در اصفهان با سلمان ملاقات داشته است.گروهي از منابع، كه به لحاظ تاريخي و تقدم و اهميت، نسبت به منابع گروه اول، در درجه دوّم اهميت قرار مي گيرند، علاوه بر اين كه سلمان را اهل جي مي دانند، رامهرمز را نيز به عنوان محل تولّد و شهر سلمان ذكر كرده اند; مثل خطيب بغدادي در تاريخ بغداد، ابن قتيبه در المعارف، ابن جوزي در صفة الصفوه، ابن اثير در اسدالغابه، علاءالدين حضرمي در كنزالعمال، ابن حجر عسقلاني در الاصابه و... برخي منابع نيز او را فارسي رامهرمزي اصفهاني خوانده اند!ابن بوران توانسته است با روايتي، اين دوگانگي را حل كند; از سلمان نقل شده است كه گفته است: در رامهرمز متولد شده و در آن شهر نشو و نما كرده است و پدرش از اهالي اصفهان بوده است.گروه سوم منابع، بويژه منابع شيعي، سلمان را اهل شيراز مي دانند. البته طبري و متن گردانيده تاريخ او، مشهور به تاريخ بلعمي نيز اين قول را روايت كرده اند. طبري و بلعمي شهر شاپور يا كور سابور عنوان كرده اند. در بحارالانوار و اكمال الدين، سلمان اهل شيراز قلمداد شده است. محتمل است منابعي كه گمان كرده اند سلمان اهل شيراز است باور داشته اند فارس و اين كه سلمان خود را از فارس مي داند و به فارسي مشهور است، تناسب با منطقه فارس و شيراز داشته است. در حالي كه فارس به مفهوم ايران امروز است. منطقه اي از جيحون تا فرات. چنانكه در زبانهاي اروپايي امروز نيز Persian در زبان انگليسي يا Perser در آلماني و Persiqeue در فرانسه، به معناي كسي كه اهل استان فارس نيست. قابل توجه است، طبري كه سلمان را اهل شهر شاپور ـ در متن طبري كورسابور ـ مي داند، حتماً به اين نكته توجه داشته كه روزگار ساسانيان، فارس يا پارس به پنج قسمت تقسيم شده بود; اردشير خوره، شاپور خوره، ارجان، استخر و دارابگرد. گمان داشته كه سلمان اهل فارس به همان مفهوم دقيق استان فارس يا ايالت فارس بوده است.
1 ـ احمد بن عبدالله ابونعيم اصفهاني، ذكر اخبار اصبهان، (ليدن، بريل، 1931م.) ج 1، ص 116 و 117 و معجم البلدان ج 2، ص 2072 ـ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج 1ابن قتيبه، المعارف، ص 270ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 2، ص 113ابن حجر رامهرمز را بر اصفهان ترجيح مي دهد، نوشته است: اصله من رام هرمز و قيل من اصفهانابن حجر عقلاني، فتح الباري، ج 7، ص 222ابي عمرو خليفة بن خياط. الطبقات، ج 1، ص 16ابن منجويه الاصبهاني، رجال صحيح مسلم، ج 1، ص 274البسري، كتاب المعرفة و التاريخ، ج 2، ص 552المزّي، تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ج 11، ص 245 تا 248الذهبي، كتاب تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام، ج 2، ص 1683 ـ الصفدي، الوافي بالوفيات، ج 15، ص 3094 ـ تاريخ ابن عساكر، تهذيب ابن بوران، ج 6، ص 191تاريخنامه طبري، (گردانيده منسوب به بلعمي) به تصحيح محمد روشن، (تهران، نشر نو، 1368ش) ج 1، ص3135 ـ الطبري، التاريخ، ج 3، ص 171.تاريخنامه طبري، (گردانيده منسوب به بلعمي) به تصحيح محمد روشن، (تهران، نشر نو، 1368 خورشيدي) ج 1، ص3136 ـ بحارالانوار، ج 22، ص 355شيخ صدوق، اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 162 . - The Encyclopedia of islam, vol: II P:811 (Leiden, Brill, 1983)
تاريخ ولادت سلمان تعيين دقيق زمان ولادت سلمان كار دشواري است. ليكن مي توان با بررسي سالهاي زندگاني او و توجه به سال درگذشت سلمان، حدود سال ولادت او را معين كرد. از آنجا كه برخي داستانهاي شگفتِ افسانه آميز درباره سلمان، در بحث طول عمر او مطرح مي شود، ضرورت دارد كه اين مقدمه نيز پژوهش گردد و زندگاني سلمان از لحاظ طول عمر او، از پرده ابهام خارج شود. الف: تقريباً اكثر منابع درجه اوّل باور دارند كه سلمان در دوران خلافت عثمان در مدائن درگذشته، با توجه به اين كه عثمان در ذي الحجّه سال 35 هجري قمري فوت كرده است. لزوماً درگذشت، سال پيش از اين تاريخ بوده است، گرچه برخي مثل ابن قتيبه وفات سلمان را در اوّل يا اوايل خلافت عثمان مي دانند. نكته قابل توجهي كه دلالت مي كند سلمان در دوران خلافت عثمان و در اواخر دوران، درگذشته است، اين است كه به روايت ابن حجر عسقلاني و نيز المزّي، هنگام فوت سلمان، عبدالله بن مسعود در كنار بستر سلمان حضور داشته است. از آنجا كه عبدالله بن مسعود خود در سال 34 هـ . ق. درگذشته، بديهي است كه سال درگذشت سلمان نمي تواند پس از سال 34 هـ . باشد. در يك كلام سال درگذشت سلمان را مي توان سال 33 هـ . دانست كه مورد پذيرش اكثريت منابع معتبر است. ب: طول عمر سلمان است كه اگر بتوانيم رقم قابل قبولي براي طول عمر سلمان جستجو كنيم، مي توان سال ولادت او را به تقريب دريافت. اكثر منابع تاريخي و رجالي، از طول عمر سلمان سخن گفته اند. ابن قتيبه در المعارف گرچه براي سلمان و طول عمر او عدد معيّن را ذكر نكرده است اما به صراحت مي گويد كه سلمان عمري طولاني داشته است. منابع ديگر معمولاً عدد 250 تا 350 سال را براي سلمان ذكر كرده اند. به عنوان نمونه، خطيب بغدادي و ابن عساكر و ابن اثير و المزّي و كازروني و حافظ ابي نعيم اصفهاني، همگي نوشته اند كه عمر سلمان را 350 سال گفته اند، ليكن رقمي كه كسي در آن ترديد نمي كند 250 سال است. ابن اثير نيز رقم 250 را حدّ اقلي كه گفته شده مي داند.مقدسي در البداء و التاريخ مي گويد: عده اي پنداشته اند كه سلمان متجاوز از 4200 سال عمر
1 ـ مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 3312 ـ ابن قتيبه، المعارف، ص 2713 ـ ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 2، ص 113 و 114; المزّي، تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ص 255 و 256، المزّي نيز سال 33 هـ . را ترجيح مي دهد4 ـ ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 10، ص 56; ابن جوزي، صفة الصفوة، ج 1، ص 555; ابي الشيخ الانصاري، طبقات المحدّثين باصبهان، ج 1، ص 230; ابن سعد، الطبقات الكبير، ج 4، ص 27; ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 6، ص 16 و 175 ـ ابن قتيبه، المعارف، ص 2716 ـ تاريخ بغداد، ج 1، ص 164 و تاريخ دمشق، ج 10، ص 56; اسدالغابه، ج 2، ص 332 و تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ص 254، 255; نهاية المسؤول في رواية الرسول، ج 1، ص 372 و ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 487 ـ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 287
كرده است. ذهبي نيز در كتاب: «كتاب دول الاسلام» همين رقم را پذيرفته است. مي نويسد: گفته شده است كه سلمان 200 سال عمر كرده است. برخي نيز گفته اند 230 سال و... ذهبي در الكاشف در مورد ارقام مطرح شده درباره سالهاي زندگي سلمان ترديد كرده است. مي گويد: به نظر من سلمان در دهه هشتاد عمر خود درگذشته است و نهايتاً به صد سالگي نرسيده است. ابن حجر عسقلاني نيز اين ترديد و تأمّل ذهبي را ذكر كرده و براي ترديد دلائلي نيز بيان كرده است. ذهبي مي گويد: «اقوال مختلف درباره عمر سلمان را ملاحظه كردم، ديدم تمامي دلالت دارند بر اين كه عمر سلمان فراتر از 250 سال است. اختلافي كه وجود دارد در ارقامي است كه عمر او را بيش از 250 سال بيان كرده اند. امّا به نظر مي رسد كه او در دهه هشتاد عمر خود، درگذشته است». ابن حجر مي گويد: اين كه سلمان پس از پيامبر ـ ص ـ در جنگهاي مسلمانان با ايرانيان شركت داشت و اين كه با زني از قبيله كنده ازدواج كرد، نشان مي دهد كه سلمان در آن سالها توان و نشاط جنگ و زناشويي را داشته است. نكته ديگري كه به ترديد و تأمّل ابن حجر و ذهبي كمك مي كند، نقش سلمان در جنگ خندق و شكستن حصار طائف است. مقريزي در امتاع الاسماع مي نويسد: توانايي و مهارت سلمان در حفر خندق موجب شده بود كه مسلمانان; هر دو گروه مهاجر و انصار، سلمان را منتسب به خود مي دانستند. در شكستن حصار طائف، سلمان به دست خود منجنيق تدارك وتعبيه مي كند. مقريزي مي نويسد: در جنگ خندق سلمان به قدر ده تن خندق را خفر مي كرد. از اين رو به او چشم زخم رسيد. اين موارد نشانه هاي خوبي هستند كه سلمان نمي توانسته در جنگ خندق متجاوز از دويست يا سيصد و يا حتّي صد سال داشته باشد، امّا مطلبي كه به عمر طولاني سلمان دامن زده است، اين است كه سلمان در دوران مهاجرت عظيم و شگفت خود، با برخي پيشوايان آيين مسيحيّت روبرو مي شود كه بعض آنان به عنوان وصي حضرت عيسي ـ ع ـ معرفي شده اند. چنانكه ابن جوزي در صفة الصفوه مي گويد: سلمان از معمّرين بود و وصيّ عيسي بن مريم ـ ع ـ را درك كرده بود. شيخ صدوق در اكمال الدين مي گويد: سلمان وصي وصيّ حضرت عيسي ـ ع ـ بود. ايشان براي اين قول
1 ـ البداء و التاريخ، ج 5، ص 1132 ـ الذهبي، كتاب دول اسلام، ج 1، ص 363 ـ الذهبي، الكاشف، ص 3834 ـ الاصابه في تمييز الصحابه، ج 2، ص 113 و 114; تهذيب التهذيب، ج 4، ص 1395 ـ امتاع الاسماع، ص 221 و 4176 ـ صفة الصفوه، ج 1، ص 5557 ـ اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 164
مشخص، هيچگونه سندي را ذكر نكرده اند. ابن اسحاق نيز در سيرة النبي ـ ص ـ داستاني را از قول سلمان روايت كرده است كه اين داستان در منابع پس از ابن اسحاق نيز آمده و از آن داستان اينگونه تلقّي شده است كه گويي سلمان در زمان عيسي بن مريم زندگي مي كرده و او را درك كرده است. سلماني مي گويد: وقتي در عموريّه بود، راهنماي او در عموريّه مي گويد: در سرزمين شام، از ميان دو بيشه در هر سال مردي بيرون مي آيد كه از بيشه اي به بيشه ديگر مي رود. همه دردمندان و بيماران، خود را به او مي رسانند. آن مرد براي آنان دعا مي كند و آنان بهبود مي يابند. راهنماي سلمان مي گويد: برو از آن مرد درباره آييني كه جستجو مي كني پرسش كن. سلمان مي گويد به همان نقطه رفتم و آن مرد را ديدم و شبي از او پرسيدم از حقيقت دين حنيف ابراهيم آگاهم ساز. گفت: از چيزي پرسش مي كني كه معمولاً مردم در اين باره نمي پرسند. روزگاري كه پيامبري به آن دين مبعوث شود. پيامبري كه از اهل مكه است فرا رسيده، به نزد او برو تو را راهنمايي مي كند. پيامبر ـ ص ـ به سلمان مي گويد: سلمان! اگر راست گفته باشي، عيسي بن مريم را ملاقات كرده اي.ترديدي نيست، اين داستان تلقي صوري و سطحي و شتابزده اش اين است كه سلمان در زمان عيسي بن مريم زندگي مي كرده و مثلاً عمري هفتصد ساله داشته است.سه نكته مهمّ ديگر به ما كمك مي كند تا سالهاي زندگي سلمان را با روشنايي و دقّت بيشتري بررسي كنيم: نخست اين كه سلمان مي گويد: پدرش دهقان جي بوده است و دوّم اين كه او در نوجواني يا جواني همراه گروهي راهب يا روحاني مسيحي، از خانه خود و از ايران مي گريزد. اين سه نكته يعني: 1ـ دهقان بودن پدر سلمان 2ـ آشنايي با مسيحيان كوچنده 3ـ گريز از خانه در نوجواني، سه نكته مهمي هستند كه در گام نخست شبهه يا توّهم همزمان بودن سلمان و مسيح را برطرف مي كند!الف: دهقان جيشناخت دهقانان و نقش آنان به عنوان يك طبقه اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي در ايران دوره ساساني بويژه در دوران انوشيروان به ما كمك مي كند كه دقيقاً بدانيم سلمان در كدام دوره و يا دهه ها زندگي مي كرده است.
1 ـ سيرة النبي، ج 1، ص 145 و 146; السيرة النبوي، ابن هشام، ج 1، ص 236; شهاب الدين احمد نويري، نهاية الارب، ترجمه دكتر محمود مهدوي دامغاني (تهران، اميركبير، 1364) ج 1، ص 139 و 1402 ـ آقاي احمد شاملو در كتاب كوچه، دچار چنين شتابزدگي شده اند. ايشان ضمن داوري نادرست درباره مهاجرت سلمان درباره طول عمر او نوشته اند: زندگي او را (شايد عمداً) به افسانه هاي بي سر و ته آميخته اند و از آن جمله در باب طول عمر وي نوشته اند كه روزگاري عيسي بن مريم را دريافته بود.نگاه كنيد به: احمد شاملو، كتاب كوچه (تهران: مازيار، 1372) ج 7، ص 1146 ـ 1145
تمامي منابع درجه اول، وقتي داستان زندگي سلمان را از قول او نقل كرده اند، تقريباً بدون استثنا آورده اند كه سلمان از يك خانواده دهقان بوده است. ابن عبدالبر در استيعاب نوشته است كه سلمان گفت: من فرزند «اساوره» فارس هستم. علاءالدين هندي در كنزالعمال همين تعبير را مطرح كرده است. مرحوم ميرزاي نوري در نفس الرحمان بدون اين كه سندي در مورد تعبير خود ارائه دهند، نوشته اند: از سرگذشت سلمان يا از اطلاعات موجود دريافت مي شود كه سلمان فرزند يكي از پادشاهان ـ ملوك ـ بوده است. محتمل است مراد ايشان از ملوك، همان حكّام محلي بوده است. مرحوم مجتبي مينوي در مقدمه اي كه بر داستان رستم و سهراب نوشته اند. مقوله «دهقان» را بررسي كرده اند. البته برداشت و بررسي ايشان برغم اين كه نكات قابل توجه و مهمي دارد، خالي از اشتباه نيز نيست كه بدان متذكّر مي شوم:نوشته اند: «در جامعه ايراني، دهقانان طبقه اي از مردم ايران بوده اند، صاحب مقام اجتماعي خاصّ. طبقه نجبازادگان درجه دوّم كه قوّت و قدرت ايشان باربسته به اين بوده است كه اداره محل خويش را ارثاً بعهده داشته باشند. از امور نظامي و لشكري دور بودند و تنها به دفاع از ولايتي كه در آن سكني داشتند، مكلّف بودند. و بدين سمت در حكم حلقه هاي لاينفكّ زنجيره دولت بودند. اگرچه در حوادث عظيم تاريخي كمتر ظاهر مي شدند از آنجا كه مبنا و اساس اداره و تركيب دولت بودند، به اندازه بزرگان كه اعيان و اشراف درجه اول مملكت باشند قدر و اعتبار داشتند.»در كتاب مجمل التواريخ و القصص كه در نيمه اول قرن ششم ـ يا در سال 520 هـ . ـ تأليف شده است. در ذكر طبقات اجتماعي و اقتصادي عصر ساساني به دهقانان اشاره شده است:«جماعتي كه ملازم ]آتش[ خانه ها بوده اند و خواننده كتابها، ايشان را هيربد خواندندي امّا جهان پهلوان بزرگتر مرتبتي بوده است از بعد شاه، و از فرود آن پهلوان و سپهبد، بر آن سان كه اكنون امير گويند و امير سپاه سالار و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند و دهقان رئسيان و خداوند ضياع و املاك را.»نكته قابل توجه ديگر در مجمل التواريخ، اشاره به تبار دهقاني است كه قباد دختر او را به زني گرفت و آن دهقان، نژادش به آفريدون مي رسيد، چنانكه اكثريت منابع
1 ـ دلائل النبوه، ج 1، ص 258البستي، كتاب الثقات، ج 1، ص 249ابن كثير، السيرة النبويه، ج 1، ص 296 و 297المقدسي، البداء و التاريخ، ج 5، ص 110ابن سعد، الطبقات الكبير، ج 4، ص 53، و الطبقات الكبري، ج 7، ص 318ابن هشام، سيرة النبي، ج 1، ص 228ابن جوزي، صفة الصفوه، ج 1، ص 523بحار الانوار، ج 22، ص 355ذهبي، تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام، ج 2، ص 158شيخ صدوق، اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 1622 ـ استيعاب، ج 2، ص 634.3 ـ كنز العمّال، ج 13، ص 4224 ـ نفس الرحمان، ص 285 ـ داستان رستم و سهراب، به تصحيح و توضيح، مجتبي مينوي. (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1369) ص هـ ـ و6 ـ مجمل التواريخ و القصص، به تصحيح ملك الشعراء بهار، (تهران، كلاله خاور، بي تا) ص 420.7 ـ همان، ص 191.
نيز نژاد سلمان را به منوچهر رسانده اند.تعبيري كه سمعاني در ذيل دهقان دارد، شبيه تعبير مجمل التواريخ است. سمعاني نيز دهقان را به عنوان رئيس و بزرگ ده كه صاحب ضياع و عقار و باغ بوده است مي داند. ابن منظور دهقان را به مفهوم تاجر بكار برده است، كه نشانه ديگري است كه دهقانان از لحاظ مالي گروه برخوردار و صاحب مكنتي بوده اند.دهقانان تنها موقعيت مالي نداشتند. آنان در واقع نماينده اقتصادي دولت در منطقه خود بودند. به تعبير كريستن سن: «دهقانان به منزله چرخهاي ضروري دولت بوده اند... از جهت اين كه بنيان استوار كشور و تار و پود دولت محسوب مي شده اند. آنان را بايد داراي اهميت فوق العاده اي دانست.ابونواس در شعري به دهقان اشاره مي كند. شعر نيز تلميحي به موقعيت ممتاز دهقانان دارد:خطبنا من الدهقان بعض نباتهفزوجّنا منهن في خدرء الكبريدر شرح اين بيت، شارح دهقان را تاجر شراب معني كرده است! نكته قابل توجه ديگر اين است كه در گروهي از روايات، تدهقن در برابر تذلّل و به مفهوم سرفرازي و يا بزرگ نمايي بكار رفته است.بعد ديگر شخصيت و منش دهقانان همان نمايندگي آنان از طرف حكومت و رياست آنان بر منطقه خود بوده است; چنانكه در فتوح البلدان و اخبار الطوال و تاريخ طبري و تاريخ بخارا مكرر به نام دهقاناني برمي خوريم كه رياست منطقه خود را برعهده داشته اند و به لحاظ تسلط بر امور مالي و مالياتي، مسلمانان فاتح، همواره الزام داشته اند از آنان استفاده كنند. البته اين نكته بسيار مهم است كه دهقانان در فتح ايران توسط مسلمانان نقش اساسي و مؤثري داشته اند. از متن طبري چنين استنباط مي شود كه دهقانان نواحي بزرگ و مهم توسط پادشاه انتخاب و منصوب مي شده اند.گويي در فتح مناطق مختلف ايران; بويژه مناطقي بدون جنگ، تسليم مسلمانان مي شد. طرف گفتگوي مسلمانان دهقانان بوده اند; به عنوان مثال در ذكر واقعه جلولاء، طبري نوشته است: قعقاع بن عمرو در رأس دوازده هزار نفر از مسلمانان وقتي به بابل مهروذ رسيدند، دهقان بابل با قعقاع بن عمرو مصالحه مي كند كه به قدر پوشش يك
1 ـ الانساب، ج 2، ص 5162 ـ لسان العرب، ج 4، ص 4283 ـ آرتور، كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي (تهران، دنياي كتاب، 1370) ص 1694 ـ ديوان ابي نواس، به تحقيق الاستاذ علي فاعور، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1987 م.) ص 295 ـ بحارالانوار، ج 2، ص 108 و ج 72، ص 190 و ج 73، ص 233 و 252 و 289 و ج 75، ص 756 ـ ياقوت حموي، مهروذ را در قلمرو بغداد در جهت شرق استان شادقباد مي داند. نگاه كنيد به: معجم البلدان، ج 5، ص 233 و 234
جريب زمين درهم بدهد و او و سپاهش از كشتن و جنگ با مردم دست بردارند. البته بلاذري نوشته است دهقان مهروذ پيشنهاد كرد به ازاي هر جريب زمين مقداري درهم بدهد. بلاذري در ذيل نبرد جلولاء از برخي دهقانان نام مي برد كه اسلام را پذيرفتند. مثل: جميل بن بصبهري، دهقان فلاسيج و نهرين، بسطام بن نرسي دهقان بابل و خطرنيه و رفيل دهقان عال و فيروز دهقان نهرالملك و...نكته قابل ملاحظه واژه «مرزبان» است كه به مفهوم دهقان در متون بكار برده شده است. اين دو واژه ما را در شناخت واژه «اساوره» نيز كه برخي از منابع سلمان را از اساوره فارس خوانده اند، ياري مي كند. بلاذري، در مسافرت يا در واقع كوچ اجباري يزدگرد سوّم به كرمان از مرزبان كرمان سخن مي گويد كه يزدگرد را از قلمرو خود اخراج مي كند. همين مضمون را طبري به دهقان كرمان نسبت مي دهد. پيداست مرزبان و دهقان مترادف بكار رفته اند. چنانكه ماهويه هم دهقان مرو خوانده شده و هم مرزبان مرو، از واژه مرزبان درمي يابيم كه دهقانان به گونه اي مسؤوليت نظامي نيز داشته اند و در واقع مسؤول تدارك و فرماندهي سواره نظام در منطقه خود بوده اند. بي دليل نيست كه سلمان هم در غزوه خندق و هم در شكست طائف به عنوان يك صاحب نظر و فرمانده نظامي هم طرح حفر خندق را مي ريزد و اجرا مي كند و هم در شكست محاصره طائف، به دست خود منجنيق مي سازد.اين نكته قابل توجه است كه ماركوارت اساوره را همان واسپورگان، يا هفت خاندان معروف دوران ساساني مي داند و معتقد است اصفهان مقر اصلي اساوره بوده است. امّا در ادامه بحث، اساوره موردنظر او با دهقانان دقيقاً مفهوم مشابهي پيدا مي كند، ماسينيون گمان مي كند اساوره با دهقانان متفاوت بوده اند، «يزدگرد 300 نفر از اسپهان را كه 70 تن آنان از معروف ترين مردان بودند به اصطخر و شوش نزد ابوموسي فرستاد. تا قرارداد تسليم را امضا كنند و اسلام پذيرفته شود. اين اساوره از نجباي عادي نبوده اند بلكه جزء واسپورگان محسوب مي شدند.تناسب مفهوم اساور، دهقانان و مرزبانان و شكل گيري اين طبقه اجتماعي ممتاز، به نحو شاخص در دوران انوشيروان، اين واقعيت را نشان مي دهد يا حداقل نشانه خوبي است كه تولد سلمان نمي تواند پيش از حكومت انوشيروان; يعني قبـل از سـال 531 م. باشد. از طرف ديگر چون پدر او به عنوان دهقان جي شناخته مي شود و او نيز در نوجواني يا
1 ـ تاريخ الطبري، ج 3، ص 134 (در ذيل سال 16 هـ . ق.)، ياقوت فرمانده مسلمانان را هاشم بن عتبة بن ابي وقّاص ذكر كرده است. نگاه كنيد به معجم البلدان ج 5، ص 233 و 2342 ـ بلاذري، فتوح البلدان، ترجمه دكتر محمد توكل (تهران، نشر نقره، 1367)، ص 3783 ـ همان، ص 3794 ـ همان، ص 443 و داستان رستم و سهراب، مقدمه مينوي، ص ز5 ـ يوزف ماركوارت، ايرانشهر بر مبناي جغرافياي موسي خورني، ترجمه دكتر مريم مير احمدي، (تهران: انتشارات اطلاعات، 1372) ص 68
جواني مهاجرت كرده است، ولادت او حتماً در دهه هاي بعدي حكومت انوشيروان اتفاق افتاده است.ب: آشنايي با مسيحيّتدر مورد آشنايي با سلمان دو نكته وجود دارد. هر دو نكته به ما كمك مي كند زمان آشنايي با او را به تقريب دريابيم. بديهي است كه مقوله اصلي گرايش سلمان به مسيحيت و مهاجرت او را بعداً بررسي مي نمايم. فعلا نكته مورد نظر، شناسايي زمان ولادت سلمان است. مطابق روايت سيره ابن اسحاق، سلمان روزي براي سركشي املاك پدر خود از خانه بيرون مي رود، به عبادتگاه مسيحيان ـ كنيسه نصاري ـ نزديك مي شود. صداي آنان را مي شنود كه به نماز ايستاده بودند. شيفته نماز آنان مي شود و مي پندارد كه نماز و دين آنان از دين او ـ آئين زردشت ـ بهتر است. وقتي اين واقعه را براي پدرش مي گويد، پدر سلمان او را در خانه زنداني مي كند.وجود كنيسه يا صومعه; يعني عبادتگاه مسيحيان در جي اصفهان، رفت و آمد آزادانه سلمان به كنيسه و حتّي گفتگوي او به تعبير كتاب: مجمع الزوائد و منبع الفوائد با اسقف كنيسه و گرايش سلمان به مسيحيّت و گفتگوي او در اين مورد با پدرش نشان مي دهد كه:1 ـ شرايطي وجود داشته كه مسيحيان در جي كنيسه داشته اند و مي توانسته اند بر سلمان اثر بگذارند.2 ـ پدر سلمان به عنوان مجازات به زنداني كردن سلمان بسنده مي كند. اين دو ويژگي را مي توان به احتمال زياد مربوط به دوران انوشيروان دانست. گرچه اشاره هيثمي به اسقف كليساي منطقه، گرچه او نيز سلمان را اهل جي اصفهان مي داند، اما اين نكته قابل تأمّل است كه موسي خورني، رامهرمز را در حدود سالهاي (577 تا 588 م.) اسقف نشين ذكر كرده است.نكته قابل توجه ديگر، تساهل نسبت به مسيحيت و مسيحيان است. نولوكه در حاشيه ترجمه طبري، به افسانه اي اشاره مي كند كه به موجب آن خسرو انوشيروان پيش از مرگ خود به مسيحيّت گرويد و غسل تعميد داد.چنانكه نولوكه مي گويد پذيرش آيين مسيحيت توسط خسرو انوشيروان به
1 ـ ابن اسحاق، سيرة النبي، ج 1، ص 139 و 140 و ابن هشام، ج 1، ص 229 و الطبقات الكبير، ج 4، ص 53 و كتاب الثقات، ج 1، ص 249 و 250 و طبقات المحدثين باصبهان، ج 1، ص 210 تا 212 و اكمال الدين و اتمام النعمه، ص 160 اين نكته قابل توجه است كه اكمال الدين نوعي مكاشفه را در صومعه مسيحيان به سلمان نسبت مي دهد. كه سلمان در صومعه آوازي شنيد كه بر وحدانيت خداوند و پيامبري عيسي، و محمد ـ ص ـ گواهي مي داد. اين نكته نيز قابل توجه است كه در اكمال الدين برخلاف تمامي منابع پيشين از لفظ صومعه استفاده شده است و نه كنيسه.كنيسه به تعبير قاموس به عنوان هم عبادتگاه يهود بكار مي رفته و هم مسيحيان و هم كفّار. در واقع اسم عامي براي عبادتگاه غيرمسلمانان بوده است. نگاه كنيد به القاموس المحيط، ج 2، ص 360، ابن منظور كنيسه را تعرب كُنِشت به معناي عبادتگاه يهوديان مي داند كه عبادتگاه مسيحيان نيز كنيسه خوانده مي شده است. نگاه كنيد به: لسان العرب، ج 12، ص 167; دلائل النبوه، ج 1، ص 258 و 259 (حافظ ابي نعيم اصفهاني); البداء و التاريخ، ج 5، ص 110; صفة الصفوه، ج 1، ص 524 و 525; اسدالغابه، ج 2، ص 328 و 329; ابن كثير، السيرة النبويه، ج 1، ص 297 و 298; غاية المسئوول في رواية الرسول، ج 1، ص 365.نكته قابل توجه در اين كتاب اين است كه از واژه كليسا استفاده شده است: «سلمان گويد من به توجّه ملك پدر آمدم، به كليسايي برگذشتم آواز نصاري شنيدم درآمدم تا چه مي كنند؟» واژه كليسا از واژه يوناني ekklesia كه در پهلوي killsylak آمده است. (نگاه كنيد به حاشيه برهان قاطع، ج 3 ص 1688)2 ـ الهيثمي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 3333 ـ ماركوارت، ايرانشهر، ص 654 ـ تئودور نولوكه، تاريخ ايرانيان و عربها، ترجمه عباس زرياب، (تهران: انجمن آثار ملّي، ص312)
چند افسانه است امّا در هر صورت مي توان به عنوان نشانه اي از تساهل ديني در آن يافت. خوشبختانه متن نامه تنسر اطلاعات دقيق و مختصري را به ما مي دهد. تنسر ضمن برشمردن مجازات گناهان، از جمله ارتداد، در زمان خسرو انوشيروان اشاره مي كند كه:«من ترا بيان كنم كه قلّت قتل و عقوبت در آن زمان، و كثرت در اين زمان، از خيل رعيّت است، نه از پادشاه: بداند كه عقوبات بر سه گناه است، يكي ميان بنده و خداي عزّ اسمه، كه از دين برگردد و بدعتي احداث كند در شريعت... در اين هر سه شهنشاه سنّتي پديد فرمود، به بسيار بهتر از آن پيشينگان، چه در روزگار پيشين هر كه از دين برگشتي، حالاً و عاجلاً قتل و سياست فرمودندي، شهنشاه فرمود كه چنين كس را به حبس بازدارند، و علما مدّت يك سال به هر وقت او را خوانند و نصيحت كنند و ادلّه برو عرض دارند و شبهه را زايل گردانند اگر به توبه و انابت و استغفار بازآيد، خلاصي دهند، و اگر اصرار و استكبار او را بر استدبار دارد بعد از آن قتل فرمايند».كريستن سن مي گويد: اين قانون، درباره يهوديان و مسيحيان اجرا نمي شد. البته كلام او اين ايهام را دارد كه يعني اگر مسيحي يا يهودي از آيين خود برمي گشت، درباره او اجرا نمي شد يا معناي ديگري مراد او بوده است. اجمالاً پيداست كه در عصر انوشيروان زمينه و شرايطي فراهم شد كه مسيحيان به راحتي زندگي مي كردند و آيين خويش را نگاه مي داشتند و كنيسه هاي خود را داشتند و نوجوان يا جواني مثل سلمان نيز نگران جدي جان خود در دست شستن از آيين زردتشت نبوده است.ج: جواني يا نوجواني سلماننكته سوّمي كه به ما كمك مي كند تاريخ تولد سلمان را به تقريب دريابيم اين مطلب است كه او در جواني از خانه مي گريزد. او اشاره مي كند كه پدرش از شدت علاقه، او را در خانه محبوس كرده بود، يا اين كه اجازه نمي داد او به تنهايي از خانه خارج شود.با توجه به اين كه سلمان در سال 33 هـ . ق. (653م.) درگذشته است، مي توان با توجه به نكات گفته شده، سال تولد سلمان را در دهه سوّم تا دهه هفتم قرن ششم تخمين بزنيم; يعني سالهاي مابين 520 تا 570م. در اين صورت حداكثر عمر سلمان 133 سال مي شود و حداقل حدود 83 سال، توانايي و كارآيي او در جنگ خندق و شكست حصار طائف و
1 ـ نامه تنسر به كشنسب. به تصحيح مجتبي مينوي (تهران: خوارزمي، 1354) ص 622 ـ ايران در زمان ساسانيان، ص 503 ـ نگاه كنيد به منابع يادداشت (43)
توانايي او در سالهاي حكومت كه از دستاورد كار خود ـ زنبيل بافي ـ زندگي مي كرد موجب مي شود، احتمال حداقل را كه مورد قبول ذهبي در الكاشف است را بپذيريم كه او نيز سلمان را حداكثر صد ساله مي داند. ابن حجر نيز چنانكه اشاره شد چنين ترديدي داشته است.نام سلماننام سلمان در مراحل گونه گون زندگي او، تا پيش از پذيرش اسلام با ابهام روبروست. بسياري از منابع مطلقاً اشاره اي به نام سابق او ندارند. چنانكه ابن اسحاق در سيره خود، و نيز ابن هشام پس از او هيچگونه اشاره اي به سابقه نام سلمان ندارند. علاوه بر آنان، در منابع الطبقات الكبير و الطبقات الكبري، و طبقات خليفة بن خياط و در المعارفِ ابن قتيبه، در مروج الذهب مسعودي، در تاريخ بغداد خطيب بغدادي، در استيعاب، در البداء و التاريخ، در صفة الصفوة در السيرة النبويه ابن كثير اشاره به نام سابق سلمان نشده است.در دائرة المعارف شيعه، در مجموعه عظيم بحارالانوار، كه بيش از هزار بار نام سلمان در روايات مختلف ذكر شده است، هيچگونه اشاره اي به نام سلمان نشده، تنها در جلد 22 اين روايت نقل شده است كه: پيامبر ـ ص ـ سلمان را در آغوش گرفت و او را سلمان ناميد.منابعي كه در آنها نام نخست سلمان آمده است به قرار ذيل اند:1 ـ در تاريخ طبري، نام سلمان مابه بن بوذخشان بن ده ديده ذكر شده است، اين نكته قابل توجه است كه در تاريخ بلعمي آمده است كه: ونامش به عجم اندر فيروزان بود. معلوم نيست چگونه در ترجمه نام، نام سلمان دگرگون شده است.2 ـ در اكمال الدين و اتمام النعمه، ابن بابويه از قول و مسؤوليت خود به عنوان نويسنده مي گويد: «نام سلمان روزبه بن خشبوذان بوده است».3 ـ حافظ ابونعيم اصفهاني، در كتاب ذكر اخبار اصبهان مي گويد:نام سلمان ماهويه يامابه بن بدخشان بن آذر جشنس از فرزندان منوچهر و يا بهبود بن رُخشان گفته شده است. قابل توجه است كه حافظ ابونعيم در ساير كتب خود مثل حلية الاولياء و دلائل النبوه اشاره اي به نام سلمان نمي كند.4 ـ مافروخي در كتاب محاسن اصفهان نام سلمان را روزبه بن و هامان نقل
1 ـ بحارالانوار، ج 22، ص 359براي بررسي مجموعه رواياتي كه نام سلمان در آنها آمده است نگاه كنيد به: المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار، زير نظر علي رضا برازش، (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1373) ج 14، ص 10288 تا 102952 ـ تاريخ الطبري، ج 3، ص 1713 ـ تاريخنامه طبري و بلعمي، ج 1، ص 3134 ـ اكمال الدين و اتمام النعمه، ج 1، ص 1655 ـ ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 48
كرده است.5 ـ ابن اثير، در اسدالغابه في معرفة الصحابه، نام سلمان را در دوره قبل از اسلام: مابه بن بذوخشان بن مورسلان بن بهبوذان بن فيروز بن مهرك از فرزندان آب پادشاه مي داند.ابن اثير در الكامل في التاريخ اشاره اي به نام سلمان نكرده است.6 ـ ابن حجر عسقلاني در الاصابه في تمييز الصحابه نام سلمان را: مابه بن بود يا بهبود نقل كرده است.7 ـ حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده، نام سلمان را: مابه بن بوذخشان بن ادريس بن هورسلان از نسب منوچهر ملك مي داند.8 ـ حاج ميرزا حسين نوري طبرسي در نفس الرحمان في فضائل سلمان، علاوه بر نقل قول ابن بابويه در مورد نام سلمان، از سعيد بن مسعود كازروني در المنتقي نقل مي كند كه او نيز نام سلمان را ماهويه و يا مابه نقل مي كند.9 ـ لوئي ماسينيون در رساله سلمان پاك نام قديم سلمان را مابه بن بودخشان يا روزبه ابن مرزبان نقل مي كند.10 ـ در دائرة المعارف اسلامي چاپ ليدن نيز نام سلمان ماهبه يا مايه يا روزبه آمده است.نكته قابل توجه تناسب دو نام ماهبه يا ماهويه با روزبه است. به تعبير ماسينيون اين نام به مفهوم، صبح يا روز بخير يا ماه خوش! مي باشد.
1 ـ مافروخي، كتاب محاسن اصفهان، ص 232 ـ ابن اثير، اسدالغابه في معرفة الصحابه، ج 2، ص 3283 ـ ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 1، ص 1134 ـ حمدالله مستوفي، تاريخ گزيده، (تهران: اميركبير، 1362) ص 228 و 2295 ـ حاج ميرزا حسين نوري طبرسي، نفس الرحمان في فضائل سلمان، ص 27. - Louis massgnon, Salman pak, p.13شخصيات قلقه في الاسلام، ص 13. - Encyclopaedia of Islam, Leiden, 1987, vol: 7. p:116
|