متن کامل

میقات حج سال چهارم شماره دوازدهم تابستان 1374 تاریخ کعبه و مسجدالحرام تألیف: محمد معصوم بن محمد صالح دماوندی به کوشش: رسول جعفریان  درآمد تنها نسخه این رساله، که از آن با عنوان «تاریخ کعبه و مسجدالحرام» یاد می ک

ميقات حج
سال چهارم شماره دوازدهم تابستان 1374


تاريخ كعبه و مسجدالحرام

تأليف: محمد معصوم بن محمد صالح دماوندي

به كوشش: رسول جعفريان

 درآمد

تنها نسخه اين رساله، كه از آن با عنوان «تاريخ كعبه و مسجدالحرام» ياد مي كنيم، در اختيار استاد معظم علامه محقق آقاي حاج سيد محمد علي روضاتي ـ دامت بركاته بوده كه ايشان از سر لطف، آن را در اختيار ما گذاشتند. نام مزبور در جايي از رساله نيامده، اما محتواي كتاب در حول و حوش همين عنوان مي باشد. از مؤلف كه خود را محمد معصوم بن محمد صالح دماوندي ناميده، آگاهي نداريم. آنچه از رساله بدست مي آيد اين كه او در هند مي زيسته و رساله را نيز به اشاره يكي از شاهدختهاي آن ديار، با نام «ماه جهان، بنت عليمردان خان» نگاشته است. تاريخهايي كه در كتاب آمده يكي 980 و ديگري 990 هجري است و سومين و آخرين 1004 است كه اشاره به تجديد فرش مسجدالحرام توسط سلطان مراد عثماني دارد. بنابراين او بايد پس از اين تاريخ در قيد حيات بوده باشد.

تنها نامي كه به احتمال مي تواند با مؤلف رساله ما تطبيق كند، شخصي با نام محمد معصوم هندي از علماي اماميه است كه مؤلف دبستان المذهب، او را در سال 1053 در لاهور ديده است.(1) اگر اين تطبيق درست باشد مؤلف ما از علماي قرن يازدهم است. شاهد آن اين است كه مُهر روي نسخه با اين عبارت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ذريعه، ج8، ص49، ش125; الروضة النضره، ص576



112


 

آمده: «ز لطف حيدر صفدر، مهدي كند خروج» عبارت از سال 1062 مي شود. علي فرض عدم صحت اين تطبيق، نبايد مؤلف ما ديرتر از قرن يازدهم باشد. نويسنده رساله ـ همانگونه كه گذشت ـ از علماي شيعه اثناعشري است و چندي از احاديث ائمه طاهرين را در رساله خود آورده است. او در يك مورد نيز از كتاب مجمع الفوائد نقل كرده كه بر ما روشن نشد مقصود از آن، چه كتابي، از كدام مؤلفي است. از انتهاي رساله چنين برمي آيد كه رساله خاتمه يافته، اما از شرحي كه مؤلف در آغاز آورده معلوم مي شود كه او قصد نوشتن سفرنامه اي را داشته كه شامل «وقايع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدينه و معاودت باز به بندر مذكور» بشود. اما آنچه در دسترس ما مي باشد، تنها در محدوده تاريخ كعبه و مسجدالحرام است و بس. شايد مؤلف كار خويش را تمام نكرده و به مقدار موجود بسنده كرده باشد و محتمل است كه كاتبِ رساله حاضر، تنها همين قسمت را مفيد ديده و استنساخ كرده است. اين احتمال با اين مسأله تقويت مي شود كه مؤلف گفته است رساله خود را در يك مقدمه، سه فصل و يك خاتمه تنظيم كرده اما در كتاب تنها مقدمه و فصل اول (شايد آن هم ناقص) آمده است.

خطاهايي در متن وجود دارد كه بايد از سوي كاتب باشد. آن مقدار را كه متوجه شده ايم در پاورقي بدان اشاره كرده ايم، برخي را نيز كه خطا بودن آن كاملا روشن بوده، صحيح آن را در متن آورده ايم.

تاريخ كعبه و مسجدالحرام

الحمد لله رب العالمين و الصلوة والسلام علي خير خلقه محمد و آله أجمعين

اما بعد: چنين گويد افقر عباد الله الغني و أحوجهم الي ربّه العلي محمد معصوم بن محمد صالح دماوندي ـ عفي الله عن جرائمهما ـ كه اين رساله ايست در بيان آن كه چرا مكه را «ام القري» و «كعبه» مي گويند و بيان مساحت طول و عرض آن و بيان منتخبي از ضروريات



113


آداب مناسك حج كه از رسايل و كتبي كه در اين فن نوشته اند انتخاب شده و بيان وقايع و سوانح راه مكه كه از بندر سورت تا مدينه و معاودت باز به بندر مذكور كه به اشاره عصمت مآب، عفت احتجاب بلقيس العهد و الأوان و مريم الدوران و خديجة الزمان، عليا جناب صالحه ساجده ماجده مؤمنه شريعتِ سيد المرسلين و خادمه ملّت خير النبيين، محبّه آل طه و يس و مخلصه به اخلاص ائمه طاهرين، مخدومه مكرمه، صاحبه مقدسه، ماه جهان خانم، بنت عليمردان خان، اهليه نواب اميرخان مرحوم، المسمي بصاحب جيو ـ دامت ظلّها ـ نوشته شده مشتمل بر «مقدمه» و سه «فصل» و «خاتمه»، اميد كه مقبول نظر عاطفت ايشان گردد، بمنّه و كرمه.

مقدمه

در بيان آن كه چرا مكه را «ام القري» و «كعبه» مي گويند و كيفيت وضع بناي آن; بدان كه به صحّت پيوسته است كه حضرت خالق بي چون، در بدايت خلق زمين، اول قطعه كه آفريد، بقعه مبارك مكه بود و باقي زمين را از زير آن كشيد، لهذا مسمي به «ام القري» شد كه اصل همه زمين اوست و از ائمه صادقين ـ عليهم السلام ـ منقول است كه چون خانه مبارك، وسط دنياست، مسمي به «كعبه» شد و ديگر آن كه مربع واقع شده; زيرا كه محاذي بيت المعمور است و آن مربع است و مربع بودن آن براي اين كه محاذي عرش واقع شده و عرش مربع است و مربع بودن آن جهت آن كه كلماتي كه در عرش به آن قائم است، چهار است و اين است: «سبحان الله» و «الحمد لله» و « لا اله الاّ الله» و «الله اكبر».(1)

تبصره

در بيان كيفيت بناي خانه مبارك كه در احاديث متكثره و معتبره بطور مخالف و موافق وارد است كه حضرت آدم ـ عليه السلام ـ از بهشت فرود آمد، به كوه بوقبيس آمد; و بعضي گويند به زمين هند، پس از تنهايي و بي كسي، به درگاه باري شكايت كرد. حضرت عزّت، دانه ياقوتي كه به آن مأنوس بود، از بهشت براي او فرستاد و آن را بجاي گذاشتند و روشني او به هر جايي كه رسيد نشان كرد، و الله تعالي آن مقدار را حرم گردانيد.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرائع، ص398; بحار الانوار، ج96، ص57

2 ـ علل الشرائع، ص146; بحار الانوار، ج11، ص213



114


و از حضرت صادق ـ صلوات الله عليه ـ مروي است كه كوه صفا را براي اين صفا مي گويند كه آدمِ صفي، آنجا فرود آمده و مروه را براي آن كه مرأه كه حوّا است، آنجا فرود آمده مسمّا به نام ايشان شد.(1) و در بعضي روايت آمده كه خيمه ]اي[ از خيمه هاي بهشت فرستادند و زدند آن را در جاي خانه، و ستونهاي آن از ياقوت سرخ بود و روشن گرديد كوههاي مكه از روشني او و آن مقداري كه روشني او رسيد، گردانيد الله تعالي آن را حرم; و بر اطراف خيمه طنابها و ميخها زدند و منتهاي ميخها مسجدالحرام شد، بعد از آن، جبرئيل ـ عليه السلام ـ آدم را از صفا و حوّا را از مروه به خيمه درآورد و هفتاد هزار فرشته براي نگاهباني خانه فرود آمدند و خانه را از مرده شيطان محافظت مي كردند. هر روز و شب بر گرد ركن ها طواف مي كردند، چنانچه ]چنانكه[ در آسمان چهارم بر گرد بيت المعمور; و ركن هاي اين خانه، محاذي ركن هاي بيت المعمور است. بعد از مدتي وحي رسيد به جبرئيل ـ عليه السلام ـ كه آدم و حوّا را برآر از خيمه و بردار بنياد خانه را براي ملائكه و خلقي كه از اولاد آدم بهم خواهند رسيد. پس جبرئيل ـ عليه السلام ـ برآورد هر دو را، و آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت. آدم ـ عليه السلام ـ گفت: اي جبرئيل! اين امر از جانب خداي تعالي بر ما غضب است يا تقدير شده؟ جبرئيل گفت: از روي غضب نيست; حضرت باري هفتاد هزار فرشته را براي مأنوس شدن شما به زمين فرستاد و طواف مي كنند ايشان گرد ركن ها، و حضرت فرمود كه خانه من به جاي خيمه من است و خيمه محاذي بيت المعمور است; باز وحي آمد كه خيمه را بردار; پس گفت آدم ـ عليه السلام ـ كه راضي شديم ما بر تقدير الله تعالي، پس گذاشتند بنياد خانه را به سنگي از صفا و سنگي از مروه و سنگي از طور سينا و سنگي از ظَهْر كوفه; پس حضرت جبرئيل هر چهار سنگ را به جايي كه مأمور شده، گذاشت. باز وحي رسيد كه از سنگهاي بوقبيس تمام كن، و بگذار براي خانه دو در; دري به طرف مشرق و دري به طرف مغرب، پس تمام كرد جبرئيل ـ عليه السلام ـ خانه مبارك را; بعد از فراغ طواف كردند ملائكه و دويدند آدم و حوا به طرف ملائكه و طواف كردند ايشان نيز بر دور خانه هفت شوط; بعد از فراغ بيرون آمدند و طلب چيزي خوردن كردند.(2)

و در بعضي اخبار آمده كه چون آدم ـ عليه السلام ـ به زمين آمد از شرّ شيطان ايمن نبود، بناليد به درگاه پروردگار كه اي خداوند جهان! چون مرا از بهشت برون آوردي، ايمن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : بحار الانوار، ج11، ص211

2 ـ علل الشرائع، ص146; بحار الانوار، ج11، صص209 ـ 208



115


نيستم از شرّ شيطان; الهي تويي چاره ساز كه از شرّ او ايمن شوم. الله تعالي جمعي از فرشتگان را فرستاد تا گرد مكه را فرو گرفتند، آن مقدار كه فرشتگان ايستاده بودند حرم شد.

و از حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ مروي است كه همراه پدرم ـ عليه السلام ـ در طواف بودم كه شخصي گفت: مي خواهم مسأله اي بپرسم جواب نداد تا تمام كرد طواف را و در حجر آمد و نشست و گفت: كجاست سائل؟ شخصي گفت: منم; گفت: سؤالت چيست؟ گفت: خبر ده مرا از ابتداي طواف كه، كه كرد و چگونه بود; پدرم گفت: تو از كجايي؟ گفت: از شام; گفت: از كدام شهر؟ گفت: از بيت المقدس; گفت: تورات و انجيل مي داني؟ گفت: بلي; گفت: بدان كه ابتداي طواف آن بود كه چون خداي تعالي فرشتگان را گفت كه من در زمين خليفه خواهم آفريد، گفتند: خواهي آفريدكسي را كه در زمين فساد كند؟! گفت: مي دانم چيزي را كه شما نمي دانيد; ايشان بترسيدند و گفتند: مبادا ما با اين اعتراض كه كرده ايم، خداي تعالي بر ما خشم گيرد; بيامدند و خداي تعالي را حمد و ثنا گفتند و تضرع و زاري كردند و بر گرد عرش طواف كردند و خداي تعالي به ايشان نظر رحمت كرده فرمود كه در زير عرش، خانه بنا نهيد بر چهار ستون از زبرجد سبز و آن را غاشيه ساخت از ياقوت سرخ و آن را بيت الصراح نام نهاد و امر كرد فرشتگان را كه طواف عرش را ترك نماييد و طواف اين خانه بكنيد و اين بيت المعمور است كه در قرآن مذكور است كه هر روز هفتاد هزار فرشته آنجا طواف مي كنند تا روز قيامت; آنگاه خداي تعالي جماعتي از فرشتگان را فرستاد و فرمود: در برابر اين خانه، خانه بر زمين بنا كنيد به اين طول و عرض و ارتفاع تا چنانكه شما اين خانه را طواف مي كنيد، اهل زمين آن خانه را طواف كنند. آن مرد گفت: راست گفتي اي پسر رسول خدا; در هر دو كتاب چنين است.

و از اهل بيت عصمت ـ صلوات الله عليهم ـ مروي است كه حد حرم چهار فرسخ است در چهار فرسخ; و ايضاً حد حرم در كتاب «مجمع الفوائد» چنين است كه از طرف شمال چهار ميل و از طرف جنوب هشت ميل و از طرف مشرق يازده ميل و از طرف مغرب يك ميل است. و گفته اند اين مقدار از براي آن است كه در حال نزول حجرالاسود از آسمان، همين قدر روشني بر اطراف تافت; و مجاهد روايت كرده كه آدم از زمين هند پياده به حج مي آمد و جبرئيل ـ عليه السلام ـ راه مي نمود و هر گامي كه برداشتي سه روزه راهها طي كردي و هر



116


كجا پاي او رسيد، امروز آبادان است و چون به مكه آمد او را مناسك حج آموخت و آدم حج كرد و چون فارغ شد، فرشتگان او را تهنيت گفتند، و گفتند: حَجَّت پذيرفته باد، ما اين خانه را پيش از تو به دو هزار سال زيارت و طواف مي كرديم، آدم پرسيد كه در طواف چه مي گفتيد؟ گفتند: تسبيحات اربع: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»; آدم اين كلمات را كه لا حول و لا قوَّة الاّ بالله باشد به آن افزود و چون نوبت به ابراهيم ـ عليه السلام ـ رسيد اين را نيز به آن افزود كه العَليّ العظيم.

ابن عباس گفت: آدم چهل حجِّ پياده كرد از هند تا مكّه و اين خانه بود تا طوفان نوح ـ عليه السلام ـ آنگاه به امر خداي تعالي آن را به آسمان بردند. بعضي گويند: به آسمان چهارم، و بعضي گويند: به آسمان هفتم. چون طوفان كناره شد جاي خانه خالي مانده تا به روزگار حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ و حضرت عزت، ابراهيم ـ عليه السلام ـ و اسماعيل ـ عليه السلام ـ را گفت كه در مكّه خانه را بنا كنيد; گفتند: كجا خانه بنا كنيم؟ جبرئيل ـ عليه السلام ـ آمد و رقم زد تا ابراهيم بر آن بنا نهاد، و بعضي گفته اند: ابري فرستاد تا آن مقدار كه جاي خانه بود سايه افكند و به روايتي آمده كه ابراهيم ـ عليه السلام ـ به سرياني مي گفت و اسماعيل به وي جواب مي داد و زبان يكديگر را مي فهميدند ليكن جواب نمي توانستند داد و بعضي ديگر گفته اند: كه باد را فرستاد تا اساس را برُفت و بر آن بنا نهاد. و ابراهيم بنّايي مي كرد و اسماعيل سنگ مي داد تا بنياد را برآوردند و آن را از سنگ پنج كوه بنا كردند; «طور سينا» «طور زينا» و «لبنان» و «جودي» و «وي»; و اساس و قواعد از «وي» بود. چون به جاي سياه رسيد هر سنگ كه بر وي مي نهادند قرار نمي گرفت و مي افتاد و از كوه بوقبيس آواز آمد كه اي ابراهيم! تو را نزد من وديعتي هست بستان; ابراهيم ـ عليه السلام ـ بيامد و سنگ برگرفت موافق خانه، نه كم و نه زياد. و بعد از آن كه خانه تمام شد وحي آمد به ابراهيم ـ عليه السلام ـ كه بخوان و آگاه گردان مردمان را به حج ابراهيم; گفت: خداوندا! آواز من به كجا رسد؟ حق سبحانه و تعالي فرمود: از تو آواز كردن و از من رسانيدن; ابراهيم ـ عليه السلام ـ بر بلندي برآمد و بعضي گفتند: بر كوه بوقبيس رفت و آواز كرد به اين نحو كه اي مردمان! خداي تعالي براي شما كه حج گزاريد، خانه بنا نهاده است، بياييد و حج آن خانه كنيد و زيارت آن بجا آريد; حق تعالي آواز او را به همه عالم رسانيد از مشرق تا مغرب، تا به حدي كه آناني كه در اصلاب آباء



117


و ارحام امّهات بودند، هر كس جواب داد و به اين سعادت عُظمي كه حج بيت الله الحرام است رسيد و بقدر جواب مي رسند. و چون از عمارت خانه مبارك فارغ شدند، شروع كردند در افعال مناسك حج، به تلقين جبرئيل ـ عليه السلام ـ و چون از افعال حج فارغ شدند، ابراهيم اسماعيل را همانجا گذاشت و خود به طرف شام رفت.

تنبيه

در بيان كيفيت «مقام» و «حجرالاسود» و «ركن يماني» و «شامي».

مروي است از عبدالله بن عباس و وهب بن منبه و قتاده كه گفتند: مقام آنجاست كه امروز طوافگاه است و آن سنگي است كه نشان پاي ابراهيم ـ عليه السلام ـ در آنجا مانده است. و آن چنان است كه چون ساره، هاجر را به ابراهيم داد و اسماعيل از او متولد شد، او را رشك آمد از براي آن كه نورمحمدي كه در پيشاني ابراهيم بود به اسماعيل نقل كرد و الله تعالي به ابراهيم ـ عليه السلام ـ وحي فرستاد و گفت: اي ابراهيم! ساره با تو نيكويي كرده، تو نيز او را رنج و رشك منما و اينان را از پيش او دور بر; گفت: به كجايشان برم؟ گفت: جايي كه منت فرمايم. جبرئيل ـ عليه السلام ـ آمد و براقي آورد و ابراهيم در شام بود، او را بر آن سوار كرد و هاجر و اسماعيل را بر چهارپايي نشانيده، روانه شدند و به هر بقعه خوشي كه رسيدي، گفتي اينها را اينجا فرود آورم؟ جبرئيل مي گفت: نه; تا آن كه به پشته ريگ سرخ رسيدند. در آن نواحي درختي بود، جبرئيل ـ عليه السلام ـ اشاره كرد به جايي كه امروز حجرالأسود است; فرود آي و اينان را فرود آر؟ گفت: اي جبرئيل! اين چه جايگاهي است؟ گفت: خداي تعالي را اينجا خانه بود; بيت المعمور نام، طوافگاه آدم. حضرت عزّت بر دست تو آن را آباد خواهد كرد. ابراهيم ـ عليه السلام ـ هاجر و اسماعيل را فرود آورد و از بهر ايشان سايه باني ساخت تا در زير آن شدند و خيگ آبي داشت كه اندك آبي در آن مانده; جبرئيل گفت: اينها را بگذار و برو; و ابراهيم ـ عليه السلام ـ قصد بازگشت كرد. هاجر گفت: يا خليل الله! ما را به كه مي گذاري و مي سپاري؟ ابراهيم ـ عليه السلام ـ گفت: به آن خدايي كه به فرمان او شما را آورده ام و آن خدايي كه مرا در غار، طعام و شراب داد و آن خدايي كه مرا در آتش نگاه داشت. هاجر گفت: «رضيت بقضاء الله و آمنت لأمر الله حسبي الله عليه توكلت» و بازگشت و ايشان را به خدا



118


حواله كرد. ساعتي كه برآمد، آب كه در خيگ بود خوردند، ديگر آب نماند، تشنه و گرسنه شد. از گرسنگي و تشنگي شيرش برطرف شد. ضعف بر اسماعيل مستولي شد، بيفتاد و پاي بر زمين مي زد و مي ماليد. هاجر درماند، برخاست و بر كوه صفا شد به اميد آن كه كسي را ببيند يا آوازي شنود; كسي را نديد، بازگشت و به نزديك اسماعيل آمد. او را ضعيف و ناتوان ديد. گمان برد كه خواهد مرد; گفت: بروم تا جان كندن او را نبينم; بر مروه شد. آنجا نيز كسي را نديد. چون نزديك اسماعيل آمد او را زنده ديد همچنان مي آمد و مي رفت به اميد آن كه چاره يا چاره گري را ببيند، هيچ كس را نيافت، عاجز شد. چون مرتبه هفتم بر مروه آمد نگاه كرد به اسماعيل، سفيدي آب ديد.

محمد بن اسحاق مي گويد: چون به صفا آمد از جانب مروه آوازي شنيد; آنجا دويد، كسي را نديد و چون متوجه شد از جانب صفا همان آواز ]را[ به طرف صفا دويد. آنجا نيز كسي را نديد. تا هفت مرتبه، آمد و شد مي نمود. تا آن كه هاجر مدهوش شد و در آن مدهوشي گفت: اي صاحب آواز! كيستي كه تو را نمي بينم و آوازت مي شنوم، تو را به خداي قسم است كه اگر نزديك تو گشايشي براي ما باشد، به فرياد رس كه هلاك شديم. حضرت عزّت، دويدن او را ركني كرد از اركان حج; آواز به همان نحو بود و هاجر بر إثْر آن مي رفت تا به نزديك درخت رسيد. ]آواز و[ صداي آب شنيد كه مي رود. تعجب كرد و چون به نزديك اسماعيل آمد، آب ديد.

وَهَب بن مُنَبِّه روايت كرده كه چون مرتبه هفتم مأيوس شد جبرئيل ـ عليه السلام ـ آمد و پاشنه پاي اسماعيل را بر زمين ماليد، چشمه آب پيدا شد. هر ساعت زياد مي شد تا آنكه بر روي زمين روان گرديد. هاجر از مروه آب را ديد كه از زير پاي اسماعيل برمي آيد. پاره ]و مقداري[ ريگ در حوالي آن جمع كرد و كوي(1) كَنْد تا آب در آن ايستد; آنگه خيگ را پر آب كرد.

رسول ـ ص ـ فرمود: رحمت كناد خداي تعالي بر مادر من هاجر كه اگر منع آب نمي كرد، به همه باديه جاري مي شد. هاجر را دل نمي شد كه از آن آب بخورد. هاتفي آواز داد كه بخور و مترس كه خداي تعالي اين آب را براي تو پيدا كرده است و اين مَشْرب حُجّاج خانه او خواهد بود و بر دست اسماعيل، اساس اين خانه خواهد شد تا عمارت كند و خلايق را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شايد: گودي.



119


اقصاي عالم امر كند تا اينجا آيند. هاجر خوشوقت شد و از آن آب خورد و آب هر روز زياد مي شد. بند از پيش او برداشت; آب بر روي زمين روان شد; گياه سبز شد و درختان تازه گشتند. اتفاقاً از قبيله جرهم با تجار شام به يمن مي رفتند. در حوالي آنجا به منزلي كه ايشان را بود، فرود آمدند، از دور نگاه كردند، مرغان را ديدند كه حلقه زده پرواز مي كنند. گفتند كه البته آنجا آب باشد و روي به آن جانب نهادند، به وادي مكه رسيدند. دو مرد را بر إثْر مرغان فرستادند. ايشان مي رفتند تا به مكه رسيدند. ديدند زني و كودكي و آب روان و مرغزاري خوش; از ايشان پرسيدند: شما چه كسانيد، آدميد يا پري؟ جواب دادند: كه آدمي. گفتند: اينجا آب از كجا پيدا شد كه هرگز نبود و سيصد ـ چهارصد گز(1) بايست كَنْد تا به آب شور رسيدي; هاجر قصّه خود تمام بيان كرد. گفتند: ما را نيز از اين آب مي دهي؟ گفت: بخوريد. خوردند، آبي در غايت شيريني; گفتند: ملكيّت از كيست؟ هاجر گفت: مرا و فرزند مرا، كه الله تعالي به جهت ما پيدا كرده; بر كوه رفتند، ديدند زميني بسيار و درختان سبز; گفتند: ديگري را با شما در اين آب شركتي هست؟ گفتند كه حاشا كه ديگري با ما شريك باشد. آن هر دو بازگشتند، قوم خود را خبر كردند. آن گروه صاحبان شتر و گاو و گوسفند بودند. از شنيدن اين خبر بسيار شاد شدند. برخاستند روي به آن جانب نهادند و در نواحي مكه فرود آمدند و كس فرستادند پيش هاجر، گفتند: تو اينجا انيسي و جليسي نداري، ما را از اين آب و گياه بهره ده تا در جوار تو باشيم و خدمت تو و فرزند تو را به واجبي بجا آريم. هاجر قبول كرد; فرود آمدند و به ايشان مأنوس شدند و نعمت بار يافتند و به راحت افتادند تا آن كه اسماعيل بزرگتر شد.(2) او را شكار آموختند و مردمان ديگر از اطراف و جوانب، چون اطلاع يافتند، رو به مكه نهادند. چون مدتي بر اين بگذشت و هاجر فوت شد، اسماعيل از قبيله جرهميان زني خواست و ابراهيم ـ عليه السلام ـ از شام، از ساره دستوري خواست تا اسماعيل را ببيند. گفت: برو به شرط آن كه از پشت مركب فرود نيايي و ندانست كه هاجر فوت شده. چون ابراهيم ـ عليه السلام ـ به آنجا رسيد جايي ديد آباد و قبيله اي بزرگ آنجا فرود آمده; احوال اسماعيل را پرسيد; گفتند: به شكار رفته و زن اسماعيل از خيمه بيرون آمد و گفت: كه را مي خواهي؟ گفت: اسماعيل را; گفت: حاضر نيست; گفت: هيچ طعامي و شرابي داري؟ گفت: نه; گفت: وقتي كه اسماعيل بيايد بگوي پيري به اين نشان اينجا آمد، تو را سلام رسانيد و گفت كه آستانه در را بگردان كه موافق نيست. و چون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ درباره اندازه هاي متفاوتي كه براي گز گفته شده نكـ : فرهنگ معين; ج3، صص 3301 ـ 3300; مؤلف بعد از اين، مقصود خود را از گز بيان كرده است.

2 ـ نكـ : بحار الانوار، ج12، صص97 و 98



120


اسماعيل آمد، بوي ابراهيم را شنيد. گفت: اي زن! هيچ مرد بيگانه به اينجا آمده بود؟ گفت: بلي; مرد پيري به اين نشان; گفت: سلام مرا به اسماعيل برسان و بگو كه آستانه در را بگردان كه موافق نيست. گفت: از تو طعامي و شرابي خواست؟ گفت: بلي، من ندادم. گفت: برخيز كه من تو را طلاق دادم. پس اسماعيل زن ديگر بخواست. ديگر باره ابراهيم از ساره اجازت طلبيد. گفت: برو به همان شرط. بيامد اتفاقاً باز اسماعيل حاضر نبود. چون به در خيمه رسيد آن زن از خيمه بيرون دويد و گفت: فرود آي كه اسماعيل به شكار رفته همين ساعت خواهد رسيد و اندك بياسا. گفت: فرود نمي آيم ليكن هيچ طعام و شرابي داري؟ گفت: بلي، رفت گوشت و شير آورد. ابراهيم بر پشت مركب از آن بخورد و دعا كرد ايشان را بر بركت، در خبر آمده كه اگر زن نان و خرما آوردي به بركت دعاي ابراهيم ـ عليه السلام ـ در هيچ جاي روي زمين، بيش از مكه گندم و خرما نبودي; زن گفت: اي پير! از مركب فرود آي تا سرت بشويم كه گرد آلود شده است. گفت: فرود نيايم ليكن سنگي بيار تا پاي بر آنجا نهم و يك پاي در ركاب دارم، سنگي بزرگ آوردم و در زير پاي ابراهيم نهادم و حضرت يك پاي بر آن نهاد و يك جانبِ سرش را شست. اثر پاي در آن سنگ بماند و پاي ديگر را نيز بر آن نهاد و جانب ديگر سرش را نيز شست، اثر پايش در آن بماند. آنگاه به مركب درست نشست و گفت: چون شوهرت بيايد از من سلام برسان و بگو آن پير مي گويد: آستانه در بسيار خوب است و موافق است و آن را مگردان و رفت و چون اسماعيل آمد، پدر را نديد و بوي او را شنيد، گفت: اينجا كسِ بيگانه آمده بود؟ گفت: پيري به اين صفت: نيكو روي و خوشخوي و بسيار ستوده. اسماعيل گفت: با او چه كردي؟ گفت: مهمانداري كردم و سرش شستم و بسيار كردم كه فرود آيد، نيامد. اسماعيل گفت: پير چه گفت؟ زنش گفت: كه بر تو سلام رسانيد ]و[ گفت آستانه در نگه دار كه مستقيم و موافق است. گفت: مي داني كه او كيست؟ گفت: نه; گفت: او پدر من است; ابراهيم خليل الله.(1)

و در روايتي آمده كه چون خليل الرحمن بناي خانه را بلند كرد دست به آره (كذا) نمي رسيد; سنگ و گِل برمي داشت و بر بالاي سنگ ايستاده مي شد و آن سنگ به قدرت حق تعالي تا جايي كه مي خواست بلند مي شد و سنگ و گل را بر بالاي ديوار مي نهاد تا بلندتر شود و چون اراده فرود آمدن مي كرد، آن سنگ پست مي شد، به همين دستور تا خانه تمام شد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار; ج12، صص85 ـ 84، 112 ـ 111



121


اثرهاي قدمهاي مبارك در آنجا پيدا شد; مانند اثر پاي برهنه كه در گِلْ پيدا شود و بعضي گفته اند: وقتي كه بالاي سنگ ايستاد تا خلق را به حج بخواند، اثر قدمهاي مبارك بر آن نشست. زنش گفت: من اثر انگشتان و پاشنه در آنجا ديدم، از بس كه مردم دست ماليدند، اثرش برطرف شد. و از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ پرسيدند كه چرا مقام در طرف دست چپ واقع شد؟ فرمود: براي آن كه جاي حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ در روز قيامت بر طرف دست چپ عرش پروردگار است و جاي حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر طرف دست راست، و چون خانه محاذي عرش است، لهذا مقام در طرف دست چپ واقع شده.

و از وَهْب بن مُنَبِّه منقول است كه گفت: ركن و مقام دو ياقوت سرخ بودند از بهشت كه فرود آوردند، هر دو را بر كوه صفا گذاشتند، پس روشن گردانيدند هر دو زمين را از مشرق و مغرب، چنانكه روشن مي گرداند چراغ، شب تاريك را، و شهادت مي دهند هر دو روز قيامت براي كسي كه وفا كرده است به آن عهدي كه بود موفات را; پس برداشت الله تعالي روشني را از ايشان براي مصلحتي كه حكمت او تقاضا مي كرد و تغيير داد حسن هر دو را و گذاشت در جايي كه هستند.

و در آثار و اخبار حجرالاسود چنين وارد است كه حجرالاسود فرشته بود از بزرگان فرشته نزد خداي تعالي در وقتي كه عهد و ميثاق مي گرفت از خلايق و گفت: آيا نيستم من پروردگار شما و محمد فرستاده و رسول من، و علي و اولادش اوصياي پيغمبر من؟ اوّل كسي كه از خلايق گفت بلي و اقرار كرد به همه آنها او بود. پس الله تعالي گردانيد او را امين به همه خلق، و اين عهد و ميثاق را به وديعت نزد او گذاشت; و چون آدم را آفريد، او را در بهشت نزد آدم فرستاد براي يادآوري ميثاق مذكور، پس آدم هر سال تجديد عهد و ميثاق مي نمود به نزد او; و چون آدم از بهشت بيرون آمد عهد و ميثاق را فراموش كرد. حضرت عزّت، بنا بر مصلحتي كه مي دانست آن ملك را به صورت دُرّه بيضا كرد و نزد آدم فرستاد و آدم در زمين هند بود و به آن اُنس گرفته بود و نمي شناخت او را; پس حق تعالي گويا گردانيد او را و گفت: اي آدم! مي شناسي مرا؟ آدم گفت: نه; گفت: بلي غلبه كرده است تو را فراموشي و فراموش كردي عهد و ميثاق كه كرده بودي با خداي تعالي; باز خالق بي چون آن را به صورت اوّل كه به همراه آدم در بهشت بود گردانيد. گفت: اي آدم! كجاست عهد و ميثاق تو؟ و به آن ياد دهانيد



122


آنها را; پس آدم گريه كرد و خضوع نمود و بوسيد آن را و تجديد كرد عهد و ميثاق را. باز الله تعالي او را به صورت دُرّه بيضا كرد و بود آن كه روشني مي داد; پس برداشت آدم آن را بر كتف خود، و هرگاه مانده مي شد برمي داشت جبرئيل ـ عليه السلام ـ تا رسيدند به مكه و آدم هميشه به آن اُنس مي گرفت و تجديد عهد و ميثاق مي كرد نزد آن هر روز و هر شب، وقتي كه جبرئيل ـ عليه السلام ـ بناي كعبه مي كرد در آورد آن را ركن و باب، و در آن مكان مابين خاك و آدم بود در هنگام گرفتن ميثاق; و در آن موضع بود دهن فرشته ميثاق، لهذا به آنجا مقرر شد و هرگاه كه مي آمد آدم از مكان خانه به طرف صفا، و حوا به طرف مروه، و بود حجر در ركن، پس تكبير و تهليل و تحميد مي گفتند خداي را، لهذا جاري شده است به گفتن تكبير در استقبال ركن از طرف صفا،(1) و بود حجر «اشدّ حُبّاً» در ميان فرشتگان،(2) بمحمد و آل محمد، و براي همين، الله تعالي او را اختيار كرد، و به او سپرد ميثاق را; و لهذا چون به او مي رسند ]مي خوانند:[ أمانتي أدَّيْتُها و مِيثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة،(3) و روز قيامت مي آيد او در حالتي كه او راست زبان گويا و دو چشم بينا به صورت اوّل و شهادت مي دهد براي كسي كه دريافته او را در آن مكان و اداي امانت و عهدي كه كرده بود، و گواهي مي دهد براي جمعي كه آنجا عبور نكرده و سرباز زده و اداي امانت نكرده.

و از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مروي است كه وقتي كه آدم از وحشت تنهايي شكايت كرد به حضرت باري; پس جبرئيل ـ عليه السلام ـ آورد ياقوتي سفيدتر از شير از بهشت، و وقتي كه آدم در بهشت بود، هرگاه به آن مي رسيد پاي مي زد آن را، و چون جبرئيل آورد شناخت آن را و پيشدستي كرد به رسانيدن دهن; لهذا جاري شد به رسانيدن دهان به آن.

و ابن عباس روايت كرده كه چون حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با عايشه طواف مي كرد، ]مي فرمود:[ و اگر مي بود حجرالاسود به صورتي كه اوّل آمده بود، برنمي خورد آن را كسي مگر آنكه شفا مي يافت از هر دردي و المي،(4) ليكن تغيير داد حق تعالي صورت آن را به سبب اَرْجاس جاهليت و معصيت گنهكاران كه دست رسانيدند آن را، و حال آن كه سزاوار نبود اهل جاهليت و معاصي را كه ببينند آن را به صورتي كه آمده بود از بهشت; زيرا كه كسي كه نظر كند به چيزي كه از بهشت است، واجب مي شود او را بهشت، و اين ركن خداست در زمين.(5) و امروز كه زمان غيبت رسول خداست، شهادت خواهد داد او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرائع، صص148 و 149; الكافي، ج1، ص215، ج4، صص185 و 186; بحار الانوار، ج11، صص207 ـ 205

2 ـ نكـ : الكافي، ج4، صص185 و 186، علل الشرائع، صص431 ـ 429

3 ـ الكافي، ج4، ص184

4 ـ و در روايت ديگر آمده كه: دست نمي رسانيد به آن هر صاحب دردي، مگر اين كه شفا مي يافت.

5 ـ علل الشرائع، ج1، ص427



123


براي جمعي كه يافته اند او را مثل كسي كه دريافته است بيعت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را.

و از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مروي است كه استلام ركن كنيد يماني را، به درستي كه آن يمين خداست(1) و يمين راه خداست كه مي روند مؤمنان از آن راه به بهشت; لهذا حضرت فرمودند كه اين ركن بابي است كه داخل بهشت مي شوند.(2) و به روايت ديگر آمده كه اين ركن بابي است از بابهاي بهشت و بسته نمي شود هرگز،(3) و در زير آن جوبي است از بهشت كه ملاقي مي شود در آن اعمال بندگان.

و از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مروي است كه در ملتزم(4) براي اين ياد مي كنند گناهان خود را كه نزديك آن جوبي است از بهشت كه ملاقي مي شود به آن اعمال بندگان.(5)و از آن حضرت پرسيدند كه چرا استلام حجر و ركن يماني مي كنند و آن دو ركن ديگر را استلام نمي كنند؟ فرمود: كه حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ استلام كردند اين هر دو را و استلام نكرده اند آن دوي ديگر را.(6) و ديگر حجر و ركن يماني در طرف راست عرش اند و حضرت عزّت، امر كرده است به استلام آنچه در طرف راست عرش است; و گفته اند چون تبّع بيامد تا خانه مبارك را خراب كند، چون به غدير خم رسيد به آزار فالج مبتلا شد و بزرگان اطبّا را بخواند، گفتند: اي مَلِك! اين خانه بزرگوار ديرينه است و خانه خداست، و هر كس قصد كرد به بدي گرفت خانه او را; از اين قصد كه كرده اي باز آي، اگر خواهي در آنجا رو و كار ديگر كه داري بكن و آن را تعرّض مرسان; او بيامد و فرمود كه خانه را جامه نيكو پوشانيدند و اوّل كسي كه خانه را جامه پوشانيد او بود و هزار شتر قرباني كرد و به اهل حرم صله ها داد و آن مكان كه ايشان فرود آمده بودند «مطابخ»(7) ناميدند.

فصل اول

در بيان كيفيت تعمير خانه مبارك كه بعد از حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ شده و مقدار مساحت طول و عرض و ارتفاع به نحوي كه بالفعل موجود است. بدانكه خانه مبارك به نحوي كه حضرت رسول ]ابراهيم[(8) خليل الرحمن ... نموده بود تا زمان حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باقي بود و در آن تصرفي نشده و بعد از آن حضرت تا زمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : الكافي، ج4، ص406

2 ـ الوافي، ج2، ص128 (كتاب الحج)

3 ـ الكافي، ج4، ص409; من لا يحضره الفقيه، ج2، ص134

4 ـ در اصل و در همه موارد در كتاب: تلزم (!)

5 ـ الوافي، ج2، ص128

6 ـ علل الشرائع، ص428 و 429

7 ـ در اصل: مطابيخ.

8 ـ در اصل: رسول.



124


خليفه ثاني نيز به همان نحو بود. و از ابوهريره نقل است كه حد مسجدالحرام تا مسعي است كه مابين صفا و مروه باشد.

و از عبدالله بن عباس مروي است كه اساس مسجدالحرام كه خليل الرحمن بنا نهاده بود از مروه است تا صفا.

و از عطا مروي است كه زمين حرم تمام مسجدالحرام است و در اطراف حرم خانه ها بود و از ميان خانه ها راهها بود كه مردم از آن طرف، آمد و شد مي كردند تا زمان خليفه دوم، و خليفه، خانه هاي متصل به حرم ]را[ گرفته داخل حرم كرد و بر دور مسجد ديواري برآورد كمتر از قد آدمي، و چراغهاي مسجد را بر سر ديوار مي نهادند. پس اول كسي كه بر دور مسجدالحرام ديوار بنا كرد او بود; و چون زمان خليفه سوم شد او نيز خانه ها ]را[ گرفته در حرم افزود و حرم را وسيع گردانيد و گرداگرد مسجد را ايوانها بنا كرد و سقف پوشانيد. پس اول كسي كه بر دور حرم ايوانها ]بنا[ كرد و سقف نمود او بود، بعد از او عبدالله بن زبير در تاريخ شصت و چهار از هجرت تا شصت و هفت كه مدت حكومت و امارت او بود(1) بسيار در حرم افزود، و خانه هاي بسيار از آن جمله خانه زقي بود كه داخل حرم كرد و بعد از او عبدالملك بن مروان كه از خلفاي بني اميه بود، حرم را عمارت كرد و ليكن چيزي زياد نكرد اما ديوارهاي مسجد را بلندتر برآورد و ايوانها را بنا كرد و از چوب ساج مُسَقَّف و منقَّش و مزَيَّن گردانيد و قنادليها از سقف مسجد آويخت. پس اول كسي كه تزيين حرم نمود او بود. بعد از او وليد بن عبدالملك اندكي در يك جانب حرم و بعضي ستونها را رخام كرد.

مروي است از ابان بن تغلب كه گفت: هنگامي كه خراب كرد حَجّاج خانه مبارك را، و متفرق ساختند مردم خاك آنها را، و مرتبه ديگر كه متوجه شد كه بنا كند كعبه را و برآرد بناي آن را، ماري برآمد و مانع شد مردم را از بناي خانه و گريختند همه مردم و به پيش حجاج آمده خبر كردند او را; پس حجاج ترسيد از اين كه ممنوع شده باشد از بنايي كه مي خواست. پس بر منبر برآمد و خواند مرد و زن، و گفت: قسم مي دهم به حق خداي تعالي هر بنده را كه نزد او باشد از چيزي كه به آن گرفتار شده ام خبر دهد مرا به آن، پس ايستاده شد به طرف حَجاج پيري و گفت: اگر باشد كسي را از اين خبر، پس خواهد بود آن، نزد شخصي كه من ديدم او را آمده به خانه و گرفت اندازه كعبه را و رفت. گفت حجاج كه كيست آن مرد؟ پير گفت كه آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبدالله بن زبير تا سال 73 در مكه حكومت كرد.



125


شخص علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ ; پس گفت حجاج كه او كان علم است، پس فرستاد به طلب او و آمد آن حضرت و خبر داد حجاج را به چيزي كه سبب منع الهي بود او را از بناي كعبه; پس حضرت به حجاج گفت: اي حجاج! قصد كردي به خراب كردن بناي ابراهيم و اسماعيل ـ عليهما السلام ـ و انداختي او را و به غارت دادي آن را، چنانچه دانستي كه آن خاك مِلْك تست، پس سوار شو به منبر و خبر ده و قسم ده به مردم كه نماند هيچ يك از آنها كه گرفته است از آن خاك چيزي را مگر آنكه باز آرد. پس سوار شد حجاج به منبر و خواند مردم را و قسم داد ايشان را كه نماند هيچ يك از آنها كه گرفته اند خاك مذكور را نزد خود، مگر آن كه باز آرند همه آن را; پس آوردند همه خاك كعبه را، پس وقتي كه ديد همه خاك را علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ براي بنا نهادن بنياد، و امر كرد به مردم كه بكنَنَد زمين را، پس پنهان شد آن مار از آنها، و كندند زمين را تا آنكه به جاي هاي قواعد بيت، پس گفت علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ به مردم كه يك طرف شدن، پس نزديك شد آن حضرت به جاي هاي قواعد بيت، پوشيد آن را به پارچه خود و گريه كرد كه اين قواعد عظيمه به اين مرتبه كشف سررسيد به فعل ظالم عنيد، بازپوشيد آن مواضع را به خاك و به دست مبارك خود و طلبيد فعله و بنا را و فرمود بكنيد كار بناي كعبه را، پس كردند بنا را، وقتي كه بلند شد ديوار بيت الله، حكم كرد كه آن خاك جمع كرده را انداختند در آن لعاطه (كذا) براي همين گشت بيت الله بلند كه بالا مي روند به آن خانه مبارك به زينه(1) پايه، چنانكه الحال آن زينه پايه از چوب است و روز فتح الباب مي گذارند آن را.(2)

چون خلافت و امارت به آل عباس رسيد، ابوجعفر منصور(3) در طرف شمال حرم قدري افزود و عمارت فرمود و ستونهاي رخام ترتيب كرد. بعد از او مهدي بن منصور مذكور دوبار حرم را زياده كرد; يكي در تاريخ صد و شصت از هجرت و ديگري در تاريخ صد و شصت و نُه; و گويند كه مهدي، مسجد بر مسعي بنا نهاد. و اين مهدي پدر هارون الرشيد است. و چنين به صحت پيوسه كه كعبه مشرفه در يك جانب مسجد بود، چون مهدي مذكور عمارت بنياد كرد، از دور حرم خانه ها خريد و در حرم افزود و به نوعي ساخت كه كعبه در ميان مسجد واقع شد. و اهل مناسك تواريخ ذكر كرده اند كه زيادتي مهدي آن است كه امروز به باب دارالندوه كه در پس مقام حنفي مشهور است. و مهدي در سال صد و شصت از هجرت بعد از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زينه: پلكان.

2 ـ الكافي، ج4، ص222; علل الشرائع، ص448; المناقب، ابن شهر آشوب، ج2، ص281، از: بحار الانوار، ج46، صص116 ـ 115، ج96، صص53 ـ 52

3 ـ در اصل: منصور بن جعفر.



126


وداع حج، فرمود كه تمام ستونهاي حرم را از سنگ مرمر كنند به حكم او و از ديار صعيد كه از جمله بلاد مصر است تراشيده اند از آنجا به كشتي ها، تا بندر جده آوردند و از بندر جده به عرابه ها به مكه آوردند و در زير ايوان هاي حرم بپا كردند و آن ستونها همچنان تا امروز باقي است مگر جانب غربي حرم كه سقف حرم سوخته و از حرارت آتش پاره پاره شده و به جاي آن از سنگ كوههاي مكه ستونها ساخته به جاي آن نصب كردند. بدان كه بلندي خانه مبارك كعبه كه ظاهر است، بيست و هفت گز و ربع گز است، و گز به اصطلاح اهل شرع مقدار بيست و چهار انگشت بهم چسبيده است غير انگشتان كلان، و هر انگشتي را شش جو ميانه كه در پهلوي هم به نحوي كه پشت يكي به شكم ديگري پيوسته باشد، گفته اند; و هر جوي را شش موي اشتر اعتبار كرده اند. اما طول خانه از ركن حجرالاسود تا ركن عراقي كه جانب ركن شرقي است بيست و پنج گز و از ركن يماني تا ركن شامي كه جانب غربي خانه است بيست و پنج گز است اما عرض خانه از ركن يماني تا ركن حجرالاسود كه جانب جنوبي خانه است بيست و پنج گز و از ركن شامي تا ركن عراقي كه طرف شمال خانه است بيست گز است. اما عرض ديوار خانه مبارك دو گز است. اما طول درِ خانه شش گز و ثلث و نصف سدس گز است و عرض درِ خانه مبارك چهار گز است. و در خانه مبارك در ديوار شرقي واقع شده است و هر دو طبقه در خانه از چوب ساج است و ساج درختي است در جزاير هندوستان و ساحل درياي عمان و از براي عمارت و كشتي ها به اطراف مي برند و عربان خشب البحر نيز گويند; و تنك هاي نقره بر آن گرفته اند و به ميخهاي نقره استوار كرده اند و بلندي زير آستانه در مبارك از روي زمين چهار گز و ثمن گز است و مابين در خانه مبارك و حجرالاسود كه ملتزم است، چهار گز است و ملتزم براي آن مي گويند كه مردم آن را التزام كردن ]كرده اند[ براي دعا; اما بلندي موضع حجرالاسود از روي زمين دو گز و نصف سدس گز است، قدري زياده; و عرض آن مقدار كه ديده مي شود يك وجب و چهار انگشت مضموم است و عرض مستجار چهار گز و پنج انگشت مضومه است و اين را مستجار براي همين مي گويند كه سينه خود را چسبانيده از گناهان آمرزش مي خواهند و اين در مقابل ملتزم واقع است. و اين مستجار مابين ركن يماني و ركن شامي در است كه اكنون مسدود است و آن در را قريش در زمان جاهليت به سنگي برآورده بودند. بعد از ايشان عبدالله بن زبير در زمان امارت خود آن در را گشاد; بعد از



127


او، حجاج او را مسدود كرده و از آن تاريخ تا امروز مسدود مانده; اما عرض بابِ مسدود سه گز است و طول آن پنج گز است، قدري اضافه; اما حِجر به كسر حاء مهمله و سكون جيم كه آن را حطيم نيز گويند(1) محوطه اي است به دور، مانندِ نصف دايره و در جانب شمال خانه مبارك واقع است و آن را فرش و منقَّش از سنگهاي مرمر سفيد و سياه و سرخ و زرد كرده اند و حد آن از ديوار خانه مبارك تا ديوار دايره حِجْر هفده گز است. و مقدار هفت گز يا شش گز و يك وجب از زمين خانه مبارك است و باقي از گوسفندان اسماعيل بوده كه جاي آنها بود كه داخل كرده اند و حد ديگر از ركن عراقي تا ركن شامي است و ناودان بام مبارك را ميزاب الرحمه گويند در ميان ركن عراقي و ركن شامي واقع شده است و سرش مشرف بر زمين; و اين حجر دو در دارد، يكي نزد ركن عراقي و ديگر نزد ركن شامي و مابين دو در بيست گز است. و بلندي ديوار حِجر دو گز است و از جانب برون سي و هشت گز است و در زمان طواف، حجر را داخل كعبه مي دارند و از بيرونِ حِجْر طواف مي كنند; پس هر يك طواف از طواف هفتگانه، صد و بيست و سه گز و نصف گز مي شود امّا حفره كه پيوسته است به ديوار شرقي خانه مبارك نزديك زير آستانه كعبه كه در اين ايام به مقام ابراهيم(2) ـ عليه السلام ـ مشهور است و بعضي گويند كه اين حفره جاهليت كه ابراهيم ـ عليه السلام ـ براي بناي كعبه تر (كذا) مي كرد و ]از[ اين جهت، اهل مكّه اينجاي را معجنه گويند و درازي آن هشت وجب و هفت انگشت مضمومه است و عرض آن پنج وجب و سه انگشت است و عمق آن يك وجب و چهار انگشت. و بلندي مقام از روي زمين يك گز است و سه قيراط كم، به گز قماش مصر; و گز قماش مصر، بيست و چهار انگشت است چنانچه ]چنانكه[ دانسته شد و بالاي سنگ مربع است از طرف سه حصّه گز. و موضع قدمين مبارك را تنك نقره گرفته اند; پستي قدمين از روي نقره هفت قيراط و نصف قيراط است به حساب گز مذكور. و مقام در اين ايام در درون صندوق است از آهن و بلندي آن يك قدم آدمي است و چهار جانب صندوق مذكور در زمين استوار است و دري دارد از پنجره آهنين كه مي بندند و مي گشايند. و پرده از اطلس سياه زربفت بر روي صندوق كشيده اند و هر سال آن را نو مي كنند.

بدانكه خانه مبارك، اندكي ميل دارد از جهات اربعه; چنانچه ]چنانكه[ ركن حجرالاسود مقابل بين المشرقين واقع شده است و ستاره جُدي در برابر ركن عراقي مَرئي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حطيم با حجر اسماعيل برابر نيست; در تعريف آن نظرات متفاوتي هست; از جمله حد فاصله سطح ميان حجرالاسود ـ مقام ابراهيم ـ حجر اسماعيل را حطيم گفته اند. نكـ : آثار اسلامي مكه و مدينه، صص33 و 34 (تهران 1371)

2 ـ در اصل: جبرييل.



128


مي شود و باقي انحراف بر اين قياس است و اين، در كتب هيئتْ مبيَّن است و بر چهار جانب صندوقِ مقام، چهار ستون نهاده اند و چهار شبكه; هفت جوش بر چهار جانب ستونها محكم كرده اند و كندي كوچك از چوب ساج بر بالاي ستونها ترتيب داده اند و در آن را به طلا منقَّش كرده اند و تنك هاي سرب در غايت زينت ترتيب داده اند و در عقب شبكه، ايواني ساخته اند متصل به گنبد و دو ستون در دو جانب ايوان نهاده اند و سقف آن را نيز منقَّش كرده اند و اين ايوان را خَلْف مقام مي گويند و بعد از فراغ از طواف، دو ركعت نماز طواف در اينجا ادا مي كنند و طول مصلّي كه در زير ايوان است پنج گز و سُدس گز است و از صندوق كه درون شبكه كه مقام در اندرون اوست تا شاذروان كعبه بيست گز و ثُلْثان و ثُمْن گز است. و شاذروان(1) پُشْتي به آن ديوار را گويند. و از حجرالاسود تا مقام بيست و هفت گز است. اما چاه زمزم از بالاي تا پايين او شصت و هفت گز است و عرض سر چاه زمزم سي و سه گز است و مابين مقام و چاه زمزم بيست و يك گز است. و اما عرض زمينِ مطاف كه بر دور خانه مبارك سنگ فرش كرده اند از طرف شرقي از پهلوي شبكه مقام تا شاذروان كعبه كه مقابل اوست چهل و چهار قدم است و از جانب شمالي كنار مطاف تا ديوار حِجْر كه محاذي اوست چهل و هشت قدم است و از جانب غربي از كنار مطاف تا شاذروان خانه كه در برابر اوست شصت و پنج قدم است و اين اَبْعد جوانب است و از طرف جنوبي او كنار مطاف تا شاذروان كعبه، آنجا كه زير حجرالاسود است، چهل و هفت قدم است. اما مقام ائمه اربعه كه مشهور به مصلي كه جاي نمازگزاران مقلدان ايشان است:

مقام شافعي در اين ايام در طرف شرقي خانه مبارك است، مقابل روي كعبه در عقب مقام ابراهيم ـ عليه السلام ـ است.

و مقام حنفي در شمالي خانه مبارك، مقابل ظهر كعبه است.

و مقام حنبلي در جانب جنوبي خانه مبارك، اندكي مايل به جانب شرقي مقابل حجرالاسود; و اين هر چهار مقام(2) مذكور بيرون مطاف است و مطاف جاي طواف كردن است. اما در عقب خانه مبارك كه چاه زمزم در اوست، گنبدي است كه قبة الفراشين و سقاية الحاج گويند و آن را ابتدا عباس ـ رضي الله عنه ـ بنا كرده تا حاجيان از آنجا آب زمزم بياشامند. اما طول مسجدالحرام در اين ايام از باب السلام با هر دو باب عمره، چهارصد و چهار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل نسخه در همه موارد آن: شادروان.

2 ـ مؤلف از محل مقام مالكي سخني نگفته است، و احتمالا كاتب آن را انداخته است.



129


گز است و اين دو صد و هشتاد گام مي شود. اما عرض مسجدالحرام از باب الصفا تا ديوار اصل مسجد كه در پس مقام حنفي است سيصد و چهار گز است و اين دو صد و شش گز مي شود.

اما عدد درهاي مسجدالحرام: بدان كه درهاي در اطراف حرم نوزده در است و هر دري مشتمل بر چند مدخل، چنانكه مداخل بابها سي و هشت است چنانكه بيايد. اما ]در[ ديوار شرقي خانه مبارك چهار در است:

اول باب بني شيبه كه در اين ايام به باب السلام مشهور است و نزد اهل مكه به باب بني عبدشمس بن عبدمناف مشهور بوده در جاهليت(1) و اين باب را سه مدخل است.

دوم باب النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ; و وجه تسميه آن است كه به سبب اين باب النبي مي گويند كه حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ از اين در به خانه خديجه(2)مي رفتند كه اكنون به باب جنايز و باب النساء اشتهار دارد و باب الحرير(3) نيز مي گويند و اين باب را دو مدخل است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص87

2 ـ مسجد خديجه; نكـ: ازرقي، اخبار مكّه، ج2، ص88 و نكـ: پاورقي 1

3 ـ باب الحريرين; بدين مناسبت كه در بيرون اين در، حرير مي فروخته اند. نكـ : ازرقي، اخبار مكّه ج2، ص88



130


سيم باب عباس بن عبدالمطلب است و در پيش اين باب از جانب بيرون دو ميل سبز است كه علامت مسعي است و اين باب سه مدخل دارد.

چهارم را باب علي(1) ـ عليه السلام ـ گويند و اين باب نيز سه مدخل دارد.(2)

اما ]در[ جانب ديوار جنوبي خانه مبارك هفت در است:

اوّل باب عايذ كه اين زمان به باب السوق مشهور است و ابن باب را دو مدخل است.

دويم باب بني سفيان بن اسد(3) كه اكنون به ]باب[ البغله مشهور است و بعضي اين را باب الحناطين(4) گفته اند و اين باب را دو مدخل است.

سيم باب بني مخزوم كه در اين ايام به باب الصفا مشهور است و اين باب را پنج مدخل است.

چهارم باب الاجيادالصغير كه در اين اوقات باب الجياد مي گويند و اين باب را دو مدخل است و وجه تسميه اجياد را دو نوع گفته اند: اول آنكه در آن محله اسبان گرانبهاي اعلا تربيت مي كرده اند در اين صورت جمع جَيِّد به فتح جيم و تشديد ياء است. دوم آنكه گويند در يك روز صد كس را در آن محله سر از تن جدا كردند، بر اين تقدير جمع جِيْد به كسر جيم و سكون ياء است.

پنجم باب مجاهديه(5) كه امروز به باب الرحمه مشهور است و اين نيز از جمله ابواب بني مخزوم است و باب(6) اجيادالكبير نيز گويند و اين باب را دو مدخل است.

ششم باب شريف مدرسه حسن است كه يكي از سلاطين مكه بوده و جدّ اعلاي شريف مكه است، و اين در را در قديم باب بني تيم گفتندي و بعضي باب علافين(7) گفته اند; و اين باب را دو مدخل است.

هفت باب ام هاني(8) بنت ابي طالب است كه باب ملاعبه و باب الفَرَج(9) نيز گويند.

اما ]در[ جانب غربي خانه سه در است:

اول باب حزوره(10) و اين قريب به ]باب[ اجيادكبير است و صغير ]كه[ دو محله است از محله هاي مكه. و اين باب ]را[ براي همين حزوره مي گويند كه شخصي بود نام او وكيع بن سلام و او حاكم مكه بود و تعمير و تزيين حرم به او مفوَّض بود و از براي او تختي بزرگ از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ باب بني هاشم; نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص88

2 ـ باب بني عائذ ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص89

3 ـ ازرقي، اخبار مكه، 2 : 89، عبدالاسد.

4 ـ ازرقي و محقق كتاب او بدين نام اشاره اي نكرده اند. نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص89

5 ـ بنام مدرسة الملك المجاهد صاحب اليمن، ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص90

6 ـ در اصل: به باب.

7 ـ به مناسب سوق العلافه، ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص90

8 ـ در اصل: ام يماني.

9 ـ نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص91، پاورقي2

10 ـ نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص91، پاورقي6



131


چوب ساخته بودند نزديك به همين باب، كه گاه گاهي بهر حكومت، آنجا مي نشست. و او خادمي آنجا مقرر كرده بود از براي محافظت آن تخت كه نام او حزوره بود و اين باب به نام او مشهور شد. و در اين ايام باب قروه مي گويند. و باب ]بني[ حكم بن حزام و بني زبير بن عوام(1) نيز مي گويند اما بيشتر به باب حزاميه اشتهار داشت.(2) و اين باب را دو مدخل است.

دوم باب ابراهيم و گفته اند ابراهيمي كه اين باب به او منسوب است خياطي بود كه آنجا مي نشست. و بعضي گفته اند كه اين ابراهيم، اصفهاني است و بعضي ديگر منسوب به خليل الرحمن ـ عليه السلام ـ مي كنند و بعضي باب الخياطين گفته اند(3) و الله يعلم. و اين باب سابقاً دو مدخل داشته يكي بزرگ و يكي كوچك; اما در اين ايام دري است كه از جميع ابواب بزرگتر ]است[.

سيم باب بني سهم است كه ]به[ باب عمره مشهور گشته(4) و اين باب را دو مدخل است.

اما ]در[ جانب ديوار شمالي پنج در است:(5)

اول باب السُّده است كه سابقاً مشهور به باب عمرو بن عاص بوده و اين باب يك مدخل دارد.

دوم باب العجله است و اين باب نيز يك مدخل دارد.

سيم باب دارالندوه است و اين باب نيز يك مدخل دارد.

چهارم باب زياده(6) است و بعضي باب دار شيبة بن عثمان گفته اند و اين باب قريب به سويقه است كه اعظم محله هاي شهر مكه است.

پنجم باب الدريبه و اين باب را يك مدخل صغير است كه كوچكترين درها است.

اما عدد ستونها كه در زير ايوانهاست بر چهار طرف، غير ستونهاي باب زياده و باب ابراهيم چهارصد و شصت و نه ستون است و در هر طرفي سه قطار است و ستونهاي زيادتي باب زياده دارالندوه شصت و شش است. و اما ستونهاي بر گرد مطاف كه از جهت آويختن قناديل برپا كرده اند سي و سه عدد است و سابقاً هم از سنگ مرمر سفيد بوده و در عهد امارت سلطان سليمان از هفت جوش ستونها ريخته و به جاي ستونهاي اوّلين نهاده اند، غير از دو ستون كه در دو جانب مقام ابراهيم ـ عليه السلام ـ است كه از سنگ اولين است و سي و يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اصل: بني زبير من القوم، نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص91

2 ـ نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص91

3 ـ نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص92

4 ـ و ايضاً باب بني جمح; نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص93

5 ـ درباره اين ابواب و اسامي ديگر آنها نكـ : ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص93

6 ـ بعد از زياده «دارالندوه» آمده كه ظاهراً يا زايد است يا كلمه اي شبيه «نزديك باب» بين آنها بوده كه سقط شده است.



132


عدد ديگر از هفت جوش است و چهار مدرسه و يك منار ديگر; نام سلطان مذكور مابين باب الزياده و دارالندوه و باب الدريبه ساخته اند. و بعضي گويند كه مادر سلطان ساخته و بنام سلطان كرده.

اما مناره كه در دور مسجد است چهار مناره در چهار كنج حرم است و يكي در پهلوي باب الزياده و يكي در ميان مدرسه هاي سلطان سليمان و يكي بر بالاي دروازه مدرسه كه از پادشاهان مصر بوده و آن مدرسه در ديوار شرقي حرم متصل به باب السلام است. و اما چون عمارت و سلطنت به سلطان سليم بن سليمان رسيد امر كرد به تجديد و عمارت مسجدالحرام و بناي قديم را ايشان انداختند و مسجدالحرام را گنبدي پوشيدند و بر سر هر گنبد به شكل هلال از برنج صورتي راست كرده گذاردند و آنها را اهليه مي گويند و جميع ستونها كه در جانب ديوار غربي بود همه را در ديوار مسجد نهادند و به جاي آن ستونها از سه جانب مسجد از ستونهاي مرمر كم كرده بودند از سنگ سرخ و زرد و ابلق تراشيده و ستونها به طريق مناره بستند و غلظ هر يكي از آن ستونها به نوعي است كه دو كس مي بايد تا دست به دست گرفته يكي از آنها را در كنار گيرند. اكنون در چهار جانب مسجد ستونها بدين نوع قرار گرفته كه در ميان هر شش ستون مرمر يكي از آن ستونهاي مذكوره را نصب كرده اند.

اما اين عمارت در تاريخ نهصد و هشتاد هجري و سال دوم سلطان سليم شده و در تاريخ نهصد و نود به امر سلطان مراد بر پايين باب علي و عباس كه در ديوار شرقي حرم است از جانب درون ديوار مسجد، لفظ الله، محمد، ابوبكر، عمر، عثمان و علي به ترتيب نقش كردند. از جانب ميلين اخضرين را كتابها به آيات مناسب آن به آب طلا نوشته اند و بر سر هر ستون مرمر كه جانب صحن حرم است از چهار جانب لفظ الله را به خط ثلث جليّ كندند و به آب طلا و مطلاّ گردانيدند و بر سر هر يكي از ستونهاي بزرگ كه سابقاً مذكور شد در آن دوره مذكوره اسم حضرت رسول ـ صلي الله و عليه و آله و سلم ـ و خلفا برين ترتيب كه بر ستون بزرگ اول كه قريب باب علي است محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ كنده و نقش كرده اند و در دوم ابوبكر صديق و در سيم عمر و در چهارم عثمان و در پنجم علي ـ عليه السلام ـ ; به همين ترتيب كنده و نقش كرده و در تاريخ هزار و چهار از هجرت، سلطان مراد امر به تجديد فرش مطاف كرد و مطاف ]را[ به امر سلطان مذكور مفروش به فرش مرمر ساختند و سنگهاي



133


فرش او را در حواشي مطاف و غير آن فرش كردند و در قصيده عربي كه به امر او و براي تاريخ گفته بودند، گفت كه در مسجدالحرام هر جاي مناسب باشد نويسانند، آنها را در الواح مرمر كندند و به آب طلا نقاشان مزيَّن و مطلاّ گردانيده در ديوار زمزم مقابل باب كعبه و ملتزم مستحكم ساختند ... .


| شناسه مطلب: 80626