ميقات حج
سال چهارم شماره دوازدهم تابستان 1374
با ياران پيامبر ـ ص ـ در مدينه
محمد نقدي
جعفر بن ابيطالب ـ ع ـ
مكّه روزهاي سختي را سپري مي كند. رشد اسلام و افزايش ياران پيامبر ـ ص ـ براي كفار عنود و لجوج قريش قابل تحمّل نيست. روز به روز آزار و اذيت آنان بيشتر شده ميدان بر تازه مسلمانان تنگ تر مي شود. در چنين شرايط سختي، پيامبر ـ ص ـ اذن هجرت دادهتعدادي از مسلمانان را به سرپرستي جعفر به سوي حبشه روانه مي كند.
قريش كه همچون ماري زخم خورده به خود مي پيچد و از گسترش اسلام و طرفدارانش رنج مي كشد و دستش از همه جا كوتاه شده، از اين شگرد تازه، سخت عصباني شده در صدد انتقام برمي آيد. آنها تصميم مي گيرند حتي در خارج از مكّه هم، عرصه را بر مسلمانان تنگ كنند. به همين خاطر سران كفر با اعزام نمايندگاني به دربار (نجاشي) پادشاه حبشه در صدد كارشكني برآمده و براي مسلمانان تازه هجرت كرده مزاحمت ايجاد مي كنند.
* * *
تالار قصر، رنگ و بوي ديگري دارد. پادشاه و قسّيسين مسيحي با لباسهاي مخصوص در يك طرف و نمايندگان كفار قريش در طرف ديگر، همه در انتظار ورود ميهمانان مسلماني هستند كه تازه به حبشه هجرت كرده اند.
نمايندگان قريش از قبل با تبليغات سوء، اذهان حاضران را نسبت به مسلمانان بدبين كرده و از پادشاه خواسته اند كه مسلمانان تازه وارد را از سرزمين خود بيرون كند.
وپادشاه دورانديش، پيك خود را جهت دعوت مسلمانان و تحقيق از كار آنان به دنبالشان فرستاد.
با ورود مسلمانان به جلسه، سكوت در هم شكسته و مجلس حال و هواي ديگري پيدا مي كند.
مسلمانان، در حالي كه جعفر پيشاپيش آنها در حركت است، با سكينه و وقار وارد مجلس مي شوند. با ديدن نمايندگان قريش در دربار پادشاه، همراهان جعفر يكّه خورده، مضطرب مي شوند; زيرا آنها بطور ناگهاني دعوت شده و از قبل هيچ تداركي براي چنين مجلسي ندارند اما جعفر آنها را دلداري داده و اميدوار مي كند كه با تعليماتي كه از پيامبر ـ ص ـ آموخته ام پاسخ لازم را خواهم داد.
پادشاه حبشه به آنها رو كرده، مي گويد:
چرا از آيين پدران و اجداد خود دست كشيده و كيشي را پذيرفته ايد كه نه با آيين ما مطابقت دارد و نه با آيين اجداد خودتان؟!
و جعفر در پاسخ مي گويد:
پادشاها! ما مردمي نادان بوديم كه از هيچ كار زشتي پروا نداشتيم!
بت مي پرستيديم. مردار را مي خورديم. اعمال قبيح انجام مي داديم، قطع رحم و خويشاوندي مي كرديم. حقوق يكديگر را محترم نشمرده، قوي حق ضعيف را پايمان مي كرد، تا اين كه خداوند در بين ما پيامبري را برانگيخت كه هم نسب او را مي شناسيم و هم صداقت و راستي و امانت و عفاف او را تجربه كرده ايم.
او ما را دعوت نمود كه تنها خدا را پرستش كنيم و از آنچه غير اوست و پدران ما مي پرستيده اند; چون بت ها و سنگ ها، دست بشوييم.
او ما را به معروف راهنمايي و از منكر بازداشت و به ما امر نمود كه: راست بگوييم، اداي امانت كنيم، با خويشاوندان و نزديكان خود رفت و آمد داشته باشيم، به همسايگان ظلم نكنيم، خون يكديگر را به ناحق نريزيم، حق كسي را ضايع ننماييم و مرتكب اعمال زشت
نشويم، مال يتيم را نخوريم و به زنان عفيف نسبت ناروا ندهيم و از آنچه زشتي است ما را بازداشت. او از ما خواست كه تنها خداي واحد را بپرستيم و كسي را در عبادت شريك او قرار ندهيم. نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم و آنچه از كارهاي پسنديده است انجام دهيم. ما هم از صميم جان حرف او را پذيرفتيم و به او ايمان آورديم و از او پيروي كرديم، زيرا فهميديم آنچه او مي گويد حق است. از آن پس قوم ما با ما دشمني كردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند كه ما چون گذشتگان بر آيين خود بمانيم، چون ما نپذيرفتيم زندگي را سخت بر ما تنگ گرفتند و به آزار ما پرداختند تا حدي كه مجبور به هجرت شديم. و سرزمين شما را انتخاب كرديم به اين اميد كه بتوانيم با آرامش زندگي كنيم.
سخنان جعفر كه به اينجا رسيد، پادشاه از او پرسيد: آيا چيزي از آنچه بر پيغمبر شما نازل شده به همراه داريد تا براي ما بخوانيد؟
جعفر پاسخ داد: آري.
پادشاه گفت: براي ما بخوان.
جعفر شروع كرد به خواندن آياتي از سوره «مريم»، با شنيدن نام مريم و قداست او و تعريف خداوند از عصمت او، بي اختيار دانه هاي اشك بر گونه پادشاه و قسيسين جاري شد و در حالي كه همه منقلب شده بودند، پادشاه رو كرد به نمايندگان قريش و گفت:
به خدا سوگند هرگز اينان را تسليم شما نخواهم نمود.
و بدينسان اوّلين جلسه با پيروزي مسلمانان پايان يافت و نمايندگان كفار با سرافكندگي و مأيوس از همه تدابير انجام شده، دست از پا كوتاهتر مجلس را ترك كردند.
* * *
براستي كه جعفر، همانگونه كه پيامبر ـ ص ـ فرموده بود، هم خُلقاً و هم خلقاً شبيه به او بود.
او از اولين روزهايي كه نداي حق پرستي از حلقوم نازنين پيامبر ـ ص ـ در مكّه طنين انداخت، جزء اولين ياران پيامبر ـ ص ـ بود و پس از برادرش علي ـ ع ـ اسلام را پذيرفت. و تا آخرين لحظه هم دست از ياري پيامبر برنداشت.
در آغاز دعوت به اسلام روزي پدر بزرگوارش ابوطالب ديد پيامبر ـ ص ـ همراه
علي ـ ع ـ مشغول نمازند. علي ـ ع ـ سمت راست پيامبر ـ ص ـ ايستاده، به جعفر گفت: بال چپ او را پر كن و تو هم نماز بگزار.
بقدري جعفر عطوفت و مهرباني داشت و از فقرا و مساكين نگهداري مي كرد كه به «ابوالمساكين» مشهور شد.
پيامبر ـ ص ـ به جعفر علاقه زيادي اشت تا جايي كه وقتي جعفر از حبشه به مدينه برگشت، مسلمانان تازه از جنگ خيبر فارغ شده بودند. پيامبر ـ ص ـ بقدري از ديدن او خوشحال شد كه سخت او را در آغوش كشيد و ميان دو ديده او را بوسيد و اين جمله مشهور را گفت:
«نمي دانم به كدام خوشحال ترم. به آمدن جعفر يا به پيروزي خيبر.»
با ورود جعفر به مدينه، او را در جوار مسجد جاي داد و او همواره در كنار پيامبر بود تا اين كه در سال هشتم هجري پس از چند ماه اقامت در شهر مدينه به دستور پيامبر به فرماندهي سپاه اسلام برگزيده شد و روانه جنگ «موته» گشت.
جنگ «موته» در سال هشتم هجري و به دنبال كشته شدن سفير پيامبر «حارث بن عمير» به دست «شرحبيل» كه فرمانده سرزمينهاي مرزي شام بود اتفاق افتاد.
پيامبر ـ ص ـ پس از برقراري امنيت در سرزمين حجاز، سفير خود را براي دعوت مردم شام و فرمانرواي آن، به سوي آن منطقه گسيل داشت كه به صورت ناجوانمردانه بوسيله «شرحبيل» دست و پايش را بستند و او را كشتند.
خبر مرگ اين سفير به مدينه رسيد. پيامبر ـ ص ـ و اصحاب متأثر شدند و براي تأديب آنان، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گرديد.
سپاه اسلام در «موته» با لشكر دشمن مواجه گرديد و نبرد آغاز شد. جعفر كه فرمانده اول سپاه اسلام بود. در كمال شجاعت جنگيد، وقتي حلقه محاصره بر او تنگ شد، از اسب پايين آمد و با ضربه شمشير، اسب خود را پي كرد تا هم قطع اميد از اسباب عادي كرده باشد و هم ايجاد رعب و وحشت در دشمن و با حمله هاي پي در پي و ضربات شمشير به دفاع از خود برخاست.
دست راست او بوسيله دشمن قطع شد. پرچم را به دست چپ گرفت، دست چپش نيز
قطع شد، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بيش از هفتاد زخم به لقاء و رضوان حق شتافت.
هنگامي كه خبر شهادت جعفر به مدينه رسيد پيامبر ـ ص ـ وارد خانه جعفر شد و از همسرش «اسماء بنت عميس» پرسيد: فرزندان من كجايند؟
اسما آنها را صدا زد; عبدالله، عون و محمد! پيامبر دستي بر سرشان كشيد و در آغوشش گرفت. اسما با تعجب پرسيد:
اي رسول خدا، طوري آنها را نوازش مي كني، گويي يتيمند!
و پيامبر ـ ص ـ فرمود:
اسما! آيا نمي داني كه جعفر شهيد شده!
با شنيدن اين سخن، صداي ناله اسما بلند شد.
پيامبر ـ ص ـ در حالي كه قطرات اشك صورتش را خيس كرده بود، او را دلداري داد و فرمود:
گريه نكن، خداوند به من خبر داد كه براي جعفر در بهشت دو بال هست از ياقوت قرمز.
و دستور داد براي آنها طعامي حاضر كنند كه اين سنت شد.
امروز قبر جعفر در موته مشهور و محل زيارت است.
جعفر در سن 41 سالگي به شهادت رسيد، پيامبر ـ ص ـ همواره از او به بزرگي ياد مي كرد.
احاديث بسياري در شأن و فضيلت جعفر از زبان پيامبر وارد شده.
اهميت وجودي او بقدري زياد بود كه حضرت علي ـ ع ـ در نبود او و حمزه اشك مي ريخت و از آنها به بزرگي ياد مي كرد.
مرحوم كليني در كتاب شريف كافي، روايتي را از قول سدير نقل مي كند كه:
«روزي در خدمت امام باقر ـ ع ـ مشغول گفتگو بوديم پيرامون آنچه بعد از رحلت پيامبر بر مردم گذشت، يكي از اصحاب رو به امام باقر ـ ع ـ عرضه داشت: چگونه شد عزت بني هاشم بعد از پيامبر ـ ص ـ ؟
امام در پاسخ فرمود:
آنهايي كه در بني هاشم بودند، جعفر و حمزه بودند كه درگذشتند. تنها دو نفر از بني هاشم در كنار علي ماند كه آندو، هم ضعيف بودند و هم تازه مسلمان، به خدا سوگند اگر جعفر و حمزه باقي بودند گرچه خود را به هلاكت رسانده بودند، نمي گذاشتند اينچنين شود.
مرحوم سيد محسن امين در اعيان الشيعه مي نويسد: به همين خاطر من جعفر را در طبقه شيعيان ذكر كرده ام.
|