متن کامل

میقات حج سال چهارم شماره چهاردهم زمستان 1374 بقعه عقیل بن ابیطالب و ... و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب محمد صادق نجمی از جمله قبرهایی که در بقیع گنبد و بارگاه داشته و پیوسته زائران را به سوی خود

ميقات حج
سال چهارم شماره چهاردهم زمستان 1374


بقعه عقيل بن ابيطالب و ...

و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب

محمد صادق نجمي

از جمله قبرهايي كه در بقيع گنبد و بارگاه داشته و پيوسته زائران را به سوي خود جلب كرده، قبر عقيل پسر ابوطالب است.

مدفن عقيل در ميان مورخان بگونه اي برخوردار از شهرت بوده كه پس از گذشت نزديك به يك قرن از انهدام اين اثر تاريخي و مذهبي و نبودن كوچكترين علامت در روي قبور موجود، باز هم در ميان قبورِ انگشت شمار در بقيع، قبري به وي منتسب است و نويسندگان و مدينه شناسان اخيرِ حكومت سعودي، علي رغم بي توجهي به اين گونه مسائل و تلاش در به فراموشي سپردن اين آثار، باز هم قبر عقيل را، در ميان قبور ديگر، بطور مشخص معرفي كرده و از آن ياد نموده اند و بطوري كه خواهيم ديد، قبر ابوسفيان بن حارث ابن عبدالمطلب در كنار قبر عقيل ودر داخل خانه او و هر دو در يك محل و در زير يك گنبد قرار گرفته بودند.

لازم است براي روشن شدن موضوع با سه مطلب زير آشنا شويم:

1 ـ نظريه مورّخان در بقعه عقيل و ابوسفيان بن حارث.



صفحه 57


2 ـ خانه عقيل مدفن ابوسفيان و عقيل.

3 ـ شرح حال ابوسفيان و عقيل.

نظريه تاريخ نگاران درباره بقعه عقيل و ابوسفيان بن حارث

در مورد مدفن عقيل بن ابيطالب و بقعه و بارگاه متعلق به وي، آنچه از منابع در دسترس ما است، نشانگر اين است كه تاريخ نگاران و مدينه شناسان، از اوائل قرن هفتم به معرفي اين بقعه پرداخته و در نوشته هاي خود از آن ياد نموده اند. امّا اين كه بقعه عقيل در چه تاريخي و به وسيله چه كسي بوجود آمد و به هنگام معرفي، چند قرن از عمر آن مي گذشت و همچنين اين مرقد شريف قبل از اين كه بصورت گنبد و بارگاه ساخته شود، به چه شكلي بوده است و ... ؟ از منابع موجود مطلبي به دست ما نيامد.

اينك گفتار برخي از نويسندگان، مدينه شناسان و جهانگردان از اوائل قرن هفتم تا امروز، به ترتيب تاريخ:

1 ـ ابن جبير جهانگرد معروف (متوفاي 614 هـ . ق.) از قبر عقيل چنين ياد مي كند: «در مقابل قبر عبدالرحمان بن عمر، قبر عقيل بن ابيطالب و عبدالله بن جعفر طيار واقع شده است.»(1)

2 ـ ابن نجار مدينه شناس معروف (متوفاي 642 هـ . ق.) درباره بقعه هايي كه زمان او در بقيع معروف بوده اند; مي گويد: «و قبر عقيل بن ابيطالب، اخي علي ـ رضي الله عنه ـ في قبّة في اوّل البقيع ايضاً.»(2)

در منابع متعلق به قرن دهم و يازدهم نيز چند تن از علما و نويسندگان و مدينه شناسان را مي بينيم كه بر اين موضوع تكيه و تأكيد كرده و بارگاه و قبر عقيل را به عنوان يكي از قبور معروف در بقيع معرفي نموده اند; از جمله:

3 ـ سمهودي (متوفاي 911 هـ . ق.) پس از نقل محل دفن ابوسفيان بن حارث آورده است: «ظاهراً وي در همان حرمي است كه منتسب و متعلق به عقيل بن ابيطالب مي باشد.»(3)

4 ـ محي الدين لاري (متوفاي 933 هـ . ق.) در سفرنامه منظومش، در وصف بعضي از قبور بقيع سروده است:

يكطرفش ظل ظليل عقيل *** وز طرفي مالك امام جليل(4)

5 ـ ديار بكري (متوفاي 982 هـ . ق.) مي گويد: «در بقيع، مرقد ديگري است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رحله ابن جبير، چاپ لندن، ص144

2 ـ الدرة الثمينه في اخبار المدينه، چاپ مكه، ص154

3 ـ وفاء الوفا، ج3، ص911

4 ـ فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص164



صفحه 58


گويند قبر عقيل بن ابيطالب و فرزند برادرش عبدالله بن جعفر در داخل آن واقع گرديده است ولي نقل صحيح اين است كه قبر عقيل در داخل خانه خويش قرار گرفته است.(1)

6 ـ عبدالحق دهلوي (متوفاي 1052 هـ . ق.) مي نويسد: «و يكي ديگر، بقعه عقيل بن ابيطالب است كه در استجابت دعا در نزد آن اثري آمده است.»(2)

7 ـ عباسي از مدينه شناسان قرن يازدهم هـ . ق. در دو مورد به معرفي قبر عقيل بن ابيطالب پرداخته است، چرا كه وي هم قبور همسران رسول خدا ـ ص ـ را در سمت قبله بقعه عقيل معرفي مي كند و هم قبور دختران رسول خدا را نزد قبر عقيل مي داند و مي گويد: «و منها روضة بقرب مشهد عقيل يقال انّ فيها ثلاثة من أولاد النبي ـ ص ـ .»(3)

8 ـ سيد اسماعيل مرندي (متوفاي 1255 هـ . ق.) چنين نوشته است: «ديگر قبه حضرت عقيل بن ابيطالب برادر حضرت امير ـ ع ـ است كه با عبدالله بن جعفر در يك قبر مدفون است.»(4)

9 ـ نايب الصدر شيرازي (متوفاي 1305 هـ . ق.) گويد: «جناب عقيل هم بقعه دارند. چند شعر بر سر در، به زبان تركي است كه يكي از آنها اين است: «قبه حضرت عقيلي كورن صاحب عقل ودها.»(5)

10 ـ رفعت پاشا در مرآة الحرمين عكسي را كه متعلق به سال 1325 هـ . ق. است ارائه مي دهد و مي نويسد: «در اين عكس تعدادي از گنبدها مشاهده مي شود و اوّلين گنبد كه در دست راست واقع شده، متعلق به ابراهيم فرزند رسول خدا ـ ص ـ و دوّمي متعلّق به عقيل و سوّمي بقعه همسران پيامبر ... مي باشد.»(6)

و اين بود گوشه اي از اعتراف و تأييد نويسندگان و مورّخان تا سال 1325 هـ . ق. يعني بيست سال قبل از تخريب آثار و بقاع در بقيع.

قبر عقيل پس از تخريب بقيع

نگارندگان تاريخ از بيست سال قبل از تخريب بقعه عقيل مطلب نوشته و عكس تهيه كرده اند و آن را براي آيندگان بيادگار گذاشته اند. جالب اين كه قبر عقيل پس از انهدام ساختمان آن نيز براي كساني كه آشنايي با آثار مدينه منوره و قبور بقيع شريف دارند، معلوم و مشخص است و نويسندگان اخير در نوشته هاي خود اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ الخميس، ج2، ص176

2 ـ جذب القلوب الي ديار المحبوب، ص183; دهلوي عبدالحق بن سيف الدين (متوفاي 1052 هـ . ق.) فقيه حنفي، از اهالي دهلي هند بوده و از بزرگترين محدّثان دوره خويش به شمار مي رفته و چهار سال مجاورت حرمين را اختيار نموده است. گويند كه تأليفاتش به يكصد جلد بالغ مي شود، از آنها است «جذب القلوب» در تاريخ مدينه و «فتح المنان» و كتب ديگر. جذب القلوب را در سال 988 نوشته است. نكـ : «معجم المؤلفين»، عمر رضا كحالة و «الاعلام» زركلي.

3 ـ عمدة الاخبار في مدانية المختار، ص154

4 ـ فصلنامه ميقات حج، شماره 5، ص118

5 ـ تحفة الحرمين، ص230

6 ـ مرآة الحرمين، ج1، ص426



صفحه 59


قبر را در ميان چند قبر موجود در بقيع، مشخص نموده اند; براي نمونه:

1 ـ احمد آل ياسين (متوفاي 1380 هـ . ق.) كه از علما و نويسندگان مدينه منوره است، در كتاب «تاريخ المعالم المدينه»اش كه نقشه بقيع فعلي را ترسيم و قبور را با شماره گذاري تعيين نموده، ششمين شماره را قبر عقيل بن ابيطالب و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب معرفي مي كند.(1)

2 ـ همچنين علي حافظ، زنده در سال 1405 در «فصول من تاريخ المدينة المنوره» محل قبر عقيل و ابوسفيان ابن حارث را چنين معرفي مي كند: «به فاصله چهل متر از درب غرب جنوبي (بقيع) كه در داخل دو جدول سيماني حركت مي كنيد سه قبر را مشاهده خواهيد نمود، اين قبرها به عقيل و ابوسفيان و عبدالله بن جعفر ـ مرد سخي عرب ـ تعلق دارد.»(2)

خانه عقيل، مدفن عقيل و ابوسفيان بن حارث

آنجا كه سخن از پيشينه تاريخي حرم ائمه بقيع بود، با آوردن دلائل و شواهد تاريخي، به اين نتيجه رسيديم كه دفن اجساد در مقابر خصوصي، در دوران صدر اسلام، همانند امروز رايج و بلكه از اهميت بيشتري برخوردار بود; بطوري كه افراد معروف و سرشناس را در داخل منازل مسكوني متعلّق به خود و يا اقوام و عشيره شان به خاك مي سپردند و يكي از منازلي كه براي اين منظور مورد استفاده قرار گرفت، منزل عقيل بن ابيطالب بود كه اولين بار در حال حيات رسول خدا ـ ص ـ فاطمه بنت اسد مادر عقيل و با مرور زمان عباس عموي پيامبر و ائمه چهارگانه در داخل بخش مسقفي از اين منزل دفن گرديدند; منزلي كه در كنار بقيع قرار داشت و مورّخان از آن به عنوان يكي از خانه هاي بزرگ مدينه ياد نموده اند.(3)

اينك شواهد تاريخي ديگر مي آوريم كه بيانگر اين حقيقت است كه قبر خود عقيل و همچنين قبر ابوسفيان بن حارث نيز در بخش ديگري از محوّطه اين منزل قرار داشته كه با مرور زمان، آن بخش نيز به بقيع ضميمه گرديده است.

نمونه هايي از شواهد تاريخي:

مورّخان، از جمله ابن شبه (متوفاي 262 هـ . ق.) از عبدالعزيز كه از قديمي ترين مورّخ مدينه است، نقل مي كند: «روزي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ معالم المدينه، ص244و245

2 ـ فصول من تاريخ المدينه المنوره.

3 ـ ابن سعد در طبقات مي گويد: ولَهُ دارٌ بالبقيع ربّة; يعني واسعة.



صفحه 60


عقيل بن ابيطالب ديد كه ابوسفيان بن حارث در حالي كه به شدّت بيمار است در بين قبرها قدم مي زند. انگيزه اين كار را پرسيد ابوسفيان پاسخ داد در پي محل مناسبي هستم تا وصيت كنم بدن مرا در آنجا به خاك سپارند. عقيل او را به داخل خانه اش هدايت كرد و در محوطه آن، محلي را براي ابوسفيان مشخص نمود كه در آنجا قبري برايش آماده ساختند تا اين كه پس از چند روز ابوسفيان بن حارث از دنيا رفت و در همين قبر دفن گرديد (فأدخله داره و أمر بقبر فحفر في قاعتها ... حتي توفي فدفن فيه.)(1)

قبر عقيل در كنار قبر ابوسفيان بن حارث

با توجه به مطالبي كه نقل شد، مي توان بدون آوردن دليل و شاهد گويا چنين برداشت و استنباط نمود كه به طريق اولي جسد خود عقيل نيز ـ كه طبق دلايل تاريخي، وفات وي در مدينه بوقوع پيوسته است ـ همانند اقوام و عشيره اش و همانند مادرش فاطمه بنت اسد و پسر عمويش ابوسفيان در داخل خانه خودش به خاك سپرده شده است. وجود نصوص تاريخي، اين حدس را تأييد و اين نظريه را تقويت مي نمايد; زيرا:

1 ـ سمهودي پس از بيان اين مطلب كه «ابوسفيان در داخل منزل عقيل دفن شده است»، مي گويد: «قلت والظّاهر انه بالمشهد المنسوب اليوم لعقيل»;(2)ظاهراً وي در همان مدفني است كه به عقيل منسوب است.

2 ـ ديار بكري مي گويد: «والمنقول انّ قبر عقيل في داره»;(3) «گفته شده كه قبر عقيل در داخل خانه خويش است.»

در دو كتاب «معالم المدينة المنوره»(4) و «فصول من تاريخ المدينه» نيز(5) قبر عقيل و ابوسفيان در يك محل و در كنار هم معرفي شده است.

شرح حال ابوسفيان و عقيل

*   ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب، پسر عموي رسول خدا ـ ص ـ و برادر رضاعي و جزء اصحاب و ياران آن حضرت است. بعضي از مورّخان نام او را مغيره گفته اند، ليكن اكثريت برآنند كه نام او همان كنيه او است.(6)

در منابع تاريخي آمده است: او از جمله كساني است كه از نظر قيافه، شباهت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ مدينه، ابن شبّه، ج1، ص127; وفاء الوفا، ج3، ص911; عمدة الأخبار، ص156

2 ـ وفاء الوفا، ج3، ص911

3 ـ تاريخ الخميس، ج2، ص176

4 ـ معالم المدينة المنوره، ص245

5 ـ فصول من تاريخ المدينه، ص167

6 ـ در كتابهايي كه اخيراً نوشته شده، بجاي «ابوسفيان»، «سفيان بن حارث» آمده است كه در اثر عدم توجه نويسنده مي باشد.



صفحه 61


به رسول خدا داشت. ابوسفيان در فتح مكه اسلام را پذيرفت و در جنگ حنين جزء لشكريان اسلام و از فداكاران مخلص رسول خدا ـ ص ـ بود; بطوري كه در يك درگيري شديد و عقب نشيني مسلمانان، حفاظت از جان رسول خدا ـ ص ـ را به همراه امير مؤمنان ـ ع ـ به عهده گرفت. وفات او در سال بيستم هجرت واقع شد و در قبري كه از پيش در خانه عقيل آماده كرده بود، به خاك سپرده شد.(1)

*   عقيل فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد مي باشد. او عموزاده رسول خدا ـ ص ـ و برادر امير مؤمنان ـ ع ـ است.

ابوطالب چهار پسر با نامهاي: طالب، عقيل، جعفر و علي ـ ع ـ داشت كه هر يك از آنان، به ترتيب ده سال از هم كوچكتر بودند و لذا علي ـ ع ـ از عقيل بيست سال و از جعفر ده سال كوچكتر بود. كنيه عقيل ابو يزيد است. او و عباس عموي رسول خدا ـ ص ـ به اجبار همراه مشركين در جنگ بدر شركت نمودند و هر دو به اسارت مسلمانان درآمدند كه سرانجام با پرداخت فديه و نقدينه آزاد شدند.(2)

عقيل قبل از جنگ حديبيه به مدينه هجرت نمود. او علاوه بر قرابت و قوم و خويشي با رسول خدا ـ ص ـ و امير مؤمنان ـ ع ـ جزء اصحاب و ياران آن دو بزرگوار نيز بود.

عقيل در سال پنجاه هجري در مدينه از دنيا رفت و در داخل خانه خود، كه در كنار بقيع قرار داشت، به خاك سپرده شد.

عقيل در صف مظلومان تاريخ

عقيل بن ابيطالب گذشته از اين كه از اعضاي خاندان رسالت و مورد توجه و عنايت خاص مقام نبوت و جزء اصحاب وياران رسول خدا ـ ص ـ و امير مؤمنان ـ ع ـ بود. از جمله كساني است كه در جنگ حنين و موته شركت نمود و از خود استقامت فوق العاده نشان داد. او از مجاهدان راه خدا بود.

بيان فضيلت عقيل در حديث رسول خدا ـ ص ـ و حديث پيامبر از زبان عقيل و اخلاص او در ولاي امير مؤمنان ـ ع ـ و حمايت او از آن حضرت در خطرناكترين شرايط و در مقابل سرسخت ترين دشمنان و اعتماد و اطمينان خاص علي ـ ع ـ نسبت به وي و ... خصوصياتي است كه عقيل از آنها برخوردار است. بديهي است كه نه همه اين خصوصيات، بلكه وجود بخشي از آن،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسد الغابه، ج5، ص213و214; الاصابه، ج4، ص90

2 ـ طبقات، 4ق، ج1، ص29 تاريخ الاسلام ذهبي متوفيات سنة 50; ذخائر العقبي، ص222



صفحه 62


در هر يك از ساير اصحاب و ياران رسول خدا، توجه مورّخان و رجال شناسان را به خود جلب نموده و در منابع رجالي و تاريخي از جايگاه خاصي برخوردار مي سازد. ولي در مورد عقيل بن ابيطالب، قضيه به عكس است و مراجعه به اين منابع، به جاي اين كه خواننده را با خصوصيات و اوصاف واقعي او آشنا سازد، از وي قيافه اي ترسيم مي كند كه گويا او نه جزء خاندان پيامبر است و نه پيامبر و امير مؤمنان از او راضي بودند و نه داراي عقل درست بوده و نه ايمان ثابت!

اينك اين پرسش پيش مي آيد كه اين تحريف چگونه و چرا بوجود آمده است؟!

اولين انگيزه

يكي از علل اين تحريف و دگرگوني را، ابن اثير مورّخ و رجال شناس اهل سنت، چنين مي آورد:

عقيل در فصاحت، بلاغت، طلاقت لسان، صراحت لهجه و حاضر جوابي سرآمد دوران بود و به نسابه عرب و انساب قبائل مختلف، بخصوص بر حسب و نسب قبيله قريش و بني اميه آشنايي كامل داشت و از گفتن معايب و نقاط ضعف و پيشينه سوء آنان در مجالس و محافل، خودداري نمي كرد. گفتارش براي مخالفانش خطرناكتر از تير مسموم و زبانش برنده تر از شمشير بود و لذا سردمداران بني اميه به عداوت و دشمني با وي برخاستند و درباره او مطالب بي اساس بهم بافتند و بجاي ذكر فضائل و نقاط قوت، دروغهاي زيادي در تضعيف و تحقير و درهم شكستن شخصيت او منتشر نمودند و تا آنجا از جاده انصاف بدور افتادند كه حتي عقيل بني هاشم را به بُله و سفاهت متهم ساختند.(1)

دوّمين انگيزه

در كنار انگيزه پيشين، انگيزه ديگري وجود دارد كه آن دقيق تر و ظريف تر است; همان علل و انگيزه هايي كه از شخصيت والاي كفيل و بزرگترين حامي رسول خدا ـ ص ـ سيدالاباطح جناب ابوطالب، قيافه يك فرد مشرك و غير موحد ارائه نمود. انگيزه هايي كه فرجامش به شهادت امير مؤمنان ـ ع ـ و فرزندانش منتهي گرديد و كار را به آنجا رساند كه وصيّ رسول خدا ـ ص ـ و فرزندان او در نمازها مورد لعن قرار گرفتند!

آري مجموع اين عوامل موجب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسدالغابه، ج3، ص423



صفحه 63


گرديد كه عقيل نيز مانند پدرش ابوطالب و برادرش علي، امير مؤمنان ـ ع ـ در صف مظلومان تاريخ قرار گيرد و فضائل او نه تنها در ميان مخالفان وي بلكه به تدريج در ميان ارادتمندانش نيز در بوته فراموشي سپرده شود و احياناً با مطالب ساختگي درآميزد و آشنايي با قيافه واقعي او را از طريق منابع خودي نيز غير ممكن نمايد و مراجعه كننده را با هاله اي از ابهام مواجه سازد و همين معنا ما را بر آن وامي دارد كه با تأييد خداوند متعال در اين زمينه مطالبي را، ولو در حد يك مقاله در اختيار خواننده ارجمند قرار دهيم:

شخصيت معنوي عقيل

با همه پرده پوشي ها و پنهان سازي هاي فضائل و با آن همه نقل و انتشار مطالب خلاف واقع و دروغين درباره عقيل بن ابيطالب، باز هم حديثهايي در فضيلت و مراتب محبت رسول خدا ـ ص ـ نسبت به وي وجود دارد. و بخشي از آن، احاديثي است كه عقيل بعنوان «راوي» از رسول خدا ـ ص ـ نقل نموده است. و نيز سخنان عقيل به هنگام بدرقه ابوذر به ربذه و متن نامه او به امير مؤمنان ـ ع ـ و پاسخ آن حضرت، و حقايقي كه در مجلس معاويه، ـ در حضور دشمنان سرسخت امير مؤمنان ـ در دفاع از آن حضرت مي گفت و بيان صريح اوصاف جميله و زهد و تقواي وصيّ پيامبر و بي مبالاتي معاويه در اينجا و آنجا و ... همگي دليل است بر عظمت شخصيت عقيل و عنايت خاص پيامبر خدا بر وي و شاهدي است گويا بر اخلاص و ارادت او به مقام ولايت و بيانگر شهامت و شجاعت او است در اظهار حقيقت در مقابل سلطه و قدرت و اين فضيلتي است بس بزرگ.

اينك هر يك از مطالب پيش را با بياني بيشتر مي آوريم و در مورد بعضي از فرازهاي زندگي عقيل، كه موجب جوسازي مخالفان و انگيزه ابهام و شك و ترديد موافقان گرديده است، توضيح لازم را در اختيار حقيقت طلبان قرار مي دهيم:

عقيل در حديث رسول خدا ـ ص ـ

در فضيلت عقيل و محبت رسول خدا ـ ص ـ به وي، احاديثي است كه بيشتر آنها در منابع اهل سنت آمده:(1)

1 ـ «يا أبا يزيد اِنّي أُحبُّكَ حبّين: حباً لقرابتك منّي و حبّاً لِما كنتُ أعلم مِن حُبّ عمّي أبي طالب اِيّاك.»(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ذهبي در تاريخ الاسلام، شرح حال عقيل گويد: «وله من النبيّ أحاديث.»

2 ـ طبقات، ج4، ص30; اسدالغابه، ج3، ص422



صفحه 64


«اي ابو يزيد، من از دو جهت تو را دوست دارم; يكي به جهت قوم و خويشي كه با من داري و ديگري به جهت علاقه و محبت عمويم ابوطالب نسبت به تو.»

ابن ابي الحديد در شرح و تأييد متن اين حديث مي نويسد:

«آري ابوطالب در ميان فرزندانش، عقيل را بيش از ديگران دوست مي داشت و از اين رو در سال قحطي، آنگاه كه رسول خدا ـ ص ـ و عمويش عباس به ابوطالب پيشنهاد كردند تا فرزندانش را در اختيار آنان بگذارد تا از بار سنگين هزينه زندگي اش قدري بكاهد، ابوطالب در پاسخ آنان چنين گفت: «دعوا لي عقيلا و خذوا من شئتم»; «عقيل را براي من بگذاريد و ساير فرزندانم هر كدام را مي خواهيد با خود ببريد.»

سرانجام عباس سرپرستي جعفر را و رسول خدا ـ ص ـ سرپرستي علي را به عهده گرفتند.(1)

2 ـ شيخ صدوق اين حديث را از ابن عباس چنين نقل نموده است كه: امير مؤمنان ـ ع ـ به رسول خدا ـ ص ـ عرضه داشت: «يا رسول الله انّك لتحبّ عقيلا؟ قال: اي والله اِنّي لأحبّه حبّين: حبّاً لهُ وحبّاً لحبّ أبي طالب له وانّ ولده لمقتول في محبّة ولدك.»(2)

3 ـ باز رسول خدا ـ ص ـ خطاب به امير مؤمنان ـ ع ـ فرمود: «كأنّي بك (يا علي) وأنت علي حوضي تذود عنه الناس وانّ عليه لأباريق مثل عدد نجوم السماء وانّي وأنت والحسن والحسين وفاطمة وعقيل وجعفر في الجنّة إخواناً علي سرر متقابلين ...»(3)

4 ـ همچنين امير مؤمنان از رسول خدا ـ ص ـ نقل نموده است كه فرمود: «اعطي لكلّ نبيّ سبعة رفقاء نجباء وأعطيت أنا أربعة عشر فذكر منهم عقيلا.»(4)

حديث پيامبر از زبان عقيل

فضاي منفي و نگرش انحرافي بوجود آمده درباره عقيل، در دوران خلفاي اموي و مقارن با تحوّل جامعه اسلامي، در آزادي نقل شفاهيِ حديث و كتاب آن پس از گذشت يك قرن از طرفي، و پيروي نمودن قدماي محدثين اهل سنت از يك قانون ساختگي (كه يكي از دلائل ضعف و مردود بودن هر حديثي را در تشيع و علوي بودن راوي و ناقل آن حديث مي دانستند) از سوي ديگر، ايجاب مي كرد كه ما نتوانيم در منابع حديثي، حتي به يك حديث هم، كه بوسيله عقيل بن ابيطالب نقل شده، دسترسي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح نهج البلاغه، ج11، ص250

2 ـ امالي مجلسي، ص27; به نقل تنقيح المقال، ج2، ص255; معجم رجال الحديث، ج11، ص159; ذهبي، تاريخ اسلام، ص222، شرح حال عقيل.

3 ـ طبراني و مجمع الزوائد، ج9، ص173; به نقل الغدير، ج2، ص322

4 ـ ذهبي، تاريخ اسلام، شرح حال عقيل.



صفحه 65


داشته باشيم.

ولي در عين حال در بعضي از اين منابع، بخصوص در بعضي از صحاح ششگانه، تعدادي حديث از طريق وي نقل شده است كه وجود اين حديثها نشانگر حديثهاي فراوان است از زبان وي. و شرايط ياد شده موجب حذف و متروك شدن آنها گرديده است.

با در نظر گرفتن حجم مقاله، بجاي نقل متن احاديث، گفتار چند تن از رجال شناسان و محدثان اهل سنت را كه به اين حديث عقيل توجه داشته اند مي آوريم:

1 ـ ابن حجر عسقلاني گويد: «ولعقيل حديث صحيح كامل أخرج له النسائي وابن ماجه.»(1)

حديث صحيح كاملي است بطريق عقيل كه نسائي و ابن ماجه، دو تن از صاحبان صحاح ششگانه آن را نقل نموده اند.

2 ـ ابن اثير گويد: حديث عقيل بوسيله فرزندش محمد و حسن بصري و ديگران نقل شده، ليكن حديث وي كم است. وي آنگاه متن يكي از احاديث او را نقل مي كند.(2)

لازم به يادآوري است كه پيش از اين، علت كمي حديث عقيل بيان شد و با توجه به هوش سرشار و استعداد فوق العاده اي كه مورّخان درباره او اعتراف دارند، اگر موانع ياد شده در عقيل وجود نداشت، به يقين از حديثهاي زيادي كه به وسيله وي از رسول خدا نقل مي گرديد، بهره مند مي شديم.

3 ـ محب الدين طبري در ذخائر العقبي دو حديث از احاديث عقيل را، كه از رسول خدا ـ ص ـ روايت شده، نقل نموده است.(3)

ايمان عقيل

در راستاي سياست تحريف شخصيت عقيل بن ابيطالب، زمان اسلام آوردن او را نيز با چند سال تأخير ذكر نموده اند و همزمان با هجرت وي به مدينه، در سال هشتم (عام فتح) و يا پس از سال ششم اعلان نموده اند:

محب الدين طبري مي گويد: «ثم أتي مسلماً; قبل الحديبية.»(4)

ابن حجر گويد: «تأخر اسلامه الي عام الفتح وقيل أسلم بعد الحديبية وهاجر في أول سنة ثمان.»(5)

لازم به گفتن است كه: جنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الاصابه، ج2، ص494

2 ـ اسدالغابه، ج3، ص424

3 ـ ذخائر العقبي، ص223

4 ـ ذخائر العقبي، ص222

5 ـ الاصابه، ج2، ص494



صفحه 66


حديبيه در سال ششم واقع شده است.

بايد توجه داشت: اعضاي خاندان بني هاشم، كه يكي از آنان عقيل و ديگري عباس عموي رسول خدا ـ ص ـ است، به همراه پيامبر اسلام به مدينه هجرت نكرده بودند و در ميان مشركين مكه امكان تظاهر به اسلام براي آنان وجود نداشت ولي از نظر عقيده و فكر و انديشه نسبت به دين جديد و پذيرش توحيد و ردّ هر نوع شرك و بت پرستي با ساير مسلمانان هماهنگي داشتند و وجود آنان در ميان مردم مكه در آن شرايط حساس براي منعكس ساختن اخبار و حركات مخالفين سرسخت رسول خدا به مدينه، نقش بسزايي داشت و از اهميت فوق العاده اي برخوردار بود. نه تنها از بني هاشم كه طبق بعضي شواهد تاريخي، از غير بني هاشم نيز بودند كه در آن شرايط در مكه ماندند و در عين حال كه در ميان مشركين بودند، ولي قلب آنان با اسلام و مسلمين همراهي مي كرد.

طبري از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا در جنگ بدر به ياران خود فرمود: «اني قد عرفت أنّ رجالا من بني هاشم و غيرهم قد أخرجوا كرهاً لا حاجة لهم بقتالنا فمن لقي منكم أحداً من بني هاشم فلا يقتله ومن لقي أبا البختري بن هاشم بن الحارث بن أسد فلا يقتله ...»(1)

و ... بنابر نقل كليني از امام صادق ـ ع ـ در جنگ بدر همه اسيران جنگي با حالت شرك به مكه بازگشتند، مگر سه نفر; «عباس»، «عقيل» و «نوفل» و آيه شريفه: «قل لمن في أيديكم من الأسري أن يعلم الله في قلوبكم خيراً ...»(2) به همين مناسبت نازل گرديد.(3)

ولي ابن قتيبه (متوفاي 276 هـ . ق.) مي گويد: از ميان اسرا، تنها دو نفر; يعني عباس و عقيل اسلام را پذيرفتند. (فأسلم العباس وأمر عقيلا فأسلم ولم يسلم من الأساري غيرهما.»(4)

البته در مورد عباس چون حساسيت چنداني نبوده، غير از ابن قتيبه ساير مورخان هم به اين مطلب تصريح نموده اند; از جمله آنها ابن حجر است كه مي گويد: «وشهد بدراً مع المشركين مكرها فيقال انه أسلم وكتم قومه ذلك وصار يكتب الي النبي ـ ص ـ بالأخبار ثم هاجر قبل الفتح بقليل.»(5)

مانند اين جمله را ابن اثير نيز نقل نموده است.(6)

ابن واضح يعقوبي گويد: «وأسلم العباس وخرج الي مكّة يكتم اسلامه.»(7)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ طبري حوادث سال دوم; كامل ابن اثير، ج2، ص89

2 ـ انفال : 70

3 ـ روضه كافي، ص202 ط2; تفسير عياشي، ج2، ص68و69; به نقل بحار الأنوار، ج19، ص302

4 ـ معارف، چاپ دوم، ص68

5 ـ الاصابه، ج2، ص271

6 ـ اسدالغابه، ج3، ص110

7 ـ تاريخ يعقوبي، ج2، ص46



صفحه 67


گذشته از شواهد تاريخي و حديثي بر مسلمان شدن عقيل، بايد اين نكته را نيز اضافه كنيم كه: چگونه مي توان پذيرفت عقيل تا سال هشتم هجري اسلام را پذيرفته است؟ در صورتي كه مي ديد مادرش فاطمه بنت اسد و دو برادرش علي امير مؤمنان و جعفر نبوت پيامبر را تصديق نموده و دعوت آسماني او را پذيرفته اند و اعضاي خانواده اش اوّلين حاميان رسالت و بازوان تواناي نبوت گشته اند و همچنين ديد كه برادر بزرگترش طالب براي فرار از حضور اجباري در جنگ بدر، در ظاهر با مشركان همكاري نمود و مكه را ترك كرد و از آن تاريخ مفقودالأثر گرديد.(1)

جناب عقيل نيز همانند عباس، جزو كساني است كه قبل از جنگ بدر و يا در همين جنگ به رسول خدا ـ ص ـ ايمان آورده و شرايط خاص او موجب شده است كه اين حقيقت را تا هجرت به مدينه همچنان مخفي و مستور نگهدارد.

عقيل در صحنه جهاد

طبق نقل مورخان، مهاجرت عقيل به مدينه در سال هشتم هجري و قبل از سه حادثه مهم تاريخي كه در اين سال واقع شد، انجام گرفته است و اين سه حادثه عبارت است از: جنگ موته، فتح مكه و جنگ حنين (هوازن) كه به ترتيب در ماه جمادي الاولي، ماه مبارك رمضان و ماه شوال بوقوع پيوسته است.

دلائل تاريخي نشانگر اين است كه عقيل بن ابيطالب، هم در جنگ موته ـ كه برادرش جعفر در آن به شهادت رسيد ـ شركت داشته و هم در جنگ حنين كه پس از فتح مكه بوقوع پيوست.

ابن سعد مي گويد: «فشهد غزوة موته ثمّ رجع فعرض له مرض فلم نسمع له بذكر في فتح مكة ولا الطائف»;(2) «عقيل در جنگ موته شركت نمود، پس از مراجعت از اين جنگ بر وي مرضي عارض شد و لذا نشنيده ايم كه از او در فتح مكه و نه جنگ طائف، نامي برده شود.»

ولي ابن حجر از زبير بن بكار و او از امام حسن مجتبي ـ ع ـ نقل مي كند كه: «انّ عقيلا كان ممّن ثبت يوم حنين»;(3) «عقيل از كساني است كه در جنگ حنين، شجاعت و ثبات قدمي از خود نشان داد.»

مشابه همين جمله را ابن اثير نقل نموده است: «وقد قيل انّه ممّن ثبت مع رسول الله يوم حنين»;(4) «و گفته اند كه عقيل از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مؤلف عمدة الطالب في انساب آل أبي طالب، در صفحه 47 مي گويد: «وأمّا طالب فأكرهته قريش علي الخروج الي بدر ففقد فلم يعرف له خبر ويقال انه أكره فرسه بالبحر حتي غرق»; «قريش طالب را مجبور به شركت در جنگ بدر نمودند، پس از آن بود كه وي ناپديد شد و خبري از او بدست نيامد. گفته اند: طالب اسب خويش را به دريا راند و غرق شد.»

2 ـ طبقا، ج4، ص30

3 ـ الاصابه، ج2، ص4/4

4 ـ اسدالغابه، ج3، ص422و423



صفحه 68


كساني است كه پا به پاي پيامبر در جنگ حنين جنگيد.»

بايد گفت كه حضور عقيل در جنگ حنين، ردّ صريحي است بر گفتار ابن سعد كه مي گويد: «فلم نسمع له بذكر في فتح مكة ...» زيرا جنگ حنين پس از فتح مكه، بدون اين كه رسول خدا ـ ص ـ به مدينه مراجعت كند، بوسيله همان نيروهايي كه به همراه رسول خدا در مكه بودند واقع شد. و تعدادي اين نيروها را دوازده هزار نفر نقل كرده اند، و دوهزارنفر ازمردم مكه نيز به آنان ملحق گرديدند كه درمجموع چهارده هزار نيرو به همراه رسول خدا ـ ص ـ حركت نمود.(1)

بنابر اين متصور نيست كسي در «جنگ حنين» حضور داشته باشد ولي در «فتح مكه» شركت نكند. اين كه ابن سعد و امثال وي خبر شركت عقيل در جنگهاي فتح مكه و طائف را نشنيده اند، دليل بر اين نيست كه او در آن جنگها حضور نداشته، بلكه همانگونه كه مكرر اشاره كرديم طبيعي است كه از حضور عقيل در مواقع حساس كمتر سخن به ميان آيد.

عقيل در بدرقه ابوذر

از مقاطع حساس در زندگي عقيل بن ابيطالب، بدرقه او است از ابوذر به هنگام تبعيد وي به ربذه. اين حادثه مهم را جوهري در «السقيفه» از ابن عباس چنين نقل نموده است: «هنگامي كه قرار شد ابوذر به ربذه تبعيد شود، از سوي عثمان فرمان صادر شد كه نبايد كسي با ابوذر سخن بگويد و نيز كسي حق بدرقه و مشايعت او را ندارد و به مروان دستور داد كه با وي به عنوان «مراقب» حركت كند. مردم از فرمان عثمان تبعيت نمودند جز پنج نفر; علي بن ابيطالب، عقيل، حسن، حسين و عمار بن ياسر، كه اين پنج نفر ابوذر را همراهي كردند، در اين ميان، حسن بن علي خواست تا با ابوذر صحبت كند كه مروان فرياد زد: «حسن! مگر نمي داني امير مؤمنين! (عثمان) سخن گفتن با ابوذر را قدغن كرده است؟!» اينجا بود كه علي، امير مؤمنان ـ ع ـ به مروان حملهور شد و فرمود: «تنح لحاك الله الي النار»; «دور شو خدايت تو را به آتش كشاند.»

مروان خشمگين به سوي عثمان بازگشت و آنچه پيش آمده بود را به اطلاع وي رسانيد. عثمان نيز از مخالفت علي بن ابيطالب بشدّت برآشفت. جوهري مي گويد: پس از اين برخورد تند بود كه هر يك از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ طبري، حوادث سال هشتم.



صفحه 69


مشايعت كنندگان، سخناني مناسب حال ايراد نمودند; اولين سخنران اين صحنه امير مؤمنان علي ـ ع ـ بود كه فرمود:

«يا أباذر انّك غضبت لله انّ القوم خافوك علي دنياهم وخفتهم علي دينك ...»

و دوّمين سخنران عقيل بن ابيطالب بود. وي چنين گفت: «ما عسي أن نقول يا أباذر وأنت تعلم انّا نحبّك وأنت تحبّنا فاتّق الله فانّ التقوي نجاة واصبر فانّ الصبر كرم واعلم انّ استسقالك من الجزع واستبطائك العافية من اليأس فدع اليأس والجزع.»(1)

«اباذر! در اين لحظه حساس چه مي توانيم بگوييم، اما بي شك تو مي داني كه به شدّت ما به تو علاقه منديم و تو بر ما، اينك در مقابل فشار تبعيد تقوا را پيشه خود ساز كه تقوا راه نجات است و صابر و شكيبا باش كه شكيبايي كرامت انسان است. بدان اگر شكيبايي را سخت بيانگاري، دليل بر جزع و احساس زبوني تو است و اگر عافيت را دور از دسترس بداني، دليل يأس و نوميدي تو است پس يأس و نوميدي و ضعف و زبوني را بخود راه نده.»

اين بود جملات جالب و حماسي عقيل بن ابيطالب در آن شرايط حساس، كه مردم مدينه از ترس مجازات عثمان وتازيانه مروان در خانه ها خزيدند و يا از پشت بام منازل تماشاگر حركت ابوذر بسوي ربذه بودند. اما عقيل مانند امير مؤمنان و حسنين و عمار نه تنها صحنه بدرقه را ترك نكرد كه با سخناني دلنشين و زيبا ابوذر را براي اقامت در تبعيدگاه تشجيع نمود و او را در اين مبارزه از هر نوع احساس ضعف و تصور يأس و نوميدي برحذر داشت.

مكاتبه عقيل با امير مؤمنان علي ـ ع ـ

يكي از حساسترين فرازهاي معنوي و از مهمترين اسناد فكري ـ عقيدتيِ عقيل كه مي تواند مبيّن ديدگاه او نسبت به مقام ولايت و در عين حال روشنگر بعضي از ابهامات در زندگي عقيل (مثل عدم حضور او در جنگهاي امير مؤمنان و ملاقات وي با معاويه!) باشد، مكاتبه و مراسله اي است كه ميان او واميرمؤمنان ـ ع ـ انجام گرفته است.

متن اين مكاتبه در منابع معتبر آمده است; از جمله ثقفي (متوفاي 283 هـ . ق.) در كتاب الغارات(2) متن كامل هر دو نامه را، همچنين ابن قتيبه (متوفاي 276 هـ . ق.) ـ با تفاوت مختصر ـ(3) و ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه(4) هر دو نامه را نقل نموده اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مشروح اين حادثه را در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج8، ص253; شرح خطبه 130 را ملاحظه فرماييد.

2 ـ الغارات، ج2، ص429و430 اين كتاب يكي از ارزشمندترين منابع تاريخي آخرين دوران خلافت امير مؤمنان ـ ع ـ مي باشد كه براي اولين بار در سال 1354 با تحقيق و كوشش محقق ارزشمند مرحوم محدّث ارموي در دو جلد منتشر گرديده است.

3 ـ الإمامه و السياسه، چاپ 1388 مصر، ص54و55; بحارالأنوار، ج34، ص21; و بنا به نقل مرحوم محدّث ارموي در پاورقي «الغارات»، ج2، ص429; ابوالفرج اصفهاني در اغاني هم آورده است.

4 ـ شرح نهج البلاغه، ج2، ص118



صفحه 70


مرحوم سيد رضي پاسخ علي، اميرالمؤمنين ـ ع ـ را نيز با حذف جملاتي از صدر و ذيل آن، تحت عنوان «ومن كتاب له ـ ع ـ الي أخيه عقيل ... وهو جواب كتاب كتبه اليه عقيل» در نهج البلاغه ضبط نموده است.

متن نامه عقيل

اينك توجه خوانندگان ارجمند را به متن و ترجمه نامه عقيل و سپس به بخشي از نامه امير مؤمنان ـ ع ـ كه ارتباط مستقيم با بحث دارد، جلب مي كنيم و به «الغارات» ثقفي كه از لحاظ پيشينه و وثاقت بر همه منابع ياد شده تفوّق و برتري دارد استناد مي جوييم:

«بسم الله الرحمن الرحيم، لعبد الله علي أمير المؤمنين من عقيل بن أبي طالب، سلام عليك فانّي أحمد اليك الله الذي لا إله الاّ هو، أمّا بعد فانّ الله حارسك من كلّ سوء، وعاصمك من كلّ مكروه وعلي كلّ حال، انّي خرجت الي مكة معتمراً فلقيت عبد الله بن سعد بن أبي سرح في نحو من أربعين شاباً من أبناء الطلقاء فعرفت المنكر في وجوههم فقلت لهم: الي أين يا أبناء الشانين؟ أبمعاوية



صفحه 71


تلحقون؟ عداوة والله منكم قديماً غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نور الله وتبديل أمره؟ فأسمعني القوم وأسمعتهم، فلمّا قدمت مكة سمعت أهلها يتحدّثون انّ الضحّاك بن قيس أغار علي الحيرة فاحتمل من أموالهم ما شاء ثم انكفاء راجعاً سالماً فاف لحياة في دهر جري عليك الضحاك، ما الضحاك؟ فقع بقرقر، وقد توهّمت حيث بلغني ذلك انّ شيعتك وانصارك خذلوك فاكتب اليّ يا ابن أمّي برأيك فإن كنت الموت تريد تحملت اليك ببني أخيك وولد أبيك فعشنا معك ما عشت ومتنا معك اذا متّ، فوالله ما أحبّ أن أبقي في الدنيا بعدك فواقاً و أقسم بالأعزّ الأجلّ أنّ عيشاً نعيشه بعدك في الحياة لغير هنيء ولا مريء ولا نجيع والسلام عليك ورحمة الله وبركاته.»

«اما بعد، خداي تو را هميشه و از هر پيش آمد ناگوار حافظ و از هر ناخوشايندي نگهدار باد. من براي زيارت خانه خدا به سوي مكه در حركت بودم كه عبدالله بن ابي سرح را با چهل تن از جوانان، كه همه از فرزندان آزادشدگان بودند، ملاقات و در قيافه آنان تصميم بر مخالفت و انتخاب راه نادرست را مشاهده نمودم. به آنها گفتم:

اي بازماندگان دشمنان رسول خدا، چه تصميمي داريد؟ آيا مي خواهيد به معاويه ملحق شويد كه اين كار از شما دور نيست، زيرا از همان عداوتهاي قديمي و شناخته شده شماهاست. شما مي خواهيد با اين اقدام خود نور خدا را خاموش و فرمان او را پايمال كنيد؟! در ميان من و آنان سخناني ردّ و بدل شد و چون وارد مكه شدم، از طريق مردم آنجا از جريان حمله ضحاك بن قيس به حيره آگاه گشتم كه چگونه اهالي حيره را غارت و از مال و منال آنان آنچه دلخواهش بود، به يغما برد و خود بسلامت برگشت. اُف بر زندگي در دوراني كه ضحاك بر تو چيره و جري گردد. مگر ضحاك چيست و كيست؟ بجز يك موجود بي ارزش و كم بها؟ بهرحال چون اين خبر به گوشم رسيد، فكر كردم ياران و شيعيانت تو را تنها گذاشته و دست از ياريت بازداشته اند اينك عقيده و تصميم خود را بر من بنويس كه اگر خود را براي مرگ آماده ساخته اي، من نيز بهمراه فرزندان برادرت و به همراه فرزندان پدرت بسوي تو بازآيم تا اگر تو زنده بماني ما هم با تو زنده بمانيم و اگر بميري ما هم بهمراه تو بميريم. به خدا سوگند دوست ندارم كه بعد از تو در اين دنيا حتي يكساعت زنده بمانم و به خداي ـ عزّ و جلّ ـ سوگند زندگي بعد از تو نه فايده اي دارد و نه دلچسب و گوارا است، و السلام عليك و رحمة الله و بركاته.»



صفحه 72


چند فراز از نامه امير مؤمنان ـ ع ـ

«بسم الله الرحمن الرحيم، من عبد الله علي أمير المؤمنين الي عقيل بن أبي طالب سلام عليك فانّي أحمد اليك الله الذي لا إله إلاّ هو، أمّا بعد الله واياك كلاثة من يخشاه بالغيب انّه حميد مجيد فقد وصل اليّ كتابك مع عبد الرحمن بن عبيد الأزدي:

وأمّا ما ذكرت من غارة الضحّاك علي أهل الحيرة فهو أقلّ وأذلّ من أن يلم بها أو يدنو منها ولكنّه (قد كان) أقبل في جريدة خيل فأخذ علي السماوة حتّي مرَّ بواقصة و شراف و القطقطانه، فما والي ذلك الصقع فوجهت اليه جنداً كثيفاً من المسلمين فلما بلغه ذلك فرّ هارباً فلحقوه ببعض الطريق وقد أمعن، وكان ذلك حين طلفلت الشمس للاياب، فتناوشوا القتال قليلا كلا ولا، فلم يصبر لوقع المشرفية وولّي هارباً، وقتل من أصحابه تسعة عشر رجلا ونجا جريضاً بعدما أخذ منه بالمخنق (ولم يبق منه غير الرمق) فلا يا بلاي ما نجا.

وأمّا ما سألتني أن أكتب اليك برأيي فيما أنا فيه فإنّ رأيي جهاد المحلين حتي ألقي الله، لا يزيدني كثرة الناس معي عزّة، ولا تفرّقهم عنّي وحشة لأنّي محقّ والله مع الحقّ ووالله ما أكره الموت علي الحق، وما الخير كلّه بعد الموت الاّ لمن كان محقّاً.

وأمّا ما عرضت به عَلَيَّ من مسيرك اليَّ ببنيك وبني أبيك، فلا حاجة لي في ذلك فأقم راشداً محموداً، فوالله ما أحبّ أن تهلكوا معي إن هلكت.»(1)

«واما آنچه درباره ضحاك و غارت نمودن وي از اموال مردم حيره ذكر كرده بودي، او كمتر از اين است كه وارد حيره شود و كوچكتر از اين كه به مردم اين شهر نزديك گردد. آري با عده اي سواره به سوي عراق روي آورد و از طريق سماوه وارد شد و چون از منطقه واقصه و شراف و قطقطانه گذشت، انبوهي از مسلمانان را به سوي او گسيل داشتم، با رسيدن خبر به او دامن فرار را به كمر زد، در حالي كه خود را از صحنه بكنار مي كشيد، به هنگام غروب آفتاب، سپاه ما راه بر او بست، لحظه اي نبرد در ميان آنان درگرفت و اين درگيري به سرعت گذشت و او از ترس فرودآمدن شمشيرها مقاومت را از دست داد و رو به فرار گذاشت و از يارانش نوزده نفر به هلاكت رسيد و پس از آن كه گلويش سخت فشرده شد، نيمه جاني از معركه بدر برد و در حالي كه از وي رمقي بيش نمانده بود به سختيِ تمام، نجات يافت.

و اما آنچه در مورد تصميم من نسبت به جنگ پرسيده اي، عقيده من اين است با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الغارات، ج2، ص441



صفحه 73


گردنكشان و پيمان شكنان پيكار كنم تا آنگاه كه خدا را ملاقات نمايم; زيرا نه كثرت جمعيت در اطرافم موجب عزت و قدرت برايم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشتم. زيرا من بر حقم و خدا هم با حق است و به خدا سوگند مرگ در راه حق هم براي من شيرين و خوش آيند است.

و اما در مورد پيشنهاد تو كه مي خواهي به همراه فرزندانت و فرزندان پدرت به سوي من حركت كني، من نيازي به اين اقدام شما ندارم بسلامت و خوشي در مدينه اقامت كن، به خدا سوگند من نمي خواهم در صورتي كه كشته شدم شما هم با من كشته شويد ...»

و اين بود چند فراز از نامه امير مؤمنان ـ ع ـ در پاسخ نامه برادرش عقيل.

در اينجا لازم است به دو مطلب توجه شود; يكي تاريخ صدور و نگارش اين دو نامه و ديگر نكاتي مربوط به متن آنها:

تاريخ نوشتن نامه

گر چه در نسخه موجود از اين دو نامه، كه از طريق منابع به دست ما رسيده است، تاريخي وجود ندارد و مورخان و ناقلان آنها نيز به نقل اصل نامه بسنده نموده و به تاريخ صدور آنها اشاره نكرده اند ولي از آنجا كه انگيزه نوشتن اصل نامه از سوي عقيل و پاسخ آن مربوط به يك حادثه تاريخي و حمله ضحاك بن قيس به اطراف كوفه به دستور معاويه مي باشد و تاريخ اين حمله مانند ساير حملات و غاراتي كه در مناطق مختلف عراق، كه براي ايجاد هرج و مرج و تشويش و اضطراب، بوجود آمده بود مشخص و روشن است كه معاويه در چه سالي اين سياست را اعمال نمود، طبعاً تاريخ اين مكاتبه نيز روشن خواهد گرديد.

آري معاويه هنگامي به اعزام نيروهاي خرابكار و غارتگر به نقاط مختلف عراق شروع كرد كه جنگ در جبهه صفّين متوقف گرديد و با تعيين حكمين و شروع مخالفتهاي داخلي در عراق از سوي خوارج و مشغول شدن امير مؤمنان ـ ع ـ به دفع شرّ آنان و باز شدن جبهه جنگ داخلي به نام «جنگ نهروان»، معاويه به اين فكر افتاد كه با گسيل نمودن گروههاي متعدد و چند هزار نفري به مناطق مختلف عراق، تشنج داخلي را بيشتر دامن بزند و امير مؤمنان ـ ع ـ ديگر نتواند تجديد قوا نموده و مجدداً به فكر مقابله و جنگ با نيروهاي معاويه بيافتد و اين موضوع از نظر تاريخي برمي گردد به



صفحه 74


سال سي و نهم، تقريباً يكسال قبل از شهادت آن حضرت.

بهتر است مطلب را از مورّخان معتبر; از جمله طبري(1) بشنويم كه در ضمن بيان مشروح حملات و غاراتي كه در سال سي و نه، در نقاط مختلف عراق واقع گرديده، حمله و شكست ضحاك بن قيس را هم مشروحاً آورده است و به مناسبت تطبيق بعضي از مطالب او با متن نامه، امير مؤمنان ـ ع ـ و بعضي از مطالبي كه مي تواند توضيح بر برخي از جملات نامه آن حضرت باشد، گزيده اي از گفتار او را در اينجا نقل مي كنم:

او مي گويد: «ثم دخلت سنة تسع و ثلاثين» و درباره حوادث مهم سال سي و نه مي گويد: «تفرق معاوية جيوشه في اطراف علي» آنگاه فرماندهاني را كه از سوي معاويه براي حمله و غارت به نقاط مختلف عراق اعزام شده بودند، به ترتيب نام مي برد; مانند: نعمان بن بشير، سفيان بن عوف، بسر بن ارطاة و ...

تعداد نيروهاي تحت فرماندهي و منطقه عمليات و جزئيات اقدامات هر يك از آنان را مشروحاً ذكر مي كند و درباره ضحاك بن قيس مي گويد: از جمله افرادي كه معاويه به عراق اعزام نمود، ضحاك بن قيس بود. معاويه با قرار دادن سه هزار نفر در تحت فرماندهي وي، به او دستور داد از قسمتهاي پايين واقصه حركت كند و از اعراب چادرنشين منطقه به هر كسي كه پيرو علي بن ابيطالب است حمله كند كه او نيز طبق دستور در آن مسير به هر كس رسيد اموالش را غارت نمود و خودش را به قتل رسانيد تا بقطقطانه وارد شد.

چون اين خبر به علي ـ ع ـ رسيد چهار هزار نفر را به فرماندهي حجر بن عدي براي سركوبي او گسيل داشت در ميان آنان زد و خوردي درگرفت و از نيروهاي ضحاك نوزده نفر كشته شد و چون شب فرا رسيد ضحاك و نيروهايش فرار كردند و حجر به كوفه بازگشت.

بر اين اساس و با اين شواهد مي توان بطور قطع ادعا نمود كه مكاتبه عقيل با امير مؤمنان در چه سالي انجام گرفته است.

نكات متن نامه

در متن نامه عقيل بن ابيطالب كه به صورت يك سند مهم و محكم بيادگار مانده، دو نكته قابل توجه است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جمله ضحاك در كامل ابن اثير و البدايه و النهايه ابن كثير، جزء حوادث سال 39 ـ همانند تاريخ طبري ـ بطور مشروح ذكر شده است.



صفحه 75


الف ـ در متن نامه كه زبان گوياي عقيل و بيانگر ضمير و باطن او است ملحق شدن گروه عبدالله بن ابي سرح به معاويه و حمايت و پشتيباني آنان از فرزند ابوسفيان در مقابل امير مؤمنان ـ ع ـ عداوت و دشمني با خدا و خاموش كردن نور الهي و پايمال نمودن فرمان او معرفي گرديده است، عقيل بن ابيطالب در اين پيام حركت آن گروه را از علائم كساني مي داند كه عداوت آنان با رسول خدا ـ ص ـ نه يك عداوت سطحي و قابل اصلاح بلكه يك عداوت و دشمني عميق و ديرينه و نژاديِ شناخته شده اي است: «الي أين يا أبناء الشانئين أبمعاوية تلحقون عداوةً والله منكم غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نور الله وتبديل أمره ...»

ب ـ نكته ديگر، تقاضاي اذن حركت از جانب عقيل به سوي كوفه و پيوستن به امير مؤمنان به همراه افراد ديگر بني هاشم است كه امير مؤمنان ـ ع ـ به اين درخواست پاسخ مثبت نداده و براي آنان اقامت در مدينه را توصيه نموده است.

از مجموع اين نكته ها، مي توان به نتايج سه گانه زير دست يافت:

1 ـ با توجه به تاريخ و متن اين مكاتبه، ملاقات عقيل با معاويه ـ كه در آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت ـ نمي تواند در حال حيات امير مؤمنان ـ ع ـ انجام پذيرد بلكه اين ملاقات به هر دليلي كه بوده، پس از شهادت آن بزرگوار صورت گرفته است.

2 ـ متن نامه شاهد گويا است بر اين كه اين ملاقات، بر خلاف آنچه در سطح وسيع مطرح و از آن بهره برداري تبليغي شده، نه بعنوان انصراف از حق و ميل به باطن و به انگيزه مخالفت با امير مؤمنان ـ ع ـ و پيوستن به معاويه بوده بلكه اين فكر و اين عمل، كه از سوي عقيل عداوت و دشمني با خدا و خاموش نمودن نور الهي معرفي گرديده است، در ملاقات با معاويه نيز داراي همين هدف و در راستاي دفاع از مظلوميت امير مؤمنان ـ ع ـ بوده است.

3 ـ استيزان عقيل از علي ـ ع ـ در جهت پيوستن او و ساير افراد بني هاشم به آن حضرت و عدم موافقت امير مؤمنان ـ ع ـ مبيّن انگيزه عدم حضور عقيل در جنگهاي دوران امير مؤمنان ـ ع ـ است; زيرا مسلّماً دستور و توصيه آن حضرت بر توقف عقيل در مدينه، موقت و محدود به آن زمان مشخص نبوده است بلكه به دلائلي كه تمام



صفحه 76


ابعادش براي ما روشن نيست، علي ـ ع ـ حضور عقيل و تعدادي از بني هاشم را در مدينه بر حضورشان در كوفه لازمتر و سودمندتر مي دانست.

 



| شناسه مطلب: 80630