متن کامل

میقات حج سال چهارم شماره چهاردهم زمستان 1374 خزیمة بن ثابت(1)    محمد نقدی بین مسجد پیامبر و بازار مدینه، میدان گسترده و مسطّحی بود پوشیده از سنگ(2) که در آنجا بر مرده ها نماز گزارده می شد; این محل در زمان پیامبر، به بازاری تبدی

ميقات حج
سال چهارم شماره چهاردهم زمستان 1374


خزيمة بن ثابت(1)  

 محمد نقدي

بين مسجد پيامبر و بازار مدينه، ميدان گسترده و مسطّحي بود پوشيده از سنگ(2) كه در آنجا بر مرده ها نماز گزارده مي شد; اين محل در زمان پيامبر، به بازاري تبديل شده بود براي فروش شير، پنير و روغن.(3)

روزي عربي باديه نشين(4) اسب مورد علاقه اش را به اين بازار آورده بود تا بفروشد كه پيامبر اسب را ديد و از صاحبش خريد و براي پرداخت بهاي آن، به منزل رفت تا پول بياورد.

در اين هنگام عده اي از منافقين حسادت ورزيده، درصدد كارشكني برآمدند و عزم آن داشتند كه معامله را برهم زنند. آنها در غياب پيامبر، صاحب اسب را دوره كرده، با حرفهاي وسوسه انگيز از او مي خواستند كه اصل معامله با رسول خدا را انكار كند.

ابتدا از او پرسيدند: اسب را به چند فروختي؟ و وقتي از قيمت آن آگاهي يافتند، به اتفاق گفتند: اين اسب بيش از اينها ارزش دارد! هر يك بهايي را به صاحب اسب پيشنهاد دادند و بعضي بر بعض ديگر در خريدن اسب، سبقت جسته، مرتب قيمت را بالا مي بردند.

مرد باديه نشين با ديدن اين صحنه بر سر دوراهي قرار گرفته بود، كم كم طمع در دلش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ خزيمه از طايفه «خَطْمَه» و از قبيله «اوس» مدينه است. اسدالغابه، ج2، ص133، چاپ دارالشعب.

2 ـ نام اين محل «بلاط» بوده نكـ : معجم البلدان، ج1، ص477

3 ـ فروع كافي، ج7، ص401-400، باب نوادر، ح1

4 ـ نامش سواد بن قيس المحاربي است. نكـ : الاصابه، ج2، ص94



صفحه 79


افتاد كه ... و همچنان متحير و در پي چاره بود. منافقين سخت در انتظار جواب مثبت او بودند تا كار را يكسره كنند. آنان سرانجام بالاترين قيمت را به مرد اعرابي پيشنهاد كردند. در همين هنگام بود كه پيامبر از راه رسيد و پول اسب را بطور كامل به مرد باديه نشين پرداخت، اما او از قبول پول ممانعت ورزيد.

پيامبر با تعجب پرسيد: مگر تو اين اسب را به من نفروختي؟!

او سوگند ياد كرد كه: به خدا قسم، من آن را به تو نفروخته ام!

پيامبر با خونسردي تمام فرمود: چرا، من اين اسب را از تو خريده ام.

بگومگو بين پيامبر ـ ص ـ و آن مرد ادامه داشت و مردم هم دور آن دو، حلقه زده بودند.

مرد باديه نشين كه طمع مال دنيا فريبش داده بود و خود را عاجز از پاسخ مي ديد فرياد زد: اگر راست مي گويي شاهدي بياور كه من اين اسب را به تو فروخته ام.

منافقين كه خود را موفق مي ديدند، با خوشحالي تمام نظاره گرِ صحنه بودند و از ميان آن همه، حتي يكي هم نپرسيد مگر پيامبر دروغ مي گويد كه تو از او شاهد مي خواهي؟!

در اين گير و دار، ناگهان خزيمة بن ثابت از راه رسيد. نزديكتر آمد. تا آنجا كه سخنان پيامبر و مرد عرب را شنيد، و شنيد كه مرد باديه نشين مي گويد:

حرف همان است كه گفتم، اگر راست مي گويي شاهدي بياور كه من اين اسب را به تو فروخته ام!

خزيمه با شنيدن اين سخن، در حالي كه با دو دست خويش جمعيت را مي شكافت جلو آمد، خود را به مرد اعرابي رساند و سينه در سينه او ايستاد و گفت:

من شهادت مي دهم كه تو اين اسب را به پيامبر فروخته اي!

همه نگاهها متوجه او شد و نفس ها در سينه ها حبس گرديد.

نگاه پيامبر نيز به خزيمه خيره شد. پس از مكث كوتاهي، در كمال تعجب و ناباوري از او پرسيد:

چگونه شهادت مي دهي در حالي كه هنگام معامله با ما نبودي؟

خزيمه گفت: اي رسول خدا، من تو را به خبر دادن از آسمان تصديق كرده ام، چگونه به



صفحه 80


آنچه خود مي گويي تصديق نكنم؟!

با شنيدن اين سخنان، پيامبر ـ ص ـ رو به جمع كرد و فرمود:

اي مردم، هر كس خزيمه به نفع او يا بر عليه او شهادت دهد، شهادتش برابر با دو شهادت است.(1)

و بدينسان، خزيمه در تاريخ اسلام «ذوالشهادتين» لقب گرفت.

* * *

خزيمه از پيشتازان به اسلام و از جمله ستارگان درخشاني بود كه آغوش گرم خود را براي پذيرايي از پيامبر و يارانش در مدينه گشود و در شمار بهترين انصار مدينه قرار گرفت.(2)

روحيه بلند و طبع منيع او، حتي در ايام جاهليت و قبل از اسلام، مانع از آن بود كه بت بپرستد و لذا در شكستن بت ها از چهره هاي درخشان و پيشگام بود.(3)

از آغاز پذيرش اسلام تا آخرين لحظه هاي حياتش، دست از ياري دين برنداشت و در سخت ترين شرايط، همراه پيامبر و در كنار برادران مسلمانش عزم خطر مي نمود. اصحاب سيره و تاريخ، حضور او را در همه جنگها; از جمله بدر، احد، موته، فتح و ... ثبت نموده اند.(4)

خزيمه از اندك كساني بود كه قبيله اوس، در مباهات و افتخارات قومي و قبيله اي خود با خزرج، از او به بزرگي ياد مي كردند.(5)

جمع آوري قرآن كريم از زمان خليفه دوم با اهتمام تمام آغاز و در زمان خليفه سوم همچنان دنبال شد و با فراخوان آن، روزي خزيمة بن ثابت اظهار داشت: در قرآن دو آيه است كه آن را فراموش كرده ايد، پرسيدند: كدام آيات؟ در پاسخ گفت: خودم از پيامبر شنيده ام:

«لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم» تا آخر سوره توبه.(6)

با اين كه بايد حداقل دو نفر به وجود اين آيه در قرآن شهادت مي دادند تا مورد قبول واقع شود، اما به خاطر فرمايش پيامبر در مورد خزيمه، از او پذيرفته شد و آن دو آيه در قرآن درج گرديد.(7)

مرحوم صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا»(8) حديثي از امام رضا ـ ع ـ نقل مي كند كه حضرت در جواب سؤال مأمون كه از «اسلام و شرايع دين» پرسيده بود، هنگامي كه از افراد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اصل اين ماجرا از مسلمات تاريخي است كه در كتابهاي شيعه و سني آمده است، اما متأسفانه آنچه در منابع و مصادر اهل سنت آمده، صدر و ذيلش ناسازگار است و هيچ اشاره اي به كارشكني منافقين در آن نشده. شيخ مفيد، الاختصاص، ص64; فروع كافي، ج7، ص401-400; طبقات كبري، ج4، ص380-378

2 ـ الاصابه، ج1، ص425، چاپ دار احياء التراث العربي.

3 ـ تهذيب الكمال في اسماء الرجال، ج8، ص244، چاپ مؤسسة الرساله.

4 ـ استيعاب، ج2، ص448، چاپ نهضت مصر; اسد الغابه، ج2، ص133، چاپ دارالشعب.

5 ـ مختصر تاريخ دمشق، ج8، ص47، چاپ دارالفكر دمشق.

6 ـ همان، ص46

7 ـ در همين زمينه خبر ديگري از زيد بن ثابت نقل شده كه مي گفت: زماني كه قرآن را جمع و ثبت مي كرديم يك آيه را كه خودم از پيامبر شنيده بودم گم شده بود، آن را نزد خزيمه يافتيم «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ...» سوره احزاب : 23

8 ـ عيون اخبار الرضا، ج2، ص127-121 با تصحيح استاد سيد مهدي حسيني لاجوردي.



صفحه 81


استوار گام و پيروان واقعي پيامبر نام مي برد، خزيمه را در زمره ايشان ذكر مي كند كه بعد از پيامبر بر روش او باقي ماند و رنگ عوض ننمود.

او پس از رحلت پيامبر در كنار حضرت علي ـ ع ـ باقي ماند و از ولايت و وصايت او با صراحت تمام پشتيباني نمود.

همچنين مرحوم سيد محسن امين در كتاب «اعيان الشيعه» روايتي را از امام صادق ـ ع ـ در اين باب نقل مي كند كه:

خزيمه در وقايع بعد از رحلت پيامبر ـ ص ـ مردم را مخاطب قرار داد و گفت:

آيا مي دانيد كه پيامبر شهادت مرا دو شهادت قرار داده؟

همگي گفتند: آري.

خزيمه گفت: پس شاهد باشيد كه من شنيدم پيامبر فرمود:

تنها اهل بيت من حق را از باطل جدا مي كنند و آنها هستند ائمه اي كه مي شود به ايشان اقتدا نمود و از آنان پيروي كرد.

اي مردم شاهد باشيد، من گفتم آنچه را كه مي دانستم و نيست بر رسول مگر رساندن پيام.(1)

آري خزيمه در كنار علي ـ ع ـ ماند و با دشمنان او در جبهه هاي مختلف جنگيد.

گرچه تلاش بسيار شده كه جانبداري او از حق كم رنگ نشان داده شود و چون نتوانسته اند حضور او در جنگ جمل و صفين را انكار كنند به حيله ديگري دست زده اند; و آن اين كه مدعي شده اند خزيمه در جمل و صفين حاضر شد اما نجنگيد تا زماني كه عمار كشته شد، آنگاه دست به شمشير برد.(2)

اما خوشبختانه اخبار متناقض آنان و گفته ها و اشعار خزيمه قبل از جمل و صفين(3) و در حين نبرد، گوياي اين واقعيت است كه: خزيمه از بهترين و بزرگترين ياوران حضرت علي بود كه بدون ترديد و شك، تا آخرين لحظه در ركاب حضرتش شمشير زد و از مكتب و مذهبش دفاع نمود و در راه آن جان باخت.

و سرانجام اين رادمرد فضيلت و تقوا در سن 94 سالگي در ركاب مولايش علي در جنگ صفين بخاطر جانبداري از حق، به شهادت رسيد.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعيان الشيعه، ج6، ص318

2 ـ سير اعلام النبلاء، ج2، ص487

3 ـ ابن اثير در كتاب «الكامل في التاريخ» نقل مي كند: هنگام حركت به سوي صفين، حضرت براي بزرگان مدينه خطبه اي خواند و آنها را به جهاد دعوت نمود. پس از سخنان حضرت همه ساكت ماندند. از آن ميان دو نفر از كبار صحابه به نام ابوالهيثم، و خزيمه بپا خاستند و با ايراد سخناني از حضرت پشتيباني نموده و اعلان آمادگي كردند. الكامل، ج3، ص221; ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص145; سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج6، ص318

4 ـ سير اعلام النبلاء، ج2، ص485



صفحه 82


و اين فرياد اميرالمؤمنين علي است در فراق او و دوستانش كه:

«... كجايند برادرانم، آنهايي كه راه را طي كردند و همواره بر حق بودند؟

كجاست عمّار؟ كجاست ابن تيهان؟ كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند امثال ايشان از برادرانشان; آنهايي كه بر مردانگي پيمان بستند و سرهايشان شهر به شهر براي گرفتن جايزه پيش ظالمان برده شد؟!»

راوي نقل مي كند: كلام حضرت به اينجا كه رسيد، آهي سخت از دل بركشيد و با دست محاسن مباركش را گرفت و در حالي كه اشك گونه اش را خيس كرده بود، ادامه داد:

«... آه، كجايند برادراني كه قرآن را مي خواندند و در استحكامش مي كوشيدند. در واجبات تدبّر و انديشه مي كردند و آن را بجا مي آوردند. سنت را زنده كردند و بدعت را كشتند.

هنگامي كه براي جهاد آنان را فرا مي خواندي اجابت مي كردند.

به امام و رهبر خود اعتماد داشتند و از او پيروي مي نمودند.(1)

متأسفانه تاريخ سراسر حماسه اسلام، شاهد خيانت كساني است كه تعصب كور جاهلي، عقل و هوش آنان را ربوده بود. از آنجا كه نمي توانستند فضايل تثبيت شده اين مردان خدا را انكار كنند، براي آنها امثال و اقران مي تراشيدند.

از مهمترين موارد اين خيانت ها داستان خزيمه است. خزيمه تا آخرين لحظه حياتش، دست از ياري وصيّ رسول خدا برنداشته و در سن 94 سالگي همانند شير، در جبهه صفين مي غُرَد و با دشمنان علي; يعني دشمنان حق مي جنگد. بعضي چون نمي خواهند اين بزرگمرد مسلمان، از ياوران علي شمرده شود در تاريخ تحريف كرده، مي گويند: خزيمة بن ثابت در زمان خليفه سوم از دنيا رفت! و آن كه در صفين شهيد شد، ذوالشهادتين نيست، شخص ديگري است.

ابن ابي الحديد در پاسخ به اين ادعاي كذب مي نويسد:

«كتب حديث و سنت، فرياد مي زند كه: در بين صحابه، چه از انصار و چه غير انصار، كسي نيست كه اسمش خزيمة بن ثابت باشد مگر ذوالشهادتين.»

و بقول هم او:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صبحي صالح، نهج البلاغه، ص264، خطبه 182



صفحه 83


«شما را چه سود اگر براي امثال خُزيمه، ابوالهيثم، عمار و غير آنها، امثال و اقران بتراشيد! زيرا اگر كسي با ديده انصاف در علي بنگرد، مي داند كه اگر او تنهاي تنها باشد و همه مردم در مقابلش جبهه گيري كنند و با او بجنگند، همانا او بر حق است و بقيه بر باطل.

راستي كه هواي نفس را دوايي نيست.»(1)

* پي نوشتها:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه.



| شناسه مطلب: 80632