ميقات حج
سال ششم شماره بيستم و ششم زمستان 1377
حجّ پيغمبر(ص)
كاظم مديرشانه چي
حج پيش از اسلام
حج، يعني قصد اماكن مقدسه، از دير زمان در ميان اقوام سامي رايج و جزو شعائر بوده است.
واژه «حج» از لغات سامي است كه از ماده حك گرفته شده و در عبراني به «حك» تعبير شده است. حج در ميان اقوام عرب نيز مرسوم بوده است. منتهي حج به محل خاصّي كه تمام عرب بدانجا روند، منحصر نمي شده بلكه طبق نوشته «كلبي» قبيله «اَزْد» به عنوان حج به مكه مي رفتند و «قريش» به قصد زيارت بت «عُزّي» حج مي كردند و قبيله «مُذحَج» حجشان بت «يَغوث» بوده و قبائل «لَحم» و «قُضاعه» و «جُذام» و اعراب ساكن شام به محل «اقيصر» حج مي نمودند.
در موسم هاي حج، مردم در مكان هاي مقدس گرد مي آمدند و با زينتي هر چه تمامتر مراسم مخصوص زيارتگاه را انجام مي دادند و هر كس به اندازه توان خويش هديه اي تقديم مي كرد و شتر يا گوسفندي قرباني مي نمود كه گوشت آن به مصرف سَدَنه و متوليان زيارتگاه و همچنين به مستمندان مي رسيد.
حج كعبه
از آن زمان كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به دستور خداوند، با كمك پسرش اسماعيل و همياري مردم، كعبه را ساخت، اين خانه يكي از مراكز حج و زيارتگاههاي قوم عرب گرديد. خداوند در اين باره مي فرمايد:
}وَاِذْبَوَّأْنا لاِِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ اَنْ لا
1 ـ دكتر جواد علي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج5، ص214; دكتر رشيد الجميلي، تاريخ العرب، ص277
2 ـ الاَثْنام كَلْبي.
3 ـ رشيد جميلي، تاريخ العرب، نقل از محاضرات في تاريخ العرب تأليف صالح العلي.
--[73]--
تُشْرِك بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائفِينَ وَ الْقَائمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُود{
«يادآور هنگامي را كه ما ابراهيم را در جاي بيت الحرام تمكين داديم تا با من هيچ شريك نگيرد و دستور داديم كه خانه مرا براي طواف كنندگان و قائمان و ركوع و سجود كنندگان پاك دارد.»
از كيفيت حج قبل از اسلام و تغييراتي كه طي مدت تشريع حج از جانب ابراهيم تا زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رخ داده، اطلاعي دقيق و به تفصيل در دست نيست ولي به اجمال مي دانيم كه احترام به خانه كعبه و عمل حج در موسم خاصي و زيارت و طواف كعبه در تمام دوره سال، قبل از اسلام نيز رايج بوده است. خداوند مي فرمايد:
}جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلائِدَ{
«خداوند كعبه را بيت الحرام قرار داد، براي بپا داشتن ايمان مردم و حفظ مصالح خلق و ماه حرام را براي آسايش از جنگ، و نيز قرباني را با علامت يا بدون علامت، براي مردم برقرار داشت.»
عمل حج در ماه ذيحجه انجام مي شده، ليكن طواف خانه، اختصاص به وقت معين نداشته است. در اسلام نيز وقت حج طبق كتاب و سنت به همان زمانِ مقررِ در سابق، باقي ماند و عمره در تمام سال، مشروع و مستحب گرديد.
حج، چنانكه در قرآن است، در ماههاي خاصي معين شده }اَلْحَجُّ اَشْهُرٌ مَعْلُومات...{ و در سنت مقرر شده كه احرام به قصد عمره حج (عمره تمتّع) را مي توان حتي از ماه شوال انجام داد ولي اعمال مخصوص حج از نهم ذيحجه آغاز مي شود.
چگونگي حج و پاره اي از تغييراتي كه در اسلام صورت گرفت، ضمن بازگويي اعمال عمره و حج اسلامي معلوم مي گردد.
كيفيت اجمالي حج در اسلام
در اسلام حج به سه نوع تقسيم شده است و حاجي به قول مذاهب اربعه اهل سنت، در انتخاب هر نوع آن مخيّر استولي به عقيده شيعه (اماميه) اهل مكه مي بايست حج «قِران» يا «اِفراد» بجا آورند و اهل آفاق و ساكنان غير حرم فقط يك نوع حج كه «حج تمتع» است انجام مي دهند.
در حج تمتع، حاجي پس از انجام عمل عمره «مُحِلّ» مي شود و در فاصله اي كه تا احرام مجدّد براي حج وجود دارد از چيزهايي كه بر محرم حرام است متمتع مي گردد، ولي در دو قسم ديگرِ حج كه قِران و اِفراد است، از آغاز احرام، از ميقات تا پايان عمل حج موظف است از محرمات احرام پرهيز نمايد.
در دو قسم ديگرِ حج (افراد و قران) اعمال حج پيش از عمره به جا آورده مي شود و پس از انجام تمامي مناسك حج لازم است حاجي عمره مفرده اي به جا آورد. حج قران و افراد مانند يكديگر است و فقط در قران لازم است قرباني را از هنگام احرام همراه بياورند.
اما مناسك عمره اين گونه است كه معتمِر يا حاجي، كه قصد عمره تمتع دارد، نخست از محل هاي خاصي كه بر سر راههاي مكه قرار دارد محرم مي شود و پس از ورود به مكه، هفت بار دور خانه كعبه طواف مي كند و سپس دو ركعت نماز طواف بجا مي آورد و آنگاه فاصله بين دو كوه مجاور مسجدالحرام; صفا و مروه را هفت مرتبه مي پيمايد كه اين عمل را «سعي» نامند و در پايان سعي با كوتاه كردن مقداري از موي سر يا صورت و يا گرفتن ناخن از احرام خارج مي شود.
اعمال مخصوص حج (به طور اجمال و بر طبق مذهب اماميه) بدين گونه است: كسي كه حج قِران يا اِفراد بجا مي آورد:
1 ـ از ميقات محرم مي شود و كسي كه عمره تمتع را بجا آورده و قصد دارد مناسك حج را انجام دهد، از مكه احرام مي پوشد و اين عمل معمولا در هشتم ذيحجه انجام مي شود.
2 ـ آنگاه به عرفات مي رود; چنانكه از زوال روز نهم در عرفات كه بياباني در 24 كيلومتري مكه است وقوف مي كند.
3 ـ پس از غروب آفتاب به مزدلفه يا مشعر كه در 12 كيلومتري مكه و بر سر راه مكه به عرفات است مراجعت مي نمايد (اين عمل را افاضه عرفات نامند) و از طلوع فجر تا سرزدن خورشيد در آنجا وقوف مي كند و آنگاه به منا كه در 6 كيلومتري مسجدالحرام و سر راه عرفات است مي آيد (اين عمل را افاضه از مشعر نامند).
4 ـ در منا، جمره عقبه را كه يكي از سه جمره اي است و به فواصلي از يكديگر در منا قرار گرفته، با هفت ريگ «رَمْي» مي كند.
5 ـ آنگاه قرباني مي كند.
6 ـ و در آخر سر مي تراشد و با اين كار از احرام خارج مي شود.
7 ـ سپس به مكه مراجعت كرده و هفت بار طواف حج بجا مي آورد.
8 ـ و دو ركعت نماز طواف مي گزارد.
9 ـ و سعي بين صفا و مروه مي كند.
10 ـ و پس از انجام اين عمل، به منا باز مي گردد.
11 ـ و شب يازدهم و دوازدهم را در آنجا بيتوته مي كند.
12 ـ و روز يازدهم و دوازدهم هر سه جمره را رمي مي كند.
13ـ و بعد از ظهر همان روز يا روز بعد (كه بودن آن روز اختياري است) به مكه باز مي گردد و با اين عمل (طبق مذاهب اهل سنت) حجش تمام مي شود ليكن به عقيده اماميه مي بايست:
14 ـ طواف ديگري بگزارد.
15 ـ و نماز طواف بجا آورد (بدون سعي صفا و مروه) و با اين عمل (كه طواف نساء ناميده مي شود) تمام محرمات احرام (و از جمله استمتاعات جنسي) بر وي حلال و ضمناً حجش تمام مي شود.
تفاوتهاي بين حج جاهليت و حج اسلام
1 ـ چنانكه مي بينيم، اولين عمل عمره يا حج، احرام از ميقات است كه در جاهليت ميقاتي مقرر نبوده است.
در كتاب شريف كافي روايات متعددي است كه مواقيت معين را رسول خدا(صلي الله عليه وآله)تعيين و احرام از آنجا را واجب كرد.
2 ـ بيشتر محرمات احرام توسط پيغمبر تشريع شده است. آري لباس احرام كه در اسلام ضمن دو جامه ندوخته (براي مردها) تعيين شده است در جاهليت به شرحي كه خواهيم گفت فقط هنگام طواف، آنهم نه بگونه اسلامي بلكه با لباس خاصي كه از ناحيه اهل مكه تأمين مي شده، صورت مي پذيرفته است. «آلوسي» احرام را از عادات عرب مي شمارد:
«اِنَّهُمْ يَحُجُّونَ الْبَيْتَ وَيَعْتَمِرُونَ وَيُحْرِمُونَ وَيَمْسَحُونَ الْحَجَرَ وَيَسْعَوْنَ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةِ وكانوا يُلبونَ وَكانُوا يَقِفُونَ الْمَواقِفَ كُلَّها وَكانُوا يَهْدُونَ الْهَدْيَ وَيَرْمُونَ الْجِمار».
3 ـ وقوف به عرفات و افاضه به مشعر الحرام مخصوص غير اهل حرم بوده است و قريش و طوائف مجاور حرم يا وابسته به قريش از اين كار معاف بوده اند ولي در اسلام طبق دستور قرآن، افاضه از عرفات الزامي است: }ثُمَّ اَفيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النَّاسُ{.
4 ـ در جاهليت مي بايست حاجيان از غذاي اهل حرم استفاده كنند و غذاي «حِلّ» روا نبوده است ولي در اسلام اين ممنوعيت برداشته شده: }قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللهِ الّتي اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ{
5 ـ به هنگام جاهليت استراحت زير چادرهاي غير چرمي روا نبوده است، ولي اين عمل در اسلام بلامانع است.
6 ـ كشك ساختن و استفاده از تفت دادني (سرخ كردني) با روغن جايز نبوده است.
7 ـ در صفا و مروه دو بت تعبيه شده بود كه مردم دور آنها طواف مي كردند و آنها را مسح مي نمودند و معمولا در آنجا به ذبح قرباني مي پرداختند.
8 ـ اصولا قسمتي از مناسك اسلامي، نسبت به تمام حاجيان اجرا نمي شده است و به خصوص قريش براي خود امتيازاتي قائل بودند و خود را از بعضي مناسك معاف مي دانستند; امتيازات مزبور به عنوان «حُمْس» در تاريخ ثبت شده است.
حُمْس
اصل اين ماده به معناي شدت و تصلّب است. در تاج العروس آمده :
«اصل ماده حمس به معناي شدت در امري است، چون تشدد در دين و حمس لقب قريش و كساني بوده است كه از قريش متولد شده باشند يا از كنانه و جديله باشند (كه در حرم ساكن بوده اند)... و كساني كه در جاهليت پيرو آنها بوده اند.»
سپس مي افزايد: «حمس» براي قريش، كنانه، جديله و پيروان آنها در جاهليت لقب شده بود. در نامگذاري آنان به حمس اين وجه ها را آورده اند:
1 ـ از آن جهت كه ايشان در دين و شجاعت متصلّب بوده و شدت به خرج مي دادند.
2 ـ به واسطه التجاي آنان به حمساء; زيرا كعبه را از آن رو كه با سنگهاي سفيد مايل به سياه بنا شده بود «حمساء» مي گفتند.
3 ـ از آن رو كه قريش در حرم شريف نزول كرده بودند (چرا كه در آن روزگار حرم و يا كعبه را حمساء مي گفتند).
4 ـ از اين جهت كه قريش در ايام منا، كه محرم بودند از در خانه وارد نمي شدند، بلكه از ديوار به خانه فرود مي آمدند و در اين ايام از غذاهاي سرخ كردني با روغن يا كشك استفاده نمي كردند.
آنگاه به نقل از «ابوالهِيْثَم» اضافه مي كند كه حمس ساكنان حرم بودند كه در موسم حج به عرفات نمي رفتند و فقط در مزدلفه (مشعر) وقوف مي كردند و مي گفتند:
«ما اَهلُ الله هستيم و نبايد از خانه خارج شويم».
سپس گروههايي كه اهل حرم نبودند ولي در اينگونه اعمال به قريش ملحق شده بودند و از آن جمله «بني عامِر» را نام مي برد; زيرا بني عامر مادرشان «مجد» دختر «تَيْم بن مُرَّه» از قريش بوده است.
«خُزاعه» نيز جزو حمس بودند; زيرا پيشتر در حرم سكني داشتند و بعدها از آنجا به يمن مهاجرت كرده بودند.
در «تاريخ اسلام» دكتر فياض (ص 61 و 62 چاپ سوم) آمده: در عصر عبدالمطلب طايفه قريش، در نتيجه بازرگاني، متموّل شده و در مكه نفوذ كامل پيدا كرده بودند و حادثه اصحاب فيل نيز بر حشمتشان افزوده بود.
آنان مي گفتند كه ما اولاد ابراهيم و اهل حرم و حرمت و واليان خانه و ساكن مكه هستيم، هيچ يك از عرب حق و منزلت ما را ندارد. در مراسم حج امتيازاتي براي خود و منسوبان خود نسبت به ديگر حاجي ها قائل شده بودند. استفاده كنندگان از اين امتيازات را حمس مي ناميدند. از جمله اين امتيازات يكي تَرك وقوف و افاضه عرفات بود كه مي گفتند ما اهل حرم نبايد غير حرم را محترم بداريم. ديگر اين كه اهل حمس در حال احرام اجازه كشك ساختن و غذا با روغن پختن را ندارند. همچنين در چادر پشمي نبايد داخل شوند و سايبان جز از چرم نداشته باشند.
قانون كرده بودند كه هيچ حاجي حق خوردن غذايي كه از خارج حرم آمده باشد ندارد و هر حاجي اولين طواف خود را بايد در جامه اي انجام دهد كه از حمس گرفته باشد و اگر چنين جامه اي پيدا نكند بايد لخت و عور طواف كند! براي آنها فقط يك پيراهن مجاز بود و اگر احياناً كسي مايل بود در لباس خود طواف كند، بايد پس از فراغ از طواف آن جامه را به دور اندازد و عرب آن را «لقي» مي ناميد.
ياقوت حِمَوي در «معجم البُلدان» مي نويسد كه اهل حمس، بز يا ماده گاو نگه نمي داشتند و كرك نمي رشتند و به خانه يا چادري كه از مو يا گِل ساخته شده بود داخل نمي شدند و فقط در خيمه هاي چرميِ سرخ سكونت مي گزيدند.
استاد رشيد جميلي مي نويسد: در جاهليت، عرب به سه گروه تقسيم مي شدند:
1 ـ «حلّه» و آنان طواف كعبه را در حال عريان انجام مي دادند.
2 ـ گروهي ديگر با لباس شخصي طواف مي كردند كه آنان را حمس مي ناميدند.
3 ـ طايفه اي كه به «طَلْس» معروف بودند. اينان در مراسم طواف بين رسوم حله و حمس جمع مي كردند; به اين معنا كه احرام را چون حله بجا مي آوردند ولي عريان به دور خانه نمي گشتند و نيز از حمس لباس به عاريه نمي گرفتند و از در خانه ها داخل مي شدند و بدعت زنده به گور كردن دختران را نيز انجام نمي دادند و در وقوف عرفات چون حلّه شركت مي كردند و خلاصه مانند حله حج مي گزاردند.
ياقوت در معجم البلدان (درباره ديگر عادات قريش) مي نويسد: قريش از هر قبيله اي كه مايل بودند دختر خواستگاري مي كردند ولي اگر قبيله ديگري مي خواست از آنان دختر بگيرد با وي شرط مي كردند كه بايد چون حمس عمل كند و عقيده داشتند كه براي آنان بواسطه شرفشان روا نيست به كسي كه در رسوم آنان همانند نباشد دختر دهند.
قرآن كريم به عادات آنان نسبت به عدم افاضه از عرفات در اين آيه اشاره مي كند: }ثُمَّ اَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا الله اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيم {و در رابطه با عريان طواف كردن حله مي فرمايد: }يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد{
اكنون كه سخن از امتيازات قريش و رسوم آنان در مورد حج به ميان آمد، مناسب است درباره يكي ديگر از رسوم جاهليت كه در اسلام نسخ گرديد نيز به اجمال سخن بگوييم و آن موضوع «نَسيء»; يعني تأخير اوقات حج است:
نسـيء
اساس گاه شماري عرب، بر حسب سير منازل، قمر در آسمان بوده است كه از رؤيت هلال تا هلالِ ماه ديگر را «شهر» مي گفتند و دوازده مال قمري يك سال را تشكيل مي داد. آغاز سال را، چنانكه در اسلام نيز مرسوم است، محرم و آخرين ماه را ذيحجه مي گرفتند و براي هر يك از ماهها نام مخصوص بوده است: محرم، صفر و... از اين دوازده ماه، چهار ماه حرام بوده; سه ماه پيوسته (ذيقعده، ذيحجه، محرم) و يك ماه مجزا (رجب). چون هر ماه 29 روز و چند ساعت است قهراً يكسال قمري از يكسال شمسي حدود ده يا يازده روز كمتر است كه تقريباً هر سه سال يك ماه بين گاه شماري شمسي و قمري تفاوت پيدا مي شود.
حرام قرار دادن اين ماهها نيز به اين انگيزه بوده كه طوائف مختلف بتوانند با اطمينان و آرامشِ خاطر به سفر زيارتي ـ تجارتي حج بروند; زيرا موسم حج، فصل مبادلات تجاري و بازرگاني اعراب و نيز كنگره هاي ادبي بوده است.
از آنجا كه از دير زمان در ماه ذيحجه حج مي گزاردند و اين ماه در گاه شماري قمري از فصلي به فصل ديگر تغيير مي يافت و اين تغيير براي زائران كعبه خسارت به دنبال داشت، اين فكر به وجود آمد كه با نوعي عمل كبيسه، اين نقصان را جبران كنند. از اين رو مقرر داشتند كه هر سه سال يكبار ماه صفر را (به جاي ماه محرم) آغاز سال نو قرار دهند كه در نتيجه، موسم حج در همه سال، به وقت معيني مي افتاد و اين عمل را «نَسيء» مي ناميدند.
در مفردات راغب آمده: نسيء ، كه عرب انجام مي داد. از ماده «نسأ» به معناي «تأخير وقت» آمده و آن عبارت بود از تأخير بعضي ماههاي حرام به ماه ديگر.
بنا به محاسبه ابوريحان بيروني، عرب حجاز ومكه، از دويست سال پيش از هجرت، در تقويمشان اين كار را اعمال مي كرده اند. و چون اين كار احتياج به محاسبه و آگاهيهاي نجومي داشت، توليت اين كار را به عهده مردي از قبيله كِنانه گذاشتند كه در عصر خود از دانش رياضي و نجومي آگاهي و مهارت داشت و او را «نسأه» يا «قلمس» ناميدند و ظاهراً اين منصب در بني حارِث بن كِنانه مدتها باقي بود.
استاد نبئي مي نويسد: دو سالِ اعراب، روي هم بيست و پنج ماه مي شد و همواره هر دو سال كار قلمس تعيين و اعلام ماه اول سال بود تا اين كه يك دوره بيست و چهار ساله تمام مي شد و بعد از يكدوره كامل و سير ماه، حجّ اعراب در ماههاي ديگرِ سال به ذي حجه حقيقي بر مي گشت و به قول ابومعشر بلخي، عرب در هر بيست و چهار سال قمري، نُه ماه قمري كبيسه مي گرفتند.
«محاضرات تاريخ الأمم الإسلاميه» از كتاب «نتايج الافهام في تقويم العرب قبل الاسلام» نقل مي كند كه نسيء، تأخير محرّم به صفر همان سال تا سال آتيه بوده است، نه در هر سه سال يكسال كبيسه نمودن، كه ابومعشر بلخي هِيَوي گفته و ابوريحان بيروني و مسعودي از وي پيروي نموده اند.
ولي استاد رشيدالجميلي اين نظريه را مردود دانسته و گفته است كه گروهي از محققان معتقدند كه نسيء همان اضافه كردن يكماه در سه سال قمري است كه به منظور تطابق سال شمسي و قمري انجام مي شده است.
به هر حال سرانجام عمل «نسيء» به دستور قرآن در اسلام ممنوع گرديد:
}اِنَّما النَّسيءُ زِيادَةُ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونِهُ عاماً وَيُحَرِّمونَهُ عاماً لِيُوا طِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّم اللهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللهُ...{
و در آيه قبل از اين آمده است:
}اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْني عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرْضَ مِنْها اَرْبَعَةٌ حُرُمُ...{
گفته اند اين آيه زماني نازل شد كه ذيحجه در وقت واقعي خود قرار يافته بود و از آن زمان، موسمِ حج در اوقات و فصول سال دوران يافت و در اين نيز حكمتي است كه براي بيان آن مجالي وسيعتر مي طلبد.
شمار حج و عمره هاي پيغمبر(صلي الله عليه وآله)
باتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج (حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دوراني كه در مكه اقامت داشت، چه پيش از بعثت و چه بعد از آن (و قبل از هجرت) اختلاف است.
در سال وجوب و تشريعِ حج اختلاف است. جمعي بر آنند كه حج در سال ششمِ اقامتِ آن حضرت در مدينه تشريع گرديد. مجلسي از گازروني نقل كرده كه در سال پنجم فريضه حج نزول يافت و پيغمبر آن را به تأخير انداخت. در سال هفتم به قصد قضاي عمره از مدينه خارج گرديد و حج نكرد. در سال هشتم مكه را فتح كرد و در سال نهم حاجيان را به امارت ابوبكر به مكه فرستاد و در سال دهم خودش به مكه مشرف شد و حج گزارد.
محقق حلّي در «معتبر»، ضمن نقل مذاهب اهل سنت نسبت به سعه و ضيق فريضه حج مي فرمايد: حج در سال ششم از هجرت نزول يافت و پيغمبر تا سال دهم به تأخير انداخت.
ارباب سيره نيز زمان صدور حكم را سال ششم دانسته اند و گفته اند آيه: }وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه{در آن سال نزول يافته است، ليكن گروهي اين عقيده را درست ندانسته و گفته اند حكم حج در سال نهم تشريع شده; چه، فتح مكه در سال هشتم بوده است و اگر حكم حج پيش از آن صادر گشته بود، بايد در سال هشتم اعمال حج انجام مي يافت در صورتي كه از سال نهم آغاز گرديد و در آن سال پيغمبر كساني را كه مي خواست به حج روند، با يكي از اصحاب گسيل مي داشت. ليكن آنچه قطعي و مسلّم به نظر مي رسد اين است كه پيغمبر چون در سال ششم نتوانست به مكه وارد شود، به موجب پيمان صلح با مشركان، از نزديك مكه به مدينه بازگشت و در سال هفتم به استناد پيمان مزبور در ماه ذيقعده به مكه مشرف شد و عمره قضا بجا آورد.
به نظر مي رسد كه مفاد ظاهر پاره اي از روايات معتبر در كتب حديث فريقين آنست كه سال وجوب حج همان سال دهم هجرت بوده است. در كافي آمده:
عَنِ الصَّادِقِ(عليه السلام) «اِنَّ النَّبِيَّ أَقامَ بِالْمَدِينَةِ عَشَرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ فَلَمَّا نُزِلَتْ هذِهِ الاْيَة (يَعنِي قَوْلُهُ تَعالَي }وَاَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ{) اَمَرَ رَسُولُ اللهِ مُنادِيَهُ اَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ...»
اين مطلب با آنچه در كتب سيره است منافات ندارد، بدين بيان كه اصل تشريع حج در اسلام، در سال ششم هجرت، با نزول آيه }وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه {تثبيت شده است، ليكن وجوب آن به آيه شريفه }وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اِسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلا{ تحقق يافته است و مي دانيم كه بين اصل تشريع و رجحان عمل با وجوب آن در زمان ديگر منافاتي نيست.
به هر حال مورد اتفاق مورخان است كه آن حضرت در سال دهم هجرت حج گزارد و پس از چند ماه از مراجعت از اين سفر بدرود زندگاني گفت. خود به جمعي كه با وي بودند فرمود: «لَعَلِّي لا أَلْقاكُمْ بَعْدَ عامِي هذَا»; «ممكن است بعد از اين سال، ديگر شما را نبينم» و از اين رو اين حج را «حجة الوداع» ناميدند.
بنابراين، سفرهاي زيارتي آن حضرت به مكه ـ چنانكه بدان خواهيم پرداخت ـ عنوان «عمره» داشته و پيش از اين سال بوده است.
عمره هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)
1 ـ عمره حديبيّه; كه رسول الله در ذيقعده سال ششم به اتفاق 1400 نفر از مدينه به قصد عمره بيرون رفت ولي با ممانعت قريش روبرو گرديد و پس از مذاكرات فيمابين، قرار بر آن شد كه در اين سال فسخ عزيمت كند ولي در سال آينده عمره بجا آورد.
2 ـ عمرة القضاء; كه طبق معاهده پيامبر با قريش، به عنوان قضاي عمره نافرجام حديبيه، در ذيقعده سال هفتم، انجام گرديد و در طواف و سعي با سرعت در راهپيمايي و گامهاي كوبنده، قدرت مسلمانان را به رخ مشركان قريش كشيد.
3 ـ طواف فتح مكه; كه در سال هشتم پس از تصميم رسول خدا به فتح مكه (كه پيرو نقض عهد قريش صورت گرفت) با ده هزار نفر در رمضان راهي مكه شد و پس از تسليم مكه طواف خانه كرد و طواف را سواره انجام داد و اين روز مصادف با جمعه ده روز به پايان ماه رمضان صورت گرفت، ليكن ظاهراً در فتح مكه، پيغمبر از اعمال عمره فقط طواف بجا آورد و در كتب سيره و تواريخ سخني از احرام آن حضرت و اصحابش يا از سعي بين صفا و مروه نيست. در اين سفر پيغمبر خانه كعبه را از بتها پاك سازي نمود و از اين پس مكه به عنوان يكي از مراكز تحت قدرت مسلمانان در آمد.
4 ـ عمره غزوه حنين; كه پس از فتح مكه و جنگ با هوازن و شكست آنان و تقسيم غنائم جنگي بين مسلمانان، شب هنگام از «جِعرانه» به مكه رفت و عمره بجا آورد. اين عمره مصادف با ذيقعده سال هشتم بوده است.
5 ـ عمره حجة الوداع; كه ضمن حج آن حضرت در سال دهم، در ماه ذيحجه انجام شد.
انس بن مالك نقل مي كند: پيغمبر چهار عمره گزارد كه همه اش در ذيقعده بود، جز عمره حجة الوداع; نخست عمره حديبيه، دوم عمرة القضا، سوم عمره جِعرانه. در كافي نيز همين مضمون آمده است.چنانكه مي بينيم نامي از عمره فتح مكه برده نشده است و همانطور كه گفتيم آن، تنها طواف زيارت بوده است.
حج هاي پيامبر پيش از هجرت
از مطالب گذشته روشن شد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در طول مدّت اقامتش در مدينه، جز يكبار به حج نرفت ولي سه بار عمره بجا آورد و در اين مطلب، بين سيره نويسان و تاريخنگاران با اصحاب حديث اتفاق نظر وجود دارد; چنانكه در كتب حديثِ فريقين نيز يكسان نقل شده است. اما نسبت به حج پيغمبر پيش از هجرت، در بخشي از كتب سيره و تواريخ اشاره نشده و نيز نامي از حج پيغمبر پيش از بعثت و بعد از آن در دوران اقامت در مكه به ميان نيامده است، گر چه در سيره حلبي سخني به اختصار آمده است و اما در كتب حديث اهل سنت مطلب به اجمال ذكر شده است.
در صحيح بخاري آمده است:
«حَجَّ النَّبِيُّ قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَبَعْدَها وَلَمْ يُعْرَفْ عَدَدُها وَلَمْ يَحُجَّ بَعْدَ الْهِجْرَةِ اِلاّ حَجَّةَ الْوَداع.»
در كتابهاي حديثي اماميه به نقل از اهل بيت رسالت حج هايي پيش از بعثت و بعد از آن به پيامبر(صلي الله عليه وآله) در دوران اقامتش در مكه نسبت داده شده است كه در ثبوت و تحقّق آن اشكالي به نظر نمي رسد; زيرا صرفنظر از جنبه امامت و عصمت ائمه (كه شيعه بدان باور است)، از اين نظر كه ناقلان اين سخن از اهل بيت رسالت اند و «اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْري بِما فيه» و نيز از اين جهت كه صدق حديث آنان قولي است كه جملگي بر آنند، هرگونه خدشه اي را برطرف مي كند.
قضا را حديثي در صحيح مسلم آمده كه آن نيز دلالت دارد كه پيامبر در جاهليت حج بجا آورده است.
مسلم از جبير بن مطعم نقل مي كند كه شترم را گم كرده بودم. ايام حج بود، به عرفات رفتم. پيغمبر را در آنجا ديدم كه با مردي در وقوف به عرفه شركت كرده بود. با خود گفتم وي از حمس است چرا در عرفات آمده؟
نودي لوذي در شرح مسلم مي نويسد: قاضي عياض فرموده كه اين مطلب مربوط به حج پيغمبر قبل از هجرت است; زيرا جبير در اين وقت هنوز مسلمان نشده بود و در يوم الفتح اسلام آورد، لذا از وقوف پيغمبر به عرفات (كه معمولاقريش از آن اعراض داشتند) تعجب مي كند.
و نيز در كافي «باب حج النبي» ضمن حديث 1، 2، 3، 11 و 12 كه همه از حضرت صادق(عليه السلام) نقل شده، براي پيغمبر حج هاي متعددي ذكر نموده است و اينك متن آنها:
1 ـ عَنْ جَعْفَر(عليه السلام) قالَ: «لَمْ يَحُجَّ النَّبِيُّ بَعْدَ قُدُومِهِ الْمَدِينَةَ اِلاَّ حَجَّةً واحِدَةً وَقَدْ حَجَّ بِمَكَّةَ مَعَ قَوْمِهِ حَجّات»
2 ـ عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ(عليه السلام) قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه وآله) عَشَراَ حَجّات مُسْتَسِرّاً...»
3 ـ عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ(عليه السلام) قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللهِ عِشرينَ حَجَّةً.»
11 ـ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ قالَ: «قُلْتُ لاَِبِي عَبْدِاللهِ اَحَجَّ رَسُولُ اللهِ غَيْرَ حَجَّةَ الْوِداع؟ قالَ نَعَمْ عِشْرِينَ حَجَّة.»
12 ـ عَنْ اَبِي عَبْدِاللهِ(عليه السلام) قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه وآله) عِشرِينِ حَجَّةً مُسْتَسِرّاً...»
ولي در بحارالانوار از جابر بن عبدالله نقل شده است كه گفته است: «اِنَّهُ(صلي الله عليه وآله) حَجَّ ثَلاثَ حِجَج، حَجَّتَيْنِ قَبْلَ الْهِجْرَةِ وَحَجَّةَ الْوَداع.»
چنانكه مي بينيم در اين روايات حج هايي به پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت داده شده كه قبل از هجرت به جا آورده است و در اين مطلب كه عرب در ذيحجه مناسك را بجا مي آوردند و نيز پيغمبر قبل از بعثت در انجام سنّت هاي حسنه از پيشگامان بوده، جاي شك نيست.
در تعداد حج هاي رسول خدا اختلاف است. روايات گذشته هر يك تعدادي را بيان مي داشت. در حديث بحار دو حج، در حديث دوم كافي ده حج و در حديث سوم و يازدهم و دوازدهم كافي بيست حج به آن حضرت نسبت داده شده است. در توجيه اين روايات بايد گفت: آنچه از جابر نقل شده (كه پيغمبر دو حج پيش از هجرت بجا آورده است) اخبار از اطلاع شخصي اوست و ممكن است از از حج هاي ديگر پيغمبر اطلاع نداشته و به اصطلاح «اثبات شيء نفي ماعدا نمي كند.» و اما مضمون احاديث وارده از حضرت صادق(عليه السلام) را نيز ممكن است چنين توجيه كنيم كه: مراد از ده حج، تعداد حج هايي باشد كه پس از بعثت بجا آورده و مراد از بيست حج (كه در سه حديث ديگر ذكر شده) مجموع حج هاي پيش از بعثت و بعد از بعثت باشد.
از چگونگي حج آن حضرت قبل از هجرت، در روايات ذكري به ميان نيامده و تنها تصريح شده كه «مستسراً» يا «مستتراً» و پنهاني انجام مي شده است.
با توجه به اين كه مناسك حج را، اهل مكه و ديگران نيز انجام مي داده اند، سبب استتار حج آن حضرت شايد بدين جهت بوده كه پيغمبر همانند ديگر مردم «حله» وقوف به عرفات را بجاي آورده است و مي دانيم كه قريش اين عمل را براي حمس روا نمي دانستند و ما روايت صحيح مسلم را كه اشاره بدين جهت داشت پيشتر آورديم.
در پاورقي كافي در وجه اختفاي حجّ آن حضرت از مرحوم فيض نقل شده كه چون قريش به واسطه نسيء، ماههاي حج را به تأخير مي انداختند و پيغمبر مي خواست در زمان واقعي حج مناسك را بجا آورد، ناچار مخفيانه به انجام اعمال حج مبادرت مي كرد.
اشكال اين توجيه آن است كه انجام حج زماني كه حضرت ابراهيم مقرر فرموده بود، با توجه به كبيسه كردن و اعمال نسيء در سالهاي دراز، محتاج به محاسبه دقيق هِيَوي داشته است كه در موضوع نسيء آن را يادآور شديم و گفتيم كه اين كار به وسيله كسي كه در امر محاسبه و هيئت آگاهي و مهارت داشته، انجام مي شده است و مي دانيم كه پيامبر پيش از بعثت به اين كار آشنايي نداشته است. لذا مفسّران گفته اند كه نزول آيه }اِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْر{ مصادف با زماني بوده كه ايام حج ـ چون دوران حضرت ابراهيم ـ به وقت اصلي بازگشته بود و ديگر احتياج به محاسبات نجومي براي دست يافتن به زمان اصلي نبوده است.
باري، نخستين حجّ علني (كه عمل پيغمبر در آن بازگو و نقل شده است) همان حجة الوداع است كه در سال دهم هجرت، چند ماه پيش از رحلت آن حضرت انجام شد، بنابراين آخرين حج پيغمبر نيز همين حج است.
حجة الوداع
مهمترين و مفصل ترين گزارشي كه از آخرين سفر حج رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به ما رسيده، روايت جابر بن عبدالله انصاري، صحابي معروف پيامبر است كه توسط امام صادق(عليه السلام) حضرت جعفر بن محمد بن علي ابن حسين بن علي(عليهم السلام) به ما رسيده و در كتب شيعه و سني، با اندك اختلاف نقل شده است، منتهي در منابع حديثي اماميه بدون ذكر جابر و توسيط وي نقل شده است. البته در روايات ديگري نيز از طرق اهل سنت و شيعه، گزارش سفر پيغمبر در حجة الوداع آمده است كه به اين تفصيل و جامعيت نيست. مجموع اين روايات موجب شده است كه در كتب حديث فريقين، بابي بنام «حجّ النبي(صلي الله عليه وآله)» يا «باب صفة حجّة النبي» عنوان شود.
صاحبان صحاح ستّ روايت جابر را به نقل از حضرت صادق(عليه السلام) آورده اند. و در سنن دارُمي و مستخرج صحيح مسلم از ابونُعَيْم و مُنْتَقي ابن ابي الجارود نيز نقل شده است و اختصار آن را نسائي و ترمذي در سنن خود آورده اند. محدث شهير اهل سنت در عصر ما; يعني «محمد ناصرالدين الباني» كتابي بنام «حجة النبي(صلي الله عليه وآله)» در استخراج حديث جابر تأليف نموده است. چنانكه علامه ابن حَزْم ظاهري اندلسي كتابي بنام «حجة الوداع» مرقوم داشته كه در آن، نخست گزارشي از حج پيغمبر، با همه خصوصياتي كه در روايات اهل سنت ديده، آورده است و سپس منابع هر يك از خصوصيات را كه راوي خاصي ناقل آن بوده است از كتب حديث تخريج فرموده و به اصطلاح گزارش جامع و مستندي از حج پيغمبر كه در روايات آمده، به دست داده و به حق در اين باب كار تتبع را محققانه انجام داده است. با اينهمه، از خصوصياتي كه در روايات اماميه هست، اطلاع نداشته است; (وَهذا مِنْ فَضْلِ رَبِّنا).
باري روايت مفصل حج پيغمبر را، كليني در كافي و شيخ طوسي در تهذيب از حضرت صادق(عليه السلام) نقل نموده اند. مي دانيم كه پاره اي از احاديث ائمه هدي، كه حاكي از قول و فعل رسول خدا است، توسط خاندان عصمت يا بعضي صحابه به ناقل پيوسته است ولي به واسطه اعتقاد شيعه به عصمتِ ائمه و نيز به اين مناسبت كه نوعاً احاديث وارده از ائمه در مقام پاسخ به پرسشهاي پيروان مكتب تشيع است، نيازي به نقل واسطه ها و به اصطلاح سلسله سند تا راوي اصلي (صحابي) نبوده است، منتهي ائمه تصريح نموده اند كه احاديث ما احاديث جدّمان رسول الله(صلي الله عليه وآله) است.
پس احاديثي كه بدون سند از ائمه تا به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نقل شود، نزد برادران اهل سنت در حكم مرسلاتي است كه به اتفاق محققان از فريقين ـ اگر ناقل و مرسل حديث مورد اعتماد و وثوق باشد ـ حجّت است و امامان شيعه، حتي از نظر رجالي هاي اهل سنت و نقادان حديث، در مرتبه بالايي از وثاقت اند. با اين حال، چون حديث مورد استشهاد ما (حديث حج النبي) از حضرت صادق(عليه السلام) است و بيشتر احاديث مجامع روايي شيعه نيز از آن جناب و پدر بزرگوارش حضرت باقرالعلوم(عليهما السلام) است، ما پاره اي از اقوال ائمه جرح و تعديل و رجاليون مهم اهل سنت را درباره آن دو بزرگوار نقل مي كنيم تا خدشه اي از نظر ارسال حديث، طبق نقل شيعه حتي براي برادران اهل سنت، باقي نماند.
خوشبختانه چنانكه بطور فشرده اشاره كرديم، حديث مزبور با اندك اختلافي در صحاح اهل سنت نيز آمده است و بنابراين نقل آن به عنوان «شاهد»با غمض عين از ارسال يا اسناد، مورد استناد است.
مقام صادقَيْن نزد اهل سنت
يافِعي در مرآت الجنان مي نويسد:
«وَفي سَنَةِ 114 تَوَفَّي اَبُو جَعْفَر مُحَمَّدُ بْنُ زَيْنِ العابِدِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَبِيطالِب اَحَدُ الاَئِمَّةِ اْلاءِثْني عَشَرَ في اِعْتِقادِ الاِمامِيَّةِ وَ هُوَ وَالِدُ جَعْفَر الصَّادِقِ لُقِبَ بِالْباقِرِ لِاَنَّهُ بَقَرَ الْعِلْمَ اَيْ شَقَّهُ وَتَوَسَّعَ فِيهِ... وقالَ عَبْدُاللهِ بْنُ عَطاء مارَأيْتُ الْعُلَماءَ عِندَ اَحَد اَصْغَرَ عِلْماً مِنْهُمْ عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ...»
همين مطالب را ابن عماد حنبلي در شَذَرات الذهب (ج1، ص149، چاپ بيروت) نقل مي كند.
ابن حجر در تهذيب التهذيبمي نويسد:
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْن... اَبُو جَعْفَر الْباقِر، اُمُّهُ بِنْتَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَبِيطالِب رَوي عَنْ اَبِيهِ وَجَدَّيْهِ الحَسَنِ وَالْحُسَيْن... قالَ ابْنُ سَعْد: كانَ ثِقَةٌ كَثيرُ الْحَدِيث. وَقالَ الْعِجْليُّ: مَدَنِيُّ تابِعيٌّ ثِقَه. و قالَ ابْنُ البرقي: كانَ فَقيهاً فاضِلا. ذَكَرَهُ النِّسائِيُّ فِي فُقَهاءِ اَهْلِ الْمَدينَةِ مِنَ التَّابِعين.»
در تقريب التهذيب آمده:
«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن... اَبُو جَعْفَرِ الباقر، ثَقَةٌ فاضِل.»
در طبقات ابن سعد از ابونعيم فضل ابن اكين راجع به حضرتش نقل مي كند:
«وَكانَ ثِقةٌ كَثِيرُ الْعِلْمِ وَالْحَديث.»
اما نسبت به حضرت صادق(عليه السلام):
ذهبي در ميزان الاعتدال مي نويسد:
«جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْن الْهاشِمِيِّ اَبُو عَبْدِاللهِ اَحَدُ الائِمَّةِ الاَعْلامِ، بِرٌ، صَادِقٌ، كَبِيرُ الشَّأنِ، لَمْ يَحْتَجَّ بِهِ الْبُخارِيُّ. وَقَالَ ابْنُ مُعِين هُوَ ثِقَةٌ وَقالَ اَبُو حاتِم: ثِقَةٌ لايُسْأَلُ عَنْ مِثْلِه.»
در تقريب التهذيب (ج2، ص132) آمده:
«اَبُوعَبْدِاللهِ الْمَعْرُوفِ بِالصَّادِقِ، صَدُوقٌ، فَقِيهٌ،اِمام.»
در تهذيب التهذيب آمده:
«قالَ اِسحَقُ بْنُ راهِويْه: قُلْتُ لِلشَّافِعِيِّ كَيْفَ جَعفَرُ بْنُ مُحَمّد عَنْدَكَ؟ فَقَالَ ثِقَه. وَقالَ الدَّوْرِيُّ عَنْ يَحْيَي بْنِ مُعين: ثِقَةٌ مَأْمُون.
وقالَ ابْنُ اَبي خُثَيْمَة وَغَيْرُهُ عَنْهُ: ثِقَه. وَقالَ ابْنُ اَبِي حاتِمِ عَنْ اَبِيهِ: ثقَةٌ لايُسْألُ عَنْ مِثْلِه. وَقالَ ابْنُ عَدِيّ: وَلِجَعْفَر اَحاديثٌ ونُسَخٌ وَهُوَ مِنْ ثِقاتِ النَّاسِ كَما قالَ يَحْيَي بْنِ مُعين. وَقالَ عَمْرُونُ بْنُ اَبِي الْمِقْدامِ: كُنْتُ اِذا نَظَرتُ اِلي جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد عَلِمْتُ اَنَّهُ مِنْ سُلالَةِ النَّبِيّينَ وَذَكَرَهُ ابْنُ حبانِ فِي الثَّقاتِ وَقالَ: كانَ مِن ساداتِ اَهْلِ الْبَيْتِ فِقْهاً وَعِلْماً وَفَضْلا... وَقالَ السّاجِيُّ: كانَ صَدوقاً مَأمُوناً اِذا حَدَّثَ عَنْهُ الثِّقاتُ فَحَدِيثُهُ مُسْتَقيم. وَقالَ النِّسائيُّ فِي الْجَرْحِ وَالتَّعْدِيل: ثِقَة.
وَقالَ مالِكٌ: اِخْتَلَفْتُ اِلَيْهِ زَماناً، فَما كُنْتُ اَراهُ اِلاّ عَلَي ثَلاث خِصال: اِمّا مُصَلٌّ وَاِمّا صائِمٌ وَاِمّا يَقْرَءُ الْقُرآنَ وَما رَأَيْتُهُ يُحَدِّثُ اِلاّ عَلي طَهارَة.»
عدم نقل بخاري از امام صادق(عليه السلام)
در اينجا بيان نكته اي لازم به نظر مي رسد و آن عدم نقل بخاري در صحيح خود از امام صادق(عليه السلام) است. ذهبي در ميزان الاعتدال مي نويسد: «جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد... اَحَدُ الاَعْلامِ، بِرٌ، صادِقٌ، كَبيرُالشَّأنِ، لَمْ يَحْتَجَّ بِهِ الْبُخاري.»
نووي در شرح باب حجة النبي از صحيح مسلم آورده:
«فَيهِ حَديثُ جابِر رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَهُوَ حَديثٌ عَظْيمٌ مُشْتَمِلٌ عَلَي جُمَل مِنَ الْفَوائِدِ وَنَفائس مِنْ مُهِمّاتِ الْقَواعِدِ وَهُوَ مِنْ اَفْراد مُسْلِمِ وَلَمْ يَرَوْهُ الْبُخارِيُّ فِي صَحِيحِهِ وَرَواهُ اَبُو داوُودِ كَرَوايَةِ مُسلِم...»
شايد عدم نقل بخاري از آن حضرت، بدين جهت باشد كه بيشتر احاديث امام صادق(عليه السلام)ـ چنانكه گفتيم ـ بدون ذكر واسطه و سلسله سند تا به رسول خدا يا صحابه است. امّا اولا تمام احاديث آن جناب بدون نقل واسطه نيست چنانكه همين حديث حجة النبي در صحيح و ابوداوود با ذكر سلسله سند نقل شده است و ثانياً پاسخ اين اشكال از ناحيه خود آن حضرت داده شده است:
ابن حجر در تهذيب التهذيب از ابن ابي مريم نقل مي كند كه به ابي بكر بن ابي عياش گفتند چه چيزي سبب شده است كه از جعفر بن محمد سماع حديث نمي كني؟ پاسخ داد: ما از وي درباره احاديثي كه نقل مي كند پرسيديم آيا شما خود اين احاديث را شنيده اي؟ گفت خير، ولي احاديث مزبور را ما از پدرانمان روايت كرده ايم.
بنابراين نياوردن واسطه ها و ارسال حديث (كه آن هم بيشتر به واسطه مقتضاي مقام; يعني پاسخ به پرسشهاي شيعيان بوده) با توجه به وثاقت ناقل و تصريح به ذكر اجمالي راويان واسطه (سلسله سند) كه پدران آن جناب باشند، خدشه اي در صحت و حجيت حديث نمي رساند; زيرا بيشتر علماي فريقين، مرسلات عدول را حجت دانسته اند و حتي نقل شده كه امام مالك و امام ابوحنيفه به مطلق مرسلات عمل كرده اند.
استاد ابوزهره در اين زمينه مي نويسد: مالك و ابوحنيفه و ابراهيم نخعي و حمّاد بن ابي سليمان و غير آنان، از بزرگان فقها، مرسل را حجت مي دانستند، بدين دليل كه راوي اگر به سلسله سند و وسائط فيمابين، اعتماد و وثوق نداشته باشد، نبايد بطور مرسل نقل حديث كند. ولي شافعي مرسل را با دو شرط قبول داشت:
1 ـ مرسل از تابعين مورد وثوق باشد،
2 ـ مضمون حديث، مؤيَّد به روايت مسند يا مرسل ديگري گردد و يا موافق با قول يا فعل يكي از صحابه باشد.
اما امام احمد بن حنبل گر چه مرسل را ضعيف مي شمارد ولي روايات مرسله را بر قياس مقدم مي دارد.
و اما مرسل نزد شيعه:
صاحب معالم مي فرمايد: قول راجح نزد شيعه آن است كه مرسلات ثقات يا مرسلات كساني كه جز از ثقات نقل حديث نمي كنند پذيرفته است.
«كَشي» جماعتي از اصحاب ائمه را نام مي برد كه مرسلات آنان به واسطه وثاقتشان به اجماع اماميه پذيرفته است.
بنابراين مي بينيم اگر عذر بخاري در عدم نقل از امام صادق(عليه السلام) ارسال حديث آن جناب باشد (كه در حديث حجة النبي نيست) مرسلات ثقات نزد ائمه و محققان فريقين پذيرفته است. متأسفانه بخاري احاديث مسند آن حضرت تا به پيغمبر (كه در كتب فريقين زياد است) را نيز در صحيح خود نياورده است.
استاد ابوزهره در اين زمينه مي نويسد: گفته اند كه بخاري احاديث منسوب به حضرت صادق(عليه السلام) را قبول نداشته، به نظر ما اين قبول نداشتن نمي تواند از اين جهت باشد كه بخاري كسي را كه مسلمانان صادق مي نامند صادق نداند، با اين كه وي از طبقه تابعين، كه پايين تر از رتبه امام هستند حديث نقل كرده است، بلكه از آن جهت است كه سند روايات منسوب به آن حضرت را مشكوك مي دانسته; يعني نسبت به راويان حديث وي شك داشته است. بنابراين بخاري شخص آن جناب را صادق مي دانسته امّا آنان را كه از آن امام حديث نقل كرده اند رد مي نموده است.
جاي تعجب است كه همين استاد ابوزهره در جاي ديگر مي نويسد: حضرتش با حفظ جنبه فقهي، مردي دانشمند در احاديث رسول اكرم بود، به طوري كه محدثان از علماي اهل سنت، روايات وي را تلقّي به قبول مي كردند ـ رواياتي را كه با سلسله سند به وي منتقل مي گرديد، چنانكه محدثان و فقهاي معاصرش از او روايت كرده اند كه از آن جمله اند: سفيان بن عُتَيْبه و سفيان نَوَوِي و مالك و ابوحنيفه و يحيي بن سعيد انصاري و جمع بسيار ديگر.
احتمال ديگري كه براي عدول بخاري از نقل احاديث جعفر بن محمد وجود دارد آن است كه آن حضرت امام شيعيان زمان خود; يعني پيشواي مذهبي، غير از مذاهب اهل سنت بوده مذهبي كه بخاري به آن اعتقاد داشته است، ولي مي دانيم كه مدار صحّت حديث، وثاقت ناقلان آن است نه اعتقاد آنان، و بايد گفت كه بخاري خود از جمعي از خوارج نقل حديث كرده، با آن كه عقيده آنان از نظر بخاري و جمهور اهل سنت و شيعه پذيرفته نيست.
حديث حج النبي(صلي الله عليه وآله)
پيشتر گفتيم كه حديث مفصل حجّ النبي(صلي الله عليه وآله) را از شيعه، كليني در كافي و شيخ طوسي در تهذيب به اِسناد از حضرت صادق، آورده اند. و از اهل سنت نيز جمع بسياري از آن جمله مسلم در صحيح خود و ابوداوود در سنن خويش به اسناد از حضرت صادق و او از حضرت باقر(عليهما السلام) و آن جناب از جابر نقل كرده اند. در جوامع حديثي متأخر، فيض كاشاني در وافي به نقل از كافي و تهذيب، اين حديث را آورده است، و شيخ منصور علي ناصف در «التاج» آن را از مسلم و ابو داوود نقل مي كند.
در التاج، ذيل عنوان «حديثِ حجة الوداع» مي نويسد: اين حديثي است جليل القدر و عظيم الفضل و تمامي افعالي را كه پيغمبر در حجة الوداع انجام داده و شامل اركان و واجبات و مستحبات است، جز اندكي، در بر دارد و اين نخستين حديث طويلي است كه در كتاب التاج آمده... و جابر (راوي اصلي حديث) كسي است كه مهار شتر رسول خدا را در اين سفر به دست داشته است و از اين رو داناترين مردمان به چگونگي حجة الوداع است.
نووي درباره اين حديث مي نويسد: اين حديث بزرگ و عظيم است و مشتمل است بر جمله اي از فوائد و نفائس مهمات قواعد. سپس از قاضي عياض نقل مي كند كه دانشمندان درباره اين حديث و مطالب فقهي آن بسيار سخن گفته اند.
علاّمه ناصرالدين الباني درباره جابر، راوي اين حديث مي نويسد:
وي بهترين صحابي رسول اكرم در سياقت نقل حديث حجة الوداع است; زيرا جابر از هنگام خروج پيامبر از مدينه تا آخر اعمال حج را بيان كرده است لذا مي توان گفت كه وي اضبط از ديگران است. سپس از قول حافظ ابن كثير نقل مي كند كه روايت جابر به تنهايي منسك مستقلي است.
در بخش دوّم به شرح و ترجمه اين حديث شريف درباره حج رسول خدا خواهيم پرداخت، با اين ويژگي ها و خصوصيات كه:
1 ـ ابتدا راويان اين حديث را كه در كتب حديث شيعه (كافي و تهذيب) آمده، از ديدگاه علم رجال و جرح و تعديل مورد بررسي و نقادي قرار مي دهيم.
2 ـ ترجمه حديث را طبق نقل كافي و تهذيب مي آوريم (چرا كه در اين نقل فوايدي است كه در نقل مسلم و ابوداوود نيست).
3 ـ توضيحات لازم را به مقتضاي مقام ذكر مي كنيم.
4 ـ مواردي را كه در نقل مسلم و ابوداوود نيست و به عكس خصوصياتي را كه در نقل آن دو هست و در نقل كافي نيست بازگو مي كنيم.
5 ـ در پايان متن روايت را از كافي و تهذيب و نيز متن حديث جابر را از التاج براي مزيد فايدت مي آوريم تا ارباب تحقيق را مقايسه آن دو، سهل باشد و از فوايد مندرجه هر دو نقل، بهرهور گردند.
|