مجله ميقات حج
سال يازدهم شماره چهل و سوم بهار 1382
هجرت يا جهاني كردن اسلام
سيد محمد باقر نجفي
مقدمه
هجرت در تاريخ اسلام، جايگاه مهم و ويژه اي دارد و در آيات متعددي از قرآن كريم، به عنوان وسيله اي براي توسعه و گسترش اسلام و خارج شدن از سلطه ظالمان و مستكبران مطرح شده است.
پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نيز ـ آنگاه كه آزار و فشار مشركان در مكه به اوج خود رسيد ـ از اين برنامه استفاده كرد و با بهره گيري از هجرت به عنوان يك تاكتيك، دامنه فعاليت و مبارزه خود را گسترش داد و به مدينه كشاند و سپس با بهره گيري از پشتوانه مردمي، قدرتمندانه به مكه بازگشت و آنجا را فتح نمود و به گستره حكومت اسلاميِ آن روز افزود.
چگونگي هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسير حركت آن حضرت از مكه به مدينه، تقريباً در تمامي تواريخ و كتب سيره ذكر شده و بارها در محافل و مجالس، از آن سخن به ميان آمده است.
دانشمند فرزانه و محقق و مدينه شناس بزرگ، مرحوم سيّد محمد باقر نجفي(رحمه الله) ، از منظري جديد به موضوع هجرت نگريسته و براي دستيابي به حقيقت آن، وجب به وجب اين مسير را طي كرده و شايد تنها فرد ايراني باشد كه چنين توفيقي برايش فراهم شده است.
وي پس از سال ها پژوهش ميداني، سر انجام نتيجه تحقيقاتش را در كتابي با
--[73]--
نام «مسير هجرت» مكتوب نمود و در آستانه تنظيم نهايي، اجل به سراغش آمد و جان به خداي رسول(صلي الله عليه وآله) تقديم داشت.
خانواده و دوستان ايشان در تلاشند تا با آثار به جاي مانده از آن مرحوم، اين اثر، تكميل و به زيور طبع آراسته گردد كه اميد است پيش از سالگرد ايشان به اين مهم دست يابند.
اين مقاله، مقدمه اي است كه مرحوم آقاي نجفي خود بر اين كتاب نوشته و اهداف و چگونگي پژوهش در اين زمينه را به نگارش درآورده است.
اميد است كه مورد استفاده خوانندگان محترم ميقات قرار گيرد.
هجرت
يكي از معضلات فرهنگيِ تاريخ اسلام! تعريف «هجرت» به معناي «گريز از ترسِ ماندن و عدم تحمّل شرايط موجود» است. ذهنيّتي كه هميشه نوعي فرار از سختي ها و دردها را توجيه مي كند.
با اين توجيه و باورِ ديني، قرن هاست كه محقّقان مسلمان به مدينه نگريسته اند تا در سايه آن، هجرت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) را از مكه تحليل كنند.
من نيز از زمره مسافراني بودم كه بارها با همين ذهنيتِ تاريخي، به مدينه رفته ام، اسلام و تاريخ هجرت را خوانده ام. مسافري مي ماندم كه چون خود را در ميان انبوه همسفران ديده بود، ترديدي نداشت كه انگيزه هجرت از مسير چنين تعريفي گذشته است.
تا اينكه در سفري كه از مدينه به قاهره داشتم، گذرم به مسجد جامع ازهر افتاد، در حياط مسجد، استادي را ديدم كه از آيات جهاد در قرآن سخن مي گفت و هجرت را يكي از عالي ترين جلوه هاي آن مي دانست! در پايان درس نزدش رفتم و زيركانه! پرسيدم، جهاد نترسيدن است! مبارزه و مقاومت است ولي هجرت نتيجه ترس و ناپايداري! و اين خود نشانه تعلّق خاطر به خويشتن!؟... با چهره اي گرفته، نگاهي به من كرد و گفت: ذهن شما از نوشته هاي تاريخي و گفته هاي عوام متأثّر است، حال آنكه در كتاب قرآن، هجرت، خود را نخواستن است و جهاد نترسيدن از آن... اين سيرتِ هر لحظه او بود!
... مكثي كردم و با شتاب پرسيدم: چگونه مي توانم از اين صورت هاي
--[74]--
لفظي رها شوم تا آن سيرت معنوي را بيابم؟ تبسّمي كرد و سر را به زير انداخت و به آرامي گفت: نمي دانم! برخاست و با مهرباني دستش را در دستم نهاد و گفت: تا از نفس هاي خويش هجرت ها نكني و با ترك ديارهاي خود همنشين مهاجران جهان نشوي، تا غربت ها نبيني و با غريبان نياميزي، نمي تواني تفاوت انگيزه ها را در هجرت ها بيابي.
گفتم ولي به هر حال «محمد»(صلي الله عليه وآله) را مي خواستند بكشند كه شبانه از مكه خارج شد، در غاري مخفي گشت و پنهاني به مدينه رفت!... آهي كشيد و اخمي كرد و گفت: هنوز بت پرستان قريش از دهان شما سخن مي گويند! سينه را عوض كن تا صداي او را بشنوي... با خدا حافظي سردي مرا در حيرت هجرت رها كرد و رفت... از همان دم ساعت ها با اين پرسش دروني گلاويز شدم كه آيا واقعاً مدينه را در سيرت او خوانده ام؟!
از آن تاريخ 21 سال گذشت تا توانستم امروز آن درس ها را با هجرت ها و غربت ها بفهمم، آن ضربه ها را با تحقيق و تأمّل بيابم و با گذر از كوه ها و صحراهاي حجاز بنگارم.
حيرت هجرت
خود را در يك تناقض هولناك ديده بودم; از يك سو، تاريخ كه با تمامي اسناد خود نشان از محمّدي مي دهد كه در پي آزار و تهديد قُرَشيان، شبانه از مكه خارج و به سوي مدينه هجرت كرد و از سوي ديگر قرآن كه با تمامي صراحت پيامبري را نشان مي دهد كه ايمان دارد، برانگيخته خداوند است. نه در ابلاغ رسالت واهمه و ترديدي به خود راه مي دهد و نه در ايمان به قدرت و رحمت لايزالي شكي روا مي دارد.
هر چه بيشتر آيات هجرت و مهاجران را مي خواندم، بيشتر در اسناد تاريخي به تناقض مي افتادم. هر چه بيشتر كتاب هاي تحليلي تاريخ زندگاني پيامبر(صلي الله عليه وآله) را مي خواندم، در اتكال و اتصال محمد(صلي الله عليه وآله) به خداوند قادر متعال به شك مي افتادم، نمي توانستم صدها اسناد هجرت را ناديده گيرم و نمي توانستم ترك مكه و پناه آوردن به مردم روستايي دور را با روح رسالت و نبوت توجيه كنم. در اين حيرت محقّقانه نمي توانستم بفهمم چگونه پيامبري كه خود را در يد عنايت و رحمت الهي مي يافت و عميقا باور داشت به: " وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي
--[75]--
* وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكي * وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا " از چند آزار و تهديد به ستوه آمد، دست كمك به سوي مردم يثرب دراز كرد تا به او و يارانش پناه دهند. از هراس كشته شدن، جان جواني را در رختخواب خود سپر بلا سازد تا خود شبانه از مكه بگريزد؟!... نمي دانستم چگونه سِرّ آن را بجويم؟ بپويم؟ راهي كه پايانش را نمي ديدم!...
در اين حيرت زدگي از هجرت، چه مي توانستم انجام دهم؟ اساس آن نه بربي اعتقادي بود كه خود را در راه گم كرده شماتت كنم و نه ناآشنايي با صدها كتاب سيره و حديث و تفسير و تحقيقات محققان مسلمان و مستشرقان غربي، كه خود را به ناداني و بي خبري متهم سازم...
با اين همه احساسي كه قادر به شرح و بيان آن نيستم به من اطمينان مي داد كه «شك بزرگ» به يك «يافت بزرگ» منتهي مي شود. اين يافت چه مي توانست يا نمي توانست در بر داشته باشد، مدّ نظر نبود، در پي نتيجه و ثمره و پيامي به اين و آن نبودم، عشق به صِرف رسيدن قوي ترين محرّكي بود كه مرا از تفكّر آزاد و پژوهش مستدل در اين راه خسته و آزرده نمي ساخت.
روش پژوهش
مدّت ها در اين تأمل و تفكّر ماندم. كتاب ها را سير مي كردم، تا آنجا كه پي بردم سير در اين حيرت با نشستن گوشه اي و خواندن مكرر كتاب ها و پريدن از كول اين نظر و لفظ ، به آن نظر و لفظ ، نتيجه بخش نيست و مرا به منزلگاه مطمئني نمي رساند.
به خود گفتم بايد از تفكّر انتزاعي و تجريدي دور شد، بايد مسافرت كرد، سرزمين هاي موضوع پژوهش را ديد، راه ها و فاصله هاي جغرافيايي را در نظر آورد تا بتوان با ذهني آزاد و روحيه اي پويا اسناد تاريخي هجرت را با واقعيت هاي جغرافيايي پالايش و مورد نقد و بررسي قرار داد. تا اين محك ها دانسته نشود، ممكن نيست كه بتوان اسناد تاريخي را بر اساس مسيرهاي جغرافيايي زمان بندي كرد. ممكن نيست كه بتوان بدون طبقه بندي زماني، ارتباط اسناد تاريخي مربوط به اين واقعه تاريخي را فهميد و پيوندها را درك كرد.
متأسفانه اسناد تاريخي و سيره، مانند دانه هاي تسبيح كنار هم نهاده شده اند بي آنكه دقيقاً ميان آن ها ارتباطي مشخص شده باشد. در اين پژوهش
1 . نجم : 42 ـ 44
--[76]--
دانستم تا عامل جغرافيايي را در سلسله اسناد تاريخي وارد نسازيم نمي توانيم تقدم و تأخرهاي اقدامات بت پرستان يا مسلمانان را روشن سازيم.
سير در اين وادي، نيازمند حضور در منطقه ها و انجام پژوهش هاي ميداني است; كاري كه به علت صعوبت راه هاي حجاز، صحراهاي خشك، فقدان امكانات سفر، در تاريخ صورت جامعي به خود نيافت.
درسايه چنين روشي احساس كردم تا مسير هجرت پيامبر را، از مكه تا مدينه نپيمايم، نمي توانم تصويري از تاريخ هجرت را رسم كنم و تا اسنادِ تاريخي را بر دوش خود، به اين سوي و آن سوي حجاز نبرم، نمي توانم زمان و مكان وقايع تاريخي را بفهمم.
قبول خردمندانه چنين روشي، توأم با ايمان مستند به اينكه «محمد(صلي الله عليه وآله)نمي توانسته خارج از عقل و عدل و محبّت كاري كرده باشد»، موجب شد تا احساس كنم ميان واقعيت و حقيقتي كه تاكنون به آن باور داشته ايم، شكاف عميقي وجود دارد.
پس به خود گفتم: بايد مصمّم و صادقانه در شكاف ها جستجو كرد تا حقيقت را به دور از احساس ديني، آن طور شناخت كه با واقع انطباق داشته است و نه با افكاري كه نمي تواند از بازيگري هاي روحي و ذهني، خود را رها سازد.
پيش آوردن عامل جغرافيايي در انجام چنين پژوهشي موجب شد تا عامل «زمان» همان اعتباري را در شناخت وقايع پيدا كند كه عامل «مكان». در نتيجه تا حدودي موفق شدم اسناد تاريخي را در يك توالي مكاني زماني گرد هم آورم و جابه جا، روز به روز بر واژه هاي نهفته در مستندات تاريخي بينديشم; مستنداتي كه به هر حال چون غالب آن ها به طور كلّي و آن هم با چندين واسطه در طول دو قرن روايت شده، نمي تواند ما را به سادگي در شرايط زماني و اوصاف مكاني رويدادها قرار دهد.
وقتي پژوهش ها را بر اساس اين روش عقلايي برنامه ريزي كردم و با حضور خود خواستم سخنِ اسناد تاريخي را بشنوم، ناخواسته در حالي فرو رفتم كه آغاز و پايانش را نمي دام، همي دانم كه صعود به كوه هايي كه او نيز از كنارش گذشت و طي صحراهايي كه او نيز طي كرد، آنقدر مرا تحت تأثير تاريخ
--[77]--
او قرار داد كه در بسياري از موارد خود را حاضر در تاريخ او مي يافتم و واقعيت ها در وراي الفاظ و تعابير، شكل و نماي ديگري به خود مي گرفت. در حقيقت ديگر نه روش بود و نه جستجو، احساسي! كه كلام تاريخ را مي شنيد و نه تاريخ; كلام مورّخان را. احساس مي كردم تاريخ مرا با خود همراه كرده بود تا بتوانم اطلاعات متنوع خود را در ساختار نويني پيوند زنم.
در اين وادي ها گرديدم و چرخيدم، گاه مي ايستادم و او را مي خواندم، گاه مي افتادم و بر خود مي گريستم. تا نشاني مي ديدم كه در تاريخ نامي از آن بود، مي دويدم و مي دويدم تا بر دامنش اشك شوق ريزم و بر غربت تاريخ او در كتاب ها و سرزمين هاي او آه آه كشم!... به دريايي در افتادم كه پايانش نمي ديدم!...
در اين سفر انكشافي; تاريخ سيرتِ او، بخشي از وجودم شده بود، گويي بيابان ها از تاريخ با من سخن مي گفتند. خود را از كتاب و لغت و سند بي نياز مي ديدم; هر ريگي، هرخاري، هر بادِ گرمي، طوفان شني، اوراقِ نوشته تاريخ بود. هر نقش و نمايي، نخلي و چاهي، محدثان سيره او بودند; هر شبي كه مي گذشت هر روزي كه مي آمد، در نمايش روزي از روزهاي پرشكوه او، شبي از شب هاي ملكوتي او، حيرت زده و سرگردان مي شدم. ساده لوحي مي ماندم كه به سادگي حقايق ساده تاريخ او را در وراي نوشته هاي مشكل، لفاظي هاي مفسران و محققان كلامي و فلسفي يا ايهام و ابهام صوفيان، مي خواندم و مي ديدم كه چگونه آن همه پاكي منظم و راستي معقول در كلام متكبرانه محققاني كه بيش از تاريخ او به تاريخ زندگي خود دلبسته بودند. بي مهر و بي منطق شده است. چگونه بر اعمال سياست زده و افكار مانده و بسته، قنديل و قلاده هاي علوم ديني آويزان كرده ايم، كه براي فهم زبان آنها بايد فرسنگ ها از زبان الهي جهاني او دور شويم تا زير برف انباري از كلام محلي و رفتار ايلي ديگران نتوانيم به او، به مدينه او، به رسالت او رسيم... بي آنكه بفهميم كه از قرن دوم تاكنون در عادات و سنت هاي محلّي و ملّي جهان مسلماني، بر سنت او پرده فراموشي انداخته ايم. شهرستان زماني خود را به جاي مدينه او شاخص تفكّرات معنوي خود كرديم و ناخواسته
--[78]--
به گرد شهرش، حصاري از شاخص هاي زمانه خود كشيديم تا مسافران ديار معني، از مسير دروازه هاي نفس ما عبور كنند.
شيوه بيان
تلاش كرده ام نشان دهم كه هر قسمتي در ارتباط با ديگر قسمت ها معني پيدا مي كند و اهميت خود را نشان مي دهد. تلاش كرده ام شيوه اي را برگزينم تا خواننده در برابر نوشته ها خاموش نماند، انديشه شما در همه سطوح آن به جريان افتد. تلاش كرده ام تا اسناد فراموش شده را به حركت وادارم تا در جهت نو انديشي بر اسناد، احساس شما را تحريك كنم. تلاش كرده ام با تفكري تاريخ او را بيان كنم كه تصاوير زنده قادر به ترسيمي از آن باشد. تلاش كرده ام تا نشان دهم محمد(صلي الله عليه وآله) در هر تلاشي، به همان ميزان كه فرديت بشري او مايه مي گرفته، اراده الهي را نيز منعكس مي كرده است. تلاش كرده ام بياني را برگزينم كه دقيقاً مرز بين تحليل و تحليل گر و واقعيت را نشان دهد... در اين تلاش ها نمي دانم كه اين گمشده در خود، كجا پيدا مي شود؟ كجا شبنمي از دريا هستم و كجا غرقه در دريا؟
موضوع پژوهش
موضوع اصلي ادامه مدينه شناسي است كه سيري در جغرافياي اسناد مدينه عصر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) است. در مجلد 3 مدينه شناسي، مسير هجرت محمد(صلي الله عليه وآله) از مكه تا مدينه موضوع اصلي ماست. براي چنين سيري، لازم بود در سه مسير سير كنم. يكي تحليل تاريخي حيرت هجرت، دوم بررسي اسناد تاريخي مسير هجرت او و سوم تطبيق آن اسناد تاريخي با نقشه ها، تصاوير ماهواره اي و عكسبرداري و مواضع و موقعيت هاي كنوني و جغرافياي آن. هر سه مسير، هم سير هجرت است و هم هر سه سير مسير هجرت.
شايد اگر بيست و پنج سال قبل مي دانستم كه مدينه شناسي به كجا خواهد انجاميد، مجلد اول را به هجرت اختصاص مي دادم. ولي آنقدر حوادث و تلاطم زندگي پرفراز و نشيب بود كه نمي توانستم براي مدينه شناسي; طرح جامعي تهيه كنم. مجموعه مجلدات مدينه شناسي، يك كار شخصي با امكانات محدود شخصي است و هنگامي توانستم به مسأله هجرت بپردازم كه خود از سال 1368 خورشيدي در متن
--[79]--
مهاجران جهان قرار گرفتم، با ابعاد متعدد و متفاوت آن آشنا شدم.
نمي دانم آيا در اين هزار سال تنها فرد ايراني هستم كه مسير هجرت را طي كرده ام؟! و آيا اين كتاب تنها كتابي است كه نشان مي دهد هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، نتيجه ايمان به جهاني بودن و ضرورت جهاني كردن تعاليم اسلام بود و نه هرگز نتيجه ترس از آزار بت پرستان و گريز از توطئه قتل او؟!... نمي دانم، ولي مي دانم هر چه در منابع فرهنگي محققان ايران جستجو كرده ام، از كسي نشاني در طي اين مسير نيافته ام و هر چه در آثار محقّقان اسلام شناس جهان جستجو كرده ام، نيافتم كسي به صراحت و جرأت بر اسناد تاريخي هجرت انگشت شك را فشار دهد تا اخبار صحيح را از زير برف انبار شايعه پردازي هاي بت پرستان مكه بيرون كشد; بت پرستاني كه پس از مسلماني، برداشت ها و ذهنيت جاهلي خود را به متن فرهنگي اسلام تزريق كردند.
اگر در اين كلام، در تنگناي واژه ها، خود را خوانده ام مرا عفو كنيد; زيرا در اين بيان نمي خواهم از اهميت تلاش هاي خود سخن بگويم، مي خواهم بر اهميت چنين موضوعي تأكيد گذارم كه اين مجلد، بيش از چند سطر بر ورقي از يك كتاب حجيم نيست، در آغاز راهي كه بايد محققان بزرگ با نقد و تحليل هاي بيشتر، ابعاد بسيار وسيع هجرت پيامبر را در تبلور فرهنگ جهاني اسلام، به نسلهاي آينده تحويل دهند. تبلوري نتيجه گذشت از تعلّقات فردي براي خدمت به همه انسان ها، گذشت از تعلّقات قومي براي خدمت به همه ملت ها، گذشت از تعلقات آباء و اجدادي براي خدمت به همه فرهنگ ها، و گذشت از عادات و سنت ها براي باروري همه تمدن ها و در نهايت نترسيدن از نخواستن تا راه عروج به توحيد را ممكن سازد. عروجي براي حصول به معرفت وحدت همه پديده ها در يك حقيقت واحد.
كلن، آلمان
دي ماه 1376، شعبان 1418، دسامبر 1997
ــــــــــــــــــــــــ
|