متن کامل
(سال 945 هجری) رسول جعفریان همزمان با رویارویی دولت عثمانی و صفوی که در جنگ چالدران (سال 920) به اوج خود رسید، حجاج عجم که از ایران عازم حج می شدند، به طور خاص، و شیعیان به طور عام، هم در طول راه و هم در مکه و مدینه، با دشواری های
(سال 945 هجري)
رسول جعفريان
همزمان با رويارويي دولت عثماني و صفوي كه در جنگ چالدران (سال 920) به اوج خود رسيد، حجاج عجم كه از ايران عازم حج مي شدند، به طور خاص، و شيعيان به طور عام، هم در طول راه و هم در مكه و مدينه، با دشواري هايي روبه رو شدند. اين زمان، به تدريج گروه هايي از روميان يا به اصطلاح منابع عربي «اروام» در مكه و مدينه ساكن شدند و همراه گروه هاي متعصب موجود در اين دو شهر، كه شماري هم از عجم هاي ماوراءالنهري و طبعاً سني بودند، با شيعيان، به خصوص شيعيان ايراني برخورد مي كردند.
داستان شهادت شهيد ثاني در سال 965، نمونه اي روشن از آن برخوردهاي خشن است كه با مكه نيز ارتباط دارد. وي به رغم داشتن موضع اعتدالي و اين كه هرگز به ايران نيامد و حتي به استانبول هم رفت و آمد مي كرد و در بعلبك هم رفتاري متعادل با گروه هاي مذهبي مختلف داشت، از سوي گروه هاي افراطي مورد اتهام قرار گرفت و به شهادت رسيد و جسدش سوزانده شد!
همچنين ملاّ زين العابدين كاشاني، كه نويسنده رساله «مفرّحة الأنام في تأسيس بيت الله الحرام» است، در سال 1041 در مسجد الحرام كشته شد.(24)
در سال 1081، روز جمعه، پانزدهم ماه رمضان، در حالي كه خطيب جمعه مشغول خواندن خطبه بود، عجمي با شمشيري به وي حملهور شد در حالي كه فرياد مي زد: «انا المهدي»، اطرافيان جلويش را گرفتند و وي را حبس كردند. پس از نماز به سراغش آمده، او را كشان كشان به طرف معلات بردند و در نزديك بركة المصري، با آتش سوزاندند.
عصامي با ذكر اين حادثه مي نويسد:
«و هذا أمر عظيم تُحار فيه الأفكار، كون المسلم يُهان هذه الإهانة، و يُقتل بغير موجب، ثم يُحرّك بالنار، نعوذ بالله من مكرالله».(25)
در سال 1088 باز هم وقايعي در مكه رخ داد كه تعدادي از حجاج شيعه كشته يا سنگسار شدند و اساس آن هم، به گفته عصامي، كه خود معاصر و حاضر در مكه بوده، بي اساس و ناشي از يك توطئه يا توهّم بود.(26)
اما اكنون، مورد ديگري از قتل يك روحاني شيعه استرآبادي، در سال 945ق. داريم كه منبعي كهن و معاصر، خبر آن را ضبط كرده است. اين زمان سلطان عثماني، سلطان سليمان فرزند سلطان سليم (م 926) بود كه از سال 926 تا 974 سلطنت كرد. همين زمان، شاه طهماسب در ايران سلطنت مي كرد و سلطنتش از سال 930 تا 984 به درازا كشيد.
منبع خبر مورد نظر ما، كتاب «نيل المني بذيل بلوغ القري لتكملة اتّحاف الوري» از جارالله بن العز بن النجم بن فهد المكي(27)، يك اثر تاريخي است كه رويدادهاي شهر مكه را از ذي حجه سال 923 تا جمادي الآخر 946 ثبت كرده است.(28)
همان گونه كه از نام كتاب پيداست، اين اثر ذيل كتاب «بلوغ القري بذيل اتحاف الوري بأخبار امّ القري» (نوشته العز بن فهد ـ م 922) است كه آن كتاب، خود تكمله اي بر كتاب معروف «اتحاف الوري بأخبار امّ القري»، (از نجم الدين عمر بن محمد بن فهد مكي هاشمي ـ م885) است.
متأسفانه در ديگر تواريخ اين دوره مكه، از جمله «الاعلام بأعلام بيت الله الحرام» (از قطب الدين نهروالي م. 990، چاپ قاهره، 2004) خبر آن نيامده است. چنان كه در منائح الكرم (نكـ : ج3، ص266 ; چاپ مكه، 1419) نيز ذيل وقايع سال ياد شده، اين خبر گزارش نشده است.
واقعه مورد نظر، در سال 945 رخ داد و اين زمان، امير مكه، محمد ابونمي فرزند بركات بود. بركات در سال 932 درگذشت و حكومت اين شهر به ابونمي دوم، يكي از مشهورترين امراي مكه، كه زمان امارتش هم بسيار طولاني بود، رسيد. وي در محرم سال 992ق. درگذشت و آن زمان، فرزندش حسن عهده دار امارت اين شهر شد. بنابراين، واقعه ياد شده در دوره ابونمي دوم رخ داده است.
خبر كشته شدن حسين استرآبادي به اين شرح در «نيل المني» نقل شده است:
در مغرب شب يكشنبه، 18 شوال (945)، گروهي از عجم ها در مدرسه كلبرجيه كه در كنار باب الصفا ـ يكي از درهاي مسجد الحرام ـ بود، از قبيل ملا عارف و شيخ ابوالمعين سمرقندي با شخصي كه به او حسين استرآبادي گفته مي شد، در باره آيه } إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ{ گفتگو مي كردند. گفتند (تعبير: فقالوا. شايد: قال، يعني او گفت: ) اين آيه در شأن عمر بن خطاب نازل شده است و بُغضش را نسبت به صدّيق (يعني ابوبكر) آشكار كرده و اين كه ائمه مذاهب اربعه به خاطر اختلاف در فروع، گمراه هستند و اين كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرموده است: امت به 73 فرقه تقسيم شده و يكي تنها نجات يافته است و آن گروه ناجيه، همانا شيعه است.
در اين وقت بسياري از عجم ها سخن او را انكار كرده، وي را برداشته به منزل قاضي رومي افندي، مصلح الدين مصطفي حنفي بردند و مطالب او را در آنجا مطرح كردند. او سخن اوّلش را انكار كرد و گفت: من گفتم كه آيه} عَلِمَ اللهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ...{ ;(29) يعني با زنان در امر روزه، اين در باره عمر نازل شده است. ده نفر از آنان شهادت دادند كه سخن اوّل را گفت و او هم اعتراف كرد. قاضي از او پرسيد: آيا تو ديوانه هستي؟ وي پاسخ گفت: نه. اين مذهب من و مذهب شيعه است. قاضي دستور داد او را زنداني كنند. آنگاه از فرمانده محمدبن عقبه، نايب حاكم مرشد حسني خواست تا وي را به زندان ببرد. در اين وقت، صداي عجم هاي حاضر و رومي ها و برخي از اهل مكه بلند شده، خطاب به قاضي گفتند: تو مي خواهي از او رشوه گرفته، مانند رافضي اوّل، رها سازي؟! در اين وقت داد و فرياد، در باب قاضي در مدرسه عينيه كه در قديم به مدرسه مجاهديه مشهور بود، چسبيده به مسجد، در وقت نماز مغرب بالا گرفت. فرمانده محمدبن عقبه خواست او را از باب ] خانه [ قاضي ببرد كه مردم او را به سنگباران تهديد كردند. وي از ترس او را رها كرد و با رفتن به مسجد الحرام خود را نجات داد. در اين وقت يكي از روميان جلو آمده، با خنجري به گردن آن مرد عجمي زد. ديگري كاردي به او زد و آن مرد روي زمين افتاد. در اين وقت، حاضرين او را، كه نزديك باب قاضي بود، سنگسار كردند. قاضي هم درِ خانه اش را بست تا خود را از دست آنان نجات دهد. سپس مردم، مقتول را آتش زده او را سوزاندند. آتش، تا پاسي از شب گذشته، شعلهور بود. وقتي مردم رفتند و آرام شد. گفته شده كه قاضيِ مالكيه، تاجي بن يعقوب مفصول ـ معزول ـ به فرمانده دستور داد تا مقتول را برداشته، كفن كرده، در قبرستان شَبيكه دفن كند. او هم آتش را خاموش كرده، او را به شبيكه برد و دفن كرد. عاقلان كار وي را ستايش كرده، اقدام عامه را در اين كه در كنار خانه قاضي اين چنين تجرّي كردند، انكار كردند. خداوند متعال احوال را اصلاح گرداند و عاقبت به خير كند!
از اين مقتول، يك بچه و يك كنيز (مادر آن بچه) باقي ماند. گفته مي شد كه همراه او جماعتي از شيعه بودند كه روز عيد همراه اهل سنت حاضر نشدند بلكه روز بعد آمدند و نماز عيد را در معلات خواندند.(30)
در شرح اين متن، لازم است نكاتي را توضيح دهيم:
1 . متأسفانه اين خبر در منابع شيعه; اعم از تواريخ يا كتب شرح حال نيامده است تا اطلاعاتي در باره حسين استرآبادي به دست آوريم. در باره استرآباد ـ گرگان فعلي ـ مي دانيم كه از شهرهاي كهن ايران، و مركزي براي شيعيان بوده است. اين شهر تقريباً از قرن هفتم به اين سو، يكسره شيعي امامي بوده و بسياري از علماي برجسته شيعه از اين قرن تا زمان صفويه، استرآبادي بودند. در اين باره شرحي مفصل در كتاب تاريخ تشيع در جرجان و استرآباد(31)آورده ايم.
از تواريخ دوره صفوي چنين به دست مي آيد كه شيعيان اين شهر، كمك زيادي به روي كار آمدن صفويه كرده و به خصوص در تشيع خويش، بسيار صريح و تند بودند. در حاشيه همان كتاب نيل المني، به نقل از قطب الدين نهروالي آمده است كه وي در حاشيه نيل المني به جاي «حسين استرآبادي» «ملاحسين رافضي» نوشته است. اما اين نام هم چيزي را در باره مقتول روشن نمي كند. گويا نهروالي، براي اين قسمت، عنواني انتخاب كرده و كنار صفحه نوشته، نه آن كه اطلاع خاصي از استرآبادي داشته است. آنچه هست اين كه اين شخص بايد يك نفر عالم دين باشد كه اهل بحث و جدل بوده و مانند بسياري از موارد كه از ديرزمان تا به امروز شاهدش بوده ايم، به بحث و گفتگوي مذهبي با مخالفان پرداخته است.
2 . در تمام اين سال ها، همواره شيعياني از ايراني ها در حرمين زندگي مي كردند و به رغم اين فشارها، رفت و آمد به اين شهرها، هم براي انجام فريضه حج و هم بهره هاي علمي، ادامه داشت. به خصوص استرآبادي ها در دوره صفوي، شمارشان در حرمين اندك نبود و برخي مانند ميرزا محمد امين استرآبادي بخش مهمي از حيات علمي اش را در آن نواحي سپري كرد. البته شمار شيعيان در مدينه بيشتر بود و اقامت شيعيان هم در آن ديار بيشتر بود. به خصوص كه شماري از سادات مدينه، رسماً شيعه اثناعشري بودند. در همين كتاب نيل المني (1/231) اشاره به آن شده است كه وقتي پولي از هند براي تقسيم رسيد، ميان فقهاي مدينه و رافضه درگيري پيش آمد; زيرا وكيل بر آن بود تا پول را تنها ميان سنيان تقسيم كند. در نهايت با فشاري كه شيعيان آوردند، مقرّر شد تا هزار دينار آن به ايشان داده شود.
3 . در اين متن از دو مدرسه در مكه ياد شده است; نخست مدرسه كلبرجيه و دوم مدرسه العينيه كه سابقاً به آن مدرسة المجاهديه گفته مي شده است. تنها در يك جا (نيل المني، ج2، ص574) از اين مدرسه با عنوان «كَلَبَرقيه» ياد شده است. مصحح در جايي (نيل المني: 2/735) گفته است كه نام اين مدرسه در غاية المرام (3/147) الكبرقيه ضبط شده است. اين مدرسه، محل فرود آمدن امين صرّه عثماني; يعني مسؤول توزيع سكه هاي طلاي دولت عثماني در مكه بوده و دست كم در چند مورد در همان منبع (546، 574، 589، 679) از اين مطلب ياد شده است. مدرسه ياد شده در كنار باب الصفا بوده است. گفتني است كه مدرسه العينيه هم زماني محل اقامت امين صرّه روميه بوده و سكه ها در آنجا ميان طبقات مختلف مردم و با نظارت قضات مكه، توزيع مي شده است (نيل المني، ج1، صص174، 557).
در جاي ديگري هم آمده است كه مدرسه مجاهديه، در رواق يماني بوده است (همان، ج1، ص417). نايب جده هم كه از طرف سلطان عثماني نصب مي شد، زماني كه به مكه مي آمد، در همين مدرسه العينيه سكونت مي گزيد (همان، ج1، ص470).
4 . در نخستين عبارت آمده است كه گروهي از «عجم» ـ ج: اعاجم ـ در مدرسه كلبرجيه با حسين استرآبادي بحث مي كردند. بايد توجه داشت كه در اين موارد، عجم ـ كه فراوان در اين كتاب به آن اشارت مي رود ـ اشاره به ساكنان و يا طلاب سني ماوراءالنهري از سمرقند و
مناطق ديگري است كه از دير باز در مكه مي زيستند و درس مي خواندند. اين جماعت، در ادوار مختلف از مناطق خود كوچ كرده براي حج به مكه مي آمدند و همين جا مي ماندند. اين مهاجرت تا اين اواخر كه دولت روسيه در آن نواحي غلبه كرد ادامه داشت و از قديم تاكنون، نسلي عظيم از اين گروه، به صورت ساكنان اصلي مكه در آمده اند به طوري كه قيافه هاي آنان نيز فراوان حكايت از اين امر دارد. در اسناد عثماني، هميشه از اعاجم كه سهمي هم از بخشش ها به آنان داده مي شد، ياد شده و مقصود همان سنيان بخارايي و ازبكي و سمرقندي بودند. در ماجراي مزبور، منهاي اين عجم ها، اروام يعني رومي ها يا به عبارتي ترك هاي عثماني هم بودند. به علاوه جماعتي از اهل مكه نيز دست داشتند. اينها مطالبي است كه در اصل خبر به صراحت گزارش شده است.
5 . آيه مورد نظر كه در خصوص قاضي ادعا شد كه حسين استرآبادي گفته است كه در شأن عمر نازل شده; يعني } إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ{ در سوره انفال، آيه 58 آمده و ضمن آياتي است كه مربوط به بني قينقاع است. اين طايفه پيمان شكن مورد خشم خدا و رسول(صلي الله عليه وآله)قرار گرفته و در سال دوم از هجرت از مدينه بيرون رانده شدند. در اين آيه، با اشاره به نقض عهد آنان، ايشان متهم به خيانت شده و آمده است كه خداوند خائنان را دوست ندارد.
در تفاسير شيعه، شرحي از اين مطلب و اين كه مربوط به آن حادثه است، مورد تصريح قرار گرفته است. تنها در تفسير صافي به نقل از تفسير قمي آمده است كه اين آيه در باره خيانت معاويه در حق علي بن ابي طالب است (تفسير الصافي، ج2، ص311). اما خبري داير بر اين كه آيه در شأن عمر باشد، ديده نشد. بنابراين، به نظر مي رسد كه اين روحاني استرآبادي، چنين مطلبي را كه در هيچ كتاب تفسيري شيعه نيامده، نگفته باشد. چنان كه خودش هم انكار كرد. وي گفت كه من گفتم آيه: } عَلِمَ اللهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ... بَاشِرُوهُنَّ{ در باره عمر است; و اين مطلبي است كه در تفسير طبري معروف به جامع البيان (ج2، ص225) و منابع ديگر آمده است. به احتمال زياد، خبر مي تواند تحريف شده باشد و شهادت دهندگان هم كه از همين بلواييان بودند، شهادتشان نمي تواند درست باشد; زيرا به روشني آنان مدعياني متعصب بودند كه اصرار بر كشتن اين روحاني شيعه داشتند و سخنشان حجّت نتواند بود.
6 . قاضي حنفي مورد نظر، مصلح الدين مصطفي بن ادريس رومي است. اولاً بايد توجه داشت كه اين زمان، قاضي اصلي مكه، حنفي بود و البته از مذاهب ديگر هم قاضياني در مكه بودند. تا پيش از او قاضي القضات مكه از شافعيان انتخاب مي شد كه ادامه سنتي از دوران مماليك بود. اما نخستين قاضي حنفي كه قاضي القضات شد، همين مصلح الدين مصطفي بود. علي بن عبدالقادر طبري (م 1070) نوشته است كه با ورود قاضي مصلح الدين (در منبع به اشتباه: مصدر الدين!) در سال 943 بود كه افندي اعظم، از سوي روم مي آمد و از آنجا حكم مي گرفت. (الارج المسكي في التاريخ المكي ـ مكه، 1416 ـ ص 190) به هر روي، اين مصلح الدين مصطفي در ذي قعده سال 943 همراه با حجاج شامي وارد مكه شد در حالي كه پيش از آن قاضي حلب بود. صاحب نيل المني (ج2، ص679) نوشته است كه وي در مدرسه جماليه در نزديكي باب الحزوره در منزل دامادش مولانا ابوالقاسم بن الغباري رومي سكونت كرد و همه قضات به جز كساني كه از خدمت منفصل شده بودند، براي تبريك و سلام نزد وي آمدند. در همين كتاب، اخبار فراواني از وي در صفحات مختلف درج شده است كه مي توان ذيل صفحاتي كه در پس نام وي در فهرست اعلام آمده (نيل المني، ج2، ص871) موارد مزبور را ملاحظه كرد. وي پس از شروع به كار قضاوت در مدرسه العينيه كه سابقا به مدرسه المجاهديه شهرت داشت، سكونت كرد (نيل المني، ج2، ص691).
7 . نكته اي كه در خبر بالا در باره اتهام عامه مردم بر ضدّ قاضي آمده كه او بنا دارد از اين متهم هم رشوه گرفته و مانند رافضي اوّل او را رها سازد، مربوط به خبر ديگري است كه روز چهارشنبه، ششم جمادي الاولي سال 945/1538م رخ داد. در اين روز، در حضور قاضي مصلح الدين مصطفي، در باره يك فرد شامي به نام حسن بندره ادعا شد كه شيخين را سبّ كرده است. اما او انكار كرد. شهود نزد قاضي آمدند اما در اداي كلمات شهادت با يكديگر اختلاف كردند. برخي گفتند كه او ادعا كرده است كه جبرئيل در نزول وحي بر محمد(صلي الله عليه وآله) اشتباه كرده و وحي مربوط به علي(عليه السلام) بوده است كه همان مذهب غرابيه مي شود... آنان گفتند كه سبّ شيخين سبب كفر است و نديده اند كه تصريح به امكان توبه يا توبه دادن او شده باشد. قاضي، برخلاف آنان گفت كه تعزير شده و توبه داده مي شود. و اين ] قول [ روايت شده است. اما علماي هم مذهب او با وي موافقت نكردند و در اين باره سخن مردم در كار او بالا گرفت. در ظهر روز جمعه، هشتم ماه مزبور، قاضي دستور داد تا سر او را برهنه كرده و او را در مسعي گردش داده اعلام كردند: «اين پاداش كسي است كه شيخين را سبّ كرده است». حاميان او هم از منزل قاضي به سمت مروه هجوم آورده، او را بازگردانده و آزادش كردند. سخن در اين باره بالا گرفت و الأمر الي الله تعالي.(32)
گويا اين قصه سبب اين ذهنيت براي مردم متعصب شده است كه قاضي طرف آن شخص را گرفته و بسا با گرفتن رشوه، برخوردي مسامحه آميز ـ البته از نگاه افراطي ها ـ با او داشته است. همين ذهنيت سبب شده است تا در ماجراي حسين استرآبادي، مردم خود وارد ميدان شده و با كنار گذاشتن قاضي، متهم را كشتند و آتش زدند.
8 . قاضي معزول مالكي كه واسطه براي كفن و دفن مقتول شده و از او با عنوان تاجي بن يعقوب ياد شده، در اصل زماني قاضي مالكي مكه بود. نام وي تاج الدين بن نجم الدين بن يعقوب مالكي است كه در شوال سال 935 با آمدن قاضي مالكي جديد، ابوالقاسم انصاري معزول گرديد.(33) در نيل المني، ذيل رويدادهاي ربيع الاول سال 924 خبر ازدواج وي با سيده قريش دختر قاضي القضاة حنبلي درج شده است.(34) اخبار ديگري هم از نقش وي در رويدادهاي مكه در همان كتاب آمده است كه با مراجعه به فهرست اعلام، ذيل نام تاج الدين بن نجم الدين بن يعقوب مالكي مي توان موارد آن را يافت.
9 . اما در باره اين كه اينان جماعتي شيعه بوده اند كه روز عيد همراه سنيان در منا حاضر نشده اند، اين مسأله به اختلاف در رؤيت هلال باز مي گردد. مسأله اي كه در دوره ياد شده تا چندين قرن، مسأله اي مهم در اختلاف ميان شيعيان و سنيان در حج گزاري بود. البته در اين باره ميان سنيان نيز اختلافاتي رخ مي داد كه اندك بود. به نظر مي رسد در سال ياد شده، شيعيان نتوانسته اند رؤيت هلال توسط سنيان را بپذيرند و در نتيجه يك روز ديرتر ماه ذي حجه را آغاز كرده و در نتيجه براي آنان دهم ذي حجه كه عيد قربان بوده، يك روز پس از عيد سنيان بوده است. اين كه در پايان خبر قيد شده است كه آنان نماز عيد را در معلات خواندند، مي تواند ناشي از ترس آنان براي ماندن در منا و يا اقامه نماز پس از قرباني در منا و بازگشت از آنجا به سوي مكه باشد.
10 . اين خبر نشان مي دهد كه افراد متعصب، تا چه اندازه جري بوده و رفتار نا معقول داشته اند. اين در حالي است كه قاضي حنفي برخوردي عاقلانه داشته و تلاش كرده است تا زمينه را براي رفتاري مطابق فتاواي موجود داشته باشد. همان طور كه صاحب نيل المني در پايان خبر اشاره كرده، عقلا نيز نه تنها از كار قاضي مالكي ستايش كردند، بلكه رفتار عوام متعصب را محكوم كردند. اين قبيل رفتارها يكي از مشكلات هميشگي امت اسلامي در برافروختن آتش فتنه هاي فرقه اي بوده است. در مقدمه همين بحث هم ديديم كه عصامي هم از اين گونه رفتارهاي نابخردانه گلايه كرده است.
احمد سباعي در كتاب تاريخ مكه خود هم بارها از اين گونه اعمال ابراز انزجار كرده و در قدح رفتارهاي متعصبانه با شيعيان و نامعقول بودن آن برخوردها سخن گفته است. از زشتي هاي اين رخداد، آتش زدن است كه متأسفانه در مكّه بي سابقه نبوده است. از مواردي كه يافت شد مربوط به آتش زدن فردي است كه مدعي شدند رومي بوده و مي خواسته حجر الاسود را بشكند. وي را از مسجد الحرام بيرون آوردند و آتش زدند. اين واقعه در سال 363 بوده است.(35)
همين منبع تأييد كرده است كه يكي از همراهان همسر شاه طهماسب كه در سال 971 به سفر حج رفته بود، در مدينه سبّ شيخين كرد. او را نزد قاضي و شيخ الحرم آورده و آن دو دستور به قتل او دادند. آنان نيز او را كشته و كنار باب السلام آتش زدند.(36) . داستان گردن زدن ابوطالب يزدي در سال 1322ش. به دست وهابيان عربستان آن هم به اتهام آن كه قصد آلوده كردن كعبه را داشته، نشان از آن دارد كه اين ماجراها ادامه داشته است. در حالي كه وي ناخواسته قي كرده بود، براي اين كه در مسجد نريزد، حوله احرام خود را جلوي دهان خود گرفته بود. اخيراً آقاي قاضي عسكر كتابچه اي با نام شهيد مروه درباره وي منتشر كرد كه در سال 1385 توسط نشر مشعر چاپ شده است.
اين حادثه بلكه حوادث از آن روي مرور شد كه درسي باشد براي مبارزه با تعصبات مذهبي. عبرتي باشد براي كساني كه به آتش اين اختلافات دامن مي زنند و سبب ريختن خون بيگناهان به دست مشتي عوام و جاهل مي شوند.
پي نوشت ها