متن کامل

معاونت امور روحانیون - مدیریت آموزش سیره حسنین (علیهما السّلام) در حج مصطفی مؤمنی 1 بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمد لله ربّ العالمین والصّلوه والسّلام علی خیر خلقه واشرف نبیه والسّلام علی اهل بیته سیما بقیه الله الاعظم فی الارضین. مقدمه: ق

معاونت امور روحانيون - مديريت آموزش

سيره حسنين (عليهما السّلام) در حج

مصطفي مؤمني


1


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله ربّ العالمين والصّلوه والسّلام علي خير خلقه واشرف نبيه والسّلام علي اهل بيته سيما بقيه الله الاعظم في الارضين.

مقدمه:

قال الله تعالي في كتابه الحكيم:

« إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّه مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً » (آل عمران97)

« همانا اولين خانهاي كه براي عبادت خلق بنا شد (كعبه ) است كه در بكه است كه درآن بركت و هدايت خلايق است. درآن خانه ( آيات ربوبيت) هويداست، مقام ابراهيم خليل است، و هر كه در آنجا داخل شود ايمن باشد. »

خداوند منان خانه خود را مبارك و امن قرارداد تا مردم آنچه را كه براي شناخت و نيل به هدف خلقت كه همان خليفه الهي است« إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَه » (بقره30) « من درزمين براي خودم خليفهاي قرار ميدهم» را تحصيل نمايند واول چيزي كه رب الارباب به آن اشاره مستقيم دارد كه در سايه آن نيل به تمام اهداف دنيوي واخروي حاصل ميگردد و تمام موجودات و خلايق بدون آن سكينه و آرامشي نخواهند داشت وبدون آن ازخود وديگران گريزان ودر تحير ميباشند، صفت و واژه «آمنا» است كه نشان از اهميت بيت دارد. ازمنتهاي بزرگ خداوند كه اين نعمت را صد چندان كردهاست مبارك بودن آنست. يعني همانطور كه بيت مبارك است امنيتش هم مبارك است و باعث بركت كه هيچ خواري و خفتي درآن نيست.

حال اين بيت سرمد و مرشد ميخواهد كه اداره كننده آن باشد كانه اراده شده كه هر بيتي راكليد داري باشد. هر مكاني را اگر بخواهند مبارك بودنش و امن بودنش را براي هر كسي كه باشد ثابت نمايند بايد برايش دليل و تضمين بياورند«مقام ابراهيم» چه كسي بهتر از ايشان مي تواند واژه امنيت رابا زبان حال خود باز گو كند و چه كسي ميتواند مثل آنجناب، مبارك بودنش را بيان كند. مگر نه اين بودكه بخاطر


2


همين بيت مامور شد همسرش وفرزندش را در بيابان بي آب وسوزان حجاز رها كند وبعداز اينكه چشمش به جمال اسماعيلش روشن شد مامور به كشتن فرزند شد. و بخاطر همين بيت بود كه از براي تضمين زندگي و حيات جناب اسماعيل و هاجر از دل كوير آب جوشيد وبجاي ذبح اسماعيل از او فديه قبول كردند. « وَفَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ » (صافات 107) «ما ذبح عظيمي را فداي او كرديم‏»كه ايندوپيش آمد مبارك بودن وامن بودن بيت را به جناب ابراهيم خليل همانطور كه خودش دوست داشت يعني بنحو اطمينان قلب چشانده شد.

پس بيت امن و مبارك است براي تمام افرادي كه تسليم امر خداوند هستند و نداي حق را لبيك گفتهاند« وَقالُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَإِلَيْكَ الْمَصيرُ » (بقره285) و(مؤمنان) گفتند: «ما شنيديم و اطاعت كرديم. پروردگارا! (انتظارِ) آمرزش تو را(داريم)؛ و بازگشت (عليهما السلام) به سوي توست.»

پس به بيان مقام ابراهيم بايد كسي به عنوان جلودار، رهبر وهدايتگرآناني كه مسلم به امر خداوند هستند باشد كه طاهر كننده بيت باشد براي آناني كه اهل طواف و عبادت و احترام بهآنند « وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَه لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّي وَعَهِدْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَإِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَالْعاكِفينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ » (بقره 125) «و(به خاطر بياوريد) هنگامي كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براي مردم قرار داديم! و(براي تجديد خاطره،) از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد! و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه: «خانه مرا براي طواف‏كنندگان و مجاوران و ركوع‏كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد!» و به اقتضاي نبوت بايد طاهر كننده خود راكعين و ساجدين هم باشد.

سيره پيشوايان ما يعني شيعه اثني عشري كه بفرموده پيامبر تعيين شدهاند كه خودشان طاهر شده و تطهيركننده هستند « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً » (احزاب 33) «خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد». بهترين جانشين براي مقام ابراهم ميباشند كه امامت مردم را به دست گيرند وآنان را به سر منزل مقصود كه همان بندگي رب الارباب است برساند .

در اين مقال اين بنده حقير سعي كردهام بنابه « لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَه حَسَنَه لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً » (احزاب21) «مسلّماً براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود، براي آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مي‏كنند». كه ايشان هم اهل بيت را بعنوان اسوه حسنه بعداز خود معرفي كردهاند، فقط به اينكه اين دو امام معصوم چطور و چگونه حج بجا مي آوردهاند اكتفا نكنم و به خوانندهء محترم اين نكته را ياد آوري كنم كه عبادات چگونه با رهبري


3


امامان معصوم (عليهم السلام) باعث نجات و امنيت و بركت، براي انسان و در زندگي انسان ميشود. همانطورحضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) بايك اقدام بسيارعجيب و سوال برانگيز در موسم حج آنرا ترك ميگويند، در حالي كه ميبينيم برادر بزرگوارشان حضرت مجتبي حسن (عليه السلام) آنقدر به اين فريضه اكبر اهتمام دارند كه به دفعات و بسيار زياد وبا پاي برهنه راهي حج ميشوند. اين چه تفنن عجيبي است كه خداوند براي حفظ شعائر خود و كمال انسان دو عمل متفاوت را به وسيله دو امام معصوم (عليهما السلام) كه هم عصرهستند به نمايش ميگذارد كه بعد از ساليان سال هنوز هر روشنفكر و محققي را برآن واميدارد كه بي اهمييت به اين موضوع برخورد نكند. چه موافق باشد و چه مخالف. واز طرفي در پي دو عمل صلح و قيام و انجام حج و عدم انجام آن از روي خوف آنهم توسط امام معصوم (عليه السلام) كه علي الظاهر با امن بودن بيت هم منافات دارد هرعقل عاقلي را واميدارد كه با تعمق بيشتر در زندگي اين دو سيد و سرور جوانان اهل بهشت،تشنگي خود را از سردرگمي در احوالات ايشان برهاند.

پس دراين مقال ابتدا در دو باب به زندگي تحليلي هر كدام از اين دو امام همام (عليهما السلام) ميپردازيم ودرباب سوم به كيفيت اسرار حج و كيفيت بروزآن درزندگي ايشان وارتباط آن با هدف خلقت كه بندگي انسان است واينكه سيرهاي راكه اين دو امام بزرگ در حج بنحو طاهرييت و مطهرييت نسبت به عباد خدايتعالي در حج داشتهاند چگونه بوده است و حج از احرام تا احلالش چطور در زندگي اين دو معصوم تداعي ميگردد و سرّ هم عرض بودن افعال بت شكن تاريخ با نداي « وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ » (حج27) «و مردم را دعوت عمومي به حج كن‏» با صلح كريم اهل بيت و قيام سيدالشهداء (عليه السلام) با نداي «هل من ناصر ينصرني » دربرابر اولياء طاغوت در چيست؟ انشاء الله روشن گردد .

البته در بيان مقام معصوم (عليه السلام) هر قلم فرسايي، وهر عقل روشني بدون مدد خود ايشان حتّي قادر به بيان قطرهاي از درياي پرخروش معارف ايشان نمي باشد« وَلَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَه أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ » (لقمان 27) « و اگر همه درختان روي زمين قلم شود، و دريا براي آن مركّب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مي‏شود ولي كلمات خدا پايان نمي‏گيرد؛ خداوند عزيز و حكيم است.»

لذا اين ناچيز تحفه را هديه ميكنم به پيشگاه حضرت آقا حجه ابن الحسن العسكري (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ) واز خواننده محترم پيشاپيش از اطاله كلام و قصورمقال عذر خواهي مي نمايم.


4


پيشواي دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده علي (عليه السلام) با دختر گرامي پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1)

حسن بن علي ع ) ) از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگي گفت.

پس از درگذشت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) تقريبا سي سال در كنار پدرش امير مومنان (عليه السلام) قرار داشت و پس از شهادت علي (عليه السلام) (در سال 40 هجري) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجري با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگي به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون گشت.

فرياد رس محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگيني در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاي عميق معنوي و رشته‏هاي برادري ديني كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تامين نيازمنديهاي محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) و پيشوايان ديني ما، نه تنها سفارشهاي مؤكدي در اين زمينه نموده‏اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته‏اي از انساندوستي و ضعيف نوازي به شمار مي‏رفتند.

پيشواي دوم، نه تنها از نظر علم، تقوي، زهد و عبادت، مقامي برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيري از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامي آن حضرت آرام بخش دلهاي دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيري از در خانه آن حضرت دست خالي برنمي گشت. هيچ آزرده دلي شرح پريشاني خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمي‏كرد، جز آنكه مرهمي بر دل آزرده او نهاده مي‏شد. گاه پيش از آنكه مستمندي اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مي‏ساخت و اجازه نمي‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!

«سيوطي» در تاريخ خود مي‏نويسد: «حسن بن علي» داراي امتيازات اخلاقي و فضائل انساني فراوان بود، او شخصيتي بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخي و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.(2)

نكته آموزنده

امام مجتبي (عليه السلام) گاهي مبالغ توجهي پول را، يكجا به مستمندان مي‏بخشيد، به طوري كه مايه شگفت واقع مي‏شد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبي (عليه السلام) با اين كار براي هميشه شخص فقير را بي نياز مي‏ساخت و او مي‏توانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگي آبرومندانه‏اي


5


تشكيل بدهد و احياناً سرمايه‏اي براي خود تهيه نمايد. امام روا نمي‏ديد مبلغ ناچيزي كه خرج يك روز فقير را بسختي تامين مي‏كند، به وي داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براي تامين روزي بخور و نميري، هر روز دست احتياج به سوي اين و آن دراز كند.

خاندان علم و فضيلت

روزي عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيري از او كمك مالي خواست. عثمان پنج درهم به وي داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسي راهنمايي كن كه كمك بيشتري به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبي و حسين بن علي (عليه السلام) و عبدالله جعفر، كه در گوشه‏اي از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها كمك بخواه .

وي پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبي (عليه السلام) فرمود: از ديگران كمك مالي خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه‏اي (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلي عاجز گردد، يا بدهي كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايي نرسد. آيا كدام يك از اينها براي تو پيش آمده است؟ (3)

گفت: اتفاقا گرفتاري من يكي از همين سه چيز است. حضرت مجتبي (عليه السلام) پنجاه دينار به وي داد. به پيروي از آن حضرت، حسين بن علي ع ) ) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وي دادند.

فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردي؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادي، ولي هيچ نپرسيدي پول را براي چه منظوري مي‏خواهم؟ اما وقتي پيش آن سه نفر رفتم يكي از آنها (حسن بن علي) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.

عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكي و فضيلتند، نظير آنها را كي توان يافت؟(4)

بخشش بي نظير

حسن بن علي (عليه السلام) تمامي توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار مي‏گرفت و اموال فراواني در راه خدا مي‏بخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگاني پرافتخار آن حضرت، بخشش بي سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بي نظير ثبت كرده‏اند كه در تاريخچه زندگاني هيچ كدام از بزرگان به چشم نمي‏خورد و نشانه ديگري از عظمت نفس و بي اعتنايي آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشته‏اند:


6


«حضرت مجتبي (عليه السلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايي خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براي خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»(5)

كمك غير مستقيم

همت بلند و طبع عالي حضرت مجتبي ع ) ) اجازه نمي‏داد كسي از در خانه او نااميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمنديهاي افراد كوشش مي‏فرمود و با تدابير خاصي گره از مشكلات گرفتاران مي‏گشود. چنانكه روزي مرد فقيري به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبي ع ) ) پولي در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستي از در خانه‏اش نااميد برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:

- آيا حاضري تو را به كاري راهنمايي كنم كه به مقصودت برسي؟

- چه كاري؟

- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولي هنوز كسي به او تسليت نگفته است، نزد خليفه مي‏روي و با سخناني كه به تو ياد مي‏دهم، به وي تسليت مي‏گويي، از اين راه به هدف خود مي‏رسي.

- چگونه تسليت بگويم؟

- وقتي نزد خليفه رسيدي بگو: «الحمدلله الذي سترها بجلوسك علي قبرها و لا هتكها بجلوسها علي قبرك.»

(حاصل مضمون آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولي اگر خليفه پيش از او از دنيا مي‏رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مي‏شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود.)

مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.

اين جمله‏هاي عاطفي در دوان خليفه اثر عميقي بر جاي نهاد و از حزن و اندوه وي كاست و دستور داد جايزه‏اي به وي بدهند.

آنگاه پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟

گفت: نه، حسن بن علي (عليه السلام) آن را به من آموخته است.

خليفه گفت: راست مي‏گويي، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.(6)

بررسي علل صلح (آتش بس) امام حسن (عليه السلام)


7


مهمترين و حساسترين بخش زندگاني امام مجتبي، كه مورد بحث و گفتگوي فراوان واقع شده و موجب خرده‏گيري دوستان كوته بين و دشمنان مغرض يا بي اطلاع گرديده است، ماجراي صلح آن حضرت با معاويه و كناره‏گيري اجباري ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامي است.

گروهي، با مطالعه زندگاني حضرت مجتبي ع ) ) و حوادث آن روز، اين سوالها را مطرح مي‏سازند كه چرا امام حسن (عليه السلام) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان (عليه السلام) شيعيان و پيران علي با فرزندش حسن مجتبي (عليه السلام) بيعت نكرده بودند؟

آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين (عليه السلام) انجام داد، امام حسن (عليه السلام) پيشتر انجام مي‏داد و در برابر معاويه قيام مي‏كرد، و آنگاه يا پيروز مي‏شد و يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل مي‏ساخت؟

پيش از آنكه به پاسخ اين سوالها بپردازيم، لازم است مقدمتاً سه نكته را ياد آوري كنيم:

1 _مبارزات حسن بن علي (عليه السلام) پيش از دوران امامت

امام حسن (عليه السلام) ، به شهادت تاريخ، فردي سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازي دريغ نمي‏ورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.

در جنگ جمل‏

امام مجتبي (عليه السلام) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (عليه السلام) در خط مقدم جبهه مي‏جنگيد و از ياران دلاور و شجاع علي( ع ) سبقت مي‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختي مي‏كرد.(7)

پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تني چند از ياران اميرمومنان (عليه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.(8)

او وقتي وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسي اشعري» يكي از مهره‏هاي حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (عليه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيباني از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيري مي‏كرد، با اين كار حسن بن علي (عليه السلام) توانست بر رغم كار شكنيهاي ابوموسي و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.(9)

در جنگ صفين

نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومي نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مومنان (عليه السلام) براي جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمي به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مومنان (عليه السلام) و سركوبي خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10)


8


آمادگي او براي جانبازي در راه حق به قدري بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن علي (عليه السلام) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(11)

2 -مناظرات كوبنده امام مجتبي (عليه السلام) با بني اميه

امام حسن مجتبي( ع ) هرگز در بيان حق و دفاع از حريم اسلام نرمش نشان نمي‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامي معاويه انتقاد مي‏كرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بني اميه را بي پروا فاش مي‏ساخت.

مناظرات و احتجاجهاي مهيج و كوبنده حضرت مجتبي (عليه السلام) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابي سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(12)

حضرت مجتبي (عليه السلام) حتي پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزه‏هاي صلح خود و امتيازات خاندان علي را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(13)

پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (عليه السلام) خوارج تمام قواي خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدي»، يكي از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهي دور خود گرد آورده است.

معاويه، براي تثبيت موقعيت خود و براي آنكه وانمود كند كه امام مجتبي (عليه السلام) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!

امام (عليه السلام) به پيام او پاسخ داد كه: من براي حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خودداري كردم) و اين معنا موجب نمي‏شود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14)

در اين جملات روح سلحشوري و حماسه موح مي‏زند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده مي‏فرمايد: دست از سر تو برداشتم (فاني تركتك لصلاح الامه).

3- قانون صلح در اسلام

بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدي بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصي دستور مي‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد


9


براي پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) اين هر دو صحنه را مشاهده مي‏كنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگري كه پيروزي را غير ممكن مي‏ديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خودداري نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با «بني ضمره» و «بني اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار مي‏رود.(15)

بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) بر اساس مصالح عاليتري كه احيانا آن روز براي عده‏اي قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبي (عليه السلام) نيز، كه از جانب رهبر و پيشواي ديني بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهي داشت، با درو انديشي خاصي صلاح جامعه اسلامي را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خرده‏گيري گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (صلّي الله عليه وآله) تلقي شود.

اينك براي آنكه انگيزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخي بررسي كنيم:

اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبي (عليه السلام) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعني، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعي به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضروري بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چاره‏اي نديد، به گونه‏اي كه هر كس ديگر به جاي حضرت بود و در شرائط او قرار مي‏گرفت، چاره‏اي جز قبول صلح نمي‏داشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجي كشور اسلامي، و هم وضع داخلي عراق و اردوي حضرت، هيچ كدام مقتضي ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسي قرار مي‏دهيم:

از نظر سياست خارجي

از نظر سياست خارجي آن روز، جنگ داخلي مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتوري روم شرقي كه ضربتهاي سختي از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبي بود تا ضربت موثر و تلافي جويانه‏اي بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

وقتي كه گزارش صف آرايي سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقي رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براي تحقق بخشيدن به هدفهاي خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهي عظيم عازم حمله به كشور اسلامي شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطي، شخصي مثل امام حسن (عليه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلامي را به عهده داشت، جز اين راهي


10


داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحي و سرزنشهاي دوستان كوته بين تمام شود؟«عقوبي»، مورخ معروف، مي‏نويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وي گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگي به منظور حمله به كشور اسلامي از روم حركت كرده است.

معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواي بزرگي را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقي بپردازد.(16)

اين سند تاريخي نشان مي‏دهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامي، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامي در معرض يك خطر جدي قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهاي امام حسن و معاويه در مي‏گرفت، كسي كه پيروز مي‏شد، امپراتوري روم شرقي بود نه حسن بن علي (عليه السلام) و نه معاويه!! ولي اين خطر با تدبير و دورانديشي و گذشت امام بر طرف شد.

امام باقر (عليه السلام) به شخصي كه بر صلح امام حسن( ع ) خرده مي‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نمي‏كرد خطر بزرگي به دنبال داشت.(17)

از نظر سياست داخلي

شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهي اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلي نيرومند و متشكل و هماهنگي برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويي، شركت در جنگ مسلحانه نتيجه‏اي جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.

در بررسي علل صلح امام مجتبي (عليه السلام) از نظر سياست داخلي، مهمترين موضوعي كه به چشم مي‏خورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلي است، زيرا مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبي (عليه السلام) نه آمادگي روحي براي نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگي و اتحاد.

خستگي از جنگ

جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهاي توام با تلفاتي كه بعد از جريان حكميت، ميان واحدهاي ارتش معاويه و نيروهاي امير مومنان (عليه السلام) در عراق و حجاز و يمن درگرفت، در ميان بسياري از ياران علي( ع ) يك نوع خستگي از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد، زيرا طي پنج سال خلافت اميرالمومنين عليه السلام- ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگري مشاركت كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزي آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(18)مردم عراق در واقع با اين دست


11


و آن دست كردن، و كندي درگسيل داشتن نيروها براي جنگ با گروههاي مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون مي‏زدند، عافيت‏طلبي و خستگي ازجنگ را نشان مي‏دادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمومنان- عليه السلام- را به جنگ صفين بكندي اجابت‏نمودند، نشانه همين خستگي بود.(19)

دكتر«طه حسين» پس از نقل ماجراي حكميت و پيچيده‏تر شدن اوضاع در پايان حنگ صفين، مي‏نويسد: سپس(علي) تصميم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازكردد تا پس از جنگ، كارهاي خود را روبراه كنند و با جمعيت و آمادگي بيشتري به سوي دشمن روي آورند. علي- عليه السلام- آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت؛ چه؛ يارانش به خانه‏هاي خود رفتيد و به كارهاي خود سرگرم شدند و به قدري‏در كار جنگ سستي و بي رغبتي نشان دادند كه علي- عليه السلام- را از خود ناميد ساختند علي (عليه السلام) پيوسته‏آنها را به جهاد مي‏خواند و در دعوت خويش اصرار مي‏ورزيد، ليكن نه مي‏شنيدند و نه مي‏پذيرند، تا آنجا كه‏روزي در خطبه خود گفت: با نافرماني خود، رأي مرا تباه ساختيد و كار به جايي رسيد كه قريش گفتند: پسر ابي طالب مردي است دلير، ليكن با جنگ آشنايي ندارد. پدرشان خوب، چه كسي علم جنگ را بهتر از من مي‏داند؟!.(20)

پس از شهادت اميرمنان (عليه السلام) كه حسن بن علي به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد و مخصوصا هنگامي كه امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلي بكندي آماده شدند. هنگامي كه خبر حركت سپاه معاويه به سوي كوفه به امام مجتبي (عليه السلام) رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبه‏اي آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاي معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگي در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكاري و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام (عليه السلام) با اطلاعي كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگي مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدي سخنان آن حضرت را تاييد نكرد! اين صحنه به قدري اسف‏انگيز و تكان دهنده بود كه يكي از ياران دلير و شحاع امير مومنان (عليه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستي و افسردگي بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمامان دروغين و مردمي ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براي جنگ اهل شام آماده گردند.(21)

اين سند تاريخي نشان مي‏دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستي و بي حالي گراييده بودند و آتش شور و سلحشوري و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاي عدهاي از ياران بزرگ حضرت مجتبي به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براي جنگ، امام (عليه السلام) با عده كمي كوفه را ترك گفت و محلي در نزديكي كوفه بنام«نخيله» را اردوگاه قرار داد و


12


پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواي تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جديتري جهت گردآوري سپاه به عمل بياورد.(22)

جامعه‏اي با عناصر متضاد

علاوه بر اين، جامعه عراق آن روز يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاي مختلف و متضادي تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگي و تناسبي با يكديگر نداشتند. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموي، گروه خوارح كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مي‏شمردند، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مي‏رسيد و بالاخره گروهي كه عقيده ثابتي نداشتندو و در ترجيح يكي از طرفين بر ديگري در ترديد بودند، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار مي‏رفتند. پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان (عليه السلام) نيز يكي ديگر از اين عناصر محسوب مي‏شدند.(23)

سپاهي ناهماهنگ‏

اين چند دستگي و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگي، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبي (عليه السلام) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشي ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، ازينرو در مقابله با دشمن خارجي به هيچ وجه نمي‏شد به چنين سپاهي اعتماد كرد. استاد شيعه، مرحوم شيخ مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن (عليه السلام) مي‏نويسند: «عراقيان خيلي بكندي و بي علاقگي براي جنگ آماده شدند و سپاهي كه امام حسن (عليه السلام) بسيج نمود، از گروههاي مختلفي تشكيل مي‏شد كه عبارت بودند از: 1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان (عليه السلام) 2- خوارج كه از هر وسيله‏اي براي جنگ با معاويه استفاده مي‏كردند(و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمني با معاويه بود، نه دوستي با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنيا پرست كه به طمع منافع مادي در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهي كه نه به خاطر دين، بلكه از روي تعصب عشيرگي و صرفاً به پيروي از رئيس قبيله خود، براي جنگ حاضر شده بودند.(24) بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبي (عليه السلام) فاقد يكپارچگي و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندي چون معاويه بود.

سندي گويا


13


شايد هيچ سندي در ترسيم دور نماي جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستي عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبي (عليه السلام) در «مدائن» يعني آخرين نقطه‏اي كه سپاه امام تا آنجا پيشروي كرد، سخنراني جامع و مهيجي ايراد نمود و طي آن چنين فرمود:

هيچ شك و ترديدي ما را از مقابله با اهل شام باز نمي‏دارد. ما در گذشته به نيروي استقامت و تفاهم داخلي شما، با اهل شام مي‏جنگيديم، ولي امروز بر اثر كينه‏ها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشوده‏ايد.

وقتي كه به جنگ صفين روانه مي‏شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مي‏داشتيد، ولي امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مي‏داريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولي شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.

عده‏اي از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عده‏اي ديگر كسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مي‏ريزند؛ و گروه دوم، خونبهاي كشتگان خود را مي‏خواهند؛ و بقيه نيز از پيروي ما سرپيچي مي‏كنند!

معاويه پيشنهادي به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگي و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم.

سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقيْ، البقيْ»: ما زندگي مي‏خواهيم، ما مي‏خواهيم زنده بمانيم! (25)

آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگي، چگونه ممكن بود امام( ع ) با دشمن نيرومندي مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهي، كه از عناصر متضادي تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال مي‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزي مي‏رفت؟

اگر فرضا امام حسن (عليه السلام) و معاويه جاي خود را عوض مي‏كردند و معاويه در رأس چنين سپاهي قرار مي‏گرفت، آيا مي‏توانست جز كاري كه امام حسن (عليه السلام) كرد، بكند؟

آري همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامي را تا دو قدمي خطر قطعي نزديك ساخت و حوادث تلخي به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا مي‏خوانيد.

بسيج نيرو از طرف امام حسن ع ) )


14


برخي از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كرده‏اند كه امام حسن مجتبي (عليه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادي گرفته و از زندگي راحت و مرفعي برخوردار شود و اگر مخالفتهايي با معاويه مي‏كرد، براي تامين و تضمين اين امتيازات بود!

اسناد تاريخي زنده‏اي در دست است كه نشان مي‏دهد اين تهمتها كاملا بي اساس است و با حقايق تاريخي به هيچ وجه سازگار نمي‏باشد، زيرا اگر پيشواي دوم نمي‏خواست با معاويه بجنگد، معنا نداشت گردآوري سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتي كه به اتفاق مورخان، امام مجتبي (عليه السلام) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگي و چند دستگي سپاه امام (عليه السلام) و از سوي ديگر در اثر توطئه‏هاي خائنانه معاويه، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (عليه السلام) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خودداري نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.

بنابراين، كار امام حسن (عليه السلام) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامي و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.(26)

ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتي در اين زمينه جلب مي‏كنيم:

مردم پيمان شكن‏

همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل و يك جهت نبودند، بلكه مردمي متلوّن و بيوفا و غير قابل اعتماد بودند كه هر روز زير پرچم گرد مي‏آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مي‏خوردند. بر اساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاي طرفين، عده‏اي از روساي قبائل و افراد وابسته به خاندانهاي بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامه‏ها نوشتند و تاييد وحمايت خود را از حكومت وي ابراز نمودند و مخفيانه او را براي حركت به سوي عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وي، امام حسن (عليه السلام) را تسليم كنند .

معاويه نيز عين نامه‏ها را براي امام مجتبي (عليه السلام) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادي حاضر به جنگ با وي شده است؟ (27)

فرمانده خائن

امام حسن (عليه السلام) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت «عبيدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلايه لشكر، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و «سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران


15


بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشين وي تعيين نمود تا اگر براي يكي از اين سه نفر حادثه‏اي پيش آمد، بترتيب، ديگري جايگزين وي گردد.(28)

حضرت مجتبي (عليه السلام) خط سير پيشروي سپاه را تعيين فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوي پيشروي آنها را بگيرند و جريان را به امام (عليه السلام) گزارش دهند تابي درنگ با سپاه اصلي به آنها ملحق شود.(29)

«عبيدالله» فوج تحت فرماندهي خود را حركت داد و در محلي بنام «مسكن» با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.

طولي نكشيد به امام (عليه السلام) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وي پيوسته است. (30)

پيدا است خيانت اين فرمانده، در آن شرائط بحراني، در تضعيف روحيه سپاه و تزلزل موقعيت نظامي امام (عليه السلام) تا چه حد موثر بود، ولي هر چه بود «قيس بن سعد» كه مردي شجاع و با ايمان و نسبت به خاندان اميرمومنان بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (عليه السلام) فرماندهي سپاه را به عهده گرفت و طي سخنان مهيجي كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولي قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگي كرد.(31)

توطئه‏هاي خائنانه

معاويه تنها به خريدن «عبيدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازي در ميان ارتش امام مجتبي (عليه السلام) ، بوسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبي (عليه السلام) شايع مي‏كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع مي‏ساخت كه حسن بن علي (عليه السلام) با معاويه صلح كرده است!

كار به جايي رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (عليه السلام) فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبي (عليه السلام) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن علي (عليه السلام) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود.

مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)


16


خيانت خوارج

امام مجتبي (عليه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بين راه يكي از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت سختي بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونريزي و ضعف شديد شد و به وسيله عده‏اي از دوستان و پيران خاص خود، به مدائن منتقل گرديد. در مدائن وضع جسمي حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. پيشواي دوم كه نيروي نظامي لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.(33)

بنابراين اگر امام مجتبي (عليه السلام) تن به صلح در داد چاره‏اي جز اين نداشت، چنانكه طبري و عده‏اي ديگر از مورخان مي‏نويسند: حسن بن علي (عليه السلام) موقعي حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وي را تنها گذاردند.(34)

گفتار امام پيرامون انگيزه‏هاي صلح

امام مجتبي ع ) )در پاسخ شخصي كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روي اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:

من به اين علت حكومت و زمامداري را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و ياراني براي جنگ با وي نداشتم. اگر ياراني داشتم شبانه روز با او مي‏جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مي‏شناسم و بارها آنها را امتحان كرده‏ام. آنها مردمان فاسدي هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاي خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مي‏كنند، ولي عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)

پشواي دوم كه از سستي و عدم همكاري ياران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزي خطبه‏اي ايراد فرمود و طي آن چنين گفت:

در شگفتم از مردمي كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واي بر شما! معاويه به هيچ يك از وعده‏هايي كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصي خود را بهتر از امروز مي‏توانم انجام بدهم، ولي اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.

به خدا سوگند (اگر به علت سستي و بيوفايي شما) ناگزير شوم زمامداري مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بني اميه هرگز روي خوشي و شادماني نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.


17


هم اكنون گويي به چشم خود مي‏بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و ناني كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براي آنها قرار داده است، ولي بني اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري مي‏كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمي‏كردم، زيرا خلافت بر بني اميه حرام است....(36)

امام مجتبي كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبي مي‏شناخت، روزي در مجلسي كه معاويه حاضر بود، سخناني ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زماني كه زمام امور مسلمانان در دست بني اميه است، مسلمانان روي رفاه و آسايش نخواهند ديد»(37)

و اين، هشداري بود به عراقيان كه بر اثر سستي و به اميد راحتي و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوي خود دست نمي‏يابند.

پيمان صلح، و اهداف امام (عليه السلام)

پيشواي دوم، هنگامي كه بر اثر شرائط نامساعدي كه قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالي جامعه اسلامي و حفظ موجوديت اسلام تشخيص داد و ناگزير صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاي عالي و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آميز تامين كند.

از طرف ديگر، چون معاويه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود- به طوري كه ورقه سفيد امضا شده‏اي براي امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد مورد قبول وي مي‏باشد.(38)-امام از آمادگي او حداكثر بهره برداري را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهاي بزرگ آن حضرت بشمارمي رفت، در پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند.

گر چه متن پيمان صلح در كتب تاريخ، به طور كامل و بترتيب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولي با جمع آوري مواد پراكنده آن از كتب مختلف مي‏توان صورت تقريباً كاملي از آن ترسيم نمود. با يك نظر كوتاه به موضوعاتي كه امام در قرار داد قيد نموده و براي تحقق آنها پافشاري مي‏كرد، مي‏توان به تدبير فوق العاده‏اي كه حضرت در مقام مبارزه سياسي براي گرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پي برد.


18


اينك پيش از آن‏كه هر يك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسي قرار دهيم، متن پيمان صلح را كه در پنج ماده مي‏توان خلاصه كرد، ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مي‏گذرانيم:

متن پيمان

ماده اول: حسن بن علي (عليه السلام) حكومت و زمامداري را به معاويه واگذاري مي‏كند، مشروط به آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (صلّي الله عليه وآله) رفتار كند.

ماده دوم: بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن علي (عليه السلام) خواهد بود و اگر براي او حادثه‏اي پيش آيد حسين بن علي (عليه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مي‏گيرد. نيز معاويه حق ندارد كسي را به جانشيني خود انتخاب كند.

ماده سوم: بدعت ناسزا گويي و اهانت نسبت به امير مومنان (عليه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از علي (عليه السلام) جزبه نيكي ياد شود.

ماده چهارم: مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبي (عليه السلام) مصرف شود.

نيز معاويه بايد در تعيين مقرري و بذل مال، بني هاشم را بر بني اميه ترجيح بدهد. همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداي جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير مومنان كشته شدند، تقسيم كند.(39)

ماده پنجم: معاويه تعهد مي‏كند كه تمام مردم، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادي كه باشند، از تعقيب و آزار وي در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر كند احدي از آنها را به سبب فعاليتهاي گذشته‏شان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كينه‏هاي گذشته آزار نكند.

علاوه بر اين معاويه تمام ياران علي (عليه السلام) را، در هر كجا كه هستند، امان مي‏دهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيران علي در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند، و كوچكترين ناراحتي براي آنها ايجاد نشود، حق هر كس به وي برسد، و اموالي كه از بيت المال در دست شيعيان علي (عليه السلام) است از آنها پس گرفته نشود.

نيز نبايد هيچ گونه خطري از ناحيه معاويه متوجه حسن بن علي (عليه السلام) و برادرش حسين بن علي (عليه السلام) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بشود و نبايد در هيچ نقطه‏اي موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.


19


در پايان پيمان، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر اين مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهي دادند.(40)

بدين ترتيب پيشگويي پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) ، در هنگامي كه حسن بن علي (عليه السلام) هنوز كودكي بيش نبود، تحقق يافت: پيامبر (صلّي الله عليه وآله) روزي برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:«اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)

هدفهاي امام (عليه السلام) از صلح با معاويه

بزرگان و زمامداران جهان، هنگامي كه اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظريات خود مي‏يابند، همواره سعي مي‏كنند در موارد دوراهي، جانبي را بگيرند كه زيان كمتري دربر داشته باشد، و اين يك اصل اساسي در محاسبات سياسي و اجتماعي است.

امام مجتبي (عليه السلام) نيز بر اساس همين رويه معقول مي‏كوشيد هدفهاي عالي خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبي تامين نمايد. از اينرو هنگامي كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرط حكومت را به وي واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامي تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبر (صلّي الله عليه وآله) رفتار نمايد.

بديهي است نظر امام تنها رسيدن به قدرت و تشكيل حكومت اسلامي نبود، بلكه هدف اصلي، صيانت و نگهداري قوانين اسلام در اجتماع و رهبري جامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيله معاويه اجرا مي‏شد، باز تا حدودي هدف اصلي تامين شده بود.

بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاويه، حسن بن علي (عليه السلام) مي‏توانست آزادانه رهبري جامعه اسلامي را به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدود سي سال از آن حضرت بزرگتر بود(42)و در آن ايام دوران پيري را مي‏گذرانيد و طبق شرائط عادي اميد زيادي مي‏رفت كه عمر وي چندان طول نكشد، روشن مي‏گردد كه اين شرط، روي محاسبات عادي تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.

بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت بسيار بود، زيرا در شرائطي كه امير مومنان (عليه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بي پروايي مورد سب و شتم قرار مي‏گرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه داري در آمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدي از معاويه غير قابل انكار بود.

اجتماع در كوفه


20


پس از انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قواي خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طي سخنرانيهايي از ناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تاييد شود تا جاي هيچ گونه شك و ترديدي در اجراي آن باقي نماند.

اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنراني جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبه‏اي خواند؛ ولي نه تنها در مورد پايبندي به شرائط صلح تاكيدي نكرد، بلكه باطعنه و همراه با تحقير چنين گفت:«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون مي‏دانم كه اينها را نجام مي‏دهيد، بلكه براي اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم»

آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيماني كه با حسن بن علي (عليه السلام) بسته‏ام زير پاهاي من است، و هيچ گونه ارزشي ندارد.»(43)

بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.

جنايات معاويه

معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلي در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.

او بدعت اهانت به ساحت مقدس امير مومنان (عليه السلام) را بيش از گذشته روج داد، عرصه زندگي را بر شيعيان و وياران بزرگ و وفادار علي (عليه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصيت بزرگي همچون «حجر بن عدي» و عده‏اي ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان علي (عليه السلام) افزايش يافت به طوري كه نوعاً شيعيان يا زنداني و يا متواري شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر مي‏بردند.

معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام علي (عليه السلام) و پيران آن حضرت را زير پا نهاد، بلكه در مورد خراج «دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.

«طبري» در اين باره مي‏نويسد:

«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثير» مي‏نويسد:

«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند و اين كار را به دستور معاويه انجام دادند».(45)

بيداري و آگاهي مردم


21


مردمي كه به سبب تحمل جنگهاي متعدد از جنگ خسته و بيزار بودند و به پيروي از روساي خود و تحت تاثير تبليغات و وعده‏هاي فريبنده عمال معاويه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بيدار شوند و متوجه گردندكه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فريفتگي به وعده‏هاي معاويه و پيروي كوركورانه از روساي خود، چه اشتباه بزرگي مرتكب شده‏اند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مي‏ديدند.

بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلي حكومت اموي آشنا شده و به فشارها، محروميتها، تعقيبهايي مداوم، و خفقانهايي كه حكومت اموي به عمل مي‏آورد، پي ببرند.

در حقيقت، آنچه لازم بود امام حسن (عليه السلام) و ياران صميمي او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اين بود كه اين واقعيتها را عريان و بي پرده بر همگان مكشوف سازند و در نتيحه عقول و افكار آنها را براي درك و فهم اين حقايق تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.

بنابراين اگر امام مجتبي (عليه السلام) صلح كرد، نه براي اين بود كه شانه از زير بار مسئوليت خالي كند، بلكه براي اين بود كه مبارزه را در سطح ديگري شروع كند.

اتفاقاً حوادثي كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوست به اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد. «طبري» مي‏نويسد: «معاويه(پس از آتش بس) در «نخليه» (نزديكي كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهي از خوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند. معاويه يك ستون نظامي از شاميان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهل كوفه دستور داد خوارج راسركوب سازند، و تهديد كرد كه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)

بدين ترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمومنان و حسن بن علي (عليه السلام) نبودند، از طرف معاويه كه دشمن مشترك آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويه هرگز به صلح و آرامشي كه آرزو مي‏كردند نخواهند رسيد.

سياست تهديد و گرسنگي

علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انساني دامنه داري را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگي گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستي ساقط كرد.

معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياي آنها راقطع كرد.


22


«ابن ابي الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مي‏نويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بني اميه دستها و پاهاي اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند،بريدند. هر كس كه معروف به دوستداري و دلبستگي به خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بود، زنداني شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانه‏اش را ويران كردند.

شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدي رسيد كه اتهام به دوستي علي (عليه السلام) از اتهام به كفر و بيديني بدتر شمرده مي‏شد! و عواقب سخت‏تري به دنبال داشت!

در اجراي اين سياست خشونت‏آميز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان اميرمومنان (عليه السلام) شمرده مي‏شد.

معاويه«زياد بن سميه» را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروايي بصره را نيز به وي محول كرد. زياد كه روزي در صف ياران علي (عليه السلام) بود و همه آنها را بخوبي مي‏شناخت، پيدا كرده و كشت، تهديد كرد، دستها و پاهاي آنها را قطع كرد، نابينا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و از عراق پراكنده نمود، به طوري كه احدي از شخصيتهاي معروف شيعه در عراق باقي نماند.

اوج فشار در كوقه و بصره

چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً كوفه بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طوري كه وقتي به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان خود رفت و آمد مي‏كردند و اسرار خود را با آنها در ميان مي‏گذاشتند،چون از خدمتكار صاحبخانه مي‏ترسيدند، مادام كه از آنها سوگندهاي مؤكد نمي‏گرفتند كه آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمي‏كردند!

معاويه طي بخشنامه‏اي به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان علي (عليه السلام) را نپذيرند!

وي طي بخشنامه ديگري چنين نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصي، از دوستدادان علي (عليه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقرري او را قطع نماييد»!

زياد كه بتناوب شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مي‏كرد، «سمرْ بن جندب» را به جاي خود در بصره گذاشت تا در غياب وي امور شهر را اداره كند. سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد. زياد به وي گفت: آيا نمي‏ترسي كه در ميان آنها يك نفر بيگناه را كشته باشي؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانيز مي‏كشتم هرگز از چنين چيزي نمي‏ترسيدم!

«ابو سوار عدوي» مي‏گويد: سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.


23


صلح، زمينه ساز قيام عاشورا

اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستي به در آورد و ماهيت اصلي حكومت اموي را تا حدي آشكار نمود.

در همان حال كه روساي قبائل، از آثار و منافع پيمان صلح امام حسن (عليه السلام) بهره‏مند مي‏شدند و از بذل و بخششهاي معاويه برخوردار مي‏گشتند، مردم عادي عراق كم كم به ماهيت اصلي حكومت بيدادگر و

خودكامه معاويه كه پاي خود به سوي آن رفته و به دست خود آن را تثبيت كرده بودند،پي مي‏بردند. (47)

معاويه «مغيره بن شعبه» را بر كوفه حاكم ساخت و كار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و اين شخص كه پس از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره بازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق به تدبيركار دولت خويش پرداخت.

مردم عراق هر گاه به يادزندگاني در روزگار علي (عليه السلام) مي‏افتادند، اندوهناك مي‏شدند و از آن سستي كه در حمايت از علي (عليه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشيماني مي‏نمودند و نيز از صلحي كه ميان ايشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون به يكديگر مي‏رسيدند، همديگر را سرزنش مي‏كردند و از يكديگر مي‏پرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟ هنوز چند سالي نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آن شهر و مدينه براي ديار حسبن بن علي و گفتگو با او و شنيدن سخنان وي به رفت و آمد پرداختند.(48)

بنابراين دوران صلح امام حسن (عليه السلام) دوران آمادگي و تمرين تدريجي امت براي جنگ با حكومت فاسد اموي به شمار مي‏رفت تا روز موعود، روزي كه جامغه اسلامي آمادگي قيام داشته باشد، فرا رسد.

اظهار آمادگي براي آغاز قيام‏

روزي كه امام حسن (عليه السلام) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامي اسير زنجيرهاي آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهايي كه روح شكست را در آنها تزريق كرده بود.

ازينرر و هدفي كه امام حسن (عليه السلام) تعقيب مي‏كرد اين بود كه افكار عمومي رابراي قيام بر ضد حكومت اموي آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به حقايق اوضاع و ماهيت حكومت اموي پي ببرند، بويژه آنكه اشارتهايي كه حضرت مجتبي (عليه السلام) به ستمگريها و جنايات حكومت اموي وزير پا گذاشتن احكام اسلام مي‏نمود، افكار مردم را كاملاً بيدار مي‏كرد.(49)

كم كم اين آمادگي قوت گرفت و شخصيتهاي بزرگ عراق متوحه حسين بن علي (عليه السلام) شده از او خواستند كه قيام كند.


24


ولي حسين بن علي (عليه السلام) آنها را به پيروي از امام مجتبي (عليه السلام) توصيه مي‏كرد و مي‏فرمود: اوضاع فعلي براي قيام مساعد نيست و تا زماني كه معاويه زنده است،نهضت و قيام به ثمر نمي‏رسد.

بازتاب حوادث در مدينه‏

پس از شهادت حضرت مجتبي (عليه السلام) كه حسين بن علي (عليه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنايتهاي معاويه بلا فاصله در مدينه طنين مي‏افكند و محور بحث در اجتماعاتي مي‏گشت كه حسين بن علي (عليه السلام) با شركت بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامي تشكيل مي‏داد. براي نمونه، هنگامي كه معاويه «حجر بن عدي» و همراهان او را كشت، عده‏اي از بزرگان كوفه نزد حسين (عليه السلام) آمده جريان را به حضرت خبر دادند و پخش اين خبر موجي از نفرت در همه افراد با ايمان برانگيخت.

اين مطلب نشان مي‏دهد كه در آن هنگام جنبش منظمي بر ضد حكومت اموي شكل مي‏گرفت كه مبلغين و عوامل موثر آن، همان پيروان اندك و صميمي امام حسن (عليه السلام) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتي كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج مي‏زد، روح قيام را در دلهاي مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد!(50)

چرا امام حسن (عليه السلام) صلح امام حسين (عليه السلام) قيام كرد؟

بحثهاي پيشين، راز و رمز صلح امام مجتبي (عليه السلام) را روشن ساخت، ولي دراينجا، جاي يك سوال باقي است و آن اين است كه چرا امام حسن (عليه السلام) صلح كرد ولي امام حسين قيام نمود؟ اگر صلح، كار درستي بود، چرا امام حسين (عليه السلام) با يزيد صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگيد؟

پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرائط متفاوت زمان اين دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايي از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره مي‏كنيم:

فريبكاريهاي معاويه‏

معاويه در دوران زمامداري خود، با نقشه‏ها و سياستهاي عوام فريبانه خود،همواره سعي مي‏كرد به حكومت خود رنگ شرعي و اسلامي بدهد. او از اين كه افكار عمومي، انحراف وي را از خط سير صحيح سياست اسلامي بفهمد، جلوگيري مي‏كرد. گر چه معاويه عملاً اسلام را تحريف نموده و حكومت اشرافي اموي را جايگزين خلافت ساده و بي پيرايه اسلامي ساخته، و جامعه اسلامي را به يك جامعه غير اسلامي تبديل كرده بود، ولي با وجود اينها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مي‏كرد،مقررات اسلامي را ظاهراً اجرا مي‏نمود، پرده‏ها را نمي‏دريد و در دربارش پاره‏اي از مقررات اسلامي ضراعات مي‏شد و نمي‏گذاشت رنگ


25


اسلامي ظاهري جامعه عوض شود. او بخوبي درك مي‏كرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامي، بر مردم حكومت مي‏كند، نبايد علناً مرتكب كارهايي بشود كه مردم آن را مبارزه با دين- همان ديني كه وي به نام آن بر آنان فرمانروايي مي‏كرد- تلقي نمايند، بلكه هميشه به اعمال خودرنگ ديني مي‏داد تا با مقامي كه داشت سازگار باشد و آن دسته از كارها را كه توجيه و تفسير آن طبق موازين ديني مقدور نبود، در خفا انجام مي‏داد.

بعلاوه معاويه، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سياست فوق العاده ماهرانه‏اي داشت و مشكلات را به شيوه‏هاي مخصوصي حل مي‏كرد كه فرزندش يزيد فاقد مهارت در به كارگيري آنها بود، و همين دو موضوع، پيروزي قيام و تأثير مثبت شهادت در زمان حكومت معاويه را مورد ترديد قرار مي‏داد زيرا در اين شرائط افكار عمومي درباره قيام و انقلاب ضد اموي داوري صحيح نمي‏كرد. بني اميه برانگيخته نمي‏شد، چون هنوز افكار عمومي به ميزان انحراف معاويه از اسلام، آشنا نبود و به همين جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبي (عليه السلام) را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسي و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مي‏آوردند، تا قيام حق در برابر باطل!

شهادت در چنين شرائطي به پيشبرد مقاصد نهضت كمك نمي‏كرد، بلكه افكار عمومي درباره آن دستخوش اشتباه مي‏گرديد و حقيقت لوث مي‏شد.

جو نا مساعد

چنانكه ديديم، «فضاي سياسي دوره معاويه فضاي صريحي نبود كه يك مصلح بتواند از يك راه مشخص، امر را فيصله دهد، و جامعه، با هوشياري، جهت خويش راپيدا كند، چنين نبود، بلكه جوي بود كه هر مصلحي در آن جو مي‏بايست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگي اطرافيان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملي مناسب نشان دهد، تا بدين گونه «حقيقت مغلوب» را بر «غالب» پيروز گرداند. اين، مشكل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثيري كه بايد، نداشت. در واقع شهادت نيز مانند بسياري از پديده‏ها، زمينه مساعدي مي‏خواهد تا بتواند از صورت يك شهادت و اخلاص فردي در آيد و شكل يك پديده اجتماعي موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم، حيات بيافريند.

قرائن تاريخي نشان مي‏دهند كه اگر امام با سپاه سست عنصري كه دور او را گرفته بودند- و يادي از آنان گذشت كه چه كردند- بر مي‏خاست و ميان خود و معاويه شمشير مي‏نهاد، او را به زودي به عنوان يك شهيد قهرمان، نمي‏كشتند، بلكه او را اسير مي‏كردند! معاويه مي‏خواست ننگي را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام ديده بودند، و روزي به دست سربازان سلحشور اسلام اسير شده بودند، از طريق اسير كردن


26


يكي از بزرگان آل محمد (صلّي الله عليه وآله) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهيدي قهرمان- انسان كه درعاشورا پيش آمد- كشته نمي‏شد، بلكه او به دست معاويه گرفتار مي‏شد و سرانجام به گونه‏اي نامعلوم تلف مي‏گشت، و اين، يكي از زيانهاي بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق مي‏شد.

اگر در جنگ با سپاه معاويه، سپاه امام مجتبي (عليه السلام) مغلوب مي‏شد، معاويه به سرزمينها و شهرهاي اسلام مي‏تاخت و تا مي‏توانست مي‏كشت، و بويژه شهرهاي مكه و مدينه و كوفه و بصره و ديگر آباديهايي كه در قلمرو حكومت علي بن ابي طالب و امام حسن قرار داشت. بدين گونه تعداد كشته شدگان - برخلاف واقعه عاشورا محدود نمي‏ماند و از حساب مي‏گذشت، اين بود آن حفظ خوني كه امام از آن ياد مي‏كرد.»(51)

شايد به همين دلايل - و نيز به دليل صحه گذاشتن حسين بن علي (عليه السلام) بر صلح امام حسن (عليه السلام) بود كه - حسين بن علي (عليه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاويه يعني تقريبا از سال 50 تا 60 هجري قيام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شماري مي‏نمود و به آماده ساختن افكار عمومي اكتفا مي‏ورزيد، زيرا اگر در اين زمان قيام مي‏كرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامي چگونه خواهد بود و در افكار عمومي چگونه انعكاس خواهد يافت؟

يزيد، چهره منفور جامعه اسلامي

اما اين مطلب در مورد يزيد درست برعكس بود زيرا( چنانكه در زندگاني امام حسين (عليه السلام) گفته‏ايم) يزيد نه تنها پختگي و تدبير و سياست پدر را نداشت، بلكه از رعايت ظواهر اسلام نيز كه مي‏خواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگها دور بود.

يزيد جواني ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور انديشي و احتياط بود. او فردي بي خرد، متهور، خوشگذران، عياش، و داراي فكر سطحي بود.

يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسهاو پايبند تمايلات افراطي بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردي ديندار و با ايمان معرفي كند بلكه در اثر خصلت بي پرواي و هوسبازي كه داشت، علنا مقدسات اسلامي را زير پا گذاشت و در راه رضاي شهوات خود از هيچ چيز فرو گذاري نكرد. او علناً شراب مي‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مي‏كرد.

يزيد از لحاظ سياسي آن قدر ناپخته بود كه ماهيت اصلي حكومت بني اميه را كه دشمني آشتي‏ناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احياي رژيم اشرافي آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد.


27


اين پرده دريها و بي بند وباريهاي يزيد براي همه ثابت كرده بود كه وي بكلي فاقد شايستگي و لياقت براي احراز مقام خلافت و رهبري جامعه اسلامي است. بنابراين مزدوران حكومت بني اميه نمي‏توانستند قيام حسين (عليه السلام) را در افكار عمومي متهم و آلوده سازند، زيرا مردم به چشم خود، رفتار يزيد را، كه كوچكترين تناسبي با موازين ديني و تعاليم مذهبي نداشت، مي‏ديدند، و همين رفتار يزيد در افكار عمومي، مجوز خوبي براي قيام جهت واژگون ساختن چنين حكومتي به شمار مي‏رفت. در چنين شرائطي مردم قيام حسين بن علي (عليه السلام) را قيام فرزند پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقي مي‏كردند، نه اختلاف سياسي و يا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

جنبش نيرو مي‏گيرد

علت ديگر قيام حسين بن علي (عليه السلام) را بايد در بيداري افكار عمومي و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام مجتبي( ع ) جستجو كرد، زيرا جنبشي كه پس از امضاي صلح، بر ضد حكومت اموي آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مي‏شد.

سياست معاويه نيز، دانسته يا نادانسته، موجب گسترش و نيرومندي اين جنبش گرديد، زيرا معاويه كه پس از شهادت امام مجتبي (عليه السلام) ميدان عمل را تا حدودي بلامانع مي‏ديد، بيش از پيش عرصه را بر مردم - خاصه شيعيان و پيروان امير مومنان (عليه السلام) تنگ گرفت و از هيچ گونه ظلم و ستم فروگذار نكرد.

تجاوز مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، حملات و شبيخونهاي پي در پي نظاميان خشن و ستم پيشه معاويه بر مناطق مختلف اسلامي، كشتن و آزار مردم بيگناه، نقض پيمان صلح و بيعت گرفتن براي وليعهدي يزيد- برخلاف مفاد صريح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبي (عليه السلام) مسائلي بود كه وجهه عمومي حكومت بني اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف كرد. اين حوادث موجب همبستگي و فشردگي هر چه بيشتر صفوف شيعيان و تقويت جبهه ضد اموي شد و بتدريج زمينه نهضت و قيام حسيني را فراهم ساخت.

دكتر «طه حسين»، دانشمند و نويسنده معروف مصري، پس از بيان سختگيريهاي معاويه نسبت به شيعيان پس از صلح، مي‏نويسد:

«در ده سال آخر حكومت معاويه، كار شيعيان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق كشور اسلامي و جنوب مناطق عربي فوق العاده انتشار يافت، به طوري كه هنگام مرگ معاويه عده بسياري از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاويه و محبت اهل بيت را جزئي از وظيفه ديني خود مي‏دانستند».(52)


28


بدين ترتيب، جامعه اسلامي به قدر كافي چهره حقيقي حكومت اموي را شناخت، و طعم تلخ شكنجه هاي آن را چشيد، و از انواع ظلمها و تجاوزهاي اين حكومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسكي كه اين حكومت در ابتداي زمامداري معاويه بر چهره زده بود كنار رفته مردم با قيافه اصلي آن آشنا گشتند. و در نتيجه، با مرگ معاويه و رشد و آگاهي حامعه اسلامي، تمام عواملي كه در زمان وي مانع تحقيق يك قيام پيروزمند بود، بر طرف شد و راه قيام بر ضد حكومت اموي كاملاً هموار گرديد و در اين هنگام بود كه حسين بن علي (عليه السلام) ضربت قاطع را بر پيكر حكومت فاسد بني اميه وارد ساخت و آن قيام بزرگ و بي‏نظير را پي ريزي نمود.

نهضت الهام بخش

قيام حسين بن علي (عليه السلام) تحول دامنه داري در جامعه اسلامي به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افكار عمومي را بر ضد حكومت بني اميه شوراند و منشأ پيدايش نهضتها و انقلابهاي پي در پي و بزرگي مانند: قيام توابين، نهضت بزرگ ديگر گرديد، در حالي كه اگر همين انقلاب در زمان حضرت مجتبي و به وسيله آن حضرت عملي مي‏گرديد، فاقد چنين ثمراتي بود.

حسين بن علي (عليه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زيرا حضرت مجتبي (عليه السلام) با كمال شهامت، خرده‏گيريهاي كوته فكران و عناصرافراطي را تحمل كرد و بتدريج زمينه انقلاب را فراهم ساخت و افكار عمومي را آماده نمود و آنگاه كه زمينه كاملاً آماده شد، حسين بن علي (عليه السلام) ابتكار عمل را در تهاجم به كانون فساد به دست گرفت.

تفاوت ياران

گذشته از تفاوتهايي كه دوره امام حسن (عليه السلام) با زمان امام حسين داشته است- و شرح آن گذشت-بايد تفاوت اساسي ميان ياران اين دو امام را نيز در نظر گرفت.

در صفحات گذشته ديديم كه سپاه امام حسن (عليه السلام) با شنيدن يك شايعه، بهم ريختند و جمعي، سرا پرده امام حسن (عليه السلام) را غارت كردند و حتي فرش زير پاي امام را ربودند!

ديديم آنان كه ميخواستند در ركاب امام، با سپاه شام بجنگند و در اين راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقايسه كنيد با ياران امام حسين كه شب عاشورا مي‏گفتند:«به خدا سوگند اگر بدانيم كه كشته مي‏شويم، آنگاه ما را زنده مي‏كنند، سپس مي‏كشند و خاكسترمان را بر باد مي‏دهند، و اين كار را هفتاد بار مي‏كنند، از تو جدا نخواهيم شد تا اينكه در راه تو جان بسپاريم. يك كشته شدن كه بيش نيست، و آن شهادت است و كرامت جاويد و سعادت ابدي»


29


آري با اين گونه مردان، مي‏توان، شوري در تاريخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنيني در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كساني كه با آنان نه غلبه نصيب گردد، نه شهادت، بلكه آدمي را دست بسته تحويل دشمن دهند و آنچه بر جاي ماند، ذلت اسارت باشد و بس!

اين بود كه امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغيير داد، به عبارت ديگر تغيير جاي داد نه تغيير جهت، مانند كسي كه در وسيله‏اي در حال حركت نماز بخواند و روي به قبله داشته باشد، اين نماز گزاز با تغيير مركوب،تغيير وضع و جاي مي‏دهد، نه تغيير جهت(روي به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از ميدان عاشورا، چه از درون كوچه‏ها و محله‏هاي كوفه و مسجد مدينه، چه از زندان بغداد و

امام حسن (عليه السلام) ، معاويه را، بزرگترين مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاويه تجهيز سپاه و گاه از زاويه تدبير قبول صلح. (53)

دو رويه يك رسالت‏

علامه مجاهد، مرحوم«سيد شرف الدّين عاملي»، در مقدمه‏اي كه بر كتاب پر ارج«صلح الحسن» تأليف دانشمند و محقق عاليقدر«شيخ راضي آل ياسين»نوشته، چنين مي‏نگارد:

«...مهمترين هدف امام حسن آن بود كه پرده از چهره اين طاغيان بر دارد و آنان را آن طور كه بودند، بشناساند، تا از عملي شدن نقشه هايي كه براي از بين برد رسالت جدش پيامبر كشيده بودند، جلوگيري نمايد، و اين هدف امام، به طور كامل برآورده شد و ماسك از چهره كثيف امويان برافتاد و ماهيت پليد آنان آشكار گشت(و خدا را بر اين نعمت سپاس)

از بركت اين تدبير امام حسن بود كه برادرش سيدالشهدا آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.

اين دو برادر، دو رويه يك رسالت بودند كه وظيفه و كار هريك، در جاي خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ايفاي رسالت و تحمل مشكلات، و نيز از نظر فداكاري و از خود گذشتگي، درست معادل و هموزن ديگري بود.

حسن از بذل جان خود دريغ نداشت، و حسين در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزي كه هست، حسن، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتي كه پيش از آنكه حسيني باشد. حسني بود!


30


از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعيت فداكاري در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ريشه دارتر بود، زيرا امام حسن آن روز در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان شكيبا و پايدار را در چهره يك شكست خورده از پاي در آمده ايفا كرد.

از اينجاست كه شهادت عاشورا درمرتبه اول حسني بود و در مرتبه دوم حسيني، زيرا اين حسن بود كه در واقع شالوده نهضت عاشورا را ريخته و آن را به ثمر رساند.

گويي امام حسن و امام حسين (عليه السلام) (به منظور روشن كردن ماهيت ضد اسلامي حكومت اموي و بيدار كردن مردم از غفلت) بر سر يك برنامه متفقاً تصميم گرفته بودند كه هر يك نقشي ايفأ كنند، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپايداري حكيمانه باشد و نقش امام حسين (عليه السلام) ، نقش انقلاب و قيام مردانه، تا از اين دو نقش، يك تاكتيك كامل در راه هدف واحد، به وجود آيد.

از اينجا بود كه پس از واقعه ساباط و كربلا، مردم بيدار شدند و شروع كردند به فكر كردن در مسائل و حوادث، و پي به ماهيت پليد بني اميه بردند.(54)

با توجه به اين حقايق، مي‏توان گفت كه اگر حسين بن علي (عليه السلام) در شرائط تاريخي برادرگرامي خود امام حسن قرار مي‏گرفت، همان كار را مي‏كرد كه امام حسن (عليه السلام) كرد،و و اگر امام حسن (عليه السلام) در زمان حسين بن علي، برنامه او را در پيش مي‏گرفت زيرا اين دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاريخي خويش را انجام دادند

پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) با پيش بيني اين حوادث و خرده گيريهاي، درباره اين دو فرزند عاليقدر خود فرمود: «حسن و حسين دو پيشواي اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)

صلح يا صلاح...؟

اين بخش رابا مقاله يكي از نويسندگان كه در يكي از مجلات تهران (56)زير عنوان «صلح ياصلاح...؟» چاپ شده بود، به پايان مي‏رسانيم:

صلح حسن (عليه السلام) يا به عبارتي متاركه و آتش بس وي با معاويه را شايد بتوان يكي از دشوارترين مراحل سير امامت در دنياي اسلام ناميد. اين انقلابي‏ترين نرمش تاريخ، و تحمل رنج طاقت فرساي آن، كه هيچ كس جز پسر علي (عليه السلام) آن هم توسط درك عاليترين درجات ايمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحث‏انگيز و سوال آفرين بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به ديده جهل، اين شگرد ايماني را در پرده تحريف و ابهام پيچيده‏اند.


31


امامان همگي، مظهر تقوي و روش هستند، تقوي در همگي شان مشترك، و روش در تمامي شان متفاوت است.

روش علي (عليه السلام) در دو مرحله: سكوت و خروش: راهگشاي امت مي‏گردد. شيوه حسن (عليه السلام) در مرحله اول روش پدر، و راه حسين (عليه السلام) در مرحله دوم آن شكل مي‏گيرد. علي (عليه السلام) بي سكوت، خروش و شهادتي هشدار دهنده و حياتبخش نمي‏داشت، فرياد و جانفشاني حسين (عليه السلام) نيز بدون صلح برادر، اين چنين در تاريخ به ثبت نمي‏رسيد.

آنان كه حسن (عليه السلام) را بع عافيت انديشي متهم كرده‏اند، و آنان هم كه تحت تاثير شور و احساس، آرزو كرده‏اند كه «اي كاش او نيز شهادت را بر مي‏گزيد و از ساباط (نام مكان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابي و تاريخ ساز حسن (عليه السلام) ، و به عبارتي ديگر روز عاشوراي حسن (عليه السلام) عاشوراي ديگر، و از كوفه، كربالاي ديگر مي‏ساخت، هر دو در اشتباهند.

گزينش موثرترين شيوه مبارزه

چه بسا تحمل شهادت براي حسن آسانتر بود، اما او نيز مانند ساير امامان بايد تنها به فكر نجات اسلام و مسلمين، و برگزيدن موثرترين شيوه و مستي مبارزه، مي‏بود. با كمي تفحص مي‏يابيم كه در دوران حسن هيچ روش ديگري جز صلح، آن هم به هدف ماندن براي پر پيام‏تر رفتن، و زنده بودن براي بهتر مردن، به كار نمي‏آمد. اگر حسن در آن تنهايي و بي ياوري، مانند برادر قيام مسلحانه مي‏كرد و شهيد مي‏شد، امامت تداوم نمي‏يافت.

شايد اگر او هم مانند برادر حتي هفتاد و دو يار صديق و جانباز مي‏داشت، به آن خروش دست مي‏زد، اما وقتي دشمن آن گونه اطراف او را از ياور تهي مي‏كند كه حتي همسرش را براي مسموم كردنش، تحت فرمان مي‏گيرد و امراي سپاهش را براي «كت بسته» تحويل دادن او به معاويه، به معامله وا مي‏دارد، و در نهايت، فرمانده سپاهي را كه براي قيام بايد از او كمك بگيرد، بر عليه‏اش به طغيان مي‏كشاند، چه راهي جز صلح پيش پايش مي‏ماند؟

به تنها كسي كه مي‏توانست اعتماد كند، همان حسيني بود كه فرداي پر پيام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بي انصافي است اگر اذعان نكنيم كه شهادت كربلا پيش از آنكه حسيني باشد، حسني است و چهره حسن را در روزي كه در صحنه فداكاري با نقشي از يك قهرمان نستوه و پايدار، و در چهره مظلومانه يك از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحميل، تحمل مي‏كند، با بيداري ننگريم.


32


بي ترديد، اگر معاهده حسن با معاويه نبود و محك آزمودن در شكستن مفاد آن، به وسيله همين صلح به مردم داده نمي‏شد، قيام حسين نيز به وقوع نمي‏پيوست. اگر شرط حسن با معاويه كه او را از تعيين جانشين محروم مي‏ساخت برقرار نمي‏شد، تا معاويه آن را با انتصاب يزيد بشكند، نه حسين دستاويز مشهودي براي قيام مي‏داشت، و نه پيروانش دليل واضح براي استدلال...(57)

ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهليت پليد امويان

امت آن روز، خود وقتي بر مسير دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افكند، جاهليت زشت و پليد امويان را بوضوح احساس مي‏كرد. ديد كه حسن مسالمت را پذيرفت، ولي باز معاويه به هيچ يك از پنج شرط توافق پايبند نبوده و ميثاقها را شكست. نه در دوران حكومت، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر خدا، عمل كرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و يا صاحب واقعي آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به علي را موقوف كرد و تقدس منبر را از اين بدعت ننگين مصون داشت؛ نه خراج تعهد كرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و ياران علي را از آسيب حملات ناجوانمردانه‏اش بركنار داشت... و سرانجام نيز حسن را مسموم كرد.

بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن!

به بركت قيام حسن، و قيام فريادگونه حسين، نقطه‏هاي پوشيده، عريان شدند و فكرهاي نهان، عيان گشتند. اين بغض اسلام بود كه در حسن نهفت و نهفت...، و در حسين به فرياد شكست، و شالوده امامت بود كه در خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پيكر حسين به بلوغ رسيد.

حسن، بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازي كه در جنگها، يكه تازيش حيرتها مي‏آفريد، و خلفي كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگوارانه و پرشكيب، آن را پذيرفت، كه تحمل كرد. اين، زيبايي روش حسن بود نه كيفيتي ديگر، كه سكوت و صلح را تنها بر لبه شمشيرش نشاند، و راههاي ديگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه‏هاي كوبنده و كلام توفنده‏اش سكوت شمشير را بكمال جبران كردند، و مستعدترين زمينه را براي قيام خونين برادر فراهم ساختند تا بدانجا كه معاويه از سخن گفتنش مي‏هراسيد و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته كلام را از اين صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّي الامكان به وي اجازه صحبت در مجامع را ندهند.

جهاد در وسيعترين ميدانها

او بزرگترين قدم اصلاحي را برداشت، و در هنگامه‏اي كه فتنه و سلاح، حاكم بود، درهاي مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحي كه جز به صلاح نمي‏انديشد، نام را به رضاي خدا فروخت.


33


او صلح را در ابتداي راه برنگزيد، بلكه در انتهاي آن، و پس از شكست در همه جبهه‏هاي جهاد، گردن نهاد جهاد دردناك او در وسيعترين ميدآنهاو گسترده‏ترين ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشكر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه‏ها و نيرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنيروي اصلاح و ارشاد كمك گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحي تحميليبا نظري حتي اجمالي بر جهادهاي اين مظلوم خاموش، هر اعتراضي اعتذار مي‏شود و هر ايرادي ستايش.


34


كتاب نامه:

-1 ابن شهراشوب، مناقب آل ابي طالب، تصحيح و تليعق: حاج سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبْ بصيرتي، ص 187 - اسد الغابه في معرفه الصحابه، تهران، المكتبْ الاسلاميْ، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربي، 1328 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص 328/

-2 كان الحسن رضي الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينْ و وقار وحشمْ، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثني، 1383 ه (عليهما السلام) .ق، ص 189/)

-3 ان المسالْ لا تحل الا في احدي ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففي ايها تسئل؟

-4مجلسي، بحارالانوار، تهران، المطبعْ الاسلاميْ، 1393 ه (عليهما السلام) .ق، ج 43، ص 333/

-5 سيوطي، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثني، 1383 ه (عليهما السلام) .ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1384 ه (عليهما السلام) .ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزي، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه (عليهما السلام) .ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسيني، ص 179/

-6 شريف الفرشي، باقر، حياْ الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص 302/

-7ابن شهراشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 21/

-8 ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1384 ه (عليهما السلام) .ق، ج 2، ص 170 - ابن قتيبه دينوري، الامامْ والسياسْ، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفي البابي الحلبي، 1382 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص 67/

-9ابوحنفيه دينوري، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربي، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 231/

-10 نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتي، 1382 ه (عليهما السلام) .ق، ص 113/

-11ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200).

-12 طبرسي، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150/

-13طبرسي، همان كتاب، ص 156/

-14 ابن ابي الحديد، همان كتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -علي بن عيسي الاربلي، كشف الغمه في معرفْ الائمه، تبريز، مكتبْ بني هاشم، 1381 ه (عليهما السلام) .ق، ج‏2، ص


35


199 - ابوالعباس المبرد، الكامل في اللغْ و الادب، ط1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه (عليهما السلام) .ق، ج 2، ص 195/

-15 امام حسن مجتبي (عليه السلام) در پاسخ شخصي كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهاي صلح پيامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبْ الاسلاميْ، 1383 ه (عليهما السلام) .ق، ج 44، ص 2)/

-16 تاريخ بعقوبي، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1384 ه (عليهما السلام) .ق، ج 2، ص 206/

-17 مجلسي، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1/

#) در تهيه و تنظيم اين بخش، علاوه بر مدرك گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (عليه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نيز استفاده شده است.

-18 در جنگ جمل متجاوز از سي هزار نفر كشته شدند (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسيدند (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفين در جنگ صفين به صد و ده هزار نفر رسيد (مسعودي، مروج الذهب، ط 1، بيروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).

-19شمس الدين، محمد مهدي، ارزيابي انقلاب حسين (ثوره الحسين)، ترجمه مهدي پيشوايي، چاپ دوم، قم، انتشارات توحيد، ص 197-200/

-20 آيينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم، آيتي بيرجندي، تهران، شركت سهامي انتشار، 1339 ه (عليهما السلام) .ش، ص 250-251/

-21 ابوالفرج، الاصفهاني، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبه، الحيدري:، 1385 ه (عليهما السلام) .ق، ص 39 - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن يحيي البلاذري، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودي، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32/

-22آل ياسين، شيخ راضي، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه في الكاظميه، ص 102/

-23آل ياسين، همان كتاب، ص 68-74/

-24 شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه، بصيرتي، ص 189 - ابن صباغ مالكي، الفصول المهمه في معرفْ الائمْ، 1303 ه (عليهما السلام) .ق، ص 167/

-25 ابن اثير، اسد الغابه في معرفْ الصحابْ، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسي، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج


36


44، ص 21 - سبط ابن الجوزي، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199/

-26به همين جهت است كه چند تن از مورخان قديم اسلامي، كتابهايي به همين نام (قيام الحسن) نوشته‏اند كه از آن جمله دو كتاب زير را مي‏توان نام برد:

الف - قيام الحسن، تاليف هشام بن السائب الكلبي كه در سال 205 ه (عليهما السلام) .ق در گذشته است.

ب- قيام الحسن، تاليف ابراهيم بن محمد الثقفي كه در سال 283 ه (عليهما السلام) .ق، در گذشته است (حكيمي، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 171)/

-27شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبْ بصيرتي، ص .191 مويد اين معنا پاسخي است كه امام مجتبي (عليه السلام) به يكي از شيعيان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او كه چرا دست از جنگ كشيدي؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ مي‏كردم، مردم مرا به او تسليم مي‏كردند (مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 20)/

-28يعقوبي از سعيد بن قيس نام نمي‏برد ولي مورخان ديگر، به ترتيبي كه گفته شد نوشته‏اند.

-29ابوالفرج الاصفهاني، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1385 ه (عليهما السلام) .ق، ص 40/

-30دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاْ» يكي از فرماندهان خونخوار معاويه، كشته بود (ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيْ، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اينرو جاداشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلي فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين بازدارد، اما آن عنصر سست و بي لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهاي امام مجتبي (عليه السلام) را درهم ريخت و خيانت بزرگي مرتكب شد/

-31 ابوالفرج الاصفهاني، همان كتاب، ص 42- ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1384 ه (عليهما السلام) .ق، ج 2، ص 204/

-32چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام مجتبي (عليه السلام) از گروههاي مختلفي تشكيل يافته بود كه در ميان آنها عده‏اي از خوارج و عده‏اي از عناصر سود جو و دنيا پرست بودند، جاي تعجب نبود كه در صدد قتل امام برآيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت كنند و در همان حال عده‏اي فرياد بزنند: اين مرد ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستي كه سبط اكبر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!

-33 ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1384 ه (عليهما السلام) .ق، ج 2، ص 205، مورخان جرياني را كه منتهي به غارت خيمه امام و حمله به سوي آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته‏اند. از آن جمله «طبري» و «ابن اثير» و «ابن حجر عسقلاني» مي‏نويسند:

هنگامي كه حسن بن علي در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصي (كه از مزدوران معاويه بود) صدا زد: مردم! قيس بن سعد كشته شده است، فرار كنيد! مردم متفرق شدند و...(تاريخ الامم و الملوك، بيروت،


37


دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 92 - الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: في تمييز الصحابْ، ط 1، بيروت، داراحيأ التراث العربي، 1328 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص 330/)

-34 محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ص 92- ابن اثير، اسدالغابه في معرفْ الصحابْ، تهران، المكتبه الاسلاميْ، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنين است: «...فلما افردوه امضي الصلح.»

-35 مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبْ الاسلاميْ، 1393 ه (عليهما السلام) .ق، ج 44، ص 147 - طبرسي، احتجاج، نجف ،المطبعْ المرتضويْ، ص 157/

-36 شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبْ بصيرتي، ج 1، ص 345-346/

-37 ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيْ، 1961 م، ج 16، ص 28/

-38 ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستيعاب في معرفْ الاصحاب، (در حاشيه الاصابه)، ط 1، بيروت، دار احيأ التراث العربي، 1328 ه.ق، ج‏1، ص 371 - محمد بن جرير الطبري، همان كتاب، ج 6، ص 93/

-39 دارابگر يكي از پنج شهرستان ايالت فارس در قديم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شايد علت انتخاب خراج «دارابگرد» اين باشد كه اين شهر طبق اسناد تاريخي، بدون جنگ تسليم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پيمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانين اسلام، اختصاص به پيامبر و خاندان آن حضرت و يتيمان و تهيدستان و درماندگان راه داشت. از اينرو امام مجتبي (عليه السلام) شرط كرد كه خراج اين شهر به بازماندگان شهداي جنگ جمل و صفين پرداخت شود زيرا درآمد آنجا، همچنانكه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نيازمند شهيد اين دو جنگ كه بي سرپرست بودند، يكي از موارد مصرف اين خراج به شمار مي‏رفتند (مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10)/

-40 مشروح پيمان صلح را در كتاب «صلح الحسن» تاليف شيخ راضي آل ياسين (ط 2، منشورات دارالكتب العراقيْ في الكاظميْ) ص 259-261 مطالعه فرماييد/

-41 اين پيشگويي با اندكي اختلاف در الفاظ، در كتب و مآخذ ياد شده در زير، از آن حضرت نقل شده است:

تذكرْ الحواص، ص 194 - اسدالغابْ، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالكي، ص 158 - الاصابْ، ج 1، ص 330- كشف الغمْ، ترجمه فارسي، ج 2، ص 98- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدايه و النهايه، ج 8، ص 36- الاستيعاب، (در حاشيه الاصابه) ج


38


1، ص 369- حليه الاوليأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدْ الطالب، ص 65 - الطبقات الكبري عبدالوهاب شعراني، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42/

-42آل ياسين، همان كتاب، ص 278/

-43 ابن ابي الحديد، همان كتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهاني، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1385 ه (عليهما السلام) .ق، ص 45- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبْ بصيرتي، ص 191/

ابوالفرج مي‏گويد: معاويه به اين خطبه را پيش از ورود به كوفه ايراد كرد/

-44محمد بن جرير الطبري، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95/

-45الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذري نيز مي‏نويسد:

«معاويه به فرماندار خود در بصره تصميم دستور داد مردم را برضد حسن بن علي تحريك كند. او نيز اين ماموريت را انجام داد و در نتيجه تحريكات وي، اهل بصره داد وفرياد به راه انداختند و گفتند: اين مال، متعلق به بيت المال است، چرا آن را به ديگران بدهيم!» (انساب الاشراف، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)

-46 تاريخ الامم و الملوك،بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95/

-47 طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث،ج 6، ص 132/

امام مجتبي (عليه السلام) تمام اين حوادث را پيش بيني مي‏كرد. او بخوبي مي‏دانست كه اگر زمام امور مسلمانان به دست بني اميه بيفتد، سرنوشت تاريكي در انتظار آنان و مخصوصاً شيعيان خواهد بود، ولي مسلمانان تا روزي كه خود با اين حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پي به اهميت قضيه نمي‏بردند. آنان هنگامي كه با اين حوادث وحشتناك مواجه شدند، تازه متوجه شدند كه فرصت را از دست داده‏اند و فهميده و نفهميده مقدمات بدبختي خود را فراهم ساخته‏اند/

حضرت مجتبي (عليه السلام) ضمن خطبه‏اي كه مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به اين آينده تاريك اشاره كرده بود: «اگر(به علت سستي و بيوفايي شما) ناگزير شوم زمامداري مسلمانان را به معاويه بسپارم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بني اميه هرگز روي خوشي و شادي نخواهيد ديد و گرفتار انواع شكنجه ها و آزارها خواهيد شد. هم اكنون گويي، به چشم خود مي‏بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده، آب و نان درخواست خواهند كرد، آب و ناني كه مال فرزندان شما بوده و خداوند براي آنها قرار داده است، ولي بني اميه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت»/


39


-48 حسين، طه، علي و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، كتابفروشي و چاپخانه علي اكبر علمي، 1332 ه.ش،ص 207/

-49 از اين جهت مي‏توان گفت كه پيمان صلح، براي معاويه حكم شمشيري دو دم را داشت كه هر دولبه‏اش به زيان وي بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مي‏كرد، هدف امام تا حدودي تأمين مي‏شد و اگر آن را نقض مي‏كرد، نتيجه آن ايجاد تنفر عمومي از حكومت اموي و جنبش و بيداري مردم بر ضد اين حكومت بود، و اين، مسئله‏اي بود كه پيشواي دوم آن را از نظر دور نداشت/

-50 شمس الدين، محمد مهدي، ارزيابي انقلاب حسين (عليه السلام) ، ترجمه مهدي پيشوائي، قم، انتشارات توحيد،1362 ه.ش، 178-179/

-51 حكيمي، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، صفحات 121 و 133 و 171/

-52 علي و فرزندانش، ترجمه محمد علي خليلي، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتي گوتنبرگ، ص 298/

-53حكيمي، همان كتاب،ص 129-130/

-54 آل ياسين، شيخ راضي، صلح امام حسن پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علي خامنه‏اي،موسسه انتشارات آسيا، 1354 ه (عليهما السلام) .ش، مقدمه،ص 20-21/


40


سومين امام معصوم، در سوم (يا چهارم) شعبان سال چهارم هجري در شهر مدينه ديده به جهان گشود. او دومين ثمره پيوند فرخنده علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه دختر پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) بود.

حسين بن علي در دوران عمر خود به شجاعت و آزادگي و ايستادگي در برابر ظلم و ستم شهرت داشت.

حسين بن علي (عليه السلام) مدت شش سال از دوران كودكي خود را در زمان جد بزرگوار خود سپري كرد و پس از آن حضرت، مدت سي سال در كنار پدرش اميرمومنان (عليه السلام) زندگي كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ايشان به صورت فعال شركت داشت. پس از شهادت امير مومنان(در سال 40هجري) مدت ده سال در صحنه سياسي و اجتماعي در كنار برادر بزرگ خود حسن بن علي (عليه السلام) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن (عليه السلام) (در سال 50هجري) به مدت ده سال، در اوج قدرت معاويه بن ابي سفيان، بارها با وي پنجه درافكند و پس از مرگ وي نيز در برابر حكومت پسرش يزيد قيام كرد و در محرم سال 61 هجري در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.

آخرين بخش زندگي امام حسين، يعني دوران امامت آن حضرت، مهمترين بخش زندگي او به شمار مي‏رود و در اين كتاب، بيشتر پيرامون همين بخش سخن خواهيم گفت.

مبارزات حسين بن علي (عليه السلام) در دوران قبل از امامت

حسين بن علي( ع ) از دوران نوجواني كه شاهد انحراف دسگاه حكومت اسلامي از مسير اصلي خود بود، از موضعگيريهاي سياسي پدر خود پيروي و حمايت مي‏كرد؛ چنانكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزي وارد مسجد شد و ديد عمر بر فراز منبر نشسته است، با ديدن اين صحنه، بالاي منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پايين بيا و بالاي منبر پدرت برو!

عمر كه قافيه را باخته بود، گفت: پدرم منبر نداشت! آنگاه او را در كنار خود نشانيد، و پس از آنكه از منبر پايين آمد، او را به منزل خود برد و پرسيد: اين سخن را چه كسي به تو ياد داده است؟ او پاسخ داد: هيچ كس!(1)

در جبهه‏هاي نبرد با ناكثين و قاسطين

حسين بن علي (عليه السلام) در دوران خلافت پدرش، اميرمومنان ع،در صحنه‏هاي سياسي و نظامي در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگي كه در اين دوران براي پدر ارجمندش پيش آمد، شركت فعال داشت.(2)


41


در جنگ جمل فرماندهي جناح چپ سپاه امير مومنان (عليه السلام) به عهده وي بود(3) و در جنگ صفين، چه از راه سخنرانيهاي پرشور و تشويق ياران علي (عليه السلام) جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پيكار با قاسطين، نقشي فعال داشت (4)در جريان حكميت نيز يكي از شهود اين ماجرا از طرف علي (عليه السلام) بود.(5)

حسين بن علي (عليه السلام) پس از شهادت علي (عليه السلام) در كنار برادر خويش، رهبر و پيشواي وقت، حسن بن علي( ع ) قرار گرفت، و هنگام حركت نيروهاي امام مجتبي( ع ) به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامي و پيشروي به سوي سپاه شام حضور داشت، و هنگامي كه معاويه به امام حسن (عليه السلام) پيشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره اين پيشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت (6)و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پيمان صلح، همراه برادرش به شهر مدينه بازگشت و همانجا اقامت گزيد.(7)

اوضاع سياسي و اجتماعي دوران امامت امام حسين (عليه السلام)

در زمان امام حسين (عليه السلام) انحراف از اصول و موازين اسلام، كه از «سقيفه» شروع شده و در زمان عثمان گسترش يافته بود، به اوج خود رسيده بود. در آن زمان معاويه كه سالها از سوي خليفه دوم و سوم به عنوان استاندار در منطقه شام حكومت كرده و موقعيت خود را كاملا تثبيت كرده بود، بنام خليفه مسلمين سرنوشت و مقدرات كشوراسلامي را در دست گرفته حزب ضد اسلامي اموي را بر امت اسلام مسلط ساخته بود و به كمك عمال ستمگر و يغماگر خود مانند: زياد بن ابيه، عمرو بن عاص، سمرْ بن جندب و... حكومت سلطنتي استبدادي تشكيل داده، چهره اسلام را وارونه ساخته بود.

معاويه از يك سو، سياست فشار سياسي و اقتصادي را در مورد مسلمانان آزاده و راستين اعمال مي‏كرد و با كشتار و قتل و شكنجه و آزار، و تحميل فقر و گرسنگي بر آنان، از هر گونه اعتراض و جنبش و مخالفت جلوگيري مي‏كرد، و از سوي ديگر، با احياي تبعيضهاي نژادي و رقابتهاي قبيله‏اي در ميان قبائل، آنان را به جان هم مي‏انداخت و از اين رهگذر نيروهاي آنان را تضعيف مي‏كرد تا خطري از ناحيه آنان متوجه حكومت وي نگردد، و از سوي سوم، به كمك عوامل مزدور خود با جعل حديث و تفسير و تاويل آيات قرآن به نفع خود، افكار عمومي را تخدير كرده، و به حكومت خودش وجهه مشروع و مقبول مي‏بخشيد.

اين سياست ضد اسلامي، به اضافه عوامل ديگر همچون ترويج فرقه‏هاي باطل نظير: جبريه و مرجئه كه از نظر عقيدتي با سياست معاويه همسو بودند، آثار شوم و مرگبار در جامعه به وجود آورده و سكوت تلخ و ذلتباري را بر جامعه حكمفرما ساخته بود.

در اثر اين سياست شوم، شخصيت جامعه اسلامي مسخ و ارزشها دگرگون شده بود، به طوري كه مسلمانان، با آن‏كه مي‏دانستند اسلام هيچ وقت اجازه نمي‏دهد آنان مطيع زمامداران بيدادگري باشند كه بنام


42


دين بر آنها حكومت مي‏كنند، با اين حال بر اثر ضعف و ترس و ناآگاهي، از زمامداران ستمگر پشتيباني مي‏كردند. در اثر اين سياست، مسلمانان، بر خلاف منطق قرآن و تعاليم پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، تبديل به افرادي ترسو، سازشكار، و ظاهر ساز گشته بودند.

تاريخ اين دوره از زندگي مسلمانان، پر از شواهدي است كه نشان مي‏دهد اين دگرگوني و انحراف فراگير شده، جامعه اسلامي را با خود همرنگ ساخته بود.

اگر عكس العملي را كه مسلمانان در برابر سياست عثمان و عمال وي از خود نشان دادند، با روشي كه در برابر سياست معاويه در پيش گرفتند مقايسه كنيم، آثار شوم اين سياست شيطاني را در جامعه اسلامي بوضوع مشاهده مي‏كنيم، زيرا مسلمانان در برابر سياست عثمان با قيام عمومي، عكس العمل نشان دادند؛ قيامي كه بزرگترين شهرهاي اسلامي يعني مدينه، مكه، كوفه، بصره، مصر و ساير شهرها و روستاها در آن شركت داشتند؛ ولي با توجه به اينكه در زمان معاويه ظلم به مراتب بيشر، ميزان قتل و تهديد زيادتر و گسترده‏تر؛ و محروميت مسلمانان از حقوق و ثروت و درآمد خود آشكارتر بود، با اين حال عكس العمل دسته جمعي در برابر رفتار ضد اسلامي معاويه ديده نمي‏شد، بلكه مردم كوركورانه در برابر معاويه مطيع و خاضع بودند. بلي گاه گاه اعتراضهاي پراكنده‏اي مثل مخالفت «حجر بن عدي» و «عمرو بن حمق خزاعي» و امثال آنها صورت يك جنبش عملي و عمومي در نمي‏آمد، بلكه شعله آن بسرعت خاموش مي‏گشت، زيرا حكومت وقت، سران جنبش را مي‏كشت و انقلاب را در نطفه خفه مي‏كرد و جامعه هيچ تكاني نمي‏خورد.(8)

موانع قيام در عصر معاويه

ولي با وجود چنين وضع اسفناك و انفجارآميزي كه در زمان تسلط معاويه حكمفرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قيام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفيد. دو عامل زير را مي‏توان مهمترين موانع قيام امام حسين (عليه السلام) در زمان حكومت معاويه شمرد:

پيمان صلح امام حسن (عليه السلام) با معاويه

اگر حسين بن علي (عليه السلام) در زمان معاويه قيام مي‏كرد، معاويه مي‏توانست از پيمان صلحي كه با امام حسن (عليه السلام) بسته و مورد تاييد حسين بن علي (عليه السلام) نيز قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسين بن علي (عليه السلام) بهره برداري كند، زيرا همه مردم مي‏دانستند كه امام حسن و امام حسين متهد شده‏اند تا زماني كه معاويه زنده است سكوت كرده به حكومت او گردن نهند، حال اگر حسين (عليه السلام) بر ضد معاويه قيام مي‏كرد، امكان داشت معاويه او را شخصي فرصت طلب و پيمان شكن قلمداد كند.


43


البته مي‏دانيم كه امام حسين (عليه السلام) پيمان معاهده خود را با معاويه، پيماني لازم الوفأ نمي‏دانست؛ زيرا اين پيمان از روي آزادي و ميل و اختيار صورت نگرفته بود، بلكه پيماني بود كه تحت فشار و اجبار، و در شرائطي صورت گرفته بود كه بحث و گفتگو فايده‏اي نداشت، بعلاوه خود معاويه آن را نقض كرده و محترم نشمرده بود و خود را به رعايت آن ملزم نمي‏دانست، بنابراين چنين عهد و پماني، اگر هم در اصل صحيح و معتبر بود، حسين بن علي (عليه السلام) مقيد به آن نبود، زيرا خود معاويه آن را زير پا گذاشته و در نقض آن از هيچ كوششي فرو گذار نكرده بود، اما در هر حال معاهده صلح، مي‏توانست دستاويز تبليغاتي معاويه در برابر قيام احتمالي حسين (عليه السلام) قرار گيرد.

از طرف ديگر، بايد ديد در برابر قيام احتمالي او اجتماع چگونه قضاوت مي‏كرد؟

پيداست اجتماع زمان امام حسين( ع ) - چنانكه گذشت - اجتماعي بود كه حال قيام و انقلاب نداشت و شمشير جهاد به آب عافيت شسته بود. طبعاً چنين اجتماعي عافيت‏طلبي خود را چنين توجيه مي‏كرد كه حسين (عليه السلام) با معاويه پيمان بسته است و بايد به آن وفا كند.

بنابراين اگر امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه قيام مسلحانه مي‏كرد، معاويه مي‏توانست آن را به عنوان يك شورش غير موجه و برخلاف مواد پيمان صلح بين طرفين معرفي كند و چون جامعه آن روز چنانكه گفتيم - جامعه‏اي بود كه حال قيام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاويه را تاييد مي‏كرد.

2 -ژست ديني معاويه‏

قيام امام حسين (عليه السلام) در زمان يزيد، چنان پرشور و مهيج بود كه خاطره آن در دلهاي مردم جاويد مانده است و چنانكه مشاهده مي‏كنيم پس از قرون متمادي، هنوز هم مردم، قهرمانان كربلا را براي خود نمونه و سرمشق قرار مي‏دهند و در ابراز قهرماني و فداكاري از آنها الهام مي‏گيرند، ولي به گمان قوي اگر امام حسين (عليه السلام) در زمان معاويه قيام مي‏كرد، قيام او داراي چنين شور و حماسه‏اي نمي‏شد. راز اين مطلب را بايد در نفوذ و شيطنت و بازيگري معاويه، و روش خاص او در حل و فصل مشكلات جستجو كرد/

گر چه معاويه عملا اسلام را تحريف كرده، حكومت اشرافي اموي را جايگزين خلافت ساده و بي پيرايه اسلامي ساخته و جامعه اسلامي را به يك جامعه غير اسلامي تبديل كرده بود، اما او اين مطلب را بخوبي درك مي‏كرد كه چون بنام دين و خلافت اسلامي حكومت مي‏كند، نبايد مرتكب كارهايي بشود كه مردم آن را مبارزه با دين - همان ديني كه بنام آن حكومت مي‏كند- تلقي نمايند، بلكه او لازم مي‏ديد هميشه به اعمال خود، رنگ ديني بدهد تا اعمال وي با مقامي كه دارد، سازگار باشد، و آن دسته از كارهايي را كه مشروع جلوه دادن آنها مقدور نيست در خفا انجام دهد.


44


پاره‏اي از اسناد و شواهد تاريخي نشان مي‏دهد كه معاويه فردي بيدين بوده و به هيچ چيز اعتقاد نداشته است؛ به طوري كه «مغيره بن شعبه» معلوم الحال و بي بند و بار، از سخناني كه در بعضي از مجالس خصوصي معاويه، از خود وي شنيده بود، اظهار تاسف و اندوه كرده مي‏گفت:«معاويه خبيث‏ترين افراد مردم است.»(9)

ولي با وجود اينها، همين روش معاويه در تظاهر به برخي از ظواهر ديني، درك ماهيت او را براي عامه مردم مشكل ساخته بود.

معاويه براي آنكه به منصب و مقام خود، رنگ مذهبي بدهد، از اوضاع و شرائط بخوبي بهره برداري مي‏كرد. او از يك طرف خونخواهي عثمان را عنوان مي‏ساخت و از طرف ديگر پس از جريان حكميت و همچنين به واسطه صلح با امام حسن (عليه السلام) و بيعت مردم با وي، خود را در افكار عمومي شايسته خلافت قلمداد مي‏كرد

بنابراين اگر امام حسين (عليه السلام) در زمان او قيامي مسلحانه به راه مي‏افكند، وي بسهولت مي‏توانست آن را در افكار عمومي يك اختلاف سياسي و كشمكش بر سر قدرت و حكومت معرفي كند، نه قيام حق در برابر باطل!

مبارزات امام حسين (عليه السلام) با حكومت معاويه

اما هيچ يك از اين موانع باعث نمي‏شد كه امام حسين (عليه السلام) در برابر بدعتها و بيدادگريهاي بي شمار معاويه سكوت كند، بلكه او در آن شرائط پرخفقان كه كسي جرات اعتراض نداشت، تا آنجا كه در توان داشت، در برابر مظالم معاويه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اينجا سه مورد از مبارزات امام حسين (عليه السلام) با حكومت معاويه را به عنوان نمونه مورد بررسي قرار مي‏دهيم:

1 -سخنرانيها و نامه‏هاي اعتراض آميز

در دوران ده ساله امامت امام حسين (عليه السلام) ، كه آن حضرت در صحنه سياسي با معاويه روبرو بود، نامه‏هاي متعددي بين او و معاويه رد و بدل شده است كه نشانه موضعگيري سخت و انقلابي امام حسين (عليه السلام) در برابر معاويه است.

امام بدنبال هر جنايت و اقدام ضد اسلامي معاويه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار مي‏داد. يكي از مهمترين اين موارد، موضوع وليعهدي يزيد بود

.

مخالفت با وليعهدي يزيد


45


معاويه به دنبال فعاليتهاي دامنه دار خود به منظور تثبيت وليعهدي يزيد، سفري به مدينه كرد تا از مردم مدينه، بويژه شخصيتهاي بزرگ اين شهر كه در رأس آنان امام حسين (عليه السلام) قرار داشت، بيعت بگيرد. او پس از ورود به اين شهر، با «حسين بن علي (عليه السلام) » و «عبدالله بن عباس» ديدار كرد و طي سخناني موضوع وليعهدي يزيد را پيش كشيده و كوشش كرد كه موافقت آنان را با اين موضوع جلب كند. حسين بن علي (عليه السلام) در پاسخ سخنان وي با ذكر مقدمه‏اي چنين گفت:...تو در برتري و فضيليت كه براي خود قائلي، دچار لغزش و افراط شده‏اي و با تصاحب اموال عمومي مرتكب ظلم و اجحاف گشته‏اي. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خودداري و بخل ورزيدي، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختي كه از حد خود تجاوز نمودي، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختي، شيطان به بهره كامل و نصيب اعلاي خود (در اغواي تو) رسيد.

آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وي براي اداره امور امت اسلامي گفتي فهميدم. تو يزيد را چنان توصيف كردي كه گويا شخصي را مي‏خواهي معرفي كني كه زندگي با او بر مردم پوشيده است و يا از غايبي خبر مي‏دهي كه مردم او را نديده‏اند! و يا در اين مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده‏اي! نه، يزيد آنچنانكه بايد خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. يزيد را آنچنانكه هست معرفي كن! يزيد جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسي است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذراني سپري مي‏شود. يزيد را اين گونه معرفي كن و اين تلاشهاي بي ثمر را كنار بگذار! گناهاني كه تاكنون درباره اين امت بر دوش خود بار كرده‏اي بس است، كاري نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از اين سنگينتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادي و با بيخردي مرتكب ظلم شدي كه كاسه صبر مردم را لبريز نمودي، اينك ديگر مابين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن باقي نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و بايد روز رستاخيز پاسخگوي آنها باشي...!(10)

نگراني معاويه از قيام امام حسين (عليه السلام)

در همان ايام يك سال «مروان بن حكم» كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود، به وي نوشت: عمرو بن عثمان گزارش كرده است كه، «گروهي از رجال و شخصيتهاي عراق و حجاز نزد حسين بن علي (عليه السلام) رفت و آمد مي‏كنند» و اظهار كرده است كه، «اطمينان ندارد حسين قيام نكندم»

مروان در نامه خود اضافه مي‏كرد كه: من در اين باره تحقيق كرده‏ام، طبق اطلاعات رسيده او فعلا قصد قيام و مخالفت ندارد، ولي اطمينان ندارم كه در آينده نيز چنين باشد، اينك نظر خود را در اين باره بنويسيد


46


معاويه، پس از دريافت اين گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامه‏اي نيز به اين مضمون به حسين بن علي (عليه السلام) نوشت:

«گزارش پاره‏اي از كارهاي تو به من رسيده است كه اگر صحت داشته باشد من آنها را شايسته تو نمي‏دانم. سوگند به خدا هر كس پيمان و معاهده‏اي ببندد، بايد به آن وفادار باشد و اگر اين گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترين شخص براي چنين وضعي هستي. اينك مواظب خود باش و به عهد و پيمان خود وفا كن. اگر با من مخالفت كني با مخالفت روبرو مي‏شوي و اگر بدي كني بدي مي‏بيني، از ايجاد اختلاف ميان امت بپرهيز...»(11)

پاسخ تاريخي امام حسين (عليه السلام) به معاويه

امام حسين (عليه السلام) در پاسخ او چنين نوشت:

اما بعد، نامه تو بدستم رسيد، نوشته‏اي كه خبرهايي از من به گوش تو رسيده است كه به گمان تو هيچ وقت زيبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمي‏دانسته‏اي! بايد بگويم تنها خدا است كه انسان را به كارهاي نيك هدايت مي‏كند و توفيق اعمال خير را به انسان مي‏دهد.

اما آنچه در باب من به گوش تو رسيده، يك مشت سخنان بي اساس است كه چاپلوسان و سخن چينان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پيش خود ساخته و پرداخته‏اند. اين گمراهان بيدين دروغ گفته‏اند من نه تدارك جنگي بر ضد تو ديده‏ام و نه قصد خروج بر ضد تو داشته‏ام، ولي از اينكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بي دين تو، كه حزب ستمگران و برادران شيطانند، قيام نكرده‏ام از خدا مي‏ترسم.

آيا تو قاتل «حجربن عدي» و يارانش نبودي؟ قاتل كساني كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كساني كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه مي‏كردند، و كارشان امر به معروف ونهي از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادي و سوگندهاي اكيد ياد كردي كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكني، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتي، و با اين كار، بر خدا گستاخي نموه، عهد و پيمان او را سبك شمردي.

آيا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكيده و فرسوده شده بود، نيستي كه پس از دادن امان و بستن پيمان -پيماني كه اگر به آهوان بيابان مي‏دادي، از قله‏هاي كوهها پايين مي‏آمدند - او را كشتي؟!

آيا تو نبودي كه «زياد» (پسر سميه) را برادر خود خواندي و او را پسر ابوسفيان قلمداد كردي، در حالي كه پيامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق مي‏گردد و زناكار بايد سنگسار گردد»؟!


47


اي كاش جريان به همينجا خاتمه مي‏يافت، اما چنين نبود، بلكه پسر سميه را پس از برادر خواندگي، بر ملت مسلمان مسلط ساختي و او نيز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهايشان را قطع كرد، و بر شاخه‏هاي نخل به دار آويخت! اي معاويه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختي كه گويي تو از اين امت، و اين امت از تو نبوده‏اند!

آيا تو قاتل «حضرمي» نيستي كه جرم او اين بود كه همين زياد به تو اطلاع داد كه «وي پيرو دين علي است»، در حالي كه دين علي همان دين پسر عمويش پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است و بنام همان دين است كه اكنون تو براريكه حكومت و قدرت تكيه زده‏اي! و اگر اين دين نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهليت به سر مي‏برديد و بزرگترين شرف و فضيلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستاني و تابستاني به يمن و شام بود، ولي خداوند در پرتو رهبري ما خاندان، شما را زا اين زندگي نكبتبار نجات بخشيد.

اي معاويه! يكي از سخنان تو اين بود كه در ميان اين امت ايجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هيچ فتنه‏اي بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم! ديگر از سخنان تو اين بود كه مواظب رفتار و دين خود، و امت محمد (صلّي الله عليه وآله) باشم. من (وقتي به وظيفه خود مي‏انديشم و به دين خود و امت محمد (صلّي الله عليه وآله) نظر مي‏افكنم) وظيفه‏اي بزرگتر از اين نمي‏دانم كه با تو بجنگم، و اين جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر يك رشته عذرها) از قيام بر ضد تو خودداري كنم از خدا طلب آمرزش مي‏كنم (چون ممكن است آن عذرها در پيشگاه خدا پذيرفته نباشد) و از خدا مي‏خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودي اوست، ارشاد و هدايت كند.

اي معاويه! ديگر از سخنان تو اين بود كه: اگر من به تو بدي كنم، با من بدي خواهي كرد و اگر با تو دشمني كنم دشمني خواهي نمود. بايد بگويم: در اين جهان نيكان و صالحان همواره با دشمني بدكاران روبرو بوده‏اند، و من اميدوارم دشمني تو زياني به من نرساند و زيان بدانديشيهاي تو بيش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر مي‏تواني دشمني كن.

اي معاويه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدايي ثبت شده است. اين را نيز بدان كه خدا جنايات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را مي‏كشي، و به محض اتهام، آنان را به حكومت رسانده‏اي، هرگز به دست فراموشي نخواهد سپرد

تو با اين كار، خود را به هلاكت افكندي، دين خود را تباه ساختي، و حقوق ملت را پايمال كردي، والسلام.(12)

2 -سخنراني كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظيم حج


48


يك (يا دو سال) پيش از مرگ معاويه كه فشار و تضييقات نسبت به شيعيان از طرف حكومت وي به اوج شدت رسيده بود، امام حسين (عليه السلام) به حج مشرف شد و در حالي كه «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهي مي‏كردند، از «صحابه» و «تابعين» و بزرگان آن روز جامعه اسلامي كه به پاكي و صلاح شهرت داشتند، و نيز عموم بني هاشم خواست كه در چادر او واقع در «مني» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعين و دويست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخناني به اين شرخ ايراد كرد:

«ديديد كه اين مرد زورگو و ستمگر با ما و شيعيان ما چه كرد؟ من در اينجا مطالبي را با شما در ميان مي‏گذارم، اگر درست بود، تصديق، و اگر دروغ بود، تكذيب كنيد. سخنان مرا بشنويد و گفتار مرا بنويسيد؛ وقتي كه به شهرها و ميان قبائل خود برگشتيد، با افراد مورد اعتماد و اطمينان در ميان بگذاريد و آنان را به رهبري ما دعوت كنيد، زيرا مي‏ترسم اين موضوع (رهبري امت توسط اهل بيت) به دست فراموشي سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»

امام سپس فضيلتها و سوابق درخشان پدرش امير مومنان (عليه السلام) و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنايتها و اعمال ضد اسلامي معاويه را تشريح كرد(13)و بدين وسيله يك حركت عظيم تبليغي را بر ضد حكومت پليد معاويه پديد آورد و زمينه را براي قيام فراهم ساخت

«حسن بن علي بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تحف العقول» خطبه‏اي را از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه محل و تاريخ ايراد آن روشن نيست، ولي قرائن و شواهد و محتواي خطبه نشان مي‏دهد كه اين همان خطبه است كه حضرت در «مني» ايراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهايي از اين خطبه را در زير مي‏آوريم:

اي رجال مقتدر! شما گروهي هستيد كه به دانش و نيكي و خيرخواهي شهرت يافته‏ايد، در پرتو دين خوا در دلهاي مردم، عظمت و مهابت يافته‏ايد، شرافتمند از شما حساب مي‏برد و ضعيف وناتوان شما راگرامي مي‏دارد، و كساني كه با شما هم پايه و در جه‏اند بر آنها حق نعمتي نداريد شما را بر خود مقدم مي‏دارند...من بر شما، كه (به سبب سوابق و ايمانتان) برگردن خدا منت مي‏نهيد! مي‏ترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتاري فرود آيد، زيرا شما به مقام بزرگي رسيده‏ايد كه ديگران دارا نيستند و بر ديگران برتري يافته‏ايد، نيكان و پاكان را احترام نمي‏كنيد، در صورتي كه شما به خاطر خدا در ميان مردم مورد احترام هستيد.

شما به چشم خود مي‏بينيد كه پيمانهاي الهي را مي‏شكنند و با قوانين خدا مخالفت مي‏كنند، ولي بيم و هراسي به خود راه نمي‏دهيد. از نقض عهد و پيمان پدرتان به هراس مي‏افتيد، ولي به اينكه پيمانهاي رسول


49


خدا شكسته يا خوار و بي مقدار گشته است هيچ اهميت نمي‏دهيد. افراد كور و لال و زمينگير در كشور اسلامي بدون سرپرست و مراقبت مانده‏اند و بر آنها رحم نمي‏شود، اما شما در خور موقعيت و منزلت خويش كاري نمي‏كنيد، و با كسي هم كه وظيفه خود را در اين مورد انجام مي‏دهد ياري و همكاري نمي‏كنيد، و با سازش و همكاري و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده مي‏داريد. خداوند فرمان جلوگيري از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولي شما از آن غافليد. مصيبت شما عالمان امت از همه بيشتر است، زيرا موقعيت و منزلت عالمان دين مورد تعرض قرار گرفته است، و اي كاش اين را مي‏دانستيد.

زمام امور بايد در دست كساني باشد كه عالم به احكام خدا و امين بر حلال و حرام او هستند و شما داراي اين مقام بوديد و از دستتان گرفتند، و هنگامي اين مقام را از دست شما گرفتند كه پيرامون حق پراكنده شديد، و با وجود دليل روشن، در سنت پيامبر اختلاف ورزيديد. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكيبايي از خود نشان مي‏داديد، زمام امور در قبضه شما قرار مي‏گرفت و همه امور زير نظر شما اداره مي‏شد، ولي شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختيد و امور خدا(حكومت) را به آن‏ها تسليم كرديد تا حلال و حرام را در هم آميزند و در شهوات و هوسرانيهاي خود غوطه خورند. آنان را بر اين مقام مسلط نساخت مگر گريز شما از مرگ و دلبستگيتان به زندگي چند روزه دنيا. شما با اين كوتاهي در انجام وظيفه، ناتوان را زير دست آنها قرار داديد تا گروهي را برده و مقهور خويش، و گروه ديگر را براي زندگي توام با شكست، بيچاره سازند، و به پيروي از اشرار، و در اثر گستاخي در پيشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به ميل و هواي خود رفتار كنند و دل به رسوايي و هوسراني بسپارند.

در هر شهري از شهرها، گوينده‏اي (مزدور را براي تبليغ اهدافشان) برفراز منبر مي‏فرستند، و همه كشور اسلامي در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختيار آنان هستند، هر ستمي كه بر اين مردم بي پناه كنند، مردم نمي‏توانند از خود دفاع كنند. دسته‏اي از اين قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعيفي فشار مي‏آورند، و برخي ديگر فرمانرواياني هستند كه به خداي زنده كننده و ميراننده عقيده‏اي ندارند.

شگفتا از اين وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالي كه زمين در تصرف فردي ستمگر و دغلكار، و باجگيري نابكار است كه بر مومنان بي هيچ ترحم و دلسوزي حكمراني مي‏كند! خدا در كشمكش ميان ما حاكم، و او به حكم خود، بين ما داور است.

پروردگارا! اين حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنياست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانه‏هاي دين تو را به مردم نشان دهيم و اصلاحات را در كشور


50


اسلامي اجرا كنيم تا بندگان ستمديده‏ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهاي تو اجرا گردد

اينك شما (بزرگان امت) اگر مرا ياري نكنيد ستمگران بر شما چيره مي‏گردند و در پي خاموش ساختن نور پيامبرتان مي‏كوشند....(14)

3- ضبط اموال دولتي

در همان ايام كارواني از يمن كه حامل مقداري از بيت المال بود، از طريق مدينه، رهسپار دمشق بود. امام حسين (عليه السلام) با اطلاع از اين موضوع، آن را ضبط كرد و در ميان مستمندان بني هاشم و ديگران تقسيم كرد و نامه‏اي بدين شرح به معاويه نوشت: «كارواني از يمن از اينجا عبور مي‏كرد كه حامل اموال و پارچه‏ها و عطرياتي براي تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازير كني و به خويشانت كه تاكنون شكمها و جيبهاي خود را از بيت المال پر كرده‏اند، ببخشي، من نياز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاويه از اين اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندي به امام نوشت. (15)

بي شك اين اقدام امام حسين (عليه السلام) يك گام آشكار در جهت نامشروع معرفي نمودن حكومت معاويه و مخالفت صريح با وي به شمار مي‏رفت، و در آن شرائط هيچ كس جز آن حضرت، جرات چنين كاري را نداشت.

ماهيت و عوامل قيام عاشورا

در مورد نهضت امام حسين (عليه السلام) سوالاتي مطرح است كه روشن شدن علل قيام آن حضرت بستگي به پاسخ اين سوالات دارد. سوالات چنين است:

1 -آيا اگر يزيد براي گرفتن بيعت از امام حسين (عليه السلام) به او فشار نمي‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مي‏كرد؟

2 -آيا اگر مردم كوفه امام حسين را به عراق دعوت نمي‏كردند، باز هم اين قيام رخ مي‏داد؟

3 -آيا اين قيام و نهضت، يك اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و يك انقلاب انفجاري بود از نوع قيامها انفجارهاي اجتماعي كه امروز ماديها مطرح مي‏كنند؟ يا يك انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟

براي روشن شدن پاسخ اين سوالات لازم است مقدمتاً يادآور شويم كه برخلاف پديده‏هاي طبيعي كه معمولا تك ماهيتي هستند، پديده‏هاي اجتماعي ممكن است چند ماهيتي باشند مثلا يك فلز نمي‏تواند در يك زمان، هم ماهيت طلا داشته باشد و هم ماهيت مس، ولي پديده‏هاي اجتماعي مي‏توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفي در پيدايش آن‏ها موثر باشد. مثلا يك نهضت مي‏تواند داراي ماهيت عكس


51


العملي باشد يعني صرفاً يك عكس العمل باشد، و در عين حال ماهيت تهاجمي نيز داشته باشد و در صورت داشتن ماهيت عكس العملي، ممكن است در برابر يك جريان، عكس العمل منفي و در برابر جريان ديگر عكس العمل مثبت به شمار برود.

قيام امام حسين (عليه السلام) از اين گونه پديده‏ها بود و همه اينها در نهضت آن حضرت وجود داشت، زيرا عوامل مختلف در آن اثر داشت كه ذيلا توضيح مي‏دهيم:

عوامل پيدايش نهضت امام حسين (عليه السلام)

سه عامل ياد شده در زير، در پيدايش اين قيام و نهضت اثر داشت:

1 -درخواست بيعت از امام حسين (عليه السلام) براي يزيد و وارد آوردن فشار به آن حضرت به اين منظور؛

2 -دعوت مردم كوفه از امام حسين (عليه السلام) به عراق؛

3 -عامل امر به معروف و نهي از منكر كه امام حسين (عليه السلام) از روز نخست از مدينه با اين شعار حركت كرد.

اكنون هر كدام از اينها را توضيح مي‏دهيم تا ببينيم قيام امام حسين( ع ) با توجه به هر يك از اينها چه ماهيتي داشته و سهم هر كدام از اينها در اين انقلاب چقدر بوده است؟

1-مخالفت با بيعت يزيد

از نظر زماني، نخستين عامل، درخواست بيعت از امام حسين (عليه السلام) از طرف حكومت يزيد و مخالفت آن حضرت با اين بيعت است. چنانكه مورخان مي‏گويند، پس از مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجري (16)يزيد به «وليد بن عتبه بن ابي سفيان»، حاكم مدينه، نوشت كه از حسين بن علي براي خلافت او بيعت بگيرد و به وي فرصت تأخير در اين كار را ندهد. با رسيدن نامه يزيد، حاكم مدينه حسين بن علي (عليه السلام) را خواست و موضوع را با او در ميان گذاشت. حسين (عليه السلام) كه از زمان حيات معاويه با وليعهدي يزيد بشدت مخالفت كرده بود، اين بار نيز از بيعت سرباز زد. زيرا بيعت با يزيد، نه تنها به معناي صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگيني مانند او بود، بلكه به معناي تأييد بدعت بزرگي همچون تاسيس رژيم سلطنتي بود كه معاويه آن را پايه گذاري كرده بود. چند روز فشار از طرف حاكم مدينه ادامه داشت، ولي حسين بن علي (عليه السلام) در برابر آن مقاومت مي‏كرد. بر اثر تشديد فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاي خانواده و گروهي از بني هاشم، مدينه را به سوي مكه ترك گفت و در سوم شعبان وارد اين شهر شد.

انتخاب مكه از ميان شهرهاي مختلف، به اين دليل بود كه مكه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پيش بود و با توجه به اجتماع قريب الوقوع حجاج در مكه، اين شهر بهترين جا براي ابلاغ پيام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود.


52


نهضت امام حسين (عليه السلام) تا اينجا ماهيت عكس العملي داشت،آنهم عكس العمل منفي در برابر يك تقاضاي نامشروع، زيرا حكومت يزيد از او با فشار و اصرار بيعت مي‏خواست و او خودداري مي‏ورزيد؛ ولي در هر حال اين موضوع روشن است كه امام پيش از آنكه دعوت كوفيان پيش آيد، در برابر فشار حكومت يزيد، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نيز نبود، باز امام با يزيد بيعت نمي‏كرد.

2- دعوت كوفيان از امام حسين (عليه السلام)

امام حسين (عليه السلام) كه در سوم شعبان وارد مكه شده بود، در اين شهر اقامت گزيد و به افشاري ماهيت ضد اسلامي رژيم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسين (عليه السلام) با خلافت يزيد و اقامت او در مكه به عراق رسيد، مردم كوفه كه خاطره حكومت عدل علي( ع ) در حدود بيست سال پيش را در خاطر داشتند و آثار تعليم و تربيت اميرمومنان (عليه السلام) در آن شهر بكلي از ميان نرفته بود و هنوز يتيمهايي كه علي( ع ) بزرگ كرده و بيوه‏هايي كه از آنها سرپرستي كرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزيابي اوضاع تصميم گرفتند از اطاعت يزيد سرباز زده از حسين بن علي (عليه السلام) جهت رهبري خود دعوت كنند و از او پيروي نمايند.

به دنبال اين مذاكرات، سران شيعيان كوفه مانند: «سليمان بن صرد»، «مسيب بن نجبه»، «رفاعْ بن شداد بحلي»، «حبيب بن مظاهر» نامه‏هايي به حضور امام حسين (عليه السلام) نوشتند و از او دعوت كردند به عراق برود و رهبري آنان را در دست بگيرد. نخستين نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجري به دست امام حسين (عليه السلام) رسيد.(17)ارسال نامه‏ها از طرف شخصيتها و گروههاي متعدد كوفي همچنان ادامه يافت به طوري كه تنها در يك روز ششصد نامه به دست امام رسيد و مجموع نامه‏هايي كه به تدريج مي‏رسيد، بالغ بر دوازده هزار نامه گرديد.(18)

امام حسين (عليه السلام) با توجه به اين استقبال عظيم و سيل نامه‏ها و تقاضاها، چون احساس وظيفه كرد كه درخواست عراقيان را بپذيرد، عكس العمل مثبت نشان داد و پسر عموي خود، «مسلم بن عقيل» را به نمانيدگي خود به كوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه كرده نتيجه را گزارش كند و اگر مردم كوفه عملا به آنچه نوشته‏اند وفادارند، امام نيز رهسپار عراق گردد.

چنانكه ملاحظه مي‏شود، برخورد امام حسين (عليه السلام) با دعوت كوفيان عكس العمل مثبت بود و ماهيت اقدام حضرت ماهيت مثبت است و نوعي همكاري و تعاون با عراقيان به شمار مي‏رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مي‏گردد كه امام حسين (عليه السلام) در مكه از نظر خودداري از بيعت يزيد ديگر وظيفه‏اي به عهده نداشت چون در هر حال بيعت نكرده بود؛ اما دعوت كوفيان بعد تازه‏اي به قضيه داد و وظيفه تازه‏اي براي امام ايجاد كرد. گويي ارزيابي امام حسين (عليه السلام) اين بود: حال كه كوفيان با اين همه اصرار و اشتياق مرا دعوت


53


كرده‏اند، به عراق بروم، اگر آنان به وعده‏هاي خود وفادار بودند كه چه بهتر، و اگر چنين نبود، باز به مكه برگردم يا به يكي از مناطق اسلامي مي‏روم.

بدين ترتيب از نظر زماني، خودداري از بيعت يزيد پيش از آن بود كه اسمي از دعوت كوفيان به ميان آيد، و نخستين نامه كوفيان نيز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسين (عليه السلام) در مكه به دست آن حضرت رسيد، بنابراين مسئله اين نيست كه چون امام از طرف مردم كوفه دعوت شده بود، با يزيد بيعت نكرد، بلكه ابتدأاً از بيعت خودداري كرد و سپس نامه‏هاي كوفيان را دريافت داشت، يعني اگر كوفه‏اي هم نبود و اگر مردمي هم او را دعوت نمي‏كردند، و اگر تمام اقطار زمين را بر او تنگ مي‏گرفتند، باز با يزيد بيعت نمي‏كرد.

3- عامل امر به معروف و نهي از منكر

امام حسين (عليه السلام) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهي از منكر حركت كرد. از اين نظر، مسئله اين نبود كه چون از امام حسين (عليه السلام) بيعت خواسته‏اند و او بيعت نكرده، پس قيام مي‏كند، بلكه اگر بيعت هم نمي‏خواستند، باز قيام را لازم مي‏دانست. نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از او دعوت كرده‏اند، قيام مي‏كند، زيرا ديديم كه حدود يك ماه و نيم بعد از خودداري از بيعت بود كه دعوت كوفيان آغاز شد. از اين ديدگاه، منطق‏امام حسين (عليه السلام) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامي بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگي فراگرفته، و حكومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حكم مسئوليت شرعي و وظيفه الهي خود بايد قيام كند.

چنانكه گفتيم اين هر سه عامل در قيام و نهضت عظيم امام حسين (عليه السلام) نقش داشتند و هر كدام يك نوع تكليف و وظيفه براي امام ايجاب مي‏كردند و موضع حضرت در برابر هر كدام، فرق مي‏كرد:

ا ز نظر عامل اول، امام حسين حالت دفاعي داشت، زيرا از او بزور بيعت مي‏خواستند و او خودداري مي‏ورزيد.

از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همكاري داشت زيرا او را به همكاري دعوت كردند و او نيز پاسخ مثبت داد.

اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زيرا اگر هم از او بيعت نمي‏خواستند باز به حكومت هجوم برده، آن را غير اسلامي مي‏خواند.

ارزش هر يك از عوامل سه گانه؟

اكنون ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه كداميك ارزش بيشتري دارد؟


54


بي شك عامل اجابت دعوت مردم كوفه ارزشي بسيار دارد، زيرا حضرت در پاسخ مردمي كه از اطاعت يزيد سرپيچي نموده و او را براي رهبري خود دعوت كرده بودند آمادگي خود را اعلام كرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشكيل حكومت اسلامي مي‏نمود. اما خودداري حضرت از بيعت يزيد ارزشي بيشتر دارد ؛ زيرا امام بارها اعلام كرد كه به هر قيمت و در برابر هر گونه فشاري، با يزيد بيعت نخواهد كرد و اين امر، ايستادگي و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مي‏دهد ولي بيشترين ارزش را عامل سوم يعني امر به معروف و نهي از منكر دارد، زيرا در اينجا اقدام حضرت نه جنبه عكس‏العمل و دفاع داشت و نه جنبه همكاري و تعاون و اجابت دعوت، بلكه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.

اگر دعوت مردم كوفه عامل اساسي بود، وقتي كه خبر رسيد كه زمينه كوفه منتفي شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمي داشت و از ادامه سفر به سوي عراق صرفنظر مي‏كرد، اما مي‏بينيم داغترين خطبه‏هاي امام حسين (عليه السلام) و شورانگيزترين و پرهيجانترين سخنان او، بعد از ماجراي شهادت حضرت مسلم است. از اينجا روشن مي‏گردد كه امام حسين (عليه السلام) تا چه اندازه روي عامل امر به معروف و نهي از منكر تكيه داشت و تا چه حد نسبت به حكومت فاسد يزيد مهاجم و پرخاشگر بود؟(19)

با توضيحاتي كه تا اينجا داديم پاسخ سوال اول و دوم كه در آغاز اين بحث مطرح كرديم روشن شد و مشخص گرديد كه اگر فرضاً يزيد براي گرفتن بيعت از امام حسين (عليه السلام) فشار نمي‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مي‏كرد و نيز دانستيم كه اگر دعوت كوفيان نبود بازهم اين قيام رخ نمي‏داد. اينك براي آنكه پاسخ سوال سوم نيز روشن گردد ذيلا چند سند و گواه زنده را كه نمايانگر ميزان توجه امام حسين (عليه السلام) به وظيفه امر به معروف و نهي از منكر در اين قيام و نهضت است، يادآوري مي‏كنيم:

1 -وصيت نامه اعتقادي - سياسي امام

امام حسين (عليه السلام) پيش از حركت از مدينه، وصيتنامه‏اي خطاب به برادرش «محمد حنفيه» نوشت و طي آن علت قيام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامي و امر به معروف و نهي از منكر، و زنده كردن سيره جدش پيامبر و پدرش علي معرفي كرد. امام در اين وصيتنامه پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، چنين نوشت: «...من، نه از روي خودخواهي و سركشي و هوسراني (از مدينه) خارج مي‏گردم، و نه براي ايجاد فساد و ستمگري، بلكه هدف من از اين حركت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهي از منكر است و مي‏خواهم سيره جدم (پيامبر) و پدرم علي بن ابيطالب را در پيش گيرم. هر كس در اين راه به پاس احترام حق از من پيروي كند، راه خود را در پيش خواهم گرفت، تا خداوند ميان من و اين قوم داوري كند كه او بهترين داوران است...»(20)


55


چنانكه مي‏بينيم امام در اين وصيتنامه، انگيزه قيام خود را چهار چيز اعلام مي‏كند:

1 -اصلاح امور امت؛

2 -امر به معروف؛

3 -نهي از منكر؛

4 -پيروي از سيره جدش پيامبر و پدرش علي (عليه السلام) و زنده كردن سيره آن دو بزرگوار/

2 -سكوت نابخشودني

امام حسين (عليه السلام) هنگام عزيمت به سوي عراق در منزلي بنام «بيضه» خطاب به سپاه «حر» خطبه‏اي ايراد كرد و طي آن انگيزه قيام خود را چنين شرح داد:«مردم! پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) فرمود: هر مسلماني با سلطان ستمگري مواجه گردد كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان الهي را در هم مي‏شكند، با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت در آمده در ميان بندگان خدا راه گناه معصيت و عدوان و دشمني در پيش مي‏گيرد، ولي او در مقابل چنين سلطاني، با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت نكند، برخداوند است كه اين فرد (ساكت) را به كيفر همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم سازد.

مردم! آگاه باشيد اينان(بني اميه) اطاعت خدا را ترك و پيروي از شيطان را برخود فرض نموده‏اند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل نموده، فئ را (كه مختص به خاندان پيامبر) به خود اختصاص داده‏اند و من به هدايت و رهبري جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين كه دين جدم را تغيير داده‏اند، از ديگران شايسته ترم...»(21)

3 -محو سنتها و رواج بدعتها

امام حسين (عليه السلام) پس از ورود به مكه نامه‏اي به سران قبايل «بصره» فرستاد و طي آن پس از اشاره به دوران خلفاي گذشته كه در آن پيشوايان راستين اسلام را از صحنه سياست كنار گذاشتند، و اين پيشوايان براي جلوگيري از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالي اسلام اين وضع را تحمل كردند، چنين نوشت:

«اينك پيك خود را با اين نامه به سوي شما مي‏فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي‏كنم، زيرا در شرائطي قرار گرفته‏ايم كه سنت پيامبر بكلي از بين رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هداست خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد!»(22)

4- ديگر به حق عمل نمي‏شود

حسين بن علي (عليه السلام) در راه عراق در منزلي بنام «ذي حسم» در ميان ياران خود بپاخاست و خطبه‏اي بدين شرح ايراد نمود«پيشامد ما همين است كه مي‏بينيد. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتيها آشكار و


56


نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است، و از فضيلتها جز اندكي مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقي نمانده است. مردم در زندگي پست و ذلتباري به سر مي‏برند و صحنه زندگي، همچون چراگاهي سنگلاخ و كم علف، به جايگاه سخت و دشواري تبديل شده است.

آيا نمي‏بينيد كه ديگر به حق عمل نمي‏شود، و از باطل خودداري نمي‏شود در چنين وضعي كه دارد كه شخص با ايمان (از جان خود گذشته) مشتاق ديدار پروردگار باشد، در چنين محيط ذلتبار و آلوده‏اي، مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز رنج و آزردگي و ملال نمي‏دانم.

اين مردم بردگان دنيا هستند، و دين لقلقه زبانشان مي‏باشد، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجا است كه زندگيشان همراه با رفاه و آسايش باشد، و آن‏گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دينداران كم خواهند بود.»(23)

قيام آگاهانه

براساس تفسيري كه امروز ماديها در مورد قيامهاي اجتماعي مي‏كنند، انفجار يك جامعه مانند انفجار يك ديگ بخار به هنگام بسته شدن دريچه‏هاي اطمينان آن است كه در اين صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراكم بخار، انفجار خود بخود رخ مي‏دهد، زيرا هنگامي كه فشارها و تضادهاي طبقاتي افزايش يافت ظرفيت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبريز مي‏گردد و قهراً انفجار به صورت يك پديده طبيعي انجام مي‏گيرد. به تعبير ديگر، قيام انفجاري در مقياس كوچك مانند انفجار عقده يك فرد خشمگين و پرعقده است كه هنگام لبريز شدن كاسه صبرش بي اختيار آنچه را در دل دارد بيرون مي‏ريزد، گر چه بعداً پشيمان مي‏گردد

با توجه به نمونه هايي از سخنرانيها و نامه‏هاي امام حسين (عليه السلام) كه يادآوري كرديم، بخوبي روشن مي‏شود كه قيام اين پيشواي بزرگ از اين مقوله نبوده است، بلكه يك قيام آگاهانه و بر اساس احساس وظيفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسين (عليه السلام) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال كرد، بلكه مي‏خواست يارانش نيز شهادت را آگاهانه انتخاب كنند، به همين جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت كه اگر خواستد، بروند، و اعلام كرد كه هر كس تا فردا با او بماند، كشته خواهد شد. آنان نيز با توجه به همه اينها ماندن و شهادت را پذيرفتند.

بعلاوه از نظر ماديها در قيامهاي انفجاري، رهبران و شخصيتها چندان نقشي ندارند، بلكه نقش «ماما» را در تولد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز اين گونه قيامها خارج از اختيار قهرمانان انقلاب است،


57


فاقد هر نوع ارزش اخلاقي است در حالي كه نقش رهبري امام حسين (عليه السلام) در قيام كربلا بر احدي پوشيده نيست.

نفوذ حزب اموي در مركز قدرت‏

از آنچه پيرامون نقش امر به معروف و نهي از منكر در قيام امام حسين (عليه السلام) گفتيم روشن شد كه علت اصلي قيام آن حضرت انحراف حكومت اسلامي از مسير اصلي خود و به دنبال آن رواج بدعتها، از بين رفتن سنت پيامبر، گسترش فساد و آلودگي و منكرات و اعمال ضد اسلامي در جامعه آن روز بوده است.

اينك براي توضيح بيشتر، يادآوري مي‏كنيم كه در آن زمان حكومت اسلامي و مقدرات مردم مسلمان به دست حزب ضد اسلامي و جاهلي بني اميه افتاده بود. اين حزب پس از سالها نبرد با پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله) در فتح مكه به ظاهر اسلام آورد، اما كفر و نفاق خود را مخفي كرد و پس از رحلت پيامبر با قيافه ظاهراً اسلامي به فعاليت زيرزميني پرداخت و بتدريج در دستگاه حكومت اسلامي نفوذ كرده كارهاي كليدي را در دست گرفت، تا آن‏كه پس از شهادت امير مومنان (عليه السلام) با قبضه حكومت توسط معاويه به اوج قدرت رسيد.

اگر چه سران و صحنه گردانان اصلي اين حزب، مقاصد پليد خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده كردن نظام جاهليت، پنهان مي‏ساختند اما هم مطالعه اقدامات و كارهاي آنان اين معنا را بخوبي نشان مي‏داد، و هم گاهي در مجالسي كه گمان مي‏كردند صحبتهاي آنجا به بيرون درز نمي‏كند، پرده از روي مقاصد خود بر مي‏داشتند چنانكه ابوسفيان كه در رأس اين حزب قرار داشت، روزي كه عثمان (نخستين خليفه از دودمان بني اميه) به حكومت رسيد و بني اميه در خانه او اجتماع كردند و در را بستند، گفت: غير از شما كسي اينجا هست؟(آن روز ابوسفيان نابينا بوده است.) گفتند: نه، گفت:

اكنون كه قدرت و حكومت به دست شما افتاده است آن را همچون گويي به يكديگر پاس دهيد و كوشش كنيد كه از دودمان بني اميه بيرون نرود، من سوگند ياد مي‏كنم به آنچه به آن عقيده دارم كه نه عذابي در كار است و نه حسابي، نه بهشتي است و نه جهنمي و نه قيامتي! (24)

نيز همين ابوسفيان در دوران حكومت عثمان روزي از احد عبور مي‏كرد، بالگد به قبر «حمزه بن عبدالمطلب»زد و گفت: چيزي كه ديروز بر سر آن با شمشير با شما مي‏جنگيديم، امروز به دست كودكان ما افتاده است و با آن بازي مي‏كنند!(25)

حركتهاي ضد اسلامي معاويه‏

معاويه بن ابي سفيان در زمان حكومت خود در يك شب نشيني با «مغيره بن شعبه» (يكي از استانداران خود) آرزوي خود را مبني بر نابودي اسلام با وي در ميان گذاشت، و اين معنا توسط «مطرف»، پسر مغيره،


58


فاش شد. مطرف مي‏گويد: با پدرم مغيره در «دمشق» مهمان معاويه بوديم. پدرم به كاخ معاويه زياد تردد مي‏كرد و با او به گفتگو مي‏پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان از عقل و درايت او ياد مي‏كرد و وي را مي‏ستود، اما يك شب كه از كاخ معاويه برگشت، ديدم بسيار اندوهگين و ناراحت است، فهميدم حادثه‏اي پيش آمده كه موجب ناراحتي او شده است.

وقتي علت آن را پرسيدم، گفت: پسرم! من اكنون از نزد پليدترين مردم روزگار مي‏آيم! گفتم مگر چه شده است؟

گفت: امشب با معاويه خلوت كرده بودم، به او گفتم: اكنون كه به مراد خود رسيده‏اي و حكومت را قبضه كرده‏اي، چه مي‏شد كه در اين آخر عمرم با مردم با عدالت و نيكي رفتار مي‏كردي و با بني هاشم اين قدر بد رفتاري نمي‏نمودي، چون آنها بالاخره خويشان تو بوده و علاوه اكنون در وضعي نيستند كه خطري از ناحيه آنها متوجه حكومت تو گردد؟

معاويه گفت: «هيهات! هيهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستري نمود و پس از مرگش فقط نامي از او باقي ماند. عمر نيز به مدت ده سال خلافت كرد و زحمتها كشيد، پس از مرگش جز نامي از او باقي نماند. سپس برادر ما عثمان كه كسي در شرافت نسب به پاي او نمي‏رسيد، به حكومت رسيد، اما به محض آنكه مرد، نامش نيز دفن شد. ولي هر روز در جهان اسلام پنج بار بنام اين مرد هاشمي (پيامبر اسلام) فرياد مي‏كنند و مي‏گويند: «اشهد ان محمداً رسول الله». اكنون با اين وضع (كه نام آن سه تن مرده و نام محمد باقي مانده) چه راهي باقي مانده است جز آنكه نام او نيز بميرد و دفن شود؟»

اين گفتار معاويه كه به روشني از كفر وي پرده بر مي‏دارد، زماني كه از طريق راويان حديث به گوش «مامون» - خليفه عباسي - رسيد، او طي بخشنامه‏اي در سراسر كشور اسلامي دستور داد مردم معاويه را لعن كنند.(26)اينها نشان مي‏دهد كه حزب اموي چگونه در صدد نابودي اسلام بوده و يك حركت ارتجاعي را رهبري مي‏كرده است؟

يزيد چهره منفور جامعه اسلامي

يزيد كه در دامن چنين خانواده‏اي پرورش يافته و با فرهنگ چنين حزبي بزرگ شده بود، به آيين اسلام كه مي‏خواست بنام آن بر مردم حكومت كند، كمترين اعتقادي نداشت.

يزيد جواني ناپخته، شهوت پرست، خودسر، و فاقد دورانديشي و احتياط بود. او فردي بيخرد، بيباك، خوشگذران، عياش، و كوتاه فكر بود.


59


يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسها و پايبند تمايلات افراطي خود بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر، ظواهر اسلام را حفظ كند، بلكه در اثر روح بي پروايي و هوسبازي كه داشت، علنا مقدسات اسلامي را زير پا مي‏گذاشت و در راه ارضاي شهوات خود از هيچ چيز فرو گذاري نمي‏كرد.

يزيد علناً شراب مي‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مي‏كرد، او وقتي در شب نشينيها و بزمهاي اشرافي مي‏نشست و به باده گساري مي‏پرداخت، بي باكانه اشعاري بدين مضمون مي‏سرود:ياران هم پياله من! برخيزيد و به نغمه‏هاي مطربان خوش آواز گوش دهيد و پياله‏هاي شراب را پي در پي سربكشيد و بحث و مذاكره علمي و ادبي را كنار بگذاريد. نغمه‏هاي (هوس‏انگيز) ساز و آواز، مرا از شنيدن «اذان» و نداي «الله اكبر» باز مي‏دارد و من حاضرم حوران بهشتي را (كه نسيه است) با خم شراب (كه نقد است) عوض كنم» (نقدمال ما و نسيه براي كساني كه به قيامت معتقدند)!(27)

و با اين وقاحت به مقدسات اسلامي دهن كجي مي‏كرد!

او صراحتاً موضوع رسالت و نزول وحي بر حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله) را انكار مي‏كرد و همچون جد خود ابوسفيان همه را پنداري بيش نمي‏داست، چنانكه پس از پيروزي ظاهري بر حسين بن علي (عليه السلام) ضمن اشعاري گفت:«هاشم با ملك و حكومت بازي كرده است، نه خبري از عالم غيب آمده و نه وحيي نازل شده است»!!

آنگاه كينه‏هاي ديرينه خود را از سرداران اسلام، كه در جنگ بدر و زير پرچم اسلام بستگان او را از دم شمشير گذرانده بودند، ياد كرده كشتن امام حسين (عليه السلام) را تلافي آن ماجرا معرفي كرد و گفت: «كاش بزرگان ما كه در بدر كشته شدند، امروز زنده بودند و مي‏گفتند: يزيد دست مريزاد!»(28)

يك سال معاويه يزيد را با لشگري براي جنگ با روميها فرستاد (گويا مي‏خواست وانمود كند كه يزيد تنها اهل بزم نيست، اهل رزم نيز هست!) و «سفيان بن عوف غامدي» را با وي همراه نمود. يزيد در اين سفر زن محبوب و مورد علاقه خود «ام كلثوم» را همراه مي‏برد. سفيان پيش از يزيد با لشگريان وارد سرزمين روم شد و بر اثر بدي آب و هوا سربازان مسلمان در محلي بنام «غذقذونه»(29)به تب و آبله مبتلا شدند.

يزيد كه در راه در منزلي بنام «ديرمران»(30) در كنار «ام كلثوم» به استراحت و عيش و نوش پرداخته بود، چون از اين حادثه خبر يافت، گفت:

ما ان ابالي بما لاقت جموعهم بالغذقذونه من حمي و من موم

اذا اتكات علي الانماط في غرف‏بدير مران عندي ام كلثوم


60


من كه در ديرمران در ميان غرفه‏ها و بالشها تكيه زده‏ام وام كلثوم در كنار من است، باكي ندارم كه سربازان مسلمان در غذقذونه دچار تب و آبله شوند و بميرند!(31)

كسي كه ميزان دلسوزي او نسبت به نيروهاي رزمنده و جوانان كشور اين مقدار باشد، پيداست كه اگر مقدرات كشور را در دست بگيرد، چه به روزگار امت اسلامي مي‏آورد؟!

درباريزيد مركز انواع فساد و گناه شده بود. آثار شوم فساد و بي ديني دربار او در جامعه چنان گسترش يافته بود كه در دوران حكومت كوتاه مدت او، حتي محيط مقدسي همچون «مكه» و «مدينه» نيز آلوده شده بود.(32)

يزيد سرانجام جان خود را در راه هوسراني از دست داد و افراط در شرابخواري سبب مسموميت و مرگ وي گرديد.(33)

«مسعودي»، يكي از مورخان نامدار اسلامي، مي‏گويد: يزيد در رفتار با مردم روش فرعون را در پيش گرفته بود و بلكه رفتار فرعون از او بهتر بود!(34)

شواهد و مدارك فساد و آلودگي يزيد و زندگي ننگين و حكومت پليد وي به قدري زياد است كه طرح همه آنها از حدود اين بحث فشرده خارج است و گمان مي‏كنيم آنچه گفته شد براي معرفي چهره پليد او كافي باشد.

گرايش يزيد به مسيحيت تحريف شده‏

از اينها گذشته يزيد اصولا بر اساس تعليمات مسيحيت پرورش يافته بود و يا حداقل به مسيحيت تمايل داشت.

استاد «عبدالله علائلي» با اشاره به اين معنا مي‏نويسد:«شايد عجيب به نظر آيد اگر تربيت يزيد را تربيت مسيحي بدانيم به طوري كه از تربيت اسلامي و آشنايي با فرهنگ و تعليمات اسلامي دور بوده باشد، و شايد خواننده تا حد انكار از اين معنا تعجب كند، ولي اگر بدانيم كه يزيد از طرف مادر از قبيله «بني كلب» بود كه پيش از اسلام دين مسيحي داشتند، تعجب نخواهيم كرد،زيرا از بديهيات علم الاجتماع اين است كه ريشه كن ساختن عقايد يك ملت كه اساس خويها و خصلتها و ارزشهاي اجتماعي و سرچشمه افكار و عادات و فرهنگ عمومي آنهاست، نيازمند گذشت زماني طولاني است.

تاريخ به ما مي‏گويد: يزيد تا زمان جواني در اين قبيله پرورش يافته بود و اين به آن معنا است كه وي دوران تربيت پذيري و شكل‏گيري شخصيت خود را كه مورد توجه مربيان است، در چنين محيطي گذارنده


61


بود و با اين تربيت، علاوه بر تاثيرپذيري از مسيحيت، خشونت با ديه و سختي طبيعت صحرا نيز با سرشت او در هم آميخته بود.

بعلاوه به نظر گروهي از مورخان، از آن جمله «لامنس» مسيحي در كتاب «معاويه» و كتاب «يزيد»، بعضي از استادان يزيد از مسيحيان شام بوده‏اند، و آثار سؤ چنين تربيتي در مورد كسي كه مي‏خواست زمامدار مسلمانان باشد بر كسي پوشيده نيست. «علائلي» آنگاه مي‏گويد: «اينكه يزيد «اخطل»، شاعر مسيحي را واداشت كه انصار را هجو كند و نيز سپردن تربيت پسرش به يك نفر مسيحي كه مورخان به اتفاق آن را نقل كرده‏اند، ريشه در همين تربيت مسيحي وي داشت.»(35)

به گواهي تاريخ، خود يزيد گرايش خود را نسبت به مسيحيت كتمان نمي‏كرد، بلكه علنا مي‏گفت:

فان حرمت علي دين احمد فخدها علي دين المسيح بن مريم!

:اگر شراب در دين احمد (پيامر اسلام) حرام است، تو آن را بر دين مسيح بگيرد (و بيا شام) (1).اصولاً بايد توجه داشت كه دولت روم در دربار بني اميه نفوذ داشت و برخي ام مسيحيان روم در دربار شام مستشار بودند، چنانكه به تصريح مورخان، يزيد هنگام حركت امام حسين - عليه‏السلام - به سمت كوفه، به توصيه«سرجون» رومي (2)«عبيدالله بن زياد» را كه تا آن موقع والي«بصره» بود، (با حفظ سمت) به حكومت كوفه منصوب كرد، و تا آن موقع حاكم كوفه از طرف يزيد«نعمان بن بشير» بود(3)اينك كه چهره پليد يزيد و كفر و دشمني او با اسلام روشن گرديد، بخوبي به علت قيام امام حسين - عليه‏السلام - بر ضد حكومت او پي مي بريم و بروشني در مي يابيم كه حكومت يزيد نه تنها از اين نظر كه آغاز گر بدعت رژيم سلطنتي موروثي در اسلام بود، بلكه از نظر بي لياقتي شخص وي نيز از نظر امام حسين - عليه‏السلام - نا مشروع بود، بنابر اين با توجه به اينكه با مرگ معاويه موانع زمان او بر طرف شده بود، وقت آن رسيده بود كه امام حسين اعلان مخالفت كند و اگر امام حسين - عليه‏السلام - با يزيد بيعت مي كرد، اين بيعت بزرگترين حجت مشروعيت حكومت يزيد به شمار مي آمد.

علت مخالفت امام حسين - عليه‏السلام -، در بيانات و نامه‏هاي آن حضرت بخوبي به چشم مي خورد. در همان نخستين روزهايي كه حسين بن عليه - عليه‏السلام - در مدينه براي اخذ بيعت در فشار بود، در پاسخ وليد كه پيشنهاد بيعت با يزيد را مطرح كرد، فرمود: اينك كه مسلمانان به فرمانروايي مانند يزيد گرفتار شده‏اند بايد فاتحه اسلام را خواند (4)و ضمن در پاسخ نامه‏هاي دعوت كوفيان، ويژگيهاي زمامدار مسلمانان را چنين بيان كرد:


62


«... امام و پيشواي مسلمانان كسي است كه به كتاب خدا عمل نموده، و راه قسط و عدالت را در پيش گيرد و از حق پيروي كرده و با تمام وجود خويش مطيع فرمان خدا باشد»(5)

پيام آوران قيام كربلا

هر قيام و نهضتي عمدتا از دو بخش«خون» و«پيام» تشكيل مي گردد. قصود از بخش خون، مبارزات خونين و قيام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازي در راه آرمان مقدس است.مقصود از بخش پيام نيز، رساندن و ابلاغ پيام انقلاب و بيان آرمانها و اهداف آن است.

در پيروزي يك انقلاب اهميت بخش دوم كمتر از بخش اول نيست، زيرا اگر اهداف و آرمانهاي يك انقلاب در سطح جامعه تبيين نشود، انقلاب از حمايت و پشتيباني مردم برخوردار نمي‏گردد و در كانون اصلي خود به دست فراموشي سپرده مي‏شود و چه بسا گرفتار تحريفها و دگرگونيها توسط دشمنان انقلاب مي گردد.

با بررسي قيام مقدس امام حسين - عليه‏السلام - اين دو بخش كاملا در آن به چشم مي خورد، زيرا انقلاب امام حسين - عليه‏السلام - تا عصر عاشورا مظهر بخش اول يعني بخش خون و شهادت و ايثار خون بود و رهبر و پرچمدار آن نيز خود حسين بن علي - عليه‏السلام - در حالي كه بخش دوم آن از عصر عاشورا آغاز گرديد و پرچمدار آن امام زين العابدين و زينب كبري - عليهما السلام - بودند كه پيام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و يارانش را با سخنان آتشين خود به اطلاع افكار عمومي مي رساندند و طبل رسوايي حكومت پليد اموي را به صدا در آوردند.

با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنه داري كه حكومت اموي از زمان معاويه به بعد بر ضد اهل بيت(بويژه در منطقه شام) به راه انداخته بود، بي شك اگر باز ماندگان امام حسين - عليه اسلام - به افشاگري و بيدار سازي نمي‏پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاي وقت، قيام و نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تارخ لوث مي كردند و چهره آن را وارونه نشان مي دادند. همچنانكه برخي از آنان به امام حسن - عليه‏السلام - تهمت زده گفتند: در اثر الريه و سل از دنيا رفت! عده‏اي ديگر هم ادعا مي كردند كه حسين بن علي - عليه‏السلام - با سرطان از دنيا رفت!! ما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيد الشهدا - عليه‏السلام - در دوران اسيري كه كينه توزي سفيهانه يزيد چنين فرصتي را براي آنان پيش آورده بود، اجازه چنين تحريف و خيانتي را به دشمنان حسين - عليه‏السلام - نداد.


63


اينك براي آنكه نقش تاريخساز اسيران آزاديبخش كربلا در بيدار سازي افكار عمومي و رساندن پيام انقلاب بزرگ امام حسين - عليه‏السلام - بخوبي روشن گردد، در اينجا نا گزيريم قدري به عقب بر گرديم و نگاهي به تاريخچه حكومت معاويه در شام بيفكنيم:

دوران سلطه معاويه در شام

اصولاً بايد توجه داشت كه شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان در آمد، فرمانرواياني چون«خالد» پسر وليد و«معاويه» پسر ابوسفيان را به خود ديد. مردم اين سرزمين، نه صحبت پيغمبر را در يافته بودند، نه روش اصحاب او را مي دانستند، و نه اسلام را دست كم انگونه كه در مدينه رواج داشت مي شناختند. البته يكصد و سيزده تن از صحابه پيغمبر، يا در فتح اين سرزمين شركت داشته و يا بتدريج در آنجا سكونت گزيده بودند، اما نگاهي به ترجمه احوال اين عده نيز نشان مي دهد كه جز چند تن از آنان بقيه، مدت كمي محضر پيغمبر را درك كرده بودند، و جز يك يا چند حديث از آن حضرت بيشتر روايت نداشتند. بعلاوه، بيشتر ان عده در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه مردند. در زمان قيامت و شهادت امام حسين - عليه‏السلام - تنها يازده تن از آنان زنده بودند و در شام به سر مي بردند؛ مردماني در سنين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشنه نشيني را بر آميختن با توده ترجيح داده بودند و در عامه نفوذي نداشتند در نتيجه نسل جوان - آنان كه در سن يزيد بودند - از اسلام حقيقي چيزي نمي‏دانستند و شايد در نظر آنان اسلام هم حكومتي بود مانند حكومت كساني كه پيش از اين دسته بر آن سرزمين فرمان مي راندند. تجمل دربار معاويه، حيف و مال مال مردم، پرداختن به تشريقات معمول قدرتهاي خود كامه چون ساختني كاخهاي عظيم و ايجاد گارد احترام و كوكبه مفصل، و بالأخره تبعيد و زنداني كردن و كشتن مخالفان، براي آنان امري طبيعي بود، زيرا تا نيمقرن پيش چنين نظامي در حكومت قبلي نيز ديده مي شد و مسلماً كساني بودند كه مي پنداشتند آنچه در مدينه عصر پيامبر گذشته نيز چنين بوده است (6). در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابوسفيان و پيرامونيان او را سنت مسلماني مي پنداشتند.

معاويه در حدود 42 سال در دمشق امارت و خلافت كرد. در حدود پنج سال از طرف خليفه دوم، و در حدود دوازده سال از طرف خليفه سوم امير شام بود. كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امير مؤمنان علي بن ابيطالب - عليه‏السلام - و در حددود شسش ماه در خلافت ظاهري اما حسن - عليه‏السلام - حكومت شام را به دست داشت. چيزي كمتر از بيست سال هم عنوان خلافت اسلامي را يدك مي كشيد(7)

تبليغات زهر آگين


64


معاويه در اين مدت نسبتاً طولاني مردم شام را طوري پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهي ديني باشند، و در برابر اراده و خواست معاويه بي چون و چرا تسليم گردند.

معاويه در طي اين مدت نه تنها از نظر نظامي و سياسي مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد، بلكه از نظر فكري و مذهبي نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعليمات اسلام به آنان عرضه مي كند، بي هيچ اشكالي بپذيرند! او با مكر و شيطنت خاصي كه داشت، در اين زمينه به كاميابيهاي بزرگي دست يافت كه درخور توجه است. دسيسه‏هاي او را در وارونه نشان دادن چهره درخشان مرد بزرگي مثل علي - عليه‏السلام -، و ايجاد بدعت ناسزا گويي به آن حضرت، همه مي دانيم. پس از شهادت عمار ياسر(سرباز نود ساله و مبارز ديرين و نستوه اسلامي) در جنگ صفين در ركاب علي - عليه‏السلام -، كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پيشگويي كرده بود، معاويه با ترفند عوامفريبانه‏اي در ميان سپاه شام شايع ساخت كه قاتل عمار، علي است، زيرا علي او را به ميدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است!!(8)

داستان«ناقه» و«جمل» و قضيه فضاحتبار خواندن«نماز جمعه» در روز«چهار شنبه»! توسط معاويه نيز مؤيدي ديگر براي اين معنا است، و چندان مشهور است كه نيازي به توضيح ندارد.(9)

حكومت پليد بني اميه با تبليغات زهر آگين و كينه توزانه‏اش، خاندان پاك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در نظر مردم شام منفور جلوه و در مقابل، بني اميه را خويشان رسول خدا قلمداد كرده بود، به طوري كه مورخان مي نويسند:

پس از پيروزي قيام عباسيان و استقرار حكومت«ابوالعباس سفاح» ده تن از امراي شام نزد وي رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا موقع قتل مروان، - آخرين خليفه اموي - نمي‏دانستيم كه رسول خدا جز بني اميه خويشاوندي داشته باشد كه از او ارث ببرد، تا آنكه شما امير شديد(10)

بنابر اين جاي شگفت نيست اگر در كتب مقتل بخوانيم:به هنگام در آمدن اسيران به دمشق مردي در برابر علي بن الحسين - عليه‏السلام - ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امير المؤمنين را بر شما پيروز گردانيد!

علي بن الحسين - عليه‏السلام - خاموش ماند تا مرد شامي آنچه در دل داشت، بيرون ريخت. سپس از او پرسيد: قرآن خوانده‏اي؟

آري.

- اين آيه را خوانده‏اي؟


65


«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودْ في القربي(11):(بگو بر رسالت خود مزدي از شما نمي‏خواهم جز دوستي نزديكان.

- آري.

- و اين آيه را؟: وآت ذالقربي حقه:(و حق خويشاوندان را بده.

- آري.

- و اين آيه را:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(12(بي شك خداي متعال مي خواهد هر گونه پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختني

- آري

- اي شيخ، اين آيه‏ها در حق ما نازل شده است، ما ييم ذوي القربي، ما ييم اهل بيت پاكيز از هر گونه آلايش شيخ دانست آنچه درباره اين اسيران شنيده درست نيست؛ آنان خارجي نيستند، بلكه فرزندان پيغمبرند، لذا از آنچه گفته بود پشيمان شد و گفت:

- خدايا، من از بغضي كه از اينان در دل داشتم، به درگاه تو، توبه مي كنم. من از دشمنان محمد و آل محمد بيزارم(13)

ره آورد سفر اسيران

اينك با توجه به اين همه تبليغات گسترده زيانبار بر ضد خاندان پيامبر، اهميت سفر باز ماندگان امام حسين - عليه‏السلام - به شام بخوبي روشن مي گردد، زيرا آنان در اين سفر، آثار چهل سال تبليغات مسموم كننده را از بين بردند و چهره كريه حكومت اموي را بخوبي معرفي كردند و افكار خفته مردم شام را بيدار و متوجه حقايق ساختند، به طوري كه مي توان گفت هنگام باز گشت به مدينه حكم ارتشي فاتح را داشتند كه مأموريت خود را بخوبي انجام داده باشد!

در اينجا براي آنكه عظمت رسالت و مأموريتي كه پيام آوران قيام امام حسين - عليه‏السلام - انجام دادند، كاملاً روشن گردد بي مناسبت نيست به دو نمونه تاريخي اشاره كنيم:

1 -مصونيت خاندان امامت در فاجعه حره

پس از شهادت امام حسين - عليه‏السلام - همزمان با مناطق ديگر كشور اسلامي، اندك اندك شهر مدينه نيز كه مركز خويشاوندان پيامبر بود، به هيجان آمد. حاكم مدينه به گمان خود تدبيري انديشيد و گروهي از


66


بزرگان شهر را به«دمشق» فرستاد تا از نزديك خليفه جوان را ببينند و از مراحم وي بر خوردار شوند تا شايد در باز گشت به مدينه مردم را به اطاعت از وي تشويق كنند

يزيد كه نه تربيت درستي داشت، نه از تدبير و دور انديشي بر خوردار بود، و نه ظاهر اسلام را رعايت مي كرد، پيش روي نمايندگان«مدينه» نيز به شرابخواري و سگبازي و كارهاي خلاف شرع پرداخت. نمايندگان مدينه همين كه از شام باز گشتند، فغان بر آوردند و گفتند:يزيد مردي شرابخواره و سگباز و فاسق است و چنين كسي نمي‏تواند خليفه و امام مسلمانان باشد. سر انجام شورش سراسر شهر را فرا گرفت و مردم، حاكم شهر و خاندان اموي را از شهر بيرون كردند. چون اين خبر به شام رسيد، يزيد لشگري را مأمور سر كوبي مردم مدينه كرد و«مسلم بن عقبه» را كه مردي سالخورده بود، امير آن لشگر كرد. مسلم مدينه را محاصره كرد. پس از چندي ساكنان شهر تاب مقاومت از كف دادند و تسليم شدند. سپاهيان شام سه روز مدينه را قتل عام كردند و از هيچ زشتكاري باز نايستادند. چه مردان ديندار و پارسا و شب زنده دار كه كشته شدند، چه حرمتها كه درهم شكست و چه زنان و دختران كه از تجاوز اين قوم وحشي ايمن نماندند (14). از اين فاجعه، در تاريخ به نام جريان«حره» ياد مي‏شود.

اما در اين فاجعه بزرگ، خانه امام زين العابدين و بني هاشم از تعرض مصون ماند، و به همين جهت دهها خانواد9 مسلمان در مدت محاصره شهر، به خانه آن حضرت پناهنده شده و از خطر نجات يافتند

«طبري» مي نويسد:

هنگامي كه يزيد، مسلم بن عقبه را به مدينه فرستاد بدو گفت:

علي بن الحسين در كار شورشيان دخالتي نداشته است، دست از او باز دار و باوي نيكي رفتار كن (15)

شيخ«مفيد» نيز مي نويسد:

مسلم بن عقبه وقتي وارد مدينه شد علي بن الحسين - عليه‏السلام - را خواست. وقتي علي بن الحسين حاضر شد او را نزديك خود نشاند و احترام كرد و گفت: امير المؤمنين مرا سفارش كرده است كه به تو نيكي و بخشش كنم، و حساب تو را از ديگران جدا سازم. علي بن الحسين او را سپاس گفت. آنگاه مسلم به اطرافيان خود گفت: استر مرا براي او زين كنيد و به او گفت: به ميان خانواده ات بر گرد، گويا آنان را ترسانيديم و شما را به سبب آمدنت به اينجا به زحمت افكنديم، و اگر در دست ما چيزي بود، چنانكه سزاوار هستي، تراصله مي داديم (16)

به دلائلي كه در سيره امام چهارم خواهيم گفت، شك نيست كه يكي از علل رفتار مسلم آن بود كه علي بن السحين - عليه‏السلام - از آغاز شورش، خود را كنار كشيد و با شورشيان همداستان نگشت؛ اما


67


اين نيز مسلم است كه شهادت حسين بن علي - عليه‏السلام - براي حكومت يزيد گران تمام شده بود و هنوز حكومت وي به علت اين جنايت بزرگ تحت فشار افكار عمومي بود، ازينرو يزيد نمي‏خواست با آزار خاندان امامت، خود را بدنامتر سازد

2 -دستور عبدالملك بن مروان به حجاج

«يعقوبي» مي نويسد:

عبدالملك بن مروان به«حجاج» كه از طرف وي حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نكن، زيرا خود ديدم كه چون خاندان حرب(ابوسفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند (17)

از آنجا كه مي دانيم عبدالملك از خلفاي با هوش و سياستمداري اموي بود (18)و نيز مي دانيم كه او پنج سال پس از فاجعه كربلا به حكومت رسيد، به اهميت و ارزش اين اعتراف پي مي بريم، زيرا اين دستور نشان مي دهد كه خاندان ابو - سفيان، با همه فشاري كه به دودمان ابي طالب وارد آورد، در اهداف شوم خود كامياب نشدند و جز روسياهي و لعن ابدي براي آنان چيزي نماند .

درهم كوبيدن پشتوانه فكري امويان

معمولاً در جوامع بشري، قدرتها و حكومتهاي ستمگر هر اندازه زور داشته باشند، بالاخره نياز به يك پشتوانه فكري و فلسفي و عقيدتي دارند، يعني به يك نظام اعتقادي نياز دارند كه تكيه گاه نظام اقتصادي و سياسي و توجيه گر وضع موجود آنها باشد. به تعبير ديگر، قدرتهاي حاكم ستمگر همواره در كنار ابزار سلطه نظامي و پليسي بر مردم، نيازمند ابزار فكري و رواني نيز هستند تا مردم را براحتي رام و مطيع خود سازند، زيرا اگر مردم، مردمي داري فكر و انديشه درست باشند و نظام حاكم بر خود را نظام فاسد و خائن بدانند، هرگز زير بار آن نمي‏روند، از اين نظر ضرورت يك پشتوانه فكري و عقيدي براي اين گونه حكومتها بخوبي روشن مي گردد. البته ممكن است اين پشتوانه فكري بر حسب تفاوت جامعه‏ها، به صورت يك فلسفه، يك مكتب، يك«ايسم» و يا به صورت يك مذهب و انديشه مذهبي باشد.

حكومت جبار و ضد اسلامي بني اميه نيز خود را شديد نيازمند چنين پشتوانه فكري و عقيدتي مي ديد، و چون جامعه، جامعه اسلامي بود، ناگزير بود جنايات خود را با توجيهات مذهبي پوشانده و فكر مردم را با يك سلسله تبليغات مذهبي تخذير كند. نبايد خيال كنيم كه بني اميه نسبت به داوري مردم بي تفاوت بودند، و در برابر جناياتشان مي گفتند: بگذار مردم هر چه مي خواهند بگويند. نه، آنان در مقام اغفال افكار مردم نياز به القاي يك سلسله افكار و انديشه‏هاي داشتند تا اذهان عمومي بپذيرد كه وضع موجود بهترين وضع است، و بنابر اين اين بايد حفظ شود.


68


جبر گرايي

يكي از راههاي تخذير افكار مردم و رام ساختن آنان، ترويج جبر گرايي است. معمولاً هر وفت حكومتهاي جبار مي خواهند خود را توجيه كنند، جبر گرا مي شوند؛ يعني، همه چيز را به خدا مستند مي كنند، در برابر هر كاري تلقين مي كنند كه كار خدا بود كه اين جور شد و اگر مصلحت خدايي نبود اين جور نمي‏شد و خدا خودش نمي‏گذاشت كه اين جور بشود. منطق جبرگرايي اين است كه آنچه هست همان است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد!(19)

دقيقاً يكي از پشتوانه‏هاي فكر و عقيدتي حكومت بني اميه منطق جبر گراي بود، آنان با ترويج جبر گراي كوشش داشتند هر گونه اعتراض احتمالي مردم را در نطفه خفه كنند.

امويان به منظور تثبيت پايه‏هاي حكومت خود و جلوگيري از قيام مردم مسلمان، از فرقه«جبريه» ترويج و حمايت مي كردند. امويان با خطر نفوذ«قدريه» مواجه بودند. اين فرقه معتقد به حريت اراده و آزادي انسان در مقام عمل بودند و عقيده داشتند كه انسان هر نوع عملي را كه در زندگي پيش مي گيرد، به ميل خود انتخاب مي كند و چون در انتخاب نحوه عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسئول است، زيرا هر حريتي طبعاً مستلزم مسئوليت مي باشد (20)

اين مذهب براي امويان، كه از مخالفت ملت مسلمان بيمناك بودند، خطر بزرگي محسوب مي شد. ازينرو پيروان و رهبران قدريه را زير فشار قرار داده از مذهب جبر، كه درست نقطه مقابل آن بود، جانبداري مي كردند زيرا مذهب جبر در زمينه مبازرات سياسي، با هدفهاي امويان سازش داشت. اين مذهب به مردم مي گفت: وجود امويان و كارهاي آنان، هر قدر كه ناروان و ظالمانه باشد، جز تقدير الهي نيست و به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيم باشد! بنابر اين مخالفت با آنها هيچ فايده‏اي ندارد. معاويه تظاهر به مذهب جبر مي كرد تا اعمال خود را در برابر ملت بدين نحو توجيه كند كه هر چه او مي كند طبق مقدرات الهي است و هيچ راهي براي تغيير آن وجود ندارد، بعلاوه چون معاويه خليفه اسلامي است، ارتكاب هيچ گناهي به مقام او لطمه نمي‏زند و مجوز مخالفت با او نخواهد بود!

پيداست شخصي مثل معاويه از منافع مهمي كه ممكن بود مذهب جبر براي او در برداشته باشد، غفلت نمي‏كرد. او و ساير امويان بخوبي مي دانستند كه حكومت آنها براي مسلمانان غير قابل تحمل است و باز مي دانستند كه آنها در نظر بسياري از افراد ملت، يك مشت فريبكار و دشمن خاندان پيامبر و قاتل افراد پرهيزگار و بي گناه مي باشند و نيز مي دانستند كه اگر عقيده‏اي باشند كه مردم را از قيام بر ضد آنها و اعمالشان باز بدارد، مذهب جبر است؛ مذهبي كه به مردم مي‏گويد: خداوند از روز اول مقدر كرده است كه اين خاندان به


69


حكومت برسند، بنابر اين اعمال و رفتار آنها جز نتيجه تقدير حتمي خدا نيست. ازينرو نفوذ اين افكار و عقايد در ذهن مسلمانان كاملاً به نفع امويان و حكومت آنها بود (21)

بهره برداري از ادبيات تخديري

منظور تأييد اين افكار، علاوه بر توجيهات ديني گذشته، از عنصر شعر نيز بهره برداري مي شد. معاويه از نفوذ فوق العاده شعراي معاصر خود در افكار عمومي، به منظور پيشبرد مطامع خود سود مي جست. معاويه - و همچنين خلفاي اموي بعدي - به اشعار شعرايي كه حكومت آنها را مولود تقدير و مشيت الهي معرفي مي كردند، با خوشحالي و رضايت گوش مي دادند و حتي آنها را به سرودن چنين اشعاري وادار مي نمودند تا هيچ فرد با ايماني امكان قيام بر ضد بني اميه نداشته باشد. مزدوران معاويه مأموريت داشتند افكار مخصوص معاويه را در قالبهايي بريزند كه در ميان عوام و توده مردم بسهولت شايع گردد، خواه به وسيله نقل رواياتي از زبان پيامبر باشد و خواه به وسيله شعر(22)

حضرت زينب - عليها السلام - در كاخ پسر زياد

پس از حادثه عاشورا مزدوران يزيد، با استفاده از اين روش، شروع به تبليغ كردند و پيروزي ظاهر يزيد را خواست خدا قلمداد كردند.

«عبيدالله بن زياد» پس از شهادت اما حسين - عليه‏السلام - مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند. او قيافه مذهبي به خود گرفت و گفت:«الحمدلله الذي أظهر الحق و نصر أمير المؤمنين و أشياعه و قتل الكذاب بن الكذاب»:ستايش خدا را كه حق را پيروز كرد و امير المؤمنين(يزيد) و پيروانش را ياري كرد و دروغگو پسر دروغگو را كشت!! (23)

اما متقابلاً حضرت زينب و حضرت علي بن الحسين - عليهم السلام - كه از شگرد تبليغي دشمن آگاه بودند، اين پايگاه فكري بنه اميه و هدف قرار داده با سخنان متين و مستدل خود بشدت آن را كوبيدند و يزيد و يزيديان را مسئول اعمال و جناياتشان معرفي كردند. يكي از جلوه‏هاي بر خورد اين دو تفكر، هنگامي بود كه زنان و كودكان حسيني را وارد كاخ عبيد الله بن زياد كردند.

آن روز عبيد الله در كاخ خود ديدار عمومي ترتيب داد و دستور داد سر بريده امام حسين - عليه‏السلام - را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمودند.

زينب، در حالي كه كم ارزش‏ترين لباسهاي خود را به تن داشت و زنان و كنيزان اطراف ا را گرفته بودند، به صورت ناشناس وارد مجلس شد و بي اعتنا در گوشه‏اي نشست. عبيدالله چشمش به او افتاد و پرسيد: اين زن كه خود را كنار كشيده و ديگر زنان گردش جمع شده‏اند، كيست؟


70


زينب پاسخ نگفت. عبيدالله سؤال خود را تكرار كرد. يكي از كنيزان گفت: او را زينب دختر فاطمه دختر پيامبر اسلامي صلي الله عليه و آله و سلم است.عبيدالله رو به زينب كرد و گفت:ستايش خدا را كه شما خانواده را رسوا ساخت و كشت و نشان داد كه آنچه مي گفتيد دروغي بيش نبود(24)زينب پاسخ داد:ستايش خدا را كه ما را به واسطه خود(كه از خاندان ماست) گرامي داشت و از پليدي پاك گردانيد. جز فاسق رسوا نمي‏شود و جز بد كار، دروغ نمي‏گويد، و بدكار ما نيستيم، ديگرانند(يعني تو و دار و دسته است هستيد) و ستايش مخصوص خداوند است (25)

- ديدي خدا با خاندانت چه كرد؟!

- جز زيبايي نديدم! آنان كساني بودند كه خدا مقدر ساخته بود كشته شوند و آنها نيز اطاعت كرده و به سوي آرامگاه خود شتافتند و بزودي خداوند تو و آنان را(در روز رستاخير) با هم روبرو مي كند و آنان از تو، به درگاه خدا شكايت و دادخواهي خواهند كرد، اينك بنگر آن روز چه كسي پيروز خواهد شد، مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه!

پسر زياد(از سخنان صريح و تند زينب و از اينكه او را با نام مادر بزرگ بد نامش يعني مرجانه خطاب كرد) سخت خشمگين شد و خواست تصميم سوئي بگيرد. يكي از حاضران بنام«عمرو بن حريث» گفت: امير! اين يك زن است و كسي زن را به خاطر سخنانش موأخذه نمي‏كند.

پسر زياد بار ديگر خطاب به زينب گفت:

خدا دلم را با كشته شدن برادر نافرمانت حسين و خاندان شورشگر و سر كشت شفا داد.

زينب گفت:به جانم قسم مهتر مرا كشتي، نهال مرا قطع كردي و ريشه مرا در آوردي، اگر اين كار مايه شفاي توست، همانا شفا يافته‏اي.پسر زياد كه تحت تأثير شيوائي كلام زينب قرار گرفته بود، با خشم و استهزا گفت: اين هم مثل پدرش سخن پرداز است، به جان خودم پدرت نيز شاعر بود و سخن به سجع مي گفت.زينب گفت:زن را با سجع گويي چكار؟(حالا چه وقت سجع گفتن است؟)(26)

ابن زياد مي خواست وانمود كند كه هر كس بر حسب ظاهر در جبهه نظامي شكست بخورد، رسوا شده است، زيرا اگر او بحق بود در جبهه نظامي غالب مي شد

زينب كبري - عليها السلام - كه بخوبي مي دانست پسر زياد از چه ديدگاهي سخن مي‏گويد پايگاه فكري او را در هم كوبيد، و با اين سخنانش اعلام كرد كه معيار«شرف و فضيلت»، حقيقت جويي و حقيقت‏طلبي است، نه قدرت ظاهري.


71


زينب اعلام كرد كه كسي كه در راه خدا شهيد شده رسواه نمي‏شود، رسوا كسي است كه ظلم و ستم كند و از حق منحرف شود

عبيدالله بن زياد انتظار داشت زينب مصيبت ديده، و عزيز از دست داده، با يك طعنه، به زانو در آيد، اشك بريزد و عجز و لابه كند! اما زينب شير دل - عليها السلام - سخنان اون را در دهانش شكست و غرورش را درهم كوبيد

براستي، در تاريخ بشر كدام زني را مي توان يافت كه شش يا هفت برادر او را كشته باشند، پسري از وي به شهادت رسيده باشد، ده نفر از برادر زادگان و عمو زادگان او را از دم تيغ گذرانده باشند و سپس او را با همه خواهران و برادر زادگانش اسير كرده باشند، آنگاه بخواهد در حال اسيري و گرفتاري از حق خود و شهيدان خود دفاع كند، آنهم در شهري كه مركز حكومت و خلافت پدرش بوده و در دارالحكومه‏اي كه پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساكن بوده است، و با اين وضع و با اين همه موجبات ناراحتي و افسردگي، نه تنها از آنچه بر سر وي آمده است گله‏مند نباشد، بلكه با كمال صراحت بگويد كه ما چيزي بر خلاف ميل و رغبت خويش نديده‏ايم، اگر مردان ما به شهادت رسيده‏اند براي همي كار آمده بودند و اگر جز اين باشد جاي نگراني و اضطراب خاطر است، اكنون كه آنان وظيفه خدايي خويش را بخوبي انجام داده‏اند و افتخار شهادت را به دست آورده‏اند، جز اينكه خدا را بر اين توفيق شكر و سپاس گوييم چه كاري از ما شايسته است؟(27)

خطبه حضرت زينب - عليها السلام - در كوفه

اينجا كوفه است، كوفه با دمشق خيلي فرق دارد، كوفه شهري است كه تا بيست سال پيش مركز حكومت علي - عليه‏السلام - بود. اينجا مركز شيعيان بود. مردم اينجا - كه بخشي از عراقيانند - طالب حكومت عدل اسلامي و خراهان آزادي از چنگ ستمگران و هواخواه اهل بيتند، اما حاضر نيستند بهاي(دستيابي به) چنين نعمتي را بپردازند!اينان، هم زندگي مادي و ثروت و رياست مي خواهند، و هم آزادي از يوغ ستمگران، اما اگر فشاري بر آنان وارد شود، يا منافعشان را در خظطر ببينند، دست از همه آرمانهاي خود مي كشند! اينان شخصيتي دو گونه دارند، گرفتار نوعي تضاد دروني هستند، از يك سو پسر پيغمبر را با شور و حرارت دعوت مي كنند، و از سوي ديگر چون فشار بر آنان وارد مي‏شود نه تنها وعده خود را فراموش مي كنند، بلكه كمر به قتل او مي بندند، پس بايد اينان را بيدار كرد، بايد متوجه خطاهايشان ساخت، بايد گفت كه با قتل حسين بن علي - عليه‏السلام - چه جنايت بزرگي مرتكب شده‏اند.


72


اين وظيفه بيدار سازي، از ميان زنان بيشتر به عهده زينب است، زيرا زناني كه در كوفه سن آنان از سي سال تجاوز مي كرد، زينب را بيست سال پيش در دوران حكومت علي - عليه‏السلام - در اين شهر ديده بودند و حرمت او را در ديده علي و حشمت وي را در چشم پدران و شوهران خويش مشاهده كرده بودند، زينب براي آنان چهره‏اي آشنا بود، اينك ديدن صحنه رقتبار اسيري زينب در خيل اسيران، خاطرات گذشته را زنده مي كرد. زينب از اين فرصت استفاده نمود، شروع كرد به صحبت كردن، مردم صداي آشنايي شنيدند، گويي علي - عليه اسللام - صحبت مي كرد، حنجره، حنجره علي - عليه‏السلام - و صدا، صداي علي بود. راستي اين علي است كه حرف مي زند يا دختر علي است؟ آري او زينب كبري بود كه سخن مي گفت

احمد بن ابي طاهر معروف به«ابن طيفور»(204 - 280) در كتاب«بلاغات النسأ» كه مجموعه‏اي از سخنان بليغ بانوان عرب و اسلام ويكي از قديمي‏ترين منابع است، مي نويسد:«خديم اسدي»(28)مي‏گويد: در سال شصت و يك كه سال قتل حسين - عليه‏السلام - وارد كوفه شدم. ديدم زنان كوفه گريبان چاك زده گريه مي كنند، و علي بن الحسين - عليه‏السلام - را ديدم كه بيماري او را ضعيف و ناتوان ساخت بود. علي الحسين سر بلند كرد و گفت: اي اهل كوفه بر(مظلوميت و مصيبت) ما گريه مي كنيد؟! پس چه كسي جز شما ما را كشت؟!

در اين هنگام«ام كلثوم» - عليها السلام - (29)با دست به مردم اشاره كرد كه خاموش باشيد! با اشاره او نفسها در سينه‏ها حبس شد، صداي زنگ شترها خاموش گشت.

آنگاه شروع به سخن كرد، من زني با حجب و حيا را فصيحتر از او نديده‏ام، گويي از زبان علي - عليه‏السلام - سخن مي گفت، سخنان زينب چنين بود:«مردم كوفه! مردم مكار خيانت كار! هرگز ديده هاتان از اشك تهي مباد! هرگز ناله هاتان از سينه بريده نگردد! شما آن زن را مي مانيد كه چون آنچه داشت مي رشت، بيكبار رشته‏هاي خود را پاره مي كرد، نه پيمان شما را ارجي است و نه سوگند شما را اعتباري! جز لاف، جز خودستايي، جز درعيان مانند كنيزكان تملق گفتن، و در نهان با دشمنان ساختن چه داريد؟ شما گياه سبز وتر و تازه‏اي را مي مانيد كه بر توده سر گيني رسته باشد و مانند گنجي هستيد كه گوري را بدان اندوده باشند. چه بد توشه‏اي براي آن جهان آماده كرديد: خشم خدا و عذاب دوزخ! گريه مي كنيد؟ آري به خدا گريه كنيد كه سزاوار گريستنيد! بيش بگرييد و كم بخنديد!

با چنين ننگي كه براي خود خريديد، چرا نگرييد؟ ننگي كه با هيچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگي بدتر از كشتن پسر پيغمبر و سيد جوانان بهشت؟! مردي كه چراغ راه شما و ياور روز تيره شما بود. بميريد! سر خجالت را فرو بيفكنيد! بيكبار گذشته خود را بر باد داديد و براي آينده هيچ چيز به دست نياوريد! از اين پس


73


بايد با خواري و سرشكستگي زندگي كنيد؛ چه، شما خشم خدا را براي خود خريديد! كاري كرديد كه نزديك است آسمان بر زمين افتد و زمين بشكافد و كوهها درهم بريزد

مي دانيد چه خوني را ريختيد؟ مي دانيد اين زنان و دختران كه بي پرده در كوچه و بازار آورده‏ايد، چه كساني هستند؟! مي دانيد جگر پيغمبر خدا را پاره كرديد؟! چه كار زشت و احمقانه‏اي؟!، كاري كه زشتي آن سراسر جهان را پر كرده است.

تعجب مي كنيد كه آسمان قطره‏هاي خون بر زمين مي چكد؟، اما بدانيد كه خواري عذاب رستا خيز سخت‏تر خواهد بود. اگر خدا، هم اكنون شما را به گناهي كه كرديد نمي‏گيرد، آسوده نباشيد، خدا كيفر گناه را فوري نمي‏دهد، اما خون مظلومان را هم بي كيفر نمي‏گذارد، خدا حساب همه چيز را دارد»

اين سخنان كه با چنين عبارات شيوا از دلي سوخته بر مي آمد، و از دريايي مواج از ايمان به خدا نيرو مي گرفت، همه را دگر گون كرد. شنوندگان انگشت ندامت به دندان گزيده دريغ مي خوردند. در چنان صحنه غم انگيز و عبرت آميز مردي از بني جعفي كه ريشش از گريه‏تر شده بود، شعري بدين مضمون خواند:

پسران اين خاندان بهترين پسرانند و هرگز بر دامن فرزندان اين خانواده لكه ننگ يا مذلت ننشسته است (30)

حضرت زينب - عليها السلام - در كاخ يزيد

يزيد دستور داد اسيران را همراه سرهاي شهيدان به شام بفرستند. قافله اسيران به سمت شام حركت كرد. مأموران ابن زياد بسيار تند خو و خشن بودند. در بار شام به انتظار رسيدن اين قافله، كه پيك فتح و پيروزي محسوب مي شد، دقيقه شماري مي كرد. به گفته مورخان، كاروان اسيران از دروازه ساعات در ميان هزاران تماشاچي وارد شهر گرديد. مورخان، كاروان اسيران از دروازه ساعات در ميان هزاران تماشاچي وارد شهر گرديد. آن روز شهر دمشق، غرق شادي و سرور، پيروزي يزيد را جشن گرفته بود! قافله اسيران در ميان انبوه جمعيت، كوچه‏ها و خيابانها را پشت سر گذاشت و تا كاخ بلند حكومت يزيد بدرقه شد.

در باريان در جايگاه مخصوص نشسته و يزيد بر فراز تخت با غرور و نخوت تمام آماده ديدار اسيران بود. در مجلس يزيد، بر خلاف مجلس عبيدالله، همه كس راه نداشت، بلكه تنها بزرگان كشور و سران قبايل و برخي از نمايندگان خارجي حضور داشتند و از اين جهت مجلس فوق العاده مهم و حساس بود.

اسيران وارد كاخ شدند و در گوشه‏اي كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند. چون چشم يزيد به اسيران خاندان پيامبر افتاد، و آنان را پيش روي خود ايستاده ديد، دستور داد تا سر امام حسين - عليه‏السلام - را در ميان طشتي نهادند. لحظه‏اي بعد او با چوبي كه در دست داشت، به دندانهاي امامي مي زد و اشعاري را


74


كه«عبدالله بن زبعري سهمي» در زمان كافر بودن خود گفته بود و ياد آور كينه‏هاي جاهلي بود، مي خواند و چنين مي گفت:

«كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تيرهاي قبيله خزرج را ديدند، امروز در اين مجلس حاضر بودند و شادماني مي كردند و مي گفتند يزيد دست مريزاد! به آل علي كيفر روز بدر را چشانديم و انتقام خود را از آنان گرفتيم»

خروش حضرت زينب - عليها السلام -

اگر مجلس به همين جا خاتمه مي يافت، يزيد برنده بود، و يا آنچه به فرمان او انجام مي يافت، چندان زشت نمي‏نمود، اما زينب نگذاشت كار به اين صورت پايان بيابد؛ آنچه را يزيد مايه شادي مي پنداشت، در كام او از زهر تلختر كرد؛ به حاضران نشان داد: اينان كه پيش رويشان سر پا ايستاده‏اند، دختران همان پيامبري هستند كه يزيد به نام او بر مردم شام سلطنت مي كند. زينب با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن كرد و خطاب به يزيد چنين گفت:

خدا و رسولش راست گفته‏اند كه: پايان كار آنان كه كردار بد كردند، اين بود كه آيات خدا را دروغ مي خواندند و آنها را مسخره مي كردند

يزيد! چنين مي پندارد كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما ننگ گرفتي و ما را به دستور تو مانند اسير از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتي؟ گمان مي كني با اين كار قدر تو بلند شده است كه اين چنين به خود مي بالي و بر اين و آن كبر مي ورزي؟ وقتي مي بيني اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهيت منظم است از شادي در پوست نمي‏گنجي، نمي‏داني اين فرصتي كه به تو داده شده است برايآن است كه نهاد خود را چنانكه هستي، آكشار كني. مگر گفته خدا را فراموش كرده‏اي كه مي‏گويد:«كافران مي پندارند اين مهلتي كه به آنها داده‏ايم براي آنان خوب است، ما آنها را مهلت مي دهيم تا بار گناه خود را سنگينتر كنند، آنگاه به عذابي مي رسند كه مايه خواري و رسوايي است»

اي پسر آزاد شدگان!(31)اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو در پس پرده عزت بنشينند و تو دختران پيغمبر را اسير كني، پرده حرمت آنان را بدري، صداي آنان را در گلو خفه كني، و مردان بيگانه، آنان را بر پشت شتران از اين شهر به آن شهر بگرداندد؟! نه كسي آنها را پناه دهد، نه كسي مواظب حالشان باشد، و نه سر پرستي از مردانشان آنان را همراهي كند؟ مردم اين سو و آن سو براي نظاره آنان گرد آيند؟!

اما از كسي كه سينه‏اش از بغض ما آكنده است جز اين چه توقعي مي توان داشت؟ مي گويي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند و هنگام گفتن اين جمله با چوب به دندان پسر پيغمبر مي زني؟ ابداً


75


به خيالت نمي‏رسد كه گناهي كرده‏اي و رفتاري زشت مرتكب شده‏اي! چرا نكني؟! تو با ريختن خون فرزندان پيغمبر و خانواده عبدالمطلب، كه ستارگان زمين بودند، دشمني دو خاندان را تجديد كردي. شادي مكن، چه، بزودي در پيشگاه خدا حاضر خواهي شد، آن وقت است كه آرزو مي كني كاش كور و لال بودي و اين روز را نمي‏ديدي، كاش نمي‏گفتي: پدرانم اگر در اين مجلس حاضر بودند از خوشي در پوست نمي‏گنجيدند! خدايا، خودت حق ما را بگير و انتقام ما را از آن كس كه به ما ستم كرد، بستان!

به خدا پوست خود را دريدي و گوشت خود را كندي. روزي كه رسول خدا و خاندان او و پاره‏هاي تن او در سايه لطف و رحمت حق قرار گيرد، تو با خواري هر چه بيشتر پيش او خواهي ايستاد، آن روز روزي است كه خدا و عده خود را انجام خواهد داد و اين ستمديدگان را كه هر يك در گوشه‏اي به خون خود خفته‏اند، گرد هم خواهد آورد؛ او خود مي‏گويد:«مپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده - اند، نه، آنان زنده‏اند و از نعمتهاي پروردگار خود بهره‏مند مي باشند». اما آن كس كه تو را چنين بنا حق بر گردن مسلمانان سوار كرد(= معاويه)، آن روز كه دادخواه، محمد، دادستان خدا، و دست و پاي تو گواه جنايات تو در آن محكمه باشد، خواهد دانست كداميك از شما بدبخت‏تر و بي پناهتر هستيد.

يزيد اي دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در ديده من ارزش آن را نداري كه سر زنشت كنم و كوچكتر از آن هستي كه تحقيرت نمايم، اما چه كنم اشك در ديدگان حلقه زده و آه در سينه زبانه مي كشد. پس از آنكه حسين كشته شد و حزب شيطان ما را از كوفه به بارگاه حزب بي خردان آورد تا با شكستن حرمت خاندان پيغمبر پاداش خود را از بيت مال مسلمانان بگيرد، پس از آنكه دست ان دژخيمان به خون ما رنگين و دهانشان از پاره گوشتهاي ما آكنده شده است، پس از آنكه گرگهاي درنده بر كنار آن بدنهاي پاكيزه جولان مي دهند، توبيخ و سرزنش تو چه دردي را دوا مي كند؟!

اگر گمان مي كني با كشتن و اسير كردن ما سودي به دست آورده‏اي، بزودي خواهي ديد آنچه سود مي پنداشتي جز زيان نيست. آن روز جز آنچه كرده‏اي حاصلي نخواهي داشت، آن روز تو پسر زياد را به كمك خود مي خواني و او نيز از تو ياري مي خواد! تو پيروانت در كنار ميزان عدل خدا جمع مي شويد، آن روز خواهي دانست بهترين توشه سفر كه معاويه براي تو آماده كرده است اين بود كه فرزندان رسول خدا را كشتي. به خدا من جز از خدا نمي‏ترسم و جز به او شكايت نمي‏كنم. هر كاري مي خواهي بكن! نمي‏ترسم و جز به او شكايت نمي‏كنم. هر كاري مي خواهي بكن! هر نيرنگي كه داري به كار زن! هر دشمني كه داري نشان بده! به خدا اين لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را كه كار


76


سروران جوانان بهشت را به سعادت پايان داد و بهشت را براي آنان واجب ساخت. از خدا مي خواهم رتبه‏هاي آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بيشتر گرداند، چه او سر پرست و ياوري تواناست (32)

عكس العمل چنين گفتار كه از جگري سوخته و دلي سرشار از تقوي نيرو مي گرفت، معلوم است. سختدل‏ترين مرد هنگامي كه با ايمان و تقوي روبرو شود، ناتواني خود و قدرت حريف را مي بيند و براي چند لحظه هم كه شده است، از تصميم‏گيري عاجز مي گردد. سكوتي مرگبار سراسر كاخ را فرا گرفت، يزيد آثار و علائم نا خوشايندي را در چهره حاضران ديد، گفت: خدا بكشد پسر مرجانه را من راضي به كشتن حسين نبودم!...(33)

مبارزات تبليغاتي اما چهارم عليه‏السلام

براي رهايي از ذلت و بردگي و باز يابي عزت و آزادگي و فراهم ساختن زمينه براي يك انقلاب ريشه دار و بنيادي در سطحي گسترده بر ضد بيداد و خفقان و تحريف حقايق، راهي جز آگاهي و بيدار سازي و روشنگري مردم نيست.

پس بايد مردم را روشن كرد و به آنان آگاهي و شناخت داد تا احساس مسئوليت كنند، آنگاه خود بخود شورش و انقلاب پديد مي آيد.

اين، جز نقشه امام حسين - عليه‏السلام - بود كه مرحله اول را خود و يارانش با شهادت انجام دادند و مرحله دوم آن يعني رساندن پيام قيام كربلا بر عهده امام زين العابدين - عليه‏السلام - و زينب كبري - سلام الله عليها - بود.

تنها با اين نوع مبارزه بود كه مي شد تمام بافته‏هاي سي و چند ساله بني اميه را از بين برد و شورشي بنيادي بر ضد بني اميه پي افكند و كاخ يزيد و امويان را براي هميشه لرزاند و واژگون كرد

مرحله دوم اين مبارزه كه توأم با مظلوميت اهل بيت بود، و از عصر عاشورا شروع شد، با خطبه زينب دختر امير مؤمنان - عليه‏السلام - در بازار كوفه بعد با سخنان كوتاه و ساده، ولي بسيار پر شور و مؤثر زين العابدين در همان شهر تداوم يافت

امام به جمعيتي كه بيشتر براي تماشاي اسيران آمده بودند اشاره كرد كه سكوت كنند، و همه ساكت شدند. آنگاه پس از ستايش و درود خداي متعال فرمود:«مردم! آنكه مرا مي شناسد، مي شناسد، و آنكه نمي‏شناسد خود را بد و مي شناسانم: من علي فرزند حسين فرزند علي فرزند ابي طالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند، دارايي و مال او را به غارت بردند... و كسان او را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فراتش سر بريدند، در حالي كه نه به كسي ستم كرده و نه به كسي مكري به كار برده بود.من پسر


77


آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخري بزرگ است. مردم، شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ و با او بيعت نكرديد؟ و پيمان نبستيد؟ و به او خيانت نكرديد؟ و به پيكار او برنخاستيد؟ چه زشت كاري! و چه بداند انديشه و كرداري؟

اگر رسول خدا به شما بگويد: فرزندان مرا كشتيد و حرمت مرا در هم شكستيد، شما از امت من نيستيد! به چه رويي به او خواهيد نگريست؟»

اين سخنان كوتاه و جانگذار در آن محيط خفقان و ارعاب، توفاني بپا ساخت و چنان در عمق روح و جان مردم كوفه نفوذ كرد كه ناگهان از هر سو بانگ شيون برخاست. مردم به يكديگر مي گفتند: نابود شديد و نمي‏دانيد. علي بن - الحسين - عليه‏السلام - گفت: خدا بيامرزد كسي را كه پند مرا بپذيرد و به خاطر خدا و رسول آنچه مي گويم در گوش گيرد. سيرت ما بايد خون چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. همه گفتند:

پسر پيغمبر! ما شنوا، فرمانبردار، و به تو وفا داريم، از تو نمي‏بريم، با هر كه گويي پيكار مي كنيم، و با هر كس خواهي در آشتي به سر مي بريم! يزيد را دستگير مي كنيم و از ستمكاران بر تو بيزاريم! علي بن الحسين - عليه‏السلام - گفت:

مي خواهيد با من هم كاري كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه، به خدا هنوزم زخمي كه زده‏ايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخي اين غمها گلوگير و اندوه من تسكين ناپذير است و از شما م ي خواهم نه با ما باشيد نه بر ما.(34)

گفتگوي امام سجاد عليه‏السلام با پسر زياد

چنانكه در صفحات پيش گفتيم، دستگاه حكومت بني اميه از جبر ديگري بهره برداري مي كرد و كارها و جنايتهاي خود را به اراده خدا نسبت مي داد و بدين وسيله افكار عمومي را تخدير مي كرد، و چون امام سجاد - عليه‏السلام - و حضرت زينب - عليها السلام - از اين شاگرد تبليغي دشمن آگاه بودند، بشدت با آن مبازره مي كردند.

نمونه روشن اين مبارزه گفتگوي امام سجاد با پسر زياد در كوفه است. پس از آنكه اسيران اهل بيت را به مجلس عمومي در كاخ پسر زياد در كوفه است، و سخنان تندي بين او و زينب كبري - عليه‏السلام - رد و بدل گرديد، پسر زياد به طرف علي بن الحسين - عليه‏السلام - متوجه شد و گفت:اين كيست؟

بعضي از حاضران گفتند:

علي بن الحسين - عليه‏السلام - است/


78


- مگر خدا علي بن الحسين - عليه‏السلام - را نكشت؟

حضرت فرمود:

برادري داشتم كه او را نيز علي بن الحسين مي گفتند، مردم او را كشتند

- نه، خدا او را كشت؟

- الله يتوفي الأنفس حين موتها و التي لم تمت في منامها(35):(خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مي كند و ارواحي را نيز كه نموده‏اند، به هنگام خواب مي گيرد)- با چه جرأتي اين گونه جواب مرا مي دهي؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد!

در اين هنگام زينب كبري - عليها السلام - كه حافظ وديعه امامت بود، گفت: پسر زياد! كسي از مردان ما را زنده نگذاشتي، اگر مي خواهي او را بكشي، مرا نيز با او بكش!

علي بن الحسين - عليه‏السلام - گفت: عمه! خاموش باش تا من با او سخن بگويم، سپس گفت: پسر زياد! مرا از كشتن مي ترساني؟ مگر نمي‏داني كه كشته شدن براي ما امر عادي، و شهادت، براي ما كرامت است؟!(36)

خطبه امام سجاد عليه‏السلام در شام

امام سجاد عليه‏السلام - به شام، در رساندن پيام انقلاب حسين - عليه‏السلام - و افشاي ماهيت پليد حكومت يزيد، نقش اساسي داشت. آنان در لباس اسارت همان جهاد مقدسي را انجام دادند كه حسين - عليه‏السلام - در لباس خون و شهادت انجام داد. توقف اسيران در شام فرصت خوبي به آنان داد تا مردم شام را كه در اثر تبليغات چهل مسأله معاويه شناخت صحيحي از اسلام و خاندان پيامبر نداشتند، آگاه سازند. ازينرو باز ماندگان حسين - عليه‏السلام - از هر مناسبتي در اين زمينه بهره برداري مي كردند. خطبه امام سجاد - عليه‏السلام - كه در يكي از روزهاي توقف در شام ايراد شد، در اين ميان نقشي تعيين كننده داشت و يزيد را رسواي خاص و عام ساخت

ديگران مي نويسد: روايت شده است كه روزي يزيد دستور داد منبري گذاشتند تا خطيب بر فراز آن سخناني در نكوهش حسين - عليه‏السلام - و علي - عليه‏السلام - براي مردم ايراد كند. خطيب بالاي منبر رفت و پس از حمد و ستايش خداوند، سخنان زيادي در نكوهش علي بن ابي طالب و حسين بن علي - عليهما السلام - گفت و سپس در مدح و ستايش معاويه و يزيد، داد سخن داد. و از آنان به نيكي ياد كرد. علي بن الحسين - عليهما السلام - (از ميان جمعيت) بر او بانگ زد:«واي بر تو اي خطيب! خشنودي خلق را به بهاي خشم خالق خريدي، و جايگاهت را در آتش دوزخ قرار دادي»سپس گفت: يزيد! اجازه مي دهي بالاي اين


79


چوبها بروم و سخناني بگويم كه در آن رضاي خدا باشد و براي حاضران نيز اجر و ثوابي؟ يزيد اجازه نداد. مردم گفتند: امير! اجازه بده بر منبر برود، شايد از او سخني بشنويم(ببينيم چه مي گويد؟)يزيد گفت: اگر او بر فراز اين منبر برود، پايين نمي‏آيد مگر آنكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا سازد.كسي گفت: امير مگر اين(جوان اسير) چه مي داند و چه مي تواند بگويد؟! يزيد گفت: او از خانداني است كه عالم را از كودكي با شير مكيده‏اند و با خون آنها در آميخته است.مردم آنقدر اصرار ورزيدند تا سرانجام يزيد اجازه داد. آنگاه حضرت بر عرشه منبر قرار گرفت، و ابتدا خدا را حمد و ستايش كرد و سپس خطبه‏اي ايراد كرد كه اشكها را از ديدگان سرازير كرد و دلها را به لرزه در آورد.

آنگاه فرمود: مردم! خداوند به ما(خاندان پيامبر) شش امتياز ارزاني داشته و با هفت فضيلت بر ديگران برتري بخشيده است:

شش امتياز ما اين است كه خدا به ما: علم، حلم، بخشش و بزرگواري، فصاحت، و شجاعت داده و محبت ما را در دلهاي مؤمنان قرار داده است.

هفت فضيلت ما اين است كه: پيامبر بر گزيده خدا از ماست، صديق(علي بن ابي طالب) از ماست، جعفر طيار از ماست، شير خدا و شير رسول او(حمزه سيد الشهدا) از ماست، دو سبط اين امت - حسن و حسين - از ماست. زهراي بتول(يا: مهدي) از ماست (37)نشناخت خود را بدو معرفي مي كنم: من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، منم فرزند آن بزرگواري كه«حجر الأسود» را با گوشه و اطراف عبا برداشت (38)، منهم فرزند بهترين كسي كه احرام بست و طواف و سعي به جا آورد، منم فرزند بهترين انسانها، منم فرزند كسي كه(در شب معراج) از مسجد الحرام به مسجد الأقصي برده شد، منم پسر كسي كه(در سير آسماني) به سدرْ المنتهي رسيد، منم پسر كسي كه در سير ملكوتي آنقدر به حق نزديك شد كه رخت به مقام«قاب قوسين او ادني» كشيد(بين او و حق دو كمان يا كمتر فاصله بود)، منم فرزند كسي كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند كسي كه خداوند بزرگ به او وحي كرد، منم محمد مصطفي، منم فرزند علي مرتضي، منم فرزند كسي كه آنقدر با مشركان جنگيد تا زبان به«لا اله الا الله» گشودند، منم فرزند كسي كه در ركاب پيامبر خدا با دو شمشير و دو نيزه جهاد كرد (39)، دوبار هجرت كرد (40)، و دوبار با پيامبر بيعت نمود، در بدرو حنين شجاعانه جنگيد، و لحظه‏اي به خدا كفر نورزيد، من فرزند كسي هستم كه صالح‏ترين مؤمنان، وارث پيامبران، نابود كننده كافران، پيشواي مسلمانان، نور مجاهدان، زيور عابدان، فخر گريه كنندگان(از خشيت خدا)، شكيباترين صابران، بهترين قيام كنندگان از تبار ياسين - فرستاده خدا - است.


80


نياي من كسي است كه پشتيبانش جبرئيل، ياورش ميكائيل و خود حامي و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او بامارقين(از دين بدر رفتگان) و ناكثين(پيمان شكنان) و قاسطين(ستمگران) جنگيد، و با دشمنان كينه توز خدا جهاد كرد. منم پسر برترين فرد قريش كه پيش از همه به پيامبر گرويد و پيشگام همه مسلمانان بود. او خصم گردنكشان، نابود كننده مشركان، تير خدايي براي نابودي منافقان، زبان حكمت عابدان، ياري كننده دين خدا، ولي امر خدا، بوستان حكمت الهي، و كانون علم او بود.سپس فرمود:منم پسر فاطمه زهرا - عليها السلام -، منم پسر سرور زنان... امام در معرفي خود، و در حقيقت: معرفي شجره نامه امامت و رسالت، آنقدر داد سخن داد كه صداي گريه و ناله مردم بلند شديزيد ترسيد شورشي بر پا شود، لذا به مؤذن دستور داد تا اذان بگويد. مؤذن بپا خاست و اذان را شروع كرد و گفت:

الله اكبر، الله اكبر/

امام فرمود: بلي هيچ چيز از خدا بزرگتر نيست، و چون موذن گفت:اشهدان لا اله الله، گفت: بلي مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگي خدا شهادت مي دهند. همين كه مؤذن گفت: اشهد ان محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، امام از بالاي منبر رو به يزيد كرد و گفت: يزيد! آيا محمد صلي الله عليه و آله و سلم جد من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد تو است، دروغ گفته‏اي و حق را انكار كرده‏اي، و اگر بگويي جد من است، پس چرا فرزندان او را كشتي؟!...(41)

«عماد الدين طبري»، از دانشمندان قرن هفتم هجري، در كتاب«كامل بهائي» در پايان خطبه حضرت سجاد مي نويسد:

(امام سجاد) گفت: »اي يزيد، اين رسول عزيز كريم، جد من بوده است يا جد تو؟ اگر گويي كه جد تو بوده است عالميان دانند كه دروغ مي گويي و اگر بگويي كه جد من بوده چرا پدرم را بيگناه شهيد كردي و مال او را به تاراج دادي و حرم او را به اسيري آوردي؟

اين بگفت و دست زد و جامه بدريد و در گريه افتاد و گفت: به خدا كه اگر در دنيا كسي هست كه رسول جد او باشد، بغير از من نباشد، پس چرا اين مرد پدر مرا بظلم كشت و ما را، چنانكه اسيران روم (را) آورند، آورد؟ پس گفت: اي يزيد، اين كار كردي و مي گويي محمد رسول الله و روي به قبله مي كني؟ واي بر تو، روز قيامت جد من و پدر من خصم تو باشد!

يزيد لعين در اين اثنا بانك بر مؤذن زد كه قامت بگو، زمزمه و دمدمه‏اي عظيم در خلق افتاد، بعضي نماز كرده، و بعضي نماز نكرده، پراكنده شدند»(42)

نتايج و پيامدهاي قيام عاشورا


81


قيام و نهضت امام حسين - عليه‏السلام - آثار و نتايج بزرگي در جامعه اسلامي بر جا گذاشت كه ذيلاً برخي از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسي قرار مي دهيم:

1 -رسوا ساختن هيئت حاكمه

از آنجا كه بني اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ ديني مي دادند و بنام اسلام و جانشيني پيامبر بر جامعه اسلامي حكومت مي كردند و با شيوه‏هاي گوناگون(مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه‏هاي جبر گرا و...) جهت تثبيت موقعيت ديني خود در جامعه مي كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين - عليه‏السلام - بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه وقت را رسوا ساخت؛ بويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه عاشورا يك سلسله حركات نا جوانمردانه همچون بستن آب به روي ياران امام حسين - عليه‏السلام -، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايي آنان كمك كرد و يزيد بشدت مورد نفرت عمومي قرار گرفت، به طوري كه«مجاهد»، يكي از شخصيتهاي آن روز، مي گويد:

به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روي گرداندند (43)يزيد با آنكه در آغاز پيروزي خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومي قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن علي - عليه‏السلام - را به گردن عبيد الله بن زياد(حاكم كوفه) افكند!

مورخان مي گويند:يزيد پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتي عبيد الله بن زياد او را به دمشق دعوت كرد و اموال فراوان و تحفه‏هاي بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقام او را بالا برد(ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراي خود نزد زنان خويش برد و نديم خويش قرار داد... (44)

اما چون فشار افكار عمومي اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيد الله افكند.

»ابن اثير» مي نويسد:

هنگامي كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وي جايزه داد، ولي طولي نكشيد كه به وي گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده‏اند و به او لعن و ناسزا مي گويند، ازينرو از كشتن حسين پشيمان شد. او مي گفت:كاش متحمل اذيت مي شدم و حسين را به منزل خود مي آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وي واگذار مي كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مي شد. خدا پسر مرجانه(ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد، در حالي كه حسين از وي خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد يا به


82


يكي از مناطق مرزي برود (45)، ولي پسر مرجانه با پيشنهاد او موافت نكرده او را به تقل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمني مرا در دلهاي آنها افشاند. اينك هر كس و ناكس به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتاري بود كه پسر مرجانه براي من درست كرد؟! خدا او را لعنت و گرفتار غضب خويش سازد!(46)

از طرف ديگر، با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين با خشونت غرور و تكبر بر خورد كرد و دستور داد آنان را در خانه مخروبه‏اي جاي دهند، اما زير فشار افكار عمومي، به فاصله كمي با آنان بناي نرمش و ملاطفت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت: اگر مايل هستيد شما را روانه مدينه كنم.

«عماد الدين طبري» در اين زمينه مي نويسد:«زينب كس فرستاد نزد يزيد كه اجازت ده ما را تا تعزيت حسين بداريم، يزيد اجازت داد و گفت بايد ايشان را به دار الحجاره بريد تا آنجا گريه كنند. هفت روز آنجا تعزيت داشتند. هر روز چندان زن بر ايشان جمع مي شدند كه از حصر و احصا بيرون بود. مردم قصد كردند كه خود را به خانه يزيد اندازند و او را بكشند.

«مروان» (47)از اين حال واقف شده نزد يزيد آمد و با او گفت هيچ صلاح ملك تو نيست كه اولاد و اهل بيت و متعلقان حسين آنجا باشند، صلاح در آن است كه كار ايشان بسازي و ايشان را به مدينه فرستي، الله! الله! كه كار ملك تو تباه شود به سبب اين عورات

پس يزيد امام زين العابدين - عليه‏السلام - را بخواند و پيش خود بنشانيد و استمالتهاي بسيار كرد و گفت: لعنت بر پسر مجانه باد! اگر من صاحب [طرف مقابل‏] پدر تو بود مي نگذاشتمي كه كار بدين مقام رسيدي و آنچه او از من بخواستي بدادمي و حاجت او را روا كردمي وليكن قضا گذشت، بايد كه چون به مدينه رسي هر كار و حاجتي كه باشد بنويسي و امام را خلعت بداد و زنان را تشريفها فرستاد وليكن گويند كه اهل بيت هيچ قبول نكردند» (48)

يزيد بيش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايي را براي ابد براي خاندان بني اميه به ارث گذاشت، به طوري كه هر كدام از خلفاي اموي بعدي كه اندكي عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاي يزيد پرهيز مي كردند. چنانكه«يعقوبي»، مورخ نامدار اسلام، مي نويسد: «عبد الملك بن مروان»(در زمان حكومت خود) به«حجاج» كه از طرف وي حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابو طالب آلوده نكن، زيرا من ديدم كه چون خاندان حرب(ابو سفيان) با آنان در افتادند، بر افتادند (49)


83


2-احياي سنت شهادت

پيامبر اسلام با آوردن آييني نو كه بر اساس ايمان به خدا دستور بود، سنت شهادت را پي ريزي كرد و به گواهي تاريخ، عامل بسياري از پيروزيهاي بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پيروزي حق بود. اما پس از در گذشت پيامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامي از مسير اصلي خود، گسترش فتوحات و سرازير شدن غنايم به مركز خلافت و عوامل ديگر، كم كم مسلمانان روحيه سلحشوري را از دست دادند و به رفاه و آسايش خود گرفتند، به طوري كه هر كس به هر نحوي قدرت را در دست مي گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگي آرام و گرفتار شدن در كشمكشهاي اجتماعي براحتي از او اطاعت مي كردند، و ستمگراني كه بنام اسلام بر آن مردم حكومت مي كردند، از اين روحيه آنان استفاده مي كردند و هر چه از عمر حكومت بني اميه مي گذشت، اين وضع بدتر مي شد تا آنكه در اواخر عمر معاويه و آغاز حكومت يزيد به اوج خود رسيد.

در آن زمان شيوخ قبايل و رجال ديني، غالباً مطيع زر و زور بودند و وجدان و شخصيت خود را در برابر مال و ثروت نا چيز دنيا مي فروختند. رهبران ديني و سياسي آن روز، با آنكه از ريشه پست خانوادگي«عبيد الله بن زياد» كاملاً آگاه بودند، در برابر وي سر تسليم فرود مي آوردند. اين گونه افراد نه تنها در برابر يزيد و ابن زياد، بلكه در برابر زير دستان ستمگر آن دو نيز مثل موم نرم و مطيع بودند، زيرا جاه و مال و نفوذ در اختيار آنها بود و اين عده مي توانستند در سايه تقرب و دوستي با آنها به نام و نان و نوايي.

دسته ديگري نيز كه در پستي كمتر از دسته اول نبود، زاهد نمايان عوامفريب بودند كه رياكارانه تظاهر به زهد و خداشناسي مي كردند تا از طريق ظاهر فريبنده خويش، لقمه چربي گير بياورند، ولي همين كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب مي كردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار مي گرفتند.

مردم آن روز با اين چهره آشنا بودند و چنان با رفتار كثيف اين عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبيعي و عادي جلوه مي كرد و موجب هيچ گونه اعتراض و انتقادي نمي‏شد.

زندگي مردم عادي آن عصر نيز طوري بود كه يگانه هدف آنان، تأمين حوائج شخصي بود. هر كس به خاطر زندگي شخصي خود كار مي كرد و به خاطر رسيدن به هدفهاي شخصي زحمت مي كشيد و هيچ فكري جز دستيابي به مقاصد شخصي نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هيچ وجه مورد توجه يك فرد عادي نبود.


84


تنها چيزي كه مورد توجه اين گونه افراد بود و خيلي مواظب آن بودند، اين بود كه مقرريشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقرري، دستور رؤسا و رهبران خود را بي كم و كاست اجرا مي كردند و از بيم اين موضوع، با هر گونه صحنه ظلم و فساد كه روبرو مي شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمي‏گشودند.

قيام امام حسين - عليه‏السلام - اين وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامي زنده كرد. حسين - عليه‏السلام - با قيام خود، پرده از روي زندگي آلوده و پست مسلمانان برداشت و را نويني پيش پاي آنان گذاشت كه در آن سختي هست، حرمان هست، اما ذلت نيست.

براي آنكه ميزان تأثير قيام امام حسين - عليه‏السلام - در بيداري روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامي آن روز روشن گردد، بايد توجه داشت كه جامعه اسلامي پيش از حادثه عاشورا(با صرفنظر از اعتراضهاي موضعي و مقطعي چون حركت حجر) بيست سال به سكوت و تسليم گذرانده بود و با آنكه در اين مدت نسبتاً طولاني موجبات قيام فراوان بود، كوچكترين قيام اجتماعي رخ نداده بود.

در جنبش مردم كوفه نيز، كه به آمدن مسلم انجاميد، ديديم كه يك تهديد دروغين آمدن لشكر شام چگونه انبوده مردم را از گرد نماينده شجاع سالار شهيدان - عليه‏السلام - پراكنده ساخت!

فاجعه كربلا وجدان ديني جامعه را بيدار كرد و تحول روحي اي به وجود آورد كه شعاع تأثير آن، جامعه اسلامي را فرار گرفت، و همين كافي بود كه مردم را به دفاع از حريم شخصيت و شرافت و دين خود وا دارد، روح مبارزه را - كه در جامعه به خاموشي گراييده بود - شعله‏اي تازه بخشد، و به دلهاي مرده و پيكرهاي افسرده، حياتي تازه دميده آنها را به جنبش در آورد

از نخستين جلوه‏هاي اين تحول، قيام و مخالفت«عبد الله بن عفيف ازدي» در كوفه بود. آنگاه كه پسر زياد نخستين سخنراني پس از جنگ مبني بر اعلام پيروزي خود را با دشنام و ناسزا ره امام حسين - عليه‏السلام - آغاز كرد، با خروش و فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف كه مردي نابينا بود (50)، روبرو گرديد. پسر زياد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبيله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زياد گروهي از دژخيمان را جهت دستگيري او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر يورش آنان مقاومت كرد، ولي سر انجام دستگير شد و به شهادت رسيد (51)

3- قيام و شورش در امت اسلامي

قيام بزرگ و حماسه آفرين امام حسين - عليه‏السلام - سر چشمه نهضتها و قيامهاي متعدد در جامعه اسلامي گرديد كه به عنوان نمونه برخي از آنها را مورد بحث قرار مي دهيم:

الف - قيام توابين


85


نخستين عكس العمل مستقيم شهادت امام حسين - عليه‏السلام -«جنبش توابين» در شهر«كوفه» بود.

همين كه امام حسين به شهادت رسيد، و ابن زياد از اردوگاه خود در«تخليه» به شهر باز گشت، شيعياني كه فرصت طلايي ياري امام در كار زار عاشورا را از كف داده بودند، بشدت پشيمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند كه اشتباه بزرگي مرتكب شده‏اند، زيرا حسين - عليه‏السلام - را دعوت نموده و سپس از ياري او دست نگهداشته‏اند و او كه بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسيده و آنها از جا تكان نخورده‏اند! اين گروه احساس كردند كه ننگ اين گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنكه انتقام خون حسين را از قاتلان او بگيرند و يا در اين راه كشته شوند.

به دنبال اين فكر بود كه شيعيان نزد پنج تن از رؤساي خود در كوفه كه عبارت بودند از:«سليمان بن صرد خزاعي»،«مسيب بن نجبه فزاري»،«عبد الله بن سعد بن نفيل ازدي»،«عبد الله بن وال تميمي»، و«رفاعْ بن شداد بجلي» رفتند و در منزل سليمان اجتماعي تشكيل دادند. نخست مسيب بن نجبه رشته كلام را به دست گرفت و پس از ذكر مقدمه‏اي چنين گفت:

«ما پيوسته دلباخته خوبيهاي موهوم خود بوده ياران و پيروان خود را مي ستوديم، ولي در اين امتحاني كه خداوند در مورد پسر پيامبر پيش آورد، دروغ ما آشكار گرديد و ما از اين امتحان سر شكسته و خجلت زده بيرون آمديم و از هر جهت در مورد فرزند پيامبر كوتاهي كرديم .حسين پسر پيامبر به ما نامه‏ها نوشت و پيكها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشكار، از ما ياري خواست و راه هر گونه عذر و بهانه را بر مابست. ولي ما از بذل جان خود در ركاب او دريغ ورزيديم تا آنكه در بيخ گوش ما به خشنترين وضع كشته شد. ما آنقدر سستي نموديم كه نه با عمل و زبان او را ياري كرديم، نه با مال و ثروت خود به پشتيباني وي شتافتيم و نه قبائل خود را جهت ياري او فرا خوانديم.

حال، در پيشگاه خدا و در حضور پيامبر چه عذري داريم؟ به خدا عذري غير از اين نداريم كه قاتلان حسين را به كيفر اعمالشان برسانيم و يا در اين راه كشته شويم، باشد كه خداوند از ما راضي گردد...»

آنگاه پس از چند سخنراني پر شور ديگر،«سليمان بن صرد خزاعي» كه به رهبري جمعيت بر گزيده شده بود، سخناني بدين مضمون ايراد كرد«ما در انتظار ورود خاندان پيامبر به سر مي برديم و به آنها وعده ياري داده براي آمدن به عراق تشويقشان نموديم، ولي وقتي در خواست ما عملي شد و پسر پيامبر به سرزمين ما آمد، سستي كرده ناتواني پيشه ساختيم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستيم تا آنكه پسر پيامبر كشته شد.


86


هان! بپا خيزيد و دست به قبضه شمشير ببريد! چه آنكه خشم خدا را بر انگيخته‏ايد، و مادام كه رضاي خدا را به دست نياورده‏ايد، نبايد به ميان زنان و فرزندان خود باز گرديد. خدا از شما راضي نخواهد بود مگر آنكه انتقام خون فرزند پيامبر را بگيريد.

از مرگ نترسيد! به خدا سوگند هر كس از مرگ بترسد محكوم به شكست و ذلت است. بايد مثل بني اسرائيل باشيد كه موسي - عليه‏السلام - به آنان فرمود: شما با گوساله پرستي، به خود ظلم كرديد، اينك در پيشگاه آفريدگار خود توبه نماييد و خود را بكشيد...»(52)

به دنبال اين اجتماع، سليمان بن صرد جريان را به«سعد بن حذيفْ بن يمان» و شيعيان ديگر«مدائن» نوشت و از آنان ياري خواست. آنان نيز دعوت سليمان را پذيرفتند همچنين سليمان به«مثني بن محرمه عبدي» و شيعيان ديگر«بصره» نامه نوشت و آنها نيز پاسخ مساعد دادند.

انگيزه توابين

توابين معتقد بودند كه مسئول قتل حسين - عليه‏السلام - در درجه اول حكومت بني اميه است نه افراد، و لذا به منظور خوانخواهي به سوي شام حركت كردند و گفتند پس از انتقام از بني اميه، به سراغ جنايتكاران كوفه مي رويم

همان طور كه ملاحظه شد، انگيزه اين جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلاي سخنان و نامه‏ها و خطبه‏هاي توابين، احساس عميق پشيماني، و شور و شوق سوزان به شستشوي گناه، موج مي زند و هر كس مروري در آنها بكند اين موضوع را بخوبي لمس مي كند. همين انگيزه بود كه قيام توابين را در ارزيابي ظاهري به صورت يك قيام انتحار آميز جلوه گر ساخته بود. توابين فقط در صدد گرفتن انتقام، و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز اين هيچ هدف ديگري نداشتند. اين عده نه طالب فتح و پيروزي بودند و نه خواهان حكومت و غنيمت، بلكه يگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتي خانه‏هاي خود را ترك مي گفتند اطمينان داشتند كه ديگر به خانه‏هاي خود باز نخواهد گشت. آنان تشنه مرگ در راه هدف خود بودند، به طوري كه دشمن به آنها امان داد ولي آنها از قبول امان سرباز زدند! زيرا آن را دامي براي شكست قيام مي دانستند.

نيرهاي توابين

تنها شيعيان نبودند كه به انقلاب توابين پيوستند، بكله كليه كساني كه خواهان تغيير اوضاع، و شكستن يوغ ظلم دستگاه حكومت اموي از طريق جنبشي خونين بودند به توابين پيوستند.


87


البته به علت آنكه قيام توابين يك قيام انتقامجويانه و شهادت طلبانه بود، و عناصر انقلابي هيچ هدفي جز انتقام و يا مرگ در اين راه نداشتند، عده زيادي به آنان نپيوستند. در دفتر سليمان بن صرد شانزده هزار نفر ثبت نام كرده بودند كه از اين عده جز پنج هزار نفر حاضر نشدند (53)در حالي كه تعداد سپاه شام سي هزار نفر بود. البته علت اين موضوع روشن است زيرا هميشه فقط افرادي كه در سطح عالي فداكاري و جانبازي در راه عقيده قرار دارند، مجذوب اقدامات شهادت طلبانه مي شوند، بديهي است كه تعداد اين قبيل افراد در هر زماني اندك است

عمليات توابين

جنبش توابين در صال شصت و يك هجري آغاز شد. توابين از آن تاريخ پيوسته ساز و برگ جنگي فراهم ساخته و مردم را مخفيانه به خونخواهي حسين - عليه‏السلام - دعوت مي كردند. مردم نيز از شيعه و غير شيعه دسته دسته به آنها مي پيوستند. توابين سر گرم مقدمات قيام بودند كه يزيد مرد. پس از مرگ يزيد، توابين عده‏اي را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همكاري كنند. در اين هنگام، احتياط و اخفتار را كنار گذاشته علناً به تهيه اسلحه و تجهيزات جنگي پرداختند.

تا آنكه شب جمعه پنجم ربيع الثاني سال 65 ق نخستين شعله قيام زبانه زد: در آن شب، توابين با هم به سوي تربت پاك امام حسين - عليه‏السلام - روانه شدند و همين كه بالاي قبر آن حضرت رسيدند، فريادي از دل بر آورده عنان اختيار از كف دادند و اين سخنان را با اشك ديدگان در هم آميختند

«پروردگار! ما فرزند پيامبر را ياري نكرديم، گناهان گذشته ما را بيامرز و توبه ما را بپذير، به روح حسين و ياران راستين و شهيد او رحمت فرست، ما شهادت مي دهيم كه بر همان عقيده هستيم كه حسين بر سر آن كشته شد. پروردگار! اگر گناهان ما را نيامرزي و به ديده رحم و عطوفت بر ما ننگري زيانكار و بدبخت خواهيم بود»

پس از پايان اين صحنه مهيج و شور انگيز، قبور شهدا را ترك گفته به سمت شام حركت كردند و در سرزميني و در سرزميني بنام«عين الورده» با سپاه شام، كه فرماندهي آنها را عبيد الله بن زياد به عهده داشت، روبرو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سر انجام شكست خوردند و سران انقلاب بجز«رفاعه» به شهادت رسيدند و بقيه نيروهايشان به فرماندهي رفاعْ بن شداد به كوفه باز گشتند و به هواداران مختار كه در كوفه فعاليت داشتند، پيوستند (54)


88


قيام توابين، گر چه هدف اجتماعي روشني نداشت، و نيز خيلي زود با شكست روبرو گرديد، ولي در هر حال بر مردم كوفه تأثير عميقي به جا گذاشت و افكار عمومي را براي مبازره با حكومت بني اميه آماده ساخت

كتاب نامه:

-1 ابن حجر العسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابْ، ط1، بيروت، دارحيأ التراث - العربي، 1328 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص -333 حافظ ابن عساكر، تاريخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسين بن علي)، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، ط 1، موسسْ المحمودي للطباعْ و النشر، 1398 ه (عليهما السلام) .ق، ص 141/

-2ابن حجر، همان كتاب، ص 333/

-3حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164/

-4نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، مكتبْ بصيرتي، صفحات: 114 و 249 و 530/

-5نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507/

-6ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405/


89


-7ابن حجر، همان كتاب، ص 333/

-8جهت اطلاع بيشتر در اين زمينه ر.ك به: ارزيابي انقلاب حسين، تاليف محمد مهدي شمس الدين، ترجمه مهدي پيشوائي، چاپ 2، قم، انتشارات توحيد/

-9درباره انگيزه سخنان مغيره در صفحات آينده توضيح خواهيم داد/

-10 ابن قتيبه دينوري، الامامْ السياسْ، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفي البابي الحلبي، 1382 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص 184/

-11 محمد بن حسن طوسي، اختيار معرفْ الرجال )، تصحيح و تعليق: حسن المصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48/

-12 ابن قتيبه دينوري، همان كتاب، ج 1، ص .180 اين نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه (عليهما السلام) .ق) ج 44، ص 212 به بعد - احتجاج طبرسي (نجف، المطبعْ المرتضويْ)

ج 2، ص 161 - اختيار معرفه الرجال (تصحيح و تعليق: حسن المصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه (عليهما السلام) .ق) ص 48 آمده است، ولي ما در ترجمه، عبارت الامامْ و السياسْ را در نظر گرفتيم.

-13 كتاب سليم بن قيس الكوفي، قم، داراكتب الاسلاميه، ص 206 - طبرسي، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 161 - علامه اميني، عبدالحسين، الغدير، ط 4، بيروت، درالكتاب العربي، 1397 ه (عليهما السلام) .ق، ج 1، ص 198/

-14 تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، 1363 ه (عليهما السلام) .ش، ص 237-239/

-15 شريف القرشي،باقر، حياْ الامام الحسين بن علي، قم، مكتبْ الداوري، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد/)

-16 شيخ مفيد، الارشاد،قم، مكتبْ بصيرتي، ص 200/

-17 شيخ مفيد، همان كتاب، ص 203- ابومخنف، لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف ازدي، مقتل الحسين، قم، ص .16 از آنجا كه مطالب نسخه موجود از مقتل معروف ابي مخنف كه از قديمي‏ترين منابع در مورد حادثه عاشورا است، با آنچه طبري و ديگران از او نقل كرده‏اند تطبيق نمي‏كند، و از اين نظر از اعتبار لازم برخوردار نيست، حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ حسن غفاري روايت طبري از ابي مخنف را در اين زمينه استخراج و با مقدمه‏اي در شرح حال لوط بن يحيي همراه با پاورقيها و تعليقات و توضيحات مفيد به صورت مستقل به طبع رسانده‏اند. در اين كتاب هر جا از اين مقتل نام برده‏ايم، مقصود اين نسخه است/

-18سيد بن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، قم، مكتبه الداوري، ص 15/

-19 آنچه در زمينه ماهيت و عوامل قيام امام حسين (عليه السلام) در اين بخش مطرح گرديد، از بحثهاي استاد شهيد


90


مرتضي مطهري در جلد دوم كتاب «حماسه حسيني» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه (عليهما السلام) .ش) اقتباس و تلخيص شده است.

-20مجلسي، بحارالانوار، تهران، المكتبْ الاسلاميْ، 1393 ه (عليهما السلام) .ق، ج 44، ص 329/

-21ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 85 - محمدبن جرير الطبري، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 229 - عز الدين بن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 4، ص 48 - نجمي، محمد صادق، سخنان حسين بن علي (عليه السلام) از ميدنه تا كربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، ص 148.احمد بن يحيي البلاذري نيز بخشي از اين خطبه را در «انساب الاشراف» ج 3، ص 171 نقل كرده است /

-22طبري، همان كتاب، ص 200- ابو مخنف، همان كتاب، ص 86 - نجمي، همان كتاب، ص .54 -23 حسن بن علي بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، 1363ه (عليهما السلام) .ش، ص 245 - ابومخنف، همان كتاب، ص 86 - طبري، همان كتاب ص 229 - نجمي، همان كتاب، ص .180 اين خطبه را ابن عساكر در تاريخ دمشق(تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، چاپ موسسه بيادر214) و سيد بن طاووس در اللهوف (قم، مكتبه الداوري، ص 33) و مجلسي در بحارالانوار (تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه (عليهما السلام) .ق، ج 44، ص 192) با اندكي تفاوت نقل كرده‏اند و طبق نقل ابن عساكر و مجلسي، امام اين خطبه را در كربلا و پس از رويارويي با سپاه عمربن سعد ايراد كرده است. آنچه ما نقل كرديم طبق روايت حسن بن علي بن شعبه است/

-24 ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربي، 1378 ه (عليهما السلام) .ق، ج 9،ص 53(شرح خطبه 139) سخنان ابوسفيان را «ابن عبدالبر» در كتاب «الاستيعاب في معرفه الاصحاب»(در حاشيه الاصابه) ط 1، بيروت، دارااحيأ التراث العربي، 1328 ه (عليهما السلام) .ق، ج 4، ص 87 و تقي الدين مقريزي در كتاب «النزاع و التخاصم فيما بين بني اميه و بني هاشم» (قاهره، مكتبه الاهرام) با اين تفاوت نقل كرده‏اند كه ابوسفيان اين سخنان را خطاب به عثمان گفته است.

-25تستري، شيخ محمد تقي، قاموس الرجال، تهران، مركز نشر كتاب، 1379 ه.ق، ج 10، ص 80/

-26مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 454 (شرح حال مامون)/

-27 معشر الندامان قومواواسمعوا صوت الاغاني

واشربوا كاس مدام واتركوا ذكر المعاني

شغلتني نغمه العيدان عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور خمورا في الدنان

(سبط ابن الجوزي، تذكره الخواص، نجف، منشورات المكتبه الحيدريه، 1383 ه (عليهما السلام) .ق، ص 291)/


91


-28 حاج شيخ عباس قمي، تتمْ المنتهي في وقايع ايام الخلفأ، چاپ دوم، تهران، شركت سهامي طبع كتاب، 1333 ه (عليهما السلام) .ق، ص 44/

-29 غذقذونه نام ناحيه سرحدي ميان شام و روم بوده است كه طراطوس و مصيصه در آن واقع است.

-30 ديرمران محلي در نزديك دمشق است. ياقوت حموي مي‏گويد: «مران به ضم حرف اول، تثنيه مر مي‏باشد»

(معجم البلدان، ماده دير). ديرهاي مسيحي نشين در اطراف بلاد اسلام مركز بدترين و وقيحترين انواع فسق و فجور و شرابخواري بوده است و همه هوسرانان عصر اموي و عباسي براي استفاده از وسائل لهو و لعب به اين مكانها كه در اصل براي عبادت بوده است، روي مي‏آوردند. يزيد نيز به همين جهت به دير مران كه مركز سرسبز و خرم و آماده براي فسق و فجود بوده، رفته بوده است (عسكري، سيد مرتضي، نقش ائمه در احيأ دين، تهران، موسسه اهل البيت، بنياد بعثت، 1361 ه (عليهما السلام) .ش، ج 6، ص 72 (به نقل از: معجم البلدان و الديارات شابشتي).

-31 ابن واضح، تاريخ يعقوبي، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتي، چاپ سوم، تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1362 ه (عليهما السلام) .ش، ج 2، ص 160 -بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، بغداد، مكتبْ المثني، ج 4، ص 3، - ياقوت حموي، معجم البلدان، بيروت، دارحيأ التراث العربي، 1399 ه (عليهما السلام) .ق، ص 534(ماده دير) بااندكي اختلاف در الفاظ/

-32مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 67/

-33 اخطب خوارزمي، مقتل الحسين، تحقيق: شيخ محمد سماوي، قم، مكتبْ المفيد، ج 2، ص 183/

-34مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 68/

-35 سمو المعني في سموالذات، بيروت، مكتبْ دارالتربيْ، 1972 م، ص 58/

1- 1) حاج شيخ عباس قمي، تتمهْ المنتهي في وقايع ايام الخلفا، چاپ دوم، تهران، شركت سهامي طبع كتاب، 1333 ه.ش، ص .43 البته خوردن شراب در آيين واقعي مسيح مثل آيين اسلام تحرم شده است. گرايش يزيد به مسيحيت، در حقيقت، به انحرافها و بد آموزيهاي ساختگي اي بود كه بعدها در اين آيين راه يافته بود!

2- چانكه بعضي از دانشمندان گفته‏اند، ظاهراً«سرجون» معرب«سر ژيوس» مي باشد/

3- 3) ابو مخنف، مقتل الحسين، قم، ص 22 - طبري، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 199 - ابن اثير، الكامل ف: التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 23 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتي، ص 205 - ابو علي مسكويه، تجارب الأمم، تهران، مؤسسه سروش، 1366 ه.ش، ج 2، ص


92


42.بنا به نقل«فردينان توتل» مسيحي در«معجم أعلام الشرق و المغرب = المنجد»، وزير ماليه و حسابدار ارتش معاويه«منصور بن سرجون» پدر«يوحنا دمشقي» بوده است. آيت الله لطف الله صافي در كتاب«پرتوي از عظمت حسين عليه‏السلام» در اين زمينه مي نويسند:«عقاد» در كتاب«معاويه بن ابي سفيان في الميزان»(ص 168) مي‏گويد: معاويه امور مالي را به«سر جون بن منصور» و پس از او به پسرش«منصور» واگذار كرد.«ابو علي مسكويه» مي نويسد:منشي ديوان ماليات حكومت معاويه و يزيد«سر جون بن منصور» رومي بود ( تجارب الأمم، تهران، مؤسسه سروش، 1366 ه.ش، ج 2 ص 211 و 291). از طرف ديگر، از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه هنگامي كه علي بن الحسين عليه‏السلام را با ديگر بازماندگان امام حسين عليه‏السلام در دمشق در خانه مخروبه‏اي جاي دادند، يكي از آنان گفت: ما را در اين خانه جاي داده‏اند كه سقف فرو ريزد و ما را بكشد. نگهبانان به زبان رومي گفتند: اينها را بنگر، از خراب شدن خانه مي ترسند، با آنكه فردا آنها را مي برند و مي كشند! علي بن الحسين عليه‏السلام فرمود: هيچ كس از ما زبان رومي را جز من بنيكويي نمي‏دانست (ابو جعفر محمد بن الحسين الصفار، بصائر الدرجات، تصحيح و تعليق: حاج ميرزا محسن كوچه باغي، تهران، منشورات الأعلمي، 1404 ه.ق، جز 7، باب 12، ص 338) اين روايت نشان مي دهد كه مأموران حكومت يزيد، جهن نگهباني اسيران، به زبان رومي سخن مي گفته‏اند و به احتمال قومي رومي الأصل بوده‏اند. التبه آگاهي امام چهارم از زبان رومي در پرتو علم امامت بوده است و اصولا اين روايت در كتاب«بصائر الدرجات» در باب آگاهي امامان از همه زبانها نقل شده است.

4- انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمْ براع مثل يزيد(سيد بن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداوري، ص 11)/

5- 2) ما الامام العامل بالكتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نقسه علي ذات الله(شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتي، ص 204 - ابو حنيف، مقتل الحسين، قم، ص 17 - طبري، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث، ج 6، ص 196)/

6- 1) دكتر شهيدي، سيد جعفر، قيام حسين عليه‏السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359 ه.ش، ص 185/

7- 2) آيتي، دكتر محمد ابراهيم، بررسي تاريخ عاشورا، چاپ دوم، تهران، كتابخانه صدوق، 1347 ه.ش، ص 47/

8- 1) بلا ذري، احمد بن يحيي، انساب الأشراف، ط 1، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1394 ه.ق، ص 317/


93


9- 2) هر دو جريان را مسعودي در مروج الذهب (بيروت، دار الاندلس، ج 3، ص 31) آورده است/

10- 1) اين ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهرْ دار احيأ الكتب العربيْ، 1961 م، ج 7، ص 159/

11- 2) سوره شوري:22/

12- 4) سوره احزاب: 33/

13- 1) اخطب خوارزمي، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق: شيخ محمد سماوي، قم، منشورات مكتبْ المفيد، ج 2، ص 61 - سيد بن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداوري، ص .74 - دكتر شهيدي، سيد جعفر، زندگاني علي بن الحسين - عليه اسلام - چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1365 ه.ش، ص 66/

14- 1) دكتر شهيدي، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، چاپ ششم، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1365 ه.ش، ص 170/

15- 1) تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار قاموس الحديث، ج 7، ص 421/

16- 2) الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتي، ص 260/

17- 1) تاريخ يعقوبي، نجف، منشورات المكتبْ الحيدريْ، 1348 ه. ق، ج 3، ص 49 (ضمن حوادث زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز). اين مطلب در كتاب«الاختصاص» شيخ مفيد(قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين)، ص 315 و نيز در بحار الأنوار(تهران، مكتبْ الاسلاميْ، 1393 ه.ق) ج 46، ص 119 از امام صادق - عليه‏السلام - به اين صورت نقل شده است: لما ولي عبدالملك بن مروان فاستقامت له الأشيأ، كتب الي الحجاج كتابا و خطه بيده، كتب فيه:بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله عبدالملك بن مروان الي الحجاج بن يوسف اما بعد فحسبي دمأ بني - عبدالمطلب فاني رأيت آل ابي سفيان لما و لغوا فيها لم يلبثوا بعدها الا قليلا و السلام... (مثل مشهور:هر كه با آل علي در افتاد، بر افتاد»، ريشه در همين گونه واقعيات مسلم تاريخي دارد)/

18- 2) ابن الطقطقا، الفخري في الآداب السلطانيْ و الدول الاسلاميْ، بيروت، دار صادر، ص 122/

19- .1)(استاد شهيد) مطهري، مرتضي، حماسه حسيني، چاپ اول، تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه.ش، ج 1، ص 312 - 313/

20- 2) امين، احمد، فجر الاسلام، ط 9، مكتبْ النهضْ المصريه، 1964 م، ص 284/

21- 1) شمس الدين، محمد مهدي، ارزيابي انقلاب حسين - عليه‏السلام - ترجمه مهدي پيشوائي، قم، انتشارات توحيد، 1362، ص 135 - 137/

22- 1) شمس الدين، همان كتاب، ص 137 - 140/


94


23- 2) سيد بن طاووس، اللهوف في قتلي الطفوف، قم، منشورات مكتبْ الداوري، ص 69/

24- 1) الحمد الله الذي فضحكم و قتلكم و أكذب احدوثتكم/

25- 2) انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمدلله(شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبْ بصيرتي، ص 244)/

26- 1) سيد بن طاووس، همان كتاب، ص 68/

27- 1) دكتر آيتي بيرجندي، محمد ابراهيم، بررسي تاريخ عاشورا، چاپ دوم، تهران، كتابخانه صدوق، 1347 ه.ش، ص 203/

28- 1) در كتاب«لهوف» رواي خطبه،«بشير بن خزيم اسدي» ذكر شده است و در نسخه«بلاغات النسأ»، هم به صورت خديم و هم به صورت خدام، نقل شده است/

29- 2) معمولاً هر جا ام كلثوم، به صورت مطلق ياد شود، مقصود زينب كبري - عليها السلام - دختر بزرگ علي - عليه‏السلام - است/

30- 1) بلاغات النسأ، قم، مكتبه بصيرتي، ص 24، دكتر شهيدي، سيد جعفر، قيام حسين - عليه‏السلام - تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359 ه.ش، ص 182/

31- 1) وقتي پيامبر اسلام مكه را فتح كرد، بزرگان قريش و در رأس آنان ابو سفيان، جد يزيد، از گذشته خود پشيمان بودند و مي ترسيدند كه پيامبر آنان را مجازات كند، ولي حضرت به آنان فرمود:«برويد، شما آزاد شدگانيد» زينب - عليها اسلام - با اين بيان، اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد يزيد دارد/

32- 1) ابن ابي طيفور، همان كتاب، ص 12 - 23/

33- 2) دكتر شهيدي، سيد جعفر، قيام حسين عليه‏السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1359 ه.ش، ص 187 - 189، با اندكي تغيير در الفاظ و عبارات/

34- 1) سيد ابن طاووس، اللهوف، قم، منشورات الداوري، ص 66 - دكتر شهيدي، سيد جعفر، زندگاني علي بن الحسين عليه‏السلام، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1365 ه.ش، ص


96


اسرارحج وكيفيت بروز آن در زندگي امام حسن وامام حسين عليهما السلام

اسرار حج آنهم به بيان معصومين خارج از حدّ مقال است خصوصاًدر مقايسه آن و بروزش در زندگي ايشان لذا بايدبه اسرار كلي آن بنحو اجمال اشاره كرد وبعد ازآن به توضيحش پرداخت.

اسرار كلي حج و عمره

الف:بازگشت به اصل و ريشه .

كعبه نشانه هايي از بهشت دارد،از روايات چنين بر مي آيد كه«حجرالاسود» از بهشت نازل شده و كعبه نيز مكاني بوده كه در آنجاخيمه اي بهشتي بر پا شده و منطقه حرم، درخشش آن خيمه بوده.

حج و زيارت كعبه،يادآور بازگشت انسان به بهشت موعود است،همان گونه كه درصحنه قيامت مردم گروه گروه درموقف حساب و محضرخداوندحاضر ميشوند« وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّه»(انعام96)« و آمديد ما را تنها بهمان طوري كه شما را در اولين بار آفريديم »درحالي كه فارغ ازعناوين وتشخصات ، خاشع وفروتن ودرانتظار رحمت پروردگار هستند « وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَه إِلي‏ رَبِّها ناظِرَه»(قيامت 22)« در آن روز صورتهايي شاداب و مسرور است‏»درزيارت كعبه حاجيان از هرسوگروه گروه ،لبيك گويان به مقصد نزديكتر شده وبا وصول به آن ، پروانه وار به گرد آن مي چرخند.

ب : ايجاد دار السلام وشهرامن

همان گونه كه بهشت دارالسلام است و وارد شوندگان به آن در امنيت كامل هستند :« ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِين‏»(حجر46)« (فرشتگان به آنها مي‏گويند:) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيّت! »كعبه ، نيز خانه امن و وارد شوندگان به آن در امنيت هستند « َ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا»(آل عمران97 )« و هر كس داخل آن‏[ خانه خدا] شود؛ در امان خواهد بود » حضورحاجي ومعتمردركنار كعبه جلوه اي از حضور موحدان در دارالسلام الهي است .


97


ج: تقويت روح عبادي

معرفت وتوجه به خداوند وپرستش او ، بستر همه كمالات و غايت خلقت است « وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»(ذاريات 56)« من جنّ و انس را نيافريدم جز براي اينكه عبادتم كنند(و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)» ونيز :« ُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُم‏»(بقره 21)« اي مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، و كساني را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزكار شويد. » و« ْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ »(حجرات 10 )« تقواي الهي پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد!» .

بنابراين عبادت ، زمينه سازتقوي وآن هم موجب جلب رحمت الهي وتقرب به خداوند است . هرعبادتي داري خصوصياتي است كه به انسان درمسيركمال و قرب ا لهي مدد مي رساند . حج بدان جهت كه جامع ترين عبادت ها است ، خواص ديگر عبادت ها را نيزدرخود دارد

ازهمين رو رسول خدا به شخصي كه با انفاق كردن خواهان رسيدن به فضيلت حج بود فرمود : «»ودرجمله ديگر فرمود :« لَوْ أَنَّ أَبَا قُبَيْسٍ لَكَ زِنَه ذَهَبَه حَمْرَاءَ أَنْفَقْتَهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا بَلَغْتَ مَا بَلَغَ الْحَاجُ‏»«اگر كوه ابا قبيس برايت تمتما دينار سرخ شود و در راه خدا انفاق كني به اجري كه به اجري كه به حاجي مي دهند نمي رسد »پس هرآنچه كه درعبادات بدني واخلاقي و رياضت هاي نفساني وجود دارد درحج حاصل است .

د: حج وغفلت زدايي خودشناسي مقدمه خدا شناسي است :«من عرف نفسه فقد عرف ربه ». از جمله ويژگيهاي حج ، فراهم ساختن زمينه براي خودشناسي است . انسان در زندگي خود نوعا اسير روز مرگي شده و به آنچه در اطراف او مي گذرد وعادت ميكنند ،از همين رو از حقايق و واقعيات ديگر حيات خود غافل مي شود. گسستن او از شرايط عادي و روزمره زندگي، اين موقعيت را براي انسان فراهم مي سازد تا در خود وپيرامون خود ، ملاحظه اي داشته باشد و ازغفلت خارج شود ، مگرنه اينست كه :« وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدادا»(بقره165)« بعضي از مردم، معبودهايي غير از خداوند براي خود انتخاب مي‏كنند» و مگرنه آنست كه:« أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقابِرَ »(تكاثر2)« تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد(و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار كرديد) ».

«حج»دل كندن از وابستگي هاي معمول و وارد شدن به فضاي ديگر است تا درآن شرايط خود را بيابد و آنگاه به خدا برسد .


98


مناسك حج از احرام تا تقصير واز عرفات تا جمرات مرحله به مرحله بت هاي درون و بيرون رافروميريزد و قيد تعلقات را مي شكند تا او به زيارت نايل آيد.

و:تقويت روح تعبد

انسان ممكن است در برابر فرمان و خواست خداوند ، يكي از حالات زير را داشته باشد :

1:از او فرمان برداري نكند و به خواست او راضي نباشد .

2:فرمان خداوند را گردن نهد ولي دل او تسليم نباشد.

3:فرمان او را كاملا اطاعت كند و دربرابر او كاملا تسليم باشد.

« وَلِكُلِّ أُمَّه جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلي‏ ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَه الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتينَ »(حج34)« براي هر امّتي قربانگاهي قرار داديم، تا نام خدا را(به هنگام قرباني) بر چهارپاياني كه به آنان روزي داده‏ايم ببرند، و خداي شما معبود واحدي است؛ در برابر(فرمان) او تسليم شويد و بشارت ده متواضعان و تسليم‏شوندگان را.»

بايد دانست بازگشت به اصل وريشه بجز شناخت امام معصوم و پيروي از دستوراتش ميسٌر نيست .در ايجاد شهر امن مگر مي شود جز امام معصوم كليدداري برايش فرض كرد كه آنرا به مامن مردم و اهل ايمان تبديل كند . در حالي كه در تاريخ مشاهده مي شود كه براي جناب ابي عبدالله الحسين عليه السلام امن نمي باشد، بلكه از ديدگاه ايشان اين امن بودن فقط امنيت ظاهري اعم از حلال و حرام و مناسك آن نيست بلكه بايد با خون از اصل و شالوده آن كه ولايت مي باشد پاسداري نمود چون دين فقط ظاهرش و حلال و حرامش نيست بلكه سياست و حراست از آن هم در امنيت دين نقش دارد كه در غير اينصورت حكايت همان حكايت ابوموسي عشعري مي شود . آن حضرت نشان دادند اگر امنيت فكر وجود داشته باشد(چون در دين افضل عبادات تفكر است) امنيت هدف تامين است ، امنيت اقتصاد تامين وفرهنگ و شهر و بلاد و طريقه حكومت هم تامين ميگردد و چون انسان موجودي آموزنده است بايد سرمشق داشته با شد تا بتواند رفتار مناسب را در شرايط خاص از خود نشان بدهد پس بايد روش فكر را حتما امام معصوم به انسان بياموزد ودر واقع توان تشخيص را در او بالا ببرد .اين سنگ بنا اگر به دور از مشكلات زمان درست پايه گذاري شود ، تا قيامت صراط مستقيم برايش تداعي ميگردد.

در مورد تقويت روح عبادي كه حج يك عنصر بسيار والاست مي بينيم كه امام يك نقش بسيار تعيين كننده و حساس را دارد كه بعد از مناسك حج امر به زيارت و تجديد ميثاق با امام معصوم توصيه شده است


99


واين مورد از مواردي است كه فقدانش ائمه ما را بسيار آزرد در مثل جايي كه امير لشكر امام حسن مجتبي عليه السلام در سياهي شب توسط معاويه خريداري مي شود و او همان شب به دامن كفر مي پيوندد


100


ارتباط حج باهدف خلقت كه همان بندگي انسان است

بسيار واضح است كه بندگي با شناخت حاصل ميشود ، شناخت نسبت به مولي و سرمد ،كسي كه تمام وجود و عالم امكان به هست و وجود او متكي است . رازق و مدبر و رحمان و رحيم ، همان كه خالق محبت مادر است و عزت پدر وستارالعيوب است

انسان فطرتا خداجوست و عقلش به او حكم ميكند كه يكي را بعنوان معبود بپذيرد و بپرستد . درواقع حج يكي از راههاي شناخت ميباشد كه در آن همه چيز اعم از دين و دنيا براي انسان لحاظ شده . به جرات ميتوان گفت عبادات ما از جمله حج، عباداتي شناور هستند يعني در تمام مراحل زندگي از قبل از تولد تابعدازمرگ و درجهل و آگاهي ، در تمدن و بي خبري از آداب و سنن ، در عصر مدرن و قبل از آن وحتي نسبت به مسائل و اموري كه هنوز واقع نشده اند بسيار خوب وفق پيدا ميكند . البته در عبادتي مثل حج بناي آن از قصد و استطاعت تشكيل شده . استطاعت به معني توانايي است اين توانايي بر چيزهايي منطبق شده كه كل پيشرفت و پيشرفتگي انسان را در بر مي گيرد . استطاعت راه شايد زماني با حيوانات بود ولي امروز با قطار و هواپيما و ... استطاعت در مال كه تمامي اقتصاد بشر را در بر مي گيرد وفقط در اين قصد سير مهم است .استطاعت در بدن هم كه محدود به سن و رنگ و نژاد و زبان خاصي نيست ، و دريك كلام توانستن و رفتن ملاك است . پس يك چنين عبادتي با اين حاكميت جهان شمولي محال است كه از يك منبع خاكي باشد و بايد يك ديد فراتر از بشر ضعيف برآن مستولي باشد كه خير و صلاح بشر را اين طور دقيق پياده كرده كه او را متكي به خود نموده و درهر جزئش چه سر تراشيدن و چه طواف و احرام و سعي و وقوف انسان را در عين امنيت ، از حربه هاي نفس خود مثل حسد و تكبر،به آرامشي مي رساند كه مي خواهد در جدايي از تمام تعلقات معبودش را بخواند و اين همان فرح بي منتهاست كه فرموده است :«الا ان اولياءالله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون» بدرستيكه دوستان خدا هيچ خوفي براي شان نيست وغمگين نمي شوند . و چه خوب امام حسن عليه السلام هنگام وضوي خود اين حالت را بروز ميدادند كه لرزه به بدن شريفش مي افتاد و رنگشان زرد مي شد ودر جاي ديگر آنجاكه برادر شريفشان كنار جبل الرحمه در روز عرفه باچشماني سرشار از اشك نداي يارب سرميدهد .

حال كدام عقل سليم و ديده بصيرسر تواضع فرودنياورد مگر جاهلان كه در كتابش فرمود :« إِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» فقط عالمان از عباد اهل خشوع براي پروردگار هستند .


101


سيره امام حسن وامام حسين عليهما السلام در حج بعنوان طاهريت و مطهريت نسبت به عباد خداوند متعال

دراين گفتار، از امام حسن عليه السلام به بيست و پنج مرتبه حجي كه پياده به حج مشرف شدند ميپردازيم، كه در جاي خود قابل تا مل است كه ايشان با چه سختي هايي روبرو مي شدند وتن شريفش رنجور ميگشت . حالشان طوري تاثيرگزار بود كه هر كس با ايشان در راه ملاقت ميكرد متابعت مي نمود و به احترامشان پياده ميگشت .

جاي هيچ شكي نيست كه حضرت فعلشان ، قولشان،تاييدشان ، تقريرشان براي شيعيان حجت و سنت است .آيا بدون درنظر گرفتن ساير ابعاد ، فعل ايشان براي پياده رفتن بسوي حج اشاره به اين ندارد كه هركسي استطاعت دارد ديگر بهانه اي برايش براي ترك حج نباشد؟ يكي از آثار حج ايجاد وحدت كلمه در بين مسلمانان جهان مي باشد. همان وحدت كلمه اي كه باعث شد آن معصوم بزرگوار صلح اجباري با معاويه را بپذيرد وبراي جلوگيري از به هدر رفتن امانت امامت چه تهمت ها كه به جان شريفش نخريد . لذا با اين بيان يكي از نقش هاي امام در اهتمام به حج مشخص مي شود كه چون در پي روشن كردن مردم نسبت به طاغوت زمان در تنگنا قرار مي گرفتند مي بايست از كوچكترين فرصت ها بيشترين استفاده را ميبردند و كجا بهتر از حج.

درباره سيره حضرت سيد الشهداء عليه السلام درحج ، يكي از اعمالي را كه ايشان از خود بجاي گذاشتند دعاي پر فيض و روح بخش عرفه است كه جناب شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان آن را ذكر نموده . آن حضرت در جاي جاي آن اشاره به توحيد دارند .دريك فراز از دعا مي فرمايند:«لم تخرجني لرافتك بي و لطفك لي و احسانك الي في دوله ائمه الكفر الذين نقضوا عهدك و كذبوا رسلك لكنك اخرجتني للذي سبق لي من الهدي الذي له يسرتني و فيه انشاتني و من قبلك روفت بي بجميل صنعك و سوابق نعمك ». و مرا خارج نكردي از آنجا كه با من رافت و مهر باني داشتي وبا نظر لطف و احسانت مرا در دوران سلطنت سران كفر و ضلالت كه عهد تو را بشكستند و رسولانت را تكذيب كردند به دنيا نياوردي . اما مرا در زماني به وجود آوردي كه از بركت پيشواي توحيد حضرت خاتم پيامبرانت مقام هدايت كه در علم ازليت مقرربود بر من ميسر فرمودي و در اين عصر هدايت مرا پرورش دادي و از پيش ازاين هم با من نيكويي و مهرباني كردي و به نعمت فراواني مرا متنعم نمودي».


102


حضرت با اين بيان آن هم درموسم حج كنار جبل الرحمه با اهل بيت خود از بني هاشم و ديگران به حجاج بيت الله الحرام مي فهماند كه ديني را كه فرزند رسول الله (صلّي الله عليه وآله) به آن التزام دارد جداي هوي پرستي و گردن كشي و جباريت است و با تزوير و ريا نخواهد ساخت . اين همان حجي است كه از احرام تا احلالش اين گونه در زندگي اين دو امام پاكيزه شده از رجس تداعي مي گردد .هدف حج بندگي و عبادت و عقد و رضا و تسليم عباداست بسبت به خداي تعالي و امام معصوم نشان دهنده ظهور آن نتنها در حج بلكه در ديگر عبادات وفروعات دين مي با شد .

شايد سر هم عرض بودن افعال بت شكن تاريخ جناب ابراهيم خليل الله بانداي« وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ » (حج27) «و مردم را دعوت عمومي به حج كن‏» با صلح كريم اهل بيت و قيام سيدالشهداء (عليه السلام) با نداي «هل من ناصر ينصرني » «آيا كسي هست مرا ياري كند» در همين باشد ، كه در برابر طاغوت هيچ گاه سر تسليم فرونياورند آنان كه مريد اولياءهستند.

در جايي كه خداوند ميفرمايد :« وَمَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّه إِبْراهيمَ حَنيفاً وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً »(نساء125)« دين و آيين چه كسي بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد، و پيرو آيين خالص و پاكِ ابراهيم گردد؟ و خدا ابراهيم را به دوستيِ خود، انتخاب كرد »

وخداوند ابراهيم را به همين ويژگي معرفي مي كند « ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَلا نَصْرانِيًّا وَلكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين‏ »(آل عمران 67) « ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني؛ بلكه موحّدي خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشركان نبود »

وآن حضرت فرزندانش را به همين صفت وصيت كرد :« وَوَصَّي بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون‏»(بقره132)« و ابراهيم و يعقوب(در واپسين لحظات عمر،) فرزندان خود را به اين آيين، وصيت كردند؛ (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) «فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براي شما برگزيده است؛ و شما، جز به آيين اسلام‏[ تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد!»


103


نتيجه:

پس از سيره عملي حسنين عليهما السلام در حج اين نتيجه به دست مي آيد كه آينه تمام نماي عبوديت كه همان انجام عباداتي است كه در شرع مقدس اسلام آمده بدون ولايت و نقش محوري آن در انجام عبادات كه به آن جنبه سياسي نيز مي بخشد مثل كالبدي بي جان بيش نيست لذاست كه قاتلين حضرات معصومين عليهم السلام يا از كثير الصلوه ها بودهاند يا هز داعيه دارانشان .و چيزي جز نور امام معصوم و ولايتش نمي تواند جلوي نفاق وطغيان انسان را بگيرد .آن جا كه براي معرفي ونجات دين حنيف اسلام ناچار شود خود و فرزندان را به قربانگاه برد و عشيره و قبيله اش را به اسيري ببرند وبا گلوي خشك براي گفتن: «هيهات منا الذله» كه هرگز زير بار ذلت نميرويم. به استقبال شمشير هاي كشيده برود. ودر آنجاكه كريم اهل بيت جام زهر غربت را از همسرش بادهان روزه براي افطار بياشامد .بله تنها كسي كه مي تواند سلسله عبادات ، حج ،خمس،زكات،نماز،امر به معروف و نهي از منكر،جهاد، روزه، تولي و تبري رابه هم و در حد توازن برضد جهل بكارگيرد امام معصوم است كه ظهور هر كدام از افعالش براي تك تك نسلها و عصر هايي كه انسان درآن زيست خواهد كرد مثل خورشيد تابناك راه رشد را از غي و شقاق روشن خواهد نمود و به تعبيري ديگر «كل يوم عاشورا وكل ارض كربلا»هر روزي عاشوراست وهر زميني كربلاست.كه البته حج با وحدت كلمه اي كه مي آورد اين حديث را بهتر معنا ميكند .


| شناسه مطلب: 80713