متن کامل
میقات حج - سال هجدهم - شماره هفتاد - زمستان 1388 خفتگان در بقیع(6) علی اکبر نوایی در پنج بخش گذشته، شرح حال سی تن از آرمیدگان در بقیع را از نظر خوانندگان گرامی گذراندیم و اکنون در بخش ششم که ادامة آن نوشتارها است به بررسی مدفونین دیگری از
ميقات حج - سال هجدهم- شماره هفتاد - زمستان 1388
علي اكبر نوايي
در پنج بخش گذشته، شرح حال سي تن از آرميدگان در بقيع را از نظر خوانندگان گرامي گذرانديم و اكنون در بخش ششم كه ادامة آن نوشتارها است به بررسي مدفونين ديگري از صحابة راستين، صادق و با وفاي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سلم ميپردازيم، كه برخي از اين شخصيتهاي بلند آوازه، در دوران مظلوميت و غربت امامت شيعي نيز وفاداري خود را به پيامبر نشان دادند:
31. سهل بن سعد ساعدي خزرجي؛ ابوالعباس
او از بزرگان اصحاب است كه در بيعت عقبه حضور داشته و در جنگهاي بدر و اُحُد شركت كرده و از بزرگترين افتخاراتش آن است كه مدتي خادم پيامبر خدا بوده و در غدير خم، ماجراي نصب علي عليه السلام به مقام امامت مسلمانان را از نزديك ديده است. وي در حديثِ شاهد خواهيِ علي عليه السلام بر ماجراي غدير و حاضران در آن، از هفده نفري است كه در حضور خليفة اول (ابوبكر) به پا خاستند و شهادت قاطع دادند و سوگند صريح ياد كردند كه به چشم خود ديدند پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم در ماجراي غديرخم، علي عليه السلام را به رهبري امّت بعد از خويش، نصب كردند.
سهل بن سعد، همراهي صادق براي پيامبر صلي الله عليه و آله سلم
سهل بن سعد ساعدي؛ ابوالعباس، همراهي صادق براي پيامبر صلي الله عليه و آله سلم بود و تقريباً تمام دوران رسالت را با آن حضرت همراهي كرد؛ به گونهاي كه كمتر غزوهاي است او در كنار پيامبر حضور نداشته باشد. اگر بخواهيم تمام موارد همگامي و حضورش با پيامبرگرامي اسلام را بنگاريم، از حد يك مقاله فراتر خواهد رفت، لذا به بيان نمونهاي از آن همگامي اكتفا ميكنيم:
«سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ قَالَ: جُرِحَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ ـ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ ]و آله[ وسلّم ـ ... يَوْمَ أُحُدٍ... وَ كُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ وَهُشِمَتِ الْبَيْضَةُ عَلَي رَأْسِهِ الشَّرِيفِ فَكَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ـ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ ]و آله[ وسلّم ـ تَغْسِلُ الدَّمَ وَكَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَسْكُبُ عَلَيْهَا بِالْمِجَنِّ فَلَمَّا رَأَتْ فَاطِمَةُ أَنَّ الْمَاءَ لاَ يَزِيدُ الدَّمَ إِلاَّ كَثْرَةً أَخَذَتْ قِطْعَةَ حَصِيرٍ فَأَحْرَقَتْهُ حَتَّي صَارَ رَمَادًا ثُمَّ أَلْصَقَتْهُ بِالْجُرْحِ فَاسْتَمْسَكَ الدَّمُ». [1]
«سهل بن سعد گويد: در ماجراي جنگ اُحد، صورت پيامبر ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ جراحتي يافت و چهار دندان پيشين آن رسول گرامي شكست و بر سرشريفش در اثر جراحت ورمي ايجاد شد، فاطمه3 پيامبر را مداوا ميكرد و خون را از پيشاني آن حضرت ميشست و علي عليه السلام با ظرفي آب ميريخت. فاطمه3 وقتي ديد آب بر خون چيره نميشود و خونريزي بند نميآيد، قطعه حصيري را برداشت و آن را سوزانده، خاكسترش را بر محل جراحت بست و خون بند آمد.»
سهل، روايتگري ولايتمدار
سهل بن سعد، يكي از راويان خاندان رسالت است. روايتگري است كه ولايت علي عليه السلام را در دل داشت و روايات بسياري از پيامبر خدا در امامت علي عليه السلام نقل كرد. او بسياري از روايات را كه نقل كرده، خود ناظر، شاهد و شنونده از پيامبر بوده است. به نمونهاي از اين روايات اشاره ميكنيم:
«حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي حَازِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ ـ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ ـ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ـ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ ]و آله[ وَسَلَّمَ ـ قَالَ: يَوْمَ خَيْبَرَ لأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلاً يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَي يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَي رَسُولِ اللَّهِ ـ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ ]و آله[ وَسَلَّمَ ـ كُلُّهُمْ يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟ فَقِيلَ: هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ ـ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ ]و آله[ وَسَلَّمَ ـ فِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّي كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُقَاتِلُهُمْ حَتَّي يَكُونُوا مِثْلَنَا؟ فَقَالَ: انْفُذْ عَلَي رِسْلِكَ حَتَّي تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَي الإِسْلاَمِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِيهِ، فَوَاللَّهِ لأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ». [2]
«يعقوب بن عبدالرحمان، از ابن حازم نقل كرده كه گفت: سهل بن سعد ساعدي به من خبر داد كه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم در روز خيبر فرمود: پرچم را سحرگاهان به مردي خواهم داد كه خداوند فتح و پيروزي را به دست او محقق مي سازد؛ مردي كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل گفت: مردم شب را به صبح آوردند، در حالي كه در اين انديشه بودند كه پيامبر پرچم را به چه كسي خواهد سپرد!؟ آنگاه كه صبح شد، خدمت پيامبر رسيدند و هر كدام اميدوار بودند كه پرچم به او داده شود، اما پيامبر فرمودند: كجا است علي بن ابيطالب؟ سهل گفت: علي درگير درد چشم است. پيامبر فرمود: او را بياوريد. علي را آوردند. حضرت از آب دهانش به چشم علي كشيد و برايش دعا كرد. چشم علي عليه السلام بهبود يافت. گويي كه دردي نداشته است! در اين هنگام پيامبر پرچم را به علي سپرد. علي عليه السلام خطاب به پيامبر صلي الله عليه و آله سلم گفت: من با آنان ميجنگم تا همچون ما، به مسلماني در آيند. پيامبر فرمود: پيشگاماني را بفرست و به اسلام دعوتشان كن و به آنان بگو كه خدا دربارة ايشان چه چيزي را دوست ميدارد. سوگند به خدا كه اگر يك نفر به وسيلة تو هدايت شود، براي تو بهتر است از تمام نعمتهاي روي زمين.»
پايداري سهل در ولايت علي عليه السلام
كينة آل مروان نسبت به اهل بيت: را به خوبي ميدانيم و نيز آگاهيم كه بيشترين كينه را، اين دودمانِ مطرود نسبت به علي عليه السلام داشتهاند. در همين راستا مروانيان ميكوشيدند ياران علي را نيز به انواع آزارها و اذيتها، شكنجه كنند. از اين رو، فردي از آل مروان كه از سوي معاويه بر مدينه گماشته شده بود، دستور داد سهل بن سعد ساعدي را بياورند. وقتي سهل را حاضر كردند، آن فرد دستور داد كه سهل به علي عليه السلام ناسزا گويد، اما سهل از اين كار خودداري كرد و حاضر به سبّ علي عليه السلام نشد. آن فرد خبيث گفت: حال كه حاضر نيستي، علي را دشنام داده، ناسزا بگويي، بگو خداوند ابو تراب را لعنت كند(!) سهل گفت: براي علي، نامي محبوبتر از ابوتراب نيست و هنگامي كه او را با كنية «ابوتراب» ميخوانند، خوشحال ميشود و من هرگز چنين كاري را نميكنم؛ زيرا خودم شاهد بودم كه علي عليه السلام در خانه نبود و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سلم به خانة علي رفتند و ديدند او در خانه نيست، از دختر خويش فاطمه3 پرسيدند: علي كجا است؟ فاطمه3 عرض كرد: از خانه بيرون رفت. پيامبر به سمت مسجد رفتند و ديدند علي عليه السلام درگوشهاي از كوچة منتهي به مسجد، روي خاكها نشسته و بر چهرهاش مقداري گرد و غبار است. حضرت به ايشان فرمود: برخيز اي ابوتراب، پس از اين، علي عليه السلام خوشترين كلمه را كلمة ابوتراب ميدانست و هرگاه به اين كنيه خوانده ميشد، خوشنود ميگرديد.» [3]
و بدينسان، سهل بن سعد از ناسزايي به علي عليه السلام خودداري ورزيد و مورد آزارها و شكنجههاي بسياري واقع شد و همواره مورد عذاب قرار ميگرفت.
سهل و نقل حديث قهقري
حديثي است كه سهل بن سعد ساعدي آن را از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم نقل كرده كه در مضامين حديثي، معروف به «حديث قهقري» است. مضمون آن چنين است:
«عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْد السّاعِدِي ، قَالَ : قَالَ النَّبِيُّ ـ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ ]و آله[ وَسَلّمَ ـ : ... لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِي، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ، ... فَأَقُولُ: إِنَّهُمْ مِنِّي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَيَّرَ بَعْدِي»، «وَ يُقَالُ: إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَي أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَي». [4]
«از سهل بن سعد ساعدي است كه گفت: پيامبر خدا فرمود: در روز قيامت، اقوامي بر من وارد ميشوند كه من آنها را ميشناسم و آنها هم مرا ميشناسند. سپس ميان من و آنها حايل و مانع ايجاد ميشود. من به خداوند عرض ميكنم: آنان از من هستند. در جوابم گفته ميشود: تو نميداني كه آنان بعد از تو چهها كردند؟! من ميگويم: واي، واي بر كسانيكه بعد از من، سنتي را تغيير داده باشند، كه گفته ميشود، آنان به عقب برگشتند و قهقري اختيار كردند.»
سهل، ناظر كاروان اسيران كربلا و سرها بر نيزهها
سهل بن سعد ساعدي، خود نقل كرده كه آهنگ بيت المقدس كردم. به شام كه رسيدم، ديدم شهري است پردرخت و خوش آب و هوا و نيز ديدم كه همة شهرها را آذين بستهاند و سردرهايي مجلّل ساختهاند. اسبها را زين كرده و محفلهايي نصب نمودهاند و مردم هلهله ميكردند و جشن گرفته بودند. زناني هم دف و چنگ ميزدند و شادي را افزون ميساختند.
با خود گفتم: آيا شاميان عيدي دارند كه چنين شادماني ميكنند؟ از مردي پرسيدم: مگر شما عيد داريد؟ گفت: گويا شامي نيستي؟ از كدام دياري؟ گفتم: از اهالي مدينهام. گفت: شگفت نيست كه امروز از آسمان خون ببارد و زمين اهلش را به كام خود فرو برد. پرسيدم: براي چه؟! گفت: اكنون اسيران آلالله و سر مطهّر حسين عليه السلام را بر نيزه كرده، ميآورند.
«فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ يُهْدَي رَأْسُ الْحُسَيْنِ وَ النَّاسُ يَفْرَحُونَ قُلْتُ مِنْ أَيِّ بَابٍ يُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَي بَابٍ يُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ قَالَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّي رَأَيْتُ الرَّايَاتِ يَتْلُو بَعْضُهَا بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِيَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَيْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْهاً بِرَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله سلم ». [5]
«گفتم: واي بر اين مردم، كه سر حسين بن علي8 به ظالمي هديه داده شود و آنان شادماني كنند. پرسيدم: آنان را از چه دري وارد شام ميكنند؟ آن مرد گفت: از باب ساعات. در همين اثنا ديدم كه پرچمها پشت سر يكديگر آمدند. سواري را ديدم كه پرچمي وارونه بر دست دارد و نيزهاي و بر بالاي نيزه سري را ديدم كه شبيهترين صورت را به رسول گرامي اسلام دارد.»
«عَنْ كَامِل البَهَائي، قَالَ سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ السَّاعِدِي: رَأَيْتُ الرُؤُوسَ عَلَي الرّمَاحِ وَ يَقْدُمُهُم رَأْسُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِيّ عليه السلام فَنَظَرْتُ إِلَيهِ كَأَنَّهُ يَضْحَكُ، وَ رَأْسَ الإمَامِ عليه السلام ، كَانَ وَرَاءَ الرُّؤُوسِ، أَمَامَ الْمُخَدَّراتِ وَلِلرأْسِ الشَّرِيفَةِ مَهَابَةً عَظِيمَةً وَ يُشْرِقُ مِنْهَا النُّورُ بِلِحْيَةٍ مُدَوَّرَة قَدْ خَالَطَهَا الشَّيْب وَصَلب عَلَي شَجَرَة. فَاجْتَمَعَ النّاس حَولَهَا يَنْظُرُونَ إِلَي النُّورِ السَّاطِعِ فِأَخَذَ يَقْرَأُ الْقُرْآنَ، دَعَاهُم ابْن زِيَاد مَرَّةً أُخْرَي فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ وَ أَيْنَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بَينَ يَدَيهِ وَالأَنوَارِ الإلَهِية تَتَصَاعَدُ إِلَي عَنَانِ السَّمَاءِ...» [6]
«از كامل بهايي نقل شده است كه سهل بن سعد ساعدي گفت: سرها را بر نيزه ديدم و پيشاهنگ آنان، سر مطهّر عباس بن علي8 بود. به او نگريستم، گويا كه ميخنديد و سر مطهر امام عليه السلام ، پشت سر همة سرها قرار داده شده بود و پيش روي زنان حرم عصمت و طهارت آن سر مطهر مهابت و جلالتي بزرگ داشت كه از آن نوري به آسمان ساطع بود؛ سري كه پيري برآن عارض گشته بود و بر درختي نهاده بودند. مردم، گرد آن سر نوراني و مطهّر جمع شده بودند و نور جلالتش را مينگريستند و آن سر مطهّر قرائت قرآن مينمود.
آنان را ابن زياد فراخواند و سر مطهر حسين را پيش او بردند و سر را پيش روي خود نهاد، در حالي كه انوار الهي از آن سر نوراني به آسمان كشيده ميشد.»
سهل بن سعد، روايتگر حديث فاطمه3
سهل بن سعد ساعدي روايتگر حديث فاطمه زهرا3 است؛ روايتي كه حضرت زهرا از پدر بزرگوارش نقل فرموده، كه پدرم به علي عليه السلام فرمود: اي علي، تو خليفة من بعد از مني و بعد از تو، فرزندت حسن، و بعد از فرزندت حسن، فرزندت حسين8، و بعد از حسين، فرزندش علي بن الحسين عليه السلام و پس از او، فرزندش محمد بن علي الباقر8 و پس از او، فرزندش جعفر بن محمد الصادق8 و بعد از او فرزندش موسي بن جعفر8 ، و پس از او، فرزندش علي بن موسي الرضا8 و پس از او، فرزندش محمدبن علي الجواد8 و پس از فرزندش علي بن محمدالهادي8 و پس از او، فرزندش حسن بن علي العسكري8 ، و بعد از او فرزندش كه نامش هم نام من است و خداوند به وسيله او، زمين را پر از عدل و داد مينمايد. پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد؛
«يَفْتَحُ اللَّهُ بِهِ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَهُمْ أَئِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ». [7]
«خداوند بهدست مهدي[ شرق وغرب عالم را فتح ميكند. آنان، امامان حق وزبانهاي راستين خدايند. پيروز است كسي كه آنان را ياري كند و خوار و بيمقدار است كسي كه آنان خوار شمارد.»
جنايت حجاج بن يوسف ثقفي در حق سهل
حجاج بن يوسف ثقفي كه از پليدترين و جايتكارترين حاكمان دوران اموي بود، جنايات فراواني را بر ياران علي و طرفداران اهل بيت: وارد نمود؛ از جملة آن جنايات، جنايتي بود كه بر جابر بن عبدالله انصاري و سهل بن سعد ساعدي وارد ساخت. حجاج ايشان را به جرم دوستي اهل بيت: احضاركرد و فرمان داد از علي عليه السلام ، آن امير تقوا و عدالت و پاكي بيزاري بجويند اما هيچيك از آن دو شخصيت بزرگ و برخي از كساني كه با آنها بودند، حاضر به چنين كاري نشدند. آنها در برابر دژخيم تاريخ ايستادند و بر ولايت علي عليه السلام و تبعيت از آن حضرت پاي فشردند، ولي حَجّاج دستور داد بر دست و گردن آنها آهني سرخ شده قرار دادند. دستهاي هر دو بزرگوار و گردن آنها را با آهن گداخته علامت نهادند تا به زعم خود، مردم عبرت گيرند و ولايت علي عليه السلام را فرو نهند!
«كَانَ الْحَجَّاجَ بْنَ يُوسُفَ الثَّقَفِيّ، قَدْ خَتَمَ فِي يَدِ ْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ ِ الأَنْصَارِيّ وَ فِي عُنُقِهِ وَ فِي يَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السَّاعِدِيّ وَ عُنُقِهِ، يُرِيدُ إذْلاَلَهُمْ وَ أَنْ يَجْتَنِبَهُمُ النَّاس.» [8]
«حجاج بن يوسف ثقفي به دست و گردن جابر بن عبدالله انصاري و به دست و گردن سهل بن سعد ساعدي با آهن گداخته علامت نهاد و سرخ كرد و غرضش آن بود كه آنها را خوار سازد و به مردم بگويد كه از آنها دوري جويند.»
مدفون در بقيع
در آغاز اشاره داشتيم كه سهل بن سعد، ارادة بيت المقدس كرده بود كه در شام با حادثة مؤلمة اسارت خاندان عصمت و طهارت و فرزندان و زنان و خواهران گرامي امام حسين عليه السلام ، مواجه شد. تواريخ معتبري، مانند «مروج الذهب» مسعودي و «الاستيعاب» نقل كردهاند كه سهل بن سعد ساعدي همراه كاروان اسيران به كربلا بازگشت و تا زماني كه در قيد حيات بود، در مدينه ماند و در صدمين سال حياتش در سال 91 هجري، دار فاني را وداع گفت و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.
«ابو العباس سهل بن سعد الأنصاري الخزرجي الساعدي، المتوفي 91 هـ . عن 100 سنة في المدينة، و دفن بالبقيع».
«ابوالعباس، سهل بن سعد انصاري خزرجي ساعدي، در 91 هـ . در مدينه وفات يافت و در بقيع دفن شد.»
32. جبير بن مُطعِم
جبير بن مطعم بن عدي بن نوفل بن عبد مناف، از صحابي جليل القدر پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم و پسر عموي آن حضرت است. پس از هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله سلم بر روش خود كه بر سيرة قبايل موجود در مكه بود، ثابت ماند، ولي در ماجراي فتح مكه، در زمرة طلقا بود كه به دست پيامبر آزاد شد و مورد لطف آن حضرت قرار گرفت و بعد از آن، به اسلام گرويد و به خوبي اسلام را درك كرد و به احكام نوراني اسلام تشرف يافت و عامل به دستورات اسلام بود:
«هو ابن المطعم بن عدي الذي هو من الطلقاء الذين حسن اسلامهم.» [9]
«او پسر مطعم بن عدي است كه جزو آزاد شدگان است؛ آنان كه اسلامشان نيكو شد و به نيكي به آن عمل كردند.»
پدر او مردي بزرگوار بود كه در مكه پيامبر را، هنگام بازگشت از طائف پناه داد و از اين رو است كه پيامبر صلي الله عليه و آله سلم در دوران رسالتش از مطعم بن عدي به نيكي ياد كرده است.
«ثُمّ كَانَ ابنُهُ جُبَير شَرِيفاً مُطَاعاً، وَ لَهُ رِوَايَة أحَادِيث، رَوَي عَنْهُ وَلَدَاهُ الفَقِيهَان مُحَمَّد وَ نَافِع، وَسُلَيمَانُ بنَ صُرَد، وَ سَعِيدُ بْنُ الْمُسَيَّبِ، وَآخَرُونَ وَ أَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَن، وَ كَثِيرٌ مِنَ الرُّواة» [10]
«پسر وي (مطعم) كه جبير باشد، فردي بود شريف و مطاع (كه ديگران اطاعتش مي كردند). او احاديثي را بيان كرده كه دو فرزندش محمد و نافع و سليمان بن صرد خزاعي و سعيد بن مسيّب و ديگران و ابوسلمة بن عبدالرحمان و بسياري از راويان احاديث، از او نقل روايت و حديث كردهاند.»
«وَ قَالَ ابْن إِسْحَاقُ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي بَكْر وَغَيْرِهِ قَالُوا: أَعْطَي رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه و آله سلم المُؤَلَّفَة قُلُوبِهِم، فَأَعطَي جُبَير بْنَ مُطْعِم مِئَةًَ مِنَ الإبِلِ... كَانَ جُبَير مِن حُلَمَاءِ قُرَيشٍ وَسَادَتِهِم، وَكَانَ يُؤخَذُ عَنهُ النَّسَب».
«ابن اسحاق نقل كرده كه عبدالله بن ابوبكر و ديگران گفتهاند: پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم به كساني براي تأليف قلوب هدايايي دادند؛ از جمله به جبير بن مطعم صد شتر عنايت كردند و جبير از انسانهاي بردبار قريش و از بزرگان آنها شمرده ميشد و قريش خود را مفتخر ميدانستند كه نسبتشان را با او بيان بدارند و خود را به او منسوب نمايند.»
عالم به انساب عرب
جبيربن مطعم در علم انساب مهارت فراوان داشت. برخي از مورخان نوشتهاند:
«وَ كَانَ جُبَيْرُ بْن مُطعِمٍ، أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَب». [11]
«جبير بن مطعم، دانا ترين مردم به نسب عرب بود.»
از اين رو، بسياري از كساني كه ميخواستند از قبيلة خود آگاهي يابند و بدانند كه نسبتشان قرشي است يا غير قرشي و يا از قبايل زير مجموعة قريش بودهاند، به او مراجعه ميكردند و او به درستي پاسخشان را ميداد و اين، نشانة هوش بالا و فطانتي بود كه در جبيربن مطعم وجود داشت.
روايتگر رواياتي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سلم
جبيربن مطعم، رواياتي را از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم نقل كرده كه به نمونهاي از آن اشاره ميكنيم:
«عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطعِم، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله سلم : أَ لَسْتُ بِوَلِيِّكُم؟ قَالُوا: بَلَي يَا رَسُولَ الله. قَالَ: إنِّي أَوْشَكَ أَنْ أُدْعَي فَأُجِيبَ. وَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا». [12]
«از جبير بن مطعم نقل است كه گفت: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله سلم فرمود: اي مردم، آيا من سرپرست و حاكم و صاحب اختيار شما نيستم؟ گفتند: آري، اي فرستادة خدا. فرمود: يقين دارم كه به زودي از سوي خدا دعوت ميشوم و دعوت حق را اجابت ميكنم، من ميروم و در ميان شما دو امر گرانبها و ارزشمند را باقي ميگذارم؛ كتاب خدا و عترتم. پس بنگريد كه بعد از من چگونه پاسشان ميداريد.»
شخصيت بزرگ جبيربن مطعم، سبب شده است كه بسياري از مورخان او را به عنوان راوي حديث غديرخم به حساب آورده و از زمرة آل محمد صلي الله عليه و آله سلم يادش كردهاند.
دفن در بقيع و تاريخ وفات
جبيربن مطعم، روزگار خود را با عزت در كنار پيامبر صلي الله عليه و آله سلم سپري كرد و با حلم و بردباري ويژه رفتار نمود. او از بزرگان قريش بود و پس از رحلت پيامبر، در مدينه روزگار گذراند و در دفاع از علي عليه السلام مبالغة زياد كرد. او در اواخر روزگار حاكميت معاويه بدرود حيات گفت و در قبرستان بقيع مدفون گرديد.
«مطعم در سال 85 يا 80 هجري قمري در مدينه در گذشت و در بقيع مدفون گرديد.» [13]
33. نوفل بن حارث
نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب در نزد پيامبر صلي الله عليه و آله سلم شخصيتي محترم و معزّز داشت. او پسر عموي آن حضرت بود و از تمام افراد بنيهاشم كه شيوة مسلماني بر ميگزيدند، سن و سال بيشتري داشت. او هم سن عباس عموي پيامبر بود.
نوفل بن حارث بر اثر تعصب ويژهاي كه داشت، در مكه مسلمان نشد، ليكن همواره اسلام را محترم ميشمرد.
نوفل، ناگزير همراه مشركان در جنگ بدر حضور يافت، ليكن اشعاري از او نقل شده كه نشان ميدهد وي به پيروزي پيامبر و لشكر اسلام يقين داشته است. او در جنگ بدر اسير شد. پيامبر به وي پيشنهاد كرد كه فدية خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتي ندارم. پيامبر صلي الله عليه و آله سلم به او فرمود: نيزههايي را كه در جدّه داري بده. نوفل هزار عدد نيزه در جده داشت كه احدي از آن آگاه نبود. در اين هنگام خطاب به پيامبر گفت: اكنون يقين كردم كه تو پيامبر خدايي؛ زيرا هيچكس جز خدا نميدانست كه من در جده چه دارم. آن نيزهها را داد وآزاد شد و آيين اسلام را برگزيد. [14]
لطف پيامبر به نوفل بن حارث
بر اساس شواهد تاريخي، پيامبر صلي الله عليه و آله سلم در چندين مورد به نوفل بن حارث لطف فراوان نمود و اين به خاطر نقشي است كه نوفل در دادن ابزار جنگي به پيامبر ايفا كرده بود؛ چه آنكه «در جنگ حنين، سه هزار نيزه فراهم ساخت و به پيامبر بخشيد تا آنها را ميان سربازان جبهة اسلام تقسيم كنند. همچنين طبق نقل ابن سعد در طبقات، بسياري از افراد در جنگ حنين پا به فرار گذاشتند اما نوفل جزو ده نفري بود كه استقامت ورزيدند و در مقابل دشمن ايستادند و از نبرد نگريختند.» [15]
اشاره شد كه در برابر از خود گذشتگيها و كمكهاي قابل توجه نوفل به مسلمانان، مانند دادن وسايل دفاعي به آنان، پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم به وي لطف فراوان كرد؛ از جمله اينكه، پس از هجرت نوفل به مدينه، پيامبر صلي الله عليه و آله سلم در نزديكي مسجد، خانهاي به او و عباس بخشيد كه با يك ديوار از هم جدا ميشد. او تا زمانيكه زنده بود، در آن خانه زيست و همواره آن خانه را از الطاف پيامبر به خودش ميدانست و در نزد همگان به آن افتخار ميكرد.
بدرود حيات و دفن در بقيع
نوفل بن حارث، در قضاياي دورة خلافت، بيطرف ماند ولي در دل، حق را به علي عليه السلام و خاندان رسالت داد. عاقبت در سال 15هجري، در زمان خلافت عمر، از دنيا رفت و در بقيع مدفون گرديد:
«فَحَمَلَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، بَيْنَ الْعَمُودَيْنِ، حَتّي وَضَعَهُ بِالبَقِيع وَصَلَّي عَلَيهِ بِالبَقِيعِ». [16]
«او را عمر بن خطاب، ميان دو ستون حمل كرد تا آنكه در بقيع بر زمين نهاد و بر او در بقيع نماز خواند و دفنش نمود.»
34. ابو عَب ْ س، عبدالرحمان
« أبو عبس بن جبر بن عمرو بن زيد بن جشم بن حارثة واسمه عبد الرحمن». [17]
«ابوعبس، فرزند جبر بن عمروبن زيدبن جشم بن حارثة بن حارث اوسي است و اسم او عبد الرحمان است.»
او صحابة پيامبر خدا است كه در نبردها و جنگهاي بدر و اُحد شركت داشت. از او فرزندان زيادي در مدينه باقي ماند. همه روزه به حضور پيامبر ميرسيد تا از حال آن بزرگوار آگاه باشد و در تاريخ دورة اسلامياش نگاشته شده كه روزي را بدون رسيدن به محضر پيامبر، به پايان نبرد و در جمعه و جماعت مقيد به شركت بود.
علم كتابت
او بهكتابت عربي آشناييكامل داشت و با خطي خوش، عربي را مينگاشت و در موارد فراواني، به دستور پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم ، متنهاي مهم را مينگاشت كه در سلسله روات حديثي، نقلهاي چندي كه به دستور پيامبر نگاشته وجود دارد.
شكستن بتها
وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله سلم به ابو عبس فرمان داد همراه ابو بردة بن نيار، مأموريت شكستن بتهاي بني حارثه را به عهده بگيرند، در او شور زايد الوصفي به وجود آمد و به همراه ابو برده، رفتند و بتهاي قبيلة بنيحارثه را در هم شكستند. پيامبر ميان او و خنيس بن حذافة سهمي، كه در بخشهاي پيشين شرح حال او را آورديم، پيمان اخوت و برادري بست.
شركت ابو عبس در قتل كعب بن اشرف
سريهاي در مدينه روي داد به نام «سرية قتل كعب بن اشرف»، اين سريّه در ماه ربيعالاول سال سوم هجرت، براي قتل كعب بن اشرف ترتيب داده شد.
كعب بن اشرف، شاعر بود و پيامبر و اصحابش را هجو ميكرد و در اشعار خود كافران قريش را بر ضدّ مسلمانان بر ميانگيخت. هنگامي كه پيامبر به مدينه آمد، مردم مدينه تركيبي از گروههاي مختلف بودند. طوايف اوس و خررج جمعيت مسلمانان را تشكيل ميدادند. طوايف ديگر (يهوديان و مشركان) با اين دو طايفه همپيمان بودند. مشركان و يهوديان مدينه پيامبر و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار ميدادند و خداوند متعال پيامبر خود و مسلمانان را فرمان به شكيبايي و گذشت ميداد تا اينكه در مورد آنان آيهاي نازل شد.
( لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذيً كَثيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ ).[18]
«به يقين همة شما در احوال و جانهاي خود آزمايش ميشويد! و از كساني كه پيش از شما به آنها (كتاب) آسماني داده شده (يهود) و همچنين از مشركان، سخنان آزار دهندة فراوان خواهيد شنيد و اگر استقامت كنيد و تقوا پيش بگيريد، شايستهتر است؛ زيرا اين، از كارهاي مهم و قابل اطمينان است.»
البته آيات ديگري هم در همين راستا نازل شد.
«كعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پيامبر و مسلمانان خودداري نميكرد. بلكه در اين امر زياده روي داشت. هنگامي كه زيد بن حارثه براي بشارت دادن پيروزي بدر بيرون آمد و كعب بن اشرف اسيران را در اسارت ديد، ناراحت شده، به قوم خود گفت: واي بر شما! به خدا سوگند امروز زير زمين براي شما بهتر از روي زمين است. اينها كه كشته و اسير شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فكر ميكنيد؟ آنها گفتند: تا زنده هستيم با محمد دشمني ميورزيم. كعب بن اشرف گفت: چه ارزشي دارد؟ او خويشان خود را لگد كوب كرد و از ميان برد. ولي من پيش قريش ميروم و آنها را بر ميانگيزم و براي كشته شدگانشان مرثيه ميسرايم. شايد آنها راه بيفتند و من هم همراه آنها ميآيم. اينجا بود كه عازم مكه شد.»[19]
«كعب، مرثيهها سرود و اشعار حسان بن ثابت را هجو كرد. چون حسان بن ثابت شنيد، به هجو كعب آغاز كرد. مكيان موضع كعب را نپذيرفتند و او ناگزير شد كه از مكه به مدينه باز گردد. چون خبر آمدن او به مدينه رسيد، پيامبر صلي الله عليه و آله سلم فرمود: خدايا! در ازاي اشعاري كه او سروده و شرّي كه آشكار ساخته، به هر طريقي كه صلاح ميداني او را جزا ده!»
تصميم پيامبر صلي الله عليه و آله سلم
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله سلم به مسلمانان فرمود: چه كسي شرّ كعب بن اشرف را از من دفع ميكند؟ چند تن از آنان اعلام آمادگي كردند و گفتند: اي فرستادة خدا، ما ميتوانيم شرّ او را دفع كنيم. آنان عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، ابو نائله، ابوعبس بن جبر و حارث بن اوس. «آنان گفتند: اي پيامبرخدا، ما او را ميكشيم. به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد بگوييم. جز اين چارهاي نيست. پيامبر فرمود: هر چه ميخواهيد بگوييد.» [20]
ابو نائله و ابوعبس نزد كعب رفتند و در ظاهر، از محمد صلي الله عليه و آله سلم بدگويي كردند و گفتند: او ما را به زحمت انداخته است! به هر طريقي بود او را آماده كردند كه مثلاً با آنان در نابودي پيامبر همكاري كند. او پيشنهاد آنان را پذيرفت اما تضمين خواست. ابو نائله و ابوعبس براي اينكه بتوانند با خود سلاح همراه ببرند، گفتند به تو سلاح جنگي ميدهيم و او پذيرفت. اين چهار نفر، شبانه حضور پيامبر رسيدند و ماجرا را به پيامبر گفتند. حضرت فرمود: كار خوبي كردهايد، اكنون به ياد و نام خدا برويد. پيامبر آنان را تا بقيع بدرقه كرد و آنها به سمت خانة كعب بن اشرف به راه افتادند.
«ابو عبس و همراهان چون كنار خانة كعب رسيدند، دو تن از ايشان (ابو نائله و ابوعبس) او را صدا زدند. كعب بن اشرف كه تازه عروسي كرده بود، چون برخاست، زنش گوشة لباسش را گرفت و پرسيد: كجا ميروي؟ گفت: با آنان قراري دارم. نائله برادر رضاعي من است، اگر ميدانست خوابم بيدارم نميكرد و با دست خود جامهاش را گرفت و رفت.» [21]
پس از ساعتي گفتگو، آن چهار تن به كعب اطمينان دادند كه همراه او خواهند بود و از وي خواستند كه با هم، براي ادامة گفتگو به شرح العجور بروند و به راه افتادند. نائله دست به موهاي كعب برد و گفت: چه موهاي زيبا و معطري داري؟ كعب گفت: آري، اين عطر را همه روزه به موهايم ميمالم. بالأخره اطمينان يافت كه مسألهاي نيست و خطري تهديدش نميكند. ابونائله بار ديگر به موهاي او دست زد و همان سخن را تكرار كرد و باز مسافتي رفتند. دفعة سوم، ابونائله دست خود را به موهاي او برده، آن را به چنگ گرفت و محكم به عقب فشار داد و به حارث و ابوعبس گفت: بكشيد دشمن خدا را ! آن دو با شمشير به جانش افتادند و شرّش را از سر اسلام و مسلمانان كوتاه كردند.
بدرود حيات و دفن در بقيع
ابوعبس، صحابي پاكباختة پيامبر صلي الله عليه و آله سلم تا زمان خلافت عثمان در مدينه روزگار گذراند، ليكن متأسفانه نقل چنداني از چگونگي موضع گيري ها و عقايدش در پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله سلم در دست نيست، اما قدر مسلّم آن است كه نكوهشي در منابع و مطاوي تاريخي از وي نشده است. در هر حال در سال34 هـ . ق. در دورة خلافت عثمان، بدرود حيات گفت و در بقيع دفن گرديد:
«مات أبو عبس في سنة أربع وثلاثين في خلافة عثمان بن عفان وهو بن سبعين سنة وصلي عليه عثمان ودفن بالبقيع» [22]
«ابوعبس، در سال سيو چهارم هجرت، در دورة خلافت عثمان از دنيا رفت، در حالي كه هفتاد سال از سن وي گذشته بود. عثمان بر او نماز خواند و در بقيع دفنش كردند.»
[1] . الشيخ محمد صادق النجمي، أضواء علي الصحيحين، مؤسسة المعارف الاسلاميّة، 1419ه.. ق. ص247 و الشيخ محمد فاضل المحمودي، اسرار الفاطمية، ص259 ؛ صحيح مسلم، ج5 ، ص178
[2] . محمد حياة الانصاري، المسانيد، ج1، بيتا، بينا، ص117 و ج2 ص204
[3] . محمد حياة الأنصاري، المنتخب من صحاح الستة، بيتا، بينا، ص22
[4] . السيد بدرالدين الكاظمي، مناقشة عقائديّة، المملكة العربية السعوديه، نشر الحجاز، 1397ه.. ص9
[5] . الحاج حسين الشاكري، الامام الحسين?، بيتا، بينا، ص224 ؛ بحارالأنوار، ج45، ص127
[6] . همان، ص232
[7] . الحاج حسين الشاكري، المهدي المنتظر[، ج1، چاپخانه ستاره، 1420ق. ، ص185
[8] . السيد محمدرضا الجلالي، تدوين السنة الشريفه، بينا، 1412هجري، ص478
[9] . ابن اثير، اسد الغابه، ج5، دارالعلم بيروت، 1987م، ج1، صص287 و 323
[10] . همان، ج1، ص324
[11] . السيد المرعشي، شرح احقاق الحق، ج12، من منشورات مكتبة آيت الله المرعشي، بيتا، ص90
[12] . السيد حامد النقوي خلاصه عقبات الانوار، ج2، به قلم علي حسيني ميلاني، بينا، 1404ق. ص 241
[13] . ابن حجرعسقلاني، تقريب التهذيب، ج1، ص126
[14] . محمد علي عالمي، پيغمبر و ياران، ج5 ، انتشارات بصيرتي قم، بيتا، ص296
[15] . ر.ك. به: ابن سعد، طبقات، ج4
[16] . ابن سعد، الطبقات الكبري، ج3، مركز الدراسات مصر، 1976م، ص616
[17] . الحافظ الذهبي، سير اعلام النبلاء، جز، 10، مركز البحوث العلميه، بيتا، ص405
[18] . آل عمران : 186
[19] . سيدالناس، ابوالفتح محمد، عيون الاثر في فنون المغازي و الشمائل، بيروت، داراالقلم، 1414ق. ، ج1، ص348
[20] . ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهايه، بيروت، دارالفكر، 1407ق. ، ج4، ص 50
[21] . الهاشمي البصري، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ه ، ص24
[22] . ابن سعد، الطبقات الكبري، همان، ج3، ص451