متن کامل

میقات حج سال دوم شماره پنجم پاییز 1372 حجّ در آینه سفرنامه ها       ـ 1 ـسفرنامه ناصر خسرو به کوشش: سید حسن اسلامی «به جوزجانان شدم... و پیوسته شراب خوردمی... شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی: «چند خواهی خو

ميقات حج
سال دوم شماره پنجم پاييز 1372

حجّ در آينه سفرنامه ها

      ـ 1 ـ


سفرنامه ناصر خسرو


به كوشش: سيد حسن اسلامي

«به جوزجانان شدم... و پيوسته شراب خوردمي... شبي در خواب ديدم كه يكي مرا گفتي: «چند خواهي خوردن از اين شراب كه خِرَد از مردم زايل كند؟ اگر به هوش باشي. بهتر... چيزي بايد طلبيد كه خِرَد و هوش را بيفزايد.» گفتم كه: «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد.» و پس سوي قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت».   ناصرخسرو

      مردي ديواني. كامران و برخوردار از جاه و مال و آسايش، پس از گذر از ميانه عمر و افتادن در سراشيبي مرگ، ناگاه احساس ملال و بيهوده گويي مي كند. به راه رفته خود واپس مي نگرد. اما جز تباهي و پوچي نمي بيند. شغل خود را نوميدانه رها كرده، به گوشه اي مي رود و براي فرار از واقعيت اندوهبار تن به شادخواري و خرد به باده مي دهد و تا يك ماه كارش چنين است تا اين كه در شب خوابي مي بيند كه زندگيش را دگرگون مي كند:

شبي در خواب ديدم كه يكي مرا گفت: «چند خواهي خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند! اگر بهوش باشي بهتر...» من جواب گفتم كه: «حكما جز



صفحه 221


اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوهِ دنيا كم كند.» جواب دادي: «در بي خودي و بي هوشي راحتي نباشد. حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را به بي هوشي رهنمون باشد; بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را بيفزايد.» گفتم كه: «من اين از كجا آرم؟» گفت: «جوينده يابنده باشد.» و پس سوي قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.»1

      اين خواب و گفت و شنود او را يكسره از گذشته جدا مي كند و به آينده روشن پيوندش مي زند و مرد، برانگيخته از اثر آن، با خود مي گويد: «از خواب دوشين بيدار شدم، اكنون بايد از خواب چهل ساله نيز بيدار گردم!»2 و بر آن مي شود تا همه اعمال و افعال خود را بَدَل كند و از اين رنج فرج يابد.

      بدين ترتيب، تعلّقات خود را فرو مي هلد. همراه با برادر كِهتر و غلام خود عزم مكّه مي كند و از طريق مصر به مكه مي رود. چهار بار حج مي كند و سرانجام از سفر هفت ساله خود باز مي گردد و گزارش سفر خود را مي نويسد و بر ايمان به ميراث مي نهد و نام خود را جاويد مي سازد. ناصر خسرو.


ناصر: يك كتاب زندگي پرآشوب

      ناصر در سال 394ق در قباديان بلخ زاده شد، علوم و معارف دوران خود را فراگرفت، قرآن را از حفظ داشت، ملل و نحل را آموخت و از نقاشي نيز بهره يافت و گاه از آن تكسّب مي كرد.

      در جواني به دربار اميران راه يافت و دربارهاي محمود و مسعود غزنوي را ديد و تا 43 سالگي شغل ديواني و دبيري داشت. در اين سن دچار انقلاب روحي گشت و عزم سفر كرد. در مصر با فاطميان از نزديك آشنا شد و به مذهب آنان گرويد و نزديك به سه سال در آن جا اقامت كرد پس از پايان سفر، به عنوان مبلّغ آنان، با سمت حجت جزيره خراسان بازگشت. زان پس همواره در حال اختفا و گريز بود و ناچار به يمگان از توابع بدخشان پناه برد و در آن جا همچنان در تنهايي و عزلت زيست تا آن كه در سال 481ق از اين جهان رخت بربست.3

      ناصر پس از بازگشت به خراسان خود را وقف آيين جديدش كرد و يك دم از تبليغ آن فروگذار نكرد. قدرت شعر و سلاح قلم را در اين راه به كار گرفت و بر آثار خود صبغه

باطني زد.



صفحه 222


آثار ناصر خسرو

      ناصر برخوردار از علوم متعارف زمان خود، با طبعي شاعرانه و عقلي استدلالي و با تجربه سفر هفت ساله خود، يكسره به دفاع از آيين تازه خود برخاست و آثاري در تأييد مذهب اسماعيلي نوشت.

      آثار ناصر كوششي است براي توجيه نظريات اسماعيلي و باطنيگري بر اساس اصول موضوعه روزگار خود. ناصر در اين راه گاه تا حدّ زيرپا نهادن مسلّمات عقل و خشك انديشي فرقه گرايانه، پيش مي رود و غير باطنيان را كافر مي شمارد. ليكن در مجموع آثارش از نظمي منطقي برخوردار است. عمده اين آثار عبارتند از:

      ديوان اشعار، خوان الإخوان، زادالمسافرين، وجه دين، گشايش و رهايش و سفرنامه.


سفرنامه

      تنها اثر ناصر كه از رنگ و بوي باطنيگري رهاست، سفرنامه است. تا آن جا كه عده اي برآنند كه او هنگام نوشتن گزارش سفر خود كمترين گرايشي به اين آيين نداشته است.4

      ناصر پس از بازگشت از سفر، يادداشتهاي خود را گردآوري كرده و سفرنامه اش را با بي نظري حيرت آوري تنظيم مي كند. آن سان كه امروزه از بهترين نمونه هاي نوشتن مشاهدات و عينيت گرايي به شمار مي رود.

      ناصر در اين سفرنامه، از شغل خود و علّت كناره گيري از آن و خواب بيدار كننده اش مي آغازد و راهي را كه رفته، شهرهايي را كه ديده و حوادثي را كه شنيده است يكايك تـوضيح مـي دهد و با شرح بازگشت از سفر به بلخ در سال 444ق گزارش خود را پايان مي دهد.


ويژگيهاي سفرنامه

      ناصر كوشيده است تا در اين كتاب از جاده صواب دور نشود و بدور از علايق خود و بي توجه به آنها حقايق را بازنماياند. نتيجه اين رويكرد آن است كه كتابش به دلايل زير مقبول خاص و عام است:

      1 . صداقت و صميميت در بيان حقايق، حتي برضد خود.



صفحه 223


      در آغاز سفرنامه از باده خواري يكماهه خود سخن مي گويد و اين درس را از پيامبر اكرم ـ ص ـ به گوشمان مي خواند كه «قولوا الحق ولو علي أنفسكم.»5

      2 . رعايت اختصار و ايجاز و دوري از پرگويي و زياده نويسي.

      ناصر مشاهدات و مسموعات هفت ساله خود را تنها در حدود 125 صفحه مي گنجاند و اين نشانه قدرت نويسنده بر استفاده بجا از كلمات است.

      3 . مشاهده دقيق، توصيف و تصوير ديده هاي خود.

      ناصر به سادگي از كنار اشياء نمي گذرد، بلكه حق چشم و گوش را نيك ادا مي كند و آن چنان ديده هايش را وصف مي كند كه گويي اين ماييم كه داريم مشاهدات خود را بازگو مي كنيم.

      صاحب نظري در اين مورد مي گويد:

«كسي كه وصف مكه و خانه كعبه و اعمال حج را به دقت از اين كتاب خوانده باشد و زيارت بيت الله الحرام او را دست دهد، با وجود فاصله هزار ساله، در انجام دادن اعمال حج، از آنان كه پيشتر به اداي اين مراسم توفيق داشته اند بازپس نخواهد ماند.»6

      در اين راه ناصر اطلاعات فراواني در اختيار خواننده مي گذارد. او را با جغرافياي شهرها، شيوه معماري، آداب ديني و اجتماعي، سازمانهاي اداري، عادات مردم، مقياسها و حتي مسأله آب و درجه بهره مندي از آن، آشنا مي كند.

      4 . نثر ساده و بدور از تعقيد.

      ناصر به زبان مكتوب چونان وسيله ارتباط و انتقال اطلاعات مي نگرد. از اين رو كمتر گرفتار و در بند بازيهاي لفظي است و از آلودگيهاي مترسّلانه و اديبانه دور است. با اين كه ناصر خود اديب و منشي است. ليك اينها موانع كار او نيستند.

      چنين است كه كتابش پس از هزار سال خواندني و مفهوم است. اگر گاه در متن كتاب نيز با كلمات يا جملاتي دشوار روبرو مي شويم، به سبب بعد عهد است. در حقيقت اين كلمات و عبارات در زمان نگارش كتاب كاملاً متداول بوده است.

      5 . عينيت در نقل مطالب.

      ناصر با آن كه مسلماني صافي اعتقاد است، ديدگاههاي خود را در نقل مشاهدات و مسموعات دخالت نمي دهد و به اصطلاح امروزه پايبند «عينيّت» است. اين نكته. كتاب را ـ حتي براي مخالفان عقايد ناصر خسرو ـ خواندني و خواستني مي كند.



صفحه 224


      ويژگيهاي فوق به اضافه موضوع كتاب و عواملي چند، موجب شده تا اين كتاب بارها به چاپ رسد. ترجمه شود و مطمح نظر محققان قرار گيرد.

      اين كتاب تاكنون به شكل كامل، گزيده و محقّق چاپ شده و ترجمه هاي عربي، تركي، فرانسوي و انگليسي از آن منتشر شده است.7

      در اين جا بخشهايي از سفرنامه را كه مربوط به حج است نقل مي كنيم:

      «پس به مرو رفتم و از آن شغل كه به عهده من بود معاف خواستم و گفتم كه مرا عزمِ سفرِ قبله است. پس حسابي كه بود جواب گفتم و از دنياوي آن چه بود ترك كردم مگر اندك ضروري (ص4).

      پس من از آن جا ]مشهد خليل در ده حبرون[ به بيت المقدس آمدم و از بيت المقدس پياده با جمعي كه عزم سفرِ حجاز داشتند، برفتيم. دليل ما مردي جلد و پياده و نيكوروي بود. او را ابوبكر همداني مي گفتند. به نيمه ذي القعده سنه ثمان و ثلاثين و أربعمائه (438) از بيت المقدس برفتم. سه روز را به جايي رسيديم كه آن را «ارعز» مي گفتند. و از آن جا نيز آب روان و اشجار بود. به منزلي ديگر رسيديم كه آن را «وادي القري» مي گفتند. و از آن جا به منزلي ديگر رسيديم و از آن جا به ده روز به مكه رسيديم.

      و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام يافت نمي شد. پس به سِكّة العطارين فرود آمديم; برابرِ باب النبي ـ عليه السلام ـ .

      روز دوشنبه به عرفات بوديم، مردم پرخطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مكه بايستادم و به راه شام، بازگشتم سوي بيت المقدس.

      پنجم محرّم سنه تسع و ثلاثين و أربعمائه (439) هلاليه به قدس رسيديم.

      شرح مكه وحج اين جا ذكر نكردم، تابه حج آخرين، به شرح بازگويم. (صص44، 43)

      پس از بيت المقدس عزم كردم كه در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آن جا به مكه روم (ص46).


سفر دوم حج

      در سنه تسع و ثلاثين و أربعمائه (439) سِجِّل سلطان ]مصر[ بر مردم خواندند كه اميرالمؤمنين مي فرمايد كه: «حجاج را امسال مصلحت نيست كه سفر حجاز كنند، كه امسال آن جا قحط و تنگي است و خلقِ بسيار مرده است. اين معني به شفقتِ مسلماني مي گويم.» و حُجّاج در توقّف ماندند. و سلطان جامه كعبه مي فرستاد به قرار معهود ـ كه هر سال دو نوبت



صفحه 225


جامه كعبه بفرستادي ـ و اين سال چون جامه به راهِ قُلْزم گسيل كردند من با ايشان برفتم.

      غرّه شهر ذي القعده از مصر بيرون شدم و بيستم ماه به قلزم رسيديم و از آن جا كشتي برانديم، به پانزده روز به شهري رسيديم كه آن را جار مي گفتند و بيست و دوم ماه بود. و از آن جابه چهار روز به مدينه رسول الله ـ صلي الله عليه وسلّم ـ رسيديم.


مدينه

      مدينه رسول الله ـ عليه السلام ـ شهري است بر كناره صحرايي نهاده و زمينِ نمناك و شوره دارد و آب روان است اما اندك و خرماستان است. و آن جا قبله سوي جنوب افتاده است. و مسجد رسول الله ـ عليه الصلاة و السلام ـ چندان است كه مسجد الحرام. و حظيره رسول الله ـ عليه السلام ـ در پهلوي منبرِ مسجد است، چون رو به قبله نمايند جانب چپ; چنانكه چون خطيب از منبرْ ذكر پيغمبر ـ عليه السلام ـ كند و صلوات دهد، روي به جانب راست كند و اشاره به مقبره كند.

      و آن خانه اي مخمّس است و ديوارها از ميان ستونهاي مسجد برآورده است و پنج ستون درگرفته است. و بر سر اين خانه همچو حظيره كرده به دارافزين، تا كسي بدان جا نرود و دامْ در گشادگيِ آن كشيد تا مرغ بر آن جا نرود. و ميان مقبره و منبر هم حظيره اي است از سنگهاي رُخام كرده، چون پيشگاهي، و آن را روضه گويند. و گويند آن بستاني از بُستانهاي بهشت است; چه، رسول الله ـ عليه السلام ـ فرموده است: «بين قبري و منبري روضةٌ من رياض الجنة.» و شيعه گويند: ـ آن جا قبر فاطمه زهرا است ـ عليها السلام ـ و مسجد را دري است. و از شهر بيرون، سوي جنوب، صحرايي است و گورستاني است و قبر حمزة بن عبدالمطلب ـ رضي الله عنه ـ آن جاست. و آن موضع را قبور الشهدا گويند.

      پس ما دو روز به مدينه مقام كرديم و چون وقت تنگ بود، برفتيم. راه سوي مشرق بود. به دو منزل از مدينه كوه بود و تنگه هايي چون دره كه آن را «جُحْفه» مي گفتند. و آن ميقاتِ مغرب و شام و مصر است; و ميقاتْ آن موضع باشد كه حج را احرام گيرند. و گويند يك سال آن جا حُجّاج فرود آمده بود. خلقي بسيار، ناگاه سيلي درآمده و ايشان را هلاك كرد. و آن را بدين سبب «جحفه» نام كردند. و ميان مكه و مدينه صد فرسنگ باشد، اما سنگ است و ما به هشت روز رفتيم.


مــكّه



صفحه 226


      يكشنبه، ششم ذي الحجه، به مكه رسيديم. به باب الصفا فرو آمديم. و اين سال به مكه قحطي بود. چهار من نان به يك دينارِ نيشابوري بود. و مجاوران از مكه مي رفتند. و از هيچ طرف حاج نيامده بود. روز چهارشنبه به ياري حق ـ سبحانه و تعالي ـ به عرفاتْ حج بگزارديم. و دو روز به مكه بوديم. و خلقِ بسيار از گرسنگي و بيچارگي از حجاز روي بيرون نهادند به هر طرف.

      و در اين نوبتْ شرحِ حج و وصفِ مكه نمي گويم، تا ديگر نوبت كه بدين جا رسم. كه نوبت ديگر، شش ماه مجاور بودم، و آن چه ديدم به شرح بگويم (صص72 ـ 69).


سفر سوّم حج

      و در رجب سنه أربعين و أربعمائه (440) ديگر بار مثالِ سلطان بر خلق خواندند كه: «به حجاز قحطي است و رفتن حجاج مصلحت نيست. بر خويشتن ببخشايند. و آن چه خداي، تعالي فرموده است بكنند.» اندرين سال نيز حاج نرفتند. و وظيفه سلطان را ـ كه هر سال به حجاز فرستادي ـ البته قصور و احتباس نبودي و آن جامه كعبه و از آنِ خدم و حاشيه و امراي مكه و مدينه و صِله امير مكه و مشاهره او ـ هر ماه سه هزار دينار ـ و اسب و خلعت بود، به دو وقت فرستادي.

      در اين سالْ شخصي بود كه او را قاضي عبدالله مي گفتند و به شامْ قاضي بود، اين وظيفه به دست و صحبت او روانه كردند و من با وي برفتم به راه قُلْزم و اين نوبت كشتي به جار رسيد، بيست و پنجم ذي القعده، و حج نزديك تنگ درآمده، اشتري به پنج دينار بود، به تعجيل برفتم.

      هشتم ذي الحجه به مكه رسيدم و به ياريِ حق ـ سبحانه و تعالي ـ حج بگزاردم. (صص74 و 75).

      و من چون حج بكردم، باز به جانب مصر برفتم، كه كتب داشتم آن جا، و نيت بازآمدن نداشتم (ص76).


سفر چهارم حج

      اكنون شرح بازگشتن خويش به جانب خانه، به راه مكه ـ حرسها الله تعالي من الآفات ـ از مصر بازگويم. در قاهره نماز عيد بكردم، و سه شنبه چهاردهم ذي الحجة، سنه احدي و أربعين و أربعمائه (441) از مصر در كشتي نشستم و به راه صعيد الاعلي روانه شدم (ص79).



صفحه 227


جــدّه

      جدّه شهري بزرگ است و باره اي حصين دارد، بر لب دريا، و در او پنج هزار مرد باشد. بر شمال دريا نهاده است و بازارهاي نيك دارد و قبله مسجدِ آدينه سوي مشرق است و بيرون از شهر هيچ عمارت نيست، الا مسجدي كه معروف است به مسجدِ رسول الله ـ عليه الصلاة و السلام ـ و دو دروازه است شهر را: يكي سوي مشرق كه رو با مكه دارد و ديگر سوي مغرب كه رو با دريا دارد... و از آن جا تا مكه دوازده فرسنگ است. و امير جده بنده امير مكه بود و او را تاج المعالي بن أبي الفتوح مي گفتند و مدينه را هم امير، وي بود. و من نزديك امير جده شدم و با من كرامت كرد و آن قدر باجي كه به من مي رسيد از من معاف داشت و نخواست، چنانكه از دروازه مسلم گذر كردم، به مكه نوشت كه: «اين مردي دانشمند است از وي چيزي نشايد بستدن.»

      روز آدينه، نماز ديگر، از جده برفتيم. يكشنبه سلخ جمادي الآخره به در شهر مكه رسيديم. و از نواحي حجاز و يمن خلق بسيار، عمره را، در مكه حاضر باشند، اول رجب; و آن موسمي عظيم باشد و عيدِ رمضان همچنين. و به وقت حج بيايند. و چون راه ايشان نزديك و سهل است، هر سال سه بار بيايند.


صفت شهر مكه ـ شرّفها الله تعالي ـ

      شهر مكه اندر ميان كوهها نهاده است بلند و از هرجانب كه به شهر روند تا به مكه نرسند نتوان ديد. و بلندترين كوهي كه به مكه نزديك است كوه ابوقُبَيس است و آن چون گنبدي گِردْ است، چنانكه اگر از پاي آن تيري بيندازند بر سر رسد. و در مشرقي شهر افتاده است، چنانكه چون در مسجد حرام باشند، به دي ماه، آفتاب از سر آن برآيد. و بر سر آن ميلي است از سنگ برآورده. گويند ابراهيم ـ عليه السلام ـ برآورده است. و اين عرصه كه در ميان كوه است شهر است; دو تير پرتاب در دو بيش نيست و مسجد الحرام به ميانه اين فراخنايْ اندر است. و گِرد بر گِردِ مسجدِ حرامْ شهر است و كوچه ها و بازارها. و هر كجا رخنه اي به ميانِ كوهْ در است، ديوار باره ساخته اند و دروازه بر نهاده. و اندر شهر هيچ درخت نيست مگر بر درِ مسجد حرام، كه سوي مغرب است، شده. و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاري بزرگ كشيده است، از جنوب سوي شمال. و بر سربازار، از جانب جنوب، كوه ابوقبيس است و دامن كوه ابوقبيس «صفا»ست; و آن چنان است كه دامن كوه را همچون درجات بزرگ كرده اند و



صفحه 228


سنگها به ترتيب رانده كه بر آن آستانه ها روند خلق و دعا كنند. و به آخر بازار، از جانب شمال، كوه مروه است و آن اندك بالاي است و بر او خانه هاي بسيار ساخته اند و در ميان شهر است. و در اين بازار بدوند از اين سر تا بدان سر، و آن چه گويند «صفا و مروه كنند» آن است و چون كسي عُمره خواهند كرد. اگر از جاي دورآيد، به نيم فرسنگي مكه هرجا ميله ها كرده اند و مسجدها ساخته، كه عمره را، از آن جا احرام گيرند. و احرام گرفتن آن باشد كه جامه دوخته از تن بيرون كنند و ازاري بر ميان بندند و ازاري ديگر يا چادري بر خويشتن درپيچند و به آوازي بلند مي گويند كه: «لبّيك اللّهمّ لبّيك...» و سوي مكه مي آيند. و اگر كسي به مكه باشد و خواهد كه عمره كند، تا بدان ميله ها بروند و از آن جا احرام گيرد و لبيك مي زند و به مكه درآيد به نيّت عمره و چون به شهر آيد به مسجد حرام درآيد و نزديك خانه رود و بر دست راست بگردد، چنانكه خانه بر دست چپ او باشد و بدان ركن شود كه: حجرالاسود در اوست، و حجر را بوسه دهد، و از حجر بگذرد، و بر همان ولا بگردد، و باز به حجر رسد، و بوسه دهد: يك طَوْف باشد. و بر اين ولا هفت طوف بكند: سه بار به تعجيل بدود و چهار بار آهسته برود. و چون طواف تمام شد، به مقام ابراهيم ـ عليه السلام ـ رود ـ كه برابر خانه است ـ و از پسِ مقام بايستد، چنانكه مقام مابين او و خانه باشد، و آنجا دو ركعت نماز بكند: آن را نماز طواف گويند. پس از آن، در خانه زمزم شود، و از آن آب بخورد، يا به روي بمالد. و از مسجد حرام به باب الصفا بيرون شود ـ و آن دري است از درهاي مسجد، كه چون از آنجا بيرون شوند كوه صفاست ـ بر آن آستانه هاي كوه صفا شود، و روي به خانه كند، و دعا كند ـ و دعا معلوم است. چون خوانده باشد، فرو آيد، و در اين بازار سوي مروه برود و آنچنان باشد كه از جنوب سوي شمال رود و در اين بازار كه مي رود بر درهاي مسجد حرام مي گردد. و اندرين بازار ـ آنجا كه رسول، عليه الصلوة و السلام، سعي كرده است و شتافته، و ديگران را شتاب فرموده ـ گامي پنجاه باشد. بر دو طرفِ اين موضع، چهار مناره است از دو جانب، كه مردم كه از كوه صفا به ميان آن دو مناره رسند، از آنجا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر، كه از آن طرف بازار باشد. و بعد از آن آهسته روند تا به كوه مروه. و چون به آستانه ها رسند، بر آنجا روند، و آن دعا كه معلوم است بخوانند، و بازگردند. و ديگر بار در همين بازار درآيند، چنانكه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا، چنانكه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از كوه مروه فرود آيند، همانجا بازاري است، بيست دكّان روي به روي باشند، همه حجّام نشسته، موي سر تراشند. چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند، در اين بازار بزرگ كه سوي مشرق است درآيند. و آن را سوق العطّارين گويند: بناهاي نيكوست و همه دارو فروشان



صفحه 229


باشند.

      و در مكّه دو گرمابه است، فرشِ آن سنگ سبز، كه فسان مي سازند. و چنان تقدير كردم كه در مكّه دوهزار مرد شهري بيش نباشد. باقي قريب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. و در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به يك دينار مغربي و مبلغي از آنجا رفته بودند. و اندر شهر مكّه اهل هر شهري را از بلاد خراسان، و ماوراءالنهر، و عراق، و غيره، سراها بوده، اما اكثر آن خراب بود و ويران. و خلفاي بغداد عمارتهاي بسيار و بناهاي نيكو كرده اند آنجا. و در آن وقت كه ما رسيديم، بعضي از آن خراب شده بود و بعضي مِلْك ساخته بودند.

      آب چاههاي مكّه، همه، شور و تلخ باشد، چنانكه نتوان خورد، اما حوضها و مصانعِ بزرگ بسيار كرده اند، كه هريك از آن به مقدار ده هزار دينار برآمده باشد. و آن وقت به آب باران كه از دره ها فرو مي آيد پر مي كرده اند. و در آن تاريخ كه ما آنجا بوديم تهي بودند. و يكي امير عدن بود، و او را پسر شاد دل مي گفتند، آبي در زيرزمين به مكّه آورده بود، و اموالِ بسيار بر آن صرف كرده، و در عرفات برآن كشت و زرع كرده بودند. و آن آب را بر آنجا بسته بودند و پاليزها ساخته و اندكي به مكّه مي آمد و به شهر نمي رسيد. و حوضي ساخته اند كه آن آب در آنجا جمع مي شود. و سقّايان آن را برگيرند و به شهر آورند و فروشند. و به راه برقه، به نيم فرسنگي، چاهي است كه آن را بئرالزاهد گويند. آنجا مسجدي نيكوست. آب آن چاه خوش است و سقّايان از آنجا نيز بياورند و به شهر بفروشند.

      هواي مكّه عظيم گرم باشد. و آخر بهمن ماه قديم، خيار و با درنگ و بادنجان تازه ديدم آنجا. و اين نوبتِ چهارم كه به مكّه رسيدم، غره رجب سنه اثني و اربعين و اربعمائه (442) تا بيستم ذي الحجه به مكّه مجاور بودم. پانزده فروردين قديم انگور رسيده بود، و از رُستا به شهر آورده بودند، و در بازار مي فروختند. و اول ارديبهشت خربزه فراوان رسيده بود و خود همه ميوه ها به زمستان آنجا يافت شود و هرگز خالي نباشد (صص88 ـ 85).

      صفت مسجد الحرام و بيت كعبه گفته ايم كه خانه كعبه در ميان مسجد حرام، و مسجد حرام در ميان شهر مكّه، و طول آن از مشرق به مغرب است و عرض آن از شمال به جنوب. اما ديوارِ مسجدْ قائمه نيست و ركنها در ماليده است تا به مدورّي مايل است; زيرا كه چون در مسجد نماز كنند، از همه جوانب، روي به خانه بايد كرد. و آنجا كه مسجد طولاني تر است از باب ابراهيم ـ عليه السلام ـ است تا به باب بني هاشم: چهارصد و بيست و چهار ارش است. و عرضش از باب الندوه، كه سوي شمال است، تا به باب الصفا، كه سوي جنوب است; و فراختر جايش سيصد و چهار ارش است. و به سبب مدوّري، جايي تنگتر نمايد و جايي فراختر. و همه



صفحه 230


گِرد بر گِرد مسجد، سه رواق است به پوشش، به عمودهاي رخام برداشته اند، و ميان سراي را چهارسو كرده، و درازاي پوشش كه به سوي ساحت مسجد است به چهل و پنج طاق است، و پهنايش به بيستو سه طاق، و عمودهاي رخام تمامت صدو هشتادو چهار است. و گفتند اين همه عمودها را خلفاي بغداد فرمودند از جانب شام به راه دريا بردن. و گفتند چون اين عمودها به مكّه رسانيدند، آن ريسمانها كه در كشتيها و گردونه ها بسته بودند و پاره شده بود، چون بفروختند از قيمت آن شصت هزار دينار مغربي حاصل شد. و از جمله آن عمودها يكي در آنجاست كه باب النّدوه گويند: ستوني سرخ رُخامي است. گفتند اين ستون را همسنگِ دينار خريده اند. و به قياس، آن يك ستون سه هزار من بود.

      مسجد حرام را هيجده در است، همه به طاقها ساخته اند بر سرِ ستونهاي رخام، و بر هيچ كدام در ننشانده اند كه فراز توان كرد.

      برجانب مشرق چهار در است. از گوشه شمالي باب النبي، و آن به سه طاق است بسته. و هم بر اين ديوار ـ گوشه جنوبي ـ دري ديگر است كه آن را هم باب النبي گويند. و ميان آن دو درصد ارش بيش است. و اين در به دو طاق است. و چون از اين در بيرون شوي بازار عطّاران است كه خانه رسول ـ عليه السلام ـ در آن كوي بوده است، و بدان در به نماز اندر مسجد شدي. و چون از اين در بگذري هم بر اين ديوار مشرقي باب علي ـ عليه السلام ـ است. و اين، آن در است كه اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ در مسجد رفتي به نماز. و اين در به سه طاق است. و چون از اين در بگذري بر گوشه مسجد مناره اي ديگر است بر سرِ سعي: از آن مناره كه باب بني هاشم است تا بدينجا ببايد شتافتن و اين مناره هم از آن چهارگانه مذكور است.

      و بر ديوار جنوبي كه آن طول مسجد است هفت در است: نخستين بر ركن ـ كه نيم گرد كرده اند ـ باب الدقاقين است، و آن به دو طاق است. و چون اندكي به جانب غربي بروي، دري ديگر است به دو طاق، و آن را باب الفسانين گويند. و همچنان قدري ديگر بروند باب الصفا گويند. و اين در را پنج طاق است، و از همه اين طاقِ ميانين بزرگتر است، و ]هر[ جانب او دو طاق كوچك. و رسول الله ـ عليه السلام ـ از اين در بيرون آمده است كه به صفا شود و دعا كند. و عتبه اين طاقِ ميانين سنگي سپيد است عظيم، و سنگي سياه بوده است كه رسول ـ عليه السلام والصّلوة ـ پاي مبارك خود بر آنجا نهاده است. و آن سنگْ نقشِ قدمِ متبرّك او ـ عليه السلام ـ گرفته و آن نشان قدم را از آن سنگ سياه ببريده اند، و در آن سنگ سپيد تركيب كرده، چنانكه سر انگشتهاي پا اندرون مسجد دارد. و حُجّاج، بعضي، روي بر آن نشانِ قدم نهند و بعضي پاي، تبرّك را، و من روي بر آن نشان نهادن واجبتر دانستم. و از باب الصفا سوي مغرب



صفحه 231


مقداري ديگر بروند، باب الطوي است به دو طاق، و از آنجا مقداري ديگر بروند باب التمارين به دو طاق، و چون از آن بگذرند باب المعامل به دو طاق، و برابر اين، سراي ابوجهل است كه اكنون مستراح است.

      بر ديوار مغربي كه آن عرضِ مسجد است سه در است: نخست آن گوشه اي كه با جنوب دارد با عروه به دو طاق است. به ميانه اين ضلع، باب ابراهيم ـ عليه السلام ـ است به سه طاق.

      و بر ديوار شمالي كه آن طول مسجد است چهار در است. بر گوشه مغربي باب الوسيط است به يك طاق. چون از آن بگذري سوي مشرق باب العجله است به يك طاق. و چون از آن بگذري، به ميانه ضلع شمالي، باب النّدوه است به دو طاق. و چون از آن بگذري باب المشاوره است به يك طاق.

      و چون به گوشه مسجد رسي، شمالي مشرقي، دري است، باب بني شيبه گويند.

      و خانه كعبه به ميان ساحت مسجد است، مربع طولاني، كه طولش از شمال به جنوب است و عرضش از مشرق به مغرب. و طولش سي ارش است و عرض شانزده. و در خانه سوي مشرق است. و چون در خانه روند، ركنِ عراقي بر دست راست باشد و ركن حجرالاسود بر دست چپ. و ركن مغربيِ جنوبي را ركن يماني گويند، و ركنِ شمالي مغربي را ركن شامي گويند. و حجرالاسود در گوشه ديوار به سنگي بزرگ اندر تركيب كرده اند و در آنجا نشانده، چنانكه چون مردي تمام قامت بايستد با سينه او مقابل باشد. و حجرالاسود به درازي بدستي چهار انگشت باشد و به عرض هشت انگشت باشد، و شكلش مدور است. و از حجرالاسود تا در خانه چهار ارش است و آنجا را كه ميان حجرالاسود و در خانه است ملتزم گويند. درِ خانه از زمين به چهار ارش برتر است، چنانكه مردي تمام قامت، بر زمين ايستاده، بر عتبه رسد. و نردبان ساخته اند از چوب، چنانكه به وقتِ حاجت در پيش در نهند، تا مردم بر آن بر روند و در خانه روند. و آن چنان است كه به فراخي، ده متر بر پهلوي هم به آنجا برتوانند رفت و فرود آيند. و زمينِ خانه بلند است بدين مقدار كه گفته شد.

      صفت در كعبه: دري است از چوب ساج، به دو مصراع، و بالايِ در شش ارش و نيم است. و پهناي هر مصراعي يك گز و سه چهار يك، چنانكه هر دو مصراع سه گز و نيم باشد. و روي در، و در فراز هم، نبشته و بر آن نقره كاري دايره ها و كتابتها نقاشي منبت كرده اند، و كتابتهاي بزر كرده، و سيم سوخته در رانده، و اين آيت را تا آخر بر آنجا نوشته: «اِنّ اَوَّلَ بَيْتَ وُضِعَ لِلْناسِ لَلَّذي بِبَكَة... الايه». و دو حلقه نقرگينِ بزرگ كه از غزنين فرستاده اند بر دو مصراعِ در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان نرسد. و دو حلقه ديگر نقرگين، خُردتر



صفحه 232


از آن، هم بر دو مصراعِ در زده، چنانكه دست هركس كه خواهد بدان رسد. و قفل بزرگ از نقره بر اين دو حلقه زيرين بگذارنيده كه بستن در به آن باشد، و تا آن قفل برنگيرند درگشوده نشود.


صفت اندرون كعبه

      عرض ديوار، يعني ثخانتش شش شِبرْ است. و زمين خانه را فرش از رخام است، همه سپيد. و در خانه سه خلوتِ كوچك است بر مثال دكانها: يكي مقابل در، و دو بر جانب و شمال. و ستونها كه در خانه است و در زير سقف زده اند همه چوبين است، چهار سو تراشيده، از چوب ساج، الاّ يك ستون مدوّر است. و از جانب شمال تخته سنگي رُخامِ سرخ است طولاني كه فرش زمين است. و مي گويند كه رسول ـ عَلَيْهِ اَلصلوةِ والسّلام ـ بر آنجا نماز كرده است. و هركه آن را شناسد جهد كند كه نماز بر آنجا كند.

      و ديوارِ خانه همه به تخته هاي رخام پوشيده است از الوان. و بر جانب غربي، شش محراب است از نقره ساخته، و به ميخ بر ديوار دوخته. هر يكي به بالاي مردي، به تكلّف بسيار، از زركاري و سواد سيم سوخته و چنان است كه اين محرابها از زمين بلندتر است. و مقدار چهار ارش ديوار خانه از زمين برتر نهاده است، و بالاتر از آن، همه ديوار از رُخام است تا سقف، به نقارت و نقاشي كرده و اغلب به زر پوشيده هر چهار ديوار.

      و در آن سه خلوت كه صفت كرده شد، كه يكي در ركن عراقي است و يكي در ركن شامي و يكي در ركن يماني، در هر بيغوله، دو تخته چوبين به مسمار نقره بر ديوارها دوخته اند، و آن تخته ها از كشتيِ نوح ـ عليه السّلام ـ است. هر تخته پنج گز طول و يك گز عرض دارد. و در آن خلوت كه قفاي حجرالاسود است ديباي سرخ در كشيده اند. و چون از درِ خانه در روند، بر دست راست، زاويه خانه چهارسو كرده، مقدار سه گز در سه گز. و در آنجا درجه اي است كه آن راهِ بامِ خانه است. و دري نقرگين، به يك طبقه، بر آنجا نهاده و آن را «باب الرّحمه» خوانند. و قفلِ نقرگين بر او نهاده باشد. و چون بر بام شدي دري ديگر است افكنده هچون درِ بامي; هر دو رويِ آن در، نقره گرفته. و بام خانه به چوب پوشيده است، و همه پوشش را به ديبا درگرفته، چنانكه چوب هيچ پيدا نيست. و بر ديوار پيش خانه از بالاي چوبها كتابه اي است زرين بر ديوار آن دوخته، و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته كه مكّه گرفته، و از دست خلفاي بني عبّاس بيرون برده، و آن العزيزُلِدينِ الله بوده است. و چهار تخته نقرگين بزرگ ديگر هست برابر يكديگر، هم بر ديوارخانه دوخته، به مسمارهاي نقرگين، و بر هر يك



صفحه 233


نام سلطاني از سلاطين مصر نوشته، كه هر يك از ايشان به روزگار خود، آن تخته ها فرستاده اند. و اندر ميان ستونها سه قنديل نقره آويخته است. و پشت خانه به رُخامِ يماني پوشيده است، كه همچون بلور است. و خانه را چهار روزن است به چهار گوشه. و بر هر روزني از آن، تخته اي آبگينه نهاده كه خانه بدان روشن است، و باران فرو نيايد. و ناودانِ خانه از جانب شمال است. بر ميانه جاي. و طول ناودان سه گز است، و سرتاسر به زر نوشته است. و جامه اي كه خانه بدان پوشيده بود، سپيد بود و به دو موضع طراز داشت، ]هر[ طرازي را يك گز عرض، و ميان هر دو طراز ده گز به تقريب، و زير و بالا به همين قياس، چنانكه به واسطه دو طراز علوّ خانه به سه قسمت بود و هر يك به قياس ده گز، و بر چهار جانب جامه، محرابهاي رنگين بافته اند و نقش كرده، به زر رشته و پرداخته، و بر هر ديواري سه محراب: يكي بزرگ در ميان، و دو كوچك بر دوطرف; چنانكه بر چهار ديوار دوازده محراب است.


      حِجْر اسماعيل:بر آن خانه، برجانب شمال، بيرونِ خانه ديواري ساخته اند مقدار يك گز و نيم; و هر دو سر ديوار تا نزديك اركان خانه برده، چنانكه اين ديوار مقوّس است چون نصف دايره اي. و ميانجايِ اين ديوار از ديوارِ خانه مقدار پانزده گز دور است. و ديوار و زمين اين موضع مرخّم كرده اند به رُخام خانه مقدار پانزده گز است. و ديوار و زمين اين موضع مرخّم كرده اند به رُخام ملوّن و منقّش. و اين موضع را حِجرْ گويند. و آب ناودانِ بامِ خانه در اين حِجرْ ريزد. و در زير ناودان، تخته سنگي سبز نهاده است، بر شكل محرابي، كه آب ناودان بر آن افتد. و آن سنگ چندان است كه مردي بر آن نماز تواند كردن.


      مقام ابراهيم: و مقام ابراهيم ـ عليه السلام ـ از خانه سوي مشرق است. و آن سنگي است كه نشانِ دو قدمِ ابراهيم ـ عليه السلام ـ بر آنجاست. و آن را در سنگي ديگر نهاده است و غلاف چهارسو كرده، كه به بالاي مردي باشد، از چوب، به عملْ هر چه نيكوتر و طبلهاي نقره برآورده و آن غلاف را دو جانب به زنجيرها در سنگهاي عظيم بسته، و دو قفل بر آن زده، تا كسي دست بدان نكند و ميان مقام و خانه سي ارش است.





صفحه 234


چاه زمزم:

      بئر زمزم از خانه كعبه هم سوي مشرق است، و بر گوشه حجرالاسود است. و ميان بئر زمزم و خانه چهل و شش ارش است. و فراخيِ چاه سه گز و نيم در سه گز ونيم است. و آبش شوري دارد ليكن بتوان خورد. و سر چاه را حظيره كرده اند از تخته هاي رُخامِ سپيد، بالاي آن، دو ارش. و چهار سويِ خانه زمزم آخرها كرده اند كه آب در آن ريزند و مردم وضو سازند. و زمينِ خانه زمزم را مشبّك چوبي كرده اند تا آب كه مي ريزند فرو مي رود. و درِ اين خانه سوي مشرق است. و برابرِ خانه زمزم، هم از جانب مشرق، خانه اي ديگر است مربّع، و گنبدي بر آن نهاده، و آن را سقاية الحاج گويند. اندر آنجا خُمها نهاده باشد كه حاجيان از آنجا آب خورند. و از اين سقاية الحاج سوي مشرق خانه اي ديگر است طولاني، و سه گنبد بر سر آن نهاده است، و آن را خزانة الزيت گويند، اندر او شمع و روغن و قناديل باشد. و گِرد بر گِرد خانه كعبه ستونها فرو برده اند. و بر سرِ هر دو ستون چوبها افكنده و بر آن تكلفات كرده از نقارت و نقش، و بر آن حلقه ها و قلابها آويخته تا، شب، شمعها و چراغها بر آنجا نهند و قنديل آويزند; و آن را مشاعل گويند. و ميان ديوارِ خانه كعبه و اين مشاعل ـ كه ذكر شد ـ صد و پنجاه گز باشد، و آن طوافگاه است. و جمله خانه ها كه در ساحتِ مسجد الحرام است، بجز كعبه معظّم ـ شَرَّفَهَااللهُ تَعالي ـ سه خانه است: يكي خانه زمزم و ديگر سقاية الحاج و ديگر خزانة الزيت. و اندر پوشش كه بر گِردِ مسجد است، پهلوي ديوار، صندوقهاست از آنِ هر شهري از بلاد مغرب و مصر و شام و روم و عراقَيْن و خراسان و ماوراءالنهر و غيره. و به چهار فرسنگي از مكّه، ناحيتي است از جانب شمال، كه آن را برقه گويند: امير مكّه آنجا نشيند با لشكري كه او را باشد. و آنجا آب روان و درختان است. و آن ناحيتي است در مقدار دو فرسنگ طول و همين مقدار عرض. و من در اين سال، از اول رجب، به مكّه مجاور بودم. و رسمِ ايشان است كه مدام در ماه رجب هر روز درِ كعبه بگشايند، بدان وقت كه آفتاب برآيد.


صفت گشودن در كعبه ـ شَرَّفَهَا اللهُ تَعالي ـ :

      كليد خانه كعبه، گروهي از عرب دارند كه ايشان را بني شيبه گويند، و خدمتِ خانه ايشان كنند. و از سلطان مصر ايشان را مشاهره و خلعت بودي. و ايشان را رئيسي است كه كليد به دست او باشد، و چون او بيايد پنج شش كس ديگر با او باشند. چون بدانجا رسند از حاجيان مردي دَه بروند و آن نردبان ـ كه صفت كرده ايم ـ برگيرند و بيارند و پيشِ در نهند. و آن پير برآنجا رود و بر آستانه بايستد. و دو تن ديگر بر آنجا روند و جامه و ديباي در را باز كنند.



صفحه 235


يك سر از آن، يكي از اين دو مرد بگيرد، و سري مردي ديگر، همچون لباده اي كه آن پير را بپوشند كه در گشايد. و او قفل بگشايد و از آن حلقه ها بيرون كند. و خلقي از حاجيان پيشِ درِ خانه ايستاده باشند. و چون در باز كنند، ايشان دست به دعا بردارند و دعا كنند. و هر كه در مكّه باشد، چون آواز حاجيان بشنود، داند كه درِ حَرَم گشودند: همه خلق به يكبار به آوازي بلند دعا كنند، چنانكه غلغله اي عظيم در مكّه افتد. پس آن پير در اندرون شود ـ و آن دو شخص همچنان آن جامه مي دارند ـ و دو ركعت نماز كند، و بيايد، و هر دو مصراعِ در باز كند، و بر آستانه بايستد، و خطبه برخواند ـ به آوازي بلند ـ و بر رسول الله ـ عليه الصلوة و السّلام ـ صلوات فرستد و بر اهل بيت او. آن وقت آن پير و يارانِ او بر دو طرفِ درِ خانه بايستد. و حاجّ در رفتن گيرند، و به خانه در مي روند، و هر يك دو ركعت نماز مي كنند و بيرون مي آيند، تا آن وقت كه نيمروز نزديك آيد. و در خانه كه نماز كنند، رو به در كنند و به ديگر جوانب نيز رواست. وقتي كه خانه پر مردم شده بود كه ديگر جاي نبود كه در روند، مردم را شمردم، هفتصد و بيست مرد بودند.

      مردم يمن كه به حج آيند، عامّه آن، چون هندوان، هر يك لنگي بربسته، و مويها فروگذاشته، و ريشها بافته، و هر يك كتاره قطيفي، چنانكه هندوان، در ميان زده. و گويند اصل هندوان از يمن بوده است. و كتاره قتاله بوده است معرّب كرده اند.

      و در ميان شعبان و رمضان و شوال، روزهاي دوشنبه و پنجشنبه و آدينه، درِ كعبه بگشايند. و چون ماه ذي القعده در آيد ديگر درِ كعبه بازنكنند.


عمره جعرانه:

      به چهار فرسنگي مكه، از جانبِ شمال، جايي است، آن را جِعرانه گويند. مصطفي ـ صلّي الله عليهِ وسلّم ـ آنجا بوده است و با لشكري. شانزدهم ذي القعده از آنجا احرام گرفته است و به مكه آمده و عمره كرده. و آنجا دو چاه است: يكي را بئر الرسول گويند و يكي را بئر علي بن ابي طالب ـ صلوات الله عليهما ـ و هر دو چاه را آبْ تمام خوش باشد. و ميان هر دو چاه ده گز باشد. و آن سنّت برجا دارند و بدان موسم، آن عُمره بكنند. و نزديك آن چاهها كوهپاره اي است كه بدان موضع گَوْها در سنگ افتاده است همچو كاسه ها. گويند پيغمبر ـ عليه الصلوة و السلام ـ به دست خود در آن گَوْ آرد سرشته است. خلق كه آنجا روند در آن گَوْها آرد سَرِشَند با آن آب چاهها. و همانجا درختان بسيار است، هيزم بكنند و نان پزند و به تبرك به ولايتها برند. و همانجا كوهپاره اي بلند است كه گويند بلالِ حبشي بر آنجا بانگ نماز گفته



صفحه 236


است، مردم بر آنجا روند و بانگ نماز گويند. و در آن وقت كه من آنجا رفتم غلبه اي بود كه زيادت از هزار شتر عِماري در آنجا بود تا به ديگر چه رسد.


عرفات:

      و از مصر تا مكه، بدين راه كه اين نوبت آمدم، سيصد فرسنگ بود، و از مكه تا يمن دوازده فرسنگ. و دشتِ عرفات در ميان كوههاي خُرد است چون پشته ها. و مقدار دشتْ دو فرسنگ است در دو فرسنگ. در آن دشت مسجدي بوده است كه ابراهيم ـ عليه السلام ـ كرده است; و اين ساعتْ منبري خراب از خشت مانده است; و چون وقت نمازِ پيشين شود، خطيب بر آنجا رود و خطبه جاري كند; پس بانگ نماز بگويند و دو ركعت نماز به جماعت، به رسمِ مسافران بكنند. و همه در آن وقتْ قامتيِ نماز بگويند و دو ركعت ديگر نماز به جماعت بكنند. پس خطيب بر شتر نشيند و سوي مشرق بروند.


جَبَلُ الرَّحمه:

      به يك فرسنگي آنجا كوهي خُرد سنگين است كه آن را جَبَلُ الرَّحمه گويند. بر آنجا بايستند و دعا كنند تا آن وقت كه آفتاب فرو رود.

      و پسرِ شاد دل، كه امير عدن بود، آب آورده بود از جاي دور و مال بسيار بر آن خرج كرده، و آب را از آن كوه آورده و به دشتِ عرفات برده، و آنجا حوضها ساخته كه در ايام حج پر آب كنند تا حاج را آب باشد. و هم اين شاددل بر سرِ جَبَلُ الرَّحمة چهار طاقي ساخته عظيم كه روز و شبِ عرفاتْ بر گنبدِ آن خانه چراغها و شمعهاي بسيار بنهند كه از دو فرسنگ بتوان ديد. چنين گفتند كه امير مكّه از او هزار دينار بستد كه اجازت داد تا آن خانه بساخت.


مشعر الحرام

      نهم ذي الحجة سنه اثني و اربعين و اربعمائه (442) حج چهارم به ياري خداي، سُبْحانَهُ و تَعالي، بگزاردم. و چون آفتاب غروب كرد حاج و خطيب از عرفات بازگشتند، و يك فرسنگ بيامدند تا به مشعر الحرام. و آنجا را مزدلفه گويند. بنايي ساخته اند خوب، همچون مقصوره، كه مردمْ آنجا نماز كنند و سنگ رجم را كه به مِنا اندازند از آنجا برگيرند. و رسمْ چنان است كه آن شب، يعني شب عيد، آنجا باشند، و بامداد نماز كنند، و چون آفتاب



صفحه 237


طلوع كند، به مِنا روند. و حاجّ آنجا قربان كنند. و مسجدي بزرگ است آنجا كه آن مسجد را خيف گويند. و آن روز خطبه و نمازِ عيد كردن به مِنا رسمْ نيست، و مصطفي ـ صلي الله عليه وسلم ـ نفرموده است. روز دهم به مِنا باشند و سنگ بيندازند و شرحِ آن در مناسكِ حج گفته اند. دوازدهمِ ماه، هر كس كه عزم بازگشتن داشته باشد، هم از آنجا بازگردد، و هر كه به مكه خواهد بود به مكه رود (صص99 ـ 90).



پاورقي ها:

1 و 2 ـ سفرنامه ناصر خسرو قبادياني مروزي، به كوشش نادر وزين پور، تهران، كتابهاي جيبي، 1370، ص2.

3 ـ ناصر وصف حال خود و دشمنان خود را طي قصيده بلندي بيان داشته است كه قسمتي از آن چنين است:

بگذر اي باد دل افروز خراساني *** بر يكي مانده به يمگان دره زنداني

اندر اين تنگي بي راحت بنشسته *** خالي از نعمت وز ضيعت و دهقاني

................................................ *** ................................................

بي گناهي شده همواره بر او دشمن *** ترك و تازيّ و عراقي و خراساني

بَهْنه جويان و جز اين هيچ بهانه نه *** كه تو بد مذهبي و دشمن ياراني

................................................ *** ................................................

آن همي گويد امروز مرا بد دين *** كه بجز نام نداند ز مسلماني

................................................ *** ................................................

باده پخته حلال است به نزد تو *** كه تو بر مذهب يوسف و نعماني

كتب حيلت چون آب زبرداري *** مفتي بلخ و نشابور و هري زاني

براي تفصيل بيشتر درباره اين قصيده ركـ : يوسفي، غلامحسين. چشمه روشن: ديداري با شاعران (تهران، علمي، 1369) صص89 ـ 79.

4 ـ ره آورد سفر، گزيده سفرنامه ناصر خسرو. تصحيح و توضيح سيد محمود دبيرسياقي (تهران، سخن، 1370)، ص19 .

5 ـ سفرنامه، ص2 .

6 ـ سفرنامه حكيم ناصر خسرو قبادياني مروزي، به كوشش سيد محمد دبير سياقي (تهران، زوار، 1356) ص39 .

7 ـ براي كسب اطلاعات بيشتر درباب چاپهاي اين كتاب، بنگريد به: تحليل سفرنامه ناصر خسرو از جعفر شعار (تهران، قطره، 1371) ص28 .

8 ـ بخشهايي كه نقل شد بر اساس سفرنامه ناصر خسرو با تصحيح نادر وزين پور است كه اطلاعات كتابشناختي آن آمده است.

در نوشتن اين مقال علاوه بر منابع فوق از اين دو كتاب نيز استفاده شده است:

زريـن كـوب، عبدالحسين با كاروان حُلّه: مجموعه نقد ادبي (تهران، علمي، 1370) آوراه يمگان



صفحه 238


ص101 ـ 85 .

يوسفي، غلامحسين، ديداري با اهل قلم: درباره بيست كتاب نثر فارسي (تهران، علمي، 1367) سيري در آفاق، صص 86 ـ 53 .



صفحه 239



| شناسه مطلب: 80745