ميقات حج
سال دوازدهم شماره چهل و ششم پاييز 1382
شنيدني هاي حج از زبان آيت الله اشتهاردي
تهيّه كننده: رحيم كارگر
حضرت آيت الله آقاي علي پناه اشتهاردي از فقها و اساتيد برجسته و فرهيخته حوزه علميه قم هستند كه مكرر توفيق تشرّف به حج و عمره را يافته و زائر حرمين شريفين بوده اند. فصلنامه «ميقات حجّ» براي بهره مندي خوانندگانِ خود، از مطالب و خاطرات شنيدني استاد، مصاحبه اي را با ايشان ترتيب داده است كه ضمن تشكّر از معظم له جهت شركت در اين گفتگو، توجّه خوانندگان عزيز را به مشروح اين مصاحبه جلب مي نماييم:
: حضرت عالي سفرهاي متعددي به حج مشرّف شده ايد; لطفاً بفرماييد نخستين سفر شما در چه سالي بود و چگونه انجام شد؟
آقاي اشتهاردي: در سفر اوّل، كه به سال 43 مشرف شدم، خودم استطاعت داشتم. در آن سال، مجموع مخارج حج، سه هزار تومان يا اندكي بيشتر بود و من كتاب هايي داشتم كه برايم محل شبهه بود آيا مستطيع هستم يا نه؟ بررسي هايي شد و به دنبال راه حلّ شرعي آن بودم كه آيت الله گلپايگاني(رحمه الله) فرمودند: مبلغي قرض كنيد و به من ببخشيد. قرض كردم و به ايشان دادم. ايشان بلافاصله برگرداند و گفت: اين مبلغ را به شما مي بخشم به اين شرط كه به حج برويد. پول را گرفتم و به قرض دهنده دادم.
در چگونگي سفر حج، آن هم سال اوّل، بايد گفت كه انسان وقتي در نخستين
--[211]--
سفرش به مكّه مشرّف مي شود، چشمش كه به كعبه معظمه مي افتد، حال خاصي پيدا مي كند، اين حالت غير از حالات سفرهاي بعد است كه تا حدّي معمولي به نظر مي رسد.
يك حالاتي پيدا مي شود، شبيه اعجاز. ميان صفا و مروه كه سعي مي كرديم، چند نفر با هم بوديم (از ولايت خودمان اشتهارد). به دور چهارم كه رسيديم، يك لحظه تنم خورد به تن يكي از بانوان سعي كننده كه به صورتش نقاب داشت. شوهر او كه در كنارش بود و ناخن هاي تيزي داشت، با انگشتانش به سينه من زد و آه از نهادم بلند شد! با دستهايم سينه ام را محكم گرفتم، تا دور يا شوط هفتم به آخر رسيد.
وقتي دقت كرديم، ديديم كه ناخن هاي او در سينه ام فرو رفته و خون جاري شد و به لباس هايم سرايت كرد. همراهان و دوستان گفتند بايد نزد جرّاح برويم. در آن هنگام روايتي از امام صادق(عليه السلام) به ذهنم رسيد كه مي فرمايد: «مَاءُ زَمْزَمَ لِمَا شُرِبَ لَهُ». «آب زمزم به هر قصدي استعمال شود، (استعمال كننده) به آن قصد و نيت مي رسد.»
اين معنا كه به ذهنم رسيد، گفتم: سرِ چاه زمزم برويم. در آن زمان لوله كشي نبود و با ظرف و دلوي از چاه آب مي كشيدند. دوستانم دلوي از آب كشيدند و روي بدنم ريختند و به بدنم ماليدند. وقتي برگشتيم ديدم جراحت خوب شده است! اين را بايد جزو معجزات آب زمزم حساب كنيم; يعني از بركات مكّه معظمه بود كه بلافاصله مصداق پيدا كرد. در حالي كه عده اي مي گفتند: بايد برويم جرّاحي و ...
در سفر بعدي (سال 49) وقتي وارد مدينه شدم، عظمتي از پيغمبر گرامي(صلي الله عليه وآله) به نظرم
1 . مستدرك الوسائل، ج9، ص348
--[212]--
رسيد كه بسيار بزرگ و عظيم بود و از آن زمان تا كنون، هر نمازي كه مي خوانم; چه واجب و چه مستحب و چه كار داشته باشم يا نداشته باشم، «السَّلامُ عَلَيكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ...» را ترك نمي كنم; جز در جايي كه دستور شرع است كه «السلام عليك...» ندارد.
: مناسك حج، ازميان ديگر فرايض ديني، از چه ميزان اهميت برخوردار است؟
آقاي اشتهاردي:با يك يا چند سؤال، نمي شود اهميت حج را بيان كرد. اهميت حج به حدّي است كه طبق آنچه در آيات قرآن آمده، شايد اثر خارجي اش براي پيشرفت اسلام و مسلمين و بيداري آنها، بيش از نماز باشد!
اهميت حج به حدّي است كه طبق آنچه در آيات قرآن آمده، شايد اثر خارجي اش براي پيشرفت اسلام و مسلمين و بيداري آنها، بيش از نماز باشد! : ميقات جحفه در آن زمان چه وضعتي داشت؟
آقاي اشتهاردي:در باره جحفه بايد بگويم مسجدي كه الآن درست كرده اند، در آن زمان نبود و چيزي در آنجا وجود نداشت، فقط آب كمي بود كه با سطل مي فروختند. هركس مي خواست غسل كند، از آن آب مي خريد و غسل مي كرد و مُحرم مي شد.
ما، هم در سفر اوّل و هم در سفر دوّم از جحفه مُحرم شديم.
: از اماكن تاريخي مكه مكرمه و مدينه منوره، چه چيزهايي به ياد داريد كه اكنون تغيير كرده است؟ و آيا از خصوصيات بقيع، كوچه بني هاشم، خانه امام صادق و امام سجاد(عليهما السلام) و... چيزي به خاطر داريد؟
آقاي اشتهاردي: بسياري از اماكن را، كه در گذشته وجود داشت، خراب كرده اند. با همسفران به زيارت قبر حضرت عبدالله پدر پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي رفتيم كه الآن همه آنها تخريب شده است.
قبر اسماعيل هم در جاي بلندي بود و در سفر اوّل آن را ديده بوديم، سال دوّم كنار زده بودند. در بقيع هم آن آثار پيشين ديگر وجود ندارد.
--[213]--
در سفر اول مقام ابراهيم(عليه السلام) به صورت اتاقكي بود كه علامت پاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) را در آن ديديم. اما اكنون تنها جاي پا هست و ايوانش را برداشته اند.
اوضاع مكّه و مدينه نسبت به سال هاي گذشته، بسيار تفاوت پيدا كرده است. «محل استقرار» در سالهاي حدود 43 نزديك مكّه معظمه بود و منزل ما هم در آنجا قرار داشت. الآن همه آن آثار را محو كرده اند.
در پشت مدرسه طيبه (مدينة النبي) كتابخانه اي بود به نام منزل امام حسن(عليه السلام) كه در سال 1343 به آنجا رفتيم. آقاي شيخ عبدالحسين فقيه، نماينده بعثه آقاي خويي را در آن كتابخانه ديدم كه داشت مطالعه مي كرد و جز او كسي در آنجا نبود.
دفتر بزرگ و قطوري روي ميز گذاشته بودند و پير مرد ريش سفيدي به من گفت اين دفتر را مطالعه كن و هر يك از اين كتاب ها را كه خواستي شماره اش را به من بگو تا برايت بياورم.
من دفتر را مطالعه كردم تا ببينم ميان كتاب هاي ايشان، كتاب شيعه هم يافت مي شود يا نه؟ ديدم ابداً، هيچ اثري از كتب شيعه نيست; اين در حالي است كه كتابخانه فيضيه ما پر است از كتاب هاي اهل سنت. من تعجب كردم كه اينها چه اندازه تقيّد دارند كه مبادا كتاب هاي شيعه در حجاز وجود داشته باشد و بر جوان هايشان اثر بگذارد! اين وضع كتابخانه شان بود.
اين كتابخانه، خيلي بزرگ و مفصل نبود. مي گفتند كه منزل حسن بن علي(عليهما السلام) بوده و آن را تبديل به كتابخانه كرده اند. اكنون آن كتابخانه به هم خورده و جزو مسجد النبي شده است.
در سال 1349 منزل پدر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) ، حضرت عبدالله هم رفتيم.
مرحوم كافي با هيأت انصار المهدي (حدود 70 نفر) در آنجا بودند و دعاي ندبه مي خواندند.
ايشان پيشتر اعلام كرده بودند كه در مسجد دعاي ندبه مي خوانيم، و به دنبال آن، شيعه ها در مسجد اجتماع كردند. تعدادي مأمور سيه چرده آورده، دم در مستقر كردند.
آقاي كافي وقتي وضع را چنين ديد، به ايراني هايي كه به مسجد آمده بودند، گفت: پول خُرد جمع كنيد (البته اسكناس نباشد). مردم همگي پول دادند (دو دستمال پر). من
--[214]--
دور بودم كه آقاي كافي اشاره كردند نزدكتر بياييد و از نزديك ببينيد كه من چه مي كنم.
نزد ايشان رفتم. مرحوم كافي گفت:
به مأموراني كه جلو در ايستاده اند بگوييد بيايند.
ايشان براي هر يك مأمور، يك كيسه درست كرده بود، وقتي مأموران نزديك آمدند، به آنان گفت: بگوييد: «علي حبّ علي» تا اين كيسه ها را به شما بدهم.
هر چه اصرار كرد كه بگويند «علي حبّ علي» آنان نگفتند. آخرش گفتند: «علي حبّ الصحابة كلّهم» آقاي كافي گفت: چه كنيم؟ بعد گفت: همان كافي است و پول ها را داد.
حكومت در برخورد با متخلفان شدّت عمل به خرج مي داد تا مأموران عادت به گرفتن رشوه نكنند. من در اينجا سماجت آنان را در مذهبشان ديدم. هركسي بايد اينگونه در مذهب خود استقامت داشته باشد. از شكل ظاهري و قيافه شان هم مشخص بود كه وضع اقتصادي خوبي هم نداشتند; با اين حال، نگفتند «علي حبّ علي» تا پول ها را بگيرند.
: از چگونگي تهيه غذا اگر مطلب خاصي به ياد داريد براي ما و خوانندگان مجله بفرماييد؟
آقاي اشتهاردي: در باره وضع خوراكي هاي غير ايرانيان نكته گفتني كه اكنون به نظرم رسيد، اين است كه در سال 1349 در مكاني بوديم كه هفت طبقه داشت و ما، در طبقه هفتم ساكن بوديم.
چند نفر غير ايراني هم در آن ساختمان مسكن اختيار كرده بودند كه نمي دانم اهل كدام كشور بودند، آنها وقتي مي خواستند ناهار بخورند، آفتابه اي آب و سپس كاسه اي بزرگ آوردند و گَردي در كيسه داشتند كه با مشت به هم مي زدند، قاشق هم نداشتند. بعد، از آن آفتابه، درون آن آب ريختند و سپس 5 يا 6 نفري آن را خوردند!
رفيقي داشتيم به اسم حاج مختار كه مي گفت: به مردم بگوييد كه ما خيال مي كنيم تخم دو زرده كرديم كه آمديم مكّه; در حالي كه اينها با اين وضع به مكّه آمده اند!
--[215]--
: مديريت دست اندركاران و كارگزاران حج در عربستان چگونه بود؟
آقاي اشتهاردي: كنترل خوبي بر اوضاع داشتند. فراموش نمي كنم كه روزي (29 ماه ذي حجه) تمام دوستان و همسفران آماده مي شدند تا به ايران برگردند. هركسي كاري انجام مي داد و قرار بود براي ايران بليت تهيه كنند. همه دوستان جمع شدند و هركدام يك يا دو ريال جمع كردند تا به شخصي به نام عزيز ـ كه در فرودگاه كار مي كرد ـ بدهند و او براي ما بليت بگيرد و كار ما زودتر انجام شود. او پول ها را گرفت، امّا بعد از دو روز همه را پس داد و گفت: اگر حكومت بفهمد كه من از شما پول گرفته ام، بيچاره مي شوم! مرا از كار اخراج مي كنند و مي گويند از حجاج رشوه گرفته اي! هر چه اصرار كرديم و گفتيم به كسي نمي گوييم و اين را خود ما به عنوان حقّ زحمت به شما مي دهيم، قبول نكرد و پول ها را ريخت و رفت. بعد هم بليت ها را گرفت و آورد!
حكومت در برخورد با متخلفان شدّت عمل به خرج مي داد تا مأموران عادت به گرفتن رشوه نكنند.
: از برخوردها و مناظرات خود با علماي اهل سنت، اگر مطالب گفتني و خاطره اي داريد لطفاً بفرماييد.
آقاي اشتهاردي: يكي از خاطراتم مربوط به سفر دوّم من به حج است كه با دوستانم مي خواستيم به ايران تلگراف بزنيم; گفتند نوبتي است. به نوبت اينجا بمانيد تا نوبت شما برسد. چند تن از ائمه جمعه اهل تسنّن آنجا بودند; دوستان از من خواستند كه اگر مطلب و سخني دارم، در آنجا مطرح كنم. از مطالبي كه از درس هاي مرحوم آيت الله بروجردي يادم بود، به آنان گفتم و آن اين بود كه: آيت الله بروجردي مي فرمود: بر اساس حديث «ثقلين»، مسأله خلافت، غير از مسأله بيان احكام است و مسلمين از صدر اسلام اشتباه كردند كه هر كس خلافت و حكومت اسلامي را به دست گرفت، بيان احكام را هم حق خود دانست! اين اشتباهي است كه در صدر اسلام آغاز و رسم شد. خلفاي اموي و بني عباس هم، همگي چنين بودند و بيان حلال و حرام را از اختيارات و وظايف خود مي دانستند! اين اشتباه است و حديث «ثقلين» اشاره به خلافت نيست; بلكه اشاره به
--[216]--
احكام است، چون در كنار كتاب الله آمده است. چگونه است كه حديث ثقلين را كه ميان فريقين اتفاقي است، به نام خلافت بنا گذاشتند و احكام را هم از ائمه(عليهم السلام) گرفتند؟! مسلّم است كه احكام الهي را بايد از ائمه فرا گرفت و تنها آنان هستند كه بايد احكام را بگويند. مسأله خلافت را با مسأله تبيين احكام الهي اشتباه كردند و خيال كردند هركس حكومت را در دست گرفت، حلال و حرام را هم بايد در دست بگيرد!
مطلب دوّم كه باز از آيت الله بروجردي(رحمه الله) بود، اين بود كه ايشان مي فرمود: چگونه است كه سخن علي بن ابي طالب(عليه السلام) ، كه بدون واسطه مطالب را از پيامبر(صلي الله عليه وآله) شنيده، حجيّت ندارد، اما ابو حنيفه كه در سال 148 (زمان امام صادق(عليه السلام) ) بوده، قول و سخنش سند و حجّت است؟! اين مطلب عميقي است!
مطلب سوّمي هم از مرحوم آقاي بروجرودي گفتم و آن اين بود كه: الآن، نه علي بن ابي طالب(عليه السلام) در كار است نه معاويه. انسان بنشيند و خودش قضاوت كند و ببيند كه حق با كيست و چه بايد كرد؟!
عصبيت هاي عباسي و هاشمي، اموي و... را بايد كنار گذاشت تا ديد كه حق با كيست؟
من آلوده به گناهم، چگونه گام به اين مكان مقدس و پاك بگذارم؟ منِ گنه كار كجا و اين مكان آسماني كجا؟ اين نكته ها را در حضور آنان گفتم و بيرون آمديم. دو ـ سه روز بعد، آگاه شديم كه اين مطالب، تأثير خوبي در آنها (امام جماعت هاي اهل سنت) گذاشته بود. و ما اين را هم از بركات مكّه معظمه دانستيم; يعني اگر اين حرف ها را در ايران مي گفتيم شايد آنگونه اثر نمي گذاشت!
: زائران ايراني مي توانستند همراه خود كتاب هاي دعا، مناسك و كتابهاي آموزشي ببرند؟
آقاي اشتهاردي: كساني كه در آن روزگار به حج مشرف شده اند، مي دانند كه وضع خيلي فرق كرده است. آن موقع مسأله تقيه زياد مطرح بود و شرطه ها تمام كتاب هاي دعا و
--[217]--
مفاتيح را در دست هركس كه مي ديدند، مي گرفتند. الآن به آن شدّت نيست. آن زمان اگر كسي زيارتنامه حضرت فاطمه(عليها السلام) را مي خواند و مثلا مي گفت: «السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ...»، فوراً شرطه اي با مشت مي زد و مي گفت: خبيث! مَن ظَلَمها؟ مَن قَتَلها؟ زيارت نامه را از دستش مي گرفت و به دور مي انداخت.
: توجّه به اسرار و معارف حج، در آن زمان بيشتر بود يا در دوران ما؟
آقاي اشتهاردي: از مجموع اخبار و روايات به دست مي آيد كه مكّه معظمه و حرم را بايد زياد تعظيم كرد و به آن احترام فراوان گذاشت. بزرگان، عارفان، عالمان و ... آن را مهم و بزرگ مي شمردند.
يكي از كساني كه اهل عرفان بود، مي گفت:
«وقتي به مكّه معظمه مشرّف شدم و به مسجدالكرام رسيدم، نزديك به يك ساعت، داشتم فكر مي كردم و جرئت نمي كردم پايم را داخل مسجد الحرام بگذارم! با خود مي گفتم:
من آلوده به گناهم، چگونه گام به اين مكان مقدس و پاك بگذارم؟ منِ گنه كار كجا و اين مكان آسماني كجا؟
عظمت خدا را در نظر آوردم و با خود گفتم، صاحب خانه خودش اجازه داده كه بيايم،
پس مي توانم وارد خانه اش شوم. اينجا بود كه جرئت پيدا كردم و پا به مسجد الحرام
گذاشتم و به سوي كعبه رفتم.››
و همچنين نكته مهم ديگر اين است كه زائران محترم بايد، پيش از آمدن به اين
سرزمين، در جلسات آموزشي حضور يابند و مناسك حج را فرا بگيرند و وقتي به مكه مشرف
شدند، فكر خود را مشغول تهيه سوغات نكنند و قبل از هر چيز، اعمال را انجام دهند.
چون در تمام عمر يك بار مشرف مي شوند و خيال نكنند كه اينجا هم امام زاده اي است! و
زيارت ساده اي را انجام مي دهند!
حج و زيارت خانه خدا آداب و مناسكي دارد. زائران بايد همانگونه كه اموالشان را
پاك مي كنند، نفس و دل خويش را پاك گردانند. بايد از حقد، كينه، حسد، نفاق، اختلاف
و ديگر صفاتي كه انسان را هلاك مي كند، دوري نموده و آنها را از قلب خود بزدايند.
البته افراد به حسب اختلاف مراتب، در فراگيري و انجام اعمال و طي كردن مراحل معنوي،
مختلف هستند و همه بايد اميدوار به رحمت پروردگار باشيم.
|