متن کامل

آداب و سنن پيامبر گرامى اسلام  تفسير ال&

آداب و سنن پيامبر گرامى اسلام

تفسير الميزان جلد شش صفحه 433

علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه

1 ـ در معانى الاخبار به يك طريق از ابى هاله تميمى از حسن بن على(ع)و بطريق ديگر از حضرت رضا، از آباء گرامش از على بن الحسين از حسن بن على(ع)

و به طريق ديگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع)روايت شده كه گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله كه رسول خدا را براى مردم وصف مى‏كرد تقاضا كردم كه مقدارى

از اوصاف آن حضرت را براى من نيز بيان كند، بلكه به اين وسيله علاقه‏ام به آن جناب بيشتر شود او نيز تقاضايم را پذيرفت و گفت:  

رسول خدا(ص)مردى بود كه در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مى‏نمود و روى نيكويش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنايش از قامت معتدل بلندتر و از بلندبالايان كوتاهتر بود، سرى

بزرگ و موئى كه پيچ داشت و اگر هم گاهى موهايش آشفته ميشد شانه مى‏زد، و اگر گيسوان مى‏گذاشت از نرمه گوشش تجاوز نمى‏كرد.رنگى مهتابى و جبينى فراخ و ابروانى باريك و

طولانى داشت و فاصله بين دو ابرويش فراخ بود، بين دو ابروانش رگى بود كه در مواقع خشم از خود پر مى‏شد و اين رگ به طورى براق بود كه اگر كسى دقت نمى‏كرد خيال مى‏كرد

دنباله بينى آن جناب است و آن حضرت كشيده بينى است، محاسن شريفش پر پشت و كوتاه و گونه‏هايش كم گوشت و غير برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بيشتر اوقات باز و

دندانهايش از هم باز و جدا و چون مرواريد سفيد، و موى وسط سينه تا شكمش باريك بود، و گردنش در زيبائى چنان بود كه تو گوئى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گوئى نقره

است، خلقى معتدل، بدنى فربه و عضلاتى در هم پيچيده داشت در حالى كه شكمش ازسينه جلوتر نبود، فاصله بين دو شانه‏اش زياد و به اصطلاح چهار شانه بود، مفاصل استخوانهايش

ضخيم و سينه‏اش گشاد و وقتى برهنه مى‏شد بدنش بسيار زيبا و اندامش متناسب بود، از بالاى سينه تا سره خطى از مو داشت، سينه و شكمش غير از اين خط از مو برهنه بود ولى از دو

ذراع و پشت شانه و بالاى سينه‏اش پر مو، و بند دستهايش كشيده و محيط كف دستش فراخ و استخوان‏بندى آن و استخوان‏بندى كف پايش درشت بود.سراپاى بدنش صاف و استخوانهايش

باريك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و دستش از متعارف بيشتر و دو كف قدمش محدب و بيشتر از متعارف برآمده، و هم چنين پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مى‏گرفت،

وقتى قدم برمى‏داشت تو گوئى آنرا از زمين مى‏كند و بارامى گام برمى‏داشت و با وقار راه مى‏پيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گوئى از كوه سرازير مى‏شود،

و وقتى بجائى التفات مى‏كرد با تمام بدن متوجه مى‏شد، چشمهايش افتاده يعنى نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان، و آنقدر نافذ بود كه كسى را ياراى خيره شدن بر آن نبود، و به هر

كس برمى‏خورد در سلام از او سبقت مى‏جست.

راوى گفت پرسيدم منطقش را برايم وصف كن، گفت: رسول خدا(ص)دائما با غصه‏ها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتى نداشت، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت

تكلم نمى‏فرمود، و وقتى حرف ميزد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى‏كرد، اين تعبير كنايه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به

تمام مقصود بود.خلق نازنينش بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسى را با كلام خود مى‏آزرد و نه به كسى اهانت مى‏نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى‏نمود، اگر چه هم ناچيز

مى‏بود، و هيچ نعمتى را مذمت نمى‏فرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمى‏كرد و از طعم آن تعريف هم نمى‏نمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نمى‏آورد، و وقتى كه حقى

پايمال مى‏شد از شدت خشم كسى او را نمى‏شناخت، و از هيچ چيزى پروا نداشت تا آنكه احقاق حق مى‏كرد، و اگر به چيزى اشاره مى‏فرمود با تمام كف دست اشاره مى‏نمود، و وقتى از

مطلبى تعجب مى‏كرد دست‏ها را پشت و روى مى‏كرد و وقتى سخن مى‏گفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى‏زد، و وقتى غضب مى‏فرمود، روى مبارك را مى‏گرداند در

حالتى كه چشمها را هم مى‏بست، و وقتى مى‏خنديد خنده‏اش تبسمى شيرين بود به طورى كه تنها دندانهاى چون تگرگش نمايان مى‏شد.

صدوق(عليه الرحمه)در كتاب مزبور مى‏گويد: تا اينجا روايت ابى القاسم بن منيع از اسماعيل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از اين پس تا آخر روايت عبد الرحمن است، در

اين روايت حسن بن على(ع)مى‏فرمايد: تا مدتى من اين اوصاف را كه از دائى خود شنيده بودم از حسين(ع)كتمان مى‏كردم، تا اينكه وقتى برايش نقل كردم، ديدم او بهتر از من وارد است،

پرسيدم تو از كه شنيدى، گفت من از پدرم امير المؤمنين (ع)از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص)و هم چنين از چگونگى مجلسش و از شكل و شمايلش سؤال كردم، آن جناب نيز

چيزى را فروگذار نفرمود.

حسين(ع)براى برادر خود چنين نقل كرد كه: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص)در منزل پرسيدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتى تشريف مى‏برد، وقت خود را

در خانه به سه جزء تقسيم مى‏كرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مى‏داد، در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود،

باز به كلى قطع رابطه نمى‏كرد، بلكه مقدارى از آن را بوسيله خواص خود در كارهاى عامه مردم صرف مى‏فرمود، و از آن مقدار چيزى را براى خود ذخيره نمى‏كرد.از جمله سيره آن

حضرت اين بود كه اهل فضل را با ادب خود ايثار مى‏فرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت احترام مى‏نمود، و حوائج‏شان را برطرف مى‏ساخت، چون حوائج‏شان يكسان

نبود، بعضى را يك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر، رسول خدا(ص)با ايشان مشغول مى‏شد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقص‏شان مى‏كرد، و از ايشان در باره

امورشان پرسش مى‏كرد، و به معارف دينيشان آشنا مى‏ساخت، و در اين باره هر خبرى كه مى‏داد دنبالش مى‏فرمود : حاضرين آنرا به غائبين برسانند، و نيز مى‏فرمود: حاجت كسانى را كه

به من دسترسى ندارند به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آنرا برآورده كند، خداى تعالى قدم‏هايش را در روز قيامت

ثابت و استوار مى‏سازد.در مجلس آن حضرت غير اينگونه مطالب ذكر نمى‏شد، و از كسى سخنى از غير اين سنخ مطالب نمى‏پذيرفت، مردم براى درك فيض و طلب علم شرفياب

حضورش مى‏شدند و بيرون نمى‏رفتند مگر اينكه دلهاى شان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمايان و ادله راه حق شده بودند.

سپس از پدرم امير المؤمنين(ع)از برنامه و سيره آن جناب در خارج از منزل پرسيدم، فرمود : رسول خدا(ص)زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى‏داشت، و با مردم انس

مى‏گرفت، و آنان را از خود رنجيده خاطر نمى‏كرد، بزرگ هر قومى را احترام مى‏كرد، و توليت امور قوم را به او واگذار مى‏نمود، هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مى‏پائيد، و در

عين حال بشره و خلق خود را درهم نمى‏پيچيد، همواره از اصحاب خود تفقد مى‏كرد، و از مردم حال مردم را مى‏پرسيد، و هر عمل نيكى را تحسين و تقويت مى‏كرد، و هر عمل زشتى را

تقبيح مى‏نمود، در همه امور ميانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفريط نمى‏كرد، از غفلت مسلمين و انحراف‏شان غافل نبود، و در باره حق، كوتاهى نمى‏كرد و از آن تجاوز نمى‏نمود، در

ميان اطرافيان خود كسى را برگزيده‏تر و بهتر مى‏دانست كه داراى فضيلت بيشتر و براى مسلمين خيرخواه‏تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسى بزرگ‏تر بود كه مواسات و پشتيبانيش

براى مسلمين بهتر بود.

سيد الشهداء(ص)سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله(ص)پرسيدم، فرمود : هيچ نشست و برخاستى نمى‏كرد مگر با ذكر خدا، و در هيچ مجلسى جاى مخصوصى

براى خود انتخاب نمى‏كرد، و از صدرنشينى نهى مى‏فرمود، و در مجالس هر جا كه خالى بود مى‏نشست، و اصحاب را هم دستور مى‏داد كه چنان كنند.و در مجلس، حق همه را ادا

مى‏كرد، به طورى كه احدى از همنشينانش احساس نمى‏كرد كه از ديگران در نزد او محترم‏تر است، و هر كسى كه شرفياب حضورش مى‏شد اين قدر صبر مى‏كرد تا خود او برخيزد و

برود، و هر كس حاجتى از او طلب مى‏كرد برنمى‏گشت مگر اينكه يا حاجت خود را گرفته بود، يا با بيانى قانع، دلخوش شده بود، خلق نازنينش اينقدر نرم بود كه به مردم اجازه مى‏داد او

را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حيا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى‏شد، و نواميس و احترامات مردم هتك

نمى‏گرديد، و اگر احيانا از كسى لغزشى سر مى‏زد، آن جناب طورى تاديبش مى‏فرمود كه براى هميشه مراقب مى‏شد، همنشينانش همه با هم متعادل بودند، و مى‏كوشيدند كه با تقوا يكديگر

را مواصلت كنند، با يكديگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى‏شمردند، و غريب‏ها را حفاظت مى‏كردند.

و نيز فرمود: پرسيدم سيره آن حضرت در ميان همنشينانش چطور بود؟فرمود: دائما خوش‏رو و نرم‏خو بود، خشن و درشت خو و داد و فرياد كن و فحاش و عيب جو و همچنين مداح نبود،

و به هر چيزى كه رغبت و ميل نداشت بى ميلى خود را در قيافه خود نشان نمى‏داد و لذا اشخاص از پيشنهاد آن مايوس نبودند، اميدواران را نااميد نمى‏كرد، نفس خود را از سه چيز پرهيز

ميداد: 1 ـ مراء و مجادله 2 ـ پر حرفى 3 ـ گفتن حرف‏هاى بدرد نخور.و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مى‏كرد: 1 ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى‏كرد 2 ـ هرگز لغزش و

عيب‏هايشان را جستجو نمى‏نمود 3 ـ هيچ وقت حرف نمى‏زد مگر در جائى كه اميد ثواب در آن مى‏داشت.

و وقتى تكلم مى‏فرمود همنشينانش سرها را به زير مى‏انداختند گوئى مرگ بر سر آنها سايه افكنده است، و وقتى ساكت مى‏شد، آنها تكلم مى‏كردند، و در حضور او نزاع و مشاجره

نمى‏كردند، و اگر كسى تكلم مى‏كرد ديگران سكوت مى‏كردند تا كلامش پايان پذيرد، و تكلم‏شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشينانش از چيزى به خنده مى‏افتادند، آن جناب نيز

مى‏خنديد و اگر از چيزى تعجب مى‏كردند او نيز تعجب مى‏كرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چيزى مى‏خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفائى مى‏كرد، آن جناب تحمل مى‏نمود، به

حدى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برميامدند و آن حضرت مى‏فرمود: هميشه صاحبان حاجت را معاونت و يارى كنيد، و هرگز ثناى كسى را نمى‏پذيرفت مگر اينكه به وى

احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمى‏كرد مگر اينكه مى‏ديد كه از حد مشروع تجاوز مى‏كند كه در اين صورت يا به نهى و بازداريش از تجاوز يا به برخاستن از مجلس كلامش را

قطع مى‏كرد.

سيد الشهداء(ع)مى‏فرمايد: سپس از سكوت آن حضرت پرسيدم، فرمود:  

سكوت رسول خدا(ص)چهار جور بود: 1 ـ حلم 2 ـ حذر 3 ـ تقدير 4 ـ تفكر.سكوتش از حلم و صبر اين بود كه هيچ چيز آن حضرت را به خشم در نمى‏آورد و از جاى نمى‏كند، و سكوتش

از حذر در چهار مورد بود:

1 ـ در جائى كه مى‏خواست وجهه نيكو و پسنديده كار را پيدا كند تا مردم نيز در آن كار به وى اقتدا نمايند.

2 ـ در جائى كه حرف زدن قبيح بود و مى‏خواست بطرف ياد دهد تا او نيز از آن خوددارى كند .

3 ـ در جائى كه مى‏خواست در باره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.

4 ـ در مواردى كه مى‏خواست دست به كارى زند كه خير دنيا و آخرتش در آن بود.

و سكوتش از تقدير اين بود كه مى‏خواست همه مردم را به يك چشم ديده و به گفتار همه به يك نحو استماع فرمايد، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در اينكه چه چيزى باقى است


و چه چيزى فانى. (1)

مؤلف: اين روايت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهيم طالقانى به طريقى كه او به حسنين(ع)دارد نقل كرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحار الانوار

فرموده (3) ، كه اين روايت از اخبار مشهور است، عامه هم آنرا در بيشتر كتاب‏هاى خود نقل كرده‏اند، سپس مؤلف اضافه مى‏كند كه بر طبق مفاد اين روايت و يا بعضى از مضامين آن،

روايات بسيارى از صحابه رسول خدا(ص)نقل شده است.

شرح و تفسير كلمات و جملات روايت مشهورى كه در باره اوصاف جسمى و احوال روحى پيامبر اكرم(ص)نقل شده است

كلمه"مربوع"بمعناى كسى است كه اندامى متوسط داشته باشد، نه كوتاه قد و نه بلند بالا، و كلمه"مشذب"بمعناى بلندقامتى است كه در عين حال لاغر اندام باشد و گوشتى بر بدن نداشته باشد

و كلمه"رجل"در جمله"رجل الشعر"بر وزن خلق، صفتى است مشتق از ماده"فعل يفعل"وقتى مى‏گويند فلانى"رجل الشعر"است معنايش اين است كه موى سر و روى او نه بطور كامل

مستقيم و افتاده است و نه بطور كامل مجعد و فرفرى است بلكه بين اين دو حالت است.

و كلمه"ازهر اللون"باين معنا است كه آنجناب رنگ چهره مباركش براق و صاف بود و كلمه"أزج "وقتى در مورد ابروان استعمال مى‏شود بمعناى باريك و طولانى بودن آنست و اينكه در

روايت آمده: "سوابغ فى غير قرن"معنايش اينست كه ابروان آنجناب متصل بيكديگر نبود و از يكديگر فاصله داشت و كلمه"اشم"بمعناى كسى است كه بينى او داراى شمم باشد، يعنى قصبه

بينيش برآمدگى داشته باشد، و منظور راوى اين بوده كه بين دو ابرويش نورى تلألوء مى‏كرد كه اگر كسى خوب دقت نمى‏كرد بنظرش مى‏رسيد بلندى و ارتفاعى است كه بر بينى آنجناب

است و"كث اللحيه "كسى را مى‏گويند كه محاسنش پر پشت و بلند نباشد و "سهل الخد"بكسى گويند كه گونه‏اى صاف و كشيده داشته باشد و در آن گوشت زيادى نباشد و"ضليع الفم"بكسى

گويند كه دهانى فراخ داشته باشد و اين در مردان از محاسن شمرده مى‏شود و"مفلج"از ماده"فلجه"(با دو فتحه)بكسى اطلاق مى‏شود كه فاصله ما بين دو قدمش يا بين دو دستش و يا بين

دندانهايش زياد باشد و"اشنب"به كسى گفته مى‏شود كه دندانهايش سفيد باشد.

و"مشربة"بمعناى موئى است كه از وسط سينه تا روى شكم انسان مى‏رويد و كلمه "دمية" ـ بضم دال ـ بمعناى آهو است و"منكب"محل اتصال استخوان شانه و بازو است و

"كراديس"جمع"كردوس "است كه بمعناى مفصل و محل اتصال دو استخوان است و در جمله"انور المتجرد"گويا كلمه"متجرد "اسم فاعل از تجرد باشد كه بمعناى عريان بودن از لباس و

امثال آنست و منظور از اين جمله اين است كه آنجناب وقتى برهنه ميشده خلقت و ظاهر بدن مباركش زيبا بود و كلمه"لبه" ـ بضمه لام و تشديد باء ـ آن نقطه‏اى است از سينه كه قلاده در

آنجا قرار مى‏گيرد و كلمه "سره"بمعناى ناف است و كلمه"زند"محل اتصال قلمه دست به كف دست است(آنجا كه نبض مى‏زند)و كلمه"رحب الراحة"بمعناى كسى است كه كف دستش وسيع

باشد و كلمه"شتن"(با دو فتحه)بمعناى درشتى كف دستها و ساختمان پاها است و كلمه"سبط القصب"در وصف كسى استعمال مى‏شود كه استخوانهاى بدنش مستقيم و بدون كجى و برآمدى

باشد و جمله"خمصان الاخمصين"در وصف كسى مى‏آيد كه كف پايش تخت نباشد و هنگام ايستادن همه آن به زمين نچسبد چون"اخمص"آن محلى است از كف پا كه بزمين نمى‏چسبد

و"خمصان"بمعناى لاغر بودن باطن پا است، در نتيجه "خمصان الاخمصين "اين معنا را افاده مى‏كند كه وسط كف پاى آنجناب با دو طرف آن يعنى طرف انگشتان و طرف پاشنه تفاوت

بسيار داشت و از آن دو طرف بلندتر بود و كلمه "فسحة"بمعناى وسعت است و"قلع "بمعناى راه رفتن بقوت است و"تكفوء"در راه رفتن بمعناى راه رفتن با تمايل است(مثل كسيكه از كوه

پائين مى‏آيد)و"ذريع المشية"بكسى گفته مى‏شود كه بسرعت راه برود، و كلمه"صب"بمعناى سرازيرى راه و يا زمين سرازير است و"خافض الطرف"را جمله بعد كه مى‏گويد: "نظره الى

الارض "معنا كرده، يعنى آنجناب همواره نگاهش بطرف زمين بوده و كلمه"اشداق"جمع"شدق" ـ بكسره شين ـ است كه بمعناى زاويه دهان از طرف داخل است.و يا به عبارتى باطن

گونه‏هاى است، و اينكه در روايت آمده سخن را با"اشداق"خود آغاز و با"أشداق"خود ختم مى‏كرد كنايه است از فصاحت، وقتى گفته مى‏شود فلانى تشدق كرد معنايش اين است كه شدق

خود را بمنظور فصيح سخن گفتن پيچاند و كلمه"دمث"از ماده"دماثة"است كه جمله بعد آنرا تفسير نموده، مى‏گويد :  

"ليس بالجافى و لا بالمهين"يعنى سخن گفتنش ملايم و خالى از خشونت و نرمى بيش از اندازه بود كلمه"ذواق"بمعناى هر طعام چشيدنى است و كلمه"انشاح"از ماده"نشوح" است

و"انشاح"يعنى اعراض كرد و منظور از جمله"يفتر عن مثل حب الغمام"اين است كه خنده‏اش بسيار شيرين و نمكين بود، لبها اندكى باز مى‏شد و دندانهائى چون تگرگ را نمودار مى‏ساخت

و منظور از جمله"فيرد ذلك بالخاصة على العامة"معنايش اين است كه در آن يك سوم وقتى كه در خانه بخودش اختصاص مى‏داد نيز بكلى از مردم منقطع نمى‏شد بلكه بوسيله خواص با

عامه مردم مرتبط مى‏شد، مسائل آنانرا پاسخ مى‏داد و حوائج‏شان را برمى‏آورد و هيچ چيز از آن يك سوم وقت را كه مخصوص خودش بود از مردم دريغ نمى‏كرد.

و كلمه"رواد"جمع"رائد"است و رائد بمعناى آن كسى است كه پيشاپيش كاروان مى‏رود تا براى كاروانيان منزل و براى حيوانات آنان چراگاهى پيدا كند و كارهائى ديگر از اين قبيل انجام

دهد.و منظور از جمله"لا يوطن الا ما كنت و ينهى عن ايطانها"اين است كه رسول خدا(ص)جاى معينى از مجلس را بخود اختصاص نمى‏داد و چنين نبود كه اهل مجلس آن نقطه را

خاص آنحضرت بدانند و كسى در آنجا ننشيند، زيرا مى‏ترسيد عنوان بالانشينى و تقدم پيدا كند، و ديگرانرا نيز از چنين عملى نهى مى‏كرد.و جمله"اذا انتهى الى قوم..."بمنزله تفسير آن

جمله است، و معناى جمله"لا تؤبن فيه الحرم"اينست كه در حضور آنجناب كسى جرات نمى‏كرد از ناموس مردم به بدى ياد كند و اين فعل از ماده"ابنة"ـ بضم همزه ـ گرفته شده كه بمعناى

عيب است و كلمه"حرم" ـ بضمه حاء و فتحه راء ـ جمع "حرمة"است.و كلمه"تثنى"در جمله: "لا تثنى فلتاته "از"تثنيه"گرفته شده كه بمعناى تكرار كردن است و كلمه"فلتات"جمع"فلتة"است

كه بمعناى لغزش است و معناى جمله اين است كه اگر احيانا در مجلس آنجناب از احدى از جلساء لغزشى سر مى‏زند حضرت به همه مى‏فهماند كه اين عمل لغزش و خطا است و ديگر از

كسى تكرار نشود و كلمه" بشر"ـ بكسره باء و سكون شين ـ بمعناى بشاش بودن چهره است و كلمه"صخاب"در باره كسى استعمال مى‏شود كه فريادى گوش خراش داشته باشد.

و در جمله"حديثهم عنده حديث أوليتهم"كلمه"أولية"جمع"ولى"است و گويا مراد از آن تابع و دنبال رو باشد، و معناى جمله اين باشد كه أصحاب وقتى با آن جناب سخن مى‏گفتند نوبت را

رعايت مى‏كردند و چنين نبود كه يكى در سخن ديگرى داخل شود و يا مادام كه سخن او تمام نشده سخن بگويد و يا مانع يكديگر شوند، و معناى جمله"حتى أن كان أصحابه يستجلبونهم"اين

است كه اصحاب آن جناب وقتى مى‏ديدند غريبه‏ها و ناآشنايان به اخلاق آن جناب و با حرفهاى خارج از نزاكت خود آنجناب را مى‏آزارند آنان را نزد خود مى‏خواندند تا رسول خدا(ص)را

از شر آنان نجات دهند.

و معناى جمله"و لا يقبل الثناء الا من مكافى‏ء"اين است كه مدح و ثناء را تنها در مقابل نعمتى كه به يكى از آنان داده بود مى‏پذيرفت و اين عمل همان شكرى است كه در اسلام مدح شده

پس كلمه"مكافى‏ء"يا از مكافات بمعناى جزا دادن است و يا از مكافات بمعناى مساوات است كه اگر باين معنا باشد معناى جمله چنين مى‏شود: رسول خدا (ص)مدح و ثناء را از كسى

مى‏پذيرفت كه مدح را به مقدارى كه طرف استحقاق‏آنرا دارد اداء كند نه بيش از آن، و از كسى كه در مدحش اغراق مى‏كرده و زياده روى مى‏نموده نمى‏پذيرفت.

و معناى جمله: "و لا يقطع على احد كلامه حتى يجوز"اين است كه آنجناب سخن هيچ گوينده‏اى را قطع نمى‏كرد مگر آنكه از حق تجاوز مى‏كرده كه در آنصورت تذكر ميداده كه اين سخن

تو درست نيست و يا برمى‏خاسته و مى‏رفته، و كلمه"استفزاز"بمعناى استخفاف است و منظور راوى اين است كه هيچ صحنه‏اى آنجناب را آنچنان بخشم در نمى‏آورد كه عقلش سبك شود و

از جاى كنده شود.

2 ـ و در كتاب احياء العلوم است كه: رسول خدا گفتارش از همه فصيح‏تر و شيرين‏تر بود ـ تا آنجا كه ميگويد ـ : و سخنانش همه كلمات كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام

مقصود بود، و چنان بود كه گوئى اجزاى آنان تابع يكديگرند، وقتى سخن مى‏گفت بين جملات را فاصله مى‏داد تا اگر كسى بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد، جوهره صدايش

بلند و از تمامى مردم خوش‏نغمه‏تر بود. (4)

3 ـ و شيخ در كتاب تهذيب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع)نقل كرده كه فرمود: از رسول خدا(ص)

شنيدم كه مى‏فرمود: من مبعوث شده‏ام به مكارم اخلاق و محاسن آن (5) .

4 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق است كه ابى سعيد خدرى گفت: حياى رسول خدا (ص)از عروس حجله بيشتر بود، و چنان بود كه اگر چيزى را دوست نمى‏داشت ما از قيافه‏اش مى‏فهميديم.

(6)

5 ـ و در كتاب كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم كه حضرت ابو جعفر(ع)مى‏فرمود: فرشته‏اى نزد رسول الله(ص)آمد و عرض كرد: خدايت مخير فرموده كه

اگر خواهى بنده‏اى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئيل اين صحنه را مى‏ديد رسول خدا(ص)از راه مشورت به جبرئيل نگريست، او با دست اشاره كرد

كه افتادگى را اختيار كن و لذا رسول الله (ص)در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختيار كردم، فرشته مزبور در حالى كه كليد خزينه‏هاى زمين را در دست داشت

گفت: اينك چيزى هم از آنچه در نزد خدايت دارى كاسته نشد. (7)

6 ـ و در نهج البلاغه مى‏فرمايد: پس بايد كه تاسى كنى به نبى اطهر و اطيب ـ تا آنجا كه مى‏فرمايد ـ از خوردنيهاى دنيا اندك و به اطراف دندان خورد، و دهان خود را از آن پر نكرد و

به آن التفاتى ننمود، لاغرترين اهل دنيا بود از حيث تهى گاه و گرسنه‏ترين شان بود از جهت شكم، خزائن دنيا بر او عرضه شد، ليكن او از قبولش استنكاف نمود، وقتى فهميد كه خداى

تعالى چيزى را دشمن دارد او نيز دشمن مى‏داشت، و هر چيزى را كه خداى تعالى حقير مى‏دانست او نيز تحقيرش مى‏كرد، و ما بر عكس آن جنابيم و اگر از معايب چيزى در ما نبود جز

همينكه دوست مى‏داريم دنيائى را كه خدا دشمن داشته و بزرگ مى‏شماريم دنيائى را كه خدايش تحقير كرده، همين براى شقاوت و بدبختى و نافرمانيمان بس بود، و حال آنكه رسول

الله(ص)روى زمين غذا مى‏خورد، و چون بندگان مى‏نشست، و كفش خود را بدست خود مى‏دوخت، و بر الاغ لخت سوار مى‏شد، و شخصى ديگرى را هم پشت سر خود بر آن حيوان

سوار مى‏كرد، وقتى ديد پرده در خانه‏اش تصوير دارد به يكى از زنان خود فرمود: اى فلان اين پرده را از نظرم پنهان كن تا آنرا نبينم، چون هر وقت چشمم بدان مى‏افتد به ياد دنيا و

زخارف آن مى‏افتم، آرى به قلب و از صميم دل از دنيا اعراض كرده بود، و يادش را در دل خود كشته و از بين برده بود، تا جائى كه دوست مى‏داشت زينت دنيا را حتى به چشم هم نبيند

تا هوس لباس فاخر نكند، و دنيا را خانه قرار نبيند، و اميدوار اقامت در آن نشود، از اين رو دنيا را به كلى از دل خود بيرون كرد، و ياد آن را از قلب كوچ داد، و از نظر دور بين خود

هم پنهان نمود، آرى وقتى شخصى از چيزى بدش آيد نظر كردن بان را هم دوست نمى‏دارد، حتى دوست نمى‏دارد كه كسى نزد او اسم آن چيز را ببرد (8) .

7 ـ و در كتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع)روايت كرده كه در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص)از خوف خداى

عز و جل آنقدر مى‏گريست كه سجاده و مصلايش از اشك چشم او تر مى‏شد، با اينكه جرم و گناهى هم نداشت (9) .

8 ـ و در كتاب مناقب است كه رسول الله(ص)آنقدر مى‏گريست كه بيهوش مى‏شد، خدمتش عرضه مى‏داشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده كه خداوند از گناهان گذشته و آينده تو، در


گذشته پس اين همه گريه براى چيست؟!مى‏فرمود: درست است كه خدا مرا بخشيده، ليكن من چرا بنده‏اى شكرگزار نباشم، و همچنين بود بيهوشى‏هاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت

در مقام عبادتش (10) .

مؤلف: گويا سائل خيال مى‏كرده كه بطور كلى عبادت براى ايمنى از عذاب است، و حال آنكه چنين نيست، بلكه رواياتى وارد شده كه عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس

موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر اين است كه عبادت از باب شكر خداى سبحان است، و اين چنين عبادت، عبادت كرام و قسم ديگرى است از عبادت.

و در ماثور از ائمه اهل بيت(ع)هم وارد شده كه بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و اين عبادت نظير عبادتى است كه غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مى‏دهند، و بعضى

از عبادات عبادتى است كه به طمع ثواب انجام مى‏شود، اين عبادت نظير عبادت تجار است كه از هر كارى سود آنرا در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است كه به خاطر اداى شكر

نعمتهاى خداى سبحان انجام مى‏شود (11) .

و در بعضى روايات از اين قسم عبادت تعبير شده به اينكه بخاطر محبت خداى سبحان انجام مى‏شود، و در بعضى از روايات ديگر دارد كه بخاطر اين انجام مى‏شود كه خدا را اهل و

سزاوار عبادت مى‏بيند.

و ما در تفسير جمله"سيجزى الله الشاكرين" (12) در جلد چهارم ص 75 اين كتاب در باره معناى اين روايات بطور مفصل بحث كرديم، و در آنجا گفتيم كه شكر در عبادت خدا، عبارتست

از اخلاص نيت براى خدا، و شاكرين همان مخلصين(به فتح لام)از بندگان خدايند، و مقصود از آيه شريفه"سبحان الله عما يصفون.الا عباد الله المخلصين" (13) و امثال آن، همين مخلصين

مى‏باشند.

9 ـ و در كتاب ارشاد ديلمى است كه ابراهيم خليل(ع)وقتى به نماز مى‏ايستاد جوش و خروشى نظير هيجان و اضطراب اشخاص ترسيده، از او شنيده مى‏شد، و رسول الله(ص)هم

همينطور بود (14) .

10 ـ و در تفسير ابى الفتوح از ابى سعيد خدرى روايت شده كه گفت: وقتى آيه شريفه "و اذكروا الله كثيرا ـ و خدا را بسيار ذكر كنيد"نازل شد رسول الله(ص)مشغول به ذكر خدا گشت تا

جائى كه كفار مى‏گفتند اين مرد جن زده شده است (15) .

11 ـ و در كتاب كافى به سند خود از زيد شحام از امام صادق(ع)نقل مى‏كند كه فرمود: رسول خدا(ص)در هر روز هفتاد بار توبه مى‏كرد، پرسيدم آيا هفتاد بار مى‏گفت"استغفر الله و اتوب

اليه"؟فرمودند: نه، بلكه مى‏گفت: "اتوب الى الله"عرض كردم رسول خدا(ص)توبه مى‏كرد و گناه مرتكب نمى‏شد و ما توبه مى‏كنيم و باز تكرار مى‏نمائيم، فرمود: "الله المستعان ـ بايد از خدا

مدد گرفت" (16) .

12 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب: "النبوة"از على(ع)نقل مى‏كند كه آن جناب هر وقت رسول خدا(ص)را وصف مى‏كرد مى‏فرمود: كف دستش از تمامى كف‏ها سخى‏تر و سينه‏اش

از همه سينه‏ها جرأت‏دارتر و لهجه‏اش از همه لهجه‏ها و زبانها راستگوتر و به عهد و پيمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنينش از خوى همه نرم‏تر و دودمانش از همه دودمان‏ها

كريم‏تر و محترمتر، اگر كسى ناگهانى ميديدش از او هيبت مى‏برد و اگر كسى با او از روى معرفت هم‏نشين بود دوستش مى‏داشت، قبل از او و بعد از او من هرگز كسى را مثل او نديدم.

(17)

13 ـ و در كتاب كافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مى‏كند كه فرمود : از جمله سوگندهاى رسول خدا اين بود كه مى‏فرمود: "لا و استغفر الله ـ نه، و از خدا

آمرزش مى‏خواهم". (18)

14 ـ و در احياء العلوم است كه آن جناب وقتى خيلى خوشحال مى‏شد زياد دست به محاسن شريف خود مى‏كشيد (19) .

15 ـ و نيز در همان كتاب است كه: رسول خدا(ص)سخى‏ترين مردم بود، بطورى كه هيچ وقت درهم و دينارى نزدش نمى‏ماند، حتى اگر وقتى چيزى نزدش زيادى مى‏ماند و تا شب كسى

را نمى‏يافت كه آنرا به او بدهد، به خانه نمى‏رفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آنرا به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزيش مى‏كرد بيش از آذوقه يكسال از خرما و جوى كه در

دسترس بود براى خود ذخيره نمى‏كرد و مابقى را در راه خدا صرف مى‏كرد، كسى از آن جناب چيزى درخواست نمى‏كرد مگر اينكه آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مى‏نمود،

و همچنين مى‏داد تا آنكه نوبت مى‏رسيد به غذاى ذخيره يكساله‏اش از آنهم ايثار مى‏فرمود، و بسيار اتفاق مى‏افتاد كه قبل از گذشتن يكسال قوت خود را انفاق كرده و اگر چيز ديگرى عايدش

نمى‏شد خود محتاج شده بود.

غزالى سپس اضافه مى‏كند كه: رسول خدا(ص)حق را انفاذ مى‏كرد اگر چه ضررش عايد خودش و يا اصحابش مى‏شد.

و نيز مى‏گويد: رسول خدا(ص)دشمنان زيادى داشت و با اينحال در بين آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مى‏كرد.

و نيز مى‏گويد كه هيچ امرى از امور دنيا آن جناب را به هول و هراس در نمى‏آورد.

و نيز مى‏گويد: رسول خدا(ص)با فقرا مى‏نشست و با مساكين هم غذا مى‏شد و كسانى را كه داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مى‏كرد، و با اشخاص آبرومند الفت مى‏گرفت، به اين معنى

كه به آنان احسان مى‏نمود، و خويشاوندان را در عين اينكه بر افضل از آنان مقدم نمى‏داشت صله رحم مى‏كرد، به احدى از مردم جفا نمى‏نمود، و عذر هر معتذرى را مى‏پذيرفت.

و نيز مى‏گويد: رسول خدا(ص)داراى غلامان و كنيزانى بود و در خوراك و پوشاك از ايشان برترى نمى‏جست، و هيچ دقيقه‏اى از عمر شريفش را بيهوده و بدون عملى در راه خدا و يا

كارى از كارهاى لازم خويشتن نمى‏گذراند، و گاهى براى سركشى به اصحاب خود به باغات‏شان تشريف مى‏برد، و هرگز مسكينى را براى تهى دستى و يا مرضش تحقير نمى‏كرد و از

هيچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمى‏ترسيد، آن فقير و اين سلطان را به يك نحو دعوت به توحيد مى‏نمود (20) .

16 ـ و نيز در كتاب مزبور مى‏گويد: رسول خدا(ص)از همه مردم ديرتر به غضب درمى‏آمد و از همه زودتر آشتى مى‏كرد و خشنود مى‏شد و از همه مردم رؤوف‏تر به مردم بود و بهترين

مردم و نافع‏ترين آنان بود براى مردم (21) .

17 ـ و نيز در آن كتاب مى‏گويد: رسول خدا(ص)چنان بود كه اگر مسرور و راضى مى‏شد مسرت و رضايتش براى مردم بهترين مسرت‏ها و رضايت‏ها بود، اگر موعظه مى‏كرد

موعظه‏اش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مى‏كرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمى‏كرد ـ هيچ چيزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنين در تمامى امورش

همينطور بود، وقتى هم كه به مصيبتى و يا به ناملايمى برمى‏خورد امر را به خدا واگذار مى‏كرد، و از حول و قوه خويش تبرى مى‏جست و از خدا راه چاره مى‏خواست (22) .

مؤلف: معانى توكل بر خدا و تفويض امر به او و تبرى از حول و قوه خويشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به يك اصل است و آن اين است كه

براى امور استنادى است به اراده الهى‏اى كه غالب بر هر اراده ديگرى است و هرگز مغلوب نمى‏شود و قدرت الهى‏اى كه مافوق هر قدرت و غير متناهى است، و اين خود معنا و حقيقتى

است كه كتاب خدا و سنت رسول گراميش متفقا مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت كرده‏اند، قرآن كريم مى‏فرمايد: "و على الله فليتوكل المتوكلون" (23) و نيز مى‏فرمود:  

"و افوض امرى الى الله" (24) و نيز مى‏فرمود: "و من يتوكل على الله فهو حسبه" (25) و نيز مى‏فرمايد: "الا له الخلق و الامر" (26) و نيز مى‏فرمايد: "و ان الى ربك المنتهى" (27) و

غير اين از آيات، و روايات در اين باره از حد شمارش افزون است.

و متخلق به اين خلق‏ها و متادب به اين آداب شدن علاوه بر اينكه آدمى را در مسير حقايق و واقعيات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مى‏سازد كه بر حسب واقع بايد آنطور واقع

شود و علاوه بر اينكه آدمى را مستقر در دين فطرت كرده، و اين معنا را ارتكازى آدمى مى‏كند كه حقيقت هر چيزى و نشانه حقيقت بودن آن برگشت حقيقى آن است به خداى سبحان، كما

اينكه خود فرمود: "الا الى الله تصير الامور" (28) علاوه بر اين، فائده مهم ديگرى دارد، و آن اين است كه اتكا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى

مى‏كند كه داراى قدرت غير متناهى و اراده‏اى قاهر غير مغلوب است ـ اراده‏اش را چنان كشش داده و عزمش را چنان راسخ مى‏كند كه موانعى كه پيش مى‏آيد، در او رخنه نكرده و رنج و

تعبى كه در راه رسيدن به هدف مى‏بيند خللى در او وارد نمى‏سازد و هيچ تسويلى نفسانى و وسوسه شيطانى كه بصورت خطورهاى وهمى در ضمير انسان خودنمائى مى‏كند آنرا از بين

نمى‏برد.

رواياتى چند در باره پاره‏اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت

18 ـ و در كتاب ارشاد ديلمى است كه: رسول خدا(ص)لباس خود را خودش وصله مى‏زد، و كفش خود را خود مى‏دوخت، و گوسفند خود را مى‏دوشيد، و با بردگان هم غذا مى‏شد، و بر

زمين مى‏نشست و بر دراز گوش سوار مى‏شد و ديگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مى‏كرد، و حيا مانعش نمى‏شد از اينكه مايحتاج خود را خودش از بازار تهيه كرده به سوى اهل

خانه‏اش ببرد، به توانگران و فقرا دست مى‏داد و دست خود را نمى‏كشيد تا طرف دست خود را بكشد، بهر كس مى‏رسيد چه توانگر و چه درويش و چه كوچك و چه بزرگ سلام ميداد، و

اگر چيزى تعارفش مى‏كردند آنرا تحقير نمى‏كرد اگر چه يك خرماى پوسيده بود، رسول خدا(ص)بسيار خفيف المؤنه و كريم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون اينكه، بخندد

هميشه تبسمى بر لب داشت، و بدون اينكه چهره‏اش در هم كشيده باشد هميشه اندوهگين به نظر مى‏رسيد، و بدون اينكه از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون اينكه اسراف

بورزد سخى بود، بسيار دل نازك و مهربان به همه مسلمانان بود، هرگز از روى سيرى آروغ نزد، و هرگز دست طمع به سوى چيزى دراز نكرد (29) .

19 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق روايت شده كه: رسول الله(ص)

عادتش اين بود كه خود را در آينه ببيند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مى‏داد و گذشته از اهل خانه خود را براى اصحابش نيز آرايش مى‏داد و

مى‏فرمود:  

خداوند دوست دارد كه بنده‏اش وقتى براى ديدن برادران از خانه بيرون مى‏رود خود را آماده ساخته آرايش دهد (30) .

20 ـ و در كتاب‏هاى علل و عيون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع)نقل كرده كه رسول الله(ص)فرمود: من از پنج چيز دست برنمى‏دارم تا بميرم: 1 ـ روى

زمين و با بردگان غذا خوردن 2 ـ سوار الاغ برهنه شدن 3 ـ بز بدست خود دوشيدن 4 ـ لباس پشمينه پوشيدن 5 ـ و به كودكان سلام كردن، براى اين دست برنمى‏دارم كه امتم نيز بر آن

عادت كنند و اين خود سنتى شود براى بعد از خودم (31) .

21 ـ و در كتاب فقيه از على(ع)روايت شده كه به مردى از بنى سعد فرمود:  


آيا تو را از خود و از فاطمه حديث نكنم ـ تا آنجا كه فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص)بر ما وارد شد در حالى كه من و فاطمه هنوز در بستر خود بوديم، فرمود: سلام عليكم، ما از

جهت اينكه در چنين حالى بوديم شرم كرده، جواب سلامش نگفتيم، بار ديگر فرمود: السلام عليكم باز ما جواب نداديم، بار سوم فرمود: السلام عليكم اينجا بود كه ترسيديم اگر جواب نگوئيم

آن جناب مراجعت كنند چه عادت آن حضرت چنين بود كه سه نوبت سلام مى‏كرد اگر جواب مى‏شنيد و اذن مى‏گرفت داخل مى‏شد و گرنه برمى‏گشت، از اين جهت ناچار گفتيم: و عليك

السلام يا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنيدن اين جواب داخل شد... (32) .

22 ـ و در كتاب كافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبد الله ع نقل كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)به زنان هم سلام مى‏كرد و آنها سلامش را جواب مى‏دادند، و هم چنين امير

المؤمنين(ع)، الا اينكه آن جناب سلام دادن به زنان جوان را كراهت داشت و مى‏فرمود: مى‏ترسم از آهنگ صداى آنها خوشم آيد آنوقت ضرر اين كار از اجرى كه در نظر دارم بيشتر شود

(33) .

مؤلف: صدوق(عليه الرحمه)هم اين روايت را بدون ذكر سند نقل كرده (34) و همچنين سبط طبرسى در كتاب المشكوة آنرا از كتاب محاسن نقل كرده است (35) .

23 ـ و نيز در كافى به سند خود از حضرت عبد العظيم بن عبد الله حسنى نقل كرده كه ايشان بدون ذكر سند از رسول خدا(ص)نقل كرده و گفته كه آن حضرت سه جور مى‏نشست:

يكى"قرفصاء " ـ و آن عبارت از اين بود كه ساقهاى پا را بلند مى‏كرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مى‏زد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را

مى‏گرفت، دوم اينكه دو زانوى خود و نوك انگشتان پا را به زمين مى‏گذاشت، سوم اينكه يك پا را زير ران خود گذاشته و پاى ديگر را روى آن پهن ميكرد و هرگز ديده نشد كه چهار زانو

بنشيند (36) .

24 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب نبوت از على(ع)نقل كرده كه فرمود: هيچ ديده نشد كه رسول خدا(ص)با كسى مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آنقدر

دست خود را در دست او نگه ميداشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هيچ ديده نشد كه كسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سكوت كند، بلكه آنقدر

حوصله به خرج مى‏داد تا طرف ساكت شود و هيچ ديده نشد كه در پيش روى كسى كه در خدمتش نشسته پاى خود را دراز كند، و هيچ وقت مخير بين دو چيز نشد مگر اينكه دشوارتر آن

دو را اختيار مى‏فرمود، و هيچ وقت در ظلمى كه به او ميشد به مقام انتقام در نيامد، مگر اينكه محارم خدا هتك شود كه در اين صورت خشم مى‏كرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و

هيچ وقت در حال تكيه كردن غذا ميل نفرمود تا از دنيا رحلت كرد، و هيچ وقت چيزى از او درخواست نشد كه در جواب بگويد: "نه"، و حاجت هيچ حاجتمندى را رد نكرد بلكه عملا يا به

زبان به قدرى كه برايش ميسور بود آنرا برآورده ميساخت، نمازش در عين تماميت از همه نمازها سبك‏تر و خطبه‏اش از همه خطبه‏ها كوتاهتر و از هذيان دور بود، و مردم، آن جناب را

به بوى خوشى كه از او به مشام مى‏رسيد مى‏شناختند، و وقتى با ديگران بر سر يك سفره مى‏نشست اولين كسى بود كه شروع به غذا خوردن مى‏كرد، و آخرين كسى بود كه از غذا دست

مى‏كشيد، و هميشه از غذاى جلو خود ميل مى‏فرمود، تنها در رطب و خرما بود كه آن جناب دست دراز ميكرد و بهترش را برمى‏چيد، و وقتى چيزى مى‏آشاميد آشاميدنش با سه نفس بود، و

آنرا مى‏مكيد و مثل پاره‏اى از مردم نمى‏بلعيد، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشاميدن، و جز با دست راست چيزى نمى‏داد و چيزى نمى‏گرفت، و دست چپش براى

كارهاى ديگرش بود، رسول خدا با دست راست كار كردن را در جميع كارهاى خود دوست مى‏داشت حتى در لباس پوشيدن و كفش به پا كردن و موى شانه زدنش.

و وقتى دعا مى‏فرمود سه بار تكرار مى‏كرد، و وقتى تكلم مى‏فرمود در كلام خود تكرار نداشت و اگر اذن دخول مى‏گرفت سه بار تكرار مى‏نمود، كلامش همه روشن بود به طورى كه هر

شنونده‏اى آنرا مى‏فهميد، وقتى تكلم مى‏كرد چيزى شبيه نور از بين ثنايايش بيرون مى‏جست، و اگر آن جناب را مى‏ديدى مى‏گفتى افلج (37) است و حال آنكه چنين نبود، نگاهش همه

بگوشه چشم بود، و هيچ وقت با كسى مطالبى را كه خوش آيند آنكس نبود در ميان نمى‏گذاشت، وقتى راه مى‏رفت گوئى از كوه سرازير مى‏شد و بارها مى‏فرمود بهترين شما خوش

اخلاق‏ترين شما است، هيچ وقت طعم چيزى را مذمت نمى‏كرد، و آنرا نمى‏ستود، اهل علم و اصحاب حديث در حضورش نزاع نمى‏كردند، و هر دانشمندى كه موفق بدرك حضورش شد اين

معنا را گفت كه من به چشم خود احدى را نه قبل از او و نه بعد از او نظير او نديدم (38) .

25 ـ و در كتاب كافى به سند خود از جميل بن دراج از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)نگاه‏هاى زير چشمى خود را در بين اصحابش به طور مساوى تقسيم كرده بود

به اين معنا كه بتمام آنان بيك جور نظر مى‏انداخت و همه را به يك چشم مى‏ديد، و نيز فرمود : هيچ اتفاق نيفتاد كه آن جناب پاى خود را در مقابل اصحابش دراز كند، و اگر مردى با او

مصافحه مى‏كرد دست خود را از دست او بيرون نمى‏كشيد و صبر مى‏كرد تا طرف دست او را رها سازد، از همين جهت وقتى مردم اين معنا را فهميدند هر كس با آن جناب مصافحه

مى‏كرد دست خود را مرتبا بطرف خود مى‏كشيد تا آنكه از دست آن حضرت جدا مى‏كرد. (39)

26 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق مى‏گويد، رسول خدا(ص)هر وقت حرف مى‏زد در حرف زدنش تبسم مى‏كرد. (40)

27 ـ و نيز از يونس شيبانى نقل مى‏كنند كه گفت امام ابى عبد الله(ع)به من فرمود: چطور است شوخى كردنتان با يكديگر؟عرض كردم خيلى كم است، فرمود چرا با هم شوخى

نمى‏كنيد؟شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مى‏توانى در برادر مسلمانت مسرتى ايجاد كنى، رسول خدا (ص)همواره با اشخاص شوخى مى‏كرد، و مى‏خواست تا بدين وسيله آنان

را مسرور سازد. (41)

28 ـ و نيز در آن كتاب از ابى القاسم كوفى در كتاب اخلاق خود از امام صادق (ع)روايت كرده كه فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه از شوخى بهره‏اى دارد، رسول الله(ص)هم با

اشخاص شوخى مى‏كرد، ولى در شوخيهايش جز حق نمى‏گفت. (42)

29 ـ و در كافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل كرده كه گفت از حضرت ابى الحسن سؤال كرد كه قربانت شوم، انسان با مردم آميزش و رفت و آمد دارد، مردم مزاح مى‏كنند مى‏خندند،

تكليف چيست؟فرمود، عيبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مى‏كنم مقصود آن جناب از جمله"اگر نباشد"اين بود كه اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود: مردى اعرابى بديدن رسول الله مى‏آمد و

برايش هديه مى‏آورد و همانجا به عنوان شوخى مى‏گفت پول هديه ما را مرحمت كن رسول خدا هم مى‏خنديد و وقتى اندوهناك مى‏شد مى‏فرمود: اعرابى چه شد كاش مى‏آمد. (43)

30 ـ و در كافى به سند خود از طلحة بن زيد از امام ابى عبد الله(ع)روايت كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)بيشتر اوقات رو به قبله مى‏نشست. (44)

31 ـ و در كتاب مكارم مى‏گويد: رسول خدا(ص)رسمش اين بود كه وقتى مردم بچه‏هاى نو رسيده خود را به عنوان تبرك خدمت آنجناب مى‏آوردند، آن حضرت براى احترام خانواده آن

كودك، وى را در دامن خود مى‏گذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مى‏كرد و كسانى كه مى‏ديدند ناراحت شده و سر و صدا راه مى‏انداختند، آن حضرت نهيبشان مى‏كرد و

مى‏فرمود: هيچ وقت بول بچه را قطع مكنيد و بگذاريد تا آخر بول خود را بكند، خلاصه صبر مى‏كرد تا بچه تا به آخر بول كند آنگاه در حق آن دعا مى‏فرمود و يا برايش اسم مى‏گذاشت و

با اين عمل خاندان كودك را بى نهايت مسرور مى‏ساخت، و طورى رفتار مى‏كرد كه خانواده كودك احساس نمى‏كردند كه آن جناب از بول بچه‏شان متاذى شد تا در پى كار خود مى‏شدند،

آنوقت برمى‏خاست و لباس خود را مى‏شست. (45)

32 ـ و نيز در همان كتاب روايت شده كه رسول خدا(ص)را رسم چنين بود كه اگر سوار بود هيچ وقت نمى‏گذاشت كسى پياده همراهيش كند يا او را سوار در رديف خود مى‏كرد و يا

مى‏فرمود تو جلوتر برو و در هر جا كه مى‏گوئى منتظرم باش تا بيايم. (46)

33 ـ و نيز از كتاب اخلاق ابى القاسم كوفى نقل مى‏كند كه نوشته است: در آثار و اخبار چنين آمده كه رسول خدا(ص)براى خود از احدى انتقام نگرفت، بلكه هر كسى كه آزارش مى‏كرد

عفو مى‏فرمود. (47)

34 ـ و نيز در مكارم الاخلاق مى‏نويسد كه رسم رسول خدا(ص)اين بود كه اگر كسى از مسلمين را سه روز نمى‏ديد جوياى حالش مى‏شد، اگر مى‏گفتند سفر كرده حضرت دعاى خير براى

او مى‏فرمود، و اگر مى‏گفتند منزل است به زيارتش مى‏رفت و اگر مى‏گفتند مريض است عيادتش مى‏فرمود . (48)

35 ـ و نيز از انس نقل مى‏كند كه گفت: من"9"سال خدمتگذارى رسول خدا را كردم و هيچ بياد ندارم كه در عرض اين مدت بمن فرموده باشد چرا فلان كار را نكردى، و نيز بياد ندارم كه

در يكى از كارهايم خرده‏گيرى كرده باشد. (49)

36 ـ و در كتاب احياء العلوم مى‏گويد انس گفته: به آن خدائى كه رسول الله (ص)را به حق مبعوث كرد، هيچگاه نشد كه مرا در كارى كه كردم و او را خوش نيامد عتاب كرده باشد كه

چرا چنين كردى، نه تنها آن جناب مرا مورد عتاب قرار نداد بلكه اگر هم زوجات او مرا ملامت مى‏كردند مى‏فرمود متعرضش نشويد مقدر چنين بوده. (50)

37 ـ و نيز در آن كتاب از انس نقل كرده كه گفت: هيچيك از اصحاب و يا ديگران آن حضرت را نخواند مگر اينكه در جواب مى‏فرمود: "لبيك". (51)

38 ـ و نيز از او نقل كرده كه گفت اصحاب خود را هميشه براى احترام و به دست آوردن دلهايشان به كنيه‏هايشان مى‏خواند، و اگر هم كسى كنيه نداشت خودش براى او كنيه

مى‏گذاشت.مردم هم او را به كنيه‏اى كه آن جناب برايش گذاشته بود صدا مى‏زدند.و هم چنين زنان اولاد دار و بى اولاد و حتى بچه‏ها را كنيه مى‏گذاشت و بدين وسيله دلهايشان را به دست

مى‏آورد . (52)

39 ـ و نيز در آن كتاب است كه رسول خدا(ص)را رسم اين بود كه هر كه بر او وارد مى‏شد تشك خود را زيرش مى‏گسترانيد و اگر شخص وارد مى‏خواست قبول نكند اصرار مى‏كرد تا

بپذيرد . (53)

40 ـ و در كافى به اسناد خود از عجلان نقل كرده كه گفت: من در حضور حضرت صادق(ع)بودم كه سائلى به در خانه‏اش آمد، آن حضرت برخاست و از ظرفى كه در آن خرما بود هر

دو دست خود را پر كرده و به فقير داد، چيزى نگذشت سائل ديگرى آمد، و آن جناب برخاست و مشتى خرما به او داد، سپس سائل سومى آمد حضرت برخاست و مشتى خرما نيز به او

داد، باز هم چيزى نگذشت سائل چهارمى آمد، اين بار حضرت برخاست و به مرد سائل فرمود: خدا ما و شما را روزى دهد؟آنگاه به من فرمود: رسول خدا(ص)چنين بود كه احدى از او

از مال دنيا چيزى درخواست نمى‏كرد مگر اينكه آن حضرت ميدادش، تا اينكه روزى زنى پسرى را كه داشت نزد آن حضرت فرستاد و گفت از رسول خدا چيزى بخواه اگر در جوابت

فرمود چيزى در دست ما نيست بگو پس پيراهنت را به من ده، امام صادق(ع)

فرمود: رسول خدا(ص)پيراهن خود را در آورد و جلوى پسر انداخت(در نسخه ديگرى دارد پيراهن خود را كند و به او داد)خداى تعالى با آيه: "لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها

كل البسط فتقعد ملوما محسورا ـ دست خود را بسته بگردن خود مكن، و آنرا بكلى هم باز مكن تا اين چنين ملامت شده و تهى دست شوى"، آنجناب را تاديب كرده به ميانه روى در انفاق .

(54) .


41 ـ و نيز در آن كتاب به سند خود از جابر از ابى جعفر(ع)روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)هديه را قبول مى‏كرد و ليكن صدقه نمى‏خورد. (55)

42 ـ و نيز در آن كتاب از موسى بن عمران بن بزيع نقل كرده كه گفت: به حضرت رضا(ع)عرض كردم فدايت شوم مردم چنين روايت مى‏كنند كه رسول خدا (ص)وقتى بدنبال كارى

مى‏رفت از راهى كه رفته بود برنمى‏گشت، بلكه از راه ديگرى مراجعت مى‏فرمود، آيا اين روايت صحيح است و رسول خدا(ص)چنين ميكرد؟آن حضرت در جواب فرمود: آرى من هم

خيلى از اوقات چنين مى‏كنم تو نيز چنين كن، آنگاه به من فرمود: بدان كه اين عمل براى رسيدن به رزق نزديك‏تر است . (56)

43 ـ و در كتاب اقبال به سند خود از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود:  

رسول خدا(ص)هميشه بعد از طلوع آفتاب از خانه بيرون مى‏آمد. (57)

44 ـ و در كافى به سند خود از عبد الله بن مغيره از كسى كه براى او نقل نموده نقل كرده كه گفت: رسول خدا(ص)وقتى وارد منزلى ميشد در نزديكترين جا، نسبت به محل ورود

مى‏نشست . (58)

مؤلف: اين روايت را سبط طبرسى هم در كتاب المشكوة خود از كتاب محاسن و كتبى ديگر نقل كرده است. (59)

از جمله سنن و آداب آنحضرت در امر نظافت و نزاهت

45 ـ و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت يكى اين است كه آن حضرت بنا به نقل صاحب كتاب مكارم الاخلاق وقتى مى‏خواست موى سر و محاسن شريف خود

را بشويد با سدر مى‏شست. (60)

46 ـ و در جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع)

نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)هميشه موى خود را شانه ميزد و اغلب با آب شانه مى‏كرد و مى‏فرمود: آب براى خوشبو كردن مؤمن كافى است. (61)

47 ـ و در كتاب من لا يحضره الفقيه مى‏گويد: رسول خدا(ص)فرمود:  

مجوس ريش خود را تراشيده و سبيل خود را كلفت مى‏كنند و ما سبيل خود را كوتاه كرده و ريش خود را وامى‏گذاريم. (62)

48 ـ و در كافى به سند خود از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: يكى از سنت‏ها گرفتن ناخنها است.

49 ـ و در فقيه مى‏گويد: روايت شده كه يكى از سنت‏ها، دفن كردن مو و ناخن و خون است . (63)

50 ـ و نيز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مى‏كند كه از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسيد، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص)همواره خضاب ميكرد و هم اكنون موى خضاب شده

آنجناب در خانه ما هست. (64)

51 ـ و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص)همواره روغن بخود مى‏ماليد و هر كس كه بدن شريفش را روغن مالى ميكرد تا حدود زير جامه را مى‏ماليد و مابقى را خود آن جناب به

دست خود انجام ميداد. (65)

52 ـ و در فقيه مى‏گويد: على(ع)فرموده: ازاله موى زير بغل بوى بد را از انسان زايل مى‏سازد، علاوه بر اينكه هم پاكيزگى است و هم از سنت‏هائى است كه رسول خدا (ص)به آن امر

فرموده . (66)

53 ـ و در كتاب مكارم الاخلاق مى‏گويد: براى رسول خدا(ص)

سرمه‏دانى بود كه هر شب با آن سرمه بچشم مى‏كشيد، و سرمه‏اش سرمه سنگ بود. (67)

54 ـ و در كافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: از سنن مرسلين يكى مسواك كردن دندانها است. (68)

55 ـ و در فقيه به سند خود از على(ع)نقل كرده كه در حديث"اربعمائة ـ چهار صد كلمه"خود فرمود: و مسواك كردن باعث رضاى خدا و از سنت پيغمبر (ص)و مايه خوشبوئى و پاكيزگى

دهان است. (69)

مؤلف: اخبار در باره عادت داشتن رسول خدا(ص)به مسواك و سنت قرار دادن آن از طريق شيعه و سنى بسيار زياد است.

56 ـ و در فقيه مى‏گويد: امام صادق(ع)فرمود: چهار چيز از اخلاق انبياء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ با تيغ ازاله مو كردن 3 ـ نوره كشيدن 4 ـ زياد با زنان همخوابگى كردن. (70)

57 ـ و كافى به سند خود از عبد الله بن سنان از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: براى رسول خدا(ص)مشكدانى بود كه بعد از هر وضوئى آن را با دست تر مى‏گرفت و در نتيجه هر

وقت كه از خانه به بيرون تشريف مى‏آورد از بوى خوشش شناخته مى‏شد كه رسول الله(ص)است. (71)

58 ـ و در كتاب مكارم مى‏گويد: هيچ عطرى عرضه به آن جناب نمى‏شد مگر آنكه خود را با آن خوشبو مى‏كرد و مى‏فرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با

آن خوشبو نمى‏كرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مى‏چشيد. (72)

59 ـ و نيز در آن كتاب مى‏نويسد: رسول خدا(ص)با عود قمارى خود را بخور ميداد. (73)

60 ـ و در كتاب ذخيرة المعاد است كه: مشك را بهترين و محبوبترين عطرها مى‏دانست. (74)

61 ـ و در كافى به سند خود از اسحاق طويل عطار از ابى عبد الله(ع)روايت كرده كه فرمود : رسول خدا(ص)بيش از آن مقدارى كه براى خوراك خرج مى‏كرد براى عطر پول مى‏داد.

(75)

62 ـ و نيز در كافى به سند خود از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود:  

امير المؤمنين(ع)فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبياء و احترام به كرام الكاتبين است. (76)

63 ـ و نيز به سند خود از سكن خزاز نقل كرده كه گفت: شنيدم امام صادق (ع)مى‏فرمود: بر هر بالغى لازم است كه در هر جمعه شارب و ناخن خود را چيده و مقدارى عطر استعمال

كند، رسول خدا(ص)وقتى جمعه مى‏شد و عطر همراه خود نداشت ناچار مى‏فرمود تا چارقد بعضى از زوجاتش را مى‏آوردند، آن جناب آن را با آب تر مى‏كرد و بروى خود مى‏كشيد تا باين

وسيله از بوى خوش آن چارقد، خود را معطر سازد. (77)

64 ـ و در فقيه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: اگر در روز عيد فطر براى رسول خدا(ص)عطر مى‏آوردند اول به زنان خود مى‏داد. (78)

65 ـ و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(ص)به انواع روغن‏ها خود را روغن مالى مى‏فرمود، و نيز فرمود: آن جناب بيشتر با روغن بنفشه روغن مالى مى‏فرمود، و مى‏گفت، اين

روغن بهترين روغن است. (79)

آداب آن جناب در سفر

66 ـ و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى كه در فقيه به سند خود از عبد الله سنان از ابى جعفر(ع)نقل كرده ـ اين بود كه: آن جناب بيشتر در روز پنج شنبه مسافرت مى‏كرد .

(80)

مؤلف: و در اين معنا احاديث بسيارى است.

67 ـ و در كتاب امان الاخطار و كتاب مصباح الزائر آمده است كه صاحب كتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت ميرفت پنج چيز با خود برمى‏داشت: 1 ـ آئينه 2 ـ

سرمه‏دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواك 5 ـ و در روايت ديگرى دارد كه مقراض را هم همراه خود مى‏برد. (81)

مؤلف: اين روايت را در كتاب مكارم و جعفريات نيز نقل كرده.

68 ـ و در كتاب مكارم از ابن عباس نقل كرده كه گفت: رسول خدا (ص)وقتى راه مى‏رفت طورى با نشاط مى‏رفت كه بنظر مى‏رسيد خسته و كسل نيست. (82)

69 ـ و در فقيه به سند خود از معاوية بن عمار از ابى عبد الله ع نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)در سفر هر وقت از بلنديها سرازير مى‏شد مى‏گفت: "لا اله الا الله"و هر وقت بر

بلنديها بالا مى‏رفت مى‏گفت: "الله اكبر". (83)

70 ـ و در كتاب لب اللباب تاليف قطب روايت شده كه رسول خدا (ص)از هيچ منزلى كوچ نمى‏كرد مگر اينكه در آن منزل دو ركعت نماز مى‏خواند و مى‏فرمود: اينكار را براى اين مى‏كنم

كه اين منازل به نمازى كه در آنها خوانده‏ام شهادت دهند. (84)

71 ـ و در كتاب فقيه مى‏گويد: رسول خدا(ص)وقتى با مؤمنين خدا حافظى مى‏فرمود مى‏گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خيرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را

از شما برآورده كند و دين و دنياى شما را سالم و ايمن سازد و شما را به سلامت و با غنيمت فراوان برگرداند. (85)

مؤلف: روايات در باره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، ليكن با همه اختلافى كه دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنيمت همه متفقند.

72 ـ و در كتاب جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)به اشخاصى كه از مكه مى‏آمدند مى‏فرمود: خداوند عبادتت را

قبول و گناهانت را بيامرزد و در قبال مخارجى كه كردى بتو نفقه(روزى)دهد. (86)

رواياتى در باره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن

73 ـ و از جمله آداب آن حضرت در پوشيدنى‏ها و متعلقات آن يكى همان است كه غزالى در كتاب احياء العلوم نقل كرده كه: رسول خدا(ص)هر قسم لباسى كه برايش فراهم ميشد

مى‏پوشيد، چه لنگ، چه عبا، چه پيراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مى‏آمد، و بيشتر لباس سفيد مى‏پوشيد و مى‏فرمود: زنده‏هاى خود را سفيد بپوشانيد و مرده‏هاى

خود را هم در آن كفن كنيد، و بيشتر اوقات قبائى را كه در جوف آن لايه داشت مى‏پوشيد، چه در جنگ و چه در غير آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس كه وقتى آنرا مى‏پوشيد

از شدت سفيدى به زيبائيش افزوده مى‏شد، و تمامى لباسهايش تا پشت پايش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مى‏پوشيد و آن تا نصف ساق پايش بود.و همواره پيراهنش را با شال

مى‏بست و چه بسا در نماز و غير نماز كمربند آنرا باز مى‏كرد، و آن حضرت عبائى داشت كه با زعفران رنگ شده بود، و بسيار اتفاق مى‏افتاد كه تنها همان را بدوش گرفته و با مردم به


نماز مى‏ايستاد، كما اينكه بسيار مى‏شد كه تنها يك كساء مى‏پوشيد بدون چيزى ديگر، و براى آن حضرت كسائى بود كه بار لائيش پشم بود و آنرا مى‏پوشيد و مى‏فرمود: من هم بنده‏اى هستم

و لباس بنده‏ها را مى‏پوشم، علاوه بر اين، دو جامه ديگر هم داشت كه مخصوص روز جمعه و نماز جمعه‏اش بود، و بسيار اتفاق مى‏افتاد كه تنها يك سرتاسرى مى‏پوشيد بدون جامه ديگر و

دو طرف آنرا در بين دو شانه خود گره ميزد، و غالبا با آن سرتاسرى بر جنازه‏ها نماز ميخواند و مردم به آن جناب اقتدا مى‏كردند، و چه بسا در خانه هم تنها با يك إزار نماز مى‏خواند و

آنرا به خود مى‏پيچيد و گوشه چپ آنرا به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى‏انداخت و چه بسا كه با همين إزار در آن روز مجامعت كرده بود، و نيز چه بسا نماز شب را با

إزار اقامه مى‏كرد و آن طرفش را كه طره داشت بدوش مى‏افكنده و بقيه‏اش را هم بروى بعضى از زنان خود مى‏انداخت و با اين حالت نماز مى‏گذاشت، و نيز آن حضرت كساء سياه

رنگى داشت كه آنرا به كسى بخشيد، ام سلمه پرسيد: پدر و مادرم فدايت باد كساء سياه شما چه شد؟فرمود : به ديگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض كرد هرگز زيباتر از سفيدى تو در سياهى

آن كسا نديدم .

انس مى‏گويد: خيلى از اوقات آن حضرت را مى‏ديدم كه نماز ظهر را با ما، در يك شمله(قطيفه كوچك)مى‏خواند در حالتى كه دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص)هميشه انگشتر

بدست مى‏كرد، و بسيار مى‏شد كه از خانه بيرون مى‏آمد در حالى كه نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسيله به ياد كارى كه مى‏خواست انجام دهد بيفتد، و با همان انگشتر نامه‏ها را

مهر مى‏كرد و مى‏فرمود مهر كردن نامه‏ها بهتر است از تهمت، خيلى از اوقات شب كلاه، در زير عمامه و يا بدون عمامه به سر مى‏گذاشت و خيلى از اوقات آن را از سر خود برمى‏داشت

و بعنوان ستره (87) پيش روى مى‏گذاشت و به طرف آن نماز مى‏كرد، و چه بسا كه عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پيشانى خود مى‏پيچيد، رسول خدا (ص)عمامه‏اى داشت كه

آنرا"سحاب"مى‏گفتند، و آنرا به على(ع)

بخشيد، و گاهى كه على(ع)آنرا به سر مى‏گذاشت و مى‏آمد رسول خدا (ص)مى‏فرمود على دارد با"سحاب"مى‏آيد.

هميشه لباس را از طرف راست مى‏پوشيد و مى‏گفت: "الحمد لله الذى كسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس ـ حمد خدائى را كه مرا به چيزى كه عورتم را به آن پنهان كنم و

خود را در بين مردم به آن زينت دهم پوشانيد"و وقتى لباسى از تن خود بيرون مى‏كرد از طرف چپ آنرا از تن خارج مى‏نمود، و هر وقت لباسى نو مى‏پوشيد، لباس كهنه‏اش را به فقيرى

مى‏داد و مى‏گفت: هيچ مسلمانى نيست كه با لباس كهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر اينكه آنچه را كه از او پوشانيده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خير او

خواهد درآمد، هم در دنيا و هم در آخرت.

و آن حضرت زيراندازى از پوست داشت كه بار آن از ليف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و يك ذراع و يك وجب عرض داشت، و عبائى داشت كه آنرا هر جا كه مى‏خواست

بنشيند دو تا كرده و زيرش مى‏گسترانيدند، و غالبا روى حصير مى‏خوابيد.

و از عادت آن جناب يكى اين بود كه براى حيوانات و همچنين اسلحه و اثاث خود اسم ـ مى‏گذاشت، اسم پرچمش"عقاب"و اسم شمشيرى كه با آن در جنگ‏ها شركت مى‏فرمود "ذو

الفقار"بود، شمشير ديگرش"مخذم"و ديگرى"رسوب"و يكى ديگر"قضيب"بود، و قبضه شمشيرش به نقره آراسته بود، و كمربندى كه غالبا مى‏بست از چرم و سه حلقه نقره بان آويزان بود،

اسم كمان او"كتوم"و اسم جعبه تيرش"كافور"و اسم ناقه‏اش"عضباء"و اسم استرش"دلدل"و اسم دراز گوشش"يعفور"و اسم گوسفندى كه از شيرش مى‏آشاميد "عينه" بود، آفتابه‏اى از سفال

داشت كه با آن وضو مى‏گرفت و از آن مى‏آشاميد و مردم چون مى‏دانستند كه آفتابه آن جناب مخصوص وضو و آشاميدنش است از اين رو كودكان را به عنوان تيمن و تبرك مى‏فرستادند

تا از آن آفتابه بياشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه‏ها هم بدون پروا از آن جناب چنين مى‏كردند . (88)

74 ـ و در جعفريات از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع)روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)از شب كلاه‏هائى بسر مى‏گذاشت كه با دوخت خط خط شده بود تا آنجا كه

فرمود: براى آنحضرت زرهى بود كه به آن مى‏گفتند ذات الفضول و سه حلقه از نقره داشت يكى از جلو و دو تا از عقب، الى آخر. (89)

75 ـ و در كتاب عوالى است كه روايت شده: رسول خدا(ص)عمامه سياهى داشت كه گاهى به سر مى‏گذاشت و با آن نماز مى‏خواند. (90)

مؤلف: روايت شده كه بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود كه سه دور و يا پنج دور به سرش پيچيده ميشد.

76 ـ و در كتاب خصال به سند خود از على(ع)نقل مى‏كند كه در ضمن حديث"چهار صد كلمه"فرموده : لباس پنبه‏اى بپوشيد كه لباس رسول خدا(ص)

است، چه آن جناب لباس پشمى و موئى نمى‏پوشيدند مگر به جهت ضرورت. (91)

مؤلف: اين روايت از صدوق نيز بدون ذكر سند نقل شده و همچنين صفوانى آنرا در كتاب التعريف نقل كرده و با همين روايت معنا روايتى كه قبلا گذشت كه آن جناب لباس پشم مى‏پوشيد

روشن مى‏شود و منافاتى هم بين آن دو نيست.

77 ـ و در فقيه به سند خود از اسماعيل بن مسلم از امام صادق(ع)از پدرش (ص)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)عصاى كوچكى داشت كه در پائين آن آهن بكار برده شده بود، و آن

جناب به آن عصا تكيه مى‏كرد و در نماز عيد فطر و عيد اضحى آن را به دست مى‏گرفت. (92)

مؤلف: اين روايت را صاحب جعفريات نيز نقل كرده.

78 ـ و در كافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: انگشتر رسول خدا(ص)از نقره بود. (93)

79 ـ و در آن كتاب به سند خود از ابى خديجه نقل كرده كه گفت: امام صادق (ع)فرمود: نگين انگشتر بايد كه مدور باشد همانطور كه نگين رسول خدا (ص)چنين بود. (94)

80 ـ و در خصال به سند خود از عبد الرحيم بن ابى البلاد و از ابى عبد الله(ع)

نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)دو انگشتر داشت به يكى از آنها نوشته بود:  

"لا اله الا الله محمد رسول الله"و به ديگرى نوشته بود: "صدق الله". (95)

81 ـ و نيز در آن كتاب به سند خود از حسين بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع)

نقل مى‏كند كه در ضمن حديثى فرمود: رسول خدا(ص)و امير المؤمنين و حسن و حسين و همه ائمه معصومين(ع)هميشه انگشتر را بدست راست خود مى‏كردند. (96)

82 ـ و در مكارم از امام صادق از على(ع)نقل كرده كه فرمود: انبياء (ع)پيراهن را قبل از شلوار مى‏پوشيدند. (97)

مؤلف: اين روايت را صاحب جعفريات نيز نقل كرده و در باره معانى و آدابى كه به آن اشاره شد اخبار زياد ديگرى هست كه براى اختصار از نقل آن خوددارى شد.

83 ـ و از جمله آداب آن حضرت در باره مسكن و متعلقات آن يكى همان مطلبى است كه ابن فهد در كتاب التحصين خود گفته كه: رسول خدا(ص)از دنيا رفت در حالتى كه خشتى روى

خشت نگذاشت . (98)

84 ـ و در كتاب لب اللباب مى‏گويد: امام(ع)فرمود: مسجد مجالس انبياء است. (99)

85 ـ و در كافى به سند خود از سكونى از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (ص)وقتى در تابستان بيرون مى‏رفت روز پنج شنبه حركت مى‏كرد و اگر در زمستان مى‏خواست

از سرما برگردد روز جمعه برمى‏گشت. (100)

مؤلف: اين روايت را صاحب خصال نيز بدون سند نقل كرده. (101)

86 ـ و از كتاب العدد القوية تاليف شيخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله عليه)از حضرت خديجه(ع)نقل شده كه فرمود: رسول خدا (ص)وقتى به خانه وارد

مى‏شد ظرف آب مى‏خواست و براى نماز تطهير مى‏كرد، آنگاه برمى‏خاست دو ركعت نماز كوتاه و مختصر اقامه مى‏كرد، سپس بر فراش خود قرار مى‏گرفت. (102)

87 ـ و در كافى به سند خود از عباد بن صهيب نقل كرده كه گفت از امام صادق (ع)شنيدم كه مى‏فرمود: رسول خدا(ص)هيچ وقت بر دشمن شبيخون نمى‏زد. (103)

88 ـ و در كتاب مكارم مى‏گويد: فراش رسول خدا(ص)عبائى بود، و متكايش از پوست و بار آن ليف خرما، شبى همين فراش را تا نمودند و زير بدنش گستردند و آن جناب راحت‏تر

خوابيد .صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: اين فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را يك تا برايش بگسترانند، و فراش ديگرى از چرم داشت كه بار

آن ليف، و هم چنين عبائى داشت كه به هر جا نقل مكان مى‏داد آن را برايش دو طاقه فرش مى‏كردند . (104)

89 ـ و نيز در كتاب مكارم از حضرت ابى جعفر(ع)نقل كرده كه فرمود:  

هيچ وقت رسول خدا(ص)از خواب بيدار نشد مگر آنكه بلافاصله براى خدا به سجده مى‏افتاد. (105)

90 ـ و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است كه در رساله محكم و متشابه سيد مرتضى(عليه الرحمه)است، چه نامبرده به سندى كه به تفسير نعمانى دارد از على (ع)نقل

كرده كه فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام كرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص)نقل كرد، حضرت برخاسته و

نزد آنان آمد و فرمود: آيا به زنان بى رغبتيد؟من سراغ‏شان مى‏روم و در روز هم غذا مى‏خورم و در شب هم مى‏خوابم و اگر كسى از اين سنت من دورى كند از من نخواهد بود...

(106)

مؤلف: اين معنا در كتب شيعه و سنى بطرق زيادى نقل شده است.

91 ـ و در كافى به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه فرمود: از اخلاق انبياء دوست داشتن زنان است. (107)

92 ـ و نيز در آن كتاب به سند خود از"بكار بن كردم"و عده بسيارى ديگر از ابى عبد الله (ع)نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(ص)فرمود: روشنى چشم من در نماز و لذتم در زنان قرار

داده شده. (108)

مؤلف: و قريب به اين مضمون روايتى است كه بطريق ديگرى نقل شده.

93 ـ و در كتاب فقيه مى‏گويد: رسول خدا(ص)هر وقت مى‏خواست با زنى تزويج كند كسى را مى‏فرستاد تا آن زن را ببيند... (109)

94 ـ و در تفسير عياشى از حسين بن بنت الياس نقل مى‏كند كه گفت: از حضرت رضا (ع)شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسايش قرار داده، و تزويج در

شب و اطعام طعام، از سنت پيغمبر است. (110)


95 ـ و در خصال به سند خود از على(ع)نقل ميكند كه در ضمن حديث (چهار صد كلمه)فرمود: بچه‏هاى خود را در روز هفتم ولادت عقيقه كنيد و به سنگينى موى سرشان نقره به مسلمانى

صدقه دهيد رسول خدا(ص)هم در باره حسن و حسين(ع)و ساير فرزندانش چنين كرد. (111)

آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدنى‏ها

96 ـ و از جمله آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدنيها و متعلقات سفره يكى آنست كه در كتاب كافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غير او از ابى عبد الله(ع)نقل كرده كه

فرمود: رسول خدا(ص)هيچ چيزى را دوست‏تر از اين نمى‏داشت كه دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (112)

97 ـ و در كتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامش از امام حسين (ع)حديث طويلى نقل كرده كه همه، جوابهائى است كه على(ع)در پاسخ سؤالات مردى يهودى از

اهل شام مى‏داده، در ضمن مى‏رسد به اينجا كه يهودى از امير المؤمنين(ع)پرسيد: مردم مى‏گويند عيسى مردى زاهد بوده آيا همينطور است؟

حضرت فرمود: آرى چنين است و ليكن محمد(ص)از همه انبياء زاهدتر بود، زيرا علاوه بر كنيزهائى كه داشت داراى سيزده همسر بود با اينهمه هيچ وقت سفره‏اى از طعام برايش چيده

نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هيچ وقت شكمش سير نشد و سه شبانه روز گرسنه مى‏ماند. (113)

98 ـ و در امالى صدوق از عيص بن قاسم روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق(ع)عرض كردم حديثى از پدرت روايت شده كه فرمود: رسول خدا (ص)از نان گندم سير نشد، آيا

اين روايت صحيح است .فرمود: نه، زيرا رسول خدا(ص)اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم يك شكم سير نخورد. (114)

99 ـ و در كتاب دعوات قطب روايت شده كه رسول خدا(ص)در حال تكيه غذا نخورد مگر يك مرتبه كه آنهم نشست و از در معذرت گفت: بار الها من بنده و رسول توام. (115)

مؤلف: اين معنا را كلينى و شيخ به طريق زيادى نقل كرده‏اند و هم چنين صدوق و برقى و حسين بن سعيد در كتاب زهد.

پى‏نوشتها:

1) معانى الاخبار ط انتشارات اسلامى ص 79 ح .1

2) مكارم الاخلاق ط اعلمى ص .11

3) بحار الانوار ط اسلامى ج 16 ص .161

4) احياء العلوم ج 7 ص .1305

5) بحار ج 16 ص 287 ح 142 از امالى شيخ صدوق.

6) مكارم الاخلاق ص .17

7) كافى ط دار التعارف ج 2 ص 122 ح .5

8) نهج البلاغه ابن ابى الحديد ط دار احياء كتب العربى ج 9 ص .232

9) احتجاج طبرسى ط دار النعمان ج 1 ص .331

10) و مستدرك الوسائل ج 2 ص 295 و در المنثور ج 6 ص 70 ط بيروت.

11) بحار الانوار ج 70 ص 255 ح .12

12) سوره آل عمران آيه .144

13) منزه است خدا از آنچه كه آنها توصيفش مى‏كنند مگر بندگان مخلص او.سوره صافات آيه .160

14) ارشاد القلوب ج 1 ص .105

15) در المنثور فى التفسير بالماثور ج 5 ص .205

16) كافى ج 2 ص .432

17) مكارم الاخلاق ص .18

18) كافى ج 7 ص 463 ح .20

19) احياء العلوم ج 7 ص .140

20) احياء العلوم ج 7 ص .120

21) احياء العلوم ج 7 ص .115

22) احياء العلوم ج 7 ص .120

23) پس بايد كه توكل كنندگان تنها بر خدا توكل كنند.سوره ابراهيم آيه .12

24) و امر خود را واگذار به خدا مى‏كنم.سوره مؤمن آيه .44

25) و كسى كه بر خدا توكل كند پس همان خدا ضامن و كفايت كننده اوست.سوره طلاق آيه .3

26) آگاه باشيد كه براى اوست آفرينش و همه امور عالم.سوره اعراف آيه .54

27) و بدرستى نهايت و سرانجام هر چيزى به سوى پروردگار تو است.سوره نجم آيه .42

28) سوره شورى آيه .53

29) ارشاد ديلمى ط بيروت ج 1 ص .115

30) مكارم الاخلاق ص .34

31) علل الشرايع ص 130ب 108 .1

32) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 211 ح .32

33) كافى ج 2 ص 148 ح .1

34) من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 300 ح .19

35) مستدرك الوسائل ج 2 ص 558 ح .2

36) كافى ج 2 ص 661 ح .1

37) افلج كسى است كه ميان دندانهاى بالاى او فاصله زياد باشد.

38) مكارم الاخلاق ص .23

39) كافى ج 2 ص 671 ح .1

40) مكارم الاخلاق ص .21

41) مكارم الاخلاق ص .21

42) مكارم الاخلاق ص 21.و مستدرك الوسائل ج 2 ص 76 ح .3

43) كافى ج 2 ص 663 ح .1

44) كافى ج 2 ص 661 ح .4

45) مكارم الاخلاق ص .25

46) مكارم الاخلاق ص .22

47) و مستدرك الوسائل ج 2 ص 87 ح .11

48) مكارم الاخلاق ص .19

49) مكارم الاخلاق ص .16

50) احياء العلوم ج 7، ص .112

51) احياء العلوم ج 7 ص 145 ولى در اينجا(از انس)نيست.

52) احياء العلوم ج 7 ص .115

53) احياء العلوم ج 7 ص .114

54) كافى ج 4 ص 55 ح .7

55) كافى ج 5 ص 143 ح .7

56) كافى ج 5 ص 314 ح .41


57) كتاب اقبال ص 281، سطر .10

58) كافى ج 2 ص 662 ح .6

59) مشكوة الانوار ص 204 فصل 6 ب 4 ط دار الكتب الاسلامية و بحار الانوار ج 16 ط جديد ص 240

60) مكارم الاخلاق ص 32

61) جعفريات ص 156

62) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 76 ح 334

63) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 74 ح 94

64) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 69 ح 53

65) مكارم الاخلاق ص 35

66) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 68 ح 264

67) مكارم الاخلاق ص 34

68) كافى ج 3 ص 23 ح 2

69) و در وسائل الشيعة ج 1 ص 351 ح 33 از محاسن برقى نقل مى‏كند.

70) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 77 ح 120

71) كافى ج 6 ص 515 ح 3

72) مكارم الاخلاق ص .34

73) مكارم الاخلاق ص .34

74) اين مضمون در بحار ج 16 ص 26 ح 150 و در فروع كافى ج 6 ص 515 احاديث متعددى است .

75) كافى ج 6 ص 512 ح 18

76) كافى ج 6 ص 510 ح 5

77) كافى ج 6 ص 511 ح 10

78) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 113 مرسلا و پاورقى ج 4 ص 170 با اين سند

79) مكارم الاخلاق ص 33

80) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 173 ح 3

81) مستدرك الوسائل ج 1 ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المكارم ج 1 ص 36.و در كافى ج 6 ص 15 به اين مضمون.

82) مكارم الاخلاق ص 22

83) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 179 ح 1

84) به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسن ص 173 و در عوارف المعارف ص 135

85) من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 180 ح 2

86) جعفريات ص 75

87) ستره(بضم سين)چيزى را گويند كه وقت خواندن نماز پيش روى مى‏گذارند، مانند عصا و غير آن.

88) احياء العلوم ج 7 ص 130

89) جعفريات ص 184

90) مستدرك ج 1 ص 203 ح 5

91) خصال صدوق ص 612

92) من لا يحضره الفقيه ج 1 ص 323 ح 2

93) كافى ج 6 ص 468 ح 1

94) كافى ج 6 ص 468 ح 4

95) خصال صدوق ص 61

96) مستدرك ج 1 ص .229

97) مكارم الاخلاق ص 101

98) مستدرك الوسائل ج 1 ص 245 ح 1

99) مستدرك الوسائل ج 1 ص 227 ح 18

100) كافى ج 6 ص 532 ح 14

101) خصال صدوق ص 391

102) و نيز در بحار الانوار ج 16 ص 80

103) كافى ج 5 ص 28 ح 3

104) مكارم الاخلاق ص 38 و 39

105) مكارم الاخلاق ص 38 و 39

106) مستدرك ج 2 ص 530

107) كافى ج 5 ص 320 ح 1 و ص 321 ح 7

108) كافى ج 5 ص 320 ح 1 ص 321 ح .7

109) من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 245 ح 2

110) تفسير عياشى ج 1 ص 371

111) خصال صدوق ج 2 ص 619

112) كافى ج 8 ص 129 ح .99

113) احتجاج طبرسى ج 1 ص 335

114) بحار ج 16 ص 243 از مكارم الاخلاق ص 28

115) و مستدرك الوسائل ج 3 ص 83 ح 5



| شناسه مطلب: 80770