متن کامل
داستان بازگشتن خورشيد  كتاب: زندگانى حض
داستان بازگشتن خورشيد
كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 521
نويسنده: رسولى محلاتى
از حوادث سال هفتم يكى هم داستان رد شمس و بازگشتن خورشيد استبه دعاى رسول خدا(ص)كه كازرونى و ديگران نقل كردهاند، و حافظ گنجى شافعى آن را در فتح خيبر و هنگام
تقسيم غنايم ذكر كرده است. ما آن را از روى مشكل الآثار علامه طحاوى(به نقل احقاق الحق)براى شما نقل مىكنيم، كه او به سند خود از اسماء بنت عميس روايت كرده است كه روزى
هنگام عصر رسول خدا(ص)سرش را در دامان على(ع)نهاد و حالت وحى بر آن حضرت عارض شد و طول كشيد تا غروب شد و على نماز عصر نخوانده بود اما به احترام پيغمبر
نتوانست از جا برخيزد و چون پيغمبر برخاستبه على(ع)فرمود: آيا نماز عصر خواندهاى؟عرض كرد: نه.
پيغمبر دعا كرده گفت:
«اللهم ان عليا كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشمس»
[پروردگارا على(بنده تو)در راه اطاعت تو و فرمانبردارى رسول تو بوده پس خورشيد را براى او بازگردان. ]اسماء گويد: در اين وقتخورشيد را ديدم كه بازگشت و ديوارها را دوباره
آفتاب گرفت تا على(ع)وضو گرفت و نمازش را خواند، آن گاه غروب كرد. (1)
پىنوشت:
1. نگارنده گويد: داستان«رد شمس»را بيش از بيست نفر از بزرگان اهل سنتبا اختلاف مختصرى از اسماء بنت عميس، ابو رافع، ام سلمه، جابر، ابو سعيد خدرى، ابو هريره و ديگر از
صحابه نقل كردهاند كه براى اطلاع از متون آنها مىتوانيد به جلد پنجم كتاب احقاق الحق، صص 540 - 521 مراجعه كنيد و شايد براى برخى داستان مزبور مستبعد باشد اما بايد دانست
كه داستان مزبور جنبه معجزه داشته و خدا بر هر چيز قادر و تواناست و با توجه و دقت در موضوع معجزه و قدرت الهى جاى هيچ گونه استبعادى باقى نخواهد ماند.
جالب اينجاست كه سبط بن جوزى، يكى از بزرگان عامه، به دنبال داستان حديث رد شمس داستان جالب ديگرى نقل كرد و مىگويد:
جمعى از مشايخ و بزرگان ما در عراق نقل كردهاند كه هنگام عصرى بود كه ابو منصور مظفر بن اردشير عبادى واعظ در محله ناجيه بر فراز منبر نشسته بود و مشغول ذكر فضايل اهل
بيت و نقل داستان رد شمس بود و با بيان شيوا و سحرآميز خود دلها را به خود جذب كرده بود كه ناگاه ابر سياه و غليظى قسمت مغرب را پوشاند و خورشيد را از نظرها پنهان كرد و
چندان طول كشيد و هوا تاريك شد كه مردم گمان كردند خورشيد غروب كرده، در اين وقت ابو منصور واعظ روى منبر ايستاد و با دستخود به سوى خورشيد اشاره كرد و گفت:
لا تغربى يا شمس حتى ينتهى
مدحى لآل المصطفى و لنجله
و اثنى عنانك ان اردت ثنائهم
انسيت ان كان الوقوف لاجله
ان كان للمولى وقوفك فليكن
هذا الوقوف لخيله و لرجله
[اى خورشيد غروب نكن تا مدح من درباره اهل بيت پيغمبر و فرزندان او پايان يابد، و عنان خود باز گردان اگر بيان ثناى آنها را خواهى؟آيا فراموش كردهاى توقف خود را براى
پيغمبر؟اگر براى مولى توقف كردى و ايستادى براى پيروان و نزديكان او نيز بايد بايستى. ]
راويان مزبور گفتهاند: در اين وقت ناگهان ديدند ابرها به يكسو رفت و خورشيد بيرون آمد.
و ابن حجر عسقلانى - با شدت تعصبى كه دارد - داستان رد شمس را در كتاب الصواعق المحرقه، (چاپ قاهره)، ص 126، ذكر كرده و آن را از كرامات على(ع)دانسته و به دنبال آن
داستان ابو منصور واعظ را نيز از تذكرة الخواص نقل نموده است.
و از روايات زيادى كه در كتابهاى شيعه و سنى در اين باره وارد شده معلوم مىشود كه داستان مزبور چند بار اتفاق افتاده و براى تحقيق بيشتر لازم استبه كتاب كفاية الموحدين، ج 2
صص 413 - 411 نيز رجوع كنيد.