متن کامل
کرد و همه آن را مسموم ساخت و به عنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر وقتی نخستین لقمه را به دهان گذاشت احساس کرد که مسموم است، بی درنگ آن را از دهان در آورد. هم غذایش «بشر بن براء بن معرور» که از روی غفلت چند لقمه ای از آن خ
كرد و همه آن را مسموم ساخت و به عنوان هديه خدمت پيامبر فرستاد. پيامبر وقتي نخستين لقمه را به دهان گذاشت احساس كرد كه مسموم است، بي درنگ آن را از دهان در آورد. هم غذايش «بشر بن براء بن معرور» كه از روي غفلت چند لقمه اي از آن خورده بود، پس از مدتي بر اثر سم در گذشت.
پيامبر دستور داد زينب را احضار كردند. از وي پرسيد چرا چنين جفايي را بر من روا داشتي؟! وي در پاسخ به عذر كودكانه اي متمسّك شد و گفت: تو اوضاع قبيله ما را به هم زدي، من با خود فكر كردم كه اگر فرمانروا باشي; با خوردن اين سم از بين خواهي رفت و اگر پيامبر خدا باشي قطعاً از آن اطلاع يافته و از خوردنش خودداري خواهي كرد. پيامبر از سر تقصير او گذشت و گروهي را كه آن زن را به اين كار وادار كرده بودند، تعقيب ننمود.
اگر چنين حادثه اي براي غير پيامبر از فرمانروايان ديگر رخ داده بود، روي زمين را با ريختن خون آنان رنگين مي ساخت و دسته اي را به حبس هاي طولاني محكوم مي نمود.
معروف اين است كه پيامبر در كسالت وفات خود مي فرمود: اين بيماري از آثار غذاي مسمومي است كه آن زن يهودي پس از فتح براي من آورد.(1)
* در يكي از سال ها «عبدالله بن سهل» از سوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) مأموريت يافت كه محصول خيبر را به مدينه انتقال دهد. او هنگامي كه انجام وظيفه مي كرد، مورد حمله دسته ناشناسي از يهود قرار گرفت و جان سپرد. پيامبر دستور داد نامه اي به سران يهود نوشته شود كه جسد كشته مسلماني در سرزمين شما پيدا شده است، بايد ديه آن را بپردازيد; آنان در پاسخ نامه پيامبر، سوگند ياد كردند كه هرگز دست ما به خون وي آلوده نيست و از قاتل وي آگاهي نداريم. پيامبر براي اين كه خونريزي مجدد راه نيفتد، خودش شخصاً ديه مقتول را پرداخت.(2)
بدين وسيله به ملّت يهود اعلام نمود كه او يك مرد ماجراجو و جنگجو نيست بلكه پيامبر رحمت و مظهر لطف خدا است.
* روزي در اثناي جنگ، چوپاني از يهود به اردوگاه مسلمانان ملحق مي شود و گلّه گوسفندي را با خود به همراه مي آورد. ولي از آنجا كه اين كار خيانت به صاحبان گوسفندان محسوب مي شد، پيامبر(صلي الله عليه وآله)چوپان تازه مسلمان را وادار كرد كه گوسفندان را به صاحبش برگرداند و به وي متذكر شد كه گوسفندان نزد وي امانت بوده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج21، ص6 ـ 7
2 . نكـ : سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج2، ص665 ; از سيره ابن هشام، ج2، ص356
|
صفحه 101 |
|
و در اسلام خيانت به امانت، اگر چه درباره دشمنان، جايز نيست.(1)
* هنگام مراجعت مسلمانان به مدينه، بلال مأمور شد «صفيّه» دختر «حُيَيِّ بن أخطب» رييس يكي از حصارهاي خيبر را با يك كنيز ديگر به مدينه برساند. بلال آن دو زن را بر شتري سوار كرد و به سوي مدينه رهسپار شد و در اثناي راه به حسب اتفاق آن دو زن يهودي را از كنار كشتگان عبور داد. كنيزك از مشاهده كشتگان به ناله افتاد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) چون ناله كنيز يهودي را شنيد، ناگهان فرياد زد: بلال! مگر رحمت و عطوفت از دلت رخت بربسته است كه اين دو زن را بر كشتگانشان عبور مي دهي؟!(2)
* هنگامي كه «عبدالله بن اُبيّ» دوست و همكار دائمي يهود و دشمن سرسخت اسلام، از دنيا رفت، يهوديان در مرگ وي عزا گرفته و مي گريستند. از طرف پيامبر(صلي الله عليه وآله)نه تنها مورد تعرض واقع نشدند، بلكه پيامبر خود در عزايشان شركت جست و به يهوديان و فرزند «عبدالله بن ابيّ» تسليت گفت.(3)
* روزي يكي از يهوديان مدينه متاعي مي فروخت و يكي از انصار از وي تقاضاي خريد كرد. يهودي كه حاضر نبود كالاي خود را مقابل قيمتي كه مرد انصاري تقاضا نموده بود بفروشد، گفت: سوگند به آن كسي كه موسي را برگزيده، به اين قيمت نمي فروشم. مرد انصاري به گمان اين كه وي با اين جمله قصد تعريض به پيامبر اسلام را دارد، تحريك شده و سيلي محكمي بر صورت يهودي نواخت و فرياد زد: تو چنين مي گويي در حالتي كه هنوز محمد در ميان ما است؟! يهودي نزد پيامبر آمد و از رفتار انصاري شكايت كرد و گفت كه وي از اهل پيمان است.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) هنگامي كه از جريان آگاهي يافت، آن چنان خشمگين شد كه آثار خشم بر صورتش ظاهر گرديد و فرياد زد: در ميان پيامبران خدا، امتيازي قائل نشويد. آن گاه موسي كليم الله را به خير ياد نمود و آن حضرت را با آنچه كه شايسته مقامش بود، مدح و ستايش كرد.»(4)
* عايشه، همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) نزد آن حضرت نشسته بود كه مردي يهودي وارد شد. هگام ورود به جاي «سلام عليكم» گفت: «السام عليكم»; يعني «مرگ بر شما». طولي نكشيد كه يهودي ديگري وارد شد، او هم به جاي «سلام» گفت: «السام عليكم» معلوم بود كه اين ماجرا بر حسب تصادف نيست، بلكه نقشه اي است كه با زبان، پيامبر را آزار دهند. عايشه سخت خشمگين شد و فرياد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . عميد زنجاني، عباسعلي، اسلام و همزيستي مسالمت آميز، ص104
2 . همان.
3 . همان، ص105
4 . همان، ص106
|
صفحه 102 |
|
برآورد: «مرگ بر خود شما و...»
پيامبر فرمود: عايشه! ناسزا مگو، ناسزا اگر مجسم گردد بدترين و زشت ترين صورت ها را دارد. نرمي و ملايمت و بردباري روي هر چه گذاشته شود، آن را زيبا مي كند و زينت مي دهد و از روي هر چيزي برداشته شود از زيبايي آن مي كاهد; چرا عصبي و خشمگين شدي؟
عايشه گفت: اي فرستاده خدا، مگر نمي بيني كه اين ها با كمال وقاحت و بي شرمي به جاي سلام چه مي گويند؟
پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: چرا، من هم گفتم: «عليكم»; (برخود شما)، همين قدر كافي بود».(1)
ج) رفتار مسالمت آميز پيامبر(صلي الله عليه وآله) با مسيحيان
قرآن كريم، موضع مسيحيان را نرم و ملايم توصيف مي كند، در حالي كه موضع مشركان و يهود نسبت به مسلمانان خشن بود. آنجا كه مي فرمايد:
«يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان، و مسيحيان را مهربان ترين آن ها مي يابي. اين به خاطر آن است كه درميان مسيحيان، كشيشان و راهب هايي هستند كه در برابر حق، كبر نميورزند. وقتي آنچه را كه بر پيامبر نازل گرديده بشنوند، مي بيني كه اشك (شوق) مي ريزند، به خاطر حقي كه شناخته اند. مي گويند: خدايا! ما را با شاهدان و گواهان بنويسيد.»(2)
مسيحيان جزيرة العرب و مناطق ديگر; مانند شام، شيفته اسلام شدند و آن را از دل پذيرفتند و آنان كه همچنان مسيحي باقي ماندند، هيچ گاه از سوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان به تغيير عقيده و پذيرش آيين اسلام مجبور نشدند. همزيستي مسالمت آميز مسلمانان و مسيحيان به گونه اي بسيار روشن و آشكار بود. لحن خطاب قرآن و نامه هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) با مخاطبان مسيحي همراه با عطوفت و ملايمت بود. تعاليم حضرت مسيح(عليه السلام) در دعوت ياران خود به محبت و بردباري تأثير فراواني در برخورد مسيحيان بر جاي گذاشته است. مسيحيان حبشه عده اي از مسلمانان را پناه دادند و از آنان در مقابل آزار و اذيت كفار قريش، حمايت كردند. وقتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) گروه مهاجرين نخستين را به حبشه گسيل مي داشتند، از نجاشي به نيكي ياد كردند و فرمودند:
«وَ لَو خَرَجْتُم إلي أَرضِ الْحَبَشةِ فَإنَّ بِهَا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شهيد مطهري، مرتضي، داستان راستان، (تهران و قم: صدرا، 1366، چاپ نهم)، ج1، ص141
2 . مائده(5) : 82 ـ 83
|
صفحه 103 |
|
مَلِكاً لا يَظلمُ عِندَهُ أَحَدٌ وَ هِي أَرض صِدْق حتّي يَجعَلَ اللهُ لَكُم فَرَجاً مِمّا أَنْتُم فِيهِ».(1)
«اگر به سرزمين حبشه سفر كنيد، در آنجا زمامداري وجود دارد كه نزد او كسي ستم نمي كند و آنجا خاك درستي و پاكي است و شما مي توانيد در آنجا به سر بريد تا خدا براي شما فرجي پيش آورد.»
در نامه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به سران مسيحي; از جمله نجاشي، از حضرت مسيح(عليه السلام) و مادرش حضرت مريم(عليها السلام) به نيكي ياد شده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آخر نامه به عنوان خيرخواهي نسبت به او تأكيد مي كنند كه:
«...وَ إِنِّي أَدْعُوكَ إلَي الله عَزّ وَ جَلّ وَ قَدْ بَلَغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحي; وَالسَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدي».(2)
«همانا من تو را به سوي خداي بزرگ مي خوانم و من ابلاغ رسالت نموده و تو را نصيحت كردم، پس اندرز مرا بپذير; درود بر پيروان هدايت باد!»
قبايل و دسته هاي مختلف مسيحيان در زمان حيات پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و بعد از آن، پيوسته از حمايت فرستاده خدا و مسلمانان برخوردار بودند و مسلمانان براساس پيمان صلحي كه با مسيحيان بسته بودند، از منافع و حقوق آنان حمايت مي كردند. تنها در زمان خليفه دوم، عمر، در سرزمين هاي اسلامي بجز زنان، اطفال و پيرمردان مسيحي، تعداد پانصد هزار نفر مسيحي زندگي مي كردند و در مصر، پانزده ميليون مسيحي در كمال آرامش و امنيت تحت حكومت مسلمانان بودند.(3)
پس از آن كه مسيحيان نجران، از مباهله با پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دليل عظمت شأن و مقام رسول الله و همراهانش مأيوس شدند و گفتند كه محمد و فرزندانش و علي، شخصيت هاي وارسته اي هستند، صلح نامه اي با پيامبر(صلي الله عليه وآله) امضا كردند. طبق اين صلح نامه، در برابر پرداخت ماليات و خراج مسيحيان نجران در انجام دستورات آيين خود، از آزادي برخوردار بودند. در فرازي از اين صلح نامه آمده است:
«... وَ لِنَجْرَانَ وَ حَاشِيَتِهَا جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّد النّبِيّ، رَسُولِ اللهِ عَلي أَمْوالِهِم، و أَنْفُسهِم وَ مِلَّتهِم، وَ غائِبهِم وَ شاهِدِهِم، وَ عَشِيرتِهِم، وَ بَيعِهِم وَ كُلّ ما تَحْت أَيدِيهِم مِن قَلِيل أَو كَثِير، لا يُغير أسقف مِن أسقفيته، وَ لا راهب مِن رُهبانيته، وَ لا كاهنَ مِن كهانَتِه...»(4)
«مردم مسيحي نجران و حاشيه آن، در سايه خداوند و ذمّه محمد، پيامبر خدا هستند; كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ثقفي،سيد محمد، ساختار اجتماعي و سياسي نخستين حكومت اسلامي در مدينه، ص255 ; از سيره ابن هشام، ج1، ص321 و تاريخ الامم و الملوك، ج2، ص70
2 . منبع پيشين، ص256 ; مكاتيب الرسول(صلي الله عليه وآله) ، ج1، ص121
3 . نكـ : عميد زنجاني، عباسعلي، منبع پيشين، ص111
4 . فاروق حمادة، التشريع الدولي في الاسلام، (رباط مراكش، كلية الاداب و العلوم الانسانية بالرباط، 1997)، ص147 ; از مجموعة الوثائق السياسية، ص176
|
صفحه 104 |
|
دارايي، جان، دين، افراد غايب و حاضر، خانواده آنان و تجارت و آنچه از كم يا زياد در اختيار دارند، همه محفوظ و در امان است; هيچ اسقف يا راهب يا كاهني از آنان، از مقام خود عزل نمي شود و به آنان اهانتي نخواهد شد. بر اساس اين صلح نامه روشن مي شود كه حكومت اسلامي مانند قدرت هاي زورگو نيست كه از ضعف و بيچارگي مخالفان سوء استفاده كند، بلكه در تمام لحظات، روح مسالمت آميز، دادگري و اصول انساني را در نظر مي گيرد.»
|
صفحه 105 |
|
پي نوشت ها
|
صفحه 106 |
|
|
صفحه 107 |
|
|
صفحه 108 |
|
|
صفحه 109 |
|
واژه عقبه و موقعيت جغرافيايي آن
واژه عقبه و موقعيت جغرافيايي آن
سيد محمدباقر نجفي
عَقَبه; در زبان عربي (كه اسم مُفرد آن عَقَب، جمع آن عقاب و عَقَبات است)، به معناي: «گردنه» است و راه تنگِ ميان دو كوه را گويند كه عبور از آن دشوار باشد.
مكان عقبه در دامنه جنوبي القويس، مجاور منطقه منا است.
فاسي(1) از امام شافعي سندي را شاهد آورده كه: عقبه، «لَيست مِن مِني» ولي حدّ منا: «ما بين قرين وادي مُحَسِّر إلي العقبة الّتي عندها الجمرة ... و هِيَ جَمَرَةِ الْعَقَبة الّتي بايع رسول الله الأنصار عندها...».
در مستندات جغرافيايي قديم،
اين گردنه در قسمتي از كوهستان ثبير
قرار دارد.
ثَبِيْر را حازمي (متوفاي 584هـ .ق.) در «الاماكن» اينگونه توصيف كرده است:
«مِنْ أعْظَم جِبالِ مَكَّة بَيْنَها و بَيْنَ عَرَفَة... وَ هُناكَ أثْبرةٌ سِواهُ مِنْها ثُبَيرُ الزِّنْجِ، لاَِنَّ الزِّنجَ كانُوا يَلْعَبُون عِنْدَهُ و ثَبِيْرالأعْرَج و ثَبِيْرُ الخَضْرَاءِ و ثَبْيِرُ النّصْعِ و هُوَ جَبَلُ المُزْدلِفَةِ و ثبير غَيْنا».
در منابع جغرافيايي منطقه مكه، كوه ثبير در شرق شهر مكه، و جنوب شرقي كوه نور، مشخص و آن جز از كوه ثبير كه بر منطقه منا سايه افكنده، به نام كوه القويس. Alqwaisمشهور است.
با توجه به اين گفته حازمي و ديگر جغرافي دانان، «ثَبير» مفرد «الأثْبِرة» نام مهمترين ارتفاعات حول منطقه مكه است،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شفاءُ الغَرام بأخْبارِ البَلَدِ الحرام، ص100، چاپ افست، بيروت...
|
صفحه 110 |
|
كه هريك از آن، به نامي مشخص شده است.
در اين خصوص، به بررسي پرداختم، تا پي بردم به دليل تغيير نامگذاري ها تا به امروز، محقّقان جوامع مسلمان، در تعيين و شناخت كوه هاي مكه دچار اشتباه شده اند و يا لااقل آن ها را در تطبيق منابع قديمي با منابع عصر خود، به ابهام و ترديد انداخته است. عمدتاً پنداشته اند كوه هايي كه به نام «ثبير» شهرت داشته، غير از كوه هاي مشهور «حِرا»، «ثَور» و يا ديگر ارتفاعات مكه است. حال آن كه كوه حِرا همان «ثبيرالأعرج» ناميده مي شد و كوه «المسفله» همان «ثبير الزَّنج». نيز كوه «الرَّخَم» همان «ثبير غَيناء». كوه «المزدلفه» كه بر شمال و شرق منطقه مزدلفه سايه افكنده، همان «ثبير النصع» و قسمتي از «ثبيرالأثبيره» كه مقابل كوه «نور» (حِرا) قرار دارد و مشرِف بر سمتِ شمالي منطقه منا است، به كوه «ثَقَبَه» مشهور است.
اين كوه بر قسمت شرقي منا است و آنچه كه بر قسمت غربيِ آن سايه افكنده، در امتداد آن واقع است. «ثبير الخضرا» همان كوهي است كه بر سمت جنوبي «الأقحوانه» مسلط و غرب آن به «الخنادم» و امتداد جنوبي آن به كوه «سُدير» متصل مي گردد.
نظر به اين كه ثبير بزرگترين ارتفاعات كوهستاني منطقه مكه است، به عنوان «الأثْبِرة» (جمع ثبير) شناخته مي شود.
اين نظر كه عقبه «لَيست مِن مني»،با بسياري از آراي محققان مناسك شناس مطابق نيست; زيرا عموم آنان استدلال كرده اند: جمره در گردنه جاي دارد و چون جمره جزو منطقه منا است، پس عقبه جزو منطقه منا محسوب مي شود. پس: «جمرة العقبة مِن مِني».(1)
در نتيجه: به گفته ابن جماعه در ] المناسك [: «إنّ العقبة مِن مني».
چون تأمل كردم، يافتم كه اين اختلاف آرا، نتيجه درست مشخص نشدن مسير و طول عقبه در مستندات تاريخي ـ جغرافيايي منطقه منا است.
در اصطلاح مناسك، «جمره»، جمع آن «الجِمَار»، به سه استوانه سنگي مشخص در منطقه منا اطلاق مي شود. همان ها كه مسلمانان در فرايض حج، مي بايست برابر آن بايستند و سنگريزه هايي را به سوي آن پرتاب كنند. ولي در اصطلاح و زبان، اساساً «الجمار» و «الجَمَرات»، به معناي سنگريزه هايي است كه در مناسك حج افكنند و مفرد آن، «جَمْره» است.
بنابراين، وقتي گفته يا نوشته مي شود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محب طبري، القري لقاصد ام القري، به نقل از فاسي، همان مأخذ.
|
صفحه 111 |
|
«جمرة العقبه»، نظر به مفهومِ صرفاً ادبيِ آن نيست. اشاره به سنگ ريزه هايي است كه چون به «الجمرة الأولي»، «الجمرة القُصوي» و «الجمرة الثانية» تجلّيگاه شيطان پرتاب مي شود، آن سه مكان به «جمرة الصغري»، «جمرة الوسطي» و «جمرة الكبري» شهرت يافته است.
جمرة الكبري يا مهمترين مكان مقاومت ابراهيم در برابر فريب و تجلّي شيطان بر ابراهيم، چون در مسير گردنه كوه مشرِف بر منطقه منا قرار گرفته بود، به «جمرة العقبه» شهرت يافت. ولي در كدام قسمت از اين مسير؟
در مورد نام هاي معادل رجوع شود به: محب الدين مكي (متوفي 694هـ .ق.)، القِرَي لقاصد امّ القُري.(1)
هنگامي كه به نقشه جغرافيايي مي نگريم، در مي يابيم كه شعب منا زمين مسطّحي است ميان كوه هاي سمت جنوبي و شمالي آن و منتهي اليه حدّ منا، دقيقاً در آغاز مسير گردنه است.
در آغاز مسير گردنه ـ و نه دقيقاً محل ملاقات انصار با پيامبر در آن گردنه ـ جمرة العقبه، اين سوي عقبه است و بالاتر از آن، در سمت شمال شرقي جمرة العقبه، محل ملاقات پيامبر با يثربيان. هر دو محل در طول عقبه اي قرار دارد كه به سوي ارتفاعات ثبير منتهي مي شود. يكي پايين و ديگري بالاتر. يكي در مسير رفتن به سمت جنوبي كوه و ديگري در مسير رفتن به سمت شمالي ارتفاعات ثبير.
با اين تصوّر جغرافيايي از منطقه، تمام مسير عقبه در حدّ منا نيست. محلّ جمره عقبه در حدّ منا است و آن سوي عقبه كه محل ديدار يثربيان بوده و بعدها به مسجد عقبه شهرت يافت، خارج از حدّ منا است.
براي اين كه نشان دهم محل جمرة العقبه در دامنه كوه و آغاز مسير گردنه است، به جستجو پرداختم تا از موقعيت يك قرن گذشته تصاويري تهيه كنم. به دو تصوير دسترسي پيدا كردم; يكي تصويري است كه حدود 70 سال پيش رفعت پاشا آن را در «مرآة الحرمين» آورده است:
و دوّم تصويري است كه از سرزمين باريك و دراز منا، ميان دو رشته ارتفاعات شمالي و جنوبي، در اواخر قرن 19، ShouckHurgrone مستشرق هلندي در كتاب هاي ] Bilder Aus Mekka [چاپ و ] Bilder- Atlas Mekka [ Haag Den، 1888م، ارائه كرد:
از اين موقعيت ها دو نقشه تهيه كرده ايم; يكي را بتنوني در اوايل قرن 20، در «الرحلة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ص529 ، چاپ 1970م. قاهره به اهتمام مصطفي السَّقا.
|
صفحه 112 |
|
الحجازيه» و ديگري را رفعت پاشا در «مرآة الحرمين» آورده اند. اين تصاوير دقيقاً نشان مي دهد كه موقعيت جمرة العقبه، در مسير كوهستاني شمال منطقه منا است. اين دو نقشه ما را از هر وصف و شرحي بي نياز مي كند.
1 / ب: موقعيت تاريخي بناي مسجد بيعت
در متن جغرافيايي «المناسك و أماكن طرق الحج و معالم الجزيرة»(ص50) امام حربي در اوايل صده سوم هجري، از بناي مسجدي در مكان بيعت يثربيان با پيامبر اسلام ياد كرده و دقيقاً مشخص كرده است كه:
«مِن مَكّة إلي بئر مَيْمُون، ميلان و هي سيرة الطريق... و قيل ان تصعد إلي مني عن يسار الطريق بأصل الجبل، المسجد الذي بايع فيه رسول الله صلي الله عليه ]وآله[ و سلّم، بيعة العقبة». چاه منسوب به مَيْمُون حضرمي، از چاه هاي مشهور مكه بوده كه در عهد فاسي تاكنون به «سبيل الست» شهرت يافته است و محل آن در سمت غربي عقبه قرار داشته است.
در نقشه اي كه رفعت پاشا در «مرآة الحرمين» از «مشاعِر الحج» ارائه كرده، معلوم مي شود. كه اين «سبيل الست» در مجاورت مسجد عقبه، مكاني مشخص است.
با اين همه، به جستجو پرداختم تا قبل از اوايل قرن سوم هجري، از ديرينه بناي مسجد عقبه، آگاه شوم....
جز قول مورد اعتماد النهرواني در «الاعلام بأعلام بلد الله الحرام»(1) سند تاريخي مهمّي نيافتم. وي كه در حوالي 1020 كتاب خود را تأليف كرده، تصريح مي كند: بناي مسجد در سال 144هـ .ق. به دستور ابو جعفر منصور عباسي احداث شده است.
چون به تحقيق پرداختم ديدم كه در اسناد تاريخي ابوجعفر منصور عباسي به سال 144هـ .ق. پس از سال 136هـ .ق. كه همراه ابو مسلم حج به جاي آورد، بار ديگر عازم مكه شده و حج را به جاي آورده و در خلال ايام سكونتش در مكه، دستور احداث بناي مسجد عقبه را داده است. نجم عمربن فهد (812 / 885هـ .ق.)(2) ذيل شرح وقايع همين سال تصريح و تأييد كرده كه:
«فيها بني المسجد الذي يقال له مسجد البيعة بقرب العقبة الّتي هي بحدّ مني من جهة مكة في شعب علي يسار الذاهب إلي مني بينه و بين العقبة غلوة أو أكثر و فيها حجّ بالناس أبوجعفر المقتدر...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ص56، چاپ وستنفلد 1857 م.
2 . اتحاف الوري بأخبار امّ القري، ج2، ص180 چاپ دانشگاه امّ القري، مكه 1983م. به اهتمام فهيم محمد شلتوت.
|
صفحه 113 |
|
همچنين ك طبري،(1) ابن اثير(2) و درر الفوائد (ص209).
در سال 241 هـ .ق، متوكّل علي الله جعفر خليفه عباسي، ضمن ترميم خرابي هاي مكه، مكان بيعت انصار با پيامبر را مورد توجه قرار داده، اقدام به بازسازي جاده و گردنه اي نمود كه مسير رفتن پيامبر به محل تجمع انصار بود.
نجم عمربن فهد(3) در اين خصوص به استناد و اقوال ازرقي، نوشته است:
«سنة إحدي و أربعين و مائتين فيها أمر أمّ اميرالمؤمنين المتوكّل علي الله... و أصلح الطريق الّتي سلكها رسول الله من مني إلي الشعب ـ و معه العباس بن عبدالمطّلب ـ الّذي يقال له شعب الأنصار الّذي أخذ فيه رسول الله البيعة علي الأنصار...».
اين امر نشان مي دهد مكانِ مذكور يكي از مناطق مهمي بود كه مردم به آن سوي مي شتافتند.
پس از منصور عباسي، المستنصر عباسي، طبق كتيبه موجود در بنا، اين مسجد را در سال 629هـ .ق. مرمّت كرده است. نجم عمربن فهد(4) تأييد كرده كه: «عمّر الخليفة المستنصر العبّاسي مسجد البيعة بقرب مني علي يسار الذاهب إليها». ولي اين اقدام را ذيل شرح تاريخي 620هـ .ق. آورده است، حال آن كه فاسي براساس كتيبه موجود در بناي مسجد، به سال 629 باور دارد و در شفاء الغرام(5) نوشته است:
«عمّره المستنصر العباسي علي ما وجدته مكتوباً في حجر ملقي حول هذا المسجد لتخربه و فيه أن ذلك في سنة تسع و عشرين و ستمائة».
اين گفته فاسي با ديگر اسناد تاريخي مطابق است و گفته نجم عمربن فهد را بي اعتبار مي سازد; زيرا مستنصر بالله در رجب سال 632 به خلافت رسيد و در دهم جمادي الآخر سال 640هـ .ق. درگذشت(6) تا اين كه: «المرحوم إبراهيم دفتردار مصر سابقاً أمين عين عرفات رحمة الله شرع في تجديد هذا المسجد و أسّسه و بني بعض طاقاته و جدراته و توفّي إلي رحمة الله تعالي قبل أن يتمّه و ما وفق أحد بعده إلي الآن إلي إتمامه و هذا من المساجد المأثورة النّبوية و هو الذي بايع فيه النّبي صلعم سبعون في الأنصار بحضره عمّه العبّاس بن عبدالمطّلب...». نهرواني نظر به اهميت معنوي چنين مكاني، تصريح كرده است كه:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ الرسل و الملوك، ج9، ص159 عربي.
2 . الكامل، ج5 ، ص189
3 . اتحاف الوري بأخبار امّ القري، ج2، ص316، تصحيح فهيم محمد شلتوت، دانشگاه امّ القري، مكه.
4 . اتحاف الوري بأخبار امّ القري، ج3، ص38
5 . ج1، ص262
6 . تاريخ الخلفاء، صص460 و 463
|
صفحه 114 |
|
«و هذا مسجد شريف يستجاب فيه الدعاء فرحم الله من يكون سبباً في تجديده و عمارته».(1)
محبّ طبراني(2) مسجد بيعه (= مسجد العقبه) را از زمره اماكني دانسته كه: «يستحبُّ زيارت ها والصلاة والدعاء فيها رجاءَ بركتها».
و در صفحه 543 تصريح كرده كه مكان عقبه منسوب است به واقعه بيعت انصار با پيامبر; «فيه مسجد مشهور عند أهل مكّة، أنّه مسجد البَيْعة، و هو علي نَشَز من الأرض».
با توجه به اين كه فاسي در «شفاءالغرام»(3)گفته است: «مسجد البيعة، بيعة رسول الله صلعم و الأنصار بقرب عقبة مني»، معلوم مي گردد كه در زمان او گردنه كوه مشرف بر منطقه مني، موقعيتي داشته كه ديگر بناي مسجد در مسير آن قرار نداشته است. مي توان نتيجه گرفت كه جمره عقبه در عقبه قرار دارد و مسجد نزديك محلي كه به عقبه شهرت داشته، در نتيجه خارج از حدّ مني واقع شده است.
با تنظيم و تدوين مستندات تاريخي، اسناد اين نشاني هاي جغرافياييِ قديم را در كيف نهادم، بار ديگر از كلن آلمان به سوي مكه و منا رفتم تا نشاني امروزي مكاني را بيابم كه يادآور حضور پيامبر، سخن پيامبر و بيعت با پيامبر است. لحظه هايي كه با ديدارش، شنيدن كلامش، مقام محمود را يافته بودند. به صلح و صفا ايمان آورده بودند. به وحدت و وحي اقرار كرده بودند. قلب هايي كه محمّد را در حق و حق را در او يافته بود، با چنين حضور و اشراقي، يك يك پيش مي آمدند و قلب روشن خود را دو دستي به محمّد مي سپردند، تا رضاي حق را از رسول حق بستانند.
2 / ب: موقعيت كنوني مسجد بيعت
در طول سال هاي 1400 تا 1417هـ .ق. برابر با 1357 تا 1375 ش. 1979 تا 1997م از مكه راه ها و جاده هاي متعددي به منطقه عرفات و مشعر و مزدلفه و منا (= مشاعر مقدسه) احداث شده و كاملاً بافت قديمي مسيرهاي ارتباطي تغيير كرده است. اتوبان ها، پل ها و تونل هاي رفت و آمد، راه طولاني مكه تا عرفات و منا را كوتاه در نتيجه خود را با موقعيت هايي روبه رو مي بينيم كه ديگر هيچ اثر و نشاني از نشاني هاي قديمي وجود ندارد. با اين سر درگمي و با تغيير نام محله ها، خيابان ها و پوشيده شدن ارتفاعات كوهستاني مكه با خانه ها و هتل ها و تأسيسات تجاري و دولتي و... نقشه هاي قديمي را رها كردم. پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان مأخذ.
2 . القِري لِقاصِدِ اُمِّ القُرَي، ص664 (متوفاي 694هـ .).
3 . ص58، همان چاپ.
|
صفحه 115 |
|
دسترسي به چندين نقشه جديد كه در اين ده سال به طور مستقل و يا در نشريه ها و كتاب ها به چاپ رسيده، از شرق مسجدالحرام (مشهور به القشاشيه) با سه مسير روبه رو شدم كه عقبه به منا منتهي مي شود; يكي انفاق السد كه به خيابان ملك عبدالعزيز در محدوده منا منتهي مي شود، دوم: انفاق الفيصليه (الملاوي) كه به شارع الروضه، روبه روي پل بزرگ پياده رو مشهور به جسرالجمرات ختم مي گردد، سوم: مسيري كه از شارع مسجدالحرام به طرف شمال و سپس در جهت شرق به ميدان عدل و از آنجا به جاده و تونل جديد ملك فهد در قسمت شمالي منا و ارتفاعات ثقبه پايان مي پذيرد، چهارم: جاده اي كه از شمال مكه تا شرق آن به نام شارع الحج وجود دارد. در مسير اين خيابان، كوه نور در سمت چپ نشاني آشكار است. از ميدان عدل مي گذرد و به شارع فهد متصل مي گردد.
من به اتفاق همسرم، مسير چهارم را انتخاب كرديم و به سوي منا رفتيم. پس از پايين آمدن از ارتفاعات ثقبه، در جاده اي رسيديم كه حدّ فاصل كوه و جمرات بود. در گذشته آن را شارع الكبش مي گفتند; زيرا دقيقاً از دامنه كوهي مي گذشت كه مسجدالكبش (= محل ذبح اسماعيل به دست ابراهيم و تبديل آن به ذبح قوچ = كبش) بالاي آن، نام و نشاني مشهور بود. شارع الكبش را امروز شارع ملك فهد گويند كه عرفات و مزدلفه و منا را به شهر مكه متصل كرده است.
ساعت ها در منطقه اطراف جمره عقبه به بررسي موقعيت جغرافيايي عقبه پرداختم، ولي هيچ نشاني از مسجد البيعه نيافتم. دانستم كه در مسير خيابان كبش يا ملك فهد نيست. از اين رو، از حدّ شرقي منا، كه به مُحَسِّر شهرت داشته و امروزه حدّفاصل ميان شارع القصر الملكي (در جنوب و ارتفاعات كوه القويس منتهي مي شود) به جستجو پرداختم. دقيقاً در حد مني; «من العقبة إلي وادي مُحسِّر» عاقبت بناي قديمي مسجد را دقيقاً سمت شمال غربي جمره كبري در همان نقطه اي يافتم كه مورّخان و جغرافي دانان از آن يادها كرده اند.
در فاصله ميان بناي قديمي مسجد و جاده شمالي جمرات ـ تأسيسات موقتي احداث شده كه موجب دور ماندن بنا از ديد مسلمانان گشته است.
همچون تشنه اي كه به آب زلال تاريخ رسيده، خود را يافته، لرزان و سراسيمه به سوي مكاني شتافتم كه نخستين گام هاي جهاني كردن اسلام در آنجا برداشته شد.
|
صفحه 116 |
|
1 ـ 2 / ب: بناي مسجد بيعت
آثار به جاي مانده از دوران عثماني هاست; بنايي مستطيل شكل، با ديوارهايي كوتاه. شامل دو قسمت، سمتِ قِبلي آن با محراب و شبستاني كوچك و سمت شرقي آن حياط غير مسقفي است به علت بي توجهي ها، با زميني متروكه و علفزار.
رويه ديوارهاي گچي آن را با رنگ زرد پوشانده اند كه از قدمت بنا نشاني آشكار دارد.
بر جدار خارجي ديوارِ قبلي بنا، كتيبه اي به خط كوفي ديدم كه آن را با بي نظمي نصب و اطرافش گچ گرفته اند. به نظر مي رسد اين كتيبه همان كتيبه اي باشد كه نهرواني از آن در «الاعلام» ياد كرده است، مبني بر اين كه المستنصر عباسي مسجد را در سال 629 تعمير كرده است:
«و عمرّه أيضاً المستنصر العباسي كما في حجر آخر بناه في سنة 629 و تلك الأحجار ملقاه بذلك المحلّ الخراب تُحْشي عليها أيضاع فيندثر أثر هذا المسجد...»
متن كتيبه كوفي را در صفحه 119 ملاحظه كنيد.
موقعيت بناي مسجد، دقيقاً در مسير صعود به كوه مشرف بر منا است. زمين هاي حريم آن را مسطح كرده بودند، چرا. آگاه شدم، به هرحال مكاني است كه در مجموعه سرزمين منا متروك مانده است.
پي نوشت ها
|
صفحه 117 |
|
|
صفحه 118 |
|
تصويري از كتيبه سنگي نصب شده در ديوار قبلي.
|
صفحه 119 |
|
تصويري از سمت شرقي در دامنه كوه
تصويري از سمت غربي (قبلي)
|
صفحه 120 |
|
تصويري از محراب
تصويري از ستونهاي شبستان
|
صفحه 121 |
|
تصويري از حياط متروكه مسجد
|
صفحه 122 |
|
استوانه وفود و هيأت هاي نمايندگي
استوانه وفود و هيأت هاي نمايندگي
حميدرضا نوري
پيشگفتار
پس از سيزده سال از بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله) اسلام، ترفندهاي گوناگون كفار و مشركين قريش در خاموش ساختن نور اسلام كارگر نيفتاد. آنان سرانجام با نقشه اي شيطاني تصميم به از ميان برداشتن پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و قتل آن بزرگوار گرفتند. رسول گرامي اسلام پس از آگاهي از اين تصميم، به فرمان الهي ناگزير به هجرت و خارج شدن از مكه مكرمه گرديد.
} إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا...{ (1)
اگر او را ياري نكرديد، خداوند ياري اش كرد; (و در مشكلترين لحظات، او را تنها نگذاشت). آن هنگام كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند.»
پيامبر با تمامي عشق و علاقه اي كه به مكه معظمه داشت، با حسرتي زايد الوصف، اين سرزمين پاك و الهي را ترك كرد و به هنگام خروج از حرم الهي، فرمود:
«مَا أَطْيَبَكِ مِنْ بَلَد وَ أَحَبَّكِ إِلَيَّ وَ لَوْ لاَ أَنَّ قَوْمِي أَخْرَجُونِي مِنْكِ مَا سَكَنْتُ غَيْرَكِ...».(2)
«چه شهر پاكي و چقدر دوست داشتني هستي! اگر قوم من، از اين شهر بيرونم نمي كردند، جز در تو سكونت نمي گزيدم.»
پيامبر اسلام پس از روزهاي طولاني پياده روي در مسير گرم و ملال آور مكه تا يثرب، وارد اين شهر شد.(3) آن حضرت به محض ورود به يثرب، اقداماتي سنجيده به منظور انسجام مسلمانان و دفع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . توبه : 40
2 . آثار اسلامي مكه و مدينه، ص5
3 . تاريخ تمدن ويلدورانت، ج 4، بخش يك، ص212
|
صفحه 123 |
|
خطر اهل كتاب انجام دادند. نخستين اقدام آن حضرت ساختن مسجد بود. جايگاهي كه افزون بر مركزيت عبادي، مسائل فرهنگي و سياسي نيز از آنجا مديريت مي شد. دومين اقدام آن حضرت ايجاد پيمان برادري ميان مسلمانان بود كه اين مهم نيز در محل مسجد برگزار گرديد و اقدام ديگر ايشان انعقاد معاهده اي با اهل كتاب بود كه به موجب آن، مسيحيان و يهوديان مدينه در جنگ هاي احتمالي، دست كم به دشمنان اسلام مدد نرسانده و در جبهه دشمن قرار نمي گرفتند.
هر روز كه از حضور مسلمانان در شهر مدينه مي گذشت جاذبه هاي معنوي اين دين جديد، بيش از پيش، مردم كنجكاو را مورد توجه قرار مي داد. بيان نغز و شيوا و منطق جذاب و برخورد نرم پيامبراسلام، حجت را بر طالبان حقيقت تمام مي كرد و در اين ميان انتخاب مكان مناسب در مسجد پيامبر براي مذاكره با نمايندگان اديان، اهتمام نبي گرامي را در توجه دادن به نقش معنوي و ماندگار مسجد، در جدي ترين صحنه هاي فكري، نمايان مي سازد:
استوانه هاي مسجد النبي(صلي الله عليه وآله)
در محل مسجد پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، در مدينه منوره، ستون هايي وجود دارد. اين ستون هاي نُه گانه عبارت اند از: حرس، توبه، وفود، سرير، قرعه، حنانه، مربعة القبر، تهجّد و مخلّقه.(1)
بايد دانست كه ستون هاي ياد شده، يادآور اتفاق ها و رخدادها در رابطه با پيامبر(صلي الله عليه وآله) و يا اصحاب آن حضرت اند. ستون حنانه يادآور درخت خرمايي است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به هنگام سخنراني و ايراد خطبه به آن تكيه مي زدند و با پيشنهاد يكي از صحابه منبري ساخته شد و درخت جاي خود را به آن منبر چوبين داد و اين اتفاق ناله اي حزن آور را از آن درخت خرما بدنبال داشت.
استن حنانه از هجر رسول(صلي الله عليه وآله) *** ناله مي زد همچو ارباب عقول
گفت پيغمبر چه خواهي اي ستون *** گفت جانم از فراقت گشت خون
مسندت من بودم از من تافتي *** بر سر منبر تو مسند ساختي؟(2)
استوانه حرس خاطره علي(عليه السلام) را به ياد مي آورد كه در كنار آن مي ايستاد و به هنگام جلسه گفتگوي پيامبر با اعاظم و بزرگان قبايل و اديان، از جان پيامبر(صلي الله عليه وآله) محافظت مي كرد.
استوانه وفود، يادآور توجه پيامبر اعظم(صلي الله عليه وآله) به مكانت و شأن مسجد در طرح مطالب فكري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آثار اسلامي مكه و مدينه، ص223
2 . مثنوي معنوي، دفتر اول، ابيات 2117 تا 2119 و 2122
|
صفحه 124 |
|
بلند است; آن هم در مكاني خاص از مسجد. چنانچه حضرتش همواره هيأت هاي نمايندگي را در اين مكان به حضور مي پذيرفتند و با معرفي اسلام و حقايق ناب ديني، از ايشان استقبال مي كردند.
«وفد» به معناي رسول و نماينده است و به كسي كه از سوي شخصي يا افرادي به حضور سلطان و يا صاحب منصبي مي رسد، «وافد» مي گويند. و وافد كسي است كه زودتر از قوم و مردمِ خود، به محضر مقام عالي رتبه اي مي رسد.(1)
امام باقر(عليه السلام) به نقل از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: نخستين وافد در محضر الهي من هستم و بعد كتاب و قرآن و اهل بيتم و سپس امت من آستان الهي شرفياب مي گردند.(2)
در حديث نبوي ديگر آمده است: سه گروه وفد خدايند كه خداي بزرگ ايشان را دعوت كرد و آنان نيز اجابتش نمودند; «جنگجويان در راه خدا»، «حجاج بيت الله الحرام» و «عمره گزاران».(3)
چون پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) هيأت هاي نمايندگي از سوي اديان و قبايل عرب را همواره در كنار ستون ياد شده به حضور مي پذيرفتند، بعدها اين ستون به نام «استوانة الوفود» مشهور گرديد.
اكنون در مورد ملاقات پيامبر(صلي الله عليه وآله) با سران قبايل و ارباب اديان، نكاتي را ياد آور مي شويم:
1 . به نظر مي رسد مجالس گفتگو و احتجاج با ارباب اديان، از همان آغازين روزهاي اقامت پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مدينه شكل گرفت; چرا كه ظهور دين اسلام و جاذبه هاي معنوي آن، سبب شد كه اهل كتاب و بهويژه يهود، آيين خود را در مخاطره ديده و به منظور تضعيف اسلام با ترفندهاي مختلفي سعي در زير سؤال بردن پيامبر گرامي و تعاليم مورد نظر ايشان نمودند. در همين رابطه امام باقر(عليه السلام) مي فرمايند: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) آن هنگام كه به مدينه وارد شدند، آثار صداقت و نشانه هاي حقانيت و دلايل نبوت آن بزرگوار موجب گرديد، يهود به مكر و حيله
دست بزنند و براي خاموش كردن نور الهي و حجت هاي بالغه پروردگار، تصميمات ناخوشايندي اتخاذ كنند، لذا به تكذيب و انكار آن حضرت پرداختند و بزرگان آنان، چون مالك بن الصيف، كعب بن اشرف، حييّ بن اخطب، حدي بن اخطب و ابو ياسر بن اخطب از پيشگامان اين حركت خزنده بودند.(4)
2 . اوج ملاقات هاي هيأت هاي نمايندگي، پس از بازگشت پيامبر اسلام و رزمندگان مسلمان از منطقه تبوك بود و نخستين وفد در اين سال، كه به «سال وفد» معروف گرديد، وفد ثقيف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجمع البحرين، ج3، ص163 و لغت نامه دهخدا، ماده وفد.
2 . مهجه البيضاء، ج1، ص194
3 . صحيح بن حبان، ج1، ص474و النهايه، ج 5، ص209
4 . بحارالأنوار، ج9، ص174
|
صفحه 125 |
|
است(1) كه پس از حضور و اسلام آوردن اين هيأت، قبايل مختلف، از دور و نزديك مدينه، با انتخاب هيأت هاي نمايندگي از سوي خود به زيارت پيامبر شتافتند و در محضرش با اسلام آشنا شده، ايمان آوردند. اين وفود به ترتيب عبارتند از: وفد بين تميم، وفد بهر، وفد بني البكاء، وفد بني فزازه، وفد عدي بن حاتم، وفد ثعلبة بن سعد، وفد سعيد هذيم، وفد بني سعد، وفد بني الحرث، وفد غسان، وفد عامر، وفد ازدجش، وفد عبدالقيس، وفد بني حنيفه، وفد كنده، وفد كنانه، وفد وائل بن حجر، وفد محارب، وفد الرهامن، وفد نجران، وفد صدف، وفد عبس، وفد عامربن صعصعه، وفد طي.(2)
در برخي نقل ها، وفود ديگري نيز اضافه شده اند; مانند: وفد سلامان، وفد ازت، وفد زبيد، وفد بجيله، وفد خولان و وفد حمير،(3) كه با احتصاب اين وفود، هيأت هاي نمايندگي به 31 هيأت مي رسيد.
3 . پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مقيد بودند كه به محض اطلاع از ورود وفدي به مدينه، آن ها را با احترام مي پذيرفتند و به هنگام خروج هيأت ها از مدينه، به ايشان هديه اي مي دادند و نيازهاي آنان را براي بازگشت به وطن خويش برآورده مي كردند. اين موضوع آنقدر مورد تأكيد پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) بود كه در زمره سه وصيت خود در بستر احتضار، توصيه به اهداي جوايز و هدايا به هيأت هاي نمايندگي را يادآور شده و بر آن اصرار ورزيدند،(4) تا آن كه اين سنت كه موجب تأليف قلوب و تكريم بزرگان و اقوام و ملل بود، پس از آن حضرت نيز ادامه يابد.
4 . سيره پيامبر اسلام در مواجهه با افرادي كه ايشان را ملاقات مي كردند، در توصيفي كه توسط علي(عليه السلام) در پاسخ به سؤال فرزندش امام حسين(عليه السلام) عنوان مي نمايد، چنين است:
«كان دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظ... قد ترك نفسه من ثلاث المراء و الإكثار و ما لا يعنيه».
«كساني را كه به مجلسشان شرفياب مي شدند، با چهره اي گشاده، برخوردي نيكو، خلقي نرم و به دور از خشونت مي پذيرفتند. در هنگام مذاكره با مردم و طالبان حقيقت، زياده گويي نمي كردند و از سخنان بيهوده دور بودند و جدال و مراء به كار نمي بستند.»(5)
اين سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و پرهيز آن بزرگوار از مراء و جدال و تأكيد به دوري از آن در احاديث نبوي، سبب شد كه گروهي گمان كنند بحث در مورد مسائل اعتقادي با مخالفان مطلقاً صحيح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ بن خلدون، ج 2، ص 51
2 . بحارالأنوار، ج21، ص375
3 . تاريخ بن خلدون، ج2، ص 58 ـ 52
4 . همان، ص62
5 . معاني الاخبار: ص 81تا83 و مهجة البيضاء، ج 4، ص 161
|
صفحه 126 |
|
نيست و مورد رضايت پيامبر نمي باشد، لذا امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه به روشنگري پرداخته و منهي بودن جدال در دين را، كه يكي از يارانشان به رسول اسلام نسبت مي داد، نادرست دانسته و فرمودند: «آنچه كه نهي گرديده، جدال غير احسن است.(1) و جدال احسن كه در قرآن نيز به آن اشاره شده، چگونه حرام است و حال آن كه پروردگار در ردّ ادعاي اهل كتاب در اين كه به غير از ايشان كسي وارد بهشت نخواهد شد، مجادله كرده و مي فرمايد:
} وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصاري تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ{ (2)
«آنان گفتند: (هيچ كس جز يهود يا نصاري، هرگز داخل بهشت نخواهد شد (اين آرزوي آن هاست! بگو: (اگر راست مي گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد!) .»
علماي اخلاق، مراء را ايراد و اشكال در كلام و استدلال خصم دانسته اند كه براي تحقير و اهانت و اظهار برتري و اثبات هوشمندي و نه براي اثبات حق، ابراز مي گردد و جدال به مرائي گويند كه به اظهار مسائل اعتقادي مربوط مي گيرد.(3)
طبيعي است چنانچه غرض از جدال ارشاد و هدايت باشد، مذموم نيست و از سوي قرآن به جدال احسن نامگذاري شده است.
} وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ{ .(4)
«با اهل كتاب جز با روشي كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كساني از آنان كه ستم كردند و (به آن ها) بگوييد: ما به تمام آنچه از سوي خدا بر ما و شما نازل شده، ايمان آورده ايم و معبود ما و شما يكي است و ما در برابر او تسليم هستيم! .»
بديهي است تمامي مذاكراتي كه پيامبران اسلام با اهل كتاب داشته اند و منجر به اسلام عده اي از ايشان گرديد، از نوع جدال احسن بوده است.
5 . اختصاص مكاني ويژه به منظور ملاقات وفود از نظم و تدبير پيامبرگرامي اسلام(صلي الله عليه وآله)حكايت دارد; چرا كه مكاني مخصوص در مسجد براي ملاقات كنندگان تعيين مي كرد و آنان را به مكاني ويژه و مشخص رهنمون مي ساخت و از سردرگمي افراد در محيط باز مسجد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالأنوار، ج 9، صص 255 و 256
2 . بقره : 111
3 . جامع السادات، ج2، ص282 تا 286
4 . عنكبوت : 46
|
صفحه 127 |
|
جلوگيري مي كرد و هم حفاظت و امنيت جاني پيامبر را براي اصحاب، بهويژه حضرت علي(عليه السلام)امكان پذير مي نمود.
تمامي مذاكراتي كه پيامبران اسلام با اهل كتاب داشته اند و منجر به اسلام عده اي از ايشان گرديد، از نوع جدال احسن بوده است.
6 . حضور پيامبر اسلام در محل ملاقات، در كنار استوانه، به احتمال بسيار قوي در زماني مشخص صورت مي پذيرفته است; زيرا به شهادت آيه شريفه: } وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّي تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ{ (1) آن حضرت خود در زماني مشخص از حجرات خارج شده و به مسجد مي آمدند و اين انضباط پيامبر موجب گرديد كه به مردم توصيه شود در خارج زمان هاي مورد نظرِ پيامبر، حضور نيابند و براي آن حضرت مزاحمت ايجاد نكنند و اجازه دهند پيامبر اسلام طبق زمانبنديِ مورد خود، براي ملاقات با ديگران از حجرات خارج شوند.
در ميان وفود ياد شده، برخي سبب نزول سور و آيات قرآني هستند كه به آن ها اشاره مي كنيم:
الف) در موردِ شأن نزول سوره حجرات گفته اند(2) : وفد قبيله بني تميم ـ كه از عطاردبن حاجب و اقرع بن حابس و زبرقان بن بدر و عمرو بن الأهتم و قيس بن عاصم و گروه زيادي تشكيل مي شد ـ داخل مسجد پيامبر شدند و با صداي بلند فرياد زدند: اي محمد، بيرون آي. پيامبر در حالي كه به منظور استراحت در يكي از حجرات همسرانشان به سر مي بردند، از اين رفتار آنان ناراحت شده، از حجره بيرون آمدند. آن ها گفتند: آمده ايم به تو فخر بفروشيم و از نسب و شرف خود كه بر تو برتري دارد، سخن بگوييم. آيا اجازه مي هي؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) اجازه دادند و شاعر ايشان عطاردبن حاجب و سپس زبرقان شروع كردند به خواندن اشعاري كه از برتري قبيله ايشان حكايت مي كرد. پيامبر نيز به حسان بن ثابت اذن دادند كه با اشعارش، فضيلت اسلام و پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) را ياد آور شود.
در تاريخ آمده است، وقتي اشعار حسان پايان يافت اقرع گفت: سخنورا و شعراي اين مرد (پيامبر اسلام)، از سخنرانان و شاعران ما قوي ترند و ما مغلوب شديم. سرانجام آن وفد همگي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حجرات : 5 ; «اگر آن ها صبر مي كردند تا خود به سراغشان آيي، براي آنان بهتر بود;و خداوند آمرزنده و رحيم است!»
2 . مجمع البيان، ج9، صص 129 و 130
|
صفحه 128 |
|
در مسجد، اسلام آوردند و همراه با هدايا و جوايزي كه پيامبر به ايشان پيشكش نمودند به ميان قبيله شان بازگشتند و آيات آغازين سوره حجرات نازل گرديد.
} يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ{ .(1)
«اي كساني كه ايمان آورده ايد، چيزي را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد (و پيشي مگيريد)، و تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست!»
} إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ{(2)
«(ولي) كساني كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مي زنند، بيشترشان نمي فهمند!»
ب) شأن نزول سه آيه از آيات قرآن را به وفد نجران مرتبط دانسته اند.(3) هيأت نجران از چهل تن از بزرگان مسيحيت نجران چون سيد، عاقب، قيس، حارث و عبدالمسيح اسقف نجران تشكيل يافته بود كه پس از نماز صبح به محضر پيامبر آمده و اسقف ايشان پرسش هاي مطرح مي كند و حضرت پاسخ مي دهند:
ـ اي ابو القاسم، پدر موسي كه بود؟
ـ عمران.
ـ پدر يوسف كه بود؟
ـ يعقوب.
ـ پدر تو كيست؟
ـ عبدالله فرزند عبدالمطّلب.
ـ پدر عيسي كيست؟
پيامبر روي برمي گرداند و اين آيه نازل مي شود:
} إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب، ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ{ .(4)
«مَثَل عيسي در نزد خدا، همچون آدم است; كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش، او هم بي درنگ موجود شد. (بنابر اين، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيت او نيست.) .»
پيامبر آيات را تلاوت مي كنند و از هوش مي روند. وقتي به هوش مي آيند مسيحيان مي گويند، آيا گمان كردي فرشته وحي به تو نازل شد و اين سخنان خداست؟ آيه اي ديگر نازل مي شود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حجرات : 1
2 . حجرات : 4
3 . بحارالانوار، ج21، صص 343 و 344
4 . آل عمران : 59
|
صفحه 129 |
|
} فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ{ .(1)
«هرگاه بعد از علم و دانشي كه (درباره مسيح) به تو رسيد، (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را. ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را. ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. آنگاه مباهله كنيم; و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
پيامبر(صلي الله عليه وآله) پيشنهاد مباهله مي كنند و قرار مي گذارند كه فرداي آن روز مباهله صورت بگيرد. طبق آنچه در برخي كتب شيعي وجود دارد، مكان مباهله همان مسجد بني معاويه بوده است. اين مسجد به اجابت نيز شهرت يافته و بسياري از شيعيان اكنون آن را به مسجد مباهله مي شناسند كه در فاصله 400 متري شمال شرقي بقيع در كنار شارع ستين واقع است.(2)
هيأت نجران در انديشه شد كه فردا چه واقعه اي به وقوع خواهد پيوست. اسقف ايشان گفت: اگر محمد تنها با فرزندان و خاندانش به مباهله آيد، بايد از آن پرهيز كرد و اگر با اصحاب و جمعيتي انبوه آمد، دروغگو است! و با او مباهله مي كنيم. روز موعود فرا رسيد و پيامبر اعظم، در حالي كه ايشان را حضرت زهرا، علي، امام حسن، امام حسين(عليهم السلام) همراهي مي كردند، به محل مباهله وارد شدند. چهره هاي آسماني و برافروخته شدن ايشان آنچنان وحشتي در هيأت نجران افكند كه راضي شدند صلح كنند به شرط آن كه آن بزرگواران زبان به نفرين ايشان نگشايند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) پذيرفت و براي مسيحيان نجران جزيه اي تعيين كرد.
در شأن نزول آيه شريفه } وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصاري عَلي شَيْء وَ قالَتِ النَّصاري لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلي شَيْء...{ .(3)از ابن عباس نقل شده(4) كه وقتي وفد نجران خدمت رسول اسلام رسيدند، بزرگان يهود مطلع شدند و آن ها نيز به مجلس وارد شده، در محضر پيامبر(صلي الله عليه وآله) با مسيحيان منازعه كردند. رافعة بن حرمله به آن هاگفت: «ما أنتم عَلي شيء» شما مسيحيان در ميان اديان جايگاهي نداريد و نبوت عيسي پذيرفته نيست و انجيل كتاب آسماني نمي باشد. در مقابل او، مردي از مسيحيان نيز تورات و دين يهود را انكار مي كرد و آيه مذكور نازل گرديد.
در شأن نزول آيه شريفه } ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 6
2 . آثار اسلامي مكه و مدينه، ص280
3 . بقره : 113، «يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتي (نزد خد) ندارند و مسيحيان گفتند: يهوديان هيچ موقعيتي ندارند (و بر باطل اند) .»
4 . بحارالانوار، ج9، صص 67 و 68
|
صفحه 130 |
|
كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ{ .(1) گفته شده(2) ابو رافع از يهوديان و رييس وفد نجران، هر دو به پيامبر گفتند: آيا مي خواهي تو را بپرستيم و خداي خود قرار دهيم؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: معاذ الله. به نام خدا پناه مي برم كه غير خدا را بپرستيم و به عبادت غير خدا ديگران را وادار نمايم. در اين هنگام آيه ياد شده، نازل گرديد.
در انتها يادآور مي شويم، آنچه مورد توجه خاص اين نوشتار قرار گرفت، بيان جايگاه رفيع مسجد در انتقال پيام حيات بخش اسلام و تبليغ اين آيين آسماني به طالبان حقيقت و رقباي جدي آن; يعني آيين مسيح و يهود در صدر اسلام است و طبيعي است كه موارد ذكر شده، گوشه اي از گفتگوي پيامبر اسلام با نمايندگان اديان بود و براي آگاهي از تمامي مجالس گفتگوي آن حضرت با اربابان اديان و سران قبايل، بايد به كتاب هايي مانند «احتجاج طبرسي» رجوع شود.
پي نوشت ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 79، «براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم نبوت به او دهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا، مرا پرستش كنيد! بلكه سزاوار مقام او، اين است كه بگويد: مردم! الهي باشيد; آن گونه كه كتاب خدا را مي آموختيد و درس مي خوانديد! و غير خدا را پرستش نكنيد! .»
2 . همان، ص71
|
صفحه 131 |
|
|
صفحه 132 |
|
اندر نادرستي خبر «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا»
اندر نادرستي خبر «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا»
انيس بن احمد اندونزيايي / ترجمه و تلخيص: ابوجعفر اصفهاني
در يكي از موضوعات مورد بحث در هجرت، استقبال از آن حضرت در آستانه ورود به قُبا است و از روايات مشهورِ اين استقبال، سرودي است كه گفته مي شود در آنجا توسط دختران و كنيزكان خوانده شد. اين سرود ميان مردم شهرتي فراوان دارد اما تاكنون بحثي علمي و دقيق درباره درستي آن انجام نشده است.
اين نوشتار از دكتر انيس بن احمدبن طاهر اندونزيايي است كه با عنوان «دراسة في حديث: طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا، دراسة حديثية الخبر و النشيد» در مجلّه مركز بحوث و دراسة المدينة المنوّره(1)منتشر كرده است. در ترجمه، مطالب را تلخيص كرده و چكيده استدلال ها را آورده ام.
راويِ اصلي اين خبر عبيدالله بن محمد، معروف به «ابن عايشه بنت طلحه» است كه گويد: وقتي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد، زنان و كودكان اين شعر را مي خواندند:
طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا *** مِنْ ثَنِيّاتِ الْوَداعِ
وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا *** ما دَعا للهِِ داعِ
بررسي سندي
نخستين كتاب سيره اي، كه اين روايت در آن آمده، كتاب دلائل النبوه بيهقي است و سند بيهقي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شماره 12، محرم ـ ربيع الاول 1426، صص88 ـ 71
|
صفحه 133 |
|
چنين است:
«أخبرنا أبوعمر و الأديب، قال: أخبرنا أبو بكر اسماعيلي، قال: سمعت أبا خليفة، يقول سمعت ابن عائشة، يقول: لما قدم...» تا آخر همان نقلي كه گذشت، سند ديگر بيهقي هم چنين است: «أخبرنا أبو عمر وبن مطر، سمعت أبا خليفة يقول: سمعت ابن عائشة: لما قدم رسول الله...».
بيهقي مي افزايد: علماي ما اين خبر را مربوط به وقت ورود آن حضرت به مدينه، در هنگام هجرت از مكه مي دانند نه وقت آمدن آن حضرت از تبوك در ثنية الوداع و خداوند آگاه است.(1) اين روايت را خرگوشي (در شرف المصطفي) و ديگران، همه از طريق همين ابن عايشه روايت كرده اند. مشكل اصلي در ابن عايشه است كه سند او منقطع است; زيرا از وي به آن طرف، دست كم نام چند نفر افتاده است. نام اصلي ابن عايشه چنين است: عبيدالله بن محمدبن حفص بن عمربن موسي بن عبيدالله بن معمر تيمي (متوفاي 228). وي به دليل آن كه از نسل عايشه دختر طلحه است، به ابن عايشه مشهور است. همان طور كه از سال در گذشت و نام اجدادش بر مي آيد، از وي تا عصر رسول(صلي الله عليه وآله) جاي چندين نفر در سند خالي است. اين مشكل سندي سبب شده است تا اكرم ضياء العمري ـ مورخ و سيره شناس ـ بگويد: اخباري كه درباره خواندن سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا» رسيده، روايت صحيحي ندارد.
اما با وجود ضعف سند، گروه زيادي از عالمان، محدّثان و مورّخان; مانند ابن حبان،(2) ابن عبدالبرّ،(3) ابن قيّم،(4) ابن كثير ،(5) سمهودي(6) و ديگران، آن را روايت كرده اند. سند غريب ديگري هم براي آن هست كه مراغي آورده و آن را به مالك بن انس منسوب كرده، با اين عبارت شگفت كه: «صَعِدْتُ ذَوات الْخُدُورِ عَلَي الأجاجير...» و سپس آن اشعار را آورده است(7) كه مقصود روي بام هاست. اما منهاي سند، اشكالاتي هم به متن اين سرود واردكرده اند; يكي اين كه در اين سرود، نوعي نرمي و رقيق بودن هست كه در اشعار آن زمان وجود نداشته و به احتمال از اشعار قرن سوم است. ديگر آن كه اين سرود بر وزن بحر «رمل» است، در حالي كه وزن غالب بر اشعاري كه مرتحلا سروده مي شود، «رجز» است. به علاوه چگونه است با اين كه هنوز نام يثرب «مدينه» نشده در اين شعر گفته مي شود:
جئت شرّفت المدينة *** مرحباً يا خير داع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دلائل النبوه، ج2، صص506 و 507
2 . الثقات، ج1، ص131
3 . التمهيد، ج14، ص82
4 . زادالمعاد، ج3، ص551
5 . السيرة النبويه، ج2، ص269
6 . وفاء الوفاء، ج1، ص262
7 . تحقيق النصره، ص40
|
صفحه 134 |
|
نكته ديگر آن است كه همين خبر به عبارت ديگري هم نقل شده; از جمله روايتي كه مسند است و سند آن به بريدة بن حصيب مي رسد، چنين است: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)از يكي از جنگ ها باز مي گشت، در اين هنگام كنيز سياهي آمد و گفت: اي پيامبر خدا، من نذر كرده ام اگر شما سالم برگشتيد بالاي سر شما دف بزنم. حضرت فرمودند: اگر نذر كرده اي بزن و الا خير. كنيز گفت: نذر كرده ام. آنگاه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نشست و آن كنيز دف زده و گفت:
طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا *** مِنْ ثَنِيّاتِ الْوداعِ
وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا *** ما دَعا للهِِ داعِ(1)
اشكال اين است كه ابن حبان اين حديث را در «صحيح» خود نياورده و علاوه بر آن، نظر چنين است كه در اصل كتاب «مورد الضمان» هم نبوده و روي نسخه به خط ديگري به آن افزوده شده است. در سبل الهدي و الرشاد (ج3، ص386) به نقل از «رزين»، يك بيت ديگر هم به آن افزوده شده است:
اَيُّهَا الْمَبْعُوثُ فِينا *** جِئْتَ بِالاَْمْرِ الْمُطاعِ
ثنية الوداع كجاست؟
ثنيات، جمع ثنيه و به معناي جاي مرتفع است. برخي آن را مسير در كوه (الطريق في الجبل) دانسته اند. وداع هم كه از توديع است. فيروز آبادي در اين باره، ضمن اشاره به اختلافي كه در تفسير محل آن است، مي گويد: گفته شده است: ثنيات الوداع جاي وداع مسافران از مدينه به مكه است. نيز گفته شده، از اين رو، اين نام را بدان نهاده اند كه رسول در آن محل با كسي كه در اواخر حياتش او را در جاي خود در مدينه گذاشت وداع كرد. نيز گفته اند: آنجا محل وداع او با برخي از سرايايي است كه اعزام مي كرد و نيز گفته شده، نام يك وادي در مدينه است و درست است كه اين يك نام جاهلي است و محل توديع مسافران است، اين چيزي است كه اهل سيره و تاريخ گفته اند.(2)
در روايات درباره ثنية الوداع چه آمده است:
در اين باره چند روايت وجود دارد:
جابر مي گويد: وقتي ما عازم تنبوك بوديم، به عقبه اي رسيديم كه در سمت مسير
1 . موارد الظمان، صص493 و 494
2 . المغانم المطابه، ج2، ص707
|
صفحه 135 |
|
شام بود. در اين زمان زنان متعه ما آمدند و اطراف ما مي گشتند. وقتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد ،
مطلب را گفتيم. حضرت خشمگين شده بر خداوند درود فرستاد و از «متعه» نهي كرد. ما در آنجا با آنان وداع كرديم. براي همين آنجا را «ثنيّة الوداع» گويند.(1) سند اين حديث ضعيف است.
در خبر ديگري آمده است: وقتي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) از خيبر بر مي گشت، كساني از آنجا زناني را به عنوان متعه گرفته بودند. وقتي حضرت به مدينه رسيد، به اصحاب فرمود: زنان متعه خود را رها كنيد. آنان چنين كردند و اينجا ثنية الوداع ناميده شد.(2) سند اين حديث نيز ضعيف است.
روايتي ديگر از ابو هريره نقل شده است كه: وقتي عازم تنبوك بوديم در ثنية الوداع فرود آمديم. در اين هنگام پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمان تحريم متعه را داد.
نويسنده مقاله، به دليل سني بودن، معتقد است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) متعه را در خيبر حرام كرده و بنابراين، اين روايات و مشابه آن را نمي پذيرد، در حالي كه خود اين نقل ها متشتت نشان مي دهد كه اصل روايات تحريم متعه در زمان پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)قابل قبول نيست و اين مطلب مربوط به زمان خليفه دوم است. در هر حال، مولف مقاله، اين نقل ها را قبول ندارد. همين طور يك نقل جاهلي را كه مي گويد هر كسي وارد يثرب مي شد، روي اين ثنيه مي ايستاد، دست را به بناگوش مي گذاشت و مانند الاغ شيهه مي كشيد، عوام، خاصيت آن را اين مي دانستند كه اگر كسي چنين كند، به وباي اين شهر گرفتار نمي شود و سالم مي ماند.(3)
محل دقيق ثنية الوداع
برخي، مانند داودي و قاضي عياض، آن را در مسير خروجي مدينه به سوي مكه مي دانند.(4)
برخي ديگر ـ از جمله مدني ها ـ محل آن را در مسير شام مي دانند. دليل دسته اول، همان سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا» است كه دشواري هاي آن خبر را ملاحظه كرديم. دليل دسته دوم، كه محل آن را در مسير خروجي مدينه به شام مي دانند، روايت بخاري است از سفيان از زهري از سائب بن يزيد كه گفت: به ياد مي آورم كه همراه بچه ها به ثنية الوداع رفتيم تا پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را كه از تبوك بر مي گشت، ببينيم.(5)
ابن قيم هم كساني را كه مي گويند ثنية الوداع در مسير خروجي مدينه به مكه است، متهم
به وهم كرده، مي گويد: روشن است كه ثنيات الوداع در سمت راه شام است و كسي كه
1 . الاعتبار، حازمي، ص179
2 . تاريخ المدينه المنوره، ابن شبه، ج1، صص269 و 270
3 . تاريخ المدينه المنوره، ج1، ص269
4 . فتح الباري، ج7، ص128 ; وفاء الوفا، ج4، ص1170
5 . بخاري، المغازي، باب كتاب النبي إلي قيصر و كسري، ج3، ص91
|
صفحه 136 |
|
از مكه به مدينه مي آيد آن را نمي بيند و از آن عبور نمي كند مگر كسي كه از مسير شام مي آيد.(1)
فيروز آبادي ميان دو نظر را جمع كرده، مي گويد: هر دو جا را ثنية الوداع مي گويند.(2)
عبدالقدوس انصاري هم با ملاحظه معناي آن، كه وداع با مسافران است، صدق آن را بر هر دو مورد روا شمرده است.(3)
يك نظر شگفت هم اين است كه گفته مي شود وقتي حضرت در هجرت از مكه به مدينه، به قبا رسيد، روي شتر نشسته، وارد مدينه شد و از بني ساعده گذشت كه جاي شان نزديك همين ثنية الوداع شامي بوده و بنابراين، حتي در جريان هجرت هم باز به ثنية الوداع شامي رسيده و از آنجا به محل (بعدي) مسجد آمده است. اين راي سمهودي است.(4) ابن حجر عكس اين حرف را گفته است.(5)
جاي ثنية الوداع امروزه كجاست؟
اگر ثنية الوداع در شمال ـ مسير شام ـ باشد، طبعاً وسط مدينه فعلي در ابتداي خيابان ابوبكر (كه نام قبلي اش سلطانه بود) قرار گرفته است. دست راست اين خيابان درست در محلي كه از تونل مناخه خارج مي شويد سمت چپ شما در حال حاضر كوه سلع است و دست راست شما ابتداي «طريق العيون» كه به جبل الرايه مي رسد.(6) اما اگر ثنية الوداع را در جنوب ـ سمت قبا ـ بدانيم گفته شده محل آن در جايي است كه مشرف بر وادي عقيق و از آنجا به سمت بئر عروه جنوب غرب مدينه است و اطراف آن را حرّه ها گرفته اند.(7)
جاي بئر عروه هم اكنون سمت چپ كسي است كه طريق قديم مكه (عمربن خطاب) را طي كرده، از تقاطع خيابان دور شهر دوم مي گذرد. در آنجا مسجد تازه احداث شده اي با نام مسجد عروه موجود است كه پشت آن بقاياي يك مسجد قديمي وجود دارد و در كنار آن قصر عروه و جلوي آن بئر عروه است.(8) نكته شگفت آن كه ابن منظور مي گويد: «وداع» يك وادي در مكه است و «ثنية الوداع» منسوب به آن زماني كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مكه شد كنيزان مكه از وي استقبال كرده گفتند:
طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا *** مِنْ ثَنِيّاتِ الْوداعِ
وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا *** ما دَعا للهِِ داعِ(9)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زاد المعاد، ج3، ص551
2 . المغانم المطابه... ج2، ص708
3 . آثار المدينه المنوره، ص160
4 . وفاء الوفا، ج4، ص1170
5 . فتح الباري، ج8 ، ص129
6 . معجم المعالم الجغرافيه، ص332
7 . وفاء الوفا، ج4، ص1167
8 . نكـ : به كتاب «150 صورة من المدينه المنوره» ، ص109
9 . لسان العرب، ماده «ودع».
|
صفحه 137 |
|
اين سخن غريب و منكري است كه مستند آن را نمي شناسيم.
درباره استقبال، روايات ديگري هم هست
ابوبكر مي گويد: وقتي شب هنگام وارد مدينه شديم، مردمان نزاع داشتند كه نزد چه كسي فرود آييم. مردان و زنان روي ديوارها بودند و بچه ها و خدمه هم در راه ايستاده ندا مي دادند: «يا محمّد يا رسول الله»، «يا محمد يا رسول الله». اين روايت را بخاري و مسلم آورده اند.
در روايت ديگري، كه آن را هم ابوبكر نقل كرده، مي گويد: مردم همه بيرون آمدند و ما وارد راه شديم، مردم و غلامان و خدمه فرياد مي زدند: «جاء محمد»، «جاء محمد رسول الله»، «الله اكبر»، «جاء محمد». اين روايت را هم حاكم در مستدرك(1) نقل كرده است.
براءبن عازب هم مي گويد: نخستين مهاجر مصعب بن عمير بود اما هيچ چيزي مردم مدينه را به اندازه آمدن پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)خشنود نكرد. درآن هنگام كنيزان فرياد مي زدند: «قدم محمد». اين روايت را، هم بخاري و ابن سعد(2) نقل كرده اند كرده اند.
انس بن مالك هم در شرح ورود حضرت مي گويد: وقتي حضرت رسيد، كساني مي گفتند: «جاء نبيّ الله»، «جاء نبيّ الله». اين را هم بخاري روايت كرده است.
انس مي گويد: من وسط بچه هايي بودم كه مي گفتند: «جاء محمد» تا آن كه آمد. پانصد نفر از انصار در اين استقبال بودند.(3)
باز از انس بن مالك روايت شده كه گفت: وقتي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد، زنان ومردان انصار آمدند و هر كدام از آن حضرت مي خواستند كه نزد آنان برود. در اين وقت كنيزكاني از بني النجار دف زده، مي گفتند:
نحن جوار من بني النّجار *** يا حبّذا محمّد من جار(4)
حضرت نزد آنان رفت و پرسيد: آيا مرا دوست داريد؟ گفتند: آري به خدا سوگند! حضرت فرمود: والله، من هم شما را دوست دارم.(5) برخي از راويانِ اين خبر متهم شده اند. نتيجه اين بررسي آن است كه خبر سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا» از طريق صحيحي روايت نشده و علاوه بر مشكل سندي، دشواري در متن هم دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ج3، ص13
2 . طبقات، ج1، ص234
3 . مسند احمد، ج3، ص222
4 . بحارالأنوار، ج19، ص110
5 . الاشراف في منازل الاشراف، ص314
|
صفحه 138 |
|
پي نوشت ها
|
صفحه 139 |
|
علل تسريع گسترش اسلام در يثرب
علل تسريع گسترش اسلام در يثرب
علي گودرزي
مقدمه
آنگاه كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) از مسلمان شدن مردم مكه نااميد شد، چشم به شهرهاي اطراف دوخت و آرزوي اسلام آوردن آنان را كرد. سفري به طائف كرد، اما از اسلام آوردن آنان مأيوس و آزرده خاطر بازگشت و سرانجام دل به قبايلي بست كه براي زيارت خانه خدا به مكه مي آمدند. در موسم حج، با آنان ديدار كرد و تقدير الهي چنان بود كه ملاقات هايي صورت پذيرد كه نه تنها پيامبر را اميدوار كند و سرنوشت دين جديد را در جزيرة العرب تغيير دهد، بلكه آينده بشريت را نيز رقم زند. در آخر كار، آن ديدارها به هجرت منتهي گشت و گذشته از آن كه موجب هجرت اسلام از مكه به مدينه شد، گسترش اسلام به كشورهاي جهان را نيز موجب شد و پي آمدي چون هجرت مهاجران به مدينه و پيوستن آنان به انصار را داشت. بلكه علّت مهاجرت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)بود براي يافتن جهاني از انصار و در پايان هجرتي شد تا انديشه هاي حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) را در دل تاريخ باقي بگذارد و جاودانه كند.
علاوه بر اين كه هجرت، تاريخ شد، تاريخ نيز هجري مدني شد و در تحليل آن چه كه موجب گشت كه يثرب به جاي مكه پايگاه عمده نشر اسلام شود و نقطه عطفي در تاريخ گردد، مطالبي است كه بايد در پاسخ پرسش هاي ذيل
روشن گردد:
|
صفحه 140 |
|
* چرا دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله)در ميان قوم، قبيله و خويشانش، نه تنها پذيرفته نشد، بلكه موجب گرديد كه او را آزردند. يارانش را شكنجه دادند. سه سال محاصره اقتصادي اش كردند. خار بر سر راهش ريختند. با شكمبه شتر لباسش را آلودند و سرانجام قصد جانش كردند و او نيز در حالت خوف، شهر و ديار و قومش را ترك كرد؟
ليكن در آن سوي مكه، يثربيان به حضرتش ايمان آوردند و يارانش را در منزل خود جاي دادند و مال و منال خويش را با آنان تقسيم نمودند و چون پيامبر آهنگ يثرب كرد، مردم شهر براي استقبالش به خارج شهر رفتند و ورودش را لحظه شماري مي كردند و چندين روز تا به نيمه انتظار كشيدند، تا ورودش را به مدينه با شكوه تمام جشن بگيرند و علي رغم آن كه مكه او را رانده بود، يثرب با تمام وجود آغوش باز كرده تا ميهمان خود را با كمال مهرباني و شكوه، در خود جاي دهد.
مگر هردو شهر، عرب نبودند و پايبند به عقايد و آراي اجداد خويش؟ مگر دين رسمي هردو بت پرستي نبود؟ يكي «هُبل» و ديگري «منات» را مي پرستيد. مگر قبيله نبود كه تمام هويت افراد را تشكيل مي داد؟ چگونه بود كه قبيله پيامبر خدا او را از خود راند، ولي قبيله هاي اوس و خزرج، نه تنها او را به سرپرستي خود برگزيدند، بلكه جان و مال و امنيت خود را در راه ترويج انديشه هاي او نثار كردند و دشمنان او را نيز به زانو درآوردند؟ راز اين تفاوت چيست؟
پيامبر خدا 13 سال در مكه، در محيط اقوام و خويشانش جز اندكي
موفقيت تحصيل نكرد، اما در يثرب توانست پايگاه امپراتوري بزرگ اسلامي
را بنيان كند! در اين مقاله، كوشيده ايم علت گسترش سريع اسلام در مدينه
را تبيين كنيم، شايد يكي از رازهاي نهفته در انبوه اخبار و روايات را روشن سازيم.
يثرب:
يثرب، شهري است در «واحه اي»، در كنار كوه «سَلْع»، با مجموعه اي از خانه هاي محقّر با ديوارهايي از سنگ و گِل و سقفي از شاخه هاي نخل. چون بقيه شهرهاي جزيره، نظام اجتماعي بدويِ قبيله اي حاكم بود، رييس قبيله از منافع افراد حفاظت مي كرد. اطراف آن را مزارع و نخلستان ها تشكيل مي داد و هيچ برج و بارويي كه شهر را از حمله دشمن مصون و محافظت كند،
وجود نداشت، جز همين مزارع و بساتين كه شرق و جنوب و مقداري از جنوب غربي را فراگرفته بود و از آن جا كه يثرب شهري
|
صفحه 141 |
|
كشاورزي بود و طوايف مختلف در آن زندگي مي كردند، هر طايفه اي براي حفظ اموال خود «حِصن» مانندي داشتند كه به آن «أُطم» مي گفتند و اين براي آن بود كه در درون شهر نيز ميان قبايل و طوايف مختلف درگيري هايي به وجود مي آمد و در اين گونه موارد، هركس در قلعه و «أُطم» خود از مال و خانواده خود دفاع مي كرد و اندكي از اين استحكامات بهوسيله يهود و ديگران در ناحيه غرب و شمال ساخته شده بود تا از يورش دشمنان كه معمولاً از اين ناحيه ها به شهر حمله مي كردند، جلوگيري كند.
قبايلي كه مردم اين شهر را تشكيل مي دادند، عبارت بودند از «اوس» و «خزرج»، كه سال ها بر اين ناحيه مسلط شده بودند و جمعيتي از يهوديان و ديگر قبايل كه در يثرب ولي خارج از آن، به كشاورزي اشتغال داشتند و چون دو طايفه بزرگ اوس و خزرج اغلب دچار نزاع داخلي بودند، سعي بر آن داشتند كه با قبايل اطراف و يهوديان هم پيمان شوند و از اين رو بني قريظه و بني نضير با اوس بودند و بني قينقاع با خزرج.
تأثير اين پيمان ها بيشتر در جنگ ها آشكار مي شد; چنان كه در شرح جنگ «بعاث» خواهد آمد.
مردم يثرب، از جهت اقتصادي بيشتر به كار در نخلستان ها و كشت و زرع و اندكي پيشهوري اشتغال داشتند و مناطق مناسب براي كشاورزي بيشتر در اختيار يهوديان بود تا اعراب، چنان كه يهود نيز صنايع زرگري و اسلحه سازي چون شمشير، زره و نيزه را در اختيار داشتند. اكنون بايد ديد شهري با اين تركيب ويژه، چگونه پذيراي اسلام شد; آن هم بگونه اي كه در مدت زمان اندكي (حدود 17 ماه پس از هجرت)، توانست قريش را در بدر گوشمالي دهد! عواملي كه موجب گسترش سريع اسلام در يثرب شد را مي توان در موارد زير خلاصه كرد:
1 . تأثير قرآن
قرآن معجزه جاويد پيامبر اسلام است و نبايد از تأثير آن در جذب مردم مدينه به اسلام غافل بود. از يك سو نفوذ و جاذبه لفظي و معنوي قرآن و از سوي ديگر وجود زمينه مساعد روحي و معنوي در ميان مردم يثرب براي پذيرش اسلام را مي توان از عوامل شتاب در گسترش اسلام به شمار آورد. بايد گفت همانگونه كه بخش عظيمي از دشمني، عداوت و مخالفت قريش با پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) برخاسته از تضاد آيات قرآن با منافع قدرت طلبي و سودجويي قريش
|
صفحه 142 |
|
بود، جذب و تمايل بسياري از مردم يثرب به اسلام نيز به دنبال همان پيام هاي توحيد و عدالت خواهي قرآن بوده است.
آنان اسلام را هماي سعادت و فرشته نجات خود مي دانستند و بهترين شاهد بر اين تأثيرگذاري، جمله اي است كه از پيامبر اسلام نقل شده است:
«فإنّ المدينة فتحت بالقرآن»;(1) «همانا مدينه با قرآن فتح گرديد.»
و اين گفتار پيامبر(صلي الله عليه وآله) در تحليل شيوه نفوذ اسلام در مدينه، آميخته با شواهد بسياري از گزارش تاريخ است; از جمله اين كه برخي نوشته اند: نخستين مسلمانان انصار «اسعدبن زراره» و «ذكوان» بودند. آنان بر عتبة بن ربيعه وارد شدند. عتبه گفت: اين نمازگزار (حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)) ما را از زندگي بازداشته است. چون پيش از آن اسعدبن زراره و ابوالهيثم بن تيهان در يثرب از توحيد سخن مي گفتند، ذكوان كه سخن عتبه را شنيد به «اسعد» گفت: اين همان ديني است كه تو مي خواهي، آنگاه هر دو برخاستند و نزد پيامبر خدا رفتند و قرآن گوش دادند و اسلام آوردند و چون اسعدبن زراره خبر اسلام آوردن خود و گفتار و دعوت پيامبر خدا را به ابوالهيثم گفت. او نيز اسلام آورد و پيامبر خدا را ناديده، به پيغمبري شناخت.(2)
و در مورد تأثير قرآن در دگرگوني احوال مردم يثرب بهترين شاهد، اسلام آوردن سران قبيله بني عبدالأشهل است، آنگاه كه «اسيدبن حُضَير» با حالتي خشمنگين نزد مصعب بن عمير آمد، مصعب گفت: بيا بنشين و سخن ما بشنو. اگر سخن ما تو را پسنديده شد، قبول كن وگرنه هرچه خواهي كن. مصعب با وي سخن گفت و چند آيه از قرآن خواند و او را به اسلام دعوت كرد. چون «اسيد» سخن «مصعب» را شنيد و به قرآن گوش فرا داد، از حالت پيشين خود برگشت و دل وي در اسلام رغبت كرد و بعد از آن گفت: چه نيكو سخني است اين سخن و چه لطيف كلامي است. من هرگز كلامي به اين لطيفي نشنيده ام و بدين شيريني كلامي نديده ام. هم چنين مصعب در برخورد با «سعدبن عباده» قرآن بر او خواند و سعد نيز رغبت در اسلام نمود.(3)
بنابراين، جاي هيچ گونه شك و ترديد نيست كه انعطاف پذيري مردم يثرب همراه با نفوذ اعجاز آميز قرآن در قلب و دل آنان از عوامل تسريع و پيشرفت اسلام در مدينه بوده است و آنگاه كه پيامبر خدا مصعب را به مدينه فرستاد، جز مقداري از قرآن، مگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البلاذري، فتوح البلدان، بيروت، دارالكتب العلمية، ص21
2 . محمدابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام، تهران، چاپ دانشگاه تهران، ص166
3 . ابن اسحاق، رفيع الدين اسحاق بن محمد همداني، سيرة رسول الله، چاپ خوارزمي، ج1، ص432 با تلخيص.
|
صفحه 143 |
|
وسيله ديگري براي جذب مردم داشت؟! او با قرائت قرآن مردم را به اسلام فراخواند.
2 . محمد(صلي الله عليه وآله) پيامبر و فرشته صلح براي يثرب
آنگاه كه آتش جنگ ميان اوس و خزرج زبانه كشيد و تاريخ را بر پايه روز و سالِ جنگ ها بنا مي نهادند، جنگ آطام(1) منشأ و مبدأ تاريخ دو قبيله مهم مدينه گشت و تنور جنگ در ايام الحرب، روزگار را بر مردمان يثرب سياه و زندگي را بر كام آنان تلخ مي كرد و در آن روزگار كه ياد وقايع «يوم الفضاء»، يوم الربيع، يوم الرحابه، يوم السراره، يوم راحس و غبراء، يوم بعاث و حاطب، يوم مضرس و معبس(2) و يوم آطام، ذهن و فكر هر اوسي و خزرجي را آكنده از درد ستيز و برادركشي مي كرد و... در اين ميان از يثرب نيز كه سال ها بود در آن جا ميان دو قبيله اوس و خزرج رقابت و دشمني شديد در كار بود، جمعي به حج آمدند و در گفتگو با پيامبر، روزنه اميدي براي پايان جنگ هاي طولاني خود يافتند و پس از شنيدن دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عقبه، گفتند: ما قوم خود را در حال دشمني و گير و دار گذاشتيم و اميدواريم كه خداوند بهوسيله تو آنان را با هم الفت دهد. اكنون به يثرب برمي گرديم و آنان را به اسلام مي خوانيم، باشد كه خدا به اين دين هدايتشان كند!
در نقل ديگر نيز آمده است: چون پيامبر از آنان خواست كه حمايتش كنند، گفتند: از جنگ بعاث چيزي نگذشته است و اكنون در اين وضع آمدنت به مدينه بي نتيجه خواهد بود، بگذار تا ما بازگرديم، باشدكه خداوند ميان ما سازش پديد آورد.(3)
يوم بعاث
طائفه اوس در جنگ با خزرج، از يهود بني قريظه و بني نضير كمك خواستند، چون اين خبر به خزرج رسيد، به يهوديان پيام دادند كه آگاهي يافتيم كه اوس براي جنگ با ما از شما كمك خواسته است. بدانيد كه ما از كمك گرفتن از عرب به شماره شما و بيشتر از شما عاجز نيستيم و اگر بر شما ظفر يافتيم، برايتان ناخوشايند خواهد بود و اگر شما پيروز شديد، هرگز دست از مبارزه نخواهيم كشيد و باز هم شما را ناخوشايند خواهد بود; زيرا آن چه امروز از جانب ما از آن آسوده ايد فردا به آن مشغول خواهيد بود و آسوده تر از اين، براي شما آن است كه ما دو طايفه را رها كنيد و ما و برادرانمان را به حال خود واگذاريد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مسعودي، التنبيه والاشراف، ص176
2 . ابو ريحان بيروني، آثار الباقيه، ترجمه دانا سرشت، ص55
3 . تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، ص164 و 166
|
صفحه 144 |
|
يهود بني قريظه و بني نضير كه اين پيام را شنيدند و دريافتند كه سخن حقي است، به خزرج خبر دادند چنان كه مي دانيد اوس از ما ياري خواسته، ولي ما هرگز آنان را عليه شما ياري نخواهيم كرد.
خزرجيان گفتند: اگر چنين است، گروگان هايي نزد ما بگذاريد. يهوديان 40 جوان از قبيله خود نزد آنان به گرو گذاشتند و خزرجيان آنان را ميان خانواده هاي طايفه تقسيم كردند و بدينوسيله مدتي نگه داشتند و بعد مردي از بياضه ـ تيره اي از خزرج ـ به نام عمروبن نعمان البياضي به خويشان خود; يعني تيره بياضه، گفت: پدرانتان شما را در سرزميني بد قرار دادند; در سرزميني خشك و شوره زار ساكن شديد. به خدا سوگند سر و گردن و تن خود نشويم تا اين كه شما را به خانه هاي بني قريظه و بني نضير در كنار آب گوارا و نخل هاي نيكو فرودآورم و پس از آن به آنان پيغام داد يا سرزمين ما را تخليه كنيد تا در آن ها منزل كنيم يا گروگان هاي شما را مي كشيم.
يهوديان وقتي اين پيام را شنيدند، بر آن شدند كه ترك ديار كنند، ولي كعب بن أسد قرظي گفت: اي مردم، در سرزمين خود بمانيد و خزرج را رها كنيد تا گروگان هاي شما را بكشد. به خدا سوگند اين مشكلي نيست; زيرا هريك از شما كه شب با همسرش همبستر شود فرزندي مانند آن گروگان ها بهوجود آورد و به اين رأي اتفاق نمودند و به عمرو خبر دادند كه ما منزل و ديار خود را به شما تسليم نخواهيم كرد. هرچه خواهيد با گروگان ها انجام دهيد و به پيماني كه در مورد آن ها داريد بينديشيد و آن را پاس بداريد. عمرو و كساني كه از او اطاعت مي كردند، به گروگان ها حملهور شدند و آن ها را كشتند، اما عبدالله بن أبيّ كه رييس خزرج و مردي شكيبا بود، از كشتن آنان خودداري كرد و گفت: اين سركشي و گناه و تجاوز است. نه من همكاري مي كنم و نه خويشانم كه از من فرمان مي برند. بدين سان هرچه گروگان نزد او بود رها كرد.
و در روز كشتن گروگان ها، اوس با خزرج درگير شد و بني قريظه و بني نضير با كعب بن اسد قرظي گرد آمدند و بعد از رايزني، بر آن شدند كه اوس را بر ضدّ خزرج ياري دهند و اين خبر را به اوس رساندند و بر آن شدند كه هريك از خانواده هاي اوس به خانواده اي از بني قريظه وارد شود و در خانه آنان جاي گيرند و به بقيه تيره هاي اوس خبر دادند كه آماده جنگ و قيام عليه خزرج باشند و مردماني از آنان جمع شدند و كار خود استوار كردند و در كار جنگ جدّي
|
صفحه 145 |
|
شدند.
چون خبر ـ اتحاد اوس با يهود ـ به خزرج رسيد، جمع شدند و نزد عبدالله بن أُبيّ رفتند و به او گفتند: آيا خبر از كار اوس و بني قريظه داري كه بر جنگ با ما هماهنگ گشته اند؟ ما نيز مي خواهيم با آنان بجنگيم و اگر آنان را شكست داديم هيچ يك از آنان به منزل و مأواي خود نمي رسد تا اين كه يكي از آنان باقي نماند.
چون سخن آنان به پايان رسيد، عبدالله به آنان گفت: اين از جانب شما تجاوز و عصيان است بر قبيله خود. به خدا سوگند من دوست ندارم حتي دسته اي از ملخ ها را به سوي آنان روانه كنم. خبردار شدم كه مي گويند قوم ما زندگي را از ما دريغ دارند، ولي آيا مرگ را هم مي توانند از ما دريغ بدارند؟ به خدا سوگند مردماني مي بينم كه از جنگ دست برنمي دارند، مگر اين كه همه كشته شوند و خوف آن دارم كه اگر با آنان بجنگيد، چون شما متجاوزيد، آنان بر شما پيروز گردند و مردمان شما را بكشند، چنان كه آنان را كشتيد، اگر برگشتند، رهايشان كنيد و اگر حملهور شدند به نزديك ترين خانه ها داخل شويد، شما را رها خواهند كرد.
عمروبن نعمان بياضي در پاسخ عبدالله گفت: ترس بر قلبت مستولي شده از اين كه پيمان اوس و يهود را شنيدي. عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز با شما همراه نخواهم شد و همچنين كساني كه از من فرمان مي برند با شما همكاري نخواهند كرد و تو را چنان مي بينم كه كشته ات را در عبايي پيچيده اند و بر دوش چهار كس مي برند و مردماني از خزرج از عبدالله متابعت كردند و بقيه خزرج بر اين اتفاق كردند كه عمروبن نعمان بياضي را به سرپرستي خود برگزينند و كار فرماندهي جنگ را به او واگذارند.
اوس و خزرج چهل شبانه روز درنگ كردند و در اين مدت به تجهيز جنگ مي پرداختند و نزد يكديگر جمع مي شدند و به هم پيمانان خود، از ديگر قبايل عرب، پيام مي فرستادند...
بار ديگر اوسي ها گرد هم جمع شدند و به رايزني نشسته، گفتند: اگر با اين قيام و شورش پيروز شديم، يكي از آنان را باقي نمي گذاريم و جنگ اين بار چون جنگ بارهاي ديگر نيست و حضير برخاست و گفت: اي گروه اوس، شما را اوس نناميدند مگر اين كه براي امور بزرگ كارساز شويد. سپس طَبَق خرمايي بياوردند و به خوردن مشغول شدند و حضيرالكتائب نشسته بود و بردي بر دوش داشت و خود را در آن
|
صفحه 146 |
|
پيچيده بود و از شدت خشم و كينه، نه خرمايي مي خورد و نه به سفره و طبق آن نزديك مي شد. به حاضران پيشنهاد كرد كه با ابوقيس بن الأشعث پيمان ببندند، ولي ابوقبيس گفت: نمي پذيرم، چون تاكنون در هيچ جنگي بر مردمي رييس و سرپرست نگشته ام، مگر آن كه شكست خوردند و رياست ما را شوم و نامبارك دانستند. و اوس مناة ـ تيره اي از اوسي ها ـ و طوايف ديگر فرا رسيدند. حضير و ابوعامر راهب نزد ابوقيس رفتند كه قبيله «مزينه» ـ تيره اي ديگر از اوس ـ نيز آمدند و از مردم يثرب به قدري جمع شده و گرد آمدند كه طايفه خزرج را ياراي مقابله با آن نيست و اگر ما پيروز شديم چاره چيست؟ همه را بكشيم يا نه؟ ابوقيس گفت: بكشيدشان تا بگويند «سخني كه چون شكست مي خوردند به زبان مي راندند» و در اين باره اختلاف در گرفت.
حضير گفت: شراب ننوشد تا آن كه پيروز شود و قصر و دژ عبدالله بن أبي را نابود كند و دو ماه درنگ كردند و به جمع عِدة و عُدة پرداختند.
بعاث جاي ديدار دو طايفه و گردهم آمدن دو قبيله بود و جز بي نام و نشان ها كسي از جنگ تخلّف نكرد و در جنگ هاي پيش از اين، چنين فراهم نيامده بودند و چون اوس به خزرج نگاه كرد بزرگ ديد و به حضير گفتند كاش كناره مي گرفتي و به هم پيمان هايي كه تخلّف كردند، از طايفه مزينه، پيغام مي دادي.
حضير، كماني را كه در دست داشت، انداخت و گفت: به اميد «مزينه» بنشينم با اين كه روياروي دشمن قرار گرفته ام، نه پيش از اين مرگ باد. و جنگي سخت رخ داد و اوس چون نيش سلاح را چشيد، پا به فرار گذاشت و بر منطقه حرّه قَوْرَي بالا رفتند و گريختند.
حضير ـ فرمانده اوس ـ از بلندي پايين آمد ـ كه بگريزد ـ خزرج فرياد برآورد به كجا فرار مي كني؟! حضير چون شنيد سر نيزه را در ران خود فرو برد و از مركب پياده شد و اسب خود پي نمود و سوگند خورد كه از اين جا نمي روم تا كشته شوم و فرياد زد: اي مردمان اوس، اگر مرا امان مي دهيد بدهيد، اوسي ها را دل به رحم آمد. حضير از زمين برخاست و دو جوان از بني عبدالاشهل تازه داماد پرشور در كنار او حاضر شدند و آغاز به رجزخواني نمودند و جنگيدند تا كشته شدند و تير به عمروبن نعمان بياضي ـ رييس خزرج ـ خورد و او را كشت و معلوم نشد چه كسي تير را انداخت. بعد از آن، خزرج پا
|
صفحه 147 |
|
به فرار گذاشت و اوسي ها شمشير در آن ها نهادند. فريادي برآمد: اي مردم اوس، عفو كنيد و جوانمردي نماييد، برادران خود را نكشيد. اوس نيز كوتاه آمدند. بعد از آن كه اموالشان را به تاراج بردند و دست از غارت لباسشان كشيدند و بني قريظه و بني نضير آنان را غارت كردند. حضير را كه زخم برداشته بود بر دوش گرفتند و رجزي خواندند و نخلستان ها و مزارع و خانه هاي خزرج را به آتش كشيدند و سعدبن معاذ قبيله بني سِلم را به جهت نيكي كه در حق جنگي به نام «الرعل» نموده بودند، در پناه خود درآوردند.
و حضير الكتائب و ابوعامر راهب نزد ابوقيس بن اشلت رفتند و گفتند: اگر نظري مي دهي كه قصر به قصر و خانه به خانه خزرج را بگرديم مردمانش را بكشيم و خانه هايشان را خراب كنيم و يكي از آنان باقي نگذاريم، ولي ابوقيس گفت: چنين نمي كنيم. حضير خشمگين شد و گفت: شما را اوس نناميدند مگر به جهت آن كه كارهاي مهم را كفايت مي كرديد. اگر خزرج پيروز مي شد دست از ما برنمي داشت و به نزد طايفه اوس برگشت و دستور بازگشت به خانه ها را صادر كرد.(1)
از تأمل در اين گزارش تاريخي، نكات زير حاصل مي شود:
الف: از اين كه خزرج اقدام به كشتن گروگان هاي يهوديان كرد، معلوم مي شود كه عرب قبل از اسلام، به هيچ يك از تعهدات خود پايبند نبوده است و هرگاه منافع قوم و قبيله اقتضا مي كرد، به تمام تعهّدات خود پشت پا مي زد و مروّت عربي تا آن جا كارايي داشت كه براي قبيله نام آور باشد و چون كار به سختي مي گراييد، ناجوانمردانه عمل مي كردند و چهل گروگان يهود را براي اطمينان از اين كه به اوس كمك نكنند نزد خود نگه داشتند، برگه امتيازي بود تا با آن يهود را از خانه و كاشانه خود برانند و به سرزمين هاي حاصل خيز يهود يثرب دست يابند و چون تسليم نشدند، دست به كشتار گروگان ها زدند و اين خود حكايت از آن دارد كه محيط زندگي عرب آن روز، چقدر آشفته بود و زندگي در آن چه قدر نا امن و غيرقابل اطمينان. و اين كه جامعه آن روز جزيرة العرب به تعبير قرآن } ...عَلي شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ...{ (2) بوده است، جاي ترديد نيست.
از يك سو نفوذ و جاذبه لفظي و معنوي قرآن و از سوي ديگر وجود زمينه مساعد روحي و معنوي در ميان مردم يثرب براي پذيرش اسلام را مي توان از عوامل شتاب در گسترش اسلام به شمار آورد.
1 . محمد احمد جار المولي بك، علي محمد البجاري، محمد ابوالفضل ابراهيم، ايام العرب في الجاهلية، بيروت، احياء التراث العربي، ص78 ـ 73
2 . آل عمران : 103
|
صفحه 148 |
|
ب: با نگاهي به تصميم و عزم قبيله اوس در قتل و غارت رقيب خود، تصوير ناخوشايندي از بي رحمي و خشونت عرب آن روزگار آشكار مي شود; از اين كه مي خواستند آنان را چنان بكشند كه يكي از آنان به خانه خود برگردد، اموالشان را غارت مي كردند و مزارع و نخلستان ها را به آتش كشيدند و گله هاي شتر و گوسفند را به يغما بردند، نشانگر آن است كه چون آتش جنگ با حرارت خشم آكنده از عصبيت عرب جاهلي شعلهور شود، هيچ گونه رحم و مروتي را باقي نمي گذاشت و جنگ بعاث نمايشي از بي رحمي و خشونت بود كه تا روزگاري دراز، هم چنان نقل مي شد.
نتيجه آن كه معلوم شد عرب آن روزگار بهويژه اوس و خزرج در يثرب از نعمت و موهبت امنيت برخوردار نبودند و سايه شوم غارت و هرج و مرج بر زندگي آنان مستولي شده بود و چون كار به جنگ منتهي مي شد، رحم و شفقت از دل ها رخت بر مي بست و جز ترس و دلهره و اضطراب چيزي فضاي يثرب را نگرفته بود. چنان كه برخي چشم به قريش دوختند تا شايد به كمك آنان رقيب را از ميان بردارند و روشن است در چنين فضاي آشفته اي، خبري از عمران و آباداني و رونق زندگي نيست و اگر نيرو و توانايي هست يا در تخريب حيات و اقتصاد ديگران به كار گرفته مي شود و يا بهوسيله ديگران نابود مي گردد و اين روزگارِ مردماني بود كه با آغوش باز پيام صلح و آرامش پيامبر خدا را پذيرا شدند; زيرا آنان كه طعم تلخ ناامني را چشيده بودند و بارها شاهد جنگ و خونريزي و سوختن اموال خود بودند، نداي صلح و آرامش زيباترين ترانه ها در گوش آنان است و اين يكي از رازهاي تسريع گسترش اسلام در يثرب بوده است.
آن چه از گزارش تاريخ به دست مي آيد، اين است كه ميان اهل مكه و اطراف آن اختلاف و جنگي چون «بعاث» وجود نداشته، بلكه محيطي كه قريش بر آن مسلط شده و به كار بازرگاني در آنجا مشغول بودند، اگر جنگ هايي رخ داده است، محدود بوده و به اهميت جنگي چون بعاث نبوده است و شايد قريش پيام اسلام را مزاحم و منافي با امنيت تجاري و بهره كشي خود مي دانست، ولي مدينه آن را موجب صلح و آرامش مي دانست. و هم چنين تاريخ گواه آن است كه يثرب اگر پيش از آن كه به نداي اسلام لبيك گفته، به اين نكته
|
صفحه 149 |
|
نيز واقف بوده است; چنان كه بيهقي در دلائل الامامة والنبوه نقل نموده است; چون انصار در عقبه اولي با پيامبر بيعت كردند گفتند: شما مي دانيد كه ميان اوس و خزرج سخت اختلاف و خون ريزي است و ما همگي شيفته و خيرخواه شماييم و اكنون رأي خود را مي گوييم: ما معتقديم كه با توكّل بر خدا، شما هم چنان در مكه بمانيد، ما نزد قوم خويش برمي گرديم و شأن و منزلت شما را بيان مي كنيم و آن ها را به سوي خدا و پيامبر خدا فرا مي خوانيم، شايد خداوند متعال به اينوسيله ميان ايشان را اصلاح نمايد و آن ها را با يكديگر هماهنگ نمايد. امروز ما همگي نسبت به هم دشمن و كينه توزيم و اگر شما پيش ما بياييد و ما با يكديگر صلح نكرده باشيم، نمي توانيم گرد تو فراهم آييم.(1) و همين اميد و آرزويي كه اهل يثرب داشتند كه بهوسيله پيامبر به صلح و آرامش برسند، بعد از 8 سال پيامبر اسلام بعد از فتح مكه و شكست، از آنان اعتراف گرفت كه بهوسيله او هماهنگ شدند و الفت پيدا كردند و چنين فرمودند: } ...إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ...{ .(2)
3 . تأثير يهود در مردم يثرب
يهود عربستان
يكي از آيين ها و ادياني كه پيش از ظهور اسلام، در شبه جزيره عربستان پيرواني داشته اند، دين يهود بوده است. آيا يهوديان عربستان، از فلسطين به آن جا مهاجرت كرده بودند يا از قوم عرب بودند و به دين يهود گرويدند؟ اين مسأله، همواره مورد بحث دانشمندان بوده و نتوانسته اند رأي قطعي در اين باره اظهار كنند. اين كه آيين يهود از چه زماني به عربستان راه يافته نيز همچنان حل ناشده باقي مانده است.
يهوديان بيشتر در حجاز و يمن مستقر بوده اند و در حجاز، شهر يثرب و اطراف آن بزرگ ترين مركزيهوديان به شمار مي رفته است وبسياري از آنان در نواحي حاصل خيز «تيماء» و «خيبر» سكونت داشته اند. يهوديان حجاز، مانند عرب ها به قبيله ها و عشاير تقسيم شده بودند; از جمله آن ها قبيله بنونضير، بني قريظه، بني قينقاع، بنونبهل و بنو ثعلب بوده اند و بنوقريظه و بنونضير خود را از فرزندان كاهن بن هارون بن عمران مي دانستند. آنان به همين نسبِ بلندِ خود، بر ديگر يهود عرب افتخار مي كردند. بنوقينقاع ساكن شهر مدينه بودند و به زرگري اشتغال داشتند و يهوديان خيبر و بنوقريظه به شغل كشاورزي و تجارت مي پرداختند. ظاهراً
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابوبكر احمدبن حسين بيهقي، دلائل النبوة، تهران، مركز انتشارات علم و فرهنگي، ترجمه مهدوي دامغاني، ج2، ص125
2 . ابن اسحاق، سيرة رسول الله، تهران، انتشارات خوارزمي، ج2، ص945