متن کامل

1 معاونت امور روحانیون - مدیریت آموزش بسم الله الرحمن الرحیم حج نبوی هدایت انصاریان بهمن ماه 1387 2 مقدمه: پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) و امامان (علیهم السلام) و اولیای دین، سرمشق مسلمانان اند و آشنایی با سیره اخلاقی و عبادی آ


1


معاونت امور روحانيون - مديريت آموزش

بسم الله الرحمن الرحيم

حج نبوي

هدايت انصاريان

بهمن ماه 1387


2


مقدمه:

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) و اولياي دين، سرمشق مسلمانان اند و آشنايي با سيره اخلاقي و عبادي آنان، براي بهتر پيمودن اين مسير بسيار مفيد است.

از اين رو، توجه به سيره پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در عبادت، به ويژه در انجام مناسك حج و حضور در اين شعائر ابراهيمي، براي امت او كارساز است.

آنچه مي خوانيد، نمونه هايي است از شيوه حج گزاري آن حضرت،و مقايسه ان با حج در زمان جاهليت كه در منابع تاريخي و حديثي آمده است، باشد كه آن «اسوه حق» را در همه ابعاد زندگي الگوي عمل قرار دهيم، تا زودتر و درست تر به مقصود برسيم.


3


كلمات كليدي

ايام حج:

اعمال و مناسك حج در سه ماه شوال و ذي القعده و ذي الحجه انجام ميشود.

حج :

حج سه قسم است (تمتع،قران،افراد)

حجة الوداع:

آخرين حج پيامبر را گويند كه در اين حج در محلي بنام غدير خم به دستور خداوند حضرت علي را به جانشيني خود منسوب كردند.

عمره قضاء:

پس از جنگ خيبر تا ماه ذي قعده كه پيغمبر خدا به قصد انجام عمره طبق قرارداد حديبيه حركت كرد.

حُمْس:

اصل ماده حمس به معناي شدت در امري است، چون تشدد در دين و حمس لقب قريش و كساني بوده است كه از قريش متولد شده باشند يا از كنانه و جديله باشند (كه در حرم ساكن بوده اند)... و كساني كه در جاهليت پيرو آنها بوده اند.»

نسـيء:

اساس گاه شماري عرب، بر حسب سير منازل، قمر در آسمان بوده است كه از رؤيت هلال تا هلالِ ماه ديگر را «شهر» مي گفتند و دوازده مال قمري يك سال را تشكيل مي داد. آغاز سال را، چنانكه در اسلام نيز مرسوم است، محرم و آخرين ماه را ذيحجه مي گرفتند و براي هر يك از ماهها نام مخصوص بوده است: محرم، صفر و... از اين دوازده ماه، چهار ماه حرام بوده; سه ماه پيوسته (ذيقعده، ذيحجه، محرم) و يك ماه مجزا (رجب). چون هر ماه 29 روز و چند ساعت است قهراً يكسال قمري از يكسال شمسي حدود ده يا يازده روز كمتر است كه تقريباً هر سه سال يك ماه بين گاه شماري شمسي و قمري تفاوت پيدا مي شود.


4


خلاصه مطالب:

بنا به آيات و روايات كه در مورد سرزمين عربستان و شهر مكه موجود هست چنين به نظر ميرسد كه شهر مكه و بناي مقدس كعبه سالها قبل رسول اكرم اسلام حضرت محمد بن عبدالله وجود داشته و تاريخ ساخت اين بناي مقدس به حضرت آدم بر ميگردد.كه به دستور خداي متعال اين خانه را ساخت .

اين بناي مقدس سالها وجود داشته اما به مرور زمان از بين ميرود و بعد از مدتها به دستور خداوند توسط حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل تجديد بنا ميشود. خداوند بعد از ساخته شدن كعبه دستور حج را به ابراهيم ميدهد و مردم را براي انجام دستورات خدا فرا ميخواند.مدتها مردم براي زيارت اين مكان مقدس به مكه مي آمدند وبعد از ابراهيم به مرور زمان خرافات وارد اين عمل مقدس شد.

بعد از ظهور اسلام و نبوت خاتم انبياء حضرت محمد اين مكان تجديد بنا شد و آن دسته از خرافات كه توسط افراد جاهل و سودجو وارد اين عمل مقدس شده بود توسط نبي مكرم اسلام از ميان برچيده شد.

ما در اين مقاله به بررسي و مقايسه حج در زمان جاهليت و بعد از اسلام ميپردازيم.


6


متن مقاله

حج پيش از اسلام

حج يعني قصد اماكن مقدسه از دير زمان در ميان اقوام سامي رايج و جزو شعائر بوده است. واژه «حج» از لغات سامي است كه از ماده حك گرفته شده و در عبراني به «حك» تعبير شده است. حج در ميان اقوام عرب نيز مرسوم بوده است. منتهي حج به محل خاصي كه تمام عرب بدانجا روند منحصر نمي شده بلكه طبق نوشته «كلبي» قبيله «ازد» به عنوان حج به مكه مي رفتند و «قريش» به قصد زيارت بت «عزي» حج مي كردند و قبيله «مذحج» حجشان بت «يغوث» بوده و قبائل «لحم» و «قضاعه» و «جذام» و اعراب ساكن شام به محل «اقيصر» حج مي نمودند. در موسم هاي حج مردم در مكان هاي مقدس گرد مي آمدند و با زينتي هر چه تمامتر مراسم مخصوص زيارتگاه را انجام مي دادند و هر كس به اندازه توان خويش هديه اي تقديم مي كرد و شتر يا گوسفندي قرباني مي نمود كه گوشت آن به مصرف سدنه و متوليان زيارتگاه و همچنين به مستمندان مي رسيد.

حج كعبه

از آن زمان كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) به دستور خداوند، با كمك پسرش اسماعيل و همياري مردم، كعبه را ساخت، اين خانه يكي از مراكز حج و زيارتگاههاي قوم عرب گرديد. خداوند در اين باره مي فرمايد:

« وَاِذْبَوَّأْنا لاِِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ اَنْ لا تُشْرِك بِي شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائفِينَ وَالْقَائمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُود » (بقره 125)

«يادآور هنگامي را كه ما ابراهيم را در جاي بيت الحرام تمكين داديم تا با من هيچ شريك نگيرد و دستور داديم كه خانه مرا براي طواف كنندگان و قائمان و ركوع و سجود كنندگان پاك دارد.»

از كيفيت حج قبل از اسلام و تغييراتي كه طي مدت تشريع حج از جانب ابراهيم تا زمان رسول خدا


7


(صلي الله عليه وآله) رخ داده، اطلاعي دقيق و به تفصيل در دست نيست ولي به اجمال مي دانيم كه احترام به خانه كعبه و عمل حج در موسم خاصي و زيارت و طواف كعبه در تمام دوره سال، قبل از اسلام نيز رايج بوده است. خداوند مي فرمايد:

« جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلائِدَ » ( مائده 97 )

«خداوند كعبه را بيت الحرام قرار داد، براي بپا داشتن ايمان مردم و حفظ مصالح خلق و ماه حرام را براي آسايش از جنگ، و نيز قرباني را با علامت يا بدون علامت، براي مردم برقرار داشت.»

عمل حج در ماه ذيحجه انجام مي شده، ليكن طواف خانه، اختصاص به وقت معين نداشته است. در اسلام نيز وقت حج طبق كتاب و سنت به همان زمانِ مقررِ در سابق، باقي ماند و عمره در تمام سال، مشروع و مستحب گرديد.

حج، چنانكه در قرآن است، در ماههاي خاصي معين شده « اَلْحَجُّ اَشْهُرٌ مَعْلُومات..» بقره 197 و در سنت مقرر شده كه احرام به قصد عمره حج (عمره تمتّع) را مي توان حتي از ماه شوال انجام داد ولي اعمال مخصوص حج از نهم ذيحجه آغاز مي شود. چگونگي حج و پاره اي از تغييراتي كه در اسلام صورت گرفت، ضمن بازگويي اعمال عمره و حج اسلامي معلوم مي گردد.

كيفيت اجمالي حج در اسلام

در اسلام حج به سه نوع تقسيم شده است و حاجي به قول مذاهب اربعه اهل سنت، در انتخاب هر نوع آن مخيّر است ولي به عقيده شيعه (اماميه) اهل مكه مي بايست حج «قِران» يا «اِفراد» بجا آورند و اهل آفاق و ساكنان غير حرم فقط يك نوع حج كه «حج تمتع» است انجام مي دهند.

در حج تمتع، حاجي پس از انجام عمل عمره «مُحِلّ» مي شود و در فاصله اي كه تا احرام مجدّد براي حج وجود دارد از چيزهايي كه بر محرم حرام است متمتع مي گردد، ولي در دو قسم ديگرِ حج كه قِران و اِفراد است، از آغاز احرام، از ميقات تا پايان عمل حج موظف است از محرمات احرام پرهيز نمايد.


8


در دو قسم ديگرِ حج (افراد و قران) اعمال حج پيش از عمره به جا آورده مي شود و پس از انجام تمامي مناسك حج لازم است حاجي عمره مفرده اي به جا آورد. حج قران و افراد مانند يكديگر است و فقط در قران لازم است قرباني را از هنگام احرام همراه بياورند.

پس از ورود به مكه، هفت بار دور خانه كعبه طواف مي كند و سپس دو ركعت نماز طواف بجا مي آورد و آنگاه فاصله بين دو كوه مجاور مسجدالحرام; صفا و مروه را هفت مرتبه مي پيمايد كه اين عمل را «سعي» نامند و در پايان سعي با كوتاه كردن مقداري از موي سر يا صورت و يا گرفتن ناخن از احرام خارج مي شود.

اعمال مخصوص حج (به طور اجمال و بر طبق مذهب اماميه) بدين گونه است: كسي كه حج قِران يا اِفراد بجا مي آورد:

1 ـ از ميقات محرم مي شود و كسي كه عمره تمتع را بجا آورده و قصد دارد مناسك حج را انجام دهد، از مكه احرام مي پوشد و اين عمل معمولا در هشتم ذيحجه انجام مي شود.

2 ـ آنگاه به عرفات مي رود; چنانكه از زوال روز نهم در عرفات كه بياباني در 24 كيلومتري مكه است وقوف مي كند.

3 ـ پس از غروب آفتاب به مزدلفه

يا مشعر كه در 12 كيلومتري مكه و بر سر راه مكه به عرفات است مراجعت مي نمايد (اين عمل را افاضه عرفات نامند ) و از طلوع فجر تا سرزدن خورشيد در آنجا وقوف مي كند و آنگاه به منا كه در 6 كيلومتري مسجدالحرام و سر راه عرفات است مي آيد (اين عمل را افاضه از مشعر نامند).

4 ـ در منا، جمره عقبه را كه يكي از سه جمره اي است و به فواصلي از يكديگر در منا قرار گرفته، با هفت ريگ «رَمْي» مي كند.

5 ـ آنگاه قرباني مي كند.

6 ـ و در آخر سر مي تراشد و با اين كار از احرام خارج مي شود.


9


7 ـ سپس به مكه مراجعت كرده و هفت بار طواف حج بجا مي آورد.

8 ـ و دو ركعت نماز طواف مي گزارد.

9 ـ و سعي بين صفا و مروه مي كند.

10 ـ و پس از انجام اين عمل، به منا باز مي گردد.

11 ـ و شب يازدهم و دوازدهم را در آنجا بيتوته مي كند.

12 ـ و روز يازدهم و دوازدهم هر سه جمره را رمي مي كند.

13ـ و بعد از ظهر همان روز يا روز بعد (كه بودن آن روز اختياري است) به مكه باز مي گردد و با اين عمل (طبق مذاهب اهل سنت) حجش تمام مي شود ليكن به عقيده اماميه مي بايست:

14 ـ طواف ديگري بگزارد.

15 ـ و نماز طواف بجا آورد (بدون سعي صفا و مروه) و با اين عمل (كه طواف نساء ناميده مي شود) تمام محرمات احرام (و از جمله استمتاعات جنسي) بر وي حلال و ضمناً حجش تمام مي شود.

تفاوتهاي بين حج جاهليت و حج اسلام

1 ـ چنانكه مي بينيم، اولين عمل عمره يا حج، احرام از ميقات است كه در جاهليت ميقاتي مقرر نبوده است.

در كتاب شريف كافي روايات متعددي است كه مواقيت معين را رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تعيين و احرام از آنجا را واجب كرد.


10


2 ـ بيشتر محرمات احرام توسط پيغمبر تشريع شده است. آري لباس احرام كه در اسلام ضمن دو جامه ندوخته (براي مردها) تعيين شده است در جاهليت به شرحي كه خواهيم گفت فقط هنگام طواف، آنهم نه بگونه اسلامي بلكه با لباس خاصي كه از ناحيه اهل مكه تأمين مي شده، صورت مي پذيرفته است.

3 ـ وقوف به عرفات و افاضه به مشعر الحرام مخصوص غير اهل حرم بوده است و قريش و طوائف مجاور حرم يا وابسته به قريش از اين كار معاف بوده اند ولي در اسلام طبق دستور قرآن، افاضه از عرفات الزامي است: ثُمَّ اَفيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النَّاسُ » . (بقره 199 )

4 ـ در جاهليت مي بايست حاجيان از غذاي اهل حرم استفاده كنند و غذاي «حِلّ» روا نبوده است ولي در اسلام اين ممنوعيت برداشته شده: « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللهِ الّتي اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ » اعراف 32

5 ـ به هنگام جاهليت استراحت زير چادرهاي غير چرمي روا نبوده است، ولي اين عمل در اسلام بلامانع است.

6 ـ كشك ساختن و استفاده از تفت دادني (سرخ كردني) با روغن جايز نبوده است.

7 ـ در صفا و مروه دو بت تعبيه شده بود كه مردم دور آنها طواف مي كردند و آنها را مسح مي نمودند و معمولا در آنجا به ذبح قرباني مي پرداختند.

8 ـ اصولا قسمتي از مناسك اسلامي، نسبت به تمام حاجيان اجرا نمي شده است و به خصوص قريش براي خود امتيازاتي قائل بودند و خود را از بعضي مناسك معاف مي دانستند; امتيازات مزبور به عنوان «حُمْس» در تاريخ ثبت شده است.

حُمْس

اصل اين ماده به معناي شدت و تصلّب است. در تاج العروس آمده :

«اصل ماده حمس به معناي شدت در امري است، چون تشدد در دين و حمس لقب قريش و كساني بوده است كه از قريش متولد شده باشند يا از كنانه و جديله باشند (كه در حرم ساكن بوده اند)... و كساني


11


كه در جاهليت پيرو آنها بوده اند.»

سپس مي افزايد: «حمس» براي قريش، كنانه، جديله و پيروان آنها در جاهليت لقب شده بود. در نامگذاري آنان به حمس اين وجه ها را آورده اند:

1 ـ از آن جهت كه ايشان در دين و شجاعت متصلّب بوده و شدت به خرج مي دادند.

2 ـ به واسطه التجاي آنان به حمساء; زيرا كعبه را از آن رو كه با سنگهاي سفيد مايل به سياه بنا شده بود «حمساء» مي گفتند.

3 ـ از آن رو كه قريش در حرم شريف نزول كرده بودند (چرا كه در آن روزگار حرم و يا كعبه را حمساء مي گفتند).

4 ـ از اين جهت كه قريش در ايام منا، كه محرم بودند از در خانه وارد نمي شدند، بلكه از ديوار به خانه فرود مي آمدند و در اين ايام از غذاهاي سرخ كردني با روغن يا كشك استفاده نمي كردند.

آنگاه به نقل از «ابوالهِيْثَم» اضافه مي كند كه حمس ساكنان حرم بودند كه در موسم حج به عرفات نمي رفتند و فقط در مزدلفه (مشعر) وقوف مي كردند و مي گفتند:

«ما اَهلُ الله هستيم و نبايد از خانه خارج شويم».

سپس گروههايي كه اهل حرم نبودند ولي در اينگونه اعمال به قريش ملحق شده بودند و از آن جمله «بني عامِر» را نام مي برد; زيرا بني عامر مادرشان «مجد» دختر «تَيْم بن مُرَّه» از قريش بوده است.

«خُزاعه» نيز جزو حمس بودند; زيرا پيشتر در حرم سكني داشتند و بعدها از آنجا به يمن مهاجرت كرده بودند.

در «تاريخ اسلام» دكتر فياض (ص 61 و 62 چاپ سوم) آمده: در عصر عبدالمطلب طايفه قريش، در نتيجه بازرگاني، متموّل شده و در مكه نفوذ كامل پيدا كرده بودند و حادثه اصحاب فيل نيز بر حشمتشان


12


افزوده بود.

آنان مي گفتند كه ما اولاد ابراهيم و اهل حرم و حرمت و واليان خانه و ساكن مكه هستيم، هيچ يك از عرب حق و منزلت ما را ندارد. در مراسم حج امتيازاتي براي خود و منسوبان خود نسبت به ديگر حاجي ها قائل شده بودند. استفاده كنندگان از اين امتيازات را حمس مي ناميدند. از جمله اين امتيازات يكي تَرك وقوف و افاضه عرفات بود كه مي گفتند ما اهل حرم نبايد غير حرم را محترم بداريم. ديگر اين كه اهل حمس در حال احرام اجازه كشك ساختن و غذا با روغن پختن را ندارند. همچنين در چادر پشمي نبايد داخل شوند و سايبان جز از چرم نداشته باشند.

قانون كرده بودند كه هيچ حاجي حق خوردن غذايي كه از خارج حرم آمده باشد ندارد و هر حاجي اولين طواف خود را بايد در جامه اي انجام دهد كه از حمس گرفته باشد و اگر چنين جامه اي پيدا نكند بايد لخت و عور طواف كند! براي آنها فقط يك پيراهن مجاز بود و اگر احياناً كسي مايل بود در لباس خود طواف كند، بايد پس از فراغ از طواف آن جامه را به دور اندازد و عرب آن را «لقي» مي ناميد.

ياقوت حِمَوي در «معجم البُلدان» مي نويسد كه اهل حمس، بز يا ماده گاو نگه نمي داشتند و كرك نمي رشتند و به خانه يا چادري كه از مو يا گِل ساخته شده بود داخل نمي شدند و فقط در خيمه هاي چرميِ سرخ سكونت مي گزيدند.

استاد رشيد جميلي مي نويسد : در جاهليت، عرب به سه گروه تقسيم مي شدند:

1 ـ «حلّه» و آنان طواف كعبه را در حال عريان انجام مي دادند.

2 ـ گروهي ديگر با لباس شخصي طواف مي كردند كه آنان را حمس مي ناميدند.

3 ـ طايفه اي كه به «طَلْس» معروف بودند. اينان در مراسم طواف بين رسوم حله و حمس جمع مي كردند; به اين معنا كه احرام را چون حله بجا مي آوردند ولي عريان به دور خانه نمي گشتند و نيز از


13


حمس لباس به عاريه نمي گرفتند و از در خانه ها داخل مي شدند و بدعت زنده به گور كردن دختران را نيز انجام نمي دادند و در وقوف عرفات چون حلّه شركت مي كردند و خلاصه مانند حله حج مي گزاردند.

ياقوت در معجم البلدان (درباره ديگر عادات قريش) مي نويسد: قريش از هر قبيله اي كه مايل بودند دختر خواستگاري مي كردند ولي اگر قبيله ديگري مي خواست از آنان دختر بگيرد با وي شرط مي كردند كه بايد چون حمس عمل كند و عقيده داشتند كه براي آنان بواسطه شرفشان روا نيست به كسي كه در رسوم آنان همانند نباشد دختر دهند.

قرآن كريم به عادات آنان نسبت به عدم افاضه از عرفات در اين آيه اشاره مي كند: « ثُمَّ اَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا الله اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيم» بقره 199 و در رابطه با عريان طواف كردن حله مي فرمايد: « يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد» اعراف 31

اكنون كه سخن از امتيازات قريش و رسوم آنان در مورد حج به ميان آمد، مناسب است درباره يكي ديگر از رسوم جاهليت كه در اسلام نسخ گرديد نيز به اجمال سخن بگوييم و آن موضوع «نَسيء»; يعني تأخير اوقات حج است:

نسـيء:

اساس گاه شماري عرب، بر حسب سير منازل، قمر در آسمان بوده است كه از رؤيت هلال تا هلالِ ماه ديگر را «شهر» مي گفتند و دوازده مال قمري يك سال را تشكيل مي داد. آغاز سال را، چنانكه در اسلام نيز مرسوم است، محرم و آخرين ماه را ذيحجه مي گرفتند و براي هر يك از ماهها نام مخصوص بوده است: محرم، صفر و... از اين دوازده ماه، چهار ماه حرام بوده; سه ماه پيوسته (ذيقعده، ذيحجه، محرم) و يك ماه مجزا (رجب). چون هر ماه 29 روز و چند ساعت است قهراً يكسال قمري از يكسال شمسي حدود ده يا يازده روز كمتر است كه تقريباً هر سه سال يك ماه بين گاه شماري شمسي و قمري تفاوت پيدا مي شود.

حرام قرار دادن اين ماهها نيز به اين انگيزه بوده كه طوائف مختلف بتوانند با اطمينان و آرامشِ خاطر به


14


سفر زيارتي ـ تجارتي حج بروند; زيرا موسم حج، فصل مبادلات تجاري و بازرگاني اعراب و نيز كنگره هاي ادبي بوده است.

از آنجا كه از دير زمان در ماه ذيحجه حج مي گزاردند و اين ماه در گاه شماري قمري از فصلي به فصل ديگر تغيير مي يافت و اين تغيير براي زائران كعبه خسارت به دنبال داشت، اين فكر به وجود آمد كه با نوعي عمل كبيسه، اين نقصان را جبران كنند. از اين رو مقرر داشتند كه هر سه سال يكبار ماه صفر را (به جاي ماه محرم) آغاز سال نو قرار دهند كه در نتيجه، موسم حج در همه سال، به وقت معيني مي افتاد و اين عمل را «نَسيء» مي ناميدند.

در مفردات راغب آمده: نسيء ، كه عرب انجام مي داد. از ماده «نسأ» به معناي «تأخير وقت» آمده و آن عبارت بود از تأخير بعضي ماههاي حرام به ماه ديگر.

بنا به محاسبه ابوريحان بيروني، عرب حجاز ومكه، از دويست سال پيش از هجرت، در تقويمشان اين كار را اعمال مي كرده اند. و چون اين كار احتياج به محاسبه و آگاهيهاي نجومي داشت، توليت اين كار را به عهده مردي از قبيله كِنانه گذاشتند كه در عصر خود از دانش رياضي و نجومي آگاهي و مهارت داشت و او را «نسأه» يا «قلمس» ناميدند و ظاهراً اين منصب در بني حارِث بن كِنانه مدتها باقي بود.

استاد نبئي مي نويسد : دو سالِ اعراب، روي هم بيست و پنج ماه مي شد و همواره هر دو سال كار قلمس تعيين و اعلام ماه اول سال بود تا اين كه يك دوره بيست و چهار ساله تمام مي شد و بعد از يكدوره كامل و سير ماه، حجّ اعراب در ماههاي ديگرِ سال به ذي حجه حقيقي بر مي گشت و به قول ابومعشر بلخي، عرب در هر بيست و چهار سال قمري، نُه ماه قمري كبيسه مي گرفتند.

«محاضرات تاريخ الأمم الإسلاميه» از كتاب «نتايج الافهام في تقويم العرب قبل الاسلام» نقل مي كند كه نسيء، تأخير محرّم به صفر همان سال تا سال آتيه بوده است، نه در هر سه سال يكسال كبيسه نمودن، كه ابومعشر بلخي هِيَوي گفته و ابوريحان بيروني و مسعودي از وي پيروي نموده اند.

ولي استاد رشيدالجميلي اين نظريه را مردود دانسته و گفته است كه گروهي از محققان معتقدند كه


15


نسيء همان اضافه كردن يكماه در سه سال قمري است كه به منظور تطابق سال شمسي و قمري انجام مي شده است.

به هر حال سرانجام عمل «نسيء» به دستور قرآن در اسلام ممنوع گرديد:

« اِنَّما النَّسيءُ زِيادَةُ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونِهُ عاماً وَيُحَرِّمونَهُ عاماً لِيُوا طِئُوا عِدَّةَ ما حَرَّم اللهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللهُ... » توبه 37

و در آيه قبل از اين آمده است:

« اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْني عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرْضَ مِنْها اَرْبَعَةٌ حُرُمُ... » توبه 36

گفته اند اين آيه زماني نازل شد كه ذيحجه در وقت واقعي خود قرار يافته بود و از آن زمان، موسمِ حج در اوقات و فصول سال دوران يافت و در اين نيز حكمتي است كه براي بيان آن مجالي وسيعتر مي طلبد.


16


شمار حج و عمره هاي پيغمبر (صلي الله عليه وآله)

باتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج (حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دوراني كه در مكه اقامت داشت، چه پيش از بعثت و چه بعد از آن (و قبل از هجرت) اختلاف است.

در سال وجوب و تشريعِ حج اختلاف است. جمعي بر آنند كه حج در سال ششمِ اقامتِ آن حضرت در مدينه تشريع گرديد. مجلسي از گازروني نقل كرده كه در سال پنجم فريضه حج نزول يافت و پيغمبر آن را به تأخير انداخت. در سال هفتم به قصد قضاي عمره از مدينه خارج گرديد و حج نكرد. در سال هشتم مكه

را فتح كرد و در سال نهم حاجيان را به امارت ابوبكر به مكه فرستاد و در سال دهم خودش به مكه مشرف شد و حج گزارد.

محقق حلّي در «معتبر»، ضمن نقل مذاهب اهل سنت نسبت به سعه و ضيق فريضه حج مي فرمايد: حج در سال ششم از هجرت نزول يافت و پيغمبر تا سال دهم به تأخير انداخت.

ارباب سيره نيز زمان صدور حكم را سال ششم دانسته اند و گفته اند آيه« وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه » بقره 196در آن سال نزول يافته است، ليكن گروهي اين عقيده را درست ندانسته و گفته اند حكم حج در سال نهم تشريع شده; چه، فتح مكه در سال هشتم بوده است و اگر حكم حج پيش از آن صادر گشته بود، بايد در سال هشتم اعمال حج انجام مي يافت در صورتي كه از سال نهم آغاز گرديد و در آن سال پيغمبر كساني را كه مي خواست به حج روند، با يكي از اصحاب گسيل مي داشت. ليكن آنچه قطعي و مسلّم به نظر مي رسد اين است كه پيغمبر چون در سال ششم نتوانست به مكه وارد شود، به موجب پيمان صلح با مشركان، از نزديك مكه به مدينه بازگشت و در سال هفتم به استناد پيمان مزبور در ماه ذيقعده به مكه مشرف شد و عمره قضا بجا آورد.

به نظر مي رسد كه مفاد ظاهر پاره اي از روايات معتبر در كتب حديث فريقين آنست كه سال وجوب حج همان سال دهم هجرت بوده است. در كافي آمده:

عَنِ الصَّادِقِ (عليه السلام) «اِنَّ النَّبِيَّ أَقامَ بِالْمَدِينَةِ عَشَرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ فَلَمَّا نُزِلَتْ هذِهِ الاْيَة (يَعنِي قَوْلُهُ تَعالَي { وَاَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ ) اَمَرَ رَسُولُ اللهِ مُنادِيَهُ اَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ...» الكافي ج4 ص204

اين مطلب با آنچه در كتب سيره است منافات ندارد، بدين بيان كه اصل تشريع حج در اسلام، در سال ششم هجرت، با نزول آيه « وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه » بقره 196 تثبيت شده است، ليكن وجوب آن به آيه شريفه « وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اِسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلا » آل عمران 97 تحقق يافته است و مي دانيم كه بين اصل تشريع و رجحان عمل با وجوب آن در زمان ديگر منافاتي نيست.

به هر حال مورد اتفاق مورخان است كه آن حضرت در سال دهم هجرت حج گزارد و پس از چند ماه


17


از مراجعت از اين سفر بدرود زندگاني گفت. خود به جمعي كه با وي بودند فرمود: «لَعَلِّي لا أَلْقاكُمْ بَعْدَ عامِي هذَا» « بحار الانوار » ممكن است بعد از اين سال، ديگر شما را نبينم» و از اين رو اين حج را «حجة الوداع» ناميدند.

بنابراين، سفرهاي زيارتي آن حضرت به مكه ـ چنانكه بدان خواهيم پرداخت ـ عنوان «عمره» داشته و پيش از اين سال بوده است.

عمره هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله)

1 ـ عمره حديبيّه; كه رسول الله در ذيقعده سال ششم به اتفاق 1400 نفر از مدينه به قصد عمره بيرون رفت ولي با ممانعت قريش روبرو گرديد و پس از مذاكرات فيمابين، قرار بر آن شد كه در اين سال فسخ عزيمت كند ولي در سال آينده عمره بجا آورد.

2 ـ عمرة القضاء; كه طبق معاهده پيامبر با قريش، به عنوان قضاي عمره نافرجام حديبيه، در ذيقعده سال هفتم، انجام گرديد و در طواف و سعي با سرعت در راهپيمايي و گامهاي كوبنده، قدرت مسلمانان را به رخ مشركان قريش كشيد.

3 ـ طواف فتح مكه; كه در سال هشتم پس از تصميم رسول خدا به فتح مكه (كه پيرو نقض عهد قريش صورت گرفت) با ده هزار نفر در رمضان راهي مكه شد و پس از تسليم مكه طواف خانه كرد و طواف را سواره انجام داد و اين روز مصادف با جمعه ده روز به پايان ماه رمضان صورت گرفت، ليكن ظاهراً در فتح مكه، پيغمبر از اعمال عمره فقط طواف بجا آورد و در كتب سيره و تواريخ سخني از احرام آن حضرت و اصحابش يا از سعي بين صفا و مروه نيست. در اين سفر پيغمبر خانه كعبه را از بتها پاك سازي نمود و از اين پس مكه به عنوان يكي از مراكز تحت قدرت مسلمانان در آمد.


18


بجا آورد. اين عمره مصادف با ذيقعده سال هشتم بوده است.

5 ـ عمره حجة الوداع; كه ضمن حج آن حضرت در سال دهم، در ماه ذيحجه انجام شد.

كافي نيز همين مضمون آمده است. چنانكه مي بينيم نامي از عمره فتح مكه برده نشده است و همانطور كه گفتيم آن، تنها طواف زيارت بوده است.

حج هاي پيامبر پيش از هجرت

از مطالب گذشته روشن شد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در طول مدّت اقامتش در مدينه، جز يكبار به حج نرفت ولي سه بار عمره بجا آورد و در اين مطلب، بين سيره نويسان و تاريخنگاران با اصحاب حديث اتفاق نظر وجود دارد; چنانكه در كتب حديثِ فريقين نيز يكسان نقل شده است. اما نسبت به حج پيغمبر پيش از هجرت، در بخشي از كتب سيره و تواريخ اشاره نشده و نيز نامي از حج پيغمبر پيش از بعثت و بعد از آن در دوران اقامت در مكه به ميان نيامده است، گر چه در سيره حلبي سخني به اختصار آمده است و اما در كتب حديث اهل سنت مطلب به اجمال ذكر شده است.

در صحيح بخاري آمده است:

«حَجَّ النَّبِيُّ قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَبَعْدَها وَلَمْ يُعْرَفْ عَدَدُها وَلَمْ يَحُجَّ بَعْدَ الْهِجْرَةِ اِلاّ حَجَّةَ الْوَداع.»

در كتابهاي حديثي اماميه به نقل از اهل بيت رسالت حج هايي پيش از بعثت و بعد از آن به پيامبر (صلي الله عليه وآله) در دوران اقامتش در مكه نسبت داده شده است كه در ثبوت و تحقّق آن اشكالي به نظر نمي رسد; زيرا صرفنظر از جنبه امامت و عصمت ائمه (كه شيعه بدان باور است)، از اين نظر كه ناقلان اين سخن از اهل بيت رسالت اند و «اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْري بِما فيه» و نيز از اين جهت كه صدق حديث آنان قولي است كه جملگي بر آنند، هرگونه خدشه اي را برطرف مي كند.

قضا را حديثي در صحيح مسلم آمده كه آن نيز دلالت دارد كه پيامبر در جاهليت حج بجا آورده است.


19


مسلم از جبير بن مطعم نقل مي كند كه شترم را گم كرده بودم. ايام حج بود، به عرفات رفتم. پيغمبر را در آنجا ديدم كه با مردي در وقوف به عرفه شركت كرده بود. با خود گفتم وي از حمس است چرا در عرفات آمده؟

نودي لوذي در شرح مسلم مي نويسد: قاضي عياض فرموده كه اين مطلب مربوط به حج پيغمبر قبل از هجرت است; زيرا جبير در اين وقت هنوز مسلمان نشده بود و در يوم الفتح اسلام آورد، لذا از وقوف پيغمبر به عرفات (كه معمولاقريش از آن اعراض داشتند) تعجب مي كند.

و نيز در كافي «باب حج النبي» ضمن حديث 1، 2، 3، 11 و 12 كه همه از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده، براي پيغمبر حج هاي متعددي ذكر نموده است و اينك متن آنها:

1 ـ عَنْ جَعْفَر (عليه السلام) قالَ: «لَمْ يَحُجَّ النَّبِيُّ بَعْدَ قُدُومِهِ الْمَدِينَةَ اِلاَّ حَجَّةً واحِدَةً وَقَدْ حَجَّ بِمَكَّةَ مَعَ قَوْمِهِ حَجّات» الكافي

2 ـ عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه وآله) عَشَراَ حَجّات مُسْتَسِرّاً...» الكافي

3 ـ عَنْ اَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللهِ عِشرينَ حَجَّةً.» الكافي

11 ـ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ قالَ: «قُلْتُ لاَِبِي عَبْدِاللهِ اَحَجَّ رَسُولُ اللهِ غَيْرَ حَجَّةَ الْوِداع؟ قالَ نَعَمْ عِشْرِينَ حَجَّة.» الكافي

12 ـ عَنْ اَبِي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ: «حَجَّ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه وآله) عِشرِينِ حَجَّةً مُسْتَسِرّاً...» الكافي

ولي در بحارالانوار از جابر بن عبدالله نقل شده است كه گفته است: «اِنَّهُ (صلي الله عليه وآله) حَجَّ ثَلاثَ حِجَج، حَجَّتَيْنِ قَبْلَ الْهِجْرَةِ وَحَجَّةَ الْوَداع.»


20


چنانكه مي بينيم در اين روايات حج هايي به پيامبر (صلي الله عليه وآله) نسبت داده شده كه قبل از هجرت به جا آورده است و در اين مطلب كه عرب در ذيحجه مناسك را بجا مي آوردند و نيز پيغمبر قبل از بعثت در انجام سنّت هاي حسنه از پيشگامان بوده، جاي شك نيست.

در تعداد حج هاي رسول خدا اختلاف است. روايات گذشته هر يك تعدادي را بيان مي داشت. در حديث بحار دو حج، در حديث دوم كافي ده حج و در حديث سوم و يازدهم و دوازدهم كافي بيست حج به آن حضرت نسبت داده شده است. در توجيه اين روايات بايد گفت: آنچه از جابر نقل شده (كه پيغمبر دو حج پيش از هجرت بجا آورده است) اخبار از اطلاع شخصي اوست و ممكن است از از حج هاي ديگر پيغمبر اطلاع نداشته و به اصطلاح «اثبات شيء نفي ماعدا نمي كند.» و اما مضمون احاديث وارده از حضرت صادق (عليه السلام) را نيز ممكن است چنين توجيه كنيم كه: مراد از ده حج، تعداد حج هايي باشد كه پس از بعثت بجا آورده و مراد از بيست حج (كه در سه حديث ديگر ذكر شده) مجموع حج هاي پيش از بعثت و بعد از بعثت باشد.

از چگونگي حج آن حضرت قبل از هجرت، در روايات ذكري به ميان نيامده و تنها تصريح شده كه «مستسراً» يا «مستتراً» و پنهاني انجام مي شده است.

با توجه به اين كه مناسك حج را، اهل مكه و ديگران نيز انجام مي داده اند، سبب استتار حج آن حضرت شايد بدين جهت بوده كه پيغمبر همانند ديگر مردم «حله» وقوف به عرفات را بجاي آورده است و مي دانيم كه قريش اين عمل را براي حمس روا نمي دانستند و ما روايت صحيح مسلم را كه اشاره بدين جهت داشت پيشتر آورديم.

در پاورقي كافي در وجه اختفاي حجّ آن حضرت از مرحوم فيض نقل شده كه چون قريش به واسطه نسيء، ماههاي حج را به تأخير مي انداختند و پيغمبر مي خواست در زمان واقعي حج مناسك را بجا آورد، ناچار مخفيانه به انجام اعمال حج مبادرت مي كرد.

اشكال اين توجيه آن است كه انجام حج زماني كه حضرت ابراهيم مقرر فرموده بود، با توجه به كبيسه


21


كردن و اعمال نسيء در سالهاي دراز، محتاج به محاسبه دقيق هِيَوي داشته است كه در موضوع نسيء آن را يادآور شديم و گفتيم كه اين كار به وسيله كسي كه در امر محاسبه و هيئت آگاهي و مهارت داشته، انجام مي شده است و مي دانيم كه پيامبر پيش از بعثت به اين كار آشنايي نداشته است. لذا مفسّران گفته اند كه نزول آيه « اِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْر » توبه 37 مصادف با زماني بوده كه ايام حج ـ چون دوران حضرت ابراهيم ـ به وقت اصلي بازگشته بود و ديگر احتياج به محاسبات نجومي براي دست يافتن به زمان اصلي نبوده است.

حجة الوداع:

باري، نخستين حجّ علني (كه عمل پيغمبر در آن بازگو و نقل شده است) همان حجة الوداع است كه در سال دهم هجرت، چند ماه پيش از رحلت آن حضرت انجام شد، بنابراين آخرين حج پيغمبر نيز همين حج است.

ماه ذي قعدة سال دهم هجرت فرا رسيد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) طبق فرمان الهي عازم حج گرديد و به مردم نيز ابلاغ كرد براي انجام حج به همراه او در اين سفر آماده شوند .

كاروان عظيم حج ، مناسك را تحت رهبري پيشواي عظم الشأن اسلام انجام داد و به دستور آن حضرت به سوي مدينه حركت كرد . در اين خلال جبرئيل نازل شد و دستور نصب و تعيين علي ( ع ) را به خلافت و جانشيني در ميان مردم فرود آورده و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مأمور به ابلاغ آن گرديد .

كاروان به نزديكي « جُحفه » رسيد . با رسيدن به آن منطقه تدريجاً راه قبايلي كه همراه آن حضرت بودند جدا مي شد . در اين وقت براي دومين بار - و يا بيشتر - جبرئيل نازل شد و آية زير را كه متضمن تأكيد بيشتر و تعجيل در ابلاغ اين دستور بود بر آن حضرت فرود آورد كه خدا فرمود :

« اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكني رسالت را ابلاغ نكرده اي و خدا تو را از شرّ مردم نگاه مي دارد . »

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور توقف داد و امر كرد تا آنها را كه از جلو رفته بودند بازگردانند و صبر كرد تا آنها نيز كه از دنبال مي آمدند رسيدند . سپس دستور داد زير درختهاي صحرايي را كه در آنجا قرار داشت ،


22


تميز كردند و منبري از جهاز شتران ترتيب دادند و آن گاه كه روز هيجدهم ذي حجّه الحرام بود ، در هنگام ظهر و وقت گرمي هوا بر جهاز شتران بالا رفت .

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از حمد و ثناي الهي , در حالي كه علي را نزد خود نگاه داشته بود ، چنين گفت :

« محكات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروي نكنيد و اينها را كسي براي شما تفسير نكند جز اين شخص كه دستش را گرفته ام و بازويش را بلند كرده ام ! »

سپس براي معرفي او چنين فرمود :

- و من به شما اعلام مي كنم كه : [ همانا هر كس من مولا و فرمانرواي او هستم ، اين علي مولاي اوست و موضوع فرمانروايي او چيزي است كه خداي عز و جل بر من نازل فرموده است . ]

آگاه باشيد كه من ابلاغ كردم ، آگاه باشيد كه من رساندم ، آگاه باشيد كه شنواندم ، آگاه باشيد كه آشكارا گفتم ، امارت و پيشوايي مؤمنان پس از من براي احدي جز او جايز نيست . »

سپس علي را به اندازه اي روي دست بلند كرد كه پاهاي علي محاذي زانوهاي پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد . آن گاه گفت :

« اي مردم اين مرد برادر و وصي و نگه دارندة علم من و جانشين من است . بر هر كس كه به من ايمان آورده و بر من است تفسير كتاب پروردگارم . »

چون مراسم مزبور به اتمام رسيد و خطبة پيغمبر تمام شد ، عمر بن خطاب علي ( ع ) را ديدار كرد و با اين جملات به او تبريك گفت :

« گوارا باد بر تو اي فرزند ابي طالب كه اكنون مولاي من و مولاي هر مرد با ايمان و زن با ايمان گشتي ! »


23


عمره قضاء:

پس از جنگ خيبر تا ماه ذي قعده كه پيغمبر خدا به قصد انجام عمره - طبق قرارداد حديبيه - حركت كرد اتفاق مهم ديگري در مدينه نيفتاد جز چند ماموريت كوتاه مدت و سپاههاي كوچكي كه پيغمبر خدا براي سركوبي برخي از قبايل اطراف مدينه كه قصد تجاوز يا خيانتي داشتند فرستاد و خود با آنها نبود و در مدينه براي سر و صورت دادن به وضع مسلمانان توقف فرمود و از جمله حوادث، اسلام سه تن ازنامداران قريش - يعني خالد بن وليد عمرو بن عاص و عثمان بن طلحه - بود كه در اين چند ماه اتفاق افتاد و به صف مسلمانان در مدينه پيوستند و برخي اسلام آنها را پس از«عمرة القضاء»ذكر كرده‏اند.

و چون ماه ذي قعده شد آماده حركت‏به سوي مكه و انجام عمره‏اي كه در اثر مخالفت قريش سال گذشته از او قضا شده بود گرديد، و با دو هزار نفر از مسلمانان بدان سو حركت كرد و طبق قراردادي كه با قريش داشت اسلحه‏اي جز شمشير غلاف شده همراه برنداشتند، ولي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) احتياط كار را كرده براي آنكه مبادا قريش پيمان شكني كنند محمد بن مسلمه را با صد سوار از جلو فرستاد و دستور داد تا«مر الظهران‏» - دره‏اي كه مشرف به شهر مكه است - پيش برود و در آنجا توقف كند تا او و مسلمانان برسند.

پيغمبر به‏«ذي الحليفه‏» - و مسجد شجره - رسيد و لباس احرام پوشيده‏«لبيك‏»گفت، همه مسلماناني كه همراه آن حضرت بودند لباسهاي احرام پوشيده با شور و هيجان و شوق بسيار با آن حضرت لبيك گفتند.

قريش طبق قرارداد حديبيه وقتي از حركت پيغمبر اسلام آگاه شدند شهر مكه را خالي كرده به كوهها رفتند، فقط عباس بن عبد المطلب و چند تن ديگر در كنار دار الندوه ايستادند تا صفوف مسلمانان را از نزديك مشاهده كنند.

قرشيان نيز روي تپه‏ها و كوههاي مجاور چادر زده بودند و بخوبي زايران خانه خدا و گروههاي منظم مسلمانان را مي‏ديدند.

پيغمبر اسلام با همراهان لبيك گويان با جامه‏هاي احرام در حالي كه صد ‏شتر براي قرباني همراه آورده بودند به اولين نقطه شهر مكه رسيدند، مهاجريني كه سالها بود اين شهر مقدس و وطن مالوف خود را از ترس آزار و شكنجه قريش ترك كرده و آرزوي زيارت آن را داشتند اكنون از نزديك مي‏بينند و با كمال آسايش خاطر و شوكت و عظمت‏خاصي وارد اين شهر مي‏گردند. مسلمانان مدينه و انصار نيز كه مدتها بود


24


آرزوي زيارت خانه كعبه و طواف و عمره را داشتند ولي به خاطر جنگ با قريش و ساير درگيريها نمي‏توانستند بدانجا بيايند، اكنون در ركاب رهبر بزرگوار و پيغمبرعالي قدر خويش توفيق چنين زيارت و طوافي با اين همه قدرت و ابهت نصيبشان شده، خود رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نيز كه نسبت‏به اين شهر عشق مي‏ورزيد و به گفته خود آن حضرت كه به صورت خطاب به مكه فرموده بود:

اگر از ترس خويشاوندانم نبود هيچ جا را بر تو ترجيح نمي‏دادم!

باري همه دلها مي‏تپيد و اشك شوق در بيشتر چشمها حلقه مي‏زد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حالي كه بر ناقه‏«قصوي‏»سوار بود بسرعت از سمت‏شمال وارد شهر گرديد، عبد الله بن رواحه مهار ناقه آن حضرت را به دست داشت و رجز مي‏خواند:

خلوا بني الكفار عن سبيله * خلوا فكل الخير في رسوله

يا رب اني مومن بقيله * اعرف حق الله في قبوله

اعلام الوري باعلام مهدي

مسلمانان به همراه رسول خدا به مسجد الحرام آمدند و طواف خانه كعبه را انجام دادند و سپس ما بين صفا و مروه سعي كرده آن گاه موي سر را كوتاه نموده و شتران را در نزديكي مروه قرباني كردند.

عمره هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله )

35 ـ امام صادق عليه السّلام : پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) سه عمره جدا جدا انجام داد: يكي عمره اي در ذي قعده كه از عُسفان احرام بست كه عمره حديبيّه است، يكي عمره اي كه از جُحفه محرِم شد كه عمره قضا بود، يكي هم عمره اي كه پس از بازگشت از جنگ حنين و طائف، از جعرانه احرام بست.

36 ـ ابن عبّاس: پيامبر (صلي الله عليه و آله ) چهار عمره انجام داد: عمره حديبيّه، عمره قضا در سال بعد،


25


سوم از جعرانه و چهارم همراه با حجّ خود.

37 ـ ابو اسحاق: از مسروق، عطاء و مجاهد پرسيدم. گفتند: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) در ذي حجّه پيش از آن كه حج بگزارد، عمره كرد. و از براء بن عازب شنيدم كه مي گفت: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) دوبار در ماه ذي قعده پيش از آن كه حج گزارد، عمره كرد.

38 ـ محرّش كعبي: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله ) ، شبانه به قصد عمره از جعرانه بيرون آمد.

شب به مكّه رسيد، عمره اش را انجام داد. همان شب بيرون شد و صبح در جعرانه بود، همچون كسي كه شب را آن جا باشد، هنگام ظهر فردا از وسط «سَرِف»[3] بيرون شد، تا آن كه از راه اصلي آمد، راه جمع (مزدلفه) در ميان سرف. از اين رو عمره او بر مردم پوشيده ماند.

بيان

در باره تعداد و زمان عمره هاي حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله ) ، روايات مختلفي نقل شده است كه مي توان از مجموع آن ها نتيجه گرفت كه آن حضرت، سه عمره مفرده انجام داده است و رواياتي كه عمره هاي حضرت را چهار بار گفته اند، عمره حضرت در حجّة الوداع را نيز به آن ها افزوده اند و احاديثي كه آن ها را دو بار دانسته اند، تنها عمره هاي آشكار حضرت را بيان نموده اند. به عبارت ديگر حضرت پس از پيكار حنين، در شب از جعرانه به مكّه آمد و پس از انجام عمره به جعرانه بازگشت و صبح، مانند ديگران از خواب برخاست، از اين رو عمره ايشان بر بسياري پوشيده ماند.

محدّثان، بيشتر زمان وقوع عمره هاي حضرت را در ماه ذي قعده دانسته اند و برخي شوال و رجب را نيز افزوده اند.

كيفيت حج وعمره‌هاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) :

بايد دانست كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از هجرت خود از مكه به مدينه فقط يك حج‏بجاي آوردند، و آن همين حجي است كه در سال دهم از هجرت بوده است‏

و نيز سه عمره انجام داده‏اند:


26


اول، عمره حديبيه كه در آن پس از احرام و حركت رسول الله و اصحاب، كفار مكه جلوي حضرت را گرفتند و مانع از دخول مكه شدند، و حضرت دستور دادند در همان محل منع و توقف، سرها را بتراشند، و شترها را قرباني كنند، و از احرام بيرون آيند، و در ضمن معاهده نامه با كفار قريش شرط شد كه مسلمانان در سال بعد به مكه روند و عمره به جاي آورند.

دوم، عمره فضآء كه در سال بعد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با اصحاب به احرام عمره، محرم شده و به مكه مكرمه داخل و عمره را بجاي آوردند.

سوم، عمره‏اي بود كه پس از پايان غزوه حنين چون رسول خدا غنائم جنگ را تقسيم كردند، و از راه طائف مراجعت مي‏كردند، به مكه داخل شده و از جعرانة احرام بستند و يك عمره بجاي آوردند.

و در بين اين سه عمره بين شيعه و سني اختلافي نيست، و ليكن تواريخ اهل تسنن، براي رسول خدا يك عمره ديگر نيز ذكر مي‏كنند و مي‏گويند: آن عمره‏اي است كه رسول الله با حج‏ خود در سنه دهم هجرت انجام داده است، و حج ايشان توام با عمره بوده است، و بنابراين مجموع عمره‏هاي رسول الله بعد از هجرت به چهار عدد مي‏رسد. وليكن اكثر اخبار شيعه اين مطلب را رد مي‏كند و ثبات مي‏كند كه رسول الله طبق مدارك خود اهل تسنن در حجة الوداع فقط حج ‏بجاي آورده‏اند، و با آن عمره‏اي نبوده است.

گويند: همه آن عمره‏ هاي سه گانه در ماه ذو القعدة الحرام واقع شده است.

اما آيا حضرت رسول الله قبل از هجرت حج انجام داده‏اند؟ و يا قبل از نبوت هم حج انجام داده‏اند؟ چون حج از جمله شرايع حضرت ابراهيم عليه السلام است، و مشركين قبل از اسلام هم در جزيرة العرب بنا به پيروي از سنت آن حضرت حج را با دخل و تصرفات و تحريفاتي بجاي مي‏آوردند، اين مسئله محل خلاف است.ابن كثير گويد: رسول خدا قبل از نبوت و بعد از نبوت و قبل از هجرت حج‏بجاي مي‏آورده‏اند.

ابن سعد گويد: از روزي كه رسول خدا به مقام نبوت برانگيخته شدند، تا آن روزي كه خداوند، آن حضرت را به سوي خود برد و قبض روح نمود، غير از يك حج كه همان


27


حجة الاسلام در سال دهم از هجرت باشد انجام ندادند، و ابن عباس را ناخوشايند بود كه بگويند: اين حج حجة الوداع است، و مي‏گفت: حجة الاسلام است.

ابن برهان حلبي شافعي گويد: از وقتيكه رسول الله به مدينه هجرت كردند، غير از اين حجة الوداع حجي انجام ندادند، و اما قبل از هجرت سه حج‏بجاي آوردند، و گفته شده است: دو حج و آن دو حجي است كه انصار مدينه در عقبة با آن حضرت بيعت كردند.و در كلام ابن اثير آمده است كه آن حضرت قبل از هجرت همه ساله حج مي‏كرده‏اند.و در كلام ابن جوزي آمده است كه آن حضرت قبل از نبوت و بعد از نبوت بقدري حج نموده‏اند كه حساب آن را غير از خداوند كسي نداند.

ابن شهر آشوب گويد: بخاري گفته است رسول خدا قبل از نبوت و بعد از نبوت بقدري حج نموده‏اند كه مقدارش معلوم نيست، و بعد از هجرت غير از حجة الوداع حج ديگري را نكرده‏اند.و جابر بن عبد الله انصاري گفته است: رسول خدا سه حج كرده‏اند: دو تا قبل از هجرت و يكي بعد از هجرت كه حجة الوداع است.و علاء بن رزين و عمرو بن يزيد از حضرت صادق عليه السلام آورده‏اند كه فرمود: رسول خدا بيست‏حج‏بجا آورد.و طبري از ابن عباس آورده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چهار عمره: حديبية و قضآء و جعرانة و عمره‏اي كه با حجشان نمودند بجاي آوردند.اما معاوية بن عمار از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: رسول الله سه عمره جدا جدا انجام داده‏اند: حديبية و قضآء و جعرانة، و ده سال در مدينة توقف كردند و سپس حجة الوداع را انجام دادند و علي بن ابيطالب را در روز غدير خم به امامت نصب نمودند.

در «كافي‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه رسول الله بعد از ورود به مدينه يك حج‏بيشتر نكردند ولي در مكه با قوم خود حج‏هاي بسياري بجاي آورده‏اند.

و نيز در «كافي‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه رسول خدا بيست‏ حج‏ بجاي آورده‏ اند.

و در «علل الشرايع‏» با سند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت مي‏كند كه چون سليمان بن مهران خدمت آن حضرت عرض كرد: چند حج رسول خدا بجاي آورده‏اند؟


28


حضرت در پاسخ گفتند: بيست‏حج در پنهاني و مخفيانه، و چون در هر نوبت از حج از مازمين عبور مي‏كرد پياده مي‏شد و بول مي‏كرد.سليمان مي‏گويد: گفتم به چه علت در مازمين پياده مي‏شد و بول مي‏كرد؟ !

حضرت گفتند: به جهت آنكه آنجا اولين مكاني بود كه بت‏پرستي رواج يافت، و از سنگ كوه آنجا قطعه‏اي را برداشته، و بت هبل را تراشيده بودند، همان بتي كه علي بن ابيطالب آن را از بام كعبه به زير انداخت در وقت ظهور اسلام و پيغمبر خدا امر كردند كه آن را در زير در ورودي باب بني شيبة دفن كردند، تا چون مردم داخل مي‏شوند، آن را در زير قدم خود بگيرند، و از اين روست كه دخول از باب بني شيبه مستحب شده است.

انجام سايرمناسك رسول الله درزمين مني

از محلي كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مني خطبه خواندند، يكسره به قربانگاه (منحر) آمدند، و شتراني را كه با خود آورده بودند، همه را به دست مبارك خود نحر كردند.

سابقاً گفتيم كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با خود 63 و يا 64 و يا 66 و يا 67 نفر شتر سوق داده بودند، و حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) براي رسول خدا از يمن 37 و يا 36 و يا 34 و يا 33 نفر شتر آوردند، و حضرت رسول الله، امير المؤمنين (عليه السلام) را در حجّ و هدي خود شريك فرمود، و در تمام مناسك، آن جناب همانند آن حضرت بودند.

فلهذا در موقع نحر شتران كه مجموعاً يكصد نفر بود، رسول خدا با امير المؤمنين (عليه السلام) مجموعاً به نحر شتران پرداختند. اول رسول خدا شروع به نحر كردند، و گويند 63 نفر شتر كه به مقدار عمر آن حضرت بود نحر كردند، در مقابل هر سال از عمر، يك نفر شتر. و بقيّه را تا صد نفر امير المؤمنين (عليه السلام) نحر كردند. نگهبان همگي اين شتران، ناجيه بن جندب خزاعي اسلمي بود.

حضرت رسول الله دستور دادند: از هر شتري يك قطعه بر گيرند، و همه را در يك ديگ سنگي ريخته و پختند، آنگاه آن حضرت و جناب وصيّ والا تبارش امير المؤمنين عليه صلوات المصلّين كم كم و آهسته از شور با و گوشت آن قدري تناول كردند.


29


تمام اين يكصد شتر را پس از كشتن، رسول خدا تصدّق كردند، و حتّي پوست آنها را، و حتّي جلّهاي روي شتران و آنچه بر گردنهاي آنها آويزان كرده

بودند، همه را تصدّق دادند، و از آنها به مباشرين پوست كندن شتران و قطعه قطعه كننده آنها هيچ ندادند. بلكه مزد آنها را از چيز ديگري غير از اجزاء و اعضاء و متعلّقات شتران دادند.

و چون رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از نحر فارغ شدند، حلق كردند (سر خود را تراشيدند) و سر تراش آن حضرت معمر بن عبدالله بود. حضرت اشاره به طرف راست سر خود كردند، و حلاّق نيمه راست را تراشيد. آن حضرت موها را به أبوطلحة انصاري دادند، تا در ميان مردم تقسيم كرد. و به هر يك، يك يا دو مو مي‌رسيد، سپس آن حضرت اشاره به طرف چپ خود نمودند، حلاّق نيمه چپ را تراشيد.

آن را نيز به ام سليم زوجه ابوطلحة انصاري، و يا به كريب، و يا به خود ابوطلحه دادند تا آ، را نيز در ميان حجّاج تقسيم كند.

چون آن حضرت از تراشيدن سر فارغ شدند لباس نظيف و دوخته در تن كردند و به سوي مكّه براي انجام طواف، و نماز طواف حركت كردند.

ولايخفي آنكه قبل از حركت، چون مردم از حلق (سر تراشيدن خود) و يا تقصير (كوتاه كردن مو) مي‌پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: رَحِمَ اللهُ الْمُحَلِّقِينَ «خداوند رحمت خود را بر سر تراشندگان نازل مي‌كند». و در روايت است كه چون بعضي از اصحاب حلق و بعضي تقصير نموده بودند حضرت فرمود: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ «خداوندا، غفران و آمرزش خود را بر سر تراشندگان بفرست»!

گفتند: وَالْمَقَصِّرِينَ؟ يعني بر كوتاه كنندگان مو نيز رحمت و غفران خود را بفرستد؟

رسول خدا تكرار كرد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ.

باز گفتندكه والمقصّرين؟

رسول خدا براي بار سوم تكرار كرد: اللَّهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقينَ!

و چون در مرتبه چهارم گفتند: وَالْمَقَصِّرِينَ؟ خدا غفران و آمرزشش را بر مقصّرين نيز نازل كند؟ رسول خدا فرمود: وَالْمَقَصِّرِينَ«خدا بر مقصّرين نيز نازل كند».


30


بعضي گفته اندك اين تكرار حضرت در عمره حديبيه بوده است، نهدر حجه الوداع، و ليكن چون علاوه بر عمره حديبيه، در حجّه الوداع نيز چنين پرسش و جوابي روايت شده است، هيچ بعدي ندارد كه در هر دو موضع رسول خدا (صلي الله عليه وآله) محلّقين را سه بار، و در مرحله چهارم براي مقصّرين نيز طلب مغفرت نموده باشد.

باري رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چون از مني به مكه آمدند، در مسجد الحرام آب خواستند، و چون بعضي و از جمله عباس عموي آن حضرت خواست آب از منزل خود بياورد، حضرت فرمودند: نه، از همين آبهائي كه مردم مي‌آشامند. آنگاه به جانب چاه زمزم آمدهو يك دلو آب براي آن حضرت سقّاياني از بني عبدالمطّلب كه در اطراف زمزم مشغول آب كشي بودند آب بيرون آوردند.

حضرت قدري آز آن دلو تناول كردند، و بعد مقداري از آن آب كه در دهان مبارك بود، در دلو ريخته و به سقّايان دادند تا دو مرتبه در چاه خالي كنند، و فرمودند: اگر هر آينه خوف آن نداشتم كه مردم اين را نسك و از اعمال پندارند و خودشان براي آب كشي به جانب زمزم آيند، و اين شغل را از شما بگيرند، دوست داشتم كه خودم به تنهائي آب بكشم، بطوريكه ريسمان دلو بر روي اين شانه من نمايان باشد.

حضرت رسول الله (صلي الله عليه وآله) طواف و نماز آن را بجاي آورده، و همان روز به مني برگشتند. بعضي گفته‌اند كه نماز ظهر را در مكه بجاي آورند، و بعضي گفتند در مني، و اين قول بعيد است، زيرا هر چه هم روز طويل باشد، انجام مناسك مني از رمي و حلق و نحر شصت و سه نفر شتر و پختن آنها، و خوردن از قدري از آب آن، و خواندن خطبه طويل، و جواب دادن به پرسش هاي مردم، و آمدن به مكه كه تقريباً دوفرسخ است، و انجام مناسك بيت الله الحرام، اين همه بعيد است كه تا ساعتي قبل از ظهر پايان يافته باشد، تا حضرت به مني مراجعت كرده، و نماز ظهر را در آنجا انجام داده باشند. در «البدايه و النهايه» ج 57 ص 191 آورده است كه حجّ رسول الله در تابستان بود، و روز هم روز طولاني بود.

پس قول اقرب آنست كه رسول الله نماز ظهر را در مكه بجاي آورده و سپس به صورت مني رهسپار شده‌اند.


31


بايد دانست كه حجّ هرگونه كه باشد خواه حجّ تمتّع، و يا قران، و يا افراد، دو طواف دارد يك طواف را طواف زيارت و يا افاضه گويند، و آن اولين طوافي است كه محرم به احرام حجّ انجام مي‌ دهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون طواف قارن و مفرد كه چنانچه بخواهند، بعد از احرام و دخول در مكه مي‌توانند انجام دهند، و رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و امير المؤمنين (عليه السلام) كه حجّشان حجّ قران بود، و با خود سوق هدي نموده بودند، و چون وارد مكه شدند، در اولين وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعي را نيز انجام دادند.

و البتّه بعد از اين طواف هم، سعي بين صفا و مروه را بجاي مي‌آورند.

و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتّع، و يا همچون قارن و مفردي كه قبل از وقوف، طواف و سعي را انجام نداده باشد.

طواف ديگر، طوافي است كه پس از اتمام اعمال انجام مي‌دهند، و آن را طواف نساء گويند. و در وجوب آن بين شيعه و سني هيچگونه خلافي نيست.

اين طواف جزء اعمال حجّ نست، بلكه عملي است واجب و مستقلّ، جدا از اجزاء حجّ، و اگر كسي هم بجا نياورد، در حجّ او اشكالي نخواهد بود، غايه الامر عمل واجبي را ترك كرده، و اثر آن كه حلّيّت نسوان است، مترتّب نشده است.

و علّت آنكه آن را طواف نساء گويند، به جهت آنست كه اثر آن حلّيّت زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف افاضه كه جزء حجّ است و اثر آن حلّيّت طيب و عطر و استعمال بوي خوش است.

اهل تسنّن هم اين طواف را واجب مي‌دانند، و غاية الامر نام آن را طواف وداع مي‌گويند. و اثر آن را هم حلّيّت زنان مي‌دانند، كه بدون آن زنان به حرمت خود باقي هستند.

و علّت آنكه نام آن را طواف نساء نمي گذارند، براي آنست كه آنها همگي طواف زيارت و افاضه را موجب حلّيّت طيب و بوي خوش نمي دانند، و بسياري از آنان قائلند كه به مجرّد حلق و يا تقصير در مني استعمال بوي خوش و طيب، حلال مي‌گردد.

پس اين تقابل بين اين دو طواف، در نزد آنها نيست كه به جهت آن نام طواف اخير را طواف نساء گذارند. ولي اثر اين طواف، همانطور كه ذكر شد اجماعاً در نزد آنها نيز


32


حلّيّت زنان است. پس حقيقتاً طواف وداع واجب آنها، همين طواف است و اثرش نيز همين است، و اخلاف اسم گذاري موجب تغيير حقيقت عمل نيست.

ولي شيعه علاوه بر اين طواف واجب، طواف ديگري را به نام طواف وداع در وقت خروج از مكّه مستحبّ مي‌ داند.

و طواف نساء و يا وداع در نزد عامّه سعي ندارد، با آنكه واجب است، و فقط دو ركعت نماز واجب پس از آن دارد. ولي طواف افاضه سعي دارد، و بدون آن عمل ناقص است.

فلهذا مي‌بينيم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) با امير المؤمنين (عليه السلام) ، در پي طواف افاضه سعي نمودند، ولي در پي طواف نساء و يا وداع، كه پس از وقوف به عرفات و اداء مناسك روز عيد قربان بجاي آوردند، سعي انجام ندادند.

اما كساني كه از مكله به دستور رسول الله احرام به حجّ بستند، و حجّشان حجّ افراد بود آنان بعد از وقوف و اداي مناسك روز مني، بايد يك طواف افاضه انجام دهند و يك سعي، و در عقيب آن يك طواف نساء و يا طواف وداع، فالحمدلله وحده.

رسول خدا پس از انجام مناسك بيت الله الحرام در روز عيد قربان به سرزمين مني بازگشتند، و آنچه مردم از آن حضرت سؤال مي‌كردند، راجع به تقديم بعضي از مناسك مني بر بعضي ديگر، جهلاً يا نسياناً مي‌ فرمود: لا حرج عيبي ندارد و باكي نيست، چه از مقدم داشتن حلق بر ذبح، و حلق بر رمي، و حتي بر تقديم طواف زيارت بر رمي مي‌فرمود: لا حرج.

در اينجا روايت شيعه و عامّه هر دو تطبيق بر اين حكم دارند، و ما در اينجا دو روايت از شيعه و دو روايت از عامّه نقل مي‌كنيم:

اما از شيعه، علي بن ابراهيم از پدر از ابن ابي عمير از جميل بن درّاج روايت مي‌كند كه: سَأُلْتُ أبَاعَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَنِ الرَّجُلِ يَزُورُ الْبَيْتَ قَبْلَ أنْ يَحْلِقَ قالَ: لَا يَنْبَغِي إلَّا أنْ يَكُونَ نَاسِياً.

ثُمَّ قالَ : إنَّ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه وآله) أتَاهُ اُنَاسٌ يَوْمَ النَّحْرِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ : يا رسُول اللهِ! إنِّي حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أذْبَحَ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أرْمَي، فَلَمْ يَتْرُكُوا شَيْئاً كَانَ يَنْبَغِي لَهُمْ أنْ يُؤخِّرُوهُ إلَّا قَدَّمُوهُ، فَقَالَ: لَا حَرَجَ.

من لا يحضر الفقيه


33


جميل گويد: «از حضرت صادق (عليه السلام) درباره مردي كه زيارت خانه وطواف را قبل از حلق انجام داده است پرسيدم، فرمود: سزاوار نيست، مگر از روي فراموشي باشد.

سپس فرمود: جماعتي از مردم در روز نحر، به نزد رسول الله آمدند، بعضي گفتند: اي، پيغمبر خدا من پيش از ذبح كردن، سر تراشيده ام، و بعضي گفتند: من پيش از رمي كردن سر تراشيده ام، و هيچ چيزي را كه بايد مؤخّر بجاي بياورند، باز نگذاشتند مگر اينكه مقدّم بجاي آورده بودند، حضرت فرمود: باكي نيست».

دوم روايتي است كه عدّه اي، از اصحاب، از سهل بن زياد، از احمدبن محمّدبن ابي نصر، روايت كرده‌اند كه او گفت: از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدم درباره مردي از اصحاب ما كه رمي جمره راكه در روز عيد قربان بجاي آورد، قبل از ذبح كردن سر تراشيد.

حضرت فرمود: در روز نحر، طوائفي از مسلمانان به نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمدند و گفتند: اي، پيغمبر خدا! ما ذبح كرديم قبل از اينكه رمي كنيم، و سر تراشيديم قبل از اينكه ذبح كنيم، و چيزي باقي نگذاشتند از آنچه مي‌بايست مقدّم دارند الا اينكه مؤخر داشته بودند و نيز چيزي باقي نگذاشتند از آنچه مي‌بايست مؤخّر دارند مگر اينكه مقدّم داشته بودند.

حضرت رسول الله (صلي الله عليه وآله) به همگي آنها فرمود: لَا حَرَج، لَا حَرَجَ. اما از عامّه، «صحيح» مسلم، از عمرو بن العاصي، روايت شده است كه گفت: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حجه الوداع در زمين مني بر روي راحله اي، وقوف داشت، كه مردم از او مسئله مي‌ پرسيدند.

مردي به حضور آن حضرت رسيد و گفت: يا رسول الله! من نمي دانستم كه محلّ شدن به واسطه سر تراشيدن نبايد قبل از نحر شتر صورت گيرد، و من قبل از نَحْر، سر تراشيده ام، حضرت فرمود: اِذْبَحْ وَلَا حَرَجَ «اينك ذبح كن و حرجي بر تو نيست».

و پس از آنمرد دگري آمد و گفت: يا رسول الله! نمي دانستم كه رمي جمره بايد قبل از نحر باشد، و من نحر كرده ام، حضرت فرمود: إرْمِ وَلَا حَرَجَ «اينك رمي كن و حرجي نيست».

و سپس مرد ديگري آمد و گفت: من افاضه براي بيت الله الحرام به جهت طواف كرده ام پيش از آنكه رمي كنم! إفْعَلْ لَا حَرَجَ ، بجاي آور و حرجي نيست!


34


دوم روايتي است كه احمد بن عمر بن انس عذري با سند متّصل خود از اسامه بن شريك نقل مي‌كند و او گفت: من با رسول خدا در حجه الوداع حاضر بودم كه آن حضرت در حال خواندن خطبه بود، و مي‌ گفت : اُمَّكَ وَأبَاكَ وَاُخْتَكَ وَأخَاكَ ثُمَّ أدْنَاكَ أدْنَاكَ درر الاخبار «بر تو باد كه از مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت و پس از آنها از افراد نزديك به تو، و نزديك به تو، حمايت و پاسداري كني»!

در اين حال جماعتي آمدند و گفتند: يا رسول الله بَنو يَرْ بُوع، ما را گرفتند و نگهداشتند!

حضرت فرمود: هيچ صاحب نفسي بر ديگري جنايت نمي كند! پس از اين مردي از مسئله نسيان رمي جمار پرسش كرد، حضرت فرمود: ارم و لَا حَرَجَ ، و سپس ديگري آمد و گفت: يا رسول الله من فراموش كردم طواف را انجام دهم، حضرت فرمود: طُفْ ولَا حَرَجَ.

و پس از آن شخصي آمد و گفت: من سر تراشيده ام قبل از آنكه ذبح كنم! حضرت فرمود: اذبح و لا حرج. و از هرچه پرسش كردند، رسول خدا فرمود: لا حرج، لا حرج.

و سپس فرمود: قَدْ أذْهَبَ اللهُ الْحَرَجَ إلَّا رَجُلَّا اقْتَرَضَ امْرَء اً مُسْلِماً فَذَلِكَ الَذِي حَرَجَ وَهَلَكَ. و قَالَ: مَا أنْزَلَ اللهُ دَاءً إلَّا أنْزَلَ لَهُ دَوَآءً إلَّا الْهَرَمَ.

«خداوند حرج و گرفتگي و تنگي را برداشته و برده است، مگر از مردي كه غيبت مرد مسلمان را بنمايد، آن چيزي است كه در آن حرج و هلاكت است. و رسول خدا فرمود: خداوند هيچ دردي را نفرستاده است، مگر آنكه دواي آن درد را نيز فرستاده است، مگر درد پيري را».

باري بحث در تقديم و تأخير مناسك مني، بعضي بر بعضي ديگر، در دو مورد واقع مي‌شود.

اول در صورت جهل به لزوم تقديم و يا نسيان، و در اين صورت روايات اطباق دارند بر عدم لزوم اعاده و تكرار؛ همچنانكه در روايت جميل گذشت، و در اين صورت با فرض لزوم تقديم و تأخير و شرطيّت آن، همچنانكه از روايات مستفاد مي‌گردد، بايد گفت شرطيّت فقط در صورت تذكّر و علم است، نه در صورت جهل و نسيان.


35


دوم در صورت عمد و علم، در اين صورت با وجود روايات وارده در لزوم اثم و گناه و حرج، با فرض صحّت حجّ، و قطع اصحاب ما به عدم لزوم تكرار و اعاده بايد گفت: اين شرطيّت تقديم و تأخير، از باب تعدّد مطلوب است، نه وحدت مطلوب مشروط بدين شرط. و در اين صورت چنانچه اصل ماهيّت و طبيعت، اتيان شده باشد، مطلوب به دست آمده، و زمينه اي، براي اعاده و تكرار آن نيست، ولي در عين حال يك مطلوب ديگر كه تقديم و تأخير باشد، فوت شده است، و مستلزم حرج و گناه است.

و حجّ نيز گرچه صحيح و كامل است، و ليكن حجّ تمام نيست، و فرق معناي كمال و تمام در نظير اين موارد روشن مي‌شود. روز عيد را روز نحر و روز اضحي و روز حجّ اكبر گويند.

روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم را ايام تشريق خوانند، به جهت برق زدن خورشيد و نور آفتاب بر خون هاي ريخته شده، و تلألو و درخشندگي آنها، و به همين جهت شبهاي قبل از اين روزها را ليالي تشريق گويند. و روز يازدهم را يوم الرّؤوس و يوم القرّ نيز گويند، به جهت آنكه حاجيان غالباً در اين روز سرهاي حيوانات نحر شده و ذبح شده را مي‌پزند و مي‌خورند، و نيز در مقابل روز نفر كه روز كوچ كردن است، در آن روز استقرار دارند. و روز دوازدهم را يوم الاكرع و يا يوم الا كارع و يا يوم النّلفر الاول گويند، چون كراع به معناي پاچه است، و حاجيان در اين روز پاچه‌هاي شتران و گوسفندان را مي‌پزند، و چون اولين روزي است كه حجّاج كارشان تمام مي‌شود، و يا به طرف مكه، و يا به طرف منازل و أوطان خود مي‌روند، لذا نام آن را روز كوچ اول گذارده‌اند، و روز سيزدهم رايوم النفر الثاني گويند، به جهت انكه بقيه حجّاج كه در كوچ اول كوچ نكرده‌اند، در اين روز كوچ خواهند نمود.

در شب يازدهم و دوازدهم واجب است تا نيمه شب حاجي در زمين مني بماند، مگر آنكه در مكّه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.

عباس عموي پيغمبر چون سقايت و وظيفه آب دادن حاجّ در مكّه با او بود، فلهذا از رسول الله رخصت گرفت كه شبهاي مني در مكّه بماند.


36


رسول خدا به رعاه ابل (شتر چرانان) اجازه دادند كه در روز عيد، رمي كنند، ولي رمي فرداي آن روز را نكنند، و به جاي آن در روز بعد كه روز نفر اول است رمي كنند، و نيز اجازه دادند، در صورتي كه بخواهند مي‌توانند رمي خود را در شب بعد، انجام دهند.

در بعضي از روايات وارد شده است كه رسول الله (صلي الله عليه وآله) براي زيارت بيت الله شبها به مكّه مي‌آمدند و مراجعت مي‌نمودند.

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در مني در مسجد الخيف سكني گزيدند، و دستور دادند كه مهاجرين در طرف راست، و انصار در طرف چپ اقامت كنند، و بقيه مردم در اطراف آنان.

از آن حضرت تقاضا كردند كه اجازه فرمائيد تا منزلي در مني براي شما بسازيم، اجازه نفرمود، و فرمود: مني مناخ من سبق، «زمين مني بارانداز و فرودگاه هر كسي است كه زودتر بيايد، و در سكني پيشي گيرد». حضرت رسول الله در روز يازدهم، اول جمره اولي و سپس جمره وسطي و پس از آن جمره عقبه را رمي كردند، هر كدام را به هفت ريگ. و با هر ريگي كه پرتاب مي‌كردند، مي‌گفتند: الله اكبر.

در جمره اولي و وسطي قبل از رمي رو به قبله ايستاده، و مدّتي دعا خواندند، و سپس رمي كردند، ولي در جمره عقبه رو به قبله نايستادند، و دعا هم نكردند، رمي كردند و برگشتند.

و آنچه مرحوم فيض در «محجّه» آورده است كه در وقت رمي جمره عقبه بايد رو به قبله ايستاد ظاهراً سهو است.

حضرت رسول الله (صلي الله عليه وآله) در روز يازدهم نيز خطبه اي، خواندند، و مردم را تحذير از مخالفت و ترغيب به اتّباع سنّت نمودند، و علاوه بر اسقاط ربا و رباي عموي خود عباس، و اهدار هر خوني كه در جاهليّت ريخته شده است، و اهدار دم ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب، و اسقاط هر مظلمه ديگري كه در جاهليّت بوده است، و دعوت به احترام اموال مسلمين، و بيان حرمت نسيء و استداره و گردش زمان به موضع اول خود، فرمود:

ألَا لَا تَرْجعُوا بَعْدِي كُفَّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَاب بَعْضٍ! ألَا إنَّ الشَّيْطَانَ قَدْيَئسَ إنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلُّون وَلَكِنَّهُ فِي التَّحْرِيش بَيْنَكُمْ. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل


37


«بعد از رحت من به كفر بر نگرديد بطوريكه بعضي از شما گردن ديگري را بزند، آگاه باشيد كه شيطان نا اميد شده است كه نماز گزاران او را بپرستند، و ليكن اميد دارد كه شما را به جان يكديگر بيندازد، و در دائره نفاق و اختلاف و اغراء به فتنه و فساد كوشش كند»!

سپس فرمود: ألَاهَلْ بَلَّغتُ! ألَاهَلْ بَلَّغْتُ! ثُمَّ قَالَ: لِيُبَلَّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَانَّهُ رُبَّ مُبَلَّغٍ أسْعَدُ مِنْ سَامِعٍ!

رسول خدا دستهاي خود را گشود، و به پهنا باز كرد، و گفت: «آيا رساندم؟! آيا تبليغ كردم؟!

و پس از آن فرمود: افرادي كه حضور دارند، بايد اين سخنان را به غائبان برسانند! زيرا كه چه بسا آن افرادي كه به آنها رسانده مي‌شود، از خود افرادي كه حضور دارند و مي‌شنوند، سعادتشان بيشتر، و بهره گيري آنان از اين مطالب، وافي‌تر است!»

حميد گويد: چون به حسن اين جمله رسيد، گفت: قَدْ وَاللهِ بَلَّغُوا أقْوَاماً كَانُوا أسْعَدَبِهِ، «سوگند به خدا كه آن خطبه را رساندند به اقوامي كه از شنودگان كامياب‌تر بودند».

حافظ ابوبكر بزّاز گويد: كه چون بر رسول الله سوره إذَا جَاء نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ در سرزمين مني در ايام تشريق نازل شد، سوار شد، و در نزد عقبه ايستاد، و آنقدر از مردم گرد او مجتمع شدند، كه غير از خدا تعدادشان را كسي نداند، و آن وقت شروع به خواندن خطبه نمود.

و بعد از فقراتي فراوان، در سفارش به زنان و اداء امانت، و حرمت چهار ماه از ماههاي سال و غير ذلك فرمود: وَلَايَحِلُّ لامْرِءٍ مِنْ مَالِ إخيِهِ إلَّا مَا طَابَتْ بِهِ نَفْسُهُ.

«براي هيچ كس حلال نيست كه از مال بردارش استفاده كند، مگر آنكه آن برادر از طيب نفس، و رضاي خاطر، آن كس را در معرض استفاده از مال قرار دهد».

و سپس فرمود: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَمْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ فَاعْمَلُوا بِهِ! «اي، مردم من در ميان شما چيزي را بعد از خودم به يادگار گذاشتم كه اگر آن را بگيريد و اخذ كنيد، هيچگاه گمراه نشويد! و آن كتاب خداست! پس به آن عمل كنيد»!


38


(از خطبه‌هائي كه قبل از اين و بعد از اين ايراد فرموده‌اند، و در آن غير از كتاب خدا لفظ و عترتي اهل بيتي وارد شده است، معلوم مي‌شود كه در اين خطبه هم بوده و ساقط شده است).

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در حجه الوداع مجموعاً پنج خطبه خوانده‌اند:

اول در روز هفتم ذوالحجّه در مكّه مكرّمه، دوم در روز عرفه، سوم در روز عيد قربان، چهارم در يوم القرّ كه روز يازدهم است، در مني، پنجم در يوم النفر الاول كه روز دوازدهم است در مني.

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شب دوازدهم و شب سيزدهم را نيز در مني ماندند، و صبح هر يك از اين دو شب، جمرات ثلاث را به همان نحوي كه ذكر شد، رمي كردند، و ظهر روز سيزدهم عازم مكّه شدند.

روز سيزدهم را يوم النّفر الثاني گويند، يعني روز كوچ دوم و بر امام لازم است، تا آن روز در مني بماند، گرچه بيشتر حجّاج در روز نفر اول، از سرزمين مني خارج شده باشند.

معمربن عبدالله بن حراثه رحل رسول خدا را بر روي شتر بست كه پيامبر بر روي آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: أي معمّر اين رحل باز شده است و محكم نيست!

معمّر گفت: پدرم و مادرم فدايت باد! من آن را محكم بستم، همانطور كه هميشه براي شما بستم، و ليكن بعضي از حسوداني كه از اين موقعيّت من نسبت به شما بر من حسد مي‌برند، آن را باز كرده‌اند تا شايد شما مرا عوض كنيد و ديگري را بجاي من بگماريد! رسول خدا فرمود: من چنين كاري نمي كنم !

باري، معمّر همان كسي است كه سر رسول خدا را تراشيد، و در موقع تراشيدن، قريش گفتند: اي، معمّر گوش رسول خدا در دست توست! و تيغ سر تراش نيز در دست توست!

معمّر گفت: سوگند بهخدا كه من اين را براي خودم موهبتي عظيم و فضلي بزرگ مي‌دانم!

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) حدود عرفات و مشعر الحرام را معيّن كرده بود، اينك حدود مني را از چهار طرف معيّن كرد، و به صوب مكّه مكرّمه رهسپار شد.


39


رسول خدا (صلي الله عليه وآله) از مني خارج شده و در محصّب نزول كردند. (محصّب زميني است در أبطح، ناحيه شرقي مكّه بين مكّه و مني) و آنجا را محصّب گويند به جهت وجود حصباء يعني ريگهاي ريز و خرد در آن زمين، چون أبطح به معناي زمين ماسه اي، است كه در مسيل واقع شده، و پوشيده از ماسه بسيار نرم است.

محصّب همان زميني است كه قريش با بني كنانة، مواعده ومعاده به امضاء رسانيدند، تا بر بني هاشم و بني عبدالمطلّب سخت گيرند، با آنها نكاح نكنند، و خريد و فروش ننمايند، و مراوده و معاشرت ننمايند، تا زماني كه محمّد را تسليم آنان كنند، و آنها آن حضرت را به قتل برسانند.

و اين سرزمين را خيف بني كنانه گويند، يعني سرزمين پهناور آنها.

و روي اين معاهده، سه سال رسول اكرم و مسلمانان در شعب ابوطالب (عليه السلام) محبوس بودند. و حضرت ابوطالب با تمام قوا، چه از جهت ماليّه در حدود امكان، و چه از جهت دفاعيّه از آنها حمايت مي‌ نمود، تا وقتي كه معلوم شد به اعجاز آن حضرت و اخبار آن حضرت، معاهده نامه را موريانه خورده است، و فقط نام خدا را باسمك الهم باقي گذارده است.

اشعار ابوطالب در حمايت رسول خدا:

و حضرت ابوطالب (عليه السلام) والد ماجد امير المؤمنين (عليه السلام) اين اشعار نغز و راقي را در حمايت رسول خدا در اين هنگام سروده است:

1 واللهِ لَنْ يَصِلُوا إلَيْكَ بِجَمْعِهِمْ * حَتَّي اُوَسَّدَ فِي التُّرَابِ دَفِينَا

2 فَاصْدَعْ بِأمْرِكَ مَا عَلَيْكَ غَضَاضَهُ * وَابْشِرْ بِذَاكَ وَقَرَّمِنْكَ عُيُونَا

3 وَدَعَوْتَنِي وَعَلِمْتُ أنَّكَ نَاصِحي * وَلَقَدْ صَدَقْتَ وَكُنْتَ ثَمَّ أمِينَا

4 وَلَقَدْ عَلِمْتُ بِأنَّ دِينَ مُحَمَّدٍ * مِنْ خَيْرِ أدْيَانِ الْبَرِيَّهِ دِينَا

1_ سوگند به خداوند كه هيچگاه با تمام قوا و جمعيّت خود، دستشان به تو نخواهد رسيد، مگر آن زمان كه من سرم را بر خشت لحد بگذارم، و در زير خاك مدفون گردم!


40


2_ تو دعوت خود را جهاراً اعلان كن! براي تو كمبود و كوتاهي و شكستي نيست! و بشارت باد تو را به اين اعلام، كه با آن چشم هائي را‌تر و تازه مي‌كني و از خود خرسند مي‌گرداني!

3_ تو مرابدين دين فرا خواندي! و دعوت كردي! و من مي‌دانم كه تو نصيحت و اندرز خود را بر من تمام كردي! و حقاً تو در اين دعوت، صادق و راستگوئي، و پيوسته نيز در آنجا امين بودي!

4_ و حقاً من دانسته ام كه: دين محمّد از جهت اتقان و استحكام، از بهترين اديان و مذاهبي است كه در ميان مردمان بوده است».

اين زمين ابطح همان زميني است كه رسول الله در بدو ورود به مكّه در آنجا وارد شدند، و به خانه‌هاي مكّه وارد نشدند، و فرمودند: من در شهري كه از آنجا هجرت كردم، منزل نمي گزينم.

و اين زمين چون خصوص همان محلّ معاهده قريش با بني كنانه است، لذا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) براي اعلام عظمت و پيروزي اسلام، در اين زمين وارد شدند، هم قل از وقوف به عرفات و هم بعد از وقوف.

و روي همين امر چون در شب سيزدهم در مني از رسول خدا پرسيدند: فردا شما در كجا وارد مي‌شويد؟! در جواب فرمود: نَحْنُ نَازِلُونَ غَداً إنْ شَاءَ اللهُ بِخَيْفِ بَني كِنَانَهَ _ يَعْنِي الْمُحَصَّبَ _ «ما فردا انشاءالله در خيف بني كنانه يعني در محصّب وارد مي‌شويم».

در حديث آمده است كه آن حضرت قصد نزول در محصّب را نمودند ِمَا كَانَ تَمَالَيَ عَلَيْهِ كُفَّارُ قُرَيْشٍ لَمَّا كَتَبُوا الصَّحيفَهِ مِنْ مُصَارَمَهِ بَني هَاشِمِ وَبَنِي المُطَّلِبِ حَتَّي يُسَلَّمُوا إلَيْهِمْ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه وآله)

«به جهت رَغم أنف آن معاونت و اجتماع قريش، در نوشت صحيفه و عهدنامه، در بريدن و قطع كردن با بني هاشم و بني عبدالمطلّب، تا رسول خدا (صلي الله عليه وآله) را به آنان تسليم نمايند».


41


و همچنين در عام الفتح (سنه هشتم از هجرت) كه رسول خدا مكّه را فتح كردند، و محلّ نزول خود را در محصّب قرار دادند، و عليهذا نزول در محصّب پس از وقوف به عرفات سنّتي است مرغوب و ممدوح.

و ليكن آنچه از روايات شيعه بر مي‌ آيد، اين سنّت، براي كساني است كه همانند رسول الله در نفر دوم وارد مكه مي‌شوند.

طواف وداع رسول الله وخروج ازمكه:

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در محصّب بجاي آوردند: فَهَجَعَ هَجْعَهً أوْ رَقَدَ رَقْدَهً قدري كتاه به پشت خوابيده و استراحت كردند و خوابيدند. فلهذا سنت است كه حاجي چون از مني مي‌آيد، در مسجد حصباء كه همان محل نزول رسول الله در محصّب است، قدري به پشت استراحت كند، و سپس به سوي مكّه برود.

در اين حال رسول خدا (صلي الله عليه وآله) به حجّاج اذن در رحيل به بيت الله الحرام و طواف نساء يا وداع را دادند ، و خود وجود مبارك با حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) و بي‌بي عالم: حضرت صدّيقه (عليه السلام) و حسنين و زينبين، و ساير متعلّقات قبل از نماز صبح به بيت الله الحرام آمدند كه طواف بجاي آورند، و نماز طواف را بگزارند.

ام سلمه: زوج بزرگوار رسول خدا مي‌گويد: من كسالت داشتم و به رسول الله عرض كردم.

حضرت فرمود: تو طواف خود را دنبال جمعيّت بر روي شتر انجام بده! ومن در آخر جمعيّت طائفين بر روي شتر خودم طواف مي‌كردم، كه رسيدم به رسول الله كه در كنار بيت الله ايستاده بود مشغول نماز صبح با جماعتي از مسلمين بود، و آن حضرت در نماز سوره وَالطُّوِر وَكِتَابٍ مَسْطُورٍ في رَقٍ مَنْشُورٍ وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوع را قرائت مي‌ فرمود.

رسول اكرم بعد از نماز صبح طواف بجاي آوردند و در ملتزم (محلي است بين حجر الآسود، و در كعبه) توقف كردند و مدتي دعا كردند، و سپس صورت و سينهخود را به ملتزم چسبانيدند، بطويكه جسد مبارك آن حضرت به جدار كعبه چسبيده بود.

رسول الله مقداري از آب زمزم با خود برداشتند و هر وقت از خصوص غزوه و يا حجّ و يا عمره باز مي‌ گشتند سه مرتبه مي‌گفتند: اَللهُ أكْبَرُ اَللهُ أكْبَرُ، و پس از آن مي‌گفتند: لَا إلَهُ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ، وَهُوَ عَلَي كُلَّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، آئِبُونَ، عَابِدُونَ، سَاجِدوُنَ، لِرَبِّنا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللهُ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الأحْزَابَ وَحْدَهُ.


42


رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چون وارد مكّه شدند، از بالاي مكّه: ثنيه كداؤ (ثنيه به معناي گردونه، و راهي است كه به گردنه منتهي مي‌ شود، و اسم آن كداء به فتح كاف، و مدّ مي‌باشد) وارد شدند و چون از مكّه خارج شدند از پائين مكّه: ثنيه كدي (به ضمّ كاف، و قصر مي‌باشد) خارج شدند.

تمام مدت اقامت آن حضرت در مكه ده روز طول كشيد: روز يكشنبه پنجم ذوالحجه وارد مكّه شدند، و تا روز چهارشنبه در أبطح ماندند و سپس به سوي عرفات حركت كردند، شب پنجشنبه در مني ماندند، و روز پنجشنبه كه عرفه بود در عرفات، و روز جمعه كه روز عيد بود در مني، و روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه تا ظهر در مني براي انجام مناسك مني اقامت كردند، شب سه شنبه در مكّه در ابطع و نزديك اذان صبح به بيت الله آمده، پس از طواف و نماز صبح روز سه شنبه از مكّه خارج و به صوب مدينه منوّره رهسپار شدند.

كاروان حجّاج از مكّه خارج شده و به سوي جحفه و غدير خم مي‌روند، غدير خمّ محل اعلان و اظهار ولايت مطلقه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) وه چه مقام عظيمي، وه چه اعلان خطيري!

ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِيَّ هُوَ الَّذِي * أتَي الزَّكاهَ وَكَانَ فِي الْمِحْرَابِ

ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِيَّ هُوَ الَّذِي * حُكْمُ الْغَديرِ لَهُ عَلَي الاصحَابِ

«آيا ندانستي كه وصي رسول خدا آن كسي است كه در محراب عبادت به سائل صدقه و زكات داد؟!

آيا ندانستيد كه وصي رسول خدا آن كسي است كه در روز غدير حكم ولايت و امامت او بر جميع اصحاب رسول خدا جاري شد؟!

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايته و الحمد لله وحده.


43


حرمت مكه و كعبه

خانه توحيد و قبله مسلمين، كه بازسازي آن، يادگار ابراهيم خليل (عليه السلام) است، مكاني است مقدس و شهري است مورد احترام. پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نيز اين حرمت را پاس مي داشت و با ذكر و دعا و رعايت ادب، بر قداست آن توجه مي داد و با تهليل و تكبير وارد شهر و حرم الهي مي شد. هنگام رفتن به مكه، از تپه شمالي وارد و از ناحيه جنوب خارج مي گشت.

نقل شده است كه تنها يك بار به درون كعبه رفت. جامه و عبايش را زير پاي خود انداخت و كفش هايش را از پاي در آورد و ميان دو ستون داخل كعبه، دو ركعت نماز گزارد.

هنگام ورود به مكه، خدا را به عنوان «ذي المعارج» و صاحب والايي بسيار مي ستود. در مسير راه، هنگام برخورد با هر سواره اي يا فراز آمدن بر هر تپه اي يا فرود آمدن به هر وادي و در فرصت هاي آخر شب و در پي نمازها « لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لا شَرِيْكَ لَكَ لَبَّيْكَ » مي گفت(2) و گاهي در طول راه، پياده ها را سوار بر شتر خويش مي كرد.

احرام و تلبيه

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در دو پارچه يماني احرام مي بست; همان دو جامه احرام كه هنگام وفات نيز در همان ها كفن شد.

جابربن عبدالله نقل كرده كه پيامبر هنگام احرام اينگونه لبّيك گفت:

« لَبَّيْك، اَللَّهُمَّ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك، اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك ».

همچنين نقل شده كه آن حضرت، شب را در ذو الحُليفه مي گذراند. هنگام صبح، پس از نماز فجر، بر مركب خويش سوار مي شد و لبيك مي گفت. فضل بن عباس نيز نقل كرده كه پيامبر، در طول سفر، لبيك


44


مي گفت تا آن كه رمي جمره عقبه كند. آنگاه هفت سنگ بر جمره عقبه مي زد و با هر سنگريزه، تكبير مي گفت و چون از گفتن لبيك فراغت مي يافت، از خداي متعال، مغفرت و رضايت او را مي خواست و در خواست رهايي از آتش دوزخ داشت.

از محرمات احرام، زير سايه رفتن است، مگر آنگاه كه به منزلگاه برسند و زير سقف يا خيمه بگذرانند.

روزي يكي از معاندان، از امام كاظم (عليه السلام) در باره استظلال (زير سايه رفتن) پرسيد و اين كه مگر ميان سايه كجاوه در حال سفر با سايه خيمه در حال نزول فرقي هست؟ حضرت موسي بن جعفر (عليهما السلام) او را از اين كه در دين قياس مي كند نكوهش كرد و فرمود: ما مثل پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) عمل مي كنيم و مثل او ذكر و لبيك مي گوييم. سپس فرمود:

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) بر مركب خويش سوار مي شد و هنگام سوار شدن، سايه بان نداشت و گاهي حرارت آفتاب او را رنج مي داد. بعضي از بدنش را با بعضي ديگر و گاهي صورتش را با دستش مي پوشانيد. اما آنگاه كه در منزلگاه فرود مي آمد، زير خيمه و سايه خيمه يا سايه ديوار قرار مي گرفت.»

از مواقع استجابت دعا، هنگام ورود به خانه خداوند است كه چشم زائر به بيت الله مي افتد. خدايي كه از بندگانش خواسته به زيارت خانه اش آيند، سزاوار است كه در لحظه ورود ميهمان، پذيرايي كند و پذيرايي خدا استجابت دعاست. از اين رو، در آن لحظه سفارش به دعا شده است. پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) نيز چنين روشي داشت و هنگامي كه از طرف خانه يعلي مي خواست وارد مسجد الحرام شود، رو به كعبه مي ايستاد و اين چنين دعا مي كرد:

«إنَّ النَّبِيّ (صلي الله عليه وآله) إذا جاء مكاناً من دار يعلي استقبل البيتَ فَدَعا».

ادب طواف

در سيره نبوي، در باره «طواف» نكات متعددي نقل شده كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:

از امام صادق (عليه السلام) در باره ويژگي طواف پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله پرسيدند. حضرت فرمود:


45


پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) شب و روز، ده بار طواف مي كرد; هر بار هفت دور. سه بار در آغاز شب، سه بار در آخر شب، دو بار هنگام صبح و دو بار بعد از ظهر. و در فاصله اين نوبت ها به استراحت مي پرداخت.

در حديثي از امام هادي (عليه السلام) نقل شده كه آن حضرت فرمود:

إنّ رَسُولَ الله كانَ يطوفُ بالبيتِ وَيُقَبِّلُ الْحَجَرَ».

پيامبر خدا خانه خدا را طواف مي كرد و حجر الاسود را مي بوسيد.

امام صادق (عليه السلام) در حال طواف بود كه سفيان ثوري از آن حضرت پرسيد: وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله) هنگام طواف به حجر الأسود مي رسيد، چه مي كرد؟ حضرت فرمود: «كانَ يستلِمُهُ في كلّ طواف فريضة و نافلة» ، در هر طواف واجب و مستحب، دست بر آن مي كشيد. آنگاه امام صادق به طواف پرداخت و چون مقابل حجرالاسود رسيد، عبور كرد و آن را استلام نكرد. سفيان ثوري خود را به حضرت رسانيد و گفت: مگر نفرموديد كه پيامبر در هر طواف واجب و مستحب، حجرالأسود را لمس مي كرد؟ پس چرا خودتان چنين نكرديد؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: مردم براي پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) جايگاهي قائل بودند كه براي من قائل نيستند. وقتي پيامبر به حجر الأسود مي رسيد، راه را براي حضرتش مي گشودند تا استلام كند و من خوش ندارم كه در ازدحام و شلوغي

جمعيت وارد شوم.

از علي (عليه السلام) نيز روايت شده است كه:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) يَسْتَلِمُ الرُّكْنَيْنِ; الَّذِي فِيهِ الْحَجَرُ الاَْسْوَدُ وَالرُّكْنَ الْيَمَانِيَّ، كُلَّمَا مَرَّ بِهِمَا فِي الطَّوَافِ».

آنچه در انجام مناسك و عبادات مهم است، تبعيت از سيره اولياي دين است و اين عملي تعبّدي است نه قياسي و استحساني. پيروان واقعي نيز بايد در كيفيت حج گزاري، دقيقاً بر اين منوال و سيره حركت كنند.


46


پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) هرگاه عبورش به حجرالأسود و يماني مي افتاد، آن را استلام مي كرد و دست بر آن ها مي كشيد. آنچه در انجام مناسك و عبادات مهم است، تبعيت از سيره اولياي دين است و اين عملي تعبّدي است نه قياسي و استحساني. پيروان واقعي نيز بايد در كيفيت حج گزاري، دقيقاً بر اين منوال و سيره حركت كنند.

بريدبن معاويه عِجلي از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد:

چرا مردم هنگام طواف، ركن حجرالأسود و يماني را استلام مي كنند، اما دو ركن ديگر كعبه را استلام نمي كنند؟

حضرت فرمود: همين پرسش را عبادبن صُهَيب بصري هم از من پرسيد. به او گفتم: زيرا كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) اين دو را استلام كرد، اما آن دو را استلام نكرد و بر مردم است كه آنگونه عمل كنند كه پيامبر عمل كرده است:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) اسْتَلَمَ هَذَيْنِ وَلَمْ يَسْتَلِمْ هَذَيْنِ فَإِنَّمَا عَلَي النَّاسِ أَنْ يَفْعَلُوا مَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) ...».

آب زمزم

زمزم، به صورت چشمه اي زير پاي اسماعيل (عليه السلام) جوشيد. در آن واديِ خشك و بي آب، كه سعي هاجر ميان صفا و مروه، براي يافتنِ آب به جايي نرسيد، به اعجاز الهي، مايه آباداني و بركت آن منطقه شد. آب زمزم فضيلت بسيار دارد و نوشيدن از آن مستحب است.

از حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) روايت است كه:

مَاءُ زَمْزَمَ دَوَاءٌ مِمَّا شُرِبَ لَهُ».

آب زمزم براي هر دردي كه به خاطر آن نوشيده شود، درمان است.


47


پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله) به اين آب علاقه داشت و از آن مي نوشيد و گاهي مي فرمود تا براي او سوغات آورند. به نقل ابن شهر آشوب:

كانَ النّبيُّ يأتي زَمْزَمَ فَيَشرِبُ مِنها شَربَةً».

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) سراغ زمزم مي رفت و از آب آن مي نوشيد.

در اين حديث روشن نيست كه اين عمل، شيوه آن حضرت در پيش از اسلام و قبل از بعثت بوده يا پيش از هجرت و يا به دوران رسالت بر مي گردد. اما نقل ديگري وجود دارد كه اهتمام آن حضرت را به آب زمزم مي رساند:

كَانَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه وآله) يَسْتَهْدِي مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ وَهُوَ بِالْمَدِينَةِ».

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) دوراني كه در مدينه بود، همواره مي خواست كه از آب زمزم برايش هديه و سوغات بياورند.

قرباني

قرباني به درگاه خداوند، نشانه تسليم و تعبّد و فداكاري و ايثار است. از اين رو، مستحب است قرباني حاجي چاق، درشت و پرگوشت باشد. تا هم خير بيشتري به مردم برسد و هم گذشت بيشتري از مال، در راه خداوند صورت گيرد.

سيره حضرت رسول آن بود كه قوچي بزرگ، چاق و نر قرباني مي كرد. رنگش كبود مايل به سفيدي بود.

ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر خدا دو گوسفند سفيد قرباني مي كرد، پاي خود را هنگام ذبح بر روي آن مي گذاشت و مي فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ مِنْكَ وَلَكَ، اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّد...».

و به روايت منقول از عبدالله بن سنان:


48


پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روز عيد قربان دو گوسفند ذبح مي كرد; يكي از جانب خود، ديگري به نيابت از هر كس از امتش كه توان قرباني نداشت. امير مؤمنان (عليه السلام) نيز دو قرباني مي كرد; يكي از جانب خود و ديگري از طرف پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) .

نقل ديگري درباره شيوه قرباني كردن پيامبر چنين است:

پيامبر دو گوسفند سفيد را نزديك مي آورد; يكي را ذبح مي كرد و مي فرمود: خدايا! اين از جانب محمد و آل محمد. ديگري را نزديك

مي آورد و هنگام ذبح مي فرمود: خداوندا! اين از جانب امّتم. هركس كه به يگانگي تو و به ابلاغ رسالتم شهادت دهد.»

اين كه حاجي خود به قربانگاه رود و خود قرباني را سر ببرد، مطلوب و بهتر است از نيابت. انس بن مالك نقل مي كند كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) خود با دست خويش قرباني اش را ذبح مي كرد و نام خدا را بر زبان مي راند: «كانَ رَسُولُ اللهِ يَذْبَحُ أضحيتَهُ بِيَدِهِ وَيُسمّي فِيها».

حلق و تقصير

روز عيد قربان، روز پاكي جان و بيرون آمدن از تعلّقات و زدودن زوايد است. تراشيدن سر نيز يكي از نمادهاي «علقه زدايي» است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است:

«قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) يَوْمَ النَّحْرِ يَحْلِقُ رَأْسَهُ وَيُقَلِّمُ أَظْفَارَهُ وَيَأْخُذُ مِنْ شَارِبِهِ وَمِنْ أَطْرَافِ لِحْيَتِهِ».

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روز عيد قربان، موي سرش را مي تراشيد. ناخن هايش را كوتاه مي كرد و بخشي از شارب و محاسن (ريش و سبيل) خود را كوتاه مي كرد.


49


اين شيوه كه به نظافت و آراستگي و اصلاح سر و صورت مربوط مي شود، شايسته روز عيد است كه روز زينت و تجمّل است.

پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روز عيد قربان دو گوسفند ذبح مي كرد; يكي از جانب خود، ديگري به نيابت از هر كس از امتش كه توان قرباني نداشت. امير مؤمنان (عليه السلام) نيز دو قرباني مي كرد; يكي از جانب خود و ديگري از طرف پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله.


50


منابع

1- غاية‌ المرام‌

2- البداية‌ و النّهاية‌

3- الطبقات الكبري

4- سيره حلبيّه‌

5- مناقب

6- فروع‌ كافي‌

7- علل‌ الشّرايع‌

8- سنن بيهق

9- حبيب السّير

10- الطبقات الكبري

11- عوالي

12- صحيح مسلم

13- اصول كافي

14- وسايل الشيعه

15- تازيخ يعقوبي

16- منتخب ميزان الحكمه

17- احتجاج


51


18- الغدير

19- مناقب ابن‌ شهرآشوب‌

20- اعيان‌ الشّيعة‌

22- شوائد التنزيل لقواعد التفضيل ج 1 ص 528

23- دررالاخبار ص 666

24- من لا يحضر الفقيه ج2 ص 506

25- الكافي ج 4 ص 244

26- بحار الانوار ج 73 ص 349

25- اعلام الوري باعلام المهدي

26- مستدرك الوسائل

27- الحج و العمره في الكتاب و السنه


| شناسه مطلب: 80822