متن کامل
علل و عوامل انقلاب شـناخت هـر چیزی از دو طریق میسر است: اول از طریق شناخت اضداد آن از بـاب((تعرف الاشـیا بـاضدادها)) کـه ایـن نوع شناخت را در اصطلاح شناخت جدلی می نامند. دوم شـناخت از طـریق علل و اسباب و ریشه های آن و این نوع شناخت رااصـطلاحات شـناخت برها
شـناخت هـر چيزي از دو طريق ميسر است: اول از طريق شناخت اضداد آن از بـابتعرف الاشـيا بـاضدادها
دوم شـناخت از طـريق علل و اسباب و ريشه هاي آن و اين نوع شناخت رااصـطلاحات شـناخت برهاني مي گويند كه بوعلي سينا اين نوع شناخت را بهترين نوع شناختها و شناخت تام معرفي كرده است چنان كه گفت:
و الـعلم التام في باب التصديق ان يعلم الشي باسبابه و در اصطلاح فلاسفه رأج است كه : ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها.
از آنـجا كـه هر حادثه و پديده اي داراي علل و عواملي است كه در پـيدايش آن نقش مستقيم يا غير مستقيم داشته و انقلاب اسلامي ايران نـيز از ايـن قانون مستثني نيست اگر بخواهيم شناخت كامل و آگاهي صـحيحي از آن داشـته باشيم بايد علل و عواملآن را كه در پيدايش آن نـقش داشـته اند بـشناسيم زيـرا بـدون شناخت ريشه ها شناخت اصل انـقلاب ميسر نخواهد بود لذا ما در اين درس در صدد آنيم تا آنجا كـه فـرصت اجازه دهد در اطراف علل و ريشه ها آن بحث و بررسي كنيم هـر چـند كه علل وعوامل انقلاب بسيار بوده و ما را در اين مختصر فـرصت بـررسي هـمه آنـها نـيست لذابه برخي از آنها كه از اهميت بـيشتري بـرخوردار بـوده و دخـالت مـستقيم تري درپـيدايش انـقلاب داشته اند مي پردازيم.
قبل از شروع در بحث تذكر دو نكته لازم است:
1 - از آنجا كه اين مباحث و مطالب براي تدريس در دانشكده تنظيم گـرديده است باتوجه به وقت اندك و محدود بودن ساعات درسي در يك تـرم امـكان بـررسي گسترده و همه جانبه علل و عوامل انقلاب اسلامي ميسر نيست لذا به بخشي ازعلل آن هم بصورت اختصار پرداخته خواهد شد.
2 - عـللي كـه مورد بررسي قرار مي گيرند اين چنين نيست كه همگان در يـك سـطح بوده و داراي نقش مساوي باشند بلكه بعضيها نقش عمده را ايـفا كرده و بعضي ديگر در آن حد از نقش و اثر نيستند و مردم جـامعه ما نيز به همه آن علل يكسان معتقد نبوده و بلكه ممكن است عـلتي بـراي عـده اي از آنچنان نقشي برخوردار بوده كه موجب طغيان آنـان مي شده ولي در نظر ديگري چنان نبوده باشد ولي در مجموع اين عـلل و عوامل زمينه پيدايش اين انقلاب را فراهم نموده و مردم را عليه نظام حاكم شورانده است اينك بيان آن علل :
1 - مذهبدر ايـران از اوأل قـرن اخـير ايدئولوژي و مكاتب گوناگون مطرح شـده و مـردم رابـسوي خود فرا مي خواندند و آنها عبارت بودند از نـاسيوناليسم
امـا آن دو مـكتب هر چند كه در ابتدا طرفداراني پيدا كرده و با شـعارهاي پـر آب ورنگشان عده اي را در اطراف خود جمع كرده و حتي احزاب و گروههأي نيز تشكيل داده و تحت عنوان رهأي بشر از سلطه استعمارگران فعاليتهأي نيز داشته اند اما دراثر بروز جريانهايي در جهان چهره دروغين تبليغات سياسي آن دو آشكار گشته واميدي كه طـبقات روشـنفكر بـه آنـها بـسته بـودند تبديل به ياس شده و از آن ايدئولوژيها و مكتبها سر خورده و بيزار شدند ولي اسلام همچنان بـه خـاطر حقانيت و صداقت خود جاذبه خود را حفظ كرده و به زندگي خـود ادامـه مـي دهد و مـردم فهميدند كه تنها راه نجات و تنها ره رهـأي از يـوغ استبداد و استعمار همانا راه اسلام راستين است نه راه شـرق و غـرب زيـرا هـمه جنايتها و اسارتها براي جوامع بشري درجهان كنوني از صاحبان همين مكاتب شرقي و غربي است آنگاه آنان چـگونه مي توانند مكتبي در جهان ارأه دهند كه مايه نجات و وسيله رهـأي از زير سلطه آنان باشد لذا امام خمينيره
حـاصل آنـكه نـاسيوناليسم و مـاركسيسم بـخاطر مـاهيت الحاديشان نـتوانتسند دراعماق دلها نفوذ كنند و نتوانستند حمايت توده ملت را به خود جلب نمايند و هرچند كه در ابتدا طرفداراني پيدا كرده ولي به مرور زمان يكي پس از ديگريطرفدارانشان را از دست داده و خلاصه نتوانستند در اين مملكت اسلامي دوام بياورند.
امـا اسـلام بـعنوان يـك مذهب و مكتب الهي از دير زمان در اعماق دلهاي اقشاروسيعي از مردم جامعه ما نفوذ كرده و مردم را به خود جـلب نـموده بـود اسلام بعنوان يك مذهب حاكم در همه جا (از شهرها گـرفته تا دورترين نقاط مملكت) و در همه اقشار (از غني و فقير, كـارگر و كـشاورز, دانـشجو و روشنفكر , مردان و زنان) حضورفعال خود را حفظ نموده و در همه شئون زندگي اين ملت حاكميت داشت لذا بـاهمه تبليغات مسموم و گسترده اي كه عليه اسلام از ناحيه دشمنان آن مـي شد و بـاهمه سـمپاشيها كه مي شد (كه مي گفتند اسلام قادر به اداره اجـتماع كنوني نيست وقدرت رهأي بخشي از سلطه استعمار را نـدارد و ...) بالاخره اسلام قدرت خود رانشان داده و كاخ ستمشاهي را درهم فرو ريخته و دست اجانب را از اين مملكت كوتاه نموده است و بـه شــرق و غــرب نـشان داد كـه تـنها مـكتبي كـه در بـرابر تـجاوزاتآنان ايستاده و مردم را از زير سلطه آنان خارج مي نمايد اسـلام اسـت و به مسلمين نيزفهماند تنها مكتب رهأي بخش اسلام است نـه مـكاتب شـرق و غـرب پـس برايرهأي خود به اسلام و قرآن تمسك نمأيد نه به مكاتب ديگر.
2 - اسلام زدأي نظام حاكمجـهان غـرب در جـنگهاي صليبي (كه از قرن 11 تا 13 ميلادي به طول انجاميد) به قدرت و عظمت اسلام پي برده و فهميد تنها قدرتي كه در برابرش استقامت كرده وقد خم نمي كند اسلام است لذا در صدد برآمده بهر طريق ممكن اسلام را از صحنه روزگار محو نموده و يا اگر نامي از اسـلام باقي مانده از محتوي تهي باشد و ديد اين نقشه با جنگ و لشكركشي قابل پياده شدن نيست زيرا مردم مسلمان در اثر جنگ به هم پـيوسته از اسـتحكام بـيشتري بـرخوردار مي شوند لذا در صدد نقشه ديـگريبرآمده و آن اين بود كه : از طريق عوامل نفوذي كه از خود مـمالك اسلامي انتخاب مي شوند و به قدرت مي رسند بايد از درون اسلام زدأي نمود و آن را از درون پوساند و براي اجراي چنين نقشه اي در كـشورهاي اسـلامي مـهره ها انـتخاب كرده ونوكرهاي كر و كور و چشم بـسته بـه قـدرت رسـاند لـذا افـرادي هـمانند رضاخان درايران و اتـاتورك در تركيه و آل سعود در حجاز و نوكرهاي امثال اينها را در كـشـورهاياسلامي ديـگر بـه قـدرت رسـانده در صـدد مـحو اسـلام بـرآمده اند البته اين نقشه از قبل يعني پس از جنگهاي صليبي بوده ولي در قرن اخير از شدت بيشتري برخوردارشد.
عـلماي اسـلام و پـيشوايان ديني به اين مسئله پي برده و در مقام بـيداري مـسلمين برآمده و با استعمار در همه جوانب آن به مبارزه برخاسته اند كه ما در درس سوم به گوشه اي از آنها اشاره كرده ايم.
سـيد جـمال الدين اسدآبادي در يك قرن قبل چنين مي گفت: مسلمانها بـايد بـدانندكه انـگليس قصد براندازي اسلام را داشته و مي خواهد مـسلمانان را در هـر جاي كره زمين نابود سازد هر چند كه اين كار شدني نيست.
نـخست وزيـر انـگلستان گلادستون
هـمانگونه كه از عملكرد آنان پيداست تمام هم آنان محو و نابودي اسـلام وبرگرداندن ملت اسلامي به دوران جاهليت است تا بتوانند به درسـتي و راحـتي آنـان را بـه زيـر سـلطه خود درآورند البته اين كارشان هيچگاه بي پاسخ نمانده است.
در پـنجاه سال اخير مبارزه با اسلام و مسلمين و سلب حقوق و بردن امـوال و مـنافعآنان در تركيه و ايران صورت جديتري به خود گرفت الـبته در ايران تا 25 سال -تقريبا - كارگردان اصلي اين مبارزه انگليس بوده و در 25 سال اخير آمريكا.
مـسلمانان ايـران در ايـن دوره پـنجاه سـاله در ميان اشك و خون روزگار گذراندندمقدسات اسلام همواره هتك شده و حرمت اسلام همواره فراموش گشت علماياسلام زنداني تبعيد يا شهيد شدند وعاظ و طلاب به زنـدانها و شـكنجه گاهها افـتادندمجالس عـزاداري حـسين بـن عـلي عـليه السلام ممنوع گشته و لباس روحانيت قدغن گرديد و مدارس اسلامي بسته و چادر كه يك نوع حجاب و پوشش اسلامي است ازسر زنان مسلمان برداشته شد و ...
مـا در ايـنجا بعنوان نمونه به گوشه هأي از اسلام زدأي در كشور اسـلامي ايـران اشاره مي كنيم تا روشن گردد كه با چه لطأف الحيلي مـي خواستند اسـلام را از مـملكت بيرون كـرده و نظام جاهلي قبل از اسلام و يا فرهنگ شرك آلود غرب ر به جاي آن بنشانند:
1 - شعار جدأي دين از سياستيـكي از كارهأي كه در اين راستا انجام مي شد دور نگه داشتن دين از صـحنه سـياست بود تبليغات وسيعي در رسانه هاي گروهي دنيا براه انـداخته (و بـه تـبع آنـان رسـانه هايگروهي حكام دست نشانده در داخل) كه دين را با سياست چه كار و علما ديني مقدس تر از آنند كه خـود را آلـوده بـه سـياست نـمايند و به اين مسئله آنچنان دامن زده مـي شد كـه حـتي بـسياري از رهبران ديني و ملت اسلامي باورشان آمـده بـود كـه ما را باسياست چكار؟ ما روحاني هستيم و بايد به مـسأل شرعيه خود بپردازيم و حتي وقتي امام خميني ره
وقـتي كـه از سال 41 روحانيت وارد صحنه مبارزه با شاه شد و عملا جدأي دين ازسياست را رد كرد رسانه هاي گروهي وابسته با تبليغات وسـيعي وارد مـعركه گشته وقلمهاي مسموم و خريداري شده در مقالات روزنـامه هاي آن روز بـراي قداست دين از سياست و اينكه نبايد دين را بـا سـياست آميخت قلم فرسأيها مي كردند كه ما به يك نمونه از آن از روزنـامه اطـلاعات 15 اسـفند سـال 41 اشاره مي كنيم از باب مشت نمونه خروار مطلب روشن مي گردد كه قضيه چه بود:
(...مـذهب امـري اسـت جـدا از سـياست سياست سخن روز است و مذهب سـخن ازلي و بـدي سياست امروز يك چيز مي گويد فردا چيز ديگر مذهب فـردا و امـروز وديـروز يـك چـيز مـي گويد و لاغير سياست مئاثر و مـظاهري دارد كـه بـا تغيير زمان تغييرمي كند ولي مئاثر و مظاهر مذهب لايتغير است براي اينكه مذهب محيط است برزمان و سياست محاط اسـت در زمـان امـروز شـما مـي بينيد كـه مـردم اروپـا و آمريكا بـه رفيع ترين قـلل تـمدن رسـيده اند و از نـظر معارف و علم تا به مـرحله تـسخير فضاپيشرفته اند اما مذهب بزرگترين تكيه گاه روحي و مـعنوي ايـن مردم است كليسامحترم ترين و عزيزترين اماكن نزد اين قوم است...) هـمانگونه كـه ملاحظه مي كنيد اين آقايان مي خواستند همان بلأي را كه در اروپا بسرمذهب و دين و كليسا آمده بود بسر مذهب و اسلام و مساجد بياورند و بعد از آن به عزيزترين اماكن نيز نام ببرند.
2 - بازگشت به دوران جاهليتيـكي از كـارهأي كـه در راسـتاي اسـلام زدأي انجام مي شد موضوع بـازگرداندن ايـران به جـاهليت قبل از اسلام بود ميراندن شعارهاي اصـيل اسـلامي احيا شعارهايمجوسي كه تغيير تاريخ هجري محمدي صلي الله عليه و آله و سلم به تاريخ مجوسي 2500 ساله شاهنشاهي نمونه بارز آن است.
الـبته اين تغيير تاريخ اسلامي به تاريخ مسيحي ميلادي در كشورهاي اسـلامي ديگراز سالهاي خيلي پيش انجام شده و تاريخ رسمي كشورهاي اسـلامي تـاريخ مـيلادياست ولـي در هـمان زمـان بـكارگيري تـاريخ شـاهنشاهي را تـحريم فـرموده بودند لذاشاه در اين مساله نيز از موفقيت چشمگيري برخوردار نشده بود.
3 - تسلط عناصر غير مسلمان بر مسلمانيـكي از كـارهأي كـه در ايـن راسـتا انجام مي گرفت تسلط كفار و افراد غير مسلمان برمسلمانها بود سپردن مقام نخست وزيري در كشور اسـلامي شـيعي ايـران به هويدايبهأي و سپردن چرخ اقتصادي مملكت بدست امثال ثابت پاسالهاي بهأي والقانيانهاي صهيونيست و سپردن ارتـش و نـظام بدست مستشاران خارجي و امثال اينها نمونه بارز آن است.
4 - قـطع رابطه با كشورهاي اسلامي و پيوند با كشورهاي غير اسلامي و احـياناضداسلامي همانند اسرأيل يكي ديگر از كارهاي مبارزه با اسلام بود.
5 - نقض قوانين اسلامينـقض آشـكار قوانين و مقررات اسلامي چه بصورت مستقيم و چه بصورت تـرويج واشـاعه فـساد در هـمه زمينه هاي فرهنگي , اجتماعي , تحت عـنوان تـمدن و پـيشرفت!!! يـكي ديگر از كارهاي مبارزه با اسلام بود.
6 - انجمنهاي ايالتي و ولايتييـكي ديـگر از مـظاهر زنـنده و مـصداق ناديده گرفتن اسلام مسئله انـجمنهاي ايـالتي وولايتي بود كه خشم ملت اسلامي را برانگيخته و فـرياد رهـبران ديـني و بخصوص امام خميني را بلند كرد و علما از حـوزه هاي علميه قم و مشهد و ديگر شهرها به نزديك شدن خطر پي برده و به قيام وادار گشتند.
در تاريخ 16 مهر 1341 جرأe عصر تهران با تيتر درشت منعكس كرده بودند كه :
طـبق لايـحه انـجمنهاي ايالتي و ولايتي كه در هيئتe ولت به تصويب رسيده و امروزمنتشر گرديد: به زنان حق را ي داده شد.
از جـمله مـسأل تـصويبي در ايـن قانون اين بود كه قيد اسلام از شـرأط انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان برداشته شد تا اقليت هاي مذهبي هم بتوانند شركت فعال داشته باشند.
و مـوضوع سـومي كـه مـطرح بـود اين بود كه : در مراسم سوگند به امانت و صداقت به جاي قرآن (كتاب آسماني) آورده شود.
غرض اصلي شاه از اين قانون , اولا: تست كردن جامعه بود كه ببيند واكـنش مردم مسلمان و روحانيت در برابر اين تجاوز آشكار به حريم قـرآن چـه مقدار است؟ اگرزمينه فراهم است در گامهاي بعدي اساسا قـرآن و مـذهب را در كشور الغا نمايد كه شاه و پدرش ساليان دراز در آرزوي اين جهت نشسته بودند.
و ثـانيا: فـراهم آوردن زمـينه بـه منظور سپردن پستهاي كليدي و حـساس به دست اقليتهاي مذهبي كه عمدتا نقش ستون پنجم را در كشور اسـلامـي ايـران بـازيمي كردند و پـيوسته در خـدمت امـپرياليسم و صهيونيسم قرار داشته و هنوز هم دارند.
ولـي رژيـم شاه براي پياده كردند اين نقشه هاي شوم شوم استعماري به نظر خوددست آويز خوبي به چنگ آورده بود بنام آزادي زنان
لـذا امام خميني ره
يـكي ديـگر از مـظاهر مـبارزه با اسلام و احيا كفر باستان مسئله جـشنهاي 2500 ساله بود كه در ان هزينه هاي هنگفت به مصرف رسيده و اوقـات بـسياري بـه هـدر رفـته تالحظاتي چند اشخاصي با لباسهاي موهوم دوره هاي قديم بيايند و از جلو جمعي بگذرند.
در عـين حـال كه وطن دربست در اختيار آمريكا و جنايتكاران ديگر بـود و حـتي خـودشخص شاه اختيار يك مسافرت را بدون اجازه ارباب نـداشت بـه كـوروش خـاطرجمعي مي داد كه تو بخواب ما بيداريم !!! دانـايان بـه ايـن سخن مي خنديدند كه بيداربراي چه ؟ وطني كه يك گـروهبان آمـريكأي بـر ارتـشبد تو حكومت كرده و فرمان مي دهد چه وطني ؟ و چه محافظتي از وطن ؟ در اينجا نيز علما اسلام و ملت اسلامي نارضأي خود را به اين جشن اعـلام داشـته و مـخصوصا امـام خميني در يكي از اعلاميه هاي تاريخي بيدارگر خود در رابطه بااين جشن و مخارج نارواي آن موضع خود را در قـبال آن مـشخص كرده و اين عمل مبتذل و اسرافي را تحريم كرده بود.
3 - سلطه بيگانگانبا توجه به مطالبي كه در درس سوم در بررسي تاريخ معاصر بيان شد و آگـاهي برسلطه اجانب و بخصوص در نيم قرن اخير بر مملكت اسلامي ايـران وeبـه تعبير بهترسلطه كامل استعمار نو به شكل خطرناك آن وضـديت كـامل آن بـا مـظاهر ديني و ملي و كوشش آن (البته با دست يـاري نـوكران داخـلي) بـراي بـه عـقب بـرگرداندن مـردم درتمام زمـينه هاي سياسي , فرهنگي , ديني , اجتماعي و اقتصادي ... و به غـارت بـردن ثروتها و ازبـين بـردن آثـار مـلي و هـنري و تـحميل قراردادهاي ننگين و ... همه و همه مي توانستند علتي بزرگ و محركي نيرومند باشند براي ايجاد يك نهضت و انقلاب زيرا همه اينها حكايت از سـلطه كـامل بـيگانه بـر مسلمين دات و حال آنكه در بينش الهي سـلطه كـفار و بـيگانگان بـر مـسلمين حـرام و مبارزه با آن لازم دانسته شده چرا كه؟ لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا , و چـون سـلطه اجانب منافي بامذهب و آزادي و مليت و همه چيز است هـمه اقـشار مـردم عـليه اين سلطه به مخالفت برخاسته اند مذهبيها بخاطر مذهبشان مليون بخاطر حس ناسيوناليستي ومليتشان و سياسيون بخاطر آزادي و ...
4 - بيگانه بودن نظام حاكم بامردمدوئيـت و تـضاد نظام با رعيت از شرأط اساسي هر انقلاب است زيرا اگـر طـبقه حاكم و سياستمداران و كارگزاران نظام با مردم هماهنگ بـوده و خواسته هاي مشروع و به حق مذهبي , سياسي و اجتماعي و ...
مـردم را بـرآورده نموده و بدلخواه رعيت حركت نمايند و به تعبير ديگر قدرت سياسي با قدرت اجتماعي هماهنگ بوده ودوشادوش هم حركت نـمايند عملا نارضأي تحقق پيدا نمي كند تاموجب انقلاب گردد (البته در هـر جــامـعه اي حـكومت هـر چـند كـه مـردمي بـاشد عـده اي از آن نـاراضي اند ولـي بـا طـرفداري اكثريت قاطع از حكومت از اقليت كاري ساخته نيست).
امـا اگر جامعه بصورت دوقطبي در آيد مسير طبقه حاكم غي از مسير طبقه رعيت ومردم باشد آنهم در حدي كه امكان التيام و نزديكي آن دو از بـين بـرود ايجاد يك تحول سياسي , بصورت اجتناب ناپذيري , خودنمأي كرده و ضروري احساس مي گردد.
همانگونه كه بر كسي مخفي نيست در سالهاي اخير و بخصوص در دوران سـلطنت پهلوي (پـدر و پـسر) قـدرت سياسي حاكم آنچنان از جامعه و مـردم خـود جـدا شده وراه جدأي در پيش گرفته بود كه ديگر براي كـسي جاي ترديد باقي نگذاشته بود كه نظام حاكم با تركيب خاص خود ابدا امكان بقا و حيات نداشت زيرا نه رژيم قدرت توانأي تغيير و بـالا بردن كارآئي خود را داشته و نه مردم آمادگي تمكين و پذيرش باآنها را.
بـنابراين جامعه ايراني به مرحله اي انفجارآميز رسيده بود كه هر حـادثه و حـركتي مي توانست وضع موجود را به هم ريخته و حركت عادي جـامعه را مـتوقف و مـختل نمايد و هر تلاشي هم كه نظام حاكم براي مـرحم گـذاردن بـر زخـمهاي موجود و ترميم شكاف ميان مردم و نظام انـجام مي داد بيهوده بود و از نظر آگاهي نيز مردم به سطحي رسيده بـودند كـه ديـگر امكان فريب آنان نبود لذا مردم دنبال بهانه و سـوژه ايمي گشتند و بـا كـمترين بهانه به خيابانها ريخته و فرياد مرگ بر شاه سر مي دادند.
5 - استبداد خشناز آنجا كه حكومتهاي دست نشانده ابرقدرتها پايگاه مردمي نداشته و از پـشتوانه ملي و ميهني برخوردار نبوده بلكه همواره مردم را در مـقابل خـود مي بينند رفتارشان در عين اينكه در مقابل اربابان ذلـيلانه و زبـونانه اسـت در بـرابر مردم ژست قدرت گرفته و نهايت خشونت وحشي گري را از خود نشان مي دهند تا بدينوسيله زهرچشمي از مـردم گرفته باشند تا مبادا آنان به فكر حركتي افتاده و دست به نـهضت وقـيام بـزنند و آنـان را از اريـكه قـدرت به زمين آورند كـشتارهاي بي رحمانه و ارزش قأل نبودن براي خون مردم و زندانهاي مـخوف و شكنجه هاي كذأي سياسيون همه وهمه شاهد بر اين مدعا است معلوم است كه چنين وضعي نمي تواند دوام داشته باشد و بالاخره روزي مردم به تنگ آمده و به زندگي ننگين چنين حكومتي خاتمه مي دهند.
6 - تحقير شخصيت انسانييـكي ديـگر از مظاهر ستمشاهي و انحطاط دوره 50 ساله و بخصوص در 25 سال اخير رفتاري بود كه در مورد شخصيت انساني فرد فرد ايراني انجام مي يافت.
در ايـن نظام بي ارزش ترين چيز انسان و شخصيت انساني بود صرف نظر از ايـنكهآزادي هـمه را سـلب كـرده و همگان را بصورت برده خويش درآورده بـودند در هـمان بردگي نـيز براي كسي به اندازه يك برده ارزش و شخصيت و اظهار وجود قأل نبودند.
ايـن رفـتار از شخص شاه نمودار بود دروغهأي كه مي گفت كساني را كـه بـراي پـستهايكليدي و حـساس هـمچون نخست وزيري انتخاب مي كرد (هـويداي بـهأي حـدودچهارده سـال) حزب واحد اجباري كه پيشنهاد مي نمود (حزب رستاخيز) كه هر كسآن را نپذيرد بايد از مملكت خارج شـود ژسـتهأي كـه در وسأل ارتباطي در برابرمردم مي گرفت سخنان بـي ادبانه و خارج از نزاكتي كه در مناسبات مختلف درباره رهبران ديـني و مـذهبي مي گفت تناقضاتي كه در رفتارش پيدا مي شد از سوئي بـه مساجد حـمله مي كرد و قرآنها را مي سوزاند و از سوي ديگر قرآن چـاپ كـرده و درحـرمها و امـاكن مقدسه ظاهر مي شد و اظهار قداست مي كرد از سوئي دم از احترام به علم و دين مي زد از سوي ديگر علما دين را در زير شكنجه ها مي كشت و ...
هـمه ايـنها نمودارهأي بود كه ما از آن به تحقير شخصيت انساني ياد كرديم يعنيآنان مردم را همچون مرده متحرك مي پنداشتند كه سر از هـيچ چـيز در نـياورده و همه برده آنان بوده و هر چه كه آنان كـرده و گـفته اند بايد بي چون و چرا مورد پحيرش قراردهند لذا به نـصـيحت و مـوعـظه خـيرخواهانه احـدي حـتي مـراجع تـقليد شـيعه گـوش نمي دادند و نـه تـنها گوش نمي دادند بلكه اجازه نصيحت و سخن نـمي دادند و هـر كه سخني مي گفت سرنوشتش زندان شكنجه تبعيد و قتل بود ... معلوم است كه چنين وضعي دوام نخواهد آورد و بالاخره مردم به حركت آمده و دست به قيام مي زنند وبساط شان را جمع مي كنند.
7 - كاپيتولاسيونكـاپيتولاسيون يـا قـضاوت كـنسولي مسئله اي است كه بيش از يك قرن اسـتقلال وحـاكميت ايـن سرزمين اسلامي را متزلزل ساخته بود و دست اجـانب و بـيگانگان راسـالها در ايـن كـشور براي جناياتشان باز گـذاشته بـود و كـردند آنچه كه كرده اند كه قلم ازوصف آن عاجز و شرمنده است و بالاخره در سال 1306 شمسي اين قرارداد ننگين از طرف مـجلس شوراي ملي ايران لغو و بي اعتبار اعلام شده و به همه دولي كـه حـق استفاده از ايـن قـانون را داشته اند ابلاغ شد ولي در سال 1343 شـمسي دولـت كـاملاوابسته ايـران در صـدد احيا كاپيتولاسيون بـرآمده و قـانوني را از مـجلس گـذراند كـه مستشاران آمريكأي و نظاميان وابسته و اعضا خانواده و خدمه آنها اعم از نظامي وغيره از امتيازات و مصونيتهاي مامورين سياسي پيش بيني شده در قرارداد ويـن برخوردار بـوده و از شمول قوانين قضأي ايران معاف باشند و در صـورت نـقضآشكار قـوانين و ارتـكاب جرم هم امكان تعقيب آنان نبوده و از هرگونه احتمال مجازات مصون بمانند...
و ايـن هـمان موضوعي است كه امام خمينيره
در بـين علل و عوامل انقلاب نقش روحانيون و علما مذهبي در رهبري وسازماندهي حركتهاي انقلابي بيش از عوامل ديگر به چشم مي خورد هر چند كه روحانيون بخشي از ملت اسلامي و طبقه اي از همين مردمند ولي بـخاطر نـقش اساسي كه در انقلاب داشتند و بخاطر ويژگيهاي خاصي كه در روحـانيت شـيعه وجود داشـته و آنـان را از بقيه رهبران مذهبي ديـگر مـمتاز مي سازد در رابطه با آنان دراينجا بطور اختصار بحث مي شود و در رابطه با نقش مردم در آينده در يك درس جداگانه بررسي بعمل خواهيم آورد.
روحـانيت شـيعه داراي ويـژگيهأي اسـت كه در بقيه رهبران مذهبي وجـود ندارد وهمان ويژگيهايشان باعث استقلالشان بوده و در نتيجه هـرگاه خـواسته اند عـليه حاكم جباري وارد عمل شوند به راحتي دست بـكار شـده و از تـهديد حـكام ستمگرنمي هراسيدند و ما اينك بطور اختصار به آن ويژگيها اشاره مي كنيم:
1 - جايگاه اجتماعي روحانيوناكثر قريب به اتفاق روحانيون از ميان طبقات فقير و محروم جامعه و اغـلب ازروستاها برخاسته و درد و رنج توده هاي اجتماعي را لمس كـرده و بـا آن بزرگ شده اند درحالي كه طبقات تحصيل كرده روشنفكر كـه در بـسياري از حركتهايسياسي , اجتماعي , رهبري مبارزات ملي را بـعهده مـي گيرند خود طبقه ممتايزي رابا فرهنگ خاص خود تشكيل مـي دهند كـه از توده مردم جدا شده و حتي ارتباطمعنوي خود را با آنـهـا از دسـت مــي دهـند و روحـانيون بـه عـكس آنـان از مـيان مردم برخاسته و در ميان مردم و همانند آنها رشد و نمو كرده و با درد آنـها آشـنايند و هرگزرابطه فرهنگي و معنوي خود را با آنها از دست نمي دهند.
2 - استقلال اقتصاديبـرخلاف رهبران مذهبي جهان اعم از رهبران مذهبي مسيحي و كليمي و روحـانيون اهل سـنت كـه مـعمولا بـه استخدام دولت درآمده و امرار معاششان به حقوق ومزايأي بستگي دارد كه از دولت دريافت مي كنند روحـانيون شـيعه داراي استقلال مالي از سيستم سياسي بوده و تامين مـعاش آنان به كمك هاي مختلفي بستگي داردكه از طريق وجوهات شرعي دريافتي از مردم مسلمان و معتقد تامين مي گردد بطورطبيعي استقلال مـالي از سيستم سياسي و تامين معاش بوسيله مردم به روحانيت شيعه كـمك كـرده اسـت كـه بـتواند فـارغ از هر نوع نگراني و دغدغه اي فـعاليت هايسياسي مـذهبي خـود را بـر پايه خواسته هاي مرم مسلمان انجام دهد و آنچه خودبعنوان وظيفه الهي تشخيص داده عمل نمايد و در جـهت گـيريهايش جهت مردم و پابرهنگان جامعه را انتخاب نمايد بـر خلاف روحانيوني كه حقوق بگير نظام حاكمنداين كارها به آساني براي آنان ميسر نبوده و عملا نيز چنين نشده است.
3 - ارتباط با مردماز آنـجا كـه در مـكتب تـشيع باب اجتهاد باز بوده و اين خود نه تـنها موجب رشد وشكوفأي دأمي فقه شيعه شده است بلكه به مسئله اجتهاد و تقليد در مكتب تشيع ضرورت و اهميت خاصي بخشيده است.
انـسانهاي مسلمان يا بايد خود مجتهد و آگاه به تمام مسأل فقهي بـاشند و يـا ايـنكه ازمـجتهد جـامع الـشرأط كه به مرجع تقليد معروفند و صاحب رساله عمليه مي باشندتقليد نمايند.
بـخاطر عـدم دسترسي همه مردم در نقاط مختلف كشور به مرجع تقليد طبيعي است روحانيون نقش رابط و منتقل كننده افكار و نظريات آنها را داشـته و بـدون آنـكه سلسله مراتبي خاص بوجود آورند به عنوان واسـطه مـيان رهـبران مذهبي و مردم نقش مهمي را بر عهده مي گيرند نـظرات و فـتاواي مـراجع را در مـساجد و منابر درهمه نقاط كشور بـراي مـردم بـازگو كـرده و در مـقابل مـسأل و مـشكلات مردم را به رهبران مذهبي منتقل مي كنند.
بـا تـوجه بـه مراتب فوق روحانيون شيعه توانسته اند با كسب قدرت ويـژه نـقش حساس و مهمي را در حركتهاي سياسي , اجتماعي قرن اخير بـازي نمايند و به همين دليل است كه هر زمان روحانيت شيعه ايران بـا قـدرت سـياسي حاكم به مبارزه پرداخته اند قدرت سياسي حاكم به مـبارزه پـرداخته اند قـدرت سـياسي نـبرد را بـاخته است لذا قدرت روحـانيون هـيچگاه قـابل مقايسه با قدرت رهبران سياسي غيرمذهبي نـيست و هـمين امـر مـوجبات برانگيختن رشك و حسد آنها شده و در عـين نيازي كـه بـه آنها داشته اند هر زمان كه توانسته اند در حذف آنها و خيانت به آنها دريغ نكرده اند.
بـه هـر حـال بـخاطر همين امتيازات كه برشمرده شد روحانيت شيعه حركتها آفريده وحماسه ها رقم زده و در صحنه سياست در هر زمان كه خـواسته وارد شـده و بـخوبي از عـهده آن بـرآمده است ولي به قول اسـتاد شـهيد مـرتضي مـطهري روحـانيت اهـل سنت بخاطر وابستگي شان نـتوانستند چـنين حماسه ها بيافرينند و در تاريخ جهان تسنن جنبشي مـانند جـنبش ضـد استعماري تنباكو به رهبري رهبران دين كه منجر بـه لغو امـتياز انـحصار تـنابكو در ايران شد و استبداد داخلي و اسـتعمار خارجي هر دو به زانو درآمدند و يا انقلابي همانند انقلاب عراق كه عليه قيمومت انگلستان بر كشوراسلامي عراق بود و منجر به اسـتقلال عـراق شـد و يا قيامي مانند قيام مشروطيت ايران كه رژيم سـلطنتي اسـتبداد وي را بـه مشروطه تبديل كرد و با نهضتي اسلامي بـه رهبري رهـبران ديـني مـانند آنـچه كه امروز در ايران مي گذرد (انقلاب اسلامي)مشاهده نمي كنيم.
ايـنجاست كه ما روحانيت شيعه را يكي از برجسته ترين علل و عوامل انقلاب وپيروزي انقلاب مي دانيم.
9 - دستگيري رهبر انقلاب و ديگر سران نهضتپـس از شـروع نـهضت و مـخالفت امـام بـا شـاه و رژيم و سخن راني شـديداللحن امـام وحمله به شخص شاه در عاشوراي سال 42 و رساندن روحـانيون پـيام امام را درهمان عاشورا (بر اساس نقشه قبلي) به مـردم در سـراسر كـشور رژيـم دسـتوردستگيري امـام و بـسياري از روحانيون طرفدار نهضت را صادر مي كند و امام در شب12 محرم مصادف بـا 15 خــرداد 42 در قـم نـيمه شـب دسـتگير شـده و بـه تـهران بـاشگاه افسران و سـپس در غـروب 15 خـرداد خـونين به پادگان قصر مـنتقل مـي شود كه حدود19 روز يعني تا 4 تير ماه 42 در آن زندان بسر مي برد و با اين عمل شنيع و تجاوزآشكار به حريم مقدس مرجعيت (كـه طـبق قـانون اسـاسي نـظام طـاغوت نيز مرجع تقليد از مصونيت قانوني برخوردار بوده است) و دستگيري بسياري از روحانيون سرشناس در قـم و تـهران و طـلاب جوان و گسيل داشتن آنان به زندان مراجع تقليدقم و مشهد و تهران به حركت درآمده و در تهران تجمع كرده و خواستار آزاديبي قيد و شرط امام شده بودند.
مـردم نـيز در قم و تهران هرجا كه دستگيري امام را شنيده بودند دسـت به تظاهرات وتحصن عليه رژيم زده هر چند كه آن روز در اكثر شهرها به خاك خون كشيده شده بودند در مجموع اين دستگيري به نوبه خود در به حركت درآوردن مردم نقش بسزأي داشته و در تشديد انقلاب نقش مهمي را ايفا كرده است.
بـه هـر حـال ايـنها و ده ها علل و عوامل ديگر كه در اصل پيدايش انقلاب و اوج وپيروزي آن سهيم بوده و نقش داشته اند.