متن کامل
ایدئولوژی، دین و انقلاب ایران امیر نیک پی چکیده: با پیدایش نگرشهای نوین به دین در دهه های 40 - 50 و انقلابی که به نام اسلام رخ داد بحث جدیدی در مورد روابط میان دین و تجدد در ایران گشوده شد. پرسش اساسی این است که توسعه و گسترش این نگرشها در مقابل روند م
ايدئولوژي، دين و انقلاب ايران
امير نيك پي
چكيده:
با پيدايش نگرشهاي نوين به دين در دهه هاي 40 - 50 و انقلابي كه به نام اسلام رخ داد بحث جديدي در مورد روابط ميان دين و تجدد در ايران گشوده شد. پرسش اساسي اين است كه توسعه و گسترش اين نگرشها در مقابل روند مدرنيزاسيون جامعه قرار گرفته و يا برعكس نتيجه منطقي اين مدرنيزاسيون است؟
نويسنده براي پاسخگويي به اين پرسش، پس از بررسي مختصر مفاهيم ايدئولوژي، اتوپيا، دين و اسطوره، سه نوع دينداري (ابزاري، ايدئولوژيك و فقهي - سياسي) را بررسي كرده و سپس نتيجه گرفته است كه در انقلاب ايران پديده ايدئولوژي كردن دين نقش مهمي در روند سكولاريزه كردن جامعه داشته است.
دگرگونيها و تحولات اجتماعي، ظهور و نفوذ ايدئولوژيهاي مدرن كه با ذهنيت و رفتار سنتي و انگاره اجتماعي، (Social Imaginary) ناسازگار بود منجر به روي صحنه آمدن گفتارهاي نوين سياسي - ديني شد. با پيدايش دينداريهاي جديد در سالهاي 1340 - 1350 و وقوع انقلابي كه به نام اسلام در ايران رخ داد، بحث نويني در مورد روابط ميان تجدد و دين آغاز شد. پرسش اساسي قابل طرح در اين زمينه اين است كه آيا توسعه و گسترش اين نگرشهاي نوين به دين در برابر روند مدرنيزاسيون و عكس العملي نسبت به آن است; يا برعكس، پيامد منطقي روندي است كه بر عرصه هاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، سياسي، تربيتي و فرهنگي تاثير گذارده است؟ آيا مي توان از تجدد ديني در ايران سخن به ميان آورد؟ به بيان جامعه شناسانه، آيا مي توان گفت كه تجدد و دين در برابر يكديگرند يا نوعي سازگاري و همخواني ميان آنها وجود دارد؟ به عبارت ديگر، آيا مي توان از تجديد حيات ديني يا از ميان رفتن دين سخن به ميان آورد؟
براي بررسي ريشه هاي فكري انقلاب اسلامي در ايران، با ادبياتي مواجهيم كه در آن برخي از مفاهيم انسان شناسانه و جامعه شناسانه به طريقي به كار گرفته شده اند كه مرزهاي ميان آنها خيلي روشن نيست و تشريح و تفسير و تبيين انقلاب نيز بر اساس همين مفاهيم مبهم و ناروشن صورت مي گيرد. مفاهيمي مانند ايدئولوژي، اتوپيا، اسطوره، دين و بسياري از مفاهيم ديگر كه در گفتمانهاي نوين جامعه ايران مورد استفاده قرار مي گيرد و تاثيرات و پيامدهاي مهمي را در صحنه سياسي - اجتماعي از خود به جاي مي گذارد.
هدف من در اين نوشته اين نيست كه تعريف جديدي از اين مفاهيم ارائه دهم; بلكه قصد دارم با طرح و بررسي چند نظريه، بر مفهوم ديگري تكيه ورزم تا نشان دهم كه چگونه مي توان از ايدئولوژي به دينداري سكولار رسيد. مفهومي كه اگر مبنا را تعاريفي قرار دهيم كه تا به حال از دين و سكولاريته داشته ايم متناقض و پارادوكسال به نظر مي رسد; اما اگر معتقد شويم بر دينداريهايي دلالت دارد كه در برابر دينداريهاي سنتي - جماعتي، (Communautaire) پا به عرصه وجود گذاشته اند، قابل تامل خواهد بود. اين دينداريهاي جديد توانستند با انگاره اجتماعي اكثريت ايرانيان پيوند برقرار كنند و پديده پرانرژي انقلاب ايران را تغذيه كنند.
ايدئولوژي
به طور كلي، سه نگرش نسبت به ايدئولوژي وجود دارد:
1- نگاه خنثي ،
2- نگاه منفي كه از ناپلئون شروع مي شود و تا ماركس ايدئولوژي آلماني ادامه مي يابد و بخصوص پاراديگم حاكم امروز را كه همان تئوري آگاهي كاذب ، (fausse conscience) باشد دربرمي گيرد. براساس همين ديدگاه است كه برخي از روشنفكران ايراني در سالهاي بعد از انقلاب به نقد پديده ايدئولوژي مند كردن دين پرداخته اند.
3- نگاه مثبت كه از لنين شروع شده و تا سالهاي 60 ميلادي در غرب (بخصوص نزد روشنفكران چپ) حاكم بوده و بعد از آن به جهان سوم و خصوصا به ايران وارد شده است.
ژوزف گابل، (Josephe Gabel) يكي از نظريه پردازاني است كه كتابي را تحت عنوان آگاهي كاذب در سال 1962 ميلادي در زمينه ايدئولوژي منتشر كرده است. اين كتاب از اهميت ويژه اي برخوردار است و در آن چهار نوع نگرش به ايدئولوژي مطرح و نقد شده است:
1- نگرش ماركس جوان كه نگاه ديالكتيكي به ايدئولوژي است و آن را يك بينش غلط از تاريخ ارزيابي مي كند.
2- نگرش انگلس كه نگاه تاريخ گرايانه به ايدئولوژي است و روندي است كه يك انديشمند آگاهانه بر اساس آن چيزي را انتخاب مي كند.
3- نگرش ژان رنو كه نگاه جامعه شناسي گرايانه به ايدئولوژي است و بيانگر منافع يك گروه و يا يك طبقه اجتماعي خاص است.
4- نگرش آلتوسر كه نگاه تجديدنظرطلبانه به ايدئولوژي است و بنا بر آن بايد سيستم بازنماد را از علم جدا كرد و معتقد شد كه ايدئولوژي نقش آگاهي دهنده به عمل اجتماعي دارد و علم نقش تئوريك.
گابل، بعد از بررسي و نقد اين ديدگاهها ايدئولوژي را، در يك كلام، تدوين شكلي از آگاهي كاذب ارزيابي مي كند. او در مورد مفهوم اتوپيا نيز همين روش را به كار مي برد و نتيجه مي گيرد كه: تفكر اتوپيايي، يكي از اشكال آگاهي كاذب طبقات اجتماعي است كه به دنبال تغييرات هستند. بنابراين ايدئولوژي و اتوپيا دو شكل از درك خرده - ديالكتيكي، (Sous - dialectique) از واقعيت اجتماعي است.
انگاره اجتماعي
پل ريكور معتقد است كه بايد از مفهوم ايدئولوژي به عنوان آگاهي كاذب فراتر رفت و مسائل را در چهارچوب ديگري بررسي كرد. از همين رو، به نقد نظريه ماركس در باب دين و ايدئولوژي مي پردازد. از نظر او انگاره اجتماعي مجموعه اي است از ايدئولوژي و اتوپيا. ايدئولوژي مربوط به آن چيزي است كه كانت تصور باز توليد كننده، (Imagination reproductrice) مي نامد كه همان تصوير ضعيف و تبديل شده امر واقعي يا واقعيت است. اما اتوپيا مربوط به آن چيزي است كه كانت تصور توليد كننده يا خلاق، (imagination productrice) مي نامد كه منبع خلاقيت و نوآوري است. از نظر ريكور، اين دو مجموعه به رفتار و كنش انساني معني مي دهند و نبايد فقط در ايدئولوژي نقش و كاركرد استيلاجويي، (domination) را مدنظر داشت. اگر ايدئولوژي واقعيت موجود را حفظ مي كند، اتوپيا اساسا آن را مورد پرسش قرار مي دهد و معناي جديدي خلق مي كند. اگر ايدئولوژي به قدرت مشروعيت مي بخشد، اتوپيا اساسا آن را مورد تعرض قرار مي دهد. بنابراين ايدئولوژي و اتوپيا دو پديده دنياي مدرن است كه نمي توان از آنها چشم پوشي و صرفنظر كرد.
يكي ديگر از نظريه پردازان انگاره اجتماعي كورنليوس كاستورياديس، (Cornelius Castoriadis) فيلسوف، روانكاو و جامعه شناس فرانسوي يوناني الاصل است. از نظر او، انگاره اجتماعي مدرنيته بر يك اصل آنتي نوميك استوار است: از يك طرف طرح استقلال و خودمختاري سياسي انسانها و جوامع و از طرف ديگر آنچه او جوهر كاپيتاليسم مي خواند كه همانا گسترش نامحدود استيلاي عقلاني بر انسانها و چيزها است. ايدئولوژي در نگاه او مربوط به همين ذهنيت تكنيكي مدرن است كه مي خواهد همه چيز را سيستماتيك و عقلاني كند و نمي تواند در جوامع اسطوره اي يا جوامع ديني به وجود آيد. اما از آنجا كه ايدئولوژي در دنياي مدرن به وجود آمده و يكي از اشكال سمبوليسم است، بنابراين مي توان از آن چشم پوشي كرد.به طور خلاصه، در بررسي و نقد اين دو ديدگاه مي توان گفت: ايدئولوژي يك پديده مدرن است كه مي توان از آن گذشت; ولي الزامي ندارد كه تنها در جوامع مدرن كاپيتاليست غربي پا به عرصه وجود بگذارد. ايدئولوژي مي تواند در جوامعي كه در حال گذار از سنت به مدرنيته هستند نيز پديد آيد و نقش مهمي در صحنه سياسي - اجتماعي اين جوامع بر عهده داشته باشد. همچنانكه ادگار مورن مي گويد: ايدئولوژي را نه در رابطه با گسست جامعه سنتي - جامعه مدرن ، بلكه خيلي بيشتر در رابطه با سيستم اسطوره اي كلاسيك بايد تعريف كرد: هنگامي كه يك سيستم عقايد شكل بگيرد تا بتواند به شكل نامحسوس و پنهاني عناصر جادويي يا ديني را كه مختص اساطير است، در خود جاي دهد. اين سيستم عقايد نسبتا گسترش پيدا كرده، مي توانند از يك منبع فلسفي سرچشمه گرفته، ولي عناصر اصلي و پايه اي يك فلسفه كه يقينا در ايدئولوژيها عاميانه و همگاني شده اند.
اسطوره و ايدئولوژي سياسي
يكي از انسان شناسان فرانسوي خصوصيات اسطوره را چنين تعريف مي كند:
1) اسطوره تاريخ موجودهاي ماوراء الطبيعي است.
2) اين تاريخ به عنوان رويدادي در نظر گرفته مي شود كه حتما واقعي است.
3) اسطوره هميشه اشاره به يك خالق و آفريننده دارد; يعني اينكه چگونه چيزي يا نهادي توسط خدايان خلق شده است و بدين سبب هميشه الگويي براي اعمال و كنش انسانهاست.
4) اسطوره در چهارچوب تاريخ انسانها قرار داده نمي شود، زيرا كه تاريخ انسانها را بنيانگذاري و خلق مي كند.
5) با شناخت اسطوره، ريشه امور شناخته مي شود. رويداد توضيحي توسط اسطوره مي تواند در هر شرايطي لباس واقعيت به تن پوشد. اسطوره پديده اي است كه به شكل يك مرجع و منبع مطلق درمي آيد. ريشه يك رويداد را به لحاظ زماني و مكاني تعيين مي كند و به اعلي مرتبه، (transcendence) پيوند مي زند. بدين معنا كه اين رويداد از زمان و مكان خويش خارج شده و به صورت يك امر جاودانه اعتبار پيدا مي كند.
پي ير انسار، (Pierre Ansart) معتقد است كه اساطير، دين و ايدئولوژيهاي سياسي سه عنصر اصلي انگاره اجتماعي اند. نقش و كاركرد ايدئولوژي سياسي در دنياي مدرن همان نقشي است كه اساطير و اديان در دنياي سنتي داشتند. اين نظريه انسار در مورد ايران و آنچه به نام انقلاب ديني رخ داد صدق نمي كند، چرا كه در ايران با پديده اي روبرو هستيم كه عناصر گوناگون آن در هم تنيده شده اند (نه اينكه جايگزين هم شده باشند) و چنين حركت پرانرژي و پيچيده اي را به وجود آورده اند. كاسيرر فيلسوف آلماني معتقد است: اسطوره هاي جديد سياسي آفرينشهاي مصنوعي است كه توسط افراد باهوش ساخته شده است. آنها فهميده اند كه اسطوره با همان روشهايي ساخته مي شود كه ابزار جنگ مدرن مانند تيربار و هواپيما. بدين معنا برخي از ايدئولوگهاي اسلامي معاصر به فكر اين افتادند كه با ايدئولوژي مند كردن اساطير تاريخ جوامع خويش ثابت كنند كه اين اساطير مانند بسياري از ايده هاي مدرن كارآيي دارند و چنين است كه كوشش نمودند تا يك ايدئولوژي ديني تدوين نمايند.
در ايران با پديده اي روبرو هستيم كه زاييده انگاره اجتماعي ماست. اين انگاره از عناصر دين، اسطوره، اتوپيا و ايدئولوژي تركيب شده است. از اين ديدگاه هم بايد مباحثي را در مورد هويت از نو مطرح كرد و هم نقش كساني كه پيشگامان فكري - سياسي انقلاب اسلامي بودند. بايد ديد كه نزد كنشگران اصلي اين انقلاب، كداميك از عناصر بر ديگر پديده ها سايه افكنده و آنها را تحت الشعاع خويش قرار داده اند.
اصلاح طلب يا اصلاحگر ديني؟
بيش از يك سده است كه جريان رفرميسم ديني در كشورهاي مسلمان بر اين امر تكيه مي كند كه بايستي به زمان و شرايطي كه در آن زندگي مي كنيم آگاهي پيدا كرده و در يك كلام امروزي شويم. البته اصطلاح رفرميسم ديني مفهومي ناروشن و ابهام انگيز دارد; چرا كه گرايشهاي مختلفي از قبيل سوسياليسم زده، ماركسيسم زده تا جريانات اسلام گرا مدعي رفرميست ديني هستند. رفرميسم ديني معاصر در كشورهاي مسلمان را بايد از جنبه هاي ديگري مورد پژوهش قرار داد كه الزاما يك انديشه ديني به معناي خاص كلمه يا يك الهيات نيست. مورخ و انديشمند معاصر مراكشي، عبدالله لارويي، معتقد است كه: اسلامي كه امروز اينقدر در مورد آن سخن به ميان آورده مي شود يك اسلام جديد است كه بيشتر يك ايدئولوژي سياسي - اجتماعي است تا يك الهيات و علم ديني; و اين همان مساله اي است كه براي شرق شناسي كه فقط جريان ارتدكسي را مي شناسد و يا توريست كه فقط اسلام عاميانه عوام را مي بيند، براي تفسير و فهم اين اسلام جديد مشكل درست مي كند.
جريان رفرميسم ديني خواهان تغيير است; چرا كه بر اساس نظر اصلاح طلبان ميان جوامع مسلمان و اصول اسلامي گسست ايجاد شده است. به اين دليل اصلاح گران ديني ضمن پذيرفتن اصول اسلامي ، به تحليل و نقادي تفكر يا تفكرات غربي اهتمام مي ورزند و از آنها وام فكري گرفته و تحت تاثير آنها قرار دارند.
بدون آنكه بخواهيم اسلام را با ايدئولوژيهايي كه مدعي اسلامي بودن هستند يكي بدانيم، از تاثيرپذيري آنها بر يكديگر نيز نبايد غافل بمانيم. حضور و برخورد و انطباق دين با واقعيتها منجر به پيدايش اسلامها به معناي ايدئولوژيك شد نه به معناي فقهي و الهياتي. ايدئولوژيهاي سياسي (چه رفرميست و چه انقلابي، چه ليبرال و چه سوسياليستي و...) مدعي اسلامي بودن هستند. بنابراين در همين رفرميسم ديني چندگانگي وجود دارد. محمد آركون، فيلسوف و مورخ انديشه ها، معتقد است كه: مورخ يا جامعه شناس وجود يك هسته عقيدتي را ميان كليه مسلمانان نفي نمي كند يا ناديده نمي گيرد; ولي اهل علم، ( scientifiques) نمي توانند اين مساله را ناديده بگيرند كه گروهها و فرهنگها و قومهاي مختلف سعي كردند كه از اسلام به عنوان يكي از عوامل تشكيل دهنده هويت خويش استفاده كنند و لذا اين چنين اسلام اندونزيايي، پاكستاني، ترك، ايراني، افريقايي و... به وجود آوردند. تفكر اسلامي هنوز به نقد مفهوم ارتدكسي نپرداخته، لذا بيش از پيش بر اتحاد و نيروي وحدت بخش اسلام تاكيد ورزيده است. نقد مدرن ايدئولوژيها اجازه مي دهد تا ثابت شود كه ارتدكسي يك مصادره ايدئولوژيك پيام اوليه اي است كه مؤمنان خواهانند. اين مصادره ايدئولوژيك توسط يك گروه اجتماعي - سياسي صورت مي پذيرد. اين مساله (مصادره ايدئولوژيك دين) بحث نظري در مورد وضعيت دين و ايدئولوژي را باز مي كند.
بنابراين، اسلام در چهره هاي مختلف ظاهر مي شود و يا به عبارت ديگر، بازنمادهاي مختلفي از اسلام وجود دارد. رفرميسم ديني معاصر در كشورهاي مسلمان را مي توان به دو دسته تقسيم كرد:
1- رفرميسم ديني فقهي - سياسي; 2- رفرميسم ديني ايدئولوژيك - سياسي. نمايندگان اين دسته اساسا خارج از نهاد رسمي دين به طرح افكار و فعاليت مي پردازند.
اين دو جريان رفرميسم ديني برخي مسائل جديد را مطرح كردند كه از اساس با اختلافات فرقه اي سنتي متفاوت است. اين دو جريان را بايد از انتگريسم متمايز ساخت; چون انتگريسم با واقعيات امروزي برخورد اجتهادي نمي كند و خود را تنها در چهارچوب دستورات شرعي و سنت محصور مي كند. اما رفرميسم ديني فقهي - سياسي مدعي و خواهان يك گفتمان همه جانبه و جامع است كه هدفش اسلامي كردن جامعه و نهادهاي مختلف آن توسط اجراي قوانين شرع است. برقراري يك حكومت اسلامي، ضرورتي الهي - فقهي - سياسي تلقي مي گردد. امام خميني(س) به عنوان نظريه پرداز ولايت فقيه نماينده چنين طرز تفكري است. در رفرميسم ديني ايدئولوژيك - سياسي بر قرآن، سنت پيامبر و امامان و... تاكيد مي شود ولي مواضعش لائيك و غير فقهي است. ارجاع به منابع و مشروعيت بخشي به نهادهاي سياسي - اجتماعي - اقتصادي يك واجب ديني نيست; بلكه يك ضرورت سياسي - ايدئولوژيك است. از مرحوم اقبال مي توان به عنوان نماينده اين نوع رفرميسم ديني نام برد. او مي گويد: ما با كمال ميل پذيراي جنبش ليبرال در اسلام مدرن هستيم; ولي بايد پذيرفت كه نفوذ ايده هاي ليبرال در شرايطي صورت مي پذيرد كه بحراني ترين دوران تاريخ اسلام را نيز مي گذرانيم.
رفرميسم ديني فقهي - سياسي مي خواهد مدرنيته را اسلامي كند; ولي رفرميسم ديني ايدئولوژيك - سياسي مي خواهد اسلام را مدرنيزه كند.
هنگامي كه اصلاح طلبان از بيداري يا رنسانس سخن به ميان مي آورند، بايد دانست كه از حوزه خاص دينداري خارج شده و به حوزه سياسي - فرهنگي بيشتر نزديك مي شوند; بدون آنكه از خود دين و يا امر ديني، كه لازمه هرگونه رنسانس و يا بيداري ست شالوده شكني شود. اصلاح طلبان صحبت از رنسانس مي كنند كه امروزي و مدرن شوند، بدون آنكه به بنيان خود دين كاري داشته باشند. آنها سعي مي كنند كه اسلام و تفكر غربي را آشتي دهند، بدون هيچ گونه تحليل نقادي كه دين در دنياي مدرن با آن مواجه است. لذا گاهي اسلام را با راسيوناليسم، گاهي با سوسياليسم و ماركسيسم، گاهي با ليبراليسم و... آشتي مي دهند. رفرميسم ديني بيشتر ايدئولوگ پرورش داده تا انديشمند بديع. اين رفرميستها نسبت به مدرنيته بيشتر حالت تدافعي دارند تا اينكه يك انديشه اجتماعي ويژه و بديعي را تدوين كنند. از نظر شايگان اصلاح طلبان ديني معتقدند كه: اسلام عيبي ندارد، مسلمانان هستند كه فاسدند. اسلام يك پوستين وارونه است كه به تن شده و اگر برگردانيم همه چيز درست مي شود.... آنها (رفرميستهاي ايدئولوژيك) به مسائل زمان آگاه هستند ولي در توهم و ناآگاهانه عمل مي كنند.... آنها زوال را درك مي كنند و مي خواهند همزمان هم پيشرفت كنند و آن چيزي را كه جلوي اين پيشرفت را مي گيرد نگه دارند. آنها به دنبال سپر بلا هستند. مشكلات را بيشتر ناشي از نهادهايي مي دانند كه دين را نمايندگي مي كنند تا اينكه به نقد خود دين بپردازند.
رفرميسم ديني ايدئولوژيك - سياسي از اسلام موروثي و سنتي و نهادهاي رسمي ديني تقدس زدايي مي كند. بدين ترتيب برخورد و آداب و رسوم ديني هم دچار تغيير و تحول مي شود. هنگامي كه يكسري از نهادها و فعاليتها استقلال خود را به دست مي آورند و قيموميت نهاد رسمي ديني خارج شده و در خود اين نهادها و فعاليتها به دنبال مشروعيت هستند، شكل مقدسي را كه به خود گرفته بودند از دست مي دهند.
دينداريهاي سياسي در ايران معاصر
بحران و كشمكش ذاتي مدرنيته است. با توجه به اين اصل، هنگامي كه به تاريخ سده اخير جامعه ايران نگاه مي كنيم آن را جامعه اي در حال بحران مي بينيم. بدين معنا كه جامعه ايران در و به سوي مدرنيته در حركت است. حركتي كه كم و بيش همه جنبه هاي زندگي را در برمي گيرد. آنها را دچار تحول كرده و ساختار ذهنيت و رفتارهاي سنتي را سست مي كند. جامعه ايران بيش از يك سده است كه دچار بحران ديني، فرهنگي، سياسي و اجتماعي شده است. مدرنيته از چهارچوب رفتار و گفتار اقشار برگزيده اجتماعي فراتر رفته و مساله جامعه اي شده كه دچار مشكل گشته و به دنبال راه حل آن است.
وارد كردن يكسري تكنيكهاي سازماني، مديريت سياسي، نهادهاي تربيتي، تغيير ساختار چند هزار ساله اقتصادي و... باعث شده كه روابط جديدي پيش آيد. روابط خانوادگي، مهاجرت روستايي، ورود ابزار و وسايل ارتباط جمعي، آموزش و پرورش گسترده و... باعث شده كه ارزشها و روابط سنتي مورد پرسش قرار گيرد. هر گونه تحول و دگرگوني در ذات خود گسست را نيز به همراه دارد و با مقاومت از سوي نيروهايي كه مخالف تغيير روابط سنتي هستند مواجه مي شود; اما علي رغم اين مقاومتها و مخالفتها، ذهنيتها تغيير مي كند و موازين و بازنمادها، (representations) و انگيزه هاي جديد جايگزين موازين قديم مي شود.
براي اينكه انقلابي به نام دين شكل گيرد بايستي حداقل در دينداري سنتي و موروثي تغييراتي به وجود آمده و نيروهاي جديدي پا به ميدان گذاشته باشند. با سنت و دينداري سنتي نمي توان انقلابي به نام دين برپا كرد. اما دانستن اينكه چرا اين تغييرات رخ مي دهد در گرو پاسخهايي است كه به بعضي پرسشها داده مي شود. پرسشهايي چون: از كدام طريق و چه نوع كشمكشهايي و چه نوع تحولاتي باعث شده كه امر ديني تركيب ديگري به خود گيرد؟ آيا نفوذ و تاثير ايدئولوژيهاي مدرن باعث نشده كه بسياري از جنبه هاي معنوي امر ديني از بين برود؟ اگر در ميان دينداران سخن از تحول به ميان آوريم چه نوع تحولي، چه نوع اصلاح طلبي، چه نوع اصلاحگري، چه نوع ايدئولوگي، چه نوع متكلمي، چه نوع فقيهي، چه نوع روشنفكري و... مدنظرمان است؟
در سالهاي قبل از انقلاب سه نوع دينداري سياسي را مي توان از هم تفكيك كرد:
1- دينداري ابزاري;
2- دينداري ايدئولوژيك;
3- دينداري فقهي - سياسي.
اين دسته بندي اصلا بدين مفهوم نيست كه مرز خيلي دقيق و روشني در زمينه هاي سياسي، اجتماعي و عبادي ميان آنها وجود دارد; بلكه برعكس دلالت بر اين دارد كه بين اينها نزديكي و فضاي انس نيز وجود دارد. ولي گاهي تضادها و ناهمخوانيها ميان آنها آنچنان چشمگير مي شود كه پيامدهاي مهم سياسي، اجتماعي و فرهنگي را در پي دارد. همچنانكه پيش و پس از انقلاب چنين پيامدهايي را به همراه خود داشته است.
1- دينداري ابزاري
دينداري ابزاري بر دو پايه استوار است: مدرنيته و سنت. در نگاه ابزارانگاران به دين، مدرنيته نبايستي هويت جمعي ما را مورد تهاجم قرار دهد. هويتي كه بر اساس ايرانيت و اسلاميت شكل گرفته است. در نظر ابزارانگاران، كه الزاما مؤمن و معتقد به خدا نيستند، از دين به عنوان ابزاري براي مقاومت و مقابله با غرب تجاوزگر و غرب زده ها استفاده مي شود، زيرا كه دين عنصري فرهنگي است كه شخصيت جمعي ما را مي سازد و مي تواند نقشي بسيج گرايانه در برابر دشمن داشته باشد. در دينداري ابزاري، اسلام يك سيستم عقيدتي، يك ايدئولوژي، يك الهيات، يك فقه و مجموعه اي از عبادات و احكام نيست.
جلال آل احمد يكي از نمايندگان دينداري ابزاري است. او، در سالهاي 40 شمسي، ضمن ابزاري برخورد كردن با شيعه آن را كارآمدترين واكسن عليه اپيدمي غرب زدگي ارزيابي كرد. در يكي از كتابهايش مي نويسد: .... در برابر هجوم غرب چه بايد كرد؟ بايد به يك ابزاري چنگ انداخت. شايد بتوان خود را حفظ كرد.... شخصيت ايراني من به چه وابسته است؟... مجموعه عوامل فرهنگي متعلق به جامعه اي كه در آن نفس مي كشم، شخصيت مرا شكل مي دهد. اين عوامل عبارتند از: دين، زبان و ادبيات كه بايد آنها را حفظ كرد. هر كدام از اين عوامل يك ابزارند.
2- دينداري ايدئولوژيك
در اين نوع دينداري انقلاب هدف است، اسلام وسيله (و نه ابزار) و در آن با سياسي كردن امر مقدس مواجه هستيم. بدين معنا كه امر ديني از آسمان اعلا مرتبه، (transcendance) به زمين آورده مي شود و اين خود يكي از ابعاد سكولاريزه كردن جامعه و دين است. مهمترين شرايطي كه باعث پديدار گشتن اين نوع دينداري در ايران سالهاي 1340 - 1350 شد عبارت بود از:
1) مدرنيزاسيون خودكامه رژيم سلطنتي و بر هم زدن توازن و بخشي از ساختارهاي اجتماعي - اقتصادي - تربيتي و فرهنگي در اثر همين مدرنيزاسيون;
2) وجود محروميت در برخي از اقشار جامعه (علي رغم رشد اقتصادي بين 8% تا 10% بين سالهاي 1345 تا 1355);
3) رشد بيش از پيش طبقه متوسط در جامعه;
4) وجود يكسري ساختارهاي اسطوره اي - ديني - هزاره اي در جامعه;
5) تاثير و نفوذ ايدئولوژيهاي چپ (بخصوص لنينيستي - جهان سوم گرايي). در جامعه اي كه جو سياسي بسته بود و روز به روز بسته تر مي شد و هنوز انگاره اسطوره اي - ديني در ميان بسياري از اقشار جامعه زنده و قوي وجود داشت، بعضي از روشنفكران ترقيخواه به اين فكر افتادند كه جوانان شهري تحصيلكرده را كه از طبقات متوسط اجتماع بوده و كم و بيش از نهاد رسمي دين بريده بودند مخاطب اصلي خويش قرار داده و به قول خودشان شرايط ذهني يك انقلاب را فراهم كنند.
اسطوره هاي قديمي راه انقلاب را در پيش مي گيرند، نبرد ميان مستضعفين و مستكبرين در حوزه ايدئولوژيهاي سياسي عملكرد دارد. به زبان جامعه شناسي پديدارشناسانه، نمادگرايي سياسي - ايدئولوژيك مدرن و نمادگرايي اسطوره اي - ديني درهم تنيده مي شوند و پديده اي را به نام دينداري ايدئولوژيك كه سكولار نيز هست به وجود مي آورند. گفتمان اين دينداري ايدئولوژيك يك نگاه به سوي گذشته دارد و يك نگاه به سوي آينده. علي رغم اينكه اين گفتمان چهره اي عقلاني - سيستماتيك به خود گرفته و اساسا از علوم جديد و بخصوص علوم اجتماعي تغذيه مي كند، مبناي خود را بر ساختارهاي اسطوره اي - هزاره اي (سقوط، هبوط، هجرت، آرمان شهر) و برخي چهره هاي قهرمانانه (پيام آور و منجي) استوار ساخته و از اين طريق مي تواند با انگاره اجتماعي يا خودآگاهي جمعي يك جامعه پيوند برقرار كند.
اين دينداري ايدئولوژيك فقط يك دكترين سياسي نيست و بر مبناي هسته اسطوره اي خود كوشش مي كند تا يك جهان بيني، يك فلسفه تاريخ، يك فلسفه انسان و يك فلسفه طبيعت نيز تدوين كند. اين دينداري ايدئولوژيك خواهان يك انقلاب تام عليه نظم موجود بوده و به طور مستمر آزاديهاي سياسي، تغييرات اجتماعي و فرهنگي را با مفاهيم ديني پيوند مي زند.
بي شك علي شريعتي مهمترين نماينده چنين قرائتي از دين بود كه بيشترين تاثير را در نسل جوان قبل از انقلاب گذاشت. او در ايدئولوژيك كردن دين نقش مهمي ايفا كرد و آن را به شكل يك مكتب، كه عبارت از جهان بيني و ايدئولوژي است، درآورد. اساطير شيعي شهادت و انتظار را ايدئولوژيك كرده و از شيعه انقلابي (شيعه علوي) در برابر شيعه ارتجاعي (شيعه صفوي) سخن به ميان آورد. او به دنبال جريان پروتستانتيسم اسلامي بود و قرائت دستگاه رسمي ديني را به طور شديد مورد انتقاد قرار داد. شريعتي در فكر برقراري يك حكومت و جامعه ايدئولوژيك و مخالف حكومت ديني بود. او دين را ايدئولوژيك كرد و امر سياسي و ديني رايكي شمرد; ولي نماد سياسي يا حكومت را لائيسيزه كرد. بدين مفهوم كه اصلا به دنبال اين نبود كه مشروعيت حكومت را بر مبناي قوانين الهي يا منابع فرا انساني، (extra-humaine) و يا فرا اجتماعي، (extra-social) قرار دهد. او در فكر جايگزين كردن روشنفكران ديني به جاي روحانيون بود.
3- دينداري فقهي - سياسي
در اين نوع دينداري اسلام هدف است، انقلاب وسيله است و با تقدس بخشيدن به امر سياسي مواجه هستيم. ريشه ايدئولوژي اسلام گرايي را بايد در اين نوع نگرش و قرائت از دين و سياست جستجو كرد. مهمترين مشخصات اين نوع دينداري عبارتند از:
1- گفتمان تام، (total) از اسلام كه در آن امر سياسي و امر ديني از هم جدايي ناپذيرند;
2- خواستن جامعه و حكومت ديني و برقراري و اجراي احكام شرعي در آن;
3- مخالفت با لائيسيته و ناسيوناليسم;
4- استوار بودن بر اصل راديكاليسم سياسي.
در برخي از اين مشخصات، دينداري فقهي - سياسي با دينداري ايدئولوژيك همخواني دارد و در بعضي ديگر، اختلافات مهمي ميان آنها وجود دارد.
از نظر فقهي، اسلامگرايي را بايد در كشمكشهاي اصوليون و اخباريون جستجو كرد و از نظر سياسي در انقلاب مشروطيت (مشروعه خواهي شيخ فضل الله نوري)، در جنبش ملي (نواب صفوي و فداييان اسلام) و در انقلاب اخير (ولايت فقيه) ريشه يابي نمود. به اين دليل اسلامگرايي از نظر سياسي ريشه دارترين جريان تاريخ معاصر در ايران است.
مطهري مهمترين متفكر اين نوع دينداري در ايران است و در نوشته هايش هدف انقلاب اسلامي را چنين بيان مي كند: 1- برقراري اسلام واقعي و اوليه; 2- تغيير ريشه اي شرايط زندگي مردم; 3- پايان بخشيدن به ظلم 4- برقراري قوانين اسلامي ملغي شده. در ديدگاه مطهري، ارزشهاي اسلامي بايستي مبناي هرگونه جنبش اعتراض آميز را شكل مي دهد. او به همين منظور ميان انقلاب اسلامي و اسلام انقلابي تفاوت قائل مي شود. در دينداري فقهي - سياسي از سيستم مرجع كه اسلام است تقدس زدايي نمي شود: خدا، سنت، پيامبر، گفتار امامان به شكل عام و فقه به شكل خاص مبنا قرار گرفته و گفتمان سياسي بر آن اساس تنظيم مي شود. اين گفتمان سياسي نسبت به واقعيات بسته نيست و دستاوردهاي بيروني را نيز به خدمت گرفته است. از نهادهاي سياسي - اجتماعي و اقتصادي نيز تقدس زدايي نمي شود، بدين معنا كه سيستم مرجع (الوهيت فقهي) مبناي مشروعيت دادن و مشروعيت زدايي از اعمال و رفتار جامعه مي شود.
دينداري فقهي - سياسي بازگشت به سنت و دينداري سنتي و شيوه اداره سنتي امر مقدس نيست. نهادهاي حكومتي (قانون اساسي، مجلس، تقسيم قوا،...) خارج از الگوهاي سنتي تشكيل مي شود; اما سيستم مشروعيت دهي بر اساس موازين مقدس الهي استوار است. نظام حكومتي بعد از انقلاب بر پايه چنين دركي از دينداري بنا شد.
نتيجه گيري
در اين نوشته از ظهور و نفوذ دينداري سكولار در ايران سالهاي 1340 - 1350 سخن به ميان آورديم. مفهومي كه اگر مبنا را تعاريفي قرار دهيم كه تا به حال از دين و سكولاريزاسيون داشته ايم متناقض و پارادوكسال به نظر مي رسد، ولي اگر معتقد شويم بر دينداريهايي دلالت دارد كه در برابر دينداريهاي سنتي پا به عرصه وجود گذاشته اند، قابل تامل خواهد بود.
مفهوم سكولاريزاسيون را بايد گسترده تر از رويكرد جامعه شناختي اش در نظر گرفت تا بتوان يكسري از پديده هاي مدرنيته (به عنوان مثال: افول و محدود شدن مشروعيت ديني - به معناي الهي - قائل شدن براي نهادهاي اجتماعي) را توضيح داد. الهياتهاي گوناگون معاصر در غرب (الهيات سكولاريزاسيون، الهيات مرگ خدا، الهيات ليبرال، الهيات فمينيستي و...) الهيات آزاديبخش در امريكاي جنوبي و امريكاي لاتين ايدئولوژيهاي ديني در كشورهاي مسلمان و... از سكولاريزاسيون مفهومي تئولوژيك - ايدئولوژيك ساخته اند.
سكولاريزاسيون به مفهوم تقدس زدايي كامل و غير قابل برگشت دين در دنياي مدرن نيست; بلكه تقدس زدايي از دين نهادينه و باز تركيب نيروهاي ديندار است. هرگونه اما و اگر (گسست) ميان اصول دين و جامعه منجر به سكولاريزاسيون دين مي شود و آن را به يك منبع الهام و يا يك ايمان محدود تقليل مي دهد. با چنين نگرشي دين مي تواند ايدئولوژيزه شود و يكي از پيامدهايش استحاله زبان ايمان در سياست و حذف بعد الوهيتي دين خواهد بود.
دين را نبايد صرفا از زاويه جايگاهي كه نهادهاي ديني اشغال مي كنند مد نظر داشت. آنچه نگاه نوين به دين يا بازگشت دين ناميده مي شود، اجازه داده تا ناروشني انتظارات فردي و جمعي ايجاد شده توسط جامعه اي بي ثبات و در بحران را نشان دهد. عدم پاسخگويي به اين انتظارات و احساس محروميت برخي از گروههاي اجتماعي منجر به آن مي شود كه به ايدئولوژيهاي ديگر، ساختارهاي اسطوره اي - ديني كه در انگاره اجتماعي ايرانيان وجود دارد، پناه برده شود. البته ساختارهاي اسطوره اي - ديني كه بازنگرشي به آنها شده، امروزي شده، ايدئولوژيزه شده و به عبارت صحيح تر سكولاريزه شده است.
گرايشهاي تركيبي - التقاطي و كثرت گرا كه مشخصه بسياري از نگاههاي نوين ديني است، نشانه فضاي انس و همدلي با جهان مدرن مي باشد. لذا ابهامي در مورد روابط ميان امر ديني و امر سياسي از يكسو و امر ايدئولوژيك و امر فقاهتي - شرعي از سوي ديگر وجود دارد. بايد فهميد كه روابط ميان دين و ايدئولوژي و فقه و مدرنيته چيست. تا هنگامي كه انگاره اجتماعي ما اجازه نمي دهد كه ميان امر ديني و امر سكولار (يا امر لائيك) تفكيك گذاري كنيم، تشويش و بهم ريختگي مرزهاي امر سياسي و امر ديني در ذهنها و جهان بينيها كارايي دارد: ايدئولوگ مي تواند روشنفكري باشد كه در نظر او ايدئولوژي بر دين حاكم است و يا روحاني مي تواند فقيه يا متكلمي باشد كه در نظر او دين بر ايدئولوژي حاكم است.
سكولاريزاسيون تقدس زدايي كامل از جامعه نيست، بلكه باز تركيب دين، نيروهاي ديني و تغيير شكل امر تقدس در جامعه است. بدين معنا به اصل پارادوكسال در انقلاب اسلامي ايران مي رسيم: در روند سكولاريزاسيون افكار و جامعه ايدئولوژيزه كردن دين نقش مهمي بازي مي كند. خيلي دقيق نمي توان پيش بيني كرد كه روند سكولاريزاسيون و لائيزاسيون چه چهره اي در سالهاو دهه هاي آينده به خود مي گيرد. اما آنچه را كه مي توان مشاهده كرد اين است كه تحولات وتغييرات در بخشي از ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي و ذهني انجام گرفته كه فاصله ميان جامعه ايران و دينداري سنتي را عميق تر كرده است. نظام مشروعيت دهي كه در اسلام سنتي رواج داشت، توسط برخي از فقها، متكلمين و به خصوص روشنفكران ديندار مورد پرسش وتعرض واقع شده است.اين تغييرات و تحولات هر گونه بازگشت به ساختارهاي ذهنيت سنتي و جماعتي، (communautaire) را غير ممكن مي سازد. ارجاع، (reference) به دين در طبقات و قشرهاي مختلف اجتماعي بسيار قوي است; ولي به نظر مي رسد كه به طرف اسلامي خواهيم رفت كه بيشتر يك ارجاع فرهنگي است تا يك نظام مشروعيت دهي به نهادهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي.
يادداشتها
1) اين مقاله، متن منقح و بازنويسي شده سخنراني آقاي دكتر امير نيك پي است كه در تاريخ 17/3/1378 در پژوهشكده امام خميني(س) و انقلاب اسلامي انجام شد.
2) دكتري جامعه شناسي از فرانسه.