اگر داغ شرط است
اگر داغ شرط است 1 اگر دل دلیل است آوردهایم اگر داغ شرط است ما بردهایم اگر داغ دل بود، ما دیدهایم اگر خون دل بود ما خوردهایم 2 لبیک، اللهم لبیک... ما به نیت عشق، جامة احرام بر تنمان کفن کردهایم، و سراپا شوریدة دیدار توایم. خدایا لبیک.
اگر داغ شرط است
1
اگر دل دليل است آوردهايم
اگر داغ شرط است ما بردهايم
اگر داغ دل بود، ما ديدهايم
اگر خون دل بود ما خوردهايم
2
لبيك، اللهم لبيك... ما به نيت عشق، جامة احرام بر تنمان كفن كردهايم، و سراپا شوريدة ديدار توايم. خدايا لبيك. اللهم لبيك.
3
اگر پنجرهها مثل حصار شدهاند. اگر حصارها - در مدينه - مثل ديوارند تا جلوي من سد بشوند؛ تا من به خاكبوسيتان نيايم و مژههايم از غم تنهاييتان غبار نگيرند ... آه ... اين دل، دل دردمندم پيشكشتان.
خدايا به عشق تو آمدهام و به عشق پيامبر خوبيهايت و به شوق بهشتي كه اسمش هست: بقيع!
4
امروز به دنبال نخلستانهاي امام علي(ع)، از اين كوي به آن كوي رفتم. در پي نخلهايي بودم كه تكههاي آه امام علي(ع) را در آغوش داشتند.
5
و شيريني خرماهايشان، به خاطر نفسِ مبارك مولا بود. اما افسوس كه پيدايشان نكردم. ساختمانهاي تو در تو مجال از من ميگرفت و خيابانهاي دراز دراز، جلويم ديوار ميشدند.
6
دستها، اين دستهايم، رعشه دارند. دلها، اين دل تكه تكهام؛ پاها، اين پاهاي پر آبلهام، به خاطر ديدار با مظلوميت آشكار توست. آمدهام كه با تو نجوا كنم. من داغ فاطمه(س) را سالهاست كه بر جان ميكشم. كجاست تربتِ پاك بانويِ نگاهبان زبور آل محمد(ص) ؟
7
اما... مدينه بي پيامبر(ص) چه دلگير شده است و بقيع بي بُقعه و بارگاه چه قَدَر جانكاه...!
8
صدايي از دل نخلستان گمشده مدينه به سويم پر ميكشد كه: «درسهاي عبرت چه بسيارند و عبرت گير چه كم!» كلمات قصار نهج البلاغه، قصار 297 راستي، طلحهها و زبيرها هنوز هم به عبرت نينديشيدهاند؟!
9
الله اكبر، اين جا براي پرواز، بايد بر محمل بالِ ملائك نشست. از اين جا تا خدا راهي نيست. مأذنهها سر در ملكوت بردهاند. براي ديدار با ملكوت بايد آرام آرام بخوانيم: الله اكبر!
10
مهربانتر از باران بهار، مهربانتر از نسيم فروردين، مهربان تر از زلال كوثر... سلام محمد(ص)! دلم را تاب خداحافظي نيست. ميخواهم جانم را در ضريح رحمت تو، دخيل ببندم.
11
اين رسم تازه نيست. اين دعا، قسم نامة عهدِ ازلي ماست، كه تو را به شور بخوانيم، تا به شوق اجابت مان كني. خدايا... . اللهم... .
12
شيطان گريخت، شيطان شكست، شيطان هزار پاره شد. شيطان فرو ريخت و در انحناي زمان، زوال گرفت. شيطان اما نمرد... شيطان دوباره ميآيد. اي سنگها براي مرگ شيطان و شيطانكها فرود بياييد...
13
در مسجد الحرام، دل نوشتههايم را برايت خواندم. بعد دستها و صورتم را به آب زمزم صفا دادم و خودم را غرق در طواف كردم. خدايا تو چقدر دوستم داشتي و من غافل بودم...
14
آه... اين صداي كه بود كه من را به لبيك ميداشت... شايد جبرييل!
15
آيينه بياوريد، هزار آيينه... تا زيبايي «مسجد» را هزار هزار بار تكثير كنند. تا نشانمان بدهند كه كجا بهتر از مسجد و چه جايي زيباتر از همنشيني در خانة خدا!
16
گفته بوديم كه جانمان، به خاطر تو... اين دست و پا كه قابلي نبود. خدايا به خاطر وظيفه بود. اينك اين قلب و اين سر... يا علي مدد!