غریبانه به مدینه آمدیم، غریبانه‌تر رفتیم!

غريبانه به مدينه آمديم، غريبانه‌تر رفتی&

غريبانه به مدينه آمديم، غريبانه‌تر رفتیم!

آفتاب طلوع كرده بود و من روبه روى بقيع، جايى ايستاده بودم كه صداى گريه‌هاى آرام، سكوت قبرستان را می­شکست. پرواز كبوترها، پرواز خيال زائران را به سالهاى دور می‌برد. آنجا كجا بود كه فقط با اشك تفسير می‌شد؟

در ميان جمع، زير لب زيارت، «جامعه» را مرور کردم؛ « السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَي الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ وَ قَادَةَ الاُْمَمِ وَ... ».

گريه‌ها همراهي­ام می‌كرد و با بقيع پيوند تاريخي مرا می‌سرايید؛ گويي هزاران سال بود با اين گريه‌ها غريبانه همراه بودم. گويي تقدير تاريخي شيعه با اين گريه‌ها پيوند خورده است.

در ميان جمع گم شده بودم، كه زائري از پاكستان، روبه رويم ایستاد؛ بی‌مقدمه، به سمت بقيع اشاره کرد و پرسشگرانه گفت: «سَيِّدَتُنَا فاطِمَة؟»، غافلگير شدم. چه می‌گويد؟

با اشاره سر به او فهماندم كه تكرار كند. می‌فهمم كه از مزار خانم، فاطمه زهرا(عليها السلام) می­پرسد.

در مانده ام، چه بگويم، عربي هم نمی‌دانم، به انگليسي می‌گويم:

«ما نمی‌دانيم مزار او كجاست»، بی­درنگ می‌پرسد: «ايراني هستي؟» می‌گويم: «بله». می‌پرسد: «احتمال دارد كه اينجا باشد؟» می‌گويم: «شايد».

او رفت و من در خويش فرو رفتم. او رفت و من در آن تقدير شكنندة تاريخي خويش گم شدم. او رفت و من نيز از اين سرزمين به دیار خویش آمدم.

اما چه پرسش تلخي است كه آيندگان و روندگان را اينگونه بی‌قرار كرده است؟! اي بانو، اين بی‌قراري و بی‌تابي تا كجا ادامه خواهد يافت؟ اين سكوت جگرسوز و اين بی‌قراري جانكاه تا چه زمان؟ و این قلب‌هاي عاشقان و مشتاقان تا کی در انتظار...؟!

خانم! شما بگوييد كه من براي آن زائر پاكستاني چه پاسخي داشتم؟ و حال که به وطن بازگشته­ام به كدام زبان و با كدام واژه‌ها، نگاه پرسشگر منتظران را سيراب كنم؟

اي مدينه، ما با تو وداع کردیم، اما همچنان دل در گرو تو داریم؛ مدینه! امید داریم که سلام و درود ما را به صاحب مزار گمشده برسانی.

اي مدينه، امانت دار باش و قلب‌هاي ما را كه در گوشة بقيع مانده محفوظ دار، همچنانكه پاره‌هاي جگرمان را محفوظ داشته‌ای.

اي مدينه، غصه‌ها و دردهاي ما را از ياد مبر. يادت بماند كه غريبانه آمديم و غريبانه‌تر رفتيم و خدا می‌داند بر داغمان افزوده شد.


| شناسه مطلب: 80880