رشتهای برگردنم افکنده دوست
رشتهای برگردنم افکنده دوست سفر پایان یافته و اکنون «حاجی» شدهایم. اما گویی رؤیایی شیرین بود که آمد و رفت و دلهای بیقرار ما را شیدایی کرد. نوری بود در تاریکی شب، که راه به ره گم کردگان نمود. سفر به «خانه» پایان یافت و سفر به سوی «صاحبخانه» آغاز شده
رشتهاي برگردنم افكنده دوست
سفر پايان يافته و اكنون «حاجي» شدهايم. اما گويي رؤيايي شيرين بود كه آمد و رفت و دلهاي بيقرار ما را شيدايي كرد. نوري بود در تاريكي شب، كه راه به ره گم كردگان نمود.
سفر به «خانه» پايان يافت و سفر به سوي «صاحبخانه» آغاز شده است. پايان اين ميهماني، آغاز دوستي با صاحبخانه است و خوشا آنان كه ميهماني از ميزبان غافلشان نكرد.
اما نه، تازه قطرهاي از درياي حج را چشيدهايم. تازه مبتلايش شدهايم و رهايش نميكنيم و رها نميشويم از بند داستان عاشقي...
نرفتيم كه برگرديم. رفتيم كه بمانيم. رفتيم كه رفيق شويم. دل بدهيم. رفتيم كه ميهمان هر روزه باشيم. رفتيم كه نه ناممان كه طريقمان، كردارمان و منشمان «حاجي» باشد.
ما ذره ذرههاي اين حج عظيم را بر لوح ياد و جان خويش نقش خواهيم كرد....