طواف وداع، پایان سفر و آغاز رسالت

طواف وداع، پایان سفر و آغاز رسالت   می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم که من دلشده این ره نه به خود می‌سپرم ( سعدی ) هر زائری سه لحظه را در زیارت مکة مکرمه و مدینة منوره، همیشه به همراه خود دارد و شیرینی آن هیچ­گاه از میان نخواهد رفت: 1.&nb

طواف وداع، پايان سفر و آغاز رسالت<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

مي‌روم وز سر حسرت به قفا مي‌نگرم

كه من دلشده اين ره نه به خود مي‌سپرم ( سعدي )

هر زائري سه لحظه را در زيارت مكة مكرمه و مدينة منوره، هميشه به همراه خود دارد و شيريني آن هيچ­گاه از ميان نخواهد رفت:

1.                    هنگام ورود و سلام آغازين در مسجد الحرام، مسجد النبي(ص) و بهشت بقيع.

2.                    هنگام وداع با اين سه مكان شريف.

3.                    احرام در ميقات.

زائر در لحظات ورود، مبهوت عظمت اماكن شريف قرار مي‌گيرد و ناباورانه در اين انديشه است كه؛ خدايا! اينجا مدينه است، كه عمري آرزوي ديدنش را داشتيم؟! خانه‌اي است كه هر روز چندين بار به سويش نماز مي‌گزاريم؟!

اما لحظه وداع حس و حال ديگري است. همه به ياد داريم كه هنگام وداع با مدينه چه حالي داشتيم و آخرين لحظات حضور در مسجد الحرام را هيچگاه فراموش نمي‌كنيم و آن نگاه‌هاي حسرت بار به كعبه را از ياد نمي‌بريم با تمام وجود زمزمه مي‌كرديم؛

 خاحافظ اي كعبه، خدا حافظ اي قبله‌ام در نماز، خدا حافظ اي زادگاه علي، خداحافظ اي مهبط وحي، خداحافظ اي صفا، اي مروه، اي زمزم و اي مقام و اي سنگ بهشتي (حجرالأسود) و بالاخره خداحافظ اي كعبه، بار ديگر ما را به اين سفر دعوت كن. عنايتي كن تا هميشه به يادت باشيم. كعبه! ما مي‌رويم، اما هر روز پنج بار به سويت مي‌ايستيم و نماز مي‌گزاريم و خاطرات حضور با تو را در يادها خواهيم داشت و آن راز و نياز‌ها و آن تعهدات و پيمان‌ها هميشه با ما خواهد بود!

پروردگارا! ما دراينجا چه بسيار چيزها كه ديديم. تو را با تمام وجود حس كرديم. جاي پاي آدم و ابراهيم را مشاهده كرديم. ما‌ هاجر را ديديم كه دوان دوان در پي اسماعيل بود. عرفاتت را درك كرديم. شب با افتخار بر خاك مشعر خوابيديم، به قربانگاه اسماعيل رفتيم و با تمام توان با شيطان، اين نماد پليدي مبارزه كرديم. سجدگاه محمد(ص) را ديديم و با تو گفتگو كرديم و حال كه به وطن بازگشته‌ايم، دل هواي آن سرزمين را كرده و به ياد آن روزها بي‌قرار است. هر بار كه به نماز مي‌ايستم، به ياد سجدة آغازين ورود به مسجد الحرام مي‌افتم. خدايا! دلم براي عرفات و مشعر تنگ شده است! ساعات شب‌هايي كه شبيه قدر بود و شبيه شب‌هاي عمليات و دلاورمردي‌هاي رزمندگان...!

خدايا! معبودا! دعايم را مستجاب فرما؛ «رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بعد إِذ هَدَيتَنا»

اي مونسم در تنهايي ياورم باش و در دو راهي، چراغ راهم.

اي عزيز، به وعده‌هايت دل بسته‌ام و تمام وجودم از «اميد» به تو لبريز شده؛ ما را به اميدمان خريدار باش و با «خورشيد كعبه» پيوند زن.

به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقي است

به صد دفتر نشايد گفت وصف الحال مشتاقي


| شناسه مطلب: 80911