سلام مدینه
غزل آتش تا که نامت بر زبان آمد، زبان آتش گرفت سوختم چندان که مغز استخوان آتش گرفت حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت هان چه میپرسی؟ چه پیش آمد؟ زمین را آب برد بادبان کشتی پیغمبران آتش گرفت یک طرف ماه مر
غزل آتش
تا كه نامت بر زبان آمد، زبان آتش گرفت
سوختم چندان كه مغز استخوان آتش گرفت
حيدر آمد، خاك همچون باد، گرم گريه شد
خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت
هان چه ميپرسي؟ چه پيش آمد؟ زمين را آب برد
بادبان كشتي پيغمبران آتش گرفت
يك طرف ماه مرا ابر سياه فتنه كشت
يك طرف از درد غربت، كهكشان آتش گرفت
رفت سمت آسمان، روحت، زمين از شرم سوخت
در زمين جسم تو گم شد، آسمان آتش گرفت
عليرضا غزوه، قبرستان بقيع، 1372