شهدا خیلی با معرفت‌اند

شهدا خیلی با معرفت‌اند رئیس کاروان بود با چهره ای خندان و شاداب. پر تحرک و پر حرارت این طرف و آن طرف می‌رفت. از باد خوردن آستین کتش معلوم بود یک دستش را در راه خدا داده. با همان یک دست همه کارها را با پی‌گیری دنبال می‌کرد. خوش به حالش هم لیاقت جانبازی را

شهدا خيلي با معرفت‌اند

رئيس كاروان بود با چهره اي خندان و شاداب. پر تحرك و پر حرارت اين طرف و آن طرف مي‌رفت. از باد خوردن آستين كتش معلوم بود يك دستش را در راه خدا داده. با همان يك دست همه كارها را با پي‌گيري دنبال مي‌كرد. خوش به حالش هم لياقت جانبازي را به همراه دارد، هم خدمت به زائران خانه خدا را.

 چشم كه مي‌گردانم خدمه كارواني از قم را مي‌بينم كه مشغول جمع و جور كردن زائرانشان هستند. كمي كه جلوتر مي‌روم چهره‌هاي آشنايي را مي‌بينم. همه بچه‌هاي هيأت رزمندگان‌اند. بچه‌هاي با صفاي روزهاي خوب جنگ. مثل پسري مهربان بار مسافران پيرتر را جابجا مي‌كنند. اينجا پيرترها كه كم توان‌اند، با حضور اينها اصلاً‌ احساس تنهايي نمي‌كنند.

روي صورتش رد يك زخم كاري پيداست. كمي كه دقت مي‌كنم مي‌بينم يكي از چشم‌هايش مصنوعي است از چهره اش و رفتار و صفايش مي‌فهمم كه اهل جبهه و جهاد است. مشغول شام دادن به زائران است. كنار بشقاب غذا يك لبخند مليح هم ميهمانش مي‌شوم. درست شبيه همان «لبخند بزن بسيجي‌»هاي خودمان. غذا را دلچسب تر از هميشه مي‌خورم. نمك خنده آن خدمه هنوز زير زبانم هست.

ساعت 11 شب است. خسته از كار روزانه شام مي‌خورم، كه سيد حميد سر مي‌رسد. از توفيق زيارت مي‌گويد. از غربت زمانه، از دردها و رنج‌ها... از دردي كه حنجره‌اش  را آزار مي‌دهد. سعي مي‌كنم كمتر سوال كنم تا او بيشتر حرف بزند. حرف مي‌زند از هر دري سخني. وقتي مي‌فهمد در زائر مي‌نويسم، مي‌گويد: راستي مي‌داني چرا بيشتر بچه‌هاي خدمه و بيشتر كساني كه هدايت كاروان‌ها را بر عهده دارند از بچه‌هاي روزهاي خون و خاكريزند؟ تمام تصاوير اين چند روز از جلوي چشم‌هايم رژه مي‌روند، مي‌گويد:

شهدا خيلي با معرفت‌اند خيلي بيشتر از آن چيزي كه ما فكرش را بكنيم. آنها الان بر سفره با كرامت حضرت رسول(ص) و حضرت زهرا(س) ميهمان‌اند. خوش به حالشان. از بس با معرفت‌اند رفيق‌هاي قديمي‌شان را فراموش نمي‌كنند. حداقل كاري كه آنها براي ما مي‌كنند اين است كه هر از چند گاهي سفره اي مثل اين سفر زيارتي با تدبير خودشان فراهم مي‌شود و ما را ريزه‌خوار خوان پيامبر مي‌كنند. البته منتي هم سرمان نمي‌گذارند. مي‌گويند شما خدمت كنيد خالصانه و متواضعانه ما هم دعا مي‌كنيم شما به اين سفر بياييد و دعا مي‌كنند.

سيدحميد اشك در چشم‌هايش حلقه مي‌زند مي‌گويد: بنويس اينكه بيشتر مديران و خدمه از رزمنده‌ها و جانبازان و آزاده‌ها هستند؛ بي حكمت نيست. اين ناني است كه شهدا در سفره ما گذاشته‌اند... بنويس كه شهدا هواي ما را دارند و ما به اين رفاقت افتخار مي‌كنيم.

حامد حجتي


| شناسه مطلب: 81050