لبیک اللهم لبیک... شجره، سپید پوشان ایرانی را بدرقه میکند
لبیک اللهم لبیک... شجره، سپید پوشان ایرانی را بدرقه میکند مهران بهروز فغانی نشسته است روی زمینی که پیامبر بر آن قدم گذاشت. غسل کرد و دو تکه پارچه سفید یمنی برخود پوشاند. لبیک گفت و این آغاز احرام او بود. به نمازی ایستاده که امین خداوند و هم
لبيك اللهم لبيك... شجره، سپيد پوشان ايراني را بدرقه ميكند
مهران بهروز فغاني
نشسته است روي زميني كه پيامبر بر آن قدم گذاشت. غسل كرد و دو تكه پارچه سفيد يمني برخود پوشاند. لبيك گفت و اين آغاز احرام او بود. به نمازي ايستاده كه امين خداوند و همراهانش، قبل از حركت به سوي مكه، همينجا خواندهاند و سوار بر شترها و يا با پاي پياده، نيّت حج كردند. صداي پايش را ميشنوي، وقتي كه به شجره رسيد و گفت كه به امر خداوند، از اينجا مُحرم ميشوم براي آخرين حج؛ حجةالوداع.
تصور اينكه روزهايي در مدينه باشي و در هوايي كه پيامبر در آن نفس كشيده است، نفسي تازه كني، براي او و همراهانش يك خواب و يك خيال بود. اما حالا، خودش را در مسجد شجره ميبيند كه زير لب لبيك ميگويد.
همه آنها كه سفيد پوش شدهاند، لبيك ميگويند. يعني صدايم كردي و دعوت تو را پاسخ گفتم.
يك به يك از راه رسيدند. كاروان زائران ايراني را ميگويم. سفيدپوش و گاه مضطرب. به خاطر داشتند كه قبل از حركت و تشرف، روحانيون كارونها همواره توصيه ميكردند كه حالت خوف و رجاء خودتان را حفظ كنيد، شايد هنوز اجازه تشرف نيافته باشيد، يا كه حتي پس از خروج از مدينه، اراده خداوند بر حضور شما در بيتالله الحرام قرار نگرفته باشد. اما مگر ميشود دل را به دلدار سپرد و او غفور و پوشاننده گناهان و خطاها نباشد. و به ياد ميآوري غفلتهايت را در روزهاي اقامت در مدينه كه از همه فرصتهاي بيشمارت در حرم حضرت رسول(ص)، بهره نبردي و آنطور كه دلت قول داده بود، عمل نكردي و حالا شجره فرصت جديدي است براي دوباره دل دادن، دوباره دعوت شدن و پاسخ دادن؛ كه لبيك، مفهومي بيش از اين دارد.
احرام، يعني لباس سنگين گناهان را از تن جدا كردن و سفيد پوش، راهي شدن. و همه 2970 زائر ايراني كه شنبه شب، به مسجد شجره رسيدند، با نيّت احرام، غسل كردند و نمازي خواندند تا راهي ديار دوست شوند با ذكر مداوم لبيك كه تا رسيدن به آستانه مكه بايد ادامه پيدا كند.
مسجد شجره، يكپارچه سفيد است، همچون زائران مُحرم. شايد چنين است كه مكان خروج از لباسهاي سنگين گناه و خطا، خود بايد پاكيزه ترين مكانها باشد. كاروانها از راه رسيده و در هر گوشهاي از شجره، بيتوته كردهاند تا كه دقايقي بعد لبيك گويان راه مكه در پيش گيرند.
پير و جوان، بزرگ و كوچك، دارا و ندار اينجا يك رنگ و يك شكلاند. نه فخري، نه امتيازي و نه حرفي كه از جنس منيّت آدمها باشد. يكي ميگويد: چه سخت است مُحرم ماندن. ديگري ميگويد: بايد زبانت را مثل دلت، خاموش نگه داري. مبادا حرفي بزني كه از جنس غرور باشد. مبادا هنوز خودت مانده باشي. سومي ميگويد: سفيد پوشيدهايم كه يعني خدايا امروز را روز تولدمان حساب كن. حاجي! بايد مراقب باشيم ذكر خدا را فراموش نكنيم. اگر خدا صدايمان كرده...
و يكباره، از گوشه ديگر مسجد شجره صداي لبيك ميشنوي. لبيك، اللهم لبيك. به ياد ميآوري در كتابي خواندهاي كه همراهان پيامبر(ص) در حجةالوداع، چنان لبيك را بلند آواز ميدادند كه صداي بسياريشان، گرفته بود و حالا قرنها پس از آخرين حج پيامبر(ص)، در اولين شب حركت به سوي مكه 2970 زائر ايراني و هزاران زائر مسلمان ديگر، همان لبيك را بلند بلند فرياد ميزنند.
«هر چه تكرارش كنيم و بلند بلند جوابش را بدهيم، به او نزديكتريم.»
47 ساله بود، مردي كه اين را گفت و بالا پوشش را مرتب كرد. دو تكه پارچهاي را كه نبايد دوخته باشد. از مرودشت رسيده بود، با همراهانش كه حالا مسجد شجره، همهشان را سفيد كرده بود.
£موقع احرام، به چه چيزي فكر ميكردي؟
- قرار نبود به اين زودي به حج بيايم. اما چهار سال از زمان ثبت نام بيشتر نگذشته است كه آمدهام. ميدانم خيليها در نوبتهاي طولاني 12 سال و بيشتر هستند كه معلوم نيست، عمرشان به دنيا باشد يا نه. موقع پوشيدن اين دو تكه پارچه، احساس ترس كردم. البته ترسي از روي آگاهي به اينكه خداوند تو را ميبخشد. لباس احرام براي من، لباس بخشيده شدن است.
مرودشتيها، منتظر پيوستن زائر 47 سالهشان هستند. مرد، لبيك بلندي ميگويد و ميرود به اين اميد كه بخشيده شود.
مسجد شجره، ميقات زائران است. جايي براي حضور و توجه به خداوند كه تو را صدا كرده است. قرنهاست اين مسجد، يكي از ميقاتهاي حجاج است. همان محلي كه پيامبر در آن وضو گرفت و راهي حجةالوداعشد.
لباس احرام، همان كفن مومنان است. اينجا همه كفن پوش شدهاند و آماده دوباره زاده شدن و زائر خدا چقدر خوشبخت است اگر با آمادگي قبلي و توجه به توفيقي كه نصيبش شده، تا اين مرحله از سفر، خود را رسانده باشد.
ورود كاروان ديگري از زائران ايراني و شوق لبيك گفتنشان، نگاهت را به چشمهاي خيس ميدوزد. هنوز نيامده، بسياري اشك شوق ميريزند. هنوز لبيك نگفته و احرام نبسته، از اين كه به سفري براي آمرزيده شدن، دعوت شدهاند، اشك ميريزند. گوشهاي مينشينند. روحاني كاروان يكبار ديگر آموزشهاي لازم را در مورد محرم شدن و مراحل قبل و بعد آن توضيح ميدهد. كاروان اهوازيها، دلسوختهاند. بسياريشان پيش از اين، زيارت كربلا را در گنجينه معنوي خود دارند و حالا به اينجا رسيدهاند. از ميان جمعيت صدايش كردم. گفت بگذار نماز بخوانم، بعد. خواند و دوباره صدايش كردم. گفت بگذار همراه جمعيت لبيك بگويم. دوباره صدايش كردم، آمد و كوتاه گفت: پاسخ به دعوت خدا، بالاترين پاسخهاست. دارم خود را در گوشههاي ذهنم و زندگيام دفن ميكنم. بگذار همين باشم.
لبيك ميگفت و دور ميشد. از خودش فاصله گرفته بود. خودش را فراموش كرده بود و حالا تو ميخواستي او را به خودش معرفي كني!
ديوار بلند منيّتها و «من» بودنها، اينجا كارساز نيست. هر چه پرچين دلت، كوتاهتر باشد، زودتر ميرسي. هرچه كوله بارت سبكتر باشد، سريعتر ميرسي.
اينها را زائري ميگفت كه نام و نشاني از خودش به جاي نگذاشت.
از مسجد شجره ميزنم بيرون. هنوز نوبت محرم شدن من نرسيده است. آمده بودم، كفنپوشان را ببينم، كه زائري گفت: فراموش كن، خودت را. اين اسرار سفر است. آماده كن خودت را، اين راز سفر است. مهمترين رازها، فهميدن معناي «لبيك» است.