سخن نخست - شاید دیگر همدیگر را ندیدیم...

سخن نخستشاید دیگر همدیگر را ندیدیم... چاره ای جز رفتننیست... و دل کندن از تو نیز ممکن نیست . با تو وداع نخواهم کرد ای مدینه ای مدینه ای شهر نورو خوبی ها، ای شهر فاطمه (س)، ای شهر لبخند و اشک های پیامبر (ص) ، ای شهر واگویه های غریبانه علی(ع)،

سخن نخست
شايد ديگر همديگر را نديديم...

چاره اي جز رفتننيست...

و دل كندن از تو نيز ممكن نيست .

با تو وداع نخواهم كرد اي مدينه

اي مدينه اي شهر نورو خوبي ها، اي شهر فاطمه (س)، اي شهر لبخند و اشك هاي پيامبر (ص) ، اي شهر واگويه هاي غريبانه علي(ع)، اي شهر انس در دل شب با نواي چاه...

اي كوچه هاي بازي خورشيد و ماه بني هاشميان و اي شهر پنجره هاي آفتاب بقيع ...

اي ديار غربت .

اي حسرت يك عمر من براي زيارت...

شايد ديگر همديگر را نديديم ...!

چه مي دانم؟

تو كه با غم و غربت و جدايي خو گرفته اي و من...

روزهاي ديدارت را چون خواب شيرين عصرگاهي بيدار مي شوم.

چه بگويم ... دلم نجوا مي كند كه ولاجعل الله آخرالعهد مني لزيارتكم ...

زبانم خاموش اشك مي شود

اي گنبد سبز

شايد ديگر همديگر را نديديم .

و  اي رسول پاكي ها

آمده ايم، بعد از هزار و چهار صد و اندي سال به ديدنت كه تو را حس كنيم،  چون تو هستي و مي شنوي و سلام ما را جواب مي گويي.

بسان زنده بودنت در محضرت احساس خضوع مي كنم، مرا وامگذار،  بگذار در دامنت بمانم اي رسول  مهرباني ها.

و  اي بقيع...

اي صاحب غبار و كبوتر ...

از تو اشك ها مان را به يادگار مي بريم و در شهر و ديارمان هر كه از تو نشاني خواست، اشك را به نشاني غربت پيشكش مي كنيم ...

شايد ديگر همديگر را نديديم..!

نمي شود، يعني نخواهد شد كه تو از ما و ما از تو، جدا شويم ما در تو گم شده ايم، در جستجوي پيداي بي نشان ... تا ابد تو را مي جوييم و غبار چهار گوهر درخشانت بر چشم سوده ايم.

اشكهامان امان نميدهد

اي بانوي خوبي ها، اي مادر زمين، اي خوبترين مادرها

مزار پنهانت رانيافتيمولي دل هر يك از ما  مزار توست...

بگذار تا مقابل روي تو بگذريم

دزديده در شمايل خوب تو بنگريم

شوقست در جدايي و جور است در نظر

هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم

ما خود نمي رويم دوان از قفاي كس

آن مي برد كه ما به كمند وي اندريم

مصطفي آجرلو


| شناسه مطلب: 81136