تماشاگران و ستایشگران

تماشاگران و ستایشگران حمید محمدی محمدی پلیس از رنگ پوست و لهجه من و تو می‌فهمید ایرانی هستیم یا نه. نقش یک فیلتر  را بازی می‌کرد تا غیرایرانی‌ها نیایند قاطی ما. چون برنامه دعاخوانی زائران ایرانی مال آنهاست و قرار نیست هرکه دلش خواست پایش را بگذارد

تماشاگران و ستايشگران

حميد محمدي محمدي

پليس از رنگ پوست و لهجه من و تو مي‌فهميد ايراني هستيم يا نه. نقش يك فيلتر

 را بازي مي‌كرد تا غيرايراني‌ها نيايند قاطي ما. چون برنامه دعاخواني زائران ايراني مال آنهاست و قرار نيست هركه دلش خواست پايش را بگذارد آنجا. من و توي ايراني با غرور از ديوار انساني پليس عربستان سعودي گذر كرديم و به دريايي پيوستيم كه هر قطره‌اش با خداي خود در نجوا بود.

آن طرف‌تر اما، عده‌اي از مسلمانان به تماشا ايستاده بودند. پوستشان به ما نمي‌خورد يا لااقل، فارسي نمي‌دانستند كه خودشان را جا بزنند و به عنوان يك ايراني پا به بين‌الحرمين بگذارند. كنار خيابان و دورتر از نقطه مرزي پليس ايستاده بودند و كتابچه‌هاي دعا را همنوا با كميل‌‌خوان ايراني‌ها، دعا مي‌خواندند.

زائران تركيه هم تماشاگر همنوايي ما بودند. زير پرچم سرخ «ديانت» رديف شده بودند و شايد نمي‌دانستند كميل چيست و چرا خوانده مي‌شود، اما وقتي ايراني‌ها دست به آسمان مي‌بردند و «يا سريع‌الرضا» مي‌گفتند، انگار زبان مشترك پيدا كرده بودند كه بي‌اختيار به جايي نگاه مي‌كردند كه ماه در آن سياهي خفته بود.

دعا تمام نشده، پليس‌ها فاصله‌ها را برداشتند و باهم قاطي شديم. ديگر ايراني و غيرايراني معنا نداشت؛ مثل هميشه كه بين‌الحرمين، محل رفت و آمد همه اقوام سياه و سفيد است. اين بار يك فرق با گذشته داشت و آن اين بود كه ما تحسين مي‌شديم تا غرور يك ايراني در فضاي اتحاد و يكرنگي افزوده شود.

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 


| شناسه مطلب: 81188