عطر گل‌های بهشتی

عطر گل‌های بهشتی وقتی داخل مسجدالحرام می‌شوی احساس زیبایی، تو را احاطه می‌کند. گاهی دلت می‌خواهد دستهایت را بگشایی و با تمام حنجره‌ات با خدا حرف بزنی. این جا درک می‌کنی لذت مناجات را، لذت حرف زدن با خدا را. این جا احساس می‌کنی بین تو و خدا هیچ فاصله‌ای ن

عطر گل‌هاي بهشتي

وقتي داخل مسجدالحرام مي‌شوي احساس زيبايي، تو را احاطه مي‌كند. گاهي دلت مي‌خواهد دستهايت را بگشايي و با تمام حنجره‌ات با خدا حرف بزني. اين جا درك مي‌كني لذت مناجات را، لذت حرف زدن با خدا را. اين جا احساس مي‌كني بين تو و خدا هيچ فاصله‌اي نيست. احساس مي‌كني حرفهايت، ناله‌هايت، مناجات‌هايت، همه و همه نزديك‌تر به عرش است. به مسجدالحرام كه مي‌رسي، نسيم خنكي از سمت عرش بر جان تو وزيدن مي‌گيرد، نسيمي كه با تمام آنچه تاكنون تجربه كرده‌اي فرق مي‌كند. اينجا مي‌تواني تمام عطر بهشت را استشمام كني. مي‌تواني وجودت را از عطر گل‌هاي بهشتي پُر كني. اين‌جا مي‌تواني قنوت‌هايت را بر بال ملائك تبرك كني. اينجا مي‌تواني خودت را در باغ‌هاي عرش سرخوشانه ببيني. مسجدالحرام براي تو همان گمشده‌اي است كه سالهاست تو را سرگردان خود كرده است. حرفهايت با خدا تمامي ندارد، بيشتر دوست داري با خدا صحبت كني تا خواسته‌هايت را بگويي. حرفهاي عاشقانه‌ات در اين مسجدالحرام نوراني، رنگ‌وبوي ديگري مي‌يابد و تو مي‌فهمي لذت حرف زدن با خدا را.

به نماز مي‌ايستي. روبروي كعبه، چشم‌هايت را به سياهي پرده مي‌دوزي... تكبير مي‌گويي... الله‌اكبر... راستي چقدر خدايمان بزرگ است. چقدر وسعت مهرباني‌اش فراگير است، چقدر با عظمت است. بسم الله الرحمن الرحيم... مهرباني‌اش راحس مي‌كني. سوره حمد را كه بر لبانت جاري مي‌سازي، تازه مي‌فهمي كه اين سوره كوچك، چقدر حرف‌هاي بزرگي را در خود جاي داده است.اياك نعبدبراي تو پر مفهوم تر از هميشه جلوه‌گري مي‌كند. اياك نستعينرا با تمام وجودت مي‌گويي...

خيلي كار سختي نيست كه مفهوم غيرالمغضوب عليهمرا در اين سرزمين درك كني. راستي سوره توحيد در كعبه چقدر دلربايي مي‌كند. قل هو الله احد... خدا يكي است و چقدر اين خداي بي همتا مهربان است كه جان ما را در اين لطافت محض به وجد مي‌آورد. دوست داري باز هم سوره توحيد را بخواني... ركوع و سجود و قنوت و تشهد در اين لحظات ناميرا حرف تازه‌اي است، براي تو كه تاكنون از كنار اين همه واژه ناب بي‌تفاوت مي‌گذشتي. دلت مي‌خواهد باز هم نماز بخواني. اشك در چشم‌هايت حلقه مي‌زند. فاصله تو و قبله را تنها پرده‌اي زلال از اشك پر كرده است و تو درمي‌يابي كه عشق همان گمشده‌اي است كه بايد اين‌جا دنبال آن بگردي. تو مي‌فهمي كه چقدر واژه‌ها براي ترسيم اين همه زيبايي كمبود دارند. تو درك مي‌كني كه اين‌جا تنها نقطه اتصال زمين است به عرش، چون حرف‌هايت رنگ و بويي خدايي پيدا مي‌كند.

اينجا ديگر دلتنگي‌هايت به سراغت نمي‌آيد. ديگر واسطه‌اي نمي‌خواهي، براي بازگو كردن آنچه در دلت باقي مانده است. به خودت مي‌آيي، رو به كعبه مي‌ايستي با چشم‌هاي باراني و اشك مي‌ريزي، مثل ابر بهار. احساس مي‌كني مزرعه لم‌يزرع قلبت به شكوفه آمده است. چقدر عطر عرش سرمستت مي‌كند...

حامد حجتي

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 


| شناسه مطلب: 81202