غار ثور وسعتی برای همیشه

غار ثور وسعتی برای همیشه به قصد دیدن طریق هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه حرکت کردیم. به محله‌ای رسیدیم به نام اجیاد. گویا به خاطر اینکه گردنه‌های زیبایی شبیه گردنبند داشته آن را اجیاد (جمع جید: گردنبند) نامیده‌اند. راه جبل ثور را در پیش گرفتیم که پیامبر(

غار ثور وسعتي براي هميشه

به قصد ديدن طريق هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه حركت كرديم. به محله‌اي رسيديم به نام اجياد. گويا به خاطر اينكه گردنه‌هاي زيبايي شبيه گردنبند داشته آن را اجياد (جمع جيد: گردنبند) ناميده‌اند. راه جبل ثور را در پيش گرفتيم كه پيامبر(ص) سه روز در آن مخفي شده بودند، به فرمايش امام صادق(ع) وقتي كفار نقشه قتل پيامبر(ص) را مي‌كشيدند، شيطان شبيه پيرمردي كه خود را اهل نجد معرفي كرده بود بين آنها مي‌رود. ابتدا يكي از كفار مي‌گويد: پيامبر را زنداني كنيم. پيرمرد نجدي مخالفت مي‌كند و مي‌گويد: بني‌هاشم به شما اجازه نمي‌دهند كه ايشان را در زندان نگه داريد. ديگري مي‌گويد: او را به دست جوان جسوري بسپاريم تا وي را به قتل برساند. پيرمرد نجدي دوباره مخالفت مي‌كند و مي‌گويد: بني‌هاشم آن جوان را هرجا برود خواهند كشت. يكي مي‌گويد: او را سوار بر شتري چموش كنيم و روانه بيابان سازيم. باز هم نجدي مخالفت مي‌كند. در آخر خود مي‌گويد: شما چهل قبيله هستيد هر كدام يك نفر را از قبيله خود معرفي كنيد و او را بكشيد و همگي خون او را به گردن گيريد تا بني‌هاشم نتواند با چهل قبيله مقابله كند و خواستار ديه شود. همه مي‌پذيرند جز ابولهب كه مي‌گويد: چون همگي مرا به دشمني عليه پيامبر مي‌شناسند اين كار را سحرگاه بكنيد تا شبانه به خانه‌اش نريزند و صبح ديگر، از من حمايت كنيد. همه مي‌پذيرند و چهل شمشير زن كه شمشيرهاي برهنه‌شان برق كينه و دشمني مي‌زد اطراف خانه را محاصره مي‌كنند. اما وقتي به داخل خانه مي‌ريزند با شمشيري دو دم روبرو مي‌شوند كه هرگز جز با پيروزي پايين نيامده بود. خفاش‌گونه به دنبال پيامبر(ص) روانه شدند. پيامبر(ص) در كوه ثور به سر مي‌برد؛ كوهي كه منتسب به ثوربن عبدمناف است. مردي به نام ابوكرز، ردّ پيامبر(ص) را تا در ابتداي غار پي مي‌گيرد كه آنجا عنكبوت و كبوتري مأمور حفظ جان پيامبر(ص) مي‌شوند.

به دامنه كوه رسيديم و از اتوبوس پياده شديم. بخش مسير هجرت زير پايمان بود و تا سينه كوه امتداد يافته بود. چون آنجا ساختمان‌هاي زيادي ساخته نشده بود كوه همچنان دست نخورده باقي مانده بود. احساس عجيبي به انسان دست مي‌داد. دوست داشتم مسير را تا انتها بروم. كوه مانند مادري آغوش گشوده بود و مسير هجرت و ردپاي پيامبر(ص) را در جان خويش حفظ كرده بود.

تابش شديد آفتاب اجازه نداد تا نزديكي غار ثور برويم. اشعه سوزان آفتاب صورتم را مي‌سوزاند. بغض گلويم را گرفت. به راستي پيامبر(ص) چطور اين راه را رفته بود و چگونه در غاري كه بيشتر از يك متر ارتفاع نداشت، سه روز را سپري كرده بودند؟! پيامبر(ص) و مسلمانان با تحمل چه سختي‌هايي گوهر اسلام عزيز را حفظ كرده‌اند.

آن روز عنكبوتي و كبوتري از جان پيامبر(ص) دفاع مي‌كنند و سپر بلاي او مي‌شوند. از خودم مي‌پرسم تو براي اسلام چه كردي؟

اتوبوس برمي‌گشت و سئوالي بزرگ مرا همراهي مي‌كرد. چشمانم به ياد پاهاي تاول‌زده پيامبر(ص) سوخت. چفيه‌ام را روي سرم كشيدم و دعاي عهد را از جيبم بيرون آوردم.


| شناسه مطلب: 81692