بودها و نبودها

بودها و نبودها   فریدون یگانه   با صدای ملکوتی اذان مغرب، که از تلویزیون کوچک اتوبوس پخش می‌شود، شاهد نماز جماعت در مسجد النبی هستیم. چشمان خسته مسافرت زده مان به نور گلدسته‌های حرم پیامبر(ص) روشن گردیده، اشک‌ها مجالمان نمی‌دهند. بغض‌ها شکست

بودها و نبودها

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

فريدون يگانه

 

با صداي ملكوتي اذان مغرب، كه از تلويزيون كوچك اتوبوس پخش مي‌شود، شاهد نماز جماعت در مسجد النبي هستيم. چشمان خسته مسافرت زده مان به نور گلدسته‌هاي حرم پيامبر(ص) روشن گرديده، اشك‌ها مجالمان نمي‌دهند. بغض‌ها شكسته شد و طنين صلوات‌ها در فضاي اتوبوس پيچيد. سوغات اين سفر الهي اشك‌هاي شادي است كه بر گونه‌هايم جاري است و صفحات نوشته ام را از همين آغاز مرطوب كرده‌اند. به هتل محلّ اقامت در مدينه منوّره رسيديم. اتاق‌ها تقسيم شده و هم اتاقي‌ها مشخص شده‌اند. ساك‌ها را كه تحويل گرفتند، آماده شده، نماز مغرب و عشا را در سالن هتل به جماعت خوانديم. اين دو نماز، تنها نمازهايي است كه در ايام حضور در ديار وحي، در حرمين شريفين اقامه نكردم و دو نماز جمعه. پيش از سفر، انباني از تجارب دوستان انباشته بودم، ولي در اين هنگام راهنمايي مان نكردند كه در هتل به انتظار تحويل بار ننشينم و به نماز عشاي مسجدالنبي و زيارت حرم پيامبر بشتابم. بارها به اتاق‌ها منتقل شد، غسل زيارتي كرديم و شام صرف شد و شتابان خود را به حرم پيامبر(ص) رسانديم.

 

آن شب را تا صبح، عاشقانه دل سوزاندم در پشت ديوارهاي بقيع و صحن مطهّر پيامبر(ص). عجبا! حيات در اين حياط، در قلب‌هاي محقّر باقي ماند. چون سرگشتگان كوي يار، ائمه بقيع را واسطه مي‌كردم و گاه علي و فاطمه(ع) را از پشت ديوارهاي خانه‌شان مي‌خواندم، كه شفيعم باشند و گاه از وراي گنبد خضرا، پيامبر خاتم را به شفاعت مي‌طلبيدم و اين را بارها و بارها تكرار مي‌كردم. در همين شب كوشيدم تا بار ديونم را به دوستان و عزيزاني كه التماس دعا گفته بودند، بر زمين بگذارم تا از فردا بتوانم تمامي ‌لحظاتم را به خود بپردازم. در همان آغازين شب، در مقابل حرم پيغمبر،  پشت ديوار خانه دخترش فاطمه(ع) و  پشت ديوارهاي بقيع به اعتراف پرداختم. خدايا! گنه كارم، روسياهم، فريبكارم، تو خود مي‌داني كه كيستم... اما با اين همه، اميد به درياي رحمت بي‌كران تو دارم و به رحمت واسعه‌ات دل بسته‌ام! خدايا! تو ستّار العيوبي. آنگاه شفاعت بزرگواراني را طلبيدم كه در درگاه خدا قرب دارند. ساعت حدود 5/2 صبح است، بر تعداد جمعيت افزوده مي‌شود. ديوار انساني، حرم را در ميان گرفته و شرطه‌هاي سعودي عقب مي‌روند و جاي خود را به زائران مي‌دهند. لحظه موعود فرا رسيد. طنين ملكوتي اذان مشتاقان شب زنده‌دار را به نماز شب فرا خواند. من و تعدادي از هم كاروانيان، كه نه خانه علي و فاطمه(ع) را مي‌شناختيم، نه ستون توبه و عايشه را، نه مأذنه بلال را، نه از باغ بهشت (روضه) خبرمان بود و نه از محراب و منبر پيامبر(ص) و حتّي نمي‌دانستيم كه سكّوي اصحاب صفّه كدام است و... در نقطه‌اي از حرم به نماز ايستاديم. نماز تحيّت مسجدالنبي، نماز زيارت و... و نيز گريستيم... تلاوت قرآن را به جهت ختم آن آغاز كردم. مؤذن از مأذنه بلال حبشي، اذاني ديگر گفت به جهت نمازهاي مستحبي صبح، نماز نافله صبح را نيز گزارديم. در مكاني كه هنوز باورمان نبود! طنين اذان صبح، از فراز مأذنه بلال، حال و هواي ديگري به زائران حرم داد. با صداي «اعتدلوا» و «سوّوا صفوفكم»، صفوف نمازگزاران مرتّب شد. الله اكبر، تكبيرةالاحرام، شكر خداي منّان را كه بر ما منّت گذارد و اوّلين نماز واجب را در كنار بارگاه ملكوتي پيامبر(ص) به جا آورديم.

 


| شناسه مطلب: 81758