خانه دوست

خانه دوست   باز با یاد تو ای دوست دلم روشن شد   با خیال غم تو خانة دل گلشن شد   کلبه‌ام از قدمت پر ز گل سوسن شد   نظر لطف خدا دوش دمی با من شد   به تمنّای تو از سر خرد و هوش برفت   من ندانم که خیالم به کجا دوش بر

خانه دوست

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

باز با ياد تو اي دوست دلم روشن شد

 

با خيال غم تو خانة دل گلشن شد

 

كلبه‌ام از قدمت پر ز گل سوسن شد

 

نظر لطف خدا دوش دمي با من شد

 

به تمنّاي تو از سر خرد و هوش برفت

 

من ندانم كه خيالم به كجا دوش برفت

 

اينقدر هست بيادم كه مرا هيچ نبود

 

با من از جسم و تن بي‌سروپا هيچ نبود

 

آنچه اكنون بدوم دوش بجا هيچ نبود

 

در نظر جز صفت ذات خدا هيچ نبود

 

با چنين حال كه گفتم به سُها مي‌رفتم

 

تا به خلوتگه و هم شوا مي‌رفتم

 

چونكه اهريمن زشتي زتنم بيرون شد

 

دلم آيينه پندار رخ بيچون شد

 

عشق من گركه يكي بود ز جدا افزون شد

 

و ز تجلّاي صفاتش دلم از غم خون شد

 

زان تجلّي بخدا بي‌خبر از خويش شدم

 

فارغ از حال دل وسوسه انديش شدم

 

و اندر آن بي خبري بين كه چها مي‌ديدم

 

حاجيان را به ره سعي و صفا مي‌ديدم

 

عده‌اي را به سر كوي منا مي‌ديدم

 

هر چه ديدم هم جا نور خدا مي‌ديدم

 

محشري بود در آنجا كه خدا مي‌داند

 

رستخيزي شده برپا كه خدا مي‌داند

 

هيچ‌كس را خبر از حال دل خويش نبود

 

هيچ حرف و سخن از سود كم و بيش نبود

 

هيچ دل از غم ايام به تشويش نبود

 

احترامي به شه و حرمت درويش نبود

 

زرد و سرخ و سيه آنجا همه يكسان بودند

 

جمله با ياد يكي تلبيه گويان بودند

 

يك طرف آمده از روي ادب اسماعيل

 

بنشسته به سر سنگي و برپاست خليل

 

تا كند ذبح پسر بود و را بسي تعجيل

 

سوي او فديه فرستاد خداوند جليل

 

كه اين پسر را گه قرباني ما نيست هنوز

 

وقت ايجاد صف كرب و بلا نيست هنوز

 

اين چنين بزم زميني ز بلا مي‌خواهد

 

وادي عشق چنان كرب‌وبلا مي‌خواهد

 

يك حسيني چو شهنشاه هوي مي‌خواهد

 

اكبري را پي اينكار خدا مي‌خواهد

 

تا به قربانگه عشق آيد و مدهوش شود

 

شور در عالمي اندازد و خاموش شود

 

همچون عباس در اين راه بسي سوختگان

 

پر چو پروانه به آتش بزنند از دل و جان

 

خون خورد تازه عروس از غم داماد جوان

 

طفل بي‌شير مكد آب ز نوك پيكان

 

آنچنان آب كه از سر هوس شير برفت

 

تا ز داغش به فلك ناله تكبير برفت

 

اندر اين راه سري بي سرو سودا بايد

 

فارغ از رنج نهان و غم پيدا بايد

 

شهسواري به جهان ضيغم هيجا بايد

 

بعد از آن شاعر دلداده چو شيدا بايد

 

تا كه اين شرح چو دُر سفته و آماده كند

 

بازگو نزد عزيز رهبر آزاده كند

 

 

مكه مكرمه/ششم ذي‌الحجه

 

شيدا/عبدالحميد شيدائيان

 


| شناسه مطلب: 81760