حکایت پارسایان

* صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجد رفت. نمازگزاران پس از نماز از او خواستند که بر منبر برود و موعظه کند. صاحب دل پذیرفت و خطاب به آنها گفت: «مردم! هر کس از شما که می‌داند امروز تا شب خواهد زیست، برخیزد!» کسی بلند نشد. گفت: «حالا هر کس از شم

* صاحب دلي براي اقامه نماز به مسجد رفت. نمازگزاران پس از نماز از او خواستند كه بر منبر برود و موعظه كند. صاحب دل پذيرفت و خطاب به آنها گفت: «مردم! هر كس از شما كه مي‌داند امروز تا شب خواهد زيست، برخيزد!» كسي بلند نشد. گفت: «حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد!» اين بار نيز كسي بلند نشد. سپس گفت: «در شگفتم كه شما نه به ماندن، اطمينان داريد؛ نه براي رفتن، آماده‌ايد؟»

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

حكايت پارسايان

 


| شناسه مطلب: 81799