پرسابقه‌ترین حاجی امسال از گذشته‌‌های دور می‌گوید

پرسابقه‌ترین حاجی امسال از گذشته‌‌های دور می‌گوید   حج مداوم را از امام رضا (ع) گرفتم   حمید محمدی محمدی   تشرف به حج، همیشه به عنوان یکی از آرزوهای دیرین مسلمانان به ویژه ایرانیان مطرح بوده است. طوری که گاهی عمر علاقه‌مندان، سال‌ها د

پرسابقه‌ترين حاجي امسال از گذشته‌‌هاي دور مي‌گويد

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

حج مداوم را از امام رضا (ع) گرفتم

 

حميد محمدي محمدي

 

تشرف به حج، هميشه به عنوان يكي از آرزوهاي ديرين مسلمانان به ويژه ايرانيان مطرح بوده است. طوري كه گاهي عمر علاقه‌مندان، سال‌ها در پي اين انتظار و آرزو به سر آمده و ديدار از سرزمين وحي براي آنان ممكن نشده است. در چنين وضعيتي، اگر كسي توفيق حتي يك سفر را پيدا كند، برخود خواهد باليد كه هماي سعادت بر شانه‌هايش نشسته و خداوند براي او دعوتنامه حج فرستاده است.

 

تصور كنيد كه اين سفرها به عنوان يك برنامه سالانه در زندگيتان گنجانده شده و دست كم حدود پنجاه بار در طول حيات شما تكرار شود. آن وقت، مانند حاج مصطفي رشيدي كه از شانزده سالگي به حج تمتع مشرف شده، خوش‌اقبال و بلنداختر خواهيد بود؛ مردي از فيروزآباد فارس كه اولين سفرهايش را به صورت غيررسمي و از راه دريا تجربه كرده و سال‌ها به حمله‌داري و خدمتگزاري زائران بيت‌الله الحرام پرداخته است.

 

او، نمي‌داند كه در سفر امسال، چهل و نهمين، پنجاهمين يا پنجاه و يكمين حج تمتع را گذاشته است، اما خوب به ياد دارد روزي را كه از طرف يكي از علماي استان فارس براي عزيمت به خانه خدا نيابت گرفت و از آن سال به بعد، خداوند، جواز حج مداوم را به او داد و تا امروز، غير از چند سال تعطيلي حج، همه ساله به مكه مكرمه و مدينه منوره سفر كرد.

 

خاطرات حاج مصطفاي هفتاد و يك ساله خيلي شنيدني است. شايد لازم باشد ساعت‌ها كنار او بنشيني و نقل اين سال‌ها را از زبان خود او بشنوي. سفرهاي زياد، از او يك سخنگوي مسلط به فرهنگ حج و زبان عربي نيز ساخته كه در نوع خود جالب است.

 

دلتان نمي‌خواهد با اين حاجي پرسابقه بيشتر آشنا شويد؟ اين گفت و شنود را دنبال كنيد.

 

چگونه دعوتنامه اولين سفر را گرفتيد؟

 

سال سي و يك، شانزده ساله بودم كه به مشهد و زيارت امام هشتم رفتم. آنجا از خدا خواستم كه حج نصيبم كند. روز شهادت امام رضا (ع) بود كه حاجتم را گرفتم. وقتي به فيروزآباد برگشتم، يكي از علماي آنجا از من خواست به نيابت از او به حج مشرف شوم. نمي‌دانستم قبول كنم يا نه. راه و چاه را نمي‌شناختم و اصلاً معلوم نبود يك بچه شانزده ساله چگونه مي‌تواند خودش را به هزاران كيلومتر آنطرف‌تر برساند. اما آن عالم به من اصرار كرد كه نيابتش را قبول كنم.

 

چرا اين نيابت را به شما داد؟

 

او در زمان آيت‌الله بروجردي، يكي از علماي منطقه بود و من پيش او جامع‌المقدمات (از دروس طلبگي) را مي‌خواندم. گاهي هم با او در سفر قم و ديدار با مراجع عظام همراه مي‌شدم و باهم انس زيادي داشتم.

 

از همان سال اول، دعوتنامه سالانه گرفتيد؟

 

تا امروز كه اينجوري بوده است. چون در سفر اول، وقتي چشمم به خانه خدا افتاد، از صاحب كعبه خواستم كه هرسال مرا به حج دعوت كند. اتفاقاً سال بعد هم يك نفر ديگر به من نيابت داد و با چهار ـ پنج نفر ديگر، راهي عربستان سعودي شديم.

 

فكر مي‌كنم عزيمت به مكه و مدينه در آن سال‌ها خيلي پرزحمت بوده است.

 

براي شما قابل تصور نيست. ما با اتومبيل از فيروزآباد تا بوشهر، بندر دير يا بندر گناوه مي‌آمديم. تازه در آنجا سوار لنج بادباني مي‌شديم و به بحرين، قطر يا امارات مي‌رفتيم. آنجا بايد چند روز مي‌مانديم و بعد، با گذشتن از يك خليج، خودمان را به اول سرزمين «خُبَر» (عربستان) مي‌رسانديم. از آنجا با ماشين‌هاي باري، اول به قطيف و احصاء و سپس به دهران و ظهران مي‌رفتيم. تازه ما به رياض رسيده بوديم و بايد با ماشين‌هاي ديگري به مكه مي‌رفتيم. آن زمان، هيچ جاده‌اي در عربستان آسفالت نداشت و راه‌ها رملي بود. گاهي تا ركاب كاميون در شن فرو مي‌رفت و بايد به زحمت آن را خارج مي‌كرديم. چوب‌هاي مخصوصي را زير چرخ كاميون مي‌انداختيم تا از دل شن در بيايد.

 

خرج سفر در آن سال‌ها چقدر بود؟

 

سال اول را دقيقاً به ياد ندارم، اما بعدها كه خودم حمله‌دار (مدير كاروان) شدم، هفتصد تا هشتصد تومان از زائر مي‌گرفتم. البته با اين پول، گاهي تا پنج ماه در سفر بوديم و در عتبات عاليات (عراق)، اردن، قدس، مصر، سوريه، لبنان، مكه و مدينه اقامت مي‌كرديم. اين هزينه در سال‌هاي بعد تا 3 هزار تومان هم رسيد.

 

از كجا شروع مي‌كرديد؟

 

اولين مقصد ما، مكه و مدينه بود. چون قرار بود قبل از هرچيز، زائران را به خانه خدا ببريم. اگر پول كافي و ميل به ادامه سفر داشتند، آنجا تصميم مي‌گرفتند كه به عراق هم بروند. باز اگر دوست داشتند اين سفر ادامه پيدا كند، ما آنها را به سوريه، لبنان و باقي جاها مي‌برديم. خيلي‌ها هم دوست داشتند به مصر و زيارت حضرت نفيسه، عروس امام جعفر صادق (ع) بروند.

 

گذرنامه‌اي هم كه در كار نبود.

 

آن روز ما برگه‌هايي به نام «علم خبر» مي‌گرفتيم. البته از ايران به صورت غيررسمي خارج مي‌شديم. اين برگه را در بحرين، قطر يا امارات به ما مي‌دادند.

 

سفرهاي متوالي شما تا امروز ادامه پيدا كرده است. آيا هر بار براي حج سال بعد از خدا تقاضا مي‌كرديد؟

 

اولش از خدا خواستم كه دست كم هفت بار مرا به حج بطلبد. وقتي به هفت بار رسيد، معامله‌مان را با خدا فسخ كرديم و تعدادش را به هفتاد رسانديم! تا آن هفتاد سفر، بيست سفر ديگر مانده است.

 

چه كراماتي در اين سفرها مشاهده كرده‌ايد؟

 

سال پنجاه يا پنجاه و يك بود كه ما در مدينه در منزل سادات بني‌هاشم اقامت داشتيم. دوره ملك فيصل بود و دولت تصميم گرفته بود مزار اسماعيل، فرزند امام صادق (ع) را كه در موقعيت فعلي پله‌هاي بقيع واقع شده بود، جابه‌جا كند. قبر آن حضرت در خانه امام ششم بود و سقف بناي بسيار قديمي خانه در حال فروريختن بود.

 

يعني اين خانه در محله بني‌هاشم و ورودي بقيع واقع شده بود؟

 

بله. خانه اهل بيت عصمت و طهارت (ع) از جمله امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام صادق (ع) در اين محله بود و هنوز مي‌شد بقاياي آن محله و خانه‌ها را به چشم ديد. آب گواراي مدينه هم از خانه امام حسين (ع) بيرون مي‌آمد. آب كم بود و كوزه‌هاي كوچك و گلي را در حرم گذاشته بودند كه مردم از آن بنوشند. حرم پيغمبر (ص) هم تنها دو در ورودي داشت. يكي باب جبرئيل و يكي باب نساء.

 

از جابه‌جايي قبر حضرت اسماعيل مي‌گفتيد.

 

مزار آن حضرت در راه واقع شده بود. ما به اتفاق سادات بني‌هاشمي براي تخريب ديوار رفتيم. قبر را شكافتيم و لحد را برداشتيم. جنازه تازه و مطهر را از آنجا خارج كرديم و به بقيع برديم. گويي او را يك ساعت قبل دفن كرده بودند.

 

با اين توصيف‌هاي شما، مدينه آن زمان زيباتر بود يا حالا كه حرم و صحن و سراي پيامبر، اينقدر باشكوه و مجلل است؟

 

آن وقت معنوي‌تر بود، اما الآن خيلي بهتر، تميزتر و شكوهمندتر است.

 

اولين حجي را كه نيابت نداشتيد و مال خودتان بود، كي مشرف شديد؟

 

سال سي و نه بود. تا آن زمان، همه را نيابت آمده بودم و استطاعت مالي نداشتم كه حج تمتع بيايم. من يك كارگر ساده ساختماني بودم و درآمد خيلي كمي داشتم. درآمد يك سال را جمع كردم تا به هشتصد تومان رسيد و «مستطيع» شدم.

 

مجرد بوديد؟

 

بله. سال بعد از تشرف به حج تمتع ازدواج كردم.

 

وگرنه هيچوقت مستطيع نمي‌شديد! آن سال هم به شكل غيررسمي از كشور خارج شديد؟

 

بله. نمي‌گذاشتند به اين سادگي‌ها آدمي به سن و سال من به حج برود. راستش، شهرباني شيراز كه متولي امور حج بود، فهميده بود كه من به صورت غيرقانوني از كشور خارج مي‌شوم. حتي يك بار دستگيرم كردند و تعهد گرفتند كه ديگر اين كار را نكنم.

 

چون سرباز بوديد، مانع از اين كار مي‌شدند؟

 

يكي از دلايلش همين بود. البته من معاف شدم، اما چون قبلاً بارها از مرز خارج شده بودم، شهرباني درست سر بزنگاه، وقتي پايم به شيراز رسيد، دستگيرم كرد.

 

پس بايد ماجرا را تعريف كنيد.

 

سفر به مكه و مدينه با آن همه زحمت و رنج، خسته‌مان كرده بود. با خودم گفتم هرطور شده بايد با هواپيما به شيراز برگردم. يكي از همولايتي‌هاي ما در ظهران عربستان، پولي به من قرض داد تا بليت بخرم و از قطر با هواپيما به شيراز بروم.

 

يادتان مي‌آيد چقدر از او پول گرفتيد؟

 

2 هزار تومان. آدم پولداري بود. نشاني داد كه پول را در شيراز به چه كسي پس بدهم. من هم اين پول را گرفتم و راهي قطر و از آنجا با هواپيما راهي شيراز شدم. همينكه از هواپيما پياده شدم، يك نفر جلويم را گرفت و پرسيد: تو مصطفي رشيدي هستي؟ گفتم: بله. گفت: تو از زير كدام گل به مكه رفتي؟ خلاصه مرا به شهرباني بردند و رئيس اطلاعات آنجا خيلي اذيتم كرد. آنقدر كتكم زدند كه غش كردم.

 

خلاصه لذت هواپيماسواري از دماغتان درآمد.

 

بله. حتي تمام وسايل را گرفتند و خودم را به حبس انداختند. آنقدر التماس كردم و خودم را به بيماري زدم كه رهايم كردند. تعهد گرفتند كه ديگر از راه قاچاق به مكه نروم. قبول كردم و آزاد شدم. اما سال ديگر، دوباره وسايلم را جمع و جور كردم تا عازم مكه شوم. در شيراز، پيش يكي از دوستانم ايستاده بودم و منتظر ماشين بودم كه رئيس اطلاعات شهرباني مرا ديد. نزديك آمد و به اسم صدايم كرد. بعد گفت: باز هم قصد سفر به مكه داري؟ تازه من حدود پانزده تا زائر هم با خودم آورده بودم. دست آخر از آن دوست شيرازي تعهد گرفتند كه من به مكه نروم. اما رفتم!

 

چگونه مدير كاروان شديد و رسماً به حمله‌داري پرداختيد؟

 

سال بعد، دوباره همان رئيس اطلاعات شهرباني مرا در شيراز ديد. به شهرباني احضارم كرد. گفتم، حتماً دوباره يكي راپورت ما را به او داده است. در راه، هزار بار «انا انزلنا» و «قل اعوذ برب‌الناس» خواندم كه كاري به كارم نداشته باشد. اما او در شهرباني گفت: راستش را بگو. آن روز مرا نفرين كردي؟ ترسيدم. گفتم:‌ نه. من نفرينتان نكردم. گفت: حالا كه اينقدر اصرار به رفتن داري، چرا نمي‌آيي از راه قانوني به مكه بروي؟ خودش كارها را درست كرد و من در استانداري امتحان حمله‌داري دادم. آن وقت به حج مي‌گفتند: «حج مناسكي» يعني يك حمله‌دار بايد تمام كارها را خودش مي‌كرد. رفت و آمد، تداركات، اسكان، تغذيه، اعمال زائران و ... همه به عهده او بود.

 

جور كردن امكانات براي زائران سخت نبود؟

 

در عين حال كه كار روي دوش يك نفر بود، اما كارها خيلي راحت جلو مي‌رفت و زائران، جز براي زيارت حرم پيامبر (ص) و انجام اعمال و مناسك حج، مقصود ديگري نداشتند. آن وقت، هتلي در مكه يا مدينه نبود و از زائران با اين غذاهاي رنگارنگ پذيرايي نمي‌شد. جاي فعلي محكمه مدينه يا در سمت باب جبرئيل حرم، تماماً باغ بود. ميان نخل‌ها چادر مي‌زديم. هر نفر، 2 پتو داشت. يكي زير و ديگري را رو مي‌انداختيم. سرمان را هم روي كرسي‌بندي دور نخل مي‌گذاشتيم و مي‌خوابيديم. غذاي ما هم نان خشك فيروزآباد و روغن گوسفندي بود كه با شكر مخلوط مي‌كرديم و مي‌خورديم. اگر هم مي‌خواستيم يك غذاي پختني بخوريم، يك قابلمه سر چراغ نفتي مي‌گذاشتيم، گوجه فرنگي مي‌پختيم و با نان مي‌خورديم. چلومرغ و خورشت فلان در بساط ما نبود.

 

چند تا زائر با خودتان مي‌برديد؟

 

وقتي به شكل غيررسمي مي‌رفتيم، معمولاً بيست نفر همراه داشتيم. زماني كه حمله‌دار شدم، كار سخت‌تر بود. بايد تمام استان فارس را مي‌گشتيم و چهل تا پنجاه زائر پيدا مي‌كرديم. مردم توان پرداخت پول زياد را نداشتند.

 

از مدينه گفتيد، اما توصيفي از شهر مكه و خانه خدا نداشتيد.

 

مكه هم خيلي ساده و جالب بود. مردم در مسعي، هم راه مي‌رفتند و هم از دكان‌هاي آنجا خريد مي‌كردند. خانه خدا هم آنقدر خلوت بود كه مي‌شد روي بام كعبه نشست، دعا و نماز خواند يا حتي خوابيد! كارگراني بودند كه يك ريال مي‌گرفتند و حاجيان را با يك زنبيل از هجر اسماعيل بالا مي‌كشيدند.

 

در اين همه سال كه به حج مشرف شده‌ايد، حتماً چشمه‌هايي از عنايت و توجه خداوند را مشاهده كرده‌ايد.

 

بسيار زياد. آن وقت‌ها راه عرفات به مشعر، خيلي نامناسب و خسته‌كننده بود. پيرمرد حدوداً هشتاد ساله‌اي در كاروان داشتيم كه زمان برداشتن عمود خيمه‌ها گم شد. هوا تاريك بود و هرچه گشتيم پيدايش نكرديم. پاهايمان برهنه و تاول زده بود. به صاحب‌الزمان (عج) متوسل شديم و گفتيم: «اي پسر فاطمه! خودت حاجي ما را پيدا كن و به داد ما برس.» مي‌ترسيديم كه زير دست و پا بماند. به هر حال آن پيرمرد، امانتي دست ما بود. باور كنيد، كمتر از يك كيلومتر جلو رفته بوديم كه يك نفر از ميان جمعيت داد زد: «حاج مصطفي! بيا حاجي‌ات را بگير.» رفتم جلو و ديدم پيرمرد مثل بيد مي‌لرزد. هرچه گشتم، صاحب صدا را كه مرا به اسم خوانده بود، پيدا نكردم. پيرمرد هم نفهميده بود كه كسي دستش را گرفته و پيش ما آورده است.

 

خيلي‌ها دوست دارند مثل شما درخواست حج مادام‌العمر بكنند. چگونه بخواهند؟

 

خدا خيلي سفر اولي‌ها را دوست دارد. زائري كه براي اولين بار مشرف شده، اگر از خدا بخواهد، اطمينان داشته باشد كه تا آخر عمر به حج خواهد آمد. چون حج، موهبت خداست و نصيب و قسمت و پول در آن دخالتي ندارد. اگر او دعوتش را بفرستد، هيچكس نمي‌تواند مانع شود.

 

در شرايط فعلي كه حج پياپي، بسيار سخت و تقريباً غيرممكن است، چه مي‌كنيد؟

 

من از سال هفتاد و پنج كه مدير كاروان نيستم، به عنوان زائر به حج مي‌آيم. براي چهار ـ پنج سال آينده هم نوبت دارم. بعدش هم خدا بزرگ است. البته فكر نمي‌كنم عمرم كفاف بدهد. از خدا خواسته‌ام كه اگر به حج مشرف نشدم، آن سال، سال مرگ من باشد.

 


| شناسه مطلب: 81883