این کاروان عشق است که میآید
به انگیزه ورود کاروان جانبازان به مدینهاین کاروان عشق است که میآید هرگز نمیتوان آن لحظهها را به سادگی توصیف کرد. عطر ثانیهها هیچگاه در انعکاس واژهها منتشر نمیشود. فقط داستانش این طور آغاز شد:کسی خبر داد کاروانی میآید، خسته و دل ش
به انگيزه ورود كاروان جانبازان به مدينه
اين كاروان عشق است كه ميآيد
هرگز نميتوان آن لحظهها را به سادگي توصيف كرد. عطر ثانيهها هيچگاه در انعكاس واژهها منتشر نميشود. فقط داستانش اين طور آغاز شد:
كسي خبر داد كارواني ميآيد، خسته و دل شكسته، كارواني كه سالهاست دلتنگ مدينه است. كارواني با مردان و زناني كه هزاران حرف ناگفته دارند. هر طور بود خودم را رساندم فرودگاه رفتم استقبال.
هواپيما كه به زمين نشست، فضا معطر به عطر ايثار و شهادت شد. دستههاي گل تنها تحفهاي بود براي اداي احترام و خوشآمدگويي واژهاي بود بيمحتوا، اوج صفا را ميشد اينجا ديد. دوربينها آمده بودند براي شكار لحظهها و خبرنگاران در تكاپوي به دست آوردن سوژهها. ميپرسم اولين جايي كه به زيارت ميروي و پاسخ ميشنوم، تسليم شدهام. هر كجا مرا بردند، عقده دل را همانجا مي گشايم، ميخواهد بينالحرمين باشد يا مسجدالنبي يا قبرستان بقيع. ولي دوست ندارم كنار مزار امالبنين بروم، چون شرمندهام و در مقابل عباس كم آوردهام! بعد شانههايش چنان مست ميشود كه مرواريدهاي اشك در پهناي صورت آفتاب خوردهاش جوانه ميزند، جوانه ميزند به ياد آفتاب داغ مدينه...
نسيم، عطر اشكهايش را ميبرد به وسعت بقيع و من تنها دلدارياش ميدهم. عزيز من! معشوق اگر نميخواست تو به راه عشق بيايي، به خانة عشق راهت نميداد.
ميپرسم اولين دعايت چيست آن زمان كه سبزي گنبد دردانه آفرينش را در قاب چشمهايش نشاندي كه ميگويد: موفقيت ايران، ميگويم دردهايت را فراموش كردهاي؟ تو نميخواهي ويلچرت را كنار بگذاري؟ لبخند توي صورتش موج برميدارد و بعد... مگر ميتوان با عشق وداع كرد. معني عشق را تازه آموختهام و با آن خو گرفتهام.
محمد خامهيار