یادداشت دگر احرام ببند!
دگر احرام ببند! حالا دیگر نسیم الرحیل، سلول سلول وجودت را به سمت و سوی جغرافیای عشق و عرفان فرا میخواند؛ دیگر کمکم باید با شهر خاکهای سرخ، شهر نخلها و نقلها، شهر کبوتران آشنا و شهر تپهها و دشتها وداع کنید... خوب که دل بدهی به گوش جانت صوت دلانگیز
دگر احرام ببند!
حالا ديگر نسيم الرحيل، سلول سلول وجودت را به سمت و سوي جغرافياي عشق و عرفان فرا ميخواند؛ ديگر كمكم بايد با شهر خاكهاي سرخ، شهر نخلها و نقلها، شهر كبوتران آشنا و شهر تپهها و دشتها وداع كنيد... خوب كه دل بدهي به گوش جانت صوت دلانگيز«لبيك» چشمهايت را به عمق سپيد طواف پرواز ميدهد و تازه اينجاست كه ضربان قلبت به ياد برادههاي خورشيد و باران بيقراري پلكها و چشمها در بقيع، ضرب ميگيرد و...
اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
و...حالا تو در شاعرانهترين شب شيدايي و در جاودانهترين دقايق دلدادگي، در قطعهاي از بهشت، نشسته در ميان كمان دو ابروي نازنين جغرافياي عالم، كشكول استغاثه را با نجواي «اللهم اني اسئلك...» به سمت بيكران بينيازي روانه ميكني و تا ابرهاي آرامبخش اجابت اوج ميدهي و به آستان رضايت ربوبي ميرساني... سوز و سودايي است امشب ميان خالق و مخلوق و ميهمان و ميزبان...
امشب يادت باشد، دانههاي تسبيح دلت را كه روي هم لغزاندي، همان زمان كه سوغات اشك را به ضيافت كرامت الهي فرستادي و تحفه دلشكسته را در ميان قنوتهاي نياز نشاندي، براي آن «يار سفر كرده» هم قاصدك دعايي بفرست! كه البته او شبهاي جمعه در همين حوالي است! امشب يادت باشد در ميانه كدام جغرافياي كارگشا نشستهاي؛ شانه به شانه ملائك خود را سپردهاي به درياي كرامت و رحمت و زبان دلت را معطر كردهاي به غزلهاي باران خورده اميرالمومنين(ع). امشب «شب قدر» زائران حريم الهي است و بايد قدر و قيمتش را دانست كه دل شكسته قيمتي ميشود؛ خودش فرمود: انا عند المنكسره قلوبهم.
مباش غافل از اين نالههاي نيمه شبي كه آه و زمزمه نيمه شب، اثر دارد
ثانيهها درگذرند و سحرآميزترين سفر تو به روزهاي رمزآلود رستگاري نزديك ميشود كه بايد برايش آماده ميشدي؛ دارند بانگ الرحيل را مينوازند... ديگر بايد برخيزي... احرام ببندي و حاضر شوي.
محسن حدادي